در نظریه اسکاچپل که خود آن را در چشم انداز ساختاری وغیرارادی عرضه کرده است، گرچه ایدئولوژی فاقد اهمیت چندانی است زیرا اساسا وی تاکید بر اندیشه ها و انگیزه های کنشگران، نظام های فکری گسترده مانند ایدئولوژی وآگاهی طبقاتی را رد می کند، لکن در قسمتی از کتاب خود به نقش ایدئولوژی انقلابی می پردازد، ایدئولوژی و اعتقاد و پای بندی رهبران یک انقلاب را جدا از عوامل تعیین کننده فرایند انقلاب قلمداد می نماید ( اخوان مفرد، ۱۳۸۱: ۸۲).
از نظر «هانتینگتون» مرحله اول انقلاب، «انفجار اشتراک سیاسی» و مرحله دوم «آفرینش ونهادمندی یک سامان سیاسی نوین» است و در هر دو مرحله ایدئولوژی دارای اهمیت می باشد. هر چند برای وی، ایدئولوژی و سایر عوامل موثر در انقلاب درمقایسه بانوسازی اهمیت ثانوی دارند. به عبارتی این نوسازی است که سبب تغییرات بنیانی در ارزش ها، برداشت ها اعتقادات وانتظارات افراد می شود (اخوان مفرد، ۱۳۸۰: ۹۲).
یکی دیگر ازکارکردهای ایدئولوژی در این نظریه، برقرار ساختن پل ارتباط بین روشن فکران طبقه متوسط انقلابی و روستاییان است. بدین طریق که این وظیفه روشن فکران است که وقتی شرایط سیاسی اجتماعی روستاییان را برای انقلاب مساعد دیدند، پیش قدم شوند و برای ایحاد ائتلاف از ایدئولوژی بهره گیرند (هانتینگتون،۱۳۷۰: ۱۱۹-۱۱۵).
ایدئولوژی به معنی اشتراکات فرهنگی و عقیدتی است که به نحوی نمادین بیان می گردد، ایدئولوژی به معنای خاص آن نوعی انقلاب گفتاری محسوب میشود که اهداف جدیدی را پیش روی افراد ناراضی از وضع موجود قرار می دهد تا در حول آن ها به ارائه نظریات و ایدههای جدید اقدام شود.
به گفته برینتون:
«هیچ انقلابی بدون ظهور ایدئولوژی جدید شکل نمی گیرد. این ایدئولوژی اهداف دور از دسترسی را که کمبود حکومت موجود است و حکومت نمی تواند آن ها را تحقق بخشد، را نشانه می رود تا هم رضایتی عقلایی از ارضاء آن ها در آینده برای جذب عامیون استفاده کند و هم با آرمان هایش به ساختارهای نخبگان ساخت بدهد و آن ها را در یک جهت هماهنگ کند» (برینتون، ۱۳۶۶: ۱۲۲).
ایدئولوژی هر انقلاب در چگونگی روندها و چهاچوبها در حال و آینده پیروزی و یا شکست آن انقلاب نقش بسیار اساسی دارد به عبارتی چگونگی پیروزی، حکومت جایگزین، نقشهای رهبری و دیگر عوامل که با پیروزی یک انقلاب به دنبال آن می آیند از ایدئولوژی آن انقلاب بر می خیزند و هر چه این ایدئولوژی به آرمانهای آن جامعه نزدیکتر باشد پیروزی نزدیک تر و موفق تر است، پس گسترش روحیه انقلابی آغاز دوران آنارشیستی یک انقلاب است. در این زمان جامعه دیگر به آن قدرت رسیده است که برای رسیدن به خواسته هایش در پی عمل کردن به آن ها باشد.کرین برینتون نیز گفته است: هیچ انقلابی بدون گسترش اندیشه شکل نمی گیرد. ایدئولوژی الگوهای عقاید واظهارات نمادینی هستندکه جهان را تعریف و تفسیر می کنند (برینتون، ۴۵:۱۳۶۶-۵۹).
شورش ها، انتقادهای مستقیم و خالی از کنایه، تظاهراتهای غیر آرام و… همه و همه از نشانههای رسیدن جامعه به این سطح از نارضایتی است. در مرحله دوم، یعنی بروز ایدئولوژی، هنوز مردم عامی نوعی پشیمانی، برای مقابله با تغییرات در آینده و حفظ وضع موجود را با خود همراه دارند ولی در مرحله گسترش روحیه انقلابی دیگر این محافظه کاری به تدریج از بین می رود و به نوعی تنفر تبدیل می شود. هر چه این تنفر ریشه دارتر و بزرگ تر باشد چهره انقلابها خونین تر و پر اضطراب تر نیز می شوند، زیرا در آن ها علاوه بر نابود شدن نهادهای حکومت پیشین، کارکنان و عوامل حکومت پیشین هم مورد خشم مردم قرار خواهند گرفت. به طور کلی به وجود آمدن این دوره شاخصه بروز انقلاب است، هیچ کدام از مراحل قبل این حس را بر کل جامعه القاء نمی کنند که می توانند به انقلاب منجر شوند، ولی ورود به دوره آنارشیستی، بازگشت به عقب را ناممکن میکند و از طرفی وجود جهل در سران حکومت که تنها به ادامه سرکوب ادامه می دهند، این روحیه را هر روز بیش تر از پیش میکند و تا آن حد پیش می رود که به انقلاب منجر گردد.
همچنین وجود رهبر، تشابه بی حد و اندازه ای با ایدئولوژی دارد. در حقیقت رابطه نزدیکی میان اهمیت رهبری، ستیزه جویی ایدئولوژی، پیوستگی و قدرت انقلابی سازمان، قدرت و زمان لازم تا فرایند انقلابی سازمان، قدرت و زمان لازم تا فرایند انقلابی مسیر خود را طی می کند، وجود دارد (گرین، ۱۰۳:۱۳۸۷).
در جریان یک انقلاب همیشه یک ایدئولوژی حاکم نمی شود، بلکه انواع ایدئولوژیها در کنار یکدیگر فعال اند ولی ایدئولوژی عام تر و نزدیک تر به اکثرت (منظور کسانی است که در روند انقلاب نقش فعال تر و ایدئولوژی بارزتر و پذیرفتنی تری دارند) از درون خود رهبری را برای بسیح این نیروها در نظر می گیرد و نقش هم آوایی برای انقلاب شروع می گردد. این رهبر علاوه بر داشتن ویژگیها سیاسی و اجتماعی و قشری باید شجاعت ایستادن در مقابل حکومت را هم داشته باشد. همچنین تعادل و تعامل با دیگر گروهها و دسته ها نیز در روند پیروزی نقش بسیار مهمی دارد اگر دولتهای مجاور با حکومت جدید دشمن باشند، احتمال موفقیت حکومت جدید در بازسازی اجتماعی کم تر میشود مگر آنکه آن ها از حکومت جدید طرفداری کرده و آماده حمایت از آن باشند (بشلر،۱۳۷۰: ۵۶).
۲- خاستگاه ایدئولوژی
خاستگاه هر ایدئولوژی می تواند به دو صورت مورد توجه قرار گیرد، یکی اندیشه های زمینه ای است و دیگری، شرایط اجتماعی و سیاسی است که به این دو مطلب به صورت مجزا پرداخته خواهد شد.
هر طبقه نوعی فکر، اندیشه، اخلاق، فلسفه، هنر، شعر، ادب و غیره را تولید می کند که وضع زندگی و معاش و منافع او ایجاب می کند. همچنان که می توان این اصل را «اصل تطابق میان خاستگاه هر فکر و اندیشه و جهت آن فکر و اندیشه» نام نهاد. یعنی هر فکر و هر اندیشه و هر سیستم اخلاقی یا مذهبی از میان هر طبقه ای که برخاسته باشد در جهت منافع همان طبقه است، محال است که یک سیستم فکری از میان یک طبقه ای در جهت خیر و صلاح و سود طبقه ای دیگر برخیزد و یا از میان طبقه ای در جهت خیر و صلاح انسانیت برخیزد و هیچ جهت گیری خاص طبقاتی نداشته باشد. فکر و اندیشه آنگاه جنبه اومانیستی و انسانی و ماورای طبقاتی پیدا می کند که تکامل ابزار تولید ایجاب کند نفی همه طبقات را، یعنی با نفی تضاد پایگاه طبقاتی، تضاد پایگاه ایدئولوژیکی هم نفی می شود و با نفی تضاد خاستگاه های فکری، تضاد جهتگیری های فکری هم نفی می شود (توحیدفام،۱۳۷۴: ۱۳۶).
اصل «تطابق میان پایگاه ایدئولوژیکی و پایگاه طبقاتی»، هم چنان که ایجاب می کند که میان خاستگاه یک فکر و جهتگیری آن تطابق باشد، ایجاب می کند میان گرایشهای یک فرد به یک مکتب با خاستگاه طبقاتی خود آن فرد تطابق وجود داشته باشد، یعنی گرایش طبیعی هر فرد به همان اندیشه مکتبی است که از طبقه خودش برخاسته و جهت گیری آن مکتب به سود طبقه خودش است. از نظر منطق مارکسیستی این اصل در شناخت اجتماعی، یعنی در شناخت ماهیت ایدئولوژی ها و در شناخت طبقات اجتماعی از نظر گرایشها، فوق العاده ثمربخش و راهنماست.
همچنین فرمول سیاسی موجودیت و اعمال حکومت، با ارجاع به ارزش های بنیادی چون قدرت منشعب از خداوند(حقوق الهی)، قانون طبیعت، توزیع نابرابر فضیلت و استعداد(هم چنین مالکیت و ثروت)، یا تصوری از رضایت، بازنمایی و حکومت اکثریت توجیه می کند. در عوض، ایدئولوژی انقلابی این گونه شکل می گیرد که به فرمول سیاسی می تازد و به صراحت آن را نادرست می خواند، و یا چنان چه آن را هم درست بداند، با اجرای وظایف واقعی نظام قابل تطبیق نمی داند. شرارت وبی عدالتی های جامعه کنونی به نخبگان سیاسی ، نظام قانون اساسی و به ساختار خود جامعه پیوند خورده است. ایدئولوژی در نهضت های انقلابی به گونه ای قابل تصور است که با انتقال قدرت از یک نخبه ی سیاسی به دیگری، می توان اشتباه ها را اصلاح کرد. به ویژه جایی که فرمول سیاسی احتمال کارایی شهروند در عملکرد حکومت را گسترش می دهد، ایدئولوژی انقلابی در تلاش است که نشان دهد کارایی بیش تر اسطوره است تا واقعیت و انتخابات و بازنمایی پارلمانی بیش تر ابزار ظریفی برای سرکوب و بهره کشی محسوب می شود (گرین، ۱۵۴:۱۳۸۷).
باید در ادامه بیان کرد ایدئولوژی محصول نیاز انسان جهت تحمیل نظام عقلانی بر جهان است. ضرورت ایدئولوژی که نیاز به یک نقشه اخلاقی و ادراکی از جهان را تشدید میکند.(هرچند به طور نابرابر توزیع شده باشد)، یکی از تمایلات اساسی انسانها است. ایدئولوژیها در شرایط بحران و در بخشهایی از جمله که تاکنون تسلط نظریات، پذیرش آن را غیر قابل قبول نموده بود، ظهور یافتند. ایدئولوژی بدین علت به وجود آمد که نیازهای احساسی قوی که به وسیله نظریات غالب ارضاء نشده بودند، برای توصیف تجارب مهم، تثبیت الگوهای رفتاری و دفاعی اساسی یا مشروعیت ارزش و شأن اشخاصی که چنین نیازهایی را احساس میکردند، وجود داشت. برای پیدایش یک ایدئولوژی، وجود دیدگاهی به همراه آلترناتیوی[۳] مثبت در جهت الگوهای موجود جامعه و فرهنگ آن جامعه عقلانی برای تفصیل آن دیدگاه، به عنوان قسمتی از نظم جهانی ضرورت دارد. برخی از ایدئولوژیها مخلوق شخصیتهای کاریزماتیکاند. کسانی که قدرتمند و توسعهطلب بوده، دیدگاههای سادهای از جهان دارند و به عنوان قدرتهای بزرگ فکری و تصوری تلقی میشوند. ایدئولوژیها به عنوان یک اعتقاد از جانب کسانی پذیرفته میشوند که آن را به عنوان یک حقیقت و واقعیت همیشگی قبول مینمایند (توحیدفام،۱۳۷۴: ۱۳۶).
برخی از شخصیتها اساساً ایدئولوگ میباشند. چنین افرادی دائماً برای ارائه تصویری منظم و آشکار از جهان و مکانی که در آن زندگی میکنند، نیاز شدیدی احساس مینمایند. آن ها نیازمند معیارهای واضح و مشخصاند؛ همانند اینکه در هر وضعیتی چه چیز درست و چه چیز غلط میباشد.آنان باید قادر باشند تا هر آنچه را که اتفاق میافتد با پیشنهادات صریح، آماده و قابل اجرا ( که از پیش فرضی اصولی نشأت میگیرد) توضیح دهند. اشخاص دیگر تحت شرایط بحرانهای عمومی و خصوصی که مؤید نیاز برای جهت دادن به نظم ادراکی و اخلاقی میباشد، ایدئولوگ گردیدهاند و زمانی که بحرانها فروکش نمایند چنین افرادی نیز کم تر ایدئولوک میشوند (توحیدفام،۱۳۷۴: ۱۳۷).
ایدئولوژی نقش عمده ای در بسیج انقلابی دارد. «کرین برینتون» در کالبد شکافی انقلاب گفته است: «ایدئولوژی ها همواره بخشی ازوضعیت پیش از انقلاب هستند و بدون آن ها انقلاب وجود نخواهد داشت. این بدان معنی نیست که اندیشه ها موجد انقلاب هستند و یا منع اندیشه ها بهترین راه جلوگیری از انقلاب است، بلکه تنها بدین معنی است که اندیشه ها در تحلیل عوامل رفتار جمعی، جزئی ازمتغیرها را تشکیل می دهند» (برینتون، ۱۳۷۰: ۴۹).
همچنین در بسط مطالب بالا می توان به عواملی اجتماعی که در شکل گیری ایدئولوژی از دیدگاه مارکسیست ها دخیل هستند به آگاهی اجتماعی و هستی اجتماعی، زیربنا و روبنا، شیوه تولید، روابط تولید و عامل اقتصاد اشاره کرد.
در ادامه بحث باید گفت یک ایدئولوژی بدون وجود الگوهای عمومی اخلاقی و داوریهای ادراکی پیشین (یعنی نظریات و اعتقادات وابسته به آن ها) نمیتواند به وجود آید؛ و یا به عبارت دیگر، نمیتواند یک سنت فرهنگی را به وجود آورد. یک مذهب عقلانی شده پیش شرطهای ایده آلی را برای ظهور یک ایدئولوژی (که نخستین پیش شرطها مربوط به تقدیس و ترویج آن میباشد) فراهم میآورد. این واقعیت که یک ایدئولوژی وجود دارد، متضمن دو نکته دیگر است، یکی سنت ایدئولوژیک را شکل میدهد و دیگری ایجاد حالت بسیطی از مشربهای ایدئولوژیک است که بتوانند بوسیله رقابت تسریع شوند( توحیدفام،۱۳۷۴: ۱۳۸).
این ایدئولوژیها و جهتگیریهای ایدئولوژیک در تمامی فرهنگهای بزرگ وجود دارند. آن ها غالباً در فرهنگ غرب وجود داشتهاند. تلاش دائمی سنت آمرانه عصر قدیم و سنت رستگاری مذاهب و به ویژه مسیحیت در غرب بدان رجعت شد و دنیوی شدن سبز فایل نیز تغییری در آن ایجاد ننمود. در حقیقت رشد سواد و طبقات تحصیلکرده و فرهیخته و عقلانی شدن سیاست به همراه اعتقادات ایدئولوژیک گسترش یافتند. گسترش آراء و عقاید غربی در آسیا و آفریقا (در خلال مسائل دیگر) موجب گسترش و انتشار فرهنگ ایدئولوژیک نیز گردید (توحیدفام،۱۳۷۴: ۱۳۹).
۲-۱- اندیشه های زمینه ای
منظور از زمینهها، عوامل تغییر جوامع کنونی است. در گذشته بیش ترین عواملی که در دگرگونی فرهنگی و اجتماعی نقش داشتهاند، معمولاً بحران های اقتصادی و اجتماعی و جنگ ها بوده که در میان اقوام صورت میگرفته و جریان استعمارگرایی، بیش تر در دگرگونی فرهنگ نقش داشته است؛ بنابراین اصل تغییر فرهنگ، روند طبیعی و فرآیندی خود را میپیماید و چیزی بهنام ثبوت در ذات فرهنگ و اندیشه وجود ندارد. اگر فرهنگی دگرگون نشود، از رشد و بالندگی باز میماند، پس ایدئولوژی از خلا به وجود نمی آید بلکه شرایط محیطی و شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، حاکم بر هر جامعه باعث می شود در هر جامعه ای با فرهنگ ها و محیط های متفاوت، ایدئولوژی و ایدئولوگ های مختلفی شکل بگیرند. پس ایدئولوژی در طی زمان شکل های گوناگونی به خود می گیرد و همانند یک موجودزنده در حال رشد است و دوران فراز و فرودی را پشت سر می نهد.
از عصر روشنگری تاکنون ایدئولوژیها در تشکیل و بیان افکار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تربیتی نیروهای پرتوانی بوده و هست میتوان گفت: انقلابات بزرگ دنیا همگیعمدتاً مظاهری از ایدئولوژی بودهاند.ایدئولوژی تنها به شکل نظری محض نیست و به عمل توجه دارد. پس از ایدئولوژی برای مشروعیت بخشیدن به شیوه نگرش، آرمانها و برنامهها و اعمال گروهی بهرهگیری میشود و این مشروعیت نمیتواند براساس مصالح شخصی باشند بلکه باید به اسطورهها و تاریخ تمسک پیدا کرد.
وظیفه ایدئولوژی انقلابی آن است که به نهضت مشروعیت بخشد، و همچنین مجوزی است برای شیوه ها و اهداف نهضت بر حسب ارزش های بنیادی پیروانش و شاید تمامی انسان هایی که آن را پذیرفته اند. شاید وقتی که انحراف مورد نظر از نظام مستقر و هنجارهای متداول شدیدترباشد، ایدئولوژی بهتر توسعه می یابد و گویاتر می شود. توجیه ایدئولوژیکی برای انقلاب، به ویژه زمانی اهمیت می یابد که خشونت پی گیر به عنوان شیوه ای اساسی مورد استفاده قرار گیرد (گرین،۱۵۲:۱۳۸۷).
«بشلر» در این رابطه می نویسد: من ایدئولوژی را حالاتی از آگاهی می بینم که با عمل سیاسی پیوند دارد… در مقابل، هر صورتی از آگاهی و شعور می تواند به مجرد آنکه وارد عمل سیاسی شد، جنبه ایدئولوژیکی به خود بگیرد (بشلر، ۲۳:۱۳۷۰-۲۴).
ایدئولوژی از دیدگاه «مانهایم» بازتاب کشفی است که از تضاد وتعارض سیاسی حاصل شد، یعنی این کشف که گروه های حاکم در شیوه های تفکر خویش ممکن است چنان به شدت وابسته یک موقعیت قرار گیرندکه دیگر به آسانی نتوانند واقعیت های مسلمی را که بنیان حس سلطه جویی شان را ویران سازد ببیند. در بطن واژه ایدئولوژی این معنی نهفته است که در برخی از موقعیت ها، ناخودآگاه جمعی برخی از گروه های وضع واقعی جامعه ر ا هم برای خود و هم برای دیگران دستخوش تیرگی و ابهام می سازد و از این راه جامعه را به ثبات و سکون می کشد (مانهایم،۸۰:۱۳۸۰).
مفهوم تفکر اتوپیایی نیز نزد مانهایم بازتاب کشفی است متضاد با ایدئولوژی در پهنه مبارزه سیاسی، بدین معنی که برخی از گروه های ستمدیده، از لحاظ فکری چنان با قوت وشدت به ویرانی وتغییر شکل موقعیت معین جامعه متمایل هستند که ناهشیارانه فقط آن عناصر واجزایی را در محیط می بینندکه به نفی آن گرایش دارند، تفکر اینان از از تشخیص درست وضع موجود جامعه ناتوان است. این گروه ها به هیچ روی دلبسته آنچه واقعأ وجود دارند نیستند، بلکه در این اندیشه اند که وضع موجود را دگرگون سازند (مانهایم،۸۰:۱۳۸۰).
همچنین فیلسوف فرانسوی «آبتین بونودوکندیاک» (۱۷۱۵-۱۷۸۰) با انکار نظریهی افلاطون مبنی بر این که ایدهها در ذهن وجود دارند اظهار می کند «احساس را سرچشمهی همهی ایدههای انسان دانست».
ایدئولوژی را همچنین می توان به مثابه زمینه ای برای تفسیر گذشته و اوضاع کنونی دانست که در درجه نخست ایدئولوژی گذشته جامعه خود را بررسی می کند، به منظور ارائه تفسیر روشن از موقعیت زمانی و مکانی مشخص تا به عضویت در گروه معنا و مفهوم بخشیده و نوعی هویت مشترک و همبستگی ایجاد کند.گاهی ایدئولوگ ها موقعیت کنونی گروه را به منظور تعیین خط مشی آینده مشخص می کند که عنصر مهم ایدئولوژی را تشکیل می دهد. ایدئولوژیست از گذشته برای تهیه توصیفی از نحوه شکل گیری گروه بهره می برد. مثلأ «جان لاک» مدعی تقدم فرد بر جامعه یا مارکس وجود دو طبقه متخاصم سرمایه داری و کارگری راتبیین می کند.
یعنی ایدئولوژی عامل شکل دهنده ی وفاق گروهی در تمامیت جامعه، اعم از تمامی نهادی رسمی و غیر رسمی، احساس هم گوهری و یا «یگانگی» را در جامعه به وجود میآورد و حس وفاق اجتماعی و سر سپردن به ارزشهای رایج گروه را نیز در اعضا ایجاد میکند.
به طور کلی ایدئولوژی های انقلابی فراگیر در زمان های بحرانی جامعه (زمانی که جامعه آماده دگرگونی های بنیادی است) ظهور می یابند تا نقش خود را به عنوان یکی از عوامل مهم دگرگونی اساسی ایفا کنند. البته ممکن است در شرایط غیر بحرانی نیز ایدئولوژی انقلابی مطرح شوند، اما در این صورت آن ها مورد قبول یا حمایت اکثریت مردم قرار نمی گیرند و گرایشی به آن ها ابراز نمی شود، زیرا ایدئولوژی انقلابی تنها در شرایطی که جامعه دچار بحران های جدی شده باشد و بخش مهمی از مردم از نظام حاکم ناراضی باشند، مورد توجه واستقبال مردم قرار می گیرند (پناهی،۱۳۸۹:۳۸۵).
می توان ویژگی های ایدئولوژی های انقلابی را به طور خاص بر شمرد: یکی از ویژگی های ایدئولوژی نظام وار بودن یا سیستمی بودن آن است. ایدئولوژی مجموعه منسجمی از ارزش ها و اندیشه هاست که غالبا حول یک محور ارزشی سازمان می یابد. ویژگی دیگر ارتباط آن با موقعیت اجتماعی، خواسته ها، و منفع گروه، قشر یا طبقه یا ملتی خاص است که تدوین و تشریح کننده اصلی آن است. به عبارتی ایدئولوژی همواره جانبدارانه است. ویژگی دیگر ایدئولوژی ماهیت سیاسی آن است از آنجا که ایدئولوژی انقلابی در جهت دگرگونی اساسی نظام سیاسی و اجتماعی موجود است، ناخواه با سیاست ونظام سیاسی موجود درگیر است.آخرین ویژگی عامه فهم بودن ایدئولوژی است. ساده سازی واقعیت پیجیده درباره وضعیت موجود و راه رسیدن به اهداف برای جلب مشارکت توده ای یک نیاز مبرم جنبش اجتماعی است (پناهی،۳۹۰:۱۳۸۹).
همچنین دغدغه اصلی «مارکس» در بحث شناخت، ایدئولوژی است که جنبه ای اجتماعی دارد و برگرفته از هستی اجتماعی است. بحث ایدئولوژی بیش تر به این مسائل می پردازد که ایدئولوژی چگونه شکل می گیرد و چه عواملی اجتماعی در شکل گیری آن دخیل است که در زیر به آن ها اشاره می شود:
۱- ایدئولوژی ازآگاهی اجتماعی و هستی اجتماعی هستی اجتماعی سرچشمه می گیرد.
۲- زیربنا و روبنایی که ابعاد یک جامعه را تشکیل می دهد.
۳- شیوه تولید، روابط تولید و عامل اقتصاد در شکل گیری آن تأثیرگذارند.
اقتصاد عامل تعیین کننده و زیربنا است. مارکس ایدئولوژی را شناخت (آگاهی) کاذب می داند، مارکس می خواهد به ذات ایدئولوژی دست پیدا کند. مشروعیت بخشیدن و حفظ شرایط موجود از پیامدهای ایدئولوژی است. از نظر مارکس ایدئولوژی کارهایی را انجام می دهد که عبارتند از :
۱- تحریف واقعیت های اجتماعی
۲- توجیه تناقضهای اجتماعی
۳- ترمیم مقطعی و موقتی شکاف های اجتماعی
۴- تغییر واقعیت های اجتماعی
منظور مارکس از ایدئولوژی، بیش تر ایدئولوژی جامعه سرمایه داری است و مرگ ایدئولوژی نیز زمانی فرا می رسد که آگاهی طبقاتی در طبقه پرولتاریا شکل می گیرد و از طبقه در خود به طبقه برای خود می رسد.
در ادامه به نظریات سایر جامعه شناسان و متفکران اشاره می کنیم تا مفهوم ایدئولوژی از دیگاه های متفاوت دیگر نیز بررسی شود:
«لنین» کسی است که احتمالا اولین بار ایدئولوژی را از منظر انقلابی نگریست، میگوید: «جنبش انقلابی طبقه کارگر، تنها بین دو انتخاب مخیل است، و میان سوسیالیسم و سرمایهداری، حد وسطی وجود ندارد. بنابراین باید بتوانیم از ایدئولوژی طبقه کارگر صحبت کنیم و در جامعه پاره پاره شده توسط تعارضات طبقاتی، اساسا فاقد طبقه یا ماورای طبقه وجود ندارد» (اخوان منفرد، ۱۳۷۵: ۲).
«گرامشی» از دیگر مارکسیست هایی است که در نوشتهها و یادداشتهای زندان ضمن بررسی ارتباط ایدئولوژی با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی، همین مفهوم از ایدئولوژی را پذیرفته است. از نظر وی رابطه ساخت فکری و ساخت اجتماعی مسألهای پیچیده و مستلزم مطالعات تاریخی موردی است. او ابتدا «روشنفکران ارگانیک» را از «روشنفکران اسیمیله یا جذب شده» تفکیک میکند و سپس توضیح میدهد که هر گروه اجتماعی به اقتضای موقعیتش در ساختار تولیدی جامعه، یک یا چند دسته روشنفکر را به وجود میآورد تا بیانکننده منافع طبقاتی باشند. وظیفه روشنفکران ارگانیک عرضه خاصی از علایق طبقاتی است تا هم در سطح طبقه، آگاهی طبقاتی را نشر دهند و هم در میان آنان تجانس و همگنی ایجاد کنند. طبقه سرمایهداری مدرن، روشنفکران ارگانیک خود را در میان اقتصاددانان، حقوقدانان و تکنوکراتهای مدرن جستجو میکند تا اینان با تدارک فرهنگ و ایدئولوژی و انجام کار فکری، هژمونی و سلطه آنان را در ساخت سیاسی و دستگاه حکومتی تداوم بخشند، اما طبقات پایین معمولأ در ایجاد روشنفکران ارگانیک دچار مشکل هستند و خود را با روشنفکران مستقر در جامعه روبهرو میبینند، لذا سعی میکنند یا روشنفکران ارگانیک خود را ایجاد کنند یا روشنفکران مستقر در جامعه را جذب نمایند. با تحول جامعه، روشنفکران سنتی به عنوان منبع جذب «روشنفکران اسیمیله» از جانب سایر طبقات اجتماعی مطرح میشوند. گرامشی معتقد است کار ایجاد روشنفکران ارگانیک پرولتاریا، مهمترین وظیفه پیشروی جنبش سوسیالیستی است و پیش از هر انقلاب ارتقا و گسترش اندیشه، انتقاد از وضع موجود و هژمونی روشنفکران بورژوازی و تدارک فرهنگی یک ضرورت است و این مهم با ایدئولوژی میسر میشود (اخوان منفرد، ۱۳۷۵: ۳).
باید توجه کرد که وقتی «ایدئولوژی به عنوان جهانبینی طبقه» لحاظ گردد، درواقع دربرگیرنده آگاهی کاذب از یک سو و آگاهی حقیقی از سوی دیگر است. بنابراین، ایدئولوژی فینفسه دارای معنای منفی و مذمومی نیست.
همچنین «پاره تو» و «سورل»، آنچه را مارکس و مریدان او ایدئولوژی نامیدهاند، پارهتو «مشتقات» و سورل «اسطوره» خواندهاند. پارهتو و سورل از دو جهت مهم با مارکس و مارکسیست ها تفاوت دارند، یکی اینکه مشتقات و اسطورهها منافع طبقاتی را انعکاس نمیدهند و دیگر اینکه هیچ طبقه یا گروهی در جامعه معاف از گرفتار شدن به وهم و پندار نیست. مشتقات پارهتو و اسطورههای سورل مجموعهای از اعتقاداتند که اعمال گروه ها را توجیه و تا حدی نیز هدایت میکنند. پارهتو و سورل بیآنکه نیازی به دلیل دیده باشند، مسلم میانگاشتند که اعمال ناشی از غریزهها یا محرک ها عمدتأ غیرعقلانی است; هرچند بعضی خواست های آگاهانه نیز در انسان مطرح است. از نظر آن ها گرچه تودهها دارای علایق طبقاتی و مادیاند اما به صرف علایق مادی، حرکت و تحولی انجام نمیدهند و برای ایجاد جنبش تودهای، باید توهم ایجاد کرد (اخوان منفرد، ۱۳۷۵: ۳).
«کارل مانهایم» مفهوم ایدئولوژی را به عنوان «جامعهشناسی معرفت» به کار برد. وی بین دو معنای متفاوت از این اصطلاح که یکی را خاص و دیگری را عام مینامد، تمایز قایل میشود. مفهوم خاص ایدئولوژی شبیه کاربرد این اصطلاح در نزد «مارکس» و «ناپلئون» میباشد که تحریف است. مطابق نظر «مانهایم» آگاهی کاذب، تلاش محاسبه شده برای فریب دیگران یا خوداغفالی است. مفهوم عام ایدئولوژی مربوط به عصر، دوران یا گروه تاریخی - اجتماعی خاصی است (بشیریه ،۱۳۷۶: ۱۳ – ۱۴).
وقتی ما سروکارمان با ویژگی ها و موقعیتهای یک ساختار عام از عقاید عصر یا گروه است، به عقیده لنین یعنی به جهانبینی طبقه نزدیک میشویم و در اینجا، ایدئولوژی به جامعهشناسی معرفت نزدیک میشود. «مانهایم» در کتاب خود، اندیشههای سیاسی و تحول در آن ها را تابعی از تحولات اجتماعی، اقتصادی و تاریخی میداند، به این معنا که کلید فهم دگرگونی در اندیشهها را باید در دگرگونی های اجتماعی و سرنوشت طبقاتی که حامل آن ها هستند یافت. به نظر وی شرایط زیست و تضاد منافع طبقات و گروه های مسلط و زیرسلطه موجب پیدایش گرایش های فکری متضادی میشود که وی از آن ها به عنوان «ایدئولوژی و یوتوپیا» نام میبرد. ایدئولوژی فرآورده طبقات حاکمه است و وضع موجود را توجیه میکند و ممکن استبه صورت جهانبینی یک عصر درآید. در مقابل، یوتوپیا بیانکننده آمال و آرزوهای طبقات زیر سلطه و فاقد قدرت است. ایدئولوژی عامل ایجاد ثبات سیاسی است در حالی که یوتوپیا زمینه فکری شورش و جنبش را فراهم میکند. به هر حال همه اشکال فکری، بازتاب شرایط وجودی بخش های مختلفی از جامعه در روند منازعه سیاسی و تاریخی آن ها به شمار میروند. یوتوپیا ممکن است بازتاب خواست های طبقات جدید تحت سلطه یا طبقات در حال زوال باشد (بشیریه ،۱۳۷۶: ۱۳ - ۱۴).
مطابق نظر «مانهایم»، یوتوپی درواقع ایدئولوژی انقلابی است که خواهان تغییر و دگرگونی است، اما ایدئولوژی وضعیت موجود را علاوه بر سیاست گذاری حفظ نیز مینماید. وی مینویسد:
هرگاه تصور، در واقعیتبیرونی موجود ارضا نشود به مکان و دورههایی پناه میجوید که بر پایه آرزو بنا شدهاند. اسطورهها، افسانههای پریان، وعدههای آن جهانی ادیان، خیال پردازی های دوستانه و شعرهای پنداری همواره تجلیات تغییر شکل یافتهای بودهاند از آنچه زندگانی واقعی فاقد آن بود. ولی این تجلیات بیش از آنچه یوتوپیاهایی باشند که به مقابله با وضع موجود برخیزند و آن را متلاشی سازند، تصویر واقعیت موجود را در زمان به رنگ مطلوب درمیآورند…ممکن است آرزوهای مکانی را یوتوپیاها و آرزوهای زمانی را هزارههای شکوه مند نامید… ما آن عقایدی را یوتوپیایی میخوانیم که از حدود موقعیت محیطی فراتر میروند و به وجهی روی نظام تاریخی - اجتماعی موجود اثر تغییردهنده دارند (اخوان منفرد، ۱۳۷۵: ۴).
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 04:52:00 ق.ظ ]