اغلب زوج ها طریق صحیح گفتگو و برقراری ارتباط کلامی با یکدیگر را نمی دانند و فاقد مهارتهای لازم در این زمینه هستند بنابراین بارها بدون آنکه بخواهند زمینه رنجش و ناراحتی را در همسر خود فراهم می کنند (لاور[۴۹] ،۲۰۰۵، به نقل از اولسون و همکاران،۱۹۸۹)، درباره ارتباط چنین بیان می کند: زوج هایی که ارتباط موثر برقرار می کنند توانایی تصدیق یکدیگر، گوش دادن و پاسخ غیرتدافعی به نیازهای همسرخود، تمرکز بر سایق موجود در هنگام بروز سوء تفاهم، احساسات منفی به روش غیرمخرب از خود نشان می دهند.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
بسیاری از زوج هایی که در جستجوی درمان ازدواج هستند، به صورت قابل ملاحظه ای فاقد مهارتهای اصلی ارتباط هستند وجود نقطه ضعف هایی در ارتباط بین زوجین در ۱۰ سال نخست ازدواج منجر به طلاق و نارضایتی از رابطه می شود .
عشق و علاقه متقابل
عشق در رابطه زوجین شامل ابزار احساسات مثبت، توجه و مراقبت، همدلی و مهربانی، حمایت و قدردانی می باشد. بالارد[۵۰] و ریش[۵۱] (۱۹۹۸)، معتقدند که عشق تشکیل دهنده ادراکات زوجین از همدیگر و ادراکات عشقی در بین زوجین رابطه مثبت با رفتارهای نگه دارنده ازدواج دارد (عبداله زاده، ۱۳۸۲).

طول ازدواج

تحقیقات نشان داده است که در اوایل ازدواج و همچنین در اواخر ازدواج احتمال افزایش ناسازگاری و ناراحتی زناشویی و همچنین میزان طلاق بیشتر است در اول پس از فرونشینی احساسات اولیه، زوجین با واقعیات زندگی مواجه می شوند و همچنین در اواخر ازدواج پس از آنکه زوجین با آشیانه خالی مواجه می شوند احتمال دارد اختلافات کهنه بین آنها مجدداً بروز نماید. همچنین یافته ها از دیدگاه مثبت در رابطه با پیوندهای قدیمی و طولانی حمایت می کند در مقایسه با پیوندهای زناشویی افراد میانسال، زوج های قدیمی سالمندی نشان می دادند که نیروی بالقوه کمتری برای برخورد و تعارض دارند و در عوض دارای انرژی بیشتری برای لذت جویی در مواردی چون رابطه با فرزندان هستند و همچینن اختلافات سنی کمتری در منابع لذت بروز می دهند ( شویتا[۵۲] و لوینسون[۵۳] ، ۲۰۰۷).
وجود فرزند
آوردن بچه تغییرات زیادی را در بافت ازدواج ایجاد می کند. رضایت زناشویی هم بر روی فرزندان تاثیر می گذارد و هم از آن تاثیر می پذیرد. حضور بچه در ازدواج اثر متناقض بر افزایش ثبات ازدواج دارد
(حداقل زمانی که بچه ها در سن پایین قرار دارند)، در حالیکه رضایت زناشویی را کاهش می دهد. اما در زمان ترک خانه توسط فرزندان، زوجین دوباره افزایش در میزان رضایت زناشویی گزارش می کنند.
از عوامل دیگر موثر در رضایت زناشویی زوجین می توان به موارد زیر اشاره کرد:
داشتن مهارتهای حل مساله، موقعیت مذهبی، تحصیلات، سهیم شدن زوجین در تصمیم گیریها و مسایل مالی، سلامت جسمانی و روانی، سن، دخالت خویشان و بستگان، ایده آل های مشترک، سبک وابستگی، همگنی، روابط قلبی، حمایت متقابل و…

هوش هیجانی :

مفهوم هوش
تا کنون تعریف های مختلفی از هوش به عمل امده است ولی هنوز تالیفی کامل جامع که همه را قانع کند وجود ندارد .علت این مناقشه در ان است که هوش یک مفهوم نیست هوش یک موضوع انتزاعی و سازه است بر خلاف مفاهیمی که می توانند مصادیق و نمودهای بیرونی داشته باشند صرفاً معرف مجموعه ای از فرایندها ست که از رفتارها و پاسخ اشکار افراد استنباط می شوند (لطفی کاشانی ،۱۳۸۵). از هوش و هوشمندی تعریف های متفاوتی شده است که به چند نمونه ان اشاره می گردد در اصطلاح کسی را با هوش می گوییم که بتواند مشکلی را درک کند ، یا اینکه هنگام برخورد با مشکلات زندگی بهترین و مناسبترین راه را برگزینند (علوی، ۱۳۷۷). از نظر کاربردی هوش عاملی که توسط ابزارهای سنجش و آزمونهای روانی شناسایی می شود(ابراهیمی نژاد ،۱۳۸۶ ). از نظر فیزیولوژی هوش پدیده ای است که کارکرد یاخته های کرتکس (قشر خارجی ) مغز باعث آن می شود. از نظر روانشناسی هوش را “قابلیت تغییر” یا قابلیت انعطاف درسازگاری می دانند(نرمان[۵۴] ل-مان ،۱۳۶۹ ). دیوید [۵۵]و کسلر ذکر شده در چر نیس[۵۶] ،۲۰۰۰) از معروفترین کسانی است که تعریف بسیار ناخذی را از هوش ارائه نموده است از نظر وی هوش عبارت است از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی ،فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می شود.از نظر وی هوش عبارت از توانایی کلی و جامع در فرد که باعث تفکر منطقی، فعالیت هدفمند و سازگاری با محیط می شود. به عبارت دیگر از نظر وکسلر هوش عبارت از تفکر عاقلانه ،عمل منطقی و رفتار موثر در محیط (سرسرابی ،۱۳۸۶). آلفرد بینه[۵۷] اعلام کرد که :هوش از فرایندهای گوناگون پیچیده ای از قبیل حل مسئله، استدلال حافظه و مهارت کاربرد کلمات ،تشخیص حوادث و استفاده از اعداد ترکیب یافته است او می گفت به نظر ما هوش یک نیروی ذهنی اساسی می باشد که فقدان یا تغییر ان بیشترین اهمیت در زندگی ادمی دارد. و این نیروی ذهنی چیزی جز همان قدرت تمیز که گاهی عقل سلیمش می نامند ،تحمل عملی، خلاقیت و توانایی سازگاری با شرایط است و او اضافه می نماید که هوش یعنی درست قضاوت کردن، درست استدلال کردن از نظر او هوش ان چیزی است که ازمونهای هوش ان را می سنجند.به هر حال هوش نتیجه فعالیت های همه جانبه سلولهای عصبی است که مرکز ان در مغز قرار دارد چرا که مغز فرمان ده ،امور مختلفی را انجام می دهد قدرت یاداوری مطالب حفظ شده را دارد و روابط میان جزئیات و مفاهیم کلی را برقرار می سازد.(پروا،۱۳۸۰ ) از تعاریف ارائه شده می توان چنین نتیجه گیری کرد که اگر در تعریف هوش که سه جنبه رارعایت کرده و ان را در تعریف بگنجاند تعریف کاملاً کاملی بدست می اید: توانایی و استعداد کافی برای یادگیری و درک امور ،هماهنگی و سازش با محیط ،بهره برداری از تجربیات گذشته، به کار بردن قضاوت و استدلال صحیح وپیدا کردن راه حلی منطقی در مواجه شدن با مشکلات (کشتکار ،۱۳۷۸ ).

نظریه های هوش

هوش یک سازه فرضی است نه یک خصلت عصب شناختی ادمی به سخن دیگر هوش یک مفهوم ساختگی است که روانشناسان ان را برای سهولت ارتباط ابداع کرده اند. البته لازم به ذکر است که پژوهشهای انجام شده هیچ بخشی را از مغز یا هیچ عنصری شیمیایی که بتوان ان را جایگاه یا ماده هوش دانست شناسایی نکرده اند اما این واقعیت مانع از نظریه پردازی درباره هوش شده، روانشناسان وابسته به رویکردهای مختلف در این باره نظریه های گوناگونی ارائه نموده اند (سیف ،۱۳۸۷ )

نظریه هوش اسپیرمن[۵۸] :

چارلز اسپیرمن بنیانگذار شیوه تحلیل عوامل این نظریه را مطرح کرده است که:
افراد در حالات مختلف ازیک عامل عمومی هوش برخوردارند.به نظر اسپیرمن عامل g تعیین کننده اصلی عملکرد در ازمون های هوش به شمار می رود و معرف یک توانایی کلی است که زیر بنای همه رفتارهای هوشمندانه به حساب می اید علاوه برعوامل اختصاصی که هر یک (s ) نامیده می شوند .مختص هر یک از توانایی هایی ازمون ها هستند در این نظریه نتایج ازمون هوش هر کس بازتاب میزان و علاوه بر ان مقادیر s های گوناگون است .نکته اینجاست که عملکرد شخص در ریاضیات تابعی است از هوش کلی و استعداد ریاضی اوست. لئون ترستون[۵۹] روانشناس امریکایی در خصوص نظریه ارائه شده توسط اسپیرمن انتقاد کرده و استدلال نمود که تفاوت های ذهنی ابداً ناشی از عامل نیستند بلکه ناشی از چندین عامل مستقلند.او بعدها به ارائه نظریه ای پرداخت که در ان هوش شامل هفت عامل اصلی بود (کورمن [۶۰]،ترجمه شکر کن ،۱۳۸۰ )وی عنوان کرد که عاملی بنام هوش عمومی یا کلی وجود ندارد .بلکه هوش هر فرد از هفت توانایی ذهنی مجزا تشکیل شده است .این توانایی ها عبارتند از :حافظه تداعی ،تجسم فضایی ،قدرت استدلال ،سرعت ادراک ،روانی کلامی ،درک کلامی و استدلال عددیترستون این گونه استدلال می کرد که توانایی پاسخگویی به ازمونها ی متفاوت نظیر ازمون حفظ لغات یا ازمون حساب ،نشان دهنده وجود توانایی ذهنی مربوط به هر یک از ازمونهاست(اسماعیلی و همکاران ،۱۳۸۴ ).

هوش دو عاملی کتل[۶۱]

یکیدیگر از صاحبنظران و پژوهشگران حوزه هوش ، ریموند کتل می باشد که دو نوع هوش را معرفی نمود که عبارتند از : هوش سیال و هوش متبلور، این دو هوش از هم مجزا هستند اما بین انها همبستگی وجود دارد هر دو هوش توانایی درک روابط را شامل می شوند با این حال هوش سیال بیشتر جنبه زیست شناختی و ژنتیکی داشته و لذا بیشتر غیر کلامی بوده و وابستگی به فرهنگ ندارد .در ضمن این هوش در طول زمان های کوتاه چندان تغییری نمی کند ولی در سنین پیری کاهش می یابد.این هوش همچنین در تکالیفی که مستلزم انطباق با موقعیتهای جدید است نقش اساسی دارد .در مقایسه با هوش سیال ،توانایی های هوش متبلور شدیداً تحت تاثیر فرهنگ، تجربه شخص و اموزشی هستند که بر یک زمینه محیطی یا فرهنگی خاص عمل می کند. (همان منبع)

نظریه هوش چند گانه

گاردنر[۶۲] (به نقل اتکینسون ،ترجمه: براهنی ،۱۳۸۵ ) نظریه هوش چند گانه را برای مقابله مستقیم یا به قول خودش دیدگاه کلاسیک هوش تدارک دید .گاردنر به این نتیجه رسید که نه یک توانایی ذهنی زیربنایی یا عامل عمومی g هوش ،بلکه چند هوش وجود دارد که به صورت ترکیبی عمل می کند. او هر هوش را به عنوان توان حل مسئله یا گره گشایی موقعیتی برخاسته از فرهنگ یا جامعه معین تعریف می کند .و یادآور می شود که هوش توانایی بالقوه ای است که حضورش، به گونه ای فکری تناسب با موقعیت خاص در شخص میزان می دهد . همچنین گاردنر مطرح می نماید که یک نوع واحد و یکپارچه هوش نیست که موفقیت در زندگی را تضمین می کند بلکه طیف گسترده ای از هوش وجود دارد که هفت نوع اصلی دارد :هوش کلامی زبانی -هوش منطقی ریاضی -هوش موسیقیایی -هوش معنایی -هوش بدنی جنبشی(تنی حرکتی ) - هوش درون فردی - هوش میان فردی (پینز،۲۰۰۶ )گاردنر این هفت نوع هوش را در سال ۱۹۸۳ مطرح کرد و یک دهه بعد در سال ۱۹۹۵ به بسط و گسترش نظریه و پاسخ دهی به انتقادات پرداخت و هوش هشتمی را نیز به مجموعه قبلی افزود او بر اساس تحقیقات بعدی از احتمال حضور هوش جدیدی در هوشهای چند گانه خبر داد.که هوش هشتم و نهم گاردنر( پینز[۶۳] ،۲۰۰۶) تعاریف ذیل را برای انواع هوش ارائه نمود :هوش بیداری / فضایی: توانایی درک پدیده های بصری ،هوش منطقی / ریاضی :توانایی استفاده از استدلال، منطق و اعداد ،هوش کلامی / زبانی :توانایی استفاده از کلمات و زبان ، هوش بدنی / جنبشی :توانایی کنترل ماهرانه حرکات بدن و استفاده از اشیا، هوش موسیقی / ریتمیک: توانایی تولید و درک موسیقی،هوش بین فردی :توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران ،این یادگیرنده ها سعی می کنند چیزها را از نقطه نظر آدمهای دیگر ببینند تا بفهمند انها چگونه می اندیشند و احساس می کنند.آنها معمولاً توانایی خارق العاده ای در درک و احساسات مقاصد و انگیزه ها دارند .سعی می کنند که در گروه ارامش برقرار کنند و همکاری را تشویق کنند ایشان هم از مهارتهای کلامی و هم غیر کلامی استفاده می کنند .هوش درون فردی :توانایی درک خود اگاه بودن از حالت درونی خود این یادگیرنده ها سعی می کنند احساسات درونی، رویاها ،روابط با دیگران و نقاط ضعف و قدرت خود را درک کنند.همچنین تعریف هوش هشتم و نهم را به شرح ذیل ارائه نمود:هوش طبیعت گرا: بازی در طبیعت با گل و گیاه و حیوانات ،پرورش گل و حیوانات و دسته بندی انها ، توانایی تشخیص و تمایز بین مصنوعات فرهنگی از قبیل اتومبیل، کفش و پارچه و….است. هوش وجود گرایانه: پرسش و سوال از وجود خدا، استدلال، سوال در مورد هستی، درک هستی و هدف هاست (سرسرابی،۱۳۸۶).

نظریه سه وجهی هوش

نظریه سه وجهی رابرت استنبرگ[۶۴] در ۱۹۹۴ مطرح کرد .نظریه او دارای سه بخش یا سه خرده نظریه شامل: مولفه- یی (مربوط به فرایند های فکری است و توانایی پردازش اطلاعات را شامل می شود و به کسب دانش و عملکرد تحصیلی افراد کمک می کند )تجربی (مربوط به اثرات تجربه بر هوش بوده و توانایی به کار بستن تجربیات به شیوه منطقی و عاقلانه برای حل مشکلات است و تا حدودی خلاقیت فرد را نشان می دهد )و موقعیتی یا بافتی (مربوط به اثرات محیط و فرهنگ شخص بوده و توانایی رفتار و عملکرد در موقعیت های اجتماعی را نشان می دهد )است .از میان این سه، خرده نظریه مولفه یی رشد بسیار چشمگیری داشته است. (اتکینسون، ترجمه براهنی ،۱۳۸۵).

مفهوم هیجان

در فرهنگ لغات انگلیسی اکسفورد، معنای لغوی هیجان چنین ذکر شده است هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساسات و عاطفه ،هر حالت ذهنی قدرتمند یا تهییج شده (گلمن ،ترجمه پارسا ،۱۳۸۶) لویس[۶۵] (به نقل از لطفی کاشانی، ۱۳۸۵) هیجان را نخستین علت ایجاد کننده شناخت، تعمیم و عمل می داند.موضوعی که می تواند در حل و پدید ایی مشکلات و تجارب بین فردی و درون فردی ، نقشی بی بدیل داشته باشد.هیجانها حالت عاطفی هشیاری یا خود اگاهی است که در ان مفاهیمی همچون شادی، غم وترس، نفرت یا عشق نهفته است.هیجانها از حالتهای شناختی و ارادی متمایز است بعبارتی هیجان مربوط به احساسات به ویژه جنبه های خوشایند و نا گوار فرایند ذهنی است .هیجانها گاهی ما را مجبور به انجام رفتار یا گفتن مطلبی می کنند که دور از شان وعادت ماست و معمولاً با ندامت و پشیمانی همراه است .ارزشمندترین دارایی یک فرد هیجان است و همه لذتها شادیها از طریق هیجانها تجربه می شوند .بدون وجود هیجانهای سازنده زندگی بی روح و سرد و پوچ می شود .واژه هیجان طیف وسیعی از رفتارهای قابل مشاهده، تظاهر احساسات و تغییر در حالت بدن را شامل می شود (آقایار و شریفی، ۱۳۸۶).

هوش عمومی و هوش هیجانی

هوشبهر و هوش هیجانی قابلیت های متضاد نیستند بلکه بیشتر می توان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوشبهر بالا و هوش هیجانی پائین (یا هوشبهر پائین و هوش هیجانی بالا) علی رغم وجود نمونه هایی نوعی، نسبتاً نادرند. در واقع میان هوشبهر و برخی جوانب هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد. هر چند این ارتباط آن قدر هست که روشن کند این دو قلمرو اساساً مستقل اند (گلمن ۱۹۹۵، ترجمه: پارسا، ۱۳۸۰).
نظریه پردازان، هوش هیجانی را ازهوشبهر( IQ )تفکیک کرده اند. در اول گفتن این نکته ضروری است که هم IQ و هم هوش هیجانی اندازه ای از توانایی هستند نه خود توانایی. نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم در حالیکه هوش هیجانی به ما می گوید که چه کاری باید انجام دهیم، IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود. در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. هوش هیجانی شامل توانایی ما در جهت خود آگاهی هیجانی و اجتماعی ما می شود. و مهارت های لازم در این حوزه ها را اندازه می گیرد. همچنین شامل مهارت های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت های کافی در ایجاد روابط سالم با دیگران و حس مسئوولیت پذیری در مقابل وظایف می باشد(منصوری، ۱۳۸۰).

تاریخچه هوش هیجانی

اولین کسی که مهارتهای هوش هیجانی را نامگذاری کرد ثروندایک[۶۶]، استاد دانشگاه کلمبیا بود، اصطلاحی که او به کار برد، (هوش اجتماعی ) بود که نشانگر توانایی افرادی است که در خوب کنار امدن با مردم مهارتهای کافی دارند (برادبریو گرویز ،ترجمه گنجی، ۱۳۸۴ ). در دهه ۱۹۸۰ بودکه هوش هیجانی نام فعلی خود را به دست اورد. بلافاصله بعد از ان پژوهش ها و مطالعات بسیار قدرتمندی انجام شد از جمله سری پژوهشها در دانشگاه ییل[۶۷] که هوش هیجانی را به موفقیتهای شخصی ،شادی و موفقیتهای حرفه ای ربط می داد. هاوارد گاردنر به نقل گل پرور و همکاران، ۱۳۸۴ ) در احیای تئوری هوش هیجانی در روانشناسی نقش عمده و برجسته ای ایفا کرده است.مدل تاثیر گذار وی تحت عنوان هوش های متکثر یا هوش های چند گانه شامل انواع متفاوتی ازهوش از جمله هوش شخصی ،هوش میان فردی و هوش درون فردی است.هوش درون فردی، توانایی هوشی فرد برای مواجه با خویشتن و توانایی هوشی فرد برای مواجه با دیگران و توانایی احساس کردن و تمیز قائل شدن در بین دیگر افراد به ویژه بین اخلاق، منش ،انگیزه و هدف و نیت انها است .سالووی و مایر[۶۸] اولین کسانی بودند که سازه هوش هیجانی را معرفی و مطرح کردند . انها هوش هیجانی را به عنوان زیر مجموعه ای از هوش اجتماعی تالیف کردند که شامل توانایی تشخیص و نظارت بر احساسات و هیجانهای خود و دیگران ، توانایی تمیز بین احساسات و هیجانهای خود و دیگران و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و اقدامات خود فرد می باشد.سپس گلمن، با پذیرش تعریف سالووی و مایر پیشنهاد کرد که هوش هیجانی شامل تواناییهایی است که می توان انها را به عنوان خود اگاهی، مدیریت و مهار هیجانهای بر انگیختن خویش، همدلی و دستکاری و اراده روابط طبقه بندی نمود.اما اولین کسی که گام های نخستین را در جهت ارزیابی هوش هیجانی بعنوان معیارهای از سلامت برداشته است رون بار-اون[۶۹] (۱۹۸۸) وی در رساله دکتری خود اصطلاح ضریب هیجانی را در مقابل بهره هوشی بکار برده است (فاطمی ،۱۳۸۶) از اغاز دهه ۱۹۹۰ بحث در زمینه اثرات روانشناختی هیجان و کارکردهای انطباق ان و نیز رابطه هیجان وشناخت با معرفی مفهوم هوش هیجانی ابعاد تازه ای به خود گرفت (تیرگری، ۱۳۸۳).

مفاهیم وتعاریف هوش هیجانی

از هوش هیجانی تعاریف گوناگونی در طی مراحل ظهور و بروز ان به عمل امده است تعریف اولیه هوش هیجانی برای اولین بار با همکاری پیتر سالووی مطرح شد.این تعریف تابع یک روی اوری دو بخشی بود، بخش اول این روی اورد پردازش کلی اطلاعات عمومی بود و بخش دوم ، اختصاصی کردن مهارتهایی بود که در چنین پردازشی به کار گرفته می شوند.اولین تعریفی که از هوش هیجانی ارائه نمودیم چنین بود: نوعی پردازش اطلاعات عاطفی که شامل ارزیابی صحیح عواطف و تنظیم سازگارانه عواطف است که به بهبود جریان زندگی منجر می شود ( آقایار وشریفی،۱۳۸۶ ). طی دوره رواج و پذیرش عمومی هوش هیجانی با اصلاحیه که از طرف دانیل گلمن صورت گرفت تعریف دیگری از هوش هیجانی به عمل امده است بدین ترتیب که هوش هیجانی مجموعه ای از توانایی های غیرشناختی هستند توانش ها و مهارتهایی که بر رویارویی موفقیت امیز با خواسته ها مقتضیات و فشارهای محیطی تاثیر می گذارند. اگرچه تعاریف فوق قابل توجه هستند اما به نظر می رسد می توان هوش هیجانی را در یک عبارت کلی تر، شامل مجموعه ای از توانایی های شناخت، درک، توصیف هیجانهای خود و دیگران و پردازش صحیح انها به منظو ارائه واکنش مناسب دانست .بار-اون (به نقل پینز، ۲۰۰۶)هوش هیجانی را به عنوان یک سری تواییهای غیر شناختی قابلیت‌ها و مهارتهایی می داند که توانایی های یک فرد را در موفقیت برای مقابله با فشار و اقتضای محیطی افزایش می دهد او استدلال می کند که هوش هیجانی یک پیش بینی موفقیت در زندگی است که مستقیماً بر سلامت روانی فرد در زندگی تاثیر دارد . در سال ۱۹۹۸ دانیل گلمن پرفروش ترین کتابش با عنوان کارکرد هوش هیجانی را منتشر کرد که هوش هیجانی را اینگونه تعریف می کند : هوش هیجانی توانایی درک و فهم هیجان ها و عواطف است به منظور تعمیم ان به عنوان حامی اندیشه ، شناخت هیجانها و دانش هیجانی تا بتوانیم انها را نظم داده تا موجبات رشد عقلی ، عاطفی و هیجانی را فراهم گردد.از نظر او هوش هیجانی شامل چهار مولفه است : ۱٫ درک یا حس حالات هیجانی و عاطفی (اگاهی از عواطف خود ) ۲٫بکارگیری هیجان ها و عواطف به عنوان حامی فکر (مدیریت و عواطف ) ۳٫شناخت حالت هیجانی و عاطفی (شناسایی عواطف خود و دیگران ) ۴٫ مدیریت و اداره هیجانها و عواطف (تنظیم روابط خود با دیگران ).به نظر سالووی و مایر (به نقل دیویس[۷۰] ، ترجمه گنجی، ۱۳۸۴) در هوش هیجانی چهار جنبه اساسی وجود دارد .شناخت هیجانها ، درک هیجانها، تنظیم هیجانها و استفاده از هیجانها.گلمن بیان می دارد که هوش هیجانی بعنوان زیر مجموعه ای از هوش اجتماعی تعریف شده است . هوش هیجانی مهارتی اجتماعی است، یعنی با مردم کنار امدن ، مهار هیجانها در روابط با انسانها و توانایی ترغیب یا راهنمایی دیگران ، هوش هیجانی شامل ویژگیهایی مثل توانایی تهیج و بر انگیختن خود ، استقامت و پایداری در مقابل شکست، از دست دادن روحیه ، پس راندن افسردگی و یاس در هنگام تفکر، همدلی و صمیمیت و امید داشتن است.هر شخصی با برخورداری از میزانی از هوش هیجانی در مواجه با وقایع مثبت و یا منفی زندگی به موضع گیری پرداخته و به سازش با انها می پردازد.انسان با برخورداری از هوش هیجانی به زندگی نظم و ثبات می بخشد به طوری که اصولاً با هوش هیجانی بالا ، شخصی وقایع منفی کمتری را در زندگی تجربه می کند . سالووی و مایر در رساله قوی و بی نظیر خود در سال ۱۹۹۰ هوش هیجانی را نوعی از هوش توصیف کردند که توجه به احساسات و هیجانهای خود و دیگران فرق گذاشتن بین انها و استفاده از این اطلاعات برای راهنمایی افکار واعمال فرد را شامل می شود (آقایار وشریفی ، ۱۳۸۶ ). هوش هیجانی از نظر مایر و سالوی(۱۹۹۷) عبارت است از توانایی ادراک عواطف، جهت دستیابی به عواطف سازنده که به کمک آنها بتوان به ارزیابی افکار، فهم عواطف و دانش عاطفی خود پرداخت و با بهره گرفتن از آن بتوان موجبات پرورش احساسات و رشد هوشی خود را فراهم ساخت. افراد دارای هوش هیجانی بالا از خودکنترلی و خود انگیزی بالایی برخوردارند زندگیشان معنادار است و اصولی و مسئولیت پذیرند، عواطف خود را بدرستی ابراز می کنند، قانع اند و زندگی هیجانی پربار و متعادلی دارند. درواقع هوش هیجانی نوعی همدلی و واقف بودن به احساس اطرافیان است.
سالوی(۱۹۹۷) توصیف مبنایی خود را از هوش هیجانی، بر اساس نظریات گاردنر درباره استعدادهای فردی قرار می دهد و این توانایی را به پنج حیطه اصلی گسترش می دهد.

 

    1. شناخت عواطف شخصی (شناخت هیجانها ): (خود اگاهی ) تشخیص هر احساسی سنگ بنای هوش هیجانی است توانایی نظارت بر احساسات و در هر لحظه برای بدست اوردن بینش روانشناختی و ادراک خویشتن نقش تعیین کننده دارد .ناتوانی در تشخیص احساسات راستین ، ما را به سر در گمی دچار می کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند بهتر می توانند زندگی خویش را هدایت کنند .این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که بر می گزینند ،احساس اطمینان بیشتری دارند . شناخت عواطف شخصی همان توانایی کشف و مشاهده هیجانها در صورتها ، تصویرها ، صداها و مصنوعات فرهنگی و همچنین شامل توانایی تشخیص هیجانات اشخاص می باشد (آقایار و شریفی،۱۳۸۶)

 

    1. به کار بردن درست هیجانها (مدیریت هیجانهای خود :کنترل تکانه ) :این جنبه توانایی استفاده هیجانات برای کمک به رسیدن به نتیجه، حل مسائل و بهره گیری از فرصت هاست. قدرت تنظیم احساسات خود ، توانایی است که بر حس خود اگاهی متکی می باشد .افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند ، دائماً با احساس نا امیدی و افسردگی دست به گریبانند. مدیریت هیجانهای منفی در دستیابی به اهداف مقدمه رسیدن به هوش هیجانی است. در صورت عدم مدیریت ، هیجانهای منفی کنترل زندگیمان را به دست می گیرند، مگر انکه بتوانیم هیجانهای منفی را مدیریت و اداره کنیم (آقایار و شریفی، ۱۳۸۶)

 

    1. برانگیختن خود (انگیزش خودمان در رسیدن به اهداف ): صف ارایی احساسات در راه خدمت به هدفی خاص ، برای تمرکز توجه ، برای ایجاد انگیزه در خود ، تسلط در خود و برای خلاقیت بسیار مهم است: کنترل احساسات ( به تاخیر انداختن رضایت و خرسند ی و سرکوبی هوس های انی ) زمینه ساز هر نوع مهارت و موفقیت است و (غرقه شدن ) در کارها ، ما را برای کسب هر نوع مهارتی اماده می کند . کسانی که قادرند احساسات خود را به موقع برانگیزند ، در هر کاری که به انها واگذار می شود بسیار سازنده و موثر عمل می کنند (گلمن ،ترجمه: پارسا ،۱۳۸۶ ).

 

    1. شناخت عواطف دیگران (همدلی ): شناسایی هیجانهای دیگران اندکی با شناسایی هیجان های خود متفاوت است ، زیرا علاوه بر عامل توجه ، ضرورت دارد که نشانه های هیجانی دیگران را به طرز صحیح دریابید . حالات هیجانی انها را دقیقاً حدس بزنید همدلی درک انچه افراد احساس می کنند ، توانایی در نظر گرفتن دیدگاه های دیگران و توسعه حسن تفاهم و هماهنگی با انسان های گوناگون به منظور ارتقای کار گروهی ( به ویژه در محیط کاری و سازمانی ) می باشد.( گلمن، ترجمه: ابراهیمی،۱۳۸۵ ).

 

    1. تنظیم روابط دیگران: هنر مراوده و ارتباط با مردم به مقدار زیاد ، مهارت کنترل و اداره احساسات دیگران است مایر و سالوی هوش هیجانی را شامل توانایی دریافت دقیق احساسات و هیجانات ، ارزیابی و بیان هیجانات ، توانایی کسب احساساتی که تفکر را تسهیل می کند ، توانایی شناخت هیجانات و تنظیم انها به منظور رشد عقلانی تعریف کرده اند (احدی،۱۳۸۶).

 

 

طبقه بندی هیجان ها

بسیاری از روانشناسان تلاش می کنند هیجانات را به طبقات مختلف تقسیم بندی کنند.برای مثال ویلهم وانت[۷۱](به نقل آقایار وشریفی ، ۱۳۸۶ ) روانشناس مشهور قرن ۱۹ معتقد است که زیر بنای همه هیجانها را سه هیجان محوری است که هر یک از انها از حالتهای متضادی تشکیل شده اند .۱٫خوشایند / ناخوشاینده غمگین ۲٫تنش / رهایی ، اسودگی ۳٫شور و شوق / ارامش .هیجانها را به هشت دسته در چهار طبقه متضاد تقسیم بندی می کند:۱٫شادی / غم ۲٫مقبولیت / پذیرش / طرد ۳٫خشم / ترس ۴٫تعجب / انتظارازنظر پالت چیک ،همه هیجانها به صورت ترکیبی شکل می گیرند.تعدادی از پژوهشگران (به نقل از آقایار و شریفی،۱۳۸۶ ) هیجانها را به دو دسته مثبت و منفی تقسیم بندی می نماید :
هیجانهای مثبت شامل :۱٫ شادی : از رسیدن به هدف به دست می اید ۲٫ علاقه : در تمایل ما به یادگیری ، پرورش شایستگیها و مهارتها نهفته است.
هیجانهای منفی (علائم هشدار دهنده ) : که می توان از انها به عنوان علائم هشدار دهنده مطمئن یاد کرد عبارتند از:

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 02:02:00 ب.ظ ]