سعدیا «حب وطن» گریه حدیثی است صحیح

 

 

نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم

 

 

در اینجا از «حب وطن» و «وطن» مراد معنی عرفانی آن و «جهان شمولی عارفانه» نیز مستفاد می گردد. اگر این بیت ها را بشکافانیم انگیزه سفر سعدی را در دلایل زیر می یابیم:
۱- شیراز با حمله خوارزمشاهیان متشنج گشته بود. ۲- سعدی با دلی دردمند از آزار رقیبان و در عین حال با سختی از دل کندن از شیراز، خانواده و یاران حقیقی، راهی سفر گشته است.
۳- رقیبان او را از راهی که به تازگی در پیش گرفته بود سرزنش می کردند. او «سماع چنگ»، را «تأمل» می کرد نه «وعظ خطیب» را. آن چنانکه هنگامی که به شاگردی ابن جوزی پذیرفته شد. استاد، مانند پدر او را از «سماع» منع کرد.- گلستان، ص ۸۰ و ۸۱۴-۴- او را برای گرفتن پاسخ به پرسش های علمی و در ضمن عارفانه خود، در ابتدای کار، بغداد، یکی از مهمترین کانون های معرفت جهان را برگزیده بود و بدان سو می رفت. ۵- هر چند پدرش او را به سعد بن زنگی سپرده بود معهذا احتمالاً از سوئی واسطه ها و دوستان آن مقدار لطف و مرحمت نداشتند که در زمان فقدان او سعدی را به جلو برانند و از سوئی دیگر گرفتاری های فرنانروا افزون گشته بوده است.
گذشته از دلایلی که در غزل بالا ذکر گردید انگیزه سعدی برای دست یازیدن به سفری چنین دراز و پر ماجرا از این قرار است : مهمترین انگیزه وی «حقیقت جویی» و راهیابی به «نیکبختی» بوده که در سراسر گفته ها و سرود هایش این هدف به روشنی نمایان است او بدنبال «پیرهای راز یافته» و «مردان به کرامت رسیده» بوده آنان را شهر به شهر می یافته و نزد شان اسرار عرفان و حقیقت هستی و نیستی را فرا می گرفته است. این گونه فواید سفر بسیار است. از نزهت خاطر … و دیدن عجایب و شنیدن غرایب و تفرج بلدان و مجاورت خلّال و تحصیل جاه و ادب … و معرفت یاران و تجربت روزگاران چنانکه سالکان طریقت گفته اند:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تا بدّکان و خانه در گـردی هرگـز ای خـام آدمـی نشـوی
برو انـدر جهان تفـرّج کن پیش از آن روز کز جهان بروی- گلستان ص ۱۱۳

زیرا سالکان، سفر را جزء لوازم کار طریقت می دانستند و عالمان آن را از لوازم اکتشافات.
وجوه گوناگون فرهنگی و تمدنی، او را سرزمین های شگفت رهنمون می گشت. عراق عرب (بین النهرین) و نوار شرقی دریای مدیترانه، از روم و شام تا مغرب، محل تلاقی فرهنگ های شرق و غرب از هزاره های پیش بود. که این اندیشه ها، چه لاهوتی و چه ناسوتی، طّی قرون و اعصار در هم تنیده شده وجوهره ای از زندگی های متمدن و پیشرفته را فراهم آورده بود. سعدی در جستجوی این جوهره و ساختن دنیائی نوین که بیشترین والائی را در خود جای دهد. به این در و آن در می زد. او با طبع سرکش استعداد نبوغ آمیز و پویای خویش و برای توسعه افق دید خود، شیراز را با همه بزرگی اش، کوچک می یافت.
«سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری»- غزلیات، ص ۶۳۳
سعدی تقریباً سراسر جهان اسلام را که مهد تمدن و فرهنگ زمان وی بوده در نور دیده است او مربعی را طی کرده که از اقصای غرب این جهان، یعنی سرزمین مغرب بزرگ به اقصای شرق آن یعنی کاشمر می رسد. آن گاه از شمال به جنوب در جانب شرق مرز ختارا به هند متصل می سازد و در جانب غرب سرزمین مغرب را به حجاز می پیوندد و در جنوب هند را به حجاز. او همه کانون های مهم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این منطقه بسیار وسیع، یعنی اصفهان، تبریز، توس، نیشابور، قهستان، بلخ، قونیه، دمشق حلب، بیت المقدس،بغداد، بعده، حله، مکه، مدینه و کیش و ضعا را پیموده است. که بر تارک همه کانونها، تبریز، اصفهان، بغداد، دمشق می درخشیدند. او با اکثر بزرگان دین و دانش و عرفان پی برده و گویی خود جوهره ای از همه این اندیشه ها گردیده است. در بیت المقدس و چندمین بار در مکه با ریاضت های شدید و پی گیر به معرفت صوفیانه-عارفانه و فلسفی خویش و اصل گشته. آنچه را که در جستجویش بوده یافته است. آنگاه این توشه بی نظیر را با خود بمنزله ره آورد برای شیراز و شیرازیان به ارمغان آورده همه را یکجا در گلستان و بوستان مواعظ و بقیه آثارش فشرده کرده و از طریق شیراز از این «خطه پاک» آنها را انتشار داده یا بهتر گفته شود این خورشید که در «خاک شیراز» به تلألو درآمده انوار و شعشعه خود را به شعاع سراسر گیتی پراکنده است او با چشم تیزبین ذزه بینی خویش، دانه های گوهر ذهن بشری را برداشته در کنار هم نهاده و جواهری بی دلیل ساخته است.
عکس مرتبط با اقتصاد
اندیشه های سیاسی سعدی
اندیشه های سعدی را چون در زد همه عارفان و اندیشمندان، می توان به دو بخش تقسیم کرد:
۱- اندیشه های معنوی ۲- اندیشه های عملی که این دو از یکدیگر جدا هستند و هم تفکیک ناپذیر هم بستگی به چگونگی بکارگیری و بهره وری از آن. سعدی با نبوغ ذاتی، هوش سرشار و درایت بسیار، به منظور پیشبرد هدف های آرمانی خود ار هر دو اندیشه سود جسته و هر یک را در جای مناسب آن بکار انداخته است. او با «رسالتی» که خود به منظور آرامش بخشیدن به مردم و ایجاد جامعه و جوی سازگار برای یک زندگی بایسته و خوش، پای در عرصه شیراز نهاد. او می خواست اگر نمی تواند «انسان کامل» بسازد لااقل انسان را به سمت «کمال» سوق دهد. این آرمان او بود و برای رسیدن به آن در درازی زندگی نزدیک به یک قرنی خود، از هیچ کوششی دریغ نورزید.
اگر در گفته های تربیتی وی گاه تعارض و تضاد می بینیم بهمین دلیل است که همه جا و همه وقت نمی توانست بگونه کامل نحوه زندگی لاهوتی را با زندگی ناسوتی پیوند دهد. مقدار اختلاط و امتزاج این دو در شرایط گوناگون و در طبایع گوناگون تفاوت داشت او در میانه بود که با درویشی و سلوک نمی توان فرمانروائی کرد. اگر «عفو و قناعت» از اصول درویشی است «داد و دهش» اصول فرمانروائی تعریف داد یا «عدالت» آن است که هر چیزی بجای قرار گیرد. گاه مجازات های سخت لازم است و گاه عفو. گاه دهش لازم است و گاه صرفه جوئی، گاه جنگ لازم است گاه صلح، که هر یک می بایست در مقام و در موقع خود صورت گیرد. از این جهت است که هرگاه سعدی عارفانه پند می دهد، اغماض، مدارا و درویش مسلکی پیشه می کند و هرگاه سیاستمدارانه اندرز می گوید آمرانه و قاطعانه است نه از خطر می هراساند و نه از شدت عمل. دانایی و هوشیاری و عدالت را به فرمانروا و دیوانسالار و فرمانده توصیه می کند. او که اغلب موارد از «عدالت» سخن می گوید؛ در مواقع خاص و استثنایی به این گروه چنین توصیه می کند:
جفـا پیشگان را بـده سر بـه باد ستم بر ستم پیشه عدل است و داد
او بدرستی «فرد» را فدای «جمع و خلق» می کند خلاصه آنکه در زندگی عارفانه (عشق) را و در زندگی سیاسی (خرد) را توصیه می نماید و بر آن پافشاری می کند. او پیرو آن مکتب نیست که با تصوف خالص بشود فرمانروائی کند. زیرا صوفیان، خاطی را نیز می بخشند؛ درحالی که فرانروا را در همه موارد نمی تواند چنین کند. عارفان قانع اند؛ در حالی که فرمانروا در موارد خاص باید از قناعت بگذرد. عارفان صلح جویند؛ در حالی که فرمانروایان در موقع لزوم باید جنگ کنند نمونه این مشرب و مسلک، داعیاناسماعیلیه اند که هم عارف اند و هم حکیم و هم فرمانروا. اگر بپرسیم که سعدی در سفرهای خود بخصوص به قهستان و در دیدار با اسماعیلیان، بخصوص با نزای قهقهستانی که خود داعی بوده تا چه حد تحت تاثیر این مشرب قرار گرفته است؟ خلاصه آنکه در نزد سعدی تنها در یک جا عرفان و حکومت و یا بهتر گفته شود زمین و آسمان با یکدیگر پیوند ناگسستنی می خورند و آن در مورد «خدمت به خلق» و کوشیدن در راه آسایش خلق است.
و برای هر دو گروه و با هر دو اندیشه این توصیه را دارد: «که اگر خار کاری، سمن ندروی»- بوستان ص ۲۷۶، ۲۷۷
او در مواقع لزوم در جای خود فرمانروایان را به گذشت و صوفی مسلکی نیز سوق می دهد و از این روست که می بینیم در اثر پندهای وی و البته جوّ زمان، اغلب به اتفاق حاکمان عهد سعدی هم صوفی منش اند و هم شریعت پناه، چنانکه سعدی خود چنین است. او در کار آن است که «حاکم حکیم» بپرورد.
مشرب فلسفی-عرفانی سعدی :
اگر میرم امروز در کوی دوست قیامت زنم خیمه پهلوی دوست
مده تا توانی درین جنگ پشت که زنده است سعدی که عشقش بکشت
یکی از معاصران سعدی گفته است : او از «افاضل صوفیه»- عیسی بن خبیر شیرازی، تذکره هزار مزار- ترجمه شد الازار، ص ۴۷۷ بود و بعدها گفته اند شیخ سعدی در مسلک افاضل صوفیه انتظام داشت . از علوم ظاهری و باطنی بهره ور بود- خواند میر، همان کتاب، ج۲، ص ۵۶۴
سعدی صاحب مکتبی خاص بود و در کار آن که با رسالتی که خوداحساس می کرد، در آن دنیای آشوب زده طریقه ای را عرضه دارد همخوان با غرایز، احساسات و عقلانیت بشری تا از همه این امکانات خدا داده سود جوید به انسان سازی بپردازد. او سفرهای دور و دراز تؤام با مجاهدت های خستگی ناپذیر را به همین منظور انجام داده بود تا بازگردد.
و اوّل به شیرازی ها و پس به همه انسان ها ارمغانی خوش و تازه تقدیم دارد. سعدی مکتبی فلسفی – عرفانی را عرضه می دارد که بر اصل توازن و تعادل بین روح و جسم «استوار» استوار است و این اصل برقرار نمی گردد مگر با نیروی سحرانگیز «عشق زیبایی و هنجار» بر عکس اغلب عرفا و صوفیان که «جسم» را فدای «روح» می کنند، او ارزش این دو را نیز برابر می داند و یکی را بر دیگری ارجحیت نمی بخشد. بدین معنی که جسم را که عارفان «نردبان» روح می دانند. او چنان نیرومند و با ارزش قلمدادش می کند که توان و ظرفیت بالا روندگی بسیار داشته باشد زیرا اگر پلکان این نردبان قوی نباشد. روح نیز سیری بالا رونده نخواهد یافت. از دید سعدی ورزش جسم و ورزش روح هر دو، به گونه توأمان ضروری است؛ به طبع آن زندگی زمینی و آسمانی از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. او از «خرد» و «عشق» به مثابه دو بال یک رنده و یا دو اسب یک عرابه یاری می گیرد تا انسان به وسیله آن دو بال در آسمان به پرواز در آید و به وسیله آن دو اسب در عرصه زندگی به جولان در می آید. در کتاب (اخلاق ناصری) خواجه نصیر الدین طوسی درباره «حکمت» چنین می خوانیم «حکمت در عرف اهل معرفت عبادت بود از دانستن چیزها، چنانکه باشد و قیام نمودن به کاری چنانکه باید، بعد استطاعت نفس تا انسانی به کمال که متوجه آن است، برسد»- خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق ناصری، تصحیح مجتبی مینوی، علیرضا حیدری، انتشارات شرکت افست، چاپ دوم، تهران۱۳۶۰، ص۳۷
این تعریف حکیمانه را در زندگی سعدی و راهنمایی های او به وضوح می بینیم سعدی می نویسد : «مهمتر چیزها» «شناخت خود» است. خداوند انسان را «اشرف مخلوقات» آفریده پس «خویش شناسی نردبان بام معرفت الهی است»- رسائل نثر، ص ۹۰۱
گر کیمیای دولت جاویدان آرزوست بشناس قدر خویش که گوگرد احمری
و

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:19:00 ب.ظ ]