بنابراین، از نظر او حقیقت ثابتی به نام خودِ مستمر نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا حافظه با نگهداری خاطراتِ مستمر و مکرر موجب میشود که ما خود را بهصورت غیر واقعی مستمر بیابیم و در مورد دیگران هم، ما تنها عادت داریم آن ها را مستمر تصور کنیم، در حالی که چهرهای را که ما از دوستمان بهطور مثال الأن میبینیم تنها چهرهای شبیه به قبل است و عین آن نیست. درواقع این حالات مختلف هستند که واقعاً وجود دارند و تصور چهرهی واحد تنها یک اعتبار عقلی است.[۶۱]
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۴-۱-۲-۱ نقد دیدگاه راسل
۱- نقدی که بر دیدگاه راسل وارد میشود، درواقع نقدی است که در ابتدای امر بر دیدگاه تجربه گرایی او وارد میشود به این صورت که، ما نمیتوانیم بر اساس نتایج علوم تجربی دربارهی اثبات یا انکار بقای انسان سخن بگوییم؛ زیرا همانطور که، وجود نفس بهعنوان امری مجرد قابل اثبات تجربی نیست، دلیلی قطعی هم، برای این که شخص یا “خود” تنها پارهای افکار و احساسات هستند وجود ندارد. علاوه بر این ما دلیل متقنی برای اینکه بدن قدرت تولید فکر و احساس دارد هم نداریم. همچنین ما نمیتوانیم با مشاهده و تجربهی موارد و مثالهایی از ارتباط بین جنبهی نفسانی و جنبهی بدنی، به ارتباط وجودی کامل بین این دو جنبه حکم کنیم بهگونهای که با فرض عدم یکی، وجود دیگری نامعقول باشد.[۶۲]
۲- هر یک از ما دارای مجموعهای از آگاهیها و یادآوریهایی هستیم که درگذشته ایجاد شده است، حال اگر در فهم اینکه قبلاً چنین آگاهی را داشتهایم یا چنین رویدادی را تجربه کردهایم امر ثابت یا تجربهگر ثابتی فرض نشود، باید پرسید این آگاهیهای مهم و منقطع چگونه حفظ و مقایسه میشوند؟ اگر این فرایند را به مغز نسبت دهیم، چگونه ممکن است مغزی که خود هرلحظه در حال تغییر و تحول است، بتواند این آگاهیها را حفظ و بازسازی کند؟ چگونه مجموعهای از خاطرات و آگاهیهای ثابت توسط مغز متغیر و نا ثابت حفظ میشود.[۶۳]
در نظر گرفتن یک خود مستمر بهعنوان دارندهی تجارب از دیدگاه اخلاقی اهمیت زیادی دارد؛ زیرا اگر من همان شخصی نباشم که پنج سال پیش تجربهای چنین و چنان داشتهام، لازم نیست دربارهی وقایعی که به دنبال آن رخ داده است هیچ مسئولیتی به عهده بگیرم؛ مسئولیت باوجود منفرد داشتن اشخاص رابطه تنگاتنگی دارد. اخلاق و مسئولیت اخلاقی مستلزم آن است که من تصدیق کنم که اعمال گذشته من به من تعلق دارد. در هر حال باید گفت مفهوم “خود” مستمر با مفاهیمی مانند: مسئولیت اخلاقی ارتباطی تنگاتنگ دارد. به همین دلیل هر نوع تلاشی برای زیر سؤال بردن مفهوم خود، نتایج گستردهای دارد. باید بپذیریم با انکار وجود یک خودِ مستمر مفاهیمی مانند مسئولیت اخلاقی و مفهوم وجود فرد صاحب هویت به معنای دقیق کلمه در معرض خطر قرار میگیرد.[۶۴]
۴-۲- قائلان به اینهمانی شخصی
در بررسی دیدگاه هیوم و راسل بهعنوان منکران اینهمانی، مشخص گردید که هیوم و راسل، هر دو به وجود نوعی احساس خودِ مستمر یا منِ ثابت در وجود انسانها اذعان دارند. هیوم این احساس استمرار را، توهم و ناشی از تخیل ذهن میدانست و معتقد بود که ذهن، ادراکات منقطع پیاپی را به صورت یک خود واحد و مستمر تخیل میکند. راسل هم با اذعان به وجود احساس این خودِ مستمر، آن را ناشی از عادت و حافظه مبتنی بر مغز مادی میدانست. اما قائلان به اینهمانی، نه تنها این احساسِ استمرار را امری واقعی و حقیقی میدانند؛ بلکه قائل به وجود منِ ثابت یا خودِ مستمری در موجودات زنده هستند و آن را تنها یک تخیل یا توهّم نمیدانند. آن ها در بحث اینهمانی به دنبال آناند که بدانند این استمرار در اثر چه امری است و از کجا ناشی میشود. غالباً تفاوت دیدگاهها در اینهمانی شخصی هم از این بحث آغاز میشود، عدهای این استمرار را ناشی از استمرار بدن یا جسم فرد میدانند و به نوعی، قائل به معیار بدنی برای اینهمانی هستند. عدهای هم این استمرار را ناشی از تداوم حافظه میدانند و درنهایت عده کثیری هم علت استمرار هویت فردی در طول زمان را به وجود امر مجردی به نام نفس یا روح نسبت میدهند.
معنای معیار یا ملاک اینهمانی: ارائه ملاک یا معیار از سوی قائلان به اینهمانی درواقع پاسخ به پرسش چرایی اینهمانی موجودات است. به چه دلیل من باوجود تغییرات اساسی معتقدم همان کودک چند سال قبل هستم؟ جوابی که قائلان اینهمانی به این سؤال میدهند، ملاکی است که آنان برای اینهمانی برگزیدهاند. قائلان به معیار بدنی در جواب این سؤال میگویند: این فرد، همان انسان چند سال پیش است؛ زیرا دارای همان بدن است. قائلان به معیار حافظه تداوم حافظه را دلیل اینهمانی فرد مذکور میدانند و قائلان به معیار نفس امری مجرد را دلیل اینهمانی ذکر میکنند. باید توجه داشت، پاسخی که آن ها به این سؤال میدهند ناظر به اینهمانی فرد در مقام ثبوت است، بدین معنا که معتقدان به ملاک بدنی، بدن یا مغز را دلیلی هستی شناختی برای اینهمانی انسان میدانند نه اینکه آن را تنها، نشانه یا مدرکی برای احراز اینهمانی فرد بدانند. همچنین ممکن است قائلان به ملاک نفس یا حافظه، بدن را دلیل یا معیاری برای اینهمانی در مقام اثبات معرفی کنند، ، اما بههرحال به لحاظ وجود شناختی آن ها نفس یا حافظه را ملاک اینهمانی میدانند.
۴-۲-۱ -معیار بدنی [۶۵]
معیار بدنی یا تشابه بدنی، اولین شاهدی است که برای اثبات اینهمانی موجودات، به ذهن انسان خطور میکند. این معیار موجهترین راه برای تبیین اینهمانی به نظر میرسد. بر اساس این معیار، آن چه مقوم هویت شخصی است، تداوم و حفظ اینهمانی بدن در طول زمان است. بر اساس این معیار، شخص P2 در زمان T2 همان شخص P1 درزمانT1 است، اگر P2 و P1دارای بدن یکسانی باشند. [۶۶]استمرار بدنی هم، میتواند ناظر به اجزای تشکیلدهندهی یک شیء و هم، ناظر به فرم و صورت ظاهر شیء باشد. بهعنوان مثال پس از گذشت چندین سال، چگونه حکم به اینهمانی یک میزتحریر میدهیم؟ و میگوییم این همان میزتحریر چند سال قبل است. مسلماً، یکی از دلایل اصلی ما در اینهمانی میز، این است که پیکرهی اصلی میز حفظ شده است، حال اگر میز بهگونهای تعمیر شود که دیگر، هیچ یک از اجزای تشکیلدهندهی میز قبلی در این میز جدید نباشد، یا اینکه بخش اعظم میز تغییر کرده باشد، در این صورت به دلیل اینکه اکثر مواد تشکیلدهندهی میز قبلی در این میز نیست میتوان ادعا کرد، این میز، دیگر میز قبل نیست.[۶۷]
اگر این اتفاق در رابطه با صورت ظاهری میز بیفتد چه میگوییم؟ اگر میزمان را به گونه ای تغییر دهیم که همان اجزاء را داشته باشد ، اما صورت ظاهری میز قبلی در آن نباشد به عنوان مثال به نوعی نیمکت تبدیل شود در این صورت هم، میز ما با میز قبلی دارای اینهمانی نیست.
اگر میز بهگونهای تغییر کند که هم شکل ظاهری و هم اکثر مواد تشکیلدهندهی میز تغییر کند، میگوییم این میز، یک میز جدید است. در واقع در این جا میگوییم این میز نه دارای اینهمانی در مقام اثبات است و نه اینهمانی در مقام ثبوت. درنتیجه میتوان گفت: ملاک بدنی در مورد اشیای بیجان ملاک موجهی است و اینهمانی مستمر یک شیء بیجان مرکب، مقتضی اینهمانی مستمر اجزای سازنده آن است.[۶۸]
در صورت پذیرش ملاک بدنی بهعنوان معیار اینهمانی در مقام ثبوت، حفظ هویت شخصی برای انسان و سایر موجودات، چیزی بیشتر و فراتر از حفظ هویت اجسام مادی نیست، بلکه بر این اساس، همهی موجودات، داری ملاک یکسانی برای اینهمانی هستند؛ در نتیجه میان هویت شخصی انسان یا یک اسب و یا یک میز تحریر تفاوتی وجود ندارد.
۴-۲-۱-۱- دلایل قائلان به ملاک بدنی
دلایل مختلفی برای پذیرش ملاک بدنی عنوان شده است. آنتونی فلو میگوید: شخص آن کسی است که با او ملاقات میکنیم و البته آن چه، ما ملاقات میکنیم بدن فرد است. ازاینرو بدن انسان، در هر فعلیتی که از او توصیف میکنیم دخالت دارد. آن چه که ما بهطور مکرر با آن روبروییم بدن فرد است؛ پس حافظ هویت شخصی فرد، بدن اوست و بدون بدن، ما هیچ تصوری از فرد نمیتوانیم داشته باشیم.
جان پری در کتاب معروفش با نام گفتوگویی در اینهمانی شخصی و جاودانگی از غیرقابل تشخیص بودن نفسها بهعنوان دلیلی برای اثبات معیار بدنی ذکر کرده است او در این باره میگوید: وقتی ما دربارهی اینهمانی اشخاص قضاوت میکنیم درباره اینهمانی نفسها قضاوت نمیکنیم به این دلیل که نفسها آنطور که گفته میشود غیر محسوس هستند و به این دلیل اینهمانی شخص نمیتواند ترکیبی از اینهمانی نفس و بدن باشد به همین دلیل دایره توانایی ما در اینهمانی، تنها بدن شخص است.[۶۹]
شاهد دیگری برای اثبات ملاک بدنی ارائه شده، این است که، راههای گوناگونی که ما از طریق آن ها پی به اینهمانی شخص میبریم مانند: گرفتن آزمایش خون یا اثرانگشت، از طریق بدن فرد است، علاوه بر این امروزه میتوان به مواردی مانند کدهای ژنتیکی فرد هم اشاره کرد، که همهی اینها بهگونهای به بدن فرد، ربط پیدا میکند.[۷۰]
امروزه بعضی قائلان به معیار بدنی، تفسیر خاصی از این معیار ارائه دادهاند بهعنوان مثال؛ ننسی مورفی در کتاب چیستی سرشت انسان با تمایز نهادن میان دیدگاه فیزیکالیست تقلیلی و غیر تقلیلی میگوید:
فیزیکالیستهای تقلیلی میگویند: بدن است که باوجود دگرگونیهای بسیاری که از سر میگذراند، توجیه کنندهی هویت انسان است. اما من میکوشم نوعی تبیین فیزیکالیستی غیر تقلیلی ارائه دهم. بدن از آن حیث که شیء مادی است مقوم هویت ما نیست، بلکه آن چه مقوم هویت ماست استعدادهایی است که بدن، وجودشان را ممکن میسازد مانند: آگاهی و حافظه، منش اخلاقی، ارتباطات میان فردی و بهویژه ارتباط باخدا.[۷۱]
ننسی در این کتاب میکوشد بگوید این دیدگاه (ملاک بدنی بهعنوان معیار اینهمانی) به هیچ وجه با حیات پس از مرگ و جنبه روحانی بودن انسان در تضاد نیست.
۴-۲-۱-۲- نقد معیار بدنی
در طبیعت موجوداتی وجود دارد که، هرلحظه در حال نو شدن و تغییر بدنی هستند، دربارهی آن ها با توجه به معیار بدنی چه میگوییم؟ امروزه علم ثابت کرده است هرچند سال یک بار، بیشتر سلولهای بدن ما نو میشوند. آیا با عوض شدن سلولهای بدن موجود زنده، اینهمانی فرد بر اساس این معیار، حفظ میشود؟ آیا طبق معیار بدنی میتوان ادعا کرد این درخت تنومند که اکنون وجود دارد، همان نهال پنجاه سال پیش است؟ بر اساس معیار بدنی، این درخت همان نهال پنجاه ساله نیست؛ زیرا نه مواد تشکیلدهندهی سابق را دارد و نه دارای شکل ظاهری نهال گذشته است. به تعبیری بر اساس معیار بدنی باید گفت این فردِ اکنون یا این درخت، حتی همان فرد چند دقیقه پیش هم نیست، زیرا به لحاظ بدنی با فرد گذشته دارای اینهمانی نیست؛ ازاینرو به نظر میرسد اینهمانی اجسام بیجان با اشیاء جان دار متفاوت باشد و ملاک اینهمانی در دو مورد متفاوت باشد.[۷۲]
یکی از راههایی که برای بررسی صحت ملاکهای اینهمانی استفاده میشود مثالهای فرضی است. اگر روزی عمل پیوند مغز مانند پیوند قلب ممکن شود و بهطور مثال دانشمندان بتوانند مغز یک فرد پیر را به بدن فردی جوان پیوند بزنند، دربارهی این فرد چه میتوان گفت؟ بر اساس ملاک بدنی، این فرد باید یک انسان جوان باشد؛ چون بدن یک فرد جوان ر ا به همراه دارد. اما او مانند یک انسان پیر رفتار خواهد کرد؛ چون مغز یک انسان پیر را به همراه دارد و دارای خاطرات و خصوصیات روان شناختی اوست. هرچند بیان این مثال، ملاک بدن را بهطور کامل مغلوب نمیکند ، اما معیار بدنی را از کل بدن، به مغز تقلیل می دهد؛ زیرا درهرصورت مغز هم، بخشی از بدن است.[۷۳]
یکی دیگر از نقدهای رایج که بر دیدگاه بدنی وارد شده، این است که مجازات یک فرد مجرم به خاطر جنایات گذشته، با وجود تغییرات اساسی بدنی، چه در فرم و چه در مواد تشکیلدهنده، حاکی از این پیش فرض است که اینهمانی فرد بر امری غیر از بدن استوار است. این نقد بر معیار بدنی توسط فیلسوفان مسلمان نظیر ملاصدرا بهعنوان دلیلی برای وجود نفس مطرح شده است. بدین مضمون که، باقی ماندن هویت شخصی حیوان یا انسان باوجود تغییرات مکرر بدنی، نشانهی این امر است که، هویت حیوان یا انسان بر اساس امر مادی یا بدنی نیست. و درنتیجه به واسطه امر دیگری است.[۷۴]
در پاسخ به این اشکال میتوان گفت: پیشرفتهای بشر در قرن حاضر، مبنی بر یکسانی کدهای ژنتیکی یک فرد از زمان تولد تا هنگام مرگ، معیار بدنی را به غایت تأیید میکند؛ بهعنوان مثال: دلیل عمده برای مجازات یک فرد بعد از سالیان طولانی میتواند یکسانی کدهای ژنتیکی آن فرد باشد، حتی اگر فرد مجرم، دچار اختلال حافظه باشد از طریق آزمایش DNA میتوان به هویت فرد مذکور پی برد. امروزه با آزمایش DNA میتوان فهمید که فرد امروز، همان انسان پنجاه سال گذشته است. آزمایش DNA حتی برای تشخیص هویت انسانی که سال های قبل مرده است هم کاربرد دارد. در واقع بر اساس دیدگاه مادی گرایانه، و اعتقاد به این که زندگی انسان در همین دنیای مادی خلاصه میشود، معیار بدنی مبتنی بر عدم تغییر کدهای ژنتیکی بهخوبی میتواند اینهمانی فرد را در دنیا از هنگام تولد تا هنگام مرگ تبیین کند. بر این اساس میگوییم اینهمانی فردی از هنگام تولد تا زمان مرگ یکسان است؛ زیرا دارای کدهای ژنتیکی یکسان است. اما آیا با تمسک بر این دیدگاه، استمرار انسان در حیات پس از مرگ را هم میتوان توجیه کرد؟
آیا میتوان جمع آوری اجزای پراکندهی انسان را در هنگام قیامت بر اساس جمع آوری کدهای ژنتیکی یا DNA توجیه کرد؟ و آن را تبیین معقولی برای حشر عنصری دانست؟ بدینصورت که خداوند قادر است انسان را به گونهای بازیابی کند که به لحاظ کدهای ژنتیکی عیناً همین انسان در دنیا باشد. بر اساس این دیدگاه، حیات پس از مرگ را میتوان بر اساس ملاک بدنی توجیه کرد. سؤالی که در این بحث مطرح میشود این است که آیا این انسان بازیابی شده، با آن فرد در دنیا دارای اینهمانی است و عیناً یکی است؟ در پاسخ باید گفت: هرچند شخص بازیانی شده دقیقاً شبیه فرد متوفی در دنیا است، ، اما این دو فرد به هرحال دو فرد مجزا از هماند و تنها دارای اینهمانی کیفیاند. آن ها دو فردیاند که کاملاً شبیه هم هستند ، اما اینهمانی عددی ندارند؛ یعنی به لحاظ عددی یک فرد به حساب نمیآیند و قبلاً اشاره شد، آن چه در اینهمانی مهم است عینیت است نه مثلیت. بدین معنا که آخرت، در صورتی میگوییم این همان فردی است که در دنیا بوده که عین همان فرد در دنیا باشد. هرچند یکی بودن ساختار کدهای ژنتیکی شاهدی قوی برای تشخیص اینهمانی است ، اما ملاکی هستی شناختی برای آن محسوب نمیشود و بر اساس آن نمیتوان حیات بعد از مرگ را بر اساس اینهمانی عددی که لازمه جاودانگی است توجیه کرد.
درست است که تنها معیار قابل دسترسی برای تشخیص اینهمانی فرد ممکن است بدن فرد یا کدهای ژنتیکی فرد باشد ، اما قبول این مطلب به این معنا نیست که معیار اینهمانی به لحاظ وجود شناختی هم بدن یا جزئی از بدن باشد بلکه این موارد میتوانند شواهدی قوی برای اینهمانی شخص باشند به عبارتی باید میان مقام اثبات و ثبوت در اینهمانی قائل شد.
۴-۲-۲ – ملاک مغزی و نقد آن[۷۵]
اشکالات وارد بر ملاک بدنی فیلسوفان را وادار کرد که ملاک اینهمانی را از کل بدن به بخش مهمی از بدن؛ یعنی مغز تقلیل دهند. فیلسوفان مادی اعتقاد دارند مغز بیشتر از سایر اجزاء بدن در اینهمانی نقش دارد. مغز نقش بسیار مهمی در حفظ و استمرار خصلتهای روانی دارد. آسیب به مغز یک فرد میتواند تأثیرات عمیقی در شخصیت و خصوصیات فرد بگذارد. بدین ترتیب ملاک بدنی اینگونه اصلاح میشود: فردP2 درزمان T2 همان فرد P1 در زمان T1 است اگر و تنها اگر P2دارای همان مغز P1 باشد.[۷۶] در نقد این دیدگاه، باید دید آیا میتوان حالتی را فرض کرد که یک فرد در عین این که در کار مغزش اختلال ایجاد شده است باز هم، اینهمانیاش حفظ شده باشد. نمونهای که برای این حالت گزارش شده هنگامی است که فردی به دلیلی مانند: تصادف یا سکته مغزی یکی از نیم کرههای مغزش را از دست داده است. تحقیقات نشان داده که در بعضی افراد وقتی یک نیم کره مغز دچار اختلال میشود نیم کره ی دیگر به مرور زمان کارهای این نیم کره را به عهده میگیرد و فرد تا حدودی به حال اول باز میگردد. همچنین افراد نادری وجود دارند که به لحاظ توانایی در انجام کارها تفاوتی میان دو نیم کره ی مغزشان دیده نمیشود.درصورتیکه بنا بر معیار مغزی باید با اختلال در کار مغز اینهمانی فرد نیز از میان میرفت. به همین دلیل عدهای تنها بخشی از مغز را بهعنوان ملاک اینهمانی کافی دانستهاند.[۷۷]
برای نقد این ملاک هم میتوان به یک داستان فرضی استناد کرد اگر روزی پیوند مغز امری ممکن باشد و بتوان هر یک از نیم کرههای مغز فردی به نام حامد را به وحید و سعید پیوند زد در آن صورت بر اساس معیار مغزی، حامد باید هم با وحید و هم با سعید دارای اینهمانی باشد؛ زیرا یکی از نیم کرههای حامد که عامل اینهمانی است در بدن سعید است و دیگری در بدن وحید. پس حامد با سعید و وحید دارای اینهمانی است؛ زیرا هر یک از آنان بخشی از مغز وحید را همراه خود دارند. بر اساس ملاک مغزی (البته بخشی از مغز) ما میتوانیم بگوییم که وحید و سعید دارای اینهمانی هستند؛ زیرا هر دو آن ها بخشی از مغز حامد را دارا هستند و هر یک از آن ها با حامد دارای اینهمانی است. درنتیجه میتوان گفت وحید و سعید یک نفرند. درحالیکه آن ها بهوضوح دو انسان جدا از هم هستند.[۷۸]
۴-۲-۳- ملاک حافظه و آگاهی [۷۹]
جان لاک (۱۷۰۴-۱۶۳۲) فیلسوف تجربی مسلک انگلیسی بحث اینهمانی را بهطورکامل در رسالهاش با نام Concerning Human Understanding (تحقیق در فاهمه بشری) مطرح کرد. لاک در این رساله بهوضوح معیار بدنی را بهعنوان معیار اینهمانی رد کرد و مفهوم شخص را مفهوم موجود آگاهی که، میتوان او را اخلاقاً و قانوناً مسئول اعمال گذشتهاش دانست، تعریف کرد و میان تعریف انسان با شخص تمایز قائل شد. هرچند اغلب ما این دو واژه را بهجای هم به کار میبریم ، اما این دو واژه؛ یعنی انسان و شخص معنای واحدی ندارند. اگر ما آن ها را بهجای هم به کار میبریم به این دلیل است که همه اشخاصی را که ما میشناسیم انساناند و نیز تا آن جا که ما میدانیم هرگاه ما با انسان واحدی روبرو هستیم با شخص واحدی هم رو به روییم. اما لاک معتقد بود یک شخص ضرورتاً انسان نیست. از نظر او یک شخص یک موجود متفکر عاقلی است که دارای قوه استدلال و تأمل است و میتواند خودش؛ یعنی همان شیء متفکر را، به خودی خود در زمانها و مکانهای متفاوت ملاحظه کند.[۸۰]
یک میمون یا پرنده ای که بدین نحو تصور شود میتواند احتمالاً یک شخص باشد. مفهوم انسان مفهومی زیستشناختی است، تشخیص چیزی به منزله ی یک انسان تشخیص آن، بهمنزله عضوی از گونه انسان اندیشهورز است که گونه خاصی از حیوانات به شمار میآید. این انسان، نوعی موجود زنده است که با تعدادی خصیصهی مادی تعریف میشود ، اما تصوری که از شخص وجود دارد تصوری زیستشناختی نیست. ظاهراً لاک در مورد اینکه هر انسانی یک شخص باشد تردید داشته است. شاید هم این تعبیر دقیقتری باشد، یک انسان با عقل یک گربه حتماً یک شخص نیست هرچند که ظاهراً شبیه انسان است و به لحاظ زیست شناختی یک انسان است ، اما به د لیل نداشتن شعور و آگاهی از نظر لاک یک شخص به حساب نمیآید. لاک شخص را به موجود عاقلِ متفکر، که به نفس خودآگاه است تعریف میکند، شخصی که در زمانها و مکانهای مختلف خود را همان وجود واحد معین میداند و این وجدان همراه آگاهی است؛ زیرا محال است کسی درک کند و خودِ این عمل در ک را، درک نکند. طبق این تعریف، مفهوم شخص با مفهوم انسان کاملاً متفاوت است، هرچند همه اشخاصی که ما دیدهایم انسان بودهاند ، اما این دلیل نمیشود که همه انسانها هم شخص باشند. لاک میان تعریف انسان و شخص به این دلیل تمایز قائل میشود تا بر خودآگاهی بهعنوان ملاک اینهمانی تأکید کند و بگوید این جسم و بدن مادی نیست که حقیقت انسان را میسازد، بلکه این خودآگاهی است که هویت را شکل میدهد، تا حدی که اگر این خودآگاهی نباشد دیگر هویت شخصی باقی نمیماند. او وجدان، یعنی شعور و آگاهی نسبت به تفکر را ملاک اینهمانی قرار میدهد. از نظر او تا آن جا که شعور به نفس یا خودآگاهی به عقب برود، هویت شخصی هم به همانجا میرسد.[۸۱]
لاک معنای این خودآگاهی را به معنای مفروض داشتن امری غیرمادی نمیداند، درواقع تأکید لاک بر اهمیت خودآگاهی بهعنوان ملاک وحدت شخصی صریحاً مسئله جوهر را در این زمینه تبدیل بر مسئله فرعی کرده است .[۸۲]از نظر او یک جوهر غیرمادی سابق(نفس)، بدون وجدان سابق نمیتواند به واسطه اتحاد با یک جسم مادی همان شخص را به وجود آورد.[۸۳] بدین ترتیب او میخواهد نقش روح بهعنوان امر غیرمادی و جسم به عنوان جوهر مادی را بدون خودآگاهی در هویت شخصی انکار کند. از نظر او در روز قیامت روح به تنهایی نمیتواند هویت فردی را تحقق بخشد، بلکه حتماً باید روح همراه خود آگاهی باشد؛ زیرا یک نفس غیرمادی که هیچیک از اعمال گذشتهاش را به یاد نمیآورد نمیتواند مسئول اعمال گذشتهاش باشد. لاک هرچند وجود نفس را انکار نمیکند ، اما استمرار آگاهی را هم ناشی از امر مجرد نمیداند و مسئله آگاهی را جدا از مسأله ی نفس بیان میکند. درنهایت لاک این نتیجه منطقی را میگیرد که اگر فردی در زمان T1یک آگاهی متمایز و انتقال ناپذیر و در زمان T2آگاهی متمایز و انتقال ناپذیر دیگری داشته باشد نمیتوان گفت این انسان در زمان T2 همان شخص در زمان T1است.[۸۴]
۴-۲-۳-۱- نقد دیدگاه حافظه
مهمترین نقدی که بر دیدگاه لاک وارد میشود این است که، اگر ما موافق باشیم وحدت آگاهی، اینهمانی را شکل میدهد در آن صورت باید پرسید موضوع این وحدت آگاهی چیست؟ اگر بگوییم این وحدت آگاهی توسط یک نفس مستمر غیرمادی شکل میگیرد در این صورت باید همان نفس غیرمادی را ملاک اینهمانی قرار دهیم؛ ، اما اگر معتقد باشیم یک مغز مادی موضوع وحدت آگاهی است و با از بین رفتن این مغز مادی وحدت آگاهی هم از بین میرود در این صورت، ملاک مغزی یا به عبارتی ملاک بدن، ملاک اینهمانی است.
مسئله دیگر اینکه حافظه یا خودآگاهی ما انسانها همیشه صائب نیست. بسیاری از اوقات ما خاطرهای را به یاد میآوریم که هرگز اتفاق نیفتاده است یا اینکه ما، بسیاری از خاطرات واقعی زندگیمان را به یاد نمیآوریم . پس میان حافظه واقعی و حافظه ظاهری باید تمایز قائل شد. آن چه موجب این تمایز میگردد صدق مدعای حافظه است. بر اساس دیدگاه لاک، ملاکی برای تمایز حافظه ظاهری یا غیر واقعی از حافظه واقعی وجود ندارد.[۸۵]
پیشنهادی که برای حل این مشکل ارائه شده، این است که ملاک بدنی باید در کنار معیار حافظه قرار بگیرد، به این صورت که اگر شخصی قبلا ًبا بدن فیزیکی خود با واقعیتی مواجه شد آن گاه از آن واقعه حافظه داشته باشد، آن حافظه واقعی خواهد بود. در این صورت حافظههایی که شخص با بدن خود در زمان و مکان خاص درگیر آن ها نبوده است حافظه غیرواقعی خواهد بود. [۸۶]
اشکال دیگر اینکه، مواردی وجود دارد که فرد دچار آلزایمر میشود، بهگونهای که حتی اسم خودش را هم به یاد نمیآورد و از هیچ خودآگاهی برخوردار نیست آیا ما باید حکم کنیم که این فرد، انسان چند سال قبل نیست؟ مواردی هم اتفاق میافتد، فردی ادعا میکند که فرد خاصی مثلاً ناصرالدینشاه است و خاطرات زیادی از او نقل میکند که اتفاقاً بعضی از آن ها هم درست هستند، آیا بر اساس ملاک حافظه باید حکم کرد که این فرد ناصرالدینشاه است؟ یا این که فردی را در نظر بگیرید که دچار فراموشی شده است و در این مدّت از خاطرات جدیدی متفاوت با قبل از فراموشی برخوردار میشود. بر اساس معیار لاک، ما راهی برای اثبات یکی بودن این فرد، قبل از فراموشی و بعد از آن نداریم، به ناچار باید حکم کنیم این فرد به دلیل داشتن خاطرات کاملاً متفاوت و منقطع دو فرد است، درحالیکه ما او را یقیناً یک فرد میدانیم. همچنین زمانی وجود دارد که فرد همه آن چه در گذشته برای او اتفاق افتاده را بهخوبی به یاد نمیآورد یا در مواقع خواب یا در هنگام بی هوشی فرد از خودآگاهی برخوردار نیست؛ آیا طبق معیار حافظه باید ادعا کرد این فرد دیگری است. راه حلی که برای این مسأله ارائه شده این است که معیار حافظه را باید با سایر ویژگیهای روان شناختی متصل کرد؛ زیرا بهعنوان مثال اغلب عقاید و خصوصیات اخلاقی افراد بعد از خواب یکسان با قی میماند.[۸۷]
درهرصورت باید گفت هویت شخصی یک چیز است و داشتن حافظهای روشن و یا ماده مغزی یکسان چیز دیگر، و این مخالفتی با اینکه هویت شخصی بدون حافظه واقع شود ندارد؛ هرچند شباهت مواد مغزی و یا حافظه روشن شاهد قدرتمند برای اینهمانی به حساب میآید.[۸۸]
۴-۲-۴- ملاک پیوستگی روان شناختی و نقد آن[۸۹]
با توجه با اشکالات وارده بر ملاک حافظه، فیلسوفان به این نتیجه رسیدند که حافظه به تنهایی نمیتواند بار هویت فردی را به دوش بکشد؛ زیرا افزون بر حافظه، سایر اتصالهای روانشناختی فرد مانند: خاطرات گذشته، امیال، باورها، احساسات و عواطف هم در هوّیت فردی نقش دارند؛ معیار روانشناختی را باید نسخه بسط یافته تر معیار حافظه دانست. مواقع زیادی در حیات انسان وجود دارد که فرد از آن ها حافظه روشنی ندارد ، اما سایر ویژگیهای روان شناختی انسان در این موارد ثابت مانده است که میتواند گذشته و آینده فرد را به هم متصل کند.[۹۰] مطابق این معیار فرد P2 در زمان T2 همان فرد P1 در زمان T1 است اگر و تنها اگر، فرد P2 در زمان T2 به لحاظ روانشناختی با فرد P1 در زمان T1 همانند باشد. برای نقد این معیار میتوان حالت فرضی را در نظر گرفت که اگر روزی پیوند مغز امری ممکن باشد (از آن جا که تمام این اتصالهای روان شناختی وابسته به حافظه انسان است)، در صورتی که بتوان یکی از نیم کره های مغز فرد الف را به فرد ب پیوند زد؛ در این صورت تمام ویژگیهای روان شناختی فرد الف را فرد ب هم خواهد داشت در نتیجه دو فرد با یک پیوستگی روان شناختی خواهیم داشت.[۹۱]
۴-۲-۵- ملاک نفس
دیدگاه هویت شخصی به مثابه امری مادی نوعی دیدگاه تحویل گرایانه است. قائلان به این دیدگاه حقیقت انسان را تنها به امور مادی مانند: بدن تحویل میبرند. اما عدهای هویت شخصی را ناشی از امری غیرمادی یا مجرد میدانند. از نظر قائلان به این دیدگاه، هویت شخصی امری بنیادین و غیرقابل تحویل و تقلیل به امور مادی است و نمیتوان آن را بر حسب پیوستگی فیزیکی یا روانی تعریف کرد. از نگاه آنان هویت شخصی چیزی شبیه به روح غیرمادی دکارت است که، مستقل از ماده وعوارض آن است و تغییرات پیوسته بدن هیچگونه تغییری در جوهر آن ایجاد نمیکند و به واسطه تجردش از ثبات دائمی برخوردار است. ریچارد سویین برن از طرفداران این دیدگاه میگوید:
عصاره دوگانه انگاری کلاسیک نظریهایست که میگوید در فرد چیزی بیشتر از مواد بدنی وجود دارد که تداوم آن چیز، برای تداوم فرد ضروری است. دربارهی فرض کردن اینکه امری غیر مادی و غیرقابل تقسیم عامل این تداوم باشد چیز احمقانهای وجود ندارد. دو گانه انگاری کلاسیک روشی برای بیان دیدگاه ساده هویت شخصی ( (Simple view است.[۹۲]
ملاک نفس یکی از پرطرفدارترین ملاکها در باب اینهمانی شخصی است. بر اساس این دیدگاه شخص P2 در زمان T2 همان فرد P1 در زمان T1است؛ زیرا دارای نفس واحدی است. مزّیت این دیدگاه، بر سایر ملاکها این است که در صورت اثبات امر مجردی به نام نفس به عنوان ملاک اینهمانی، میتوان حیات شخصی پس از مرگ را بهتر توجیه کرد، درصورتیکه توجیه حیات پس از مرگ با اعتقاد به سایر معیارها سختتر خواهد بود یا حداقل مستلزم وقفه زمانی مرگ تا قیامت است. اینهمانی شخص درحیات پس از مرگ درصورتی حفظ میشود که، فرد جاودانه شده استمرار همین فرد، بدون وقفه ی زمانی در دنیا باشد و این امر تنها با اثبات حیات دائمی برای نفس امکانپذیر است. بهعنوانمثال: در ملاک بدنی اگر فرد بخواهد قائل به حیات پس ازمرگ باشد باید به جمع اجزاء فرد متوفی یا اعاده معدوم معتقد باشد و بگوید بدن همان فردی که در دنیا بوده پس از مرگ بازآفرینی شده، درحالیکه فرد بازآفرینی شده با وقفه مرگ همراه بوده است و این فرد تنها شبیه همان فرد در دنیاست ، اما به هرحال عین او نیست.
۴-۲-۵-۱- نقد ملاک نفس
مهمترین انتقادی که بر ملاک نفس وارد میشود این است که نفس بهعنوان امری غیرمادی قابل اثبات تجربی نیست. عدهی کثیری براهین ارائه شده برای اثبات نفس را قابل خدشه میدانند. از نگاه آنان هیچ مفهومی معینی از ماهیت نفس به دلیل مجرد بودن در دست انسان نیست. آنان اعتقاد به وجود نفس را بهعنوان موضوع آگاهی امری کاملاً تعبدی میدانند.[۹۳]
هم چنین ملاک نفس به عنوان معیار این همانی با مسائلی روبروست:
۱- ملاک نفس در صورتی صائب خواهد بود که، بتوان برای اثبات آن دلیل قانع کنندهای ارائه داد .
۲- این ملاک را در صورتی میتوان ملاک خوبی برای اینهمانی به حساب آورد که، بتوان ثبات و استمرار آن را در کنار تغییرات بدن مادی اثبات کرد. با تمسک به این استمرار است که نفس میتواند اینهمانی فرد را در دنیا، در کنار بدن مادی و در زندگی پس از مرگ بدون بدن مادی توجیه کرد. قائلان به ملاک نفس این استمرار و ثبات را ناشی از تجرد نفس میدانند بنابراین، علاوه بر اثبات وجود نفس ما باید بتوانیم تجرد آن را نیز اثبات کنیم.
۳- ازآن جا که بر اساس این دیدگاه نفس دارای هویت مجرد است، چگونگی ارتباط نفس به عنوان یک واحد مجرد با بدن مادی، هم چنین چگونگی تأثیر و تأثر نفس و بدن از مسائل مطرح در این حوزه است که باید تبیین خوبی برای آن ارائه گردد.
۴- برای اثبات استمرار شخص بر اساس معیار نفس، باید ثابت کرد که نفس دارای خودآگاهی و فعالیتهای ادراکی است؛ ازاینرو باید توجیه خوبی برای استمرار خودآگاهی و ادراک نفس بدون مغز در حیات پس از مرگ آورد.[۹۴]
۵- بعضی اعتقادات دینی مانند: معاد جسمانی یا پاداش و عذاب جسمی با استمرار نفس بدون بدن مادی سازگار نیست، بنابراین برای چگونگی اعتقاد به این عقاید بر اساس ملاک نفس، باید دلایل کافی ارائه داد.
یکی دیگر از انتقادات، اشکالی است که جان پری در کتاب گفتوگویی در باب اینهمانی شخصیت و جاودانگی آورده است.
بدینصورت که اگر ما بپذیریم نفسی وجود دارد، بههرحال این نفس غیرقابل مشاهده و تشخیص است؛ درنتیجه ما نمیتوانیم بگوییم که هر کس چه نفسی دارد، یا اینکه هر فرد چند نفس دارد و همچنین نمیتوانیم بفهمیم که آیا نفس یک فرد در زمان T2 همان نفس او در زمان T1 است؟ به همین دلیل ما نمیتوانیم نفس یک فرد را بازشناسی کنیم ، اما بهطور بدیهی ما میتوانیم اینهمانی این فرد را در طول زمان مشخص کنیم، به عبارت دیگر ما بدون اطلاعات دقیق، دربارهی نفس یک انسان میتوانیم اینهمانی او را درک و دریافت کنیم؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت که نفس ملاک اینهمانی فرد نیست. جان پری در ضمن این گفت وگو خودش بیان کرده شاید بتوان پاسخ داد که یکی بودن بدنها، دلیل یکی بودن نفس است و به این دلیل که بدن او همان بدن قبل است، نفس او هم همان نفس قبل است. اما خود او در پاسخ میگوید: چنین پاسخی درواقع تأییدی برای معیار بدنی به حساب میآید نه معیار نفس.[۹۵]
در پاسخ به پری میتوان گفت: او اینهمانی در مقام اثبات و اینهمانی در مقام ثبوت را با یکدیگر خلط کرده است. این که من با چه ملاکی اینهمانی فرد را در طول زمان تشخیص میدهم مسئله معرفتشناختی اینهمانی است و این که اینهمانی در طول زمان چگونه حفظ میشود مسئله وجود شناختی اینهمانی است، چه کسی بتواند آن را تشخیص بدهد چه نتواند.[۹۶]
انتقاد دیگر بر ملاک نفس توسط لیندا بدم [۹۷]مطرح شده است بدینصورت که، اگر ما نفس را به عنوان موضوع خودآگاهی عامل استمرار شخص بگیریم با مشکلاتی مهم روبرو خواهیم بود:
-جریان خودآگاهی یک فرد ناپیوسته و ناپایدار است، بهعنوان مثال فرد در هنگام خواب یا بیهوشی خودآگاهی ندارد؛ بنابراین میتوان نتیجه گرفت نفس معیار اینهمانی نیست؛ زیرا در این صورت باید حکم کنیم در این مواقع، فرد دارای نفس نبوده است.
_ خود آگاهی انسان همیشه در حال تغییر است، خودآگاهی فرد در هنگام کودکی با خودآگاهی اش در هنگام پیری متفاوت است در این صورت باید نتیجه گرفت در اثر تغییر نفس بهعنوان موضوع تجربه آگاه خود آگاهی هم تغییر کرده در حالی که قرار بود نفس بهعنوان موضوع تجربه آگاه دارای پیوستگی دائمیباشد.
– فرض بگیریم بتوان دو فرد الف و ب را چنان شبیه سازی کرد که هیچ کدام از این افراد را از هیچ طریقی نتوانیم تشخیص دهیم (که کدام یکی از این دو نفر بهعنوان مثال فرد الف یا فرد ب است) بهگونهای که خود این دو فرد هم احساس کنند که هر دو فرد الف هستند؛ در این صورت تنها راهی که برای شناسایی این دو فرد از هم وجود دارد این است که راه تداوم فیزیکی آن ها را در آزمایشگاه دنبال کنیم. در این صورت موضوع تجربه آگاه؛ یعنی نفس نمیتواند معیار کافی برای تشخیص یک فرد در اختیار ما قرار دهد.[۹۸]
این اشکالات را میتوان اینگونه پاسخ داد که گسستگی در خود آگاهی که در خواب یا هر حالت غیر هوشیاری دیگری اتفاق میافتد، در آگاهی و تجربه این موضوع است نه در اصل موضوع که همان نفس یا موضوع تجربه آگاه است؛ زیرا ممکن است اصل وجود موضوع با مشکلی روبرو نشده باشد؛ بنابراین امکان پیوستگی چنین موضوع ثابتی حتی در هنگام خواب هم وجود دارد. درست به همین دلیل است که فرد هنگامی که از خواب برمیخیزد یا اینکه به هوش میآید باوجود وقفه در خودآگاهی باز خود را به یاد میآورد و ادعا میکند که همان فرد قبلی است؛ زیرا اگر همانطور که بدم نتیجه گرفته بود در موضوع خودآگاهی؛ یعنی نفس خللی ایجاد شده بود فرد پس از بیداری یا به هوش آمدن نمیتوانست خود را بازشناسد.
در مورد تغییر در خود آگاهی هم میتوان گفت درست است که نوع خود آگاهی انسان از کودکی تا پیری تغییر میکند ، اما چیزی که مهم است این است که در اصل حصول این خود آگاهی تغییری ایجاد نشده باشد.
در مورد شبیه سازی هم میتوان گفت که به هر حال باوجود تجربهها و آگاهیهای یکسان، انتخاب کننده ها متفاوت خواهند بود و اینجاست که تفاوت واقعی دو نفس بیشتر روشن میشود به عبارت دیگر تصور دو شخص با آگاهیهای یکسان امکان دارد و این امر با مجزا بودن شخصیت این دو منافاتی ندارد ، اما به هر حال آن دودو موجود با انتخابهای متفاوت خواهند بود. به همین دلیل بهتر است که نفس را موضوع اختیار آگاه بنامیم تا موضوع تجربه آگاه.[۹۹]
پس از بیان معیارهای اینهمانی و نقدهای وارد شده بر آن توجه به دو نکته حایز اهمیت است اول آن که بنابر آن چه گفته شد ما در مسئله اینهمانی شخصی به دنبال ملاکی هستی شناختی برای اینهمانی هستیم، درحالیکه گاهی معیارهای ارائه شده از سوی قائلان به آن ها میتوانند شواهدی قوی برای اثبات اینهمانی باشند قادر به توجیه بحث اینهمانی به لحاظ وجود شناختی نیستند.
دوم این که مشکل معیارها مانند معیار بدنی، مشکل دوری بودن آن هاست. بدین معنا که، در تعریف آن ها هویت شخصی یا “خود” پیش فرض گرفته شده است. در معیار بدنی گفته میشود: من به دلیل این که دارای استمرار بدنی هستم، همان فرد گذشته هستم. یا در مورد معیار حافظه میگوییم: من به دلیل این که خاطرات گذشتهام را به یاد میآورم همان فرد گذشته هستم. در تمام این موارد جسم من، بدن من، مغز من، یا رفتارهای روانشناختی من چیزی است که خود من صاحب آن هاست؛ یعنی همه اینها چیزی، غیر از خود من است. درواقع همه ی اینها مبین من هستند ، اما خود من نیستند. اما مسئله مهم در اینهمانی این است که این “خود” چیست؟ نه این که با چه ویژگیهایی میتوان آن را اثبات کرد. آیا این “خود” امری متعلق به مغز من است یا امری فرا حسی است یا این که میتواند امری شامل هر دو اینها باشد. در باب معیار نفس هم باید توجه کرد که آیا من، موجودی هستم که دارای نفس هستم یا این که هر یک از ما یک نفس هست؛ در صورت اول نفس هم، شاهدی برای اینهمانی فردی ماست و شاید قوی ترین شاهد باشد ، اما به هر حال به لحاظ وجود شناختی معیار اینهمانی نیست.[۱۰۰]
۵- معیار اینهمانی براساس آراء ملاصدرا