منابع انگلیسی:
الف.مقاله
سامانتا برلتیچ در مقاله ی خود با عنوان “گسترش حزب التحریر در آسیای مرکزی”[۲۱]، به بیان تاریخچه کوتاه در مورد شکل گیری حزب التحریر، حوزه ی فعالیت آن در اروپا ( انگلستان ) و آسیای مرکزی از جمله ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان و قزاقستان و واکنش سرکوبگرانه ی رهبران این کشورها اشاره می کند. وی معتقد است که سازمان حزب التحریر را از یک جنبه می توان با سازمان القاعده مقایسه کرد. در واقع حزب التحریر یک سازمان اسلامی است که از میان نهضت های فراملیتی سنی بهوجود آمده و هدف آن متحدکردن جهان اسلام توسط خلافت اسلامی است که جایگزین حکومت های ملی شود. سیاست حزب التحریر که ترجمهی آن ( حزب آزادی اسلامی ) است، مبنی بر پرهیز از بکارگیری خشونت است. اما به هر حال بر اساس تازه ترین گزارش ها، این سازمان از جنبهی نظامی گری رشد بهتری یافته است. دلایل بسیار مهمی که حزب التحریر خاستگاه خود را در کشور ازبکستان قرار داده است: ۱٫ از نظر حزب، رئیس جمهور ازبکستان – اسلام کریم اف – یک یهودی است. ۲٫ روش سرکوب گرانهی کریم اف علیه مخالفین ۳٫ جایگاه بسیار مهم ازبکستان در تاریخ اسلام ۴٫ اظهارت شفاهی کریم اف است که از حزب التحریر به نام سازمان ” وهابی ” نام برده است.
وشیچ گرابوسکی در مقالهی خود با عنوان “حزب التحریر بین خشونت و سیاست ها”[۲۲]، به بیان خاستگاه، تاریخچه، ایدئولوژی، فعالیت حزب در آسیا و اروپا، راهبرد و عناصر افراطی حزب پرداخته. راهبرد حزب التحریر روی حرکت انقلاب اسلامی النبهانی ایجاد شده که در واقع مبارزه با عقاید و افکار است. این راهبرد در سه مرحله ایجاد شده: – مرحلهی اول. آموزش و آگاهی جامعه نسبت به تاریخ، ایدئولوژی و فعالیت های جنبش در جهت جذب اعضاء – مرحلهی دوم. مشارکت با قدرت های قانونی و اجرایی کشور – مرحلهی سوم. آمادگی جامعه برای ایجاد یک خلافت.
عناصر افراطی اصول عقاید: مخالفت با دموکراسی، سرمایهداری، صهیونیسم، غرب به ویژه ایالات متحده آمریکا، خشونت.
ماتیو کراستون در مقالهی “چگونه آمریکا تهدیدهای اسلامگرایان را غلط تعبیر کرده است”[۲۳]، به بررسی و تحلیل زیربنایی حزب التحریر در آسیای مرکزی پرداخته و نکات نظری و سیاسی مهمی را برجسته کرده است. از جمله این که چگونه ایالات متحده با هدف اعلامی خود تحت عنوان تعمیق و توسعهی دموکراسی در آسیای مرکزی در این منطقه درگیر شده است. نویسنده ضمن بیان سابقهی تاریخی کوتاه از حزب التحریر دیدگاه حزب را در مورد مفاهیمی مانند دموکراسی، آزادی تفکر، تملک، سیاست های اقتصادی آزاد بیان کرده و در قسمت های دیگر مقاله به توضیح اساس ستیزه جویی آمریکا، بنیادگرایی، امید آمریکا برای نابودی اسلام… پرداخته است.
عکس مرتبط با اقتصاد
نویسنده چند دلیل عمده ی ناتوانی دولت های منطقه را برای پایان بخشیدن به فعالیت های حزب التحریر بیان می کند که عبارتند از: – یوگنی ژووتیس مدیر دفتر حقوق بشر و رعایت قوانین قزاقستان، علت اصلی آن را نبود ارادهی سیاسی برای شناسایی و پذیرش ارتباط و بههم پیوستگی متقابل بین شکست و ناکارآمدی سیاست های اجتماعی دولت های مذکور، ارتشا، تضییقات و محدودیت های دینی و افکار و ایده های جذاب حزب التحریر ذکر می نماید. علاوه بر آن درک و شناخت واقعی و درستی ازدیدگاه های حزب التحریر و نحوه و چگونگی تأثیر و نفوذ ایده های حزب مذکور در دل های مردم وجود ندارد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
گول نوزا سایدازیموا در مقالهی خود با عنوان « آسیای مرکزی: دعوت حزب التحریر برای جذب حامیان دولت اسلامی»[۲۴]، به بیان گزارشی کوتاه از سرکوب و دستگیری اعضای حزب التحریر در کشورهای تاجیکستان، ازبکستان و قرقیزستان، تاریخچه، اهداف و حمایت رو به رشد از حزب در منطقه می پردازد. در این مقاله نویسنده به نقل از مایکل های مدیر بخش آسیای مرکزی گروه بحران بین المللی[۲۵] درباره دلایل حمایت از حزب التحریر در جوامع آزادتری همچون قرقیزستان خطاب به نشریهی رادیو آزادی اروپا[۲۶] در بیشکک می گوید، «حمایت مردم از حزب التحریر برای ابراز وجود و ارضای سیاسی تنها بخشی از حقیقت است، بلکه جنبه های واقعی تر عدم رعایت مساوات، عدالت و پاسخگویی از جانب دولت است.»
زینو باران، فردریک استار، سوانتی کورنل در مقالهی خود با عنوان « افراط گرایی اسلامی در آسیای مرکزی و قفقاز: دلایلش برای اتحادیه اروپا»[۲۷]، به بررسی گروه های افراط گرای فعلی (حزب التحریر، اکرمیه، حزب النصرت، جنبش اسلامی ازبکستان، جنبش اسلامی آسیای مرکزی، جماعه التبلیغ)، تمرکز جغرافیایی اسلام گرایان، مسائل اخیر در آسیای مرکزی و قفقاز و نسبت دادن آن ها به گروه های افراط گرای اسلامی از جمله انقلاب ۲۰۰۵ در قرقیزستان، شورش و سرکوب در اندیجان در سال ۲۰۰۵ و مداخلهی غرب در این حوادث پرداخته است. در ادامه نیز در مورد ریشه های بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی و قفقاز، به عوامل اقتصادی – اجتماعی، جایگاه طبقاتی، نبود مشارکت سیاسی و سرکوب، قاچاق مواد مخدر و اسلام گرایی افراطی اشاره می کند.
ب.سایت[۲۸]
سازماندهی پژوهش
درجهت بررسی زمینه های شکل گیری و پیامدهای فعالیت حزب التحریر در آسیای مرکزی در این نوشتار، پس از مقدمه و بیان مسئله، در فصل نخست به کلیاتی در مورد روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی پیش و پس از فروپاشی اشاره می شود. به این صورت که در بخش اول ابتدا به بررسی وضعیت پیشینه ی تاریخی اسلام در منطقه پیش از اتحاد شوروی، دوران حکومت شوروی در بخش دوم به بررسی روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی پیش از فروپاشی شوروی و در بخش سوم به بررسی روند اسلام گرایی در منطقه پس از فروپاشی شوروی، پرداخته می شود.
در فصل دوم به بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی و زمینه های آن؛ با تأکید بر حزب التحریر اسلامی پرداخته شده، در بخش اول از این فصل به تعریف بنیادگرایی، کاربردهای بنیادگرایی، بنیادگرایی اسلامی و ریشه های آن، مضامین اصلی و خاستگاه ( سلفیه، وهابیت، سیدقطب و جنبش اخوان المسلمین) اشاره شده است. در بخش دوم به زمینه های شکل گیری و پیامدهای فعالیت حزب التحریر در آسیای مرکزی پرداخته شده است. به این ترتیب که در این بخش در مورد خاستگاه، ایدئولوژی، اعضاء، رهبران، ساختار، فعالیت هایش در کشورهای منطقه، اهداف و تأثیراتش، واکنش رهبران و نخبگان حاکم جمهوری های آسیای مرکزی نسبت به این حزب و نیز به رابطه حزب التحریر با گروه های اسلامگرای آسیای مرکزی جنبش اسلامی ازبکستان و حزب نهضت اسلامی تاجیکستان اشاره شده است.
در فصل سوم به نقش عوامل داخلی و خارجی مؤثر بر تشدید فعالیت های حزب التحریر پس از فروپاشی شوروی در آسیای مرکزی، پرداخته شده است. به این ترتیب که در بخش اول در مورد نقش عوامل داخلی از جمله ضعف ساختار اقتصادی – اجتماعی و ضعف ساختار سیاسی و نوع نظام رهبری در این کشورها و در بخش دوم در مورد عوامل خارجی از جمله تغییر موازنهی قدرت نظام بینالملل آن هم در پرتو رخداد ۱۱ سپتامبر، نقش عربستان، پاکستان، حضور طالبان در افغانستان و رابطه ی آن با حزب التحریر و در بخش سوم در مورد سیاست جمهوری اسلامی ایران نسبت به بنیادگرایی اسلامی بحث شده است. بخش چهارم نیز شامل یک جمع بندی از همهی مباحث پژوهش است.
فصل اول:
روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی؛ پیش و پس از فروپاشی شوروی
۱-۱ مقدمه
توسعهی اسلام درآسیای مرکزی، نخست در قرن هفتم م – قرن اول هجری- صورت گرفت. در قرن هفتم، لشکریان عرب به سوی آسیای مرکزی، جایگاه تمدنی باستانی که از دیرباز در معرض نفوذ سنن بودایی- مانوی و مسیحی- نسطوری قرار داشت، هجوم آوردند. در قرن دهم م، اسلام در مقام مذهب آسیای مرکزی حاکم شد و به یکی از معتبرترین کانون های فرهنگی دارالاسلام تبدیل شد این امر ( توسعه اسلام ) به مدت ۱۳۰ سال ادامه یافت. [۲۹]
توسعهی تمدن اسلامی در آسیای مرکزی با توسعه ی این تمدن در ایران ارتباط نزدیکی داشت. فتح ایران و قفقاز توسط عرب ها، سفر تجاری مسلمانان به مناطق استپی و مهاجرت ترکان آسیای مرکزی به ایران سه عاملی بودند که باعث ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی گردیدند.[۳۰] بیابان نشین های آسیای مرکزی جزء اولین گروندگان به اسلام در دههی ۵۰ هجری بودند و گرویدن اقوام ترک و تاتار با اسلام آوردن حکام آن ها در دهه های ۳۰ و ۴۰ قرن ۱۴ هجری کامل شد. قرقیزها و قزاق ها آخرین اقوامی بودند که در قرن ۱۹ م اسلام آوردند.[۳۱]
در جریان حملهی اعراب خلفای اموی و عباسیان بر آسیای مرکزی حاکم شدند. قدرت های محلی ترک به سمت شمال شرقی عقب رانده شدند، به همین دلیل از نظر جغرافیدانان مسلمان قرون سوم و چهارم هجری ترکستان از شمال ماوراءالنهر آغاز می شد. نخستین دولت ترک اسلامی در آسیای مرکزی را قراخانیان به وجود آوردند.[۳۲]
در قرن نهم میلادی آسیای مرکزی بخش جدایی ناپذیر از جهان اسلام محسوب می شد. تغییر مذهب به اسلام از مذاهب و عقاید رایج دیگر در منطقه از جمله زرتشتی، بودائیسم تا قرن هیجدهم ادامه داشت. در بخشی از این دوران با حملهی مغول ها در قرن ۱۳ میلادی تا قرن ۱۴ دوران رکود فرهنگ اسلامی آغاز شد. بعدها جانشینانش در منطقه به تدریج به اسلام روی آوردند. با ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی سه نوع جامعهی اسلامی ( استپ های شمالی و غربی، ترکستان و ترکستان شرقی) شکل گرفت.
در قرن ۱۶ م تعدادی از مدارس – مؤسسات رسمی اسلامی در بخارا، درهی فرغانه و سمرقند ایجاد شد. مذاهب شیعه و سنی که از شاخه های اسلام هستند، گسترش یافتند. ریشه های شاخهی شیعه در آسیای مرکزی به طور برجسته اسماعیلیان ( هفت امامی) و امامیه ( دوازده امامی ) و شاخهی سنی، حنفی و حنبلی بودند.[۳۳] در قرن ۱۸ م یک جنبش زاهدانه که بعدها به نام صوفیسم یا تصوف ( عرفان اسلامی؛ توجیه مسائل سیاسی به مدد الهی و اشراق عرفانی) نامیده شد، گسترش یافت.[۳۴]
تاریخ چندین سالهی آسیای مرکزی را می توان در رابطه بین چادرنشینان( قزاق، ترکمن، قرقیز) و یکجانشینان ( ازبک و تاجیک) خلاصه کرد. این منطقه در نهایت در قرن ۱۹م تحت سلطهی روسها درآمد. گرایش به اسلام توسط آن ها کنترل می شد. در سال ۱۹۱۷ با وقوع انقلاب اکتبر و ایجاد حکومت کمونیستی، دین اسلام به طور رسمی در دوران اتحاد شوروی ممنوع شد. پس از فروپاشی شوروی و استقلال ناگهانی جمهوری های آسیای مرکزی در سال ۱۹۹۱، توجه مردم منطقه به اسلام به عنوان بخشی از هویت قومی و ملی منجر به احیای اسلام و ایجاد گرایش های اسلامی در منطقه ( نوگرایی و بنیادگرایی) شد. به نظر می رسد که در این کشورها دین به عنوان یک مجموعه فکری حکم هویت ثانوی را دارد و رهبران اعتقادی به تفکر دینی ندارند. در این فصل و دیگر فصل ها در مورد دلایل داشتن چنین نگرشی در مورد دین به ویژه اسلام و ایجاد مرزبندی بین اسلام خوب و بد، از سوی نخبگان حاکم منطقه توضیح داده می شود.
۱-۲ پیشینهی تاریخی اسلام در آسیای مرکزی
۱-۲-۱ پیش از اتحاد شوروی
وضعیت اسلام در منطقه پیش از اتحاد شوروی در قالب سه نوع « جامعهی اسلامی»[۳۵] که با ورود و گسترش اسلام در آسیای مرکزی در این منطقه شکل گرفت، بررسی می شود.
الف. استپ های شمالی و غربی: منطقهی استپی و نیمه خشک واقع در بالای دریاهای سیاه، خزر، آرال، و دریاچهی بالخاش محل سکونت مردمان شبانکاره ای بود که با پرورش گاو، گوسفند، اسب … روزگار می گذراندند. مردمان این منطقه به زبان های ترکی- آلتایی صحبت می کردند. در واقع این منطقه قلمرو اردوی زرین و سپس تاتارهای یکجانشین و قزاق های شبانکاره بود. فتح این منطقه توسط مغول ها در قرن سیزدهم میلادی صورت گرفته است. در سال ۱۳۴۱-۱۲۲۷ اردوی اعقاب باتو با اردوی سفید متحد می شوند و اردوی زرین را تشکیل می دهند. ( ۱۵۰۲- ۱۳۷۸ )
آن ها با مردمان محلی در هم آمیختند و به تدریج قوم ترک تاتار را به وجود آوردند، و در نهایت نیز مسلمان شدند. امپراتوری اردوی زرین از اواسط قرن سیزدهم تا اواسط قرن پانزدهم قدرت برتر منطقه بود. این امپراتوری در اثر حملات توسعه طلبانهی عثمانی، ظهور دولت های قدرتمند در مسکو، مولداوی، لیتوانی و اختلافات داخلی به گروه های سیاسی – قومی تاتارهای کریمه، تاتارهای ولگا، ازبک ها و قزاق ها تجزیه شد.[۳۶]
به طور کلی با حمله چنگیزخان در قرن هفتم هجری/ سیزدهم م به مناطق وسیعی از آسیای مرکزی و شرق ایران و از میان رفتن حکومت های محلی مسلمان، گسترش اسلام در این سرزمین ها متوقف شد. جانشینان چنگیز در سرزمین های متصرفهی خود سیاست واحدی را در قبال امور مذهبی در پیش نگرفتند. گاه آنان دستور نگهداری مسجدی را در بخارا می دادند، در حالی که در سمرقند تخریب مساجد را خواستار میشدند. به هر حال مغول ها توجه زیادی به جلب حمایت مسلمانان داشتند. روی کار آمدن ایلخانان و قدرت یافتن هلاکوخان و حمله او به قلمرو خلفا در روند گسترش اسلام و پیشبرد فرهنگ ایرانی در متصرفات جدید مؤثر واقع شد.[۳۷] گرایش غازان خان به اسلام سبب شد، مسلمانان در رأس امور سیاسی – نظامی قرار گیرند و بهتدریج مذهب تشیع نیز در دربار مغولان اعتبار بیشتری یافت. در زمان سلطان محمد خدابنده ( اولجایتو) این گرایش گسترده تر شد و مذهب تشیع جنبه رسمی یافت. برروی مسکوکات نام امیرالمؤمنین علی (ع) ضرب شد.[۳۸]
در قرن شانزدهم با تسخیر غازان خان (۱۵۵۲) و آسترخان (۱۵۵۶) به دست ایوان مخوف، مسلمانان برای اولین بار تحت حکومت روس ها در آمدند.[۳۹] از سال های نخست قرن شانزدهم تا آخرین روزهای تزاریسم، روس ها اسلام را به مثابهی یک کل،-« ملتی » واحد – تلقی می کردند که تنها از لحاظ جغرافیایی و قومی و زبانی و اداری تقسیم شده است. برخی از مسلمان ها در میان روس ها تحلیل رفته و از« شهروندان عادی امپراتوری » به شمار می آمدند، که همانند شهروندان روسی خود از حقوق و وظایف کلی مشابهای برخوردارند. سایر مسلمان ها – بومی ها[۴۰]– شهروند کامل محسوب نمی شدند، بلکه نوعی رعیت درجه دوم و « تحت الحمایهی » تزار تلقی می شدند.[۴۱]
اولین عکس العمل روس ها در مقابل مسلمانان تحت سلطه این بود که با توسل به هر شیوهای آنان را به مسیحیت ترغیب کنند. مساجد این دو شهر را خراب کردند، مدراس قرآنی را بستند، و موقوفات را مصادره کردند. در مقابل شورش ها و اعتراضات تاتارها و قزاق ها فایده ای نداشت و آن ها به روستاها رفته و به احداث مساجد و مدارس در روستاها و تبلیغ اسلام در بین چادرنشینان می پرداختند.
در قرن هفدهم روس ها توجه خود را بر ممانعت از مسلمان شدن مجدد تاتار های مسیحی متمرکز کردند.[۴۲] در پایان قرن هیجدهم سیاست دولت روسیه نسبت به اسلام قدری معتدل شد. با گسترش امپراتوری، روس ها ارتباط بیشتری با ملل دیگر مسلمان پیدا کردند. در نتیجهی رفتار خشونتآمیز آنان با مسلمانان داخل مرزهای خود می توانست بر سیاست خارجی آن ها اثر نامطلوبی بگذارد.
در ۱۷۸۸ کاترین کبیر یک مرکز استفاء مذهبی به نام مجمع روحانی محمدی در اورنبورگ ایجاد کرد. در طول قرن نوزدهم سه مرکز اسلامی دیگر نیز تأسیس شد: یکی در کریمه در ۱۸۳۱ و دو تای دیگر در قفقاز جنوبی در ۱۸۷۲ یکی از این دو متعلق به شیعیان بود. این مجامع روحانی که بعدها در حکومت شوراها به مراکز چهارگانهی مذهبی تبدیل شدند، در زمینه های معینی از قانون مدنی دارای صلاحیت بودند و آموزش طلاب را بر عهده داشتند. آن ها برای آموزش طلاب یک برنامه ی رسمی داشتند و برای ایجاد هماهنگی درآموزش، به طور مرتب از طلاب امتحاناتی به عمل می آوردند.[۴۳] اما پس از مدتی سیاست دولت روسیه عوض شده و در نتیجهی مصادرهی زمین ها و موقوفات تاتارهای کریمه در جریان سال های ۱۷۸۳ تا ۱۸۹۶ اکثر تاتارها به امپراتوری عثمانی مهاجرت کردند.[۴۴]
ب. ترکستان( ماوراء النهر، خوارزم و فرغانه)
در ترکستان جغتاییان حاکم بودند. این منطقه کشاورزی بوده و شهرهای مهمی از جمله سمرقند و بخارا را در خود جای داده بود. که از مراکز مهم اسلامی بودند. این منطقه به ترتیب تحت کنترل قراخانیان، مغول ها، جغتاییان و تیموریان قرار داشت. پس از سقوط تیموریان در کنترل ازبک ها ( شیبانیان) قرار گرفت.[۴۵] خان های شیبانی با عنوان خلیفه الرحمان و امام الزمان خوانده می شدند. خود را مرید فرقهی نقشبندیه معرفی می کردند. که مشروعیت رژیم شیبانیان بر پایهی اسلام اهل تسنن و فرهنگ ادب فارسی قرار داشت. سلطهی شیبانیان به ظهور یک دولت و جامعهی اسلامی- ایرانی ویژه در آسیای مرکزی منجر شد.
در قرن نوزدهم سه رژیم متمرکز در سه منطقهی ماوراء النهر( به مرکزیت بخارا)، خورازم( به مرکزیت خیوه) و فرغانه( به مرکزیت خوقند) پدید آمدند. بعد از شیبانیان، آستاراخانیان بر سر کار آمدند. بعد از آستاراخانیان سلسلهی مانگی ها ( ۱۹۲۰-۱۷۸۵) به قدرت رسید.[۴۶] همان الگوی حکومت اسلامی شیبانیان را پیاده کردند. خدمات سلاطینش در دفاع از جامعهی اسلامی و اجرای احکام اسلامی، رسیدن به اصل و تبارش به پیامبر را مبنای مشروعیت حکومت خود قرار داده بود. تشکیلات مذهبی به شدت سازمان یافتهای داشت. این تشکیلات تحت کنترل دولت قرار داشت و توسط یک شیخ الاسلام ( مفتی اعظم ) و یک قاضی اداره می شد. علما نیز در ۱۱۰ مدرسهی عالی و چندین مدرسهی مقدماتی مشغول فعالیت بودند. مذهب در بین مردم بخارا نفوذ فراگیری داشت. این واقعیت در تکریم و تقدیس مراقد صوفیان بزرگ تجلی پیدا می کرد.
به هر ترتیب در قرن نوزدهم جوامع آسیای مرکزی در نتیجهی کشمکش های بین سلسله های حاکم، مردمان یکجانشین و شبانکاره طعمه توسعه طلبی روسیه شدند. و به ترتیب در سال ۱۸۶۵ تاشکند، در سال ۱۸۶۸ سمرقند و بخارا، در سال ۱۸۷۶ خوقند و در سال ۱۸۸۱ منطقهی ماوراء النهر را تصرف کرد. و همهی اقوام تاتار، قزاق و ازبک را تحت سلطهی خود درآوردند.[۴۷]
ج. ترکستان شرقی
منطقه ای متشکل از شهرها و آبادی های مهم کشاورزی و زمین های چراگاهی بود. تحت تسلط خان های جغتایی، جانشینان چنگیزخان، قرار گرفته بود. در دورهی تسلط جغتاییان بر ترکستان شرقی این منطقه به جزئی از قلمرو نفوذ فرهنگ اسلامی-ترکی تبدیل شد. که در طی آن مغولان ساکن ترکستان شرقی مسلمان شدند. تا اواخر قرن شانزدهم اکثر ساکنان آسیای مرکزی به استثنای مغولستان و تبت مسلمان شده بودند و یا تحت سلطهی مسلمانان درآمده بودند. در ادامه برخورداری خواجه ها ( صوفیانی که مدعی دارا بودن ارتباط صلبی و معنوی با پیامبر یا خلفای راشدین بودند ) از اهمیت و ارزش بسیار در ترکستان شرقی، مهمترین گواه بر نفوذ اسلام در این منطقه می باشد. بعدها در سال ۱۸۸۴ چینیها، ترکستان شرقی را سین کیانگ ( ایالت مسلمان نشین ) نامیدند و این منطقه را به عنوان بخشی از خاک خود قرار دادند.[۴۸] در واقع تصرف آسیای مرکزی توسط روسیه و چین به ۳۰۰۰ سال حاکمیت چادرنشینان بر این منطقه پایان داد. به هر حال تا پیش از حضور این قدرت ها در منطقه سه منبع قدرت در جوامع یکجانشین وجود داشت: قبایل، دولت ها و نخبگان مذهبی.
۱-۲-۲ دوران اتحاد شوروی
در اتحاد شوروی حدود ۵/۴۴ میلیون مسلمان در قالب ۹۳ قوم مسلمان زندگی می کردند. که از طرف شرق به مرزهای چین و از طرف غرب تا لهستان پراکنده شده بودند. این اقوام به ۱۵ شاخهی زبان ترکی، ۱۰ شاخهی زبان فارسی، ۳۰ شاخهی زبان قفقازی و زبان های چینی، مغولی تکلم می کردند. بزرگترین اقوام منطقهی ازبک ها، تاجیک ها، ترکمن ها، قزاق ها و قرقیزها هستند. دیگر اقوام ساکن در آسیای مرکزی عبارتند از: روس های مسیحی، یهودیان بخارایی، اقوام بودایی، جمشیدی ها، کولی ها، هزاره ها، بربرها، کاشغریها، قبچاق ها، قرماها، پامیری ها و غلجائی ها که دو قوم آخر شیعه هستند.[۴۹]
در آغاز زمان استقرار حکومت کمونیستی بر عدم تعارض اسلام و کمونیسم در نواحی مسلمان نشین تأکید می کردند و پس از تحکیم اقتدار خود مبارزهی گسترده ای را با آن آغاز کردند زیرا طبق آموزه های مارکسیستی دین از نمادهای ارتجاع و عقب ماندگی تلقی می شد. از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تصمیم گیری برای اجرای یک سیاست ضد مذهبی و جدا کردن مذهب از دولت در دستور کار حکومت بلشویک قرار گرفت. دولت انقلابی برخورد های خشونت آمیز با پیروان همهی دین ها داشت. پیش زمینه-ی این تصمیم گیری، آموزه های مارکس بود، مبنی بر این که دین و مذهب مانع نوسازی و توسعه ی جامعه می شود. مسلمانان از این سیاست حکومت بلشویک بسیار ضربه خوردند و مسجدها و مدرسه های مذهبی آن ها بسته شد، رهبران روحانی مورد پیگرد قرار گرفتند. درآمدهای آن ها (وقف) مصادره شد. یکی از پیامدهای مهم این اقدام های خشن، جنبش باسماچی در ۱۹۱۸ بود. در ۱۹۲۴، سیاست های لنین دگرگون شد و سیاست های ضد اسلامی کنار گذاشته شد. دولت کوشید با بازگرداندن داراییهای مسلمانان، اعتماد آنان را جلب کند. مسجدها و مدرسه های آنان باز شد و اجازه ی کار بر پایه ی شریعت اسلامی به آن ها داده شد.[۵۰]
بعد از مدتی در سال های ۱۹۲۵ تا ۱۹۲۷ دستورهای تازهای برای جلوگیری از نفوذ مسلمانان، با بستن مسجدها و مدرسه ها و همچنین جلوگیری از پرداخت پول از راه فرمانداران به مسلمانان، صادر شد. درآمد اوقاف نیز در ۱۹۲۵ ملی اعلام شد و نهادهای آموزشی مذهبی از دریافت کمک های مالی محروم شدند. رهبران مذهبی یا تبعید شدند، یا به زندان افتادند. همه ی مدارس اسلامی بسته شد و متن های لاتین به جای متون عربی تدریس شد.
اما در حوالی ۱۹۲۸، چند سالی بعد از آغاز حمله بر ضد مسیحیت، تهاجم گسترده ای بر اسلام آغاز شد. بدین ترتیب برای نخستین بار در تاریخ، یک جامعهی پراهمیت مسلمان با تهدید سیستماتیک الحاد و خطر نابودی تام و تمام مذهبش روبرو گردید.[۵۱]
در دوران استالین روند حذف و بیرون راندن مسلمانان از صحنه ی فعالیت های سیاسی شدت گرفت و زکات دادن، به حج رفتن و روزه گرفتن غیر قانونی اعلام شد. اقدامات دولت شوروی برای کاستن از نفوذ همهی مذاهب تا آغاز جنگ جهانی دوم ادامه یافت. در آن هنگام سرکوب دین ها و روحانیان تا اندازه ای کم شد و در سال های جنگ، چهار مرکز روحانی یا کانون روحانیان برای اداره امور مسلمانان شوروی ایجاد شد.[۵۲] که مهمترین آن ها مرکز روحانی آسیای مرکزی و قزاقستان است. این مرکز با داشتن یک مفتی، وظیفهی ثبت کردن مساجد، تعیین امام برای هدایت انجمن های محلی و حتی تعیین محتوای سخنرانیهای امامان را بر عهده داشت.
پس از ۱۹۴۵ نیز بهبود روابط با مسلمانان جهان در دستور کار قرار داشت. بی گمان کم شدن فشار بر مسلمانان از نیاز به مشارکت آنان در جنگ مایه می گرفت. با سر بر آوردن اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان یک ابرقدرت، این روش برای نفوذ در میان مسلمانان خاورمیانه به کار رفت و تا میانه ی دهه ی ۱۹۵۰ ادامه یافت. هنگامی که دولت شوروی بر پیامدهای دشوار جنگ غلبه یافت، زمامداران آن کشور دیگر نیازی به پشتیبانی از دین نمی دیدند. از این رو رهبران حزب کمونیست حملات خود را به مذاهب آغاز کردند.
حملات اداری و روانی بر ضد اسلام در ایام حکمرانی خروشچف و بر اساس سیاست « بازگشت به لنین » او، از ۱۹۵۳ آغاز شد و بیش از ده سال به طول انجامید. در این دوران تعداد مساجد « فعال » به حدود ۴۰۰ باب و تعداد روحانیون « رسمی و به ثبت رسیده » به ۲۰۰۰ الی ۳۰۰۰ نفر کاهش یافت. ولی بر اساس تمام بررسی های اخیر شوروی، این تهاجم نه تنها به نابودی نهایی احساسات دینی مسلمان ها منجر نشد، بلکه همانگونه که ملاحظه خواهد شد آن را به جانب یک جهت بنیادگرایانه ی جدید، گرایشی محافظه کارانه که در اسلام « متواری » طریقت های مخفی صوفیه متبلور گردید، سوق داد.[۵۳]
خروشچف فرمانی دربارهی نظارت بر مراسم مذهبی صادر کرد. این سیاست که در مارس ۱۹۶۱ اعلام شد، موارد زیر را در بر می گرفت:
۱٫ نظارت بر روحانیان
۲٫ تکمیل قوانین ضد مذهبی موجود
۳٫ کاربرد مجازات های سنگین تر در مورد گروه های مذهبی آشوبگر. این ها قوانینی بود که بر ضد پیروان ادیان از جمله اسلام تا آغاز پرسترویکا اعمال شد. [۵۴] بنابراین سیاست محدودیت علیه اسلام از ۱۹۶۴-۱۹۵۹ کم و بیش ادامه داشت. در این سال ها اکثر مساجد و اماکن زیارتی مسلمانان بسته شد و حملات همه جانبه از طرف روزنامه، رادیو، تلویزیون علیه اسلام گسترش یافت و ۹۲۰ نوع کتاب به زبان های مختلف کشور علیه اسلام منتشر شد.[۵۵]
در دورهی برژنف، وی تاریخ دانان شوروی را وادار کرد تاریخ ملت های روس را بازنویسی کنند و نظریهی آسیای جدید را در آن بگنجانند. بر اساس این نظریه تمامی نهضت های آزادی بخش (مسلمانان) ارتجاعی بوده و همهی ملت های غیر روس داوطلبانه به امپراتوری پیوستهاند. نکتهی مهم در خصوص موارد فوق آن است که با وجود برنامه های وسیع ضد مذهبی رژیم کمونیست حاکم و سرکوب های شدید آن ها، باورهای اسلامی در آسیای مرکزی از بین نرفت. برژنف معتقد بود که در این کشور با وجود پیشرفت تمدن جدید مانند سایر نقاط پیشرفتهی جهان و کوشش مستمر نظام سیاسی جهت افزایش ارتباط بین ملل و اقوام گوناگون و ذوب کلیهی تمایزات قومی در قالب ” فرهنگ واحد سیاسی شوروی”، اکنون دیگر روشن شده است که در بخش های مسلمان نشین این کشور هرگونه تلاش به منظور تغییر طرز فکر و روحیهی مردم با یک واقعیت سیاسی-اجتماعی که نفود در آن بسیار دشوار می نماید، برخورد کرده است.[۵۶]
نگرش گورباچف به اسلام، بازتابی از رویکردهای سنتی کمونیستی بود. وی فرهنگ اسلامی را به دلیل فساد گستردهی آسیای مرکزی نکوهش می کرد و آن را مانع تشکیلات اصلاحاتی اش می دانست. تا آغاز ۱۹۹۰ گورباچف با نفوذ افراطیهای کمونیستی که به وسیلهی یوری لیگاچف، مسئول امور عقیدتی کادرهای کمیته مرکزی، که عامل ادامهی نبرد علیه دین، شناخته می شدند، رویارویی می کرد. بنابراین در سال های ۱۹۸۷-۱۹۸۶ نبرد علیه نفوذ رو به رشد اسلام، حتی در میان تحصیل کرده های جامعه ادامه یافت. در نتیجهی دستگیری روحانیان غیر رسمی و غیر دولتی به ویژه در آسیای مرکزی افزایش یافت. و اسلام به عنوان تهدید سیاسی بالقوه برای یکپارچه کردن اتحاد شوروی مطرح شد.[۵۷]
با اجرای رسمی سیاست های، پرسترویکا ( اصلاح اقتصادی) و گلاسنوست ( آزاد سازی سیاسی) در ۱۹۸۸ جامعهی شوروی دگرگون شد و یکی از پیامدهای پرهیز ناپذیر سیاست های او سر بر آوردن دوباره ی اسلام در آسیای مرکزی و قفقاز بود. از سال ۱۹۸۶ شماری از روشنفکران و اعضای روحانیت ، عموماً مسیحی ارتدوکس، آغاز به دفاع از دین و انتقاد از سیاست های دینی اتحاد شوروی کردند. و کوشیدند میان فرهنگ و اخلاق و جایگاه دین به مثابهی در برگیرندهی همهی فرهنگ ها رابطه پدید آورند. این امر منجر به همراهی گروه های دموکراتیک با گورباچف شد، تا بدین وسیله امکان موفقیت اصلاحات اقتصادی به وسیلهی دمکراتیزه کردن سراسری نظام از جمله در حوزه های دینی و معنوی فراهم آید. و به دلایل زیر روند اصلاحات به احیای اسلام منتهی شد:
۱٫ برطرف شدن محدودیت های مربوط به بیان احساسات دینی و شرکت در فعالیت های دینی.
۲٫ برطرف شدن موانع افزایش ارتباط میان مسلمانان شوروی و دیگر نقاط جهان اسلام.
۳٫ رشد جریان نهادها و افزایش نمایندگان مسلمانی که به ویژه از ترکیه، عربستان سعودی، پاکستان و دیگر دولت های عرب و در برخی موارد از جمهوری هایی چون آذربایجان و نیز ایران، راهی شوروی شده بودند. نمونهی بارز افزایش ارتباط و کنش متقابل میان مسلمانان شوروی و جهان اسلام، ارسال یک میلیون نسخهی قرآن از سوی امیر فهد از عربستان سعودی به آسیای مرکزی بود. شاهد شکل گیری جدیدی در حرکت های اسلامی شوروی و پیدایش ” حزب احیای اسلامی” می شود.[۵۸] که در ادامهی مطالب به آن پرداخته شده است.
۱-۳ روند اسلام گرایی در آسیای مرکزی پیش از فروپاشی
۱-۳-۱ تصوف
تصوف مجموعهای از آداب سلوکی صوفی به سوی خداوند است که در قرن های نخست اسلام پدید آمد. در آغاز، تجربه ای کاملاً فردی و مبتنی بر ارتباط میان مرید و استاد بود که به تفاوت شیخ، مرشد، پیر، استاد یا ایشان نامیده می شد. استاد به تنهایی مسئولیت پیشرفت سالک را در طی طریق به سوی خدا به عهده داشت. در قرن ششم هجری/ دوازدهم م هنگامی که برای نخستین بار در تاریخ دنیای مسلمان، اسلام را مهاجمین کافری چون قره ختایی ها در شرق و صلیبیون در غرب تهدید کرد، صوفیان نقش مدافعان از ایمان و باور های اسلامی را پذیرفتند و تصوف تا حد نهضتی تودهای و مردمی متشکل از طریقت های گوناگون برجستگی یافت. آسیای مرکزی که مرز دنیای اسلام و تقریباً از جوانب با کافران روبرو بود، یکی از فعالترین نواحی توسعهی افکار صوفیانه شد.
از دیرباز درمناطق مسلمان نشین روسیه، همانند دیگر نقاط جهان اسلام، دو گروه از رهبران وجود داشتند. گروه نخست روحانیون رسمی بودند که تحت عناوین گوناگون شیخ الاسلام، قائد، مدرسه، امام و نظایر آن خوانده می شدند. آن ها هر یک تعدادی از طلاب را گرد خویش جمع میآوردند. رهبران سیاسی محلی همواره در پی بهره گیری از قدرت و نفوذ این رهبران بودند و می کوشیدند در تعارض با آن ها قرار نگیرند. گروه دوم رهبران اسلامی به شیوخ، دراویش و ایشان ها مربوط می شد. این افراد معمولاً در برابر گروه نخست قرار می گرفتند. آن ها شبکه ای گسترده از پیروان و هواداران خود به وجود آورده بودند. گرایش های صوفی منشانهی این گروه در پیوند با برخی میراث کهن در نواحی مختلف سکونت مسلمانان در روسیه پیش از ورود اسلام قرار داشت.[۵۹]
تصوف در قرن هشتم در آسیای مرکزی ظاهر شد. هر چند مدت ها پیش از آن مرو و بخارا به عنوان مراکز پیشرو تصوف مشهور بودند. از مهمترین فرقه های صوفی در منطقه می توان نقشبندیه، قادریه، کبرویه و یسویه را نام برد. به گفتهی برخی رونق این سلسله ها و اقبال مردم به آن ها در دورهی تیموریان به اوج خود رسید زیرا سلاطین و شاهزادگان تیموری و امیران آنان به صوفیان ارادت داشتند و اختلاف علما و صوفیان نیز در این دوره از میان رفته بود. نخستین فرقهی صوفی که در این منطقه پیروان زیادی را به خود جلب کرد یسویه بود. طریقت های صوفی به خاطر نقش فراگیر مرشدها به عنوان معلم، طبیب، مشاور در تمام زوایای زندگی رسوخ می کرد، نوع سلسله مراتب و ارتباط آن ها با مریدان خود که به صورت یک شبکهی گسترده همراه با وفاداری گروهی بود، به آن ها این امکان را می داد که در مقابل فشار مخالفان مقاومت کنند. بنابراین طریقت های صوفیه برجستهترین نهضت های مقاومت چه در دوران روسیه تزاری و چه در دوران شوراها بودند. این ویژگی صوفیان درسال های اخیر یکی از عوامل مهم اسلام سیاسی منطقه بوده است.[۶۰]
تصوف در خراسان به مرکزیت نیشابور از سدهی سوم تا ششم به تدریج اهمیت یافت[۶۱] و در همین دوران از طریق مشایخ بزرگ خراسان ــ که حلقهی اتصال تصوف خراسان و ماوراءالنهر بودند ــ به شمال خراسان بزرگ و ماوراءالنهر راه یافت. ماوراءالنهر مرکز تلاقی ادیان و فرهنگ های مهم آسیایی و وارث فرهنگ مانوی در درهی فرغانه و غربیترین مرز سرزمین های بودایی نشین بود. تصوف در ماوراءالنهر با وجود داشتن وجوه مشترک با تصوف در خراسان به سبب موقعیت فرهنگی آسیای مرکزی ویژگی هایی متفاوت یافت از جمله آیین بودا تأثیر بسزایی بر آن نهاد. شاید به سبب همین تأثیر بوده که صوفی بزرگی چون ابراهیم بن ادهم (متوفی ۱۶۱) ــ که سرگذشت و برخی گفته های منسوب به او شباهت فراوانی به زندگی و سخنان بودا دارد ــ چهره ای مهم محسوب شده و در منظومه ها و ادبیات عامهی اقوام آسیای مرکزی به وی اشاره شده است. بخارا از مهمترین مراکز تصوف در ماوراءالنهر بود. این شهر که زمانی آن را «بخارای شریف » می خواندند و به تعبیر جوینی قبلهی اسلام درشهرهای شرقی بود از مراکز بزرگ علوم اسلامی به حساب می آمد.[۶۲]
نخستین و مهمترین سلسلهی صوفیانهی ماوراءالنهر نقشبندیه است. این سلسله منسوب به خواجه بهاءالدین نقشبند (متوفی ۷۹۱) و ادامهی سلسلهی خواجگان است. بنیانگذاران سلسلهی خواجگان، خواجه یوسف همدانی (متوفی ۵۳۵ ) و خواجه عبدالخالق غجدوانی یا خواجهی بزرگ یاکلان (متوفی ۵۷۵) بودند. برخی از صوفیان این سلسله عبارتند از: خواجه احمد صدیق، خواجه اولیای کبیر، خواجه سلیمان (یا سلمان ) کرمینی، خواجه عارف ریوگروی، خواجه محمود انجیرفغنوی، خواجه علی رامیتنی معروف به حضرت عزیزان (متوفی ۷۱۵ )، خواجه محمد باباسماسی (متوفی ۷۵۵ ) و سیدامیر کلال بن حمزه (متوفی ۷۷۲ ) که همگی از بخارا یا روستاهای اطراف آن برخاسته بودند. بهاءالدین نقشبند نیز در قصر عارفان روستایی در یک فرسنگی بخارا به دنیا آمد و در همانجا نیز به خاک سپرده شد و آرامگاهش از همان تاریخ تا کنون مرکز تعالیم صوفیان و زیارتگاه هوادارانش بوده است. سلسلهی نقشبندیه از همان ابتدا به سرعت در سرزمینهای ماوراءالنهر و خراسان رواج یافت. علت این رواج اعتقاد به اصولی چون اعتدال در سلوک و التزام به شریعت و مقید نبودن به نظام خانقاهی در تعالیم این سلسله بود. به علاوه التزام به شریعت سبب پیوستن بیشتر علمای اهل سنت در ماوراءالنهر و خراسان به این سلسله بود..[۶۳]
پس از بهاءالدین نقشبند، خلافت این سلسله را علاءالدین عطار (متوفی ۸۰۲) و خواجه محمد پارسا و یعقوب چرخی (متوفی ۸۵۱) و خواجه عبیدالله احرار (متوفی ۸۹۵) بر عهده گرفتند. نقشبندیه در دورهی خلافت خواجه عبیدالله احرار در تاشکند (چاچ / شاش ) در حیات معنوی و در عرصهی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ماوراءالنهر به عنصری تعیین کننده بدل شد. خواجه عبیدالله به سبب ارتباط مستمر با دیگر حاکمان و داشتن ثروت و املاک و موقوفات بسیار و اجرای قانون الجاء (نوعی نظام حمایتی ) برای کشاورزان و پیشه وران ثروتی فراهم آورد و در میان آنان نفوذی معنوی یافت. وی از این طریق بر شرایط اقتصادی و اجتماعی ماوراءالنهر به ویژه سمرقند و تاشکند و هرات تأثیر گذاشت و حتی در رابطه میان مرید و شیخ تغییراتی پدید آورد. در دورهی تیموری نقشبندیه نقش فعال سیاسی و اقتصادی داشت اما در میان شیوخ این سلسله، خواجه عبیدالله احرار را باید سرمشق شیوخ صوفی دانست که با تأسیس ساختار سازمان یافتهی اقتصادی و به سبب اعتبار و نفوذ مذهبی اش توانست میان حاکمان و کشاورزان و پیشه وران واسطه شود و از میزان مالیاتها بکاهد.[۶۴]
بیشتر شیوخ سلسلهی نقشبندیه پیشه ور بودند. خواجه عبیدالله احرار اولین شیخ نقشبندیه بود که مرکزی برای تعلیم و تربیت مریدان بنیان نهاد. این مرکز نزدیک سمرقند در محلی به نام «محوطهی ملایان » ساخته شد که مزار خواجه عبیدالله نیز در آن واقع شده است[۶۵].
نقشبندیان در سدهی سیزدهم / نوزدهم در اقدامات استقلال طلبانه در ماوراءالنهر شرکت داشتند از جمله در قیام «درهی چرچیک » در ۱۸۷۲/۱۲۸۹به رهبری خوجه ایشان قول قره، در نهضت ترکمانان در آخال تکه در ۱۲۹۸/ ۱۸۸۱ به رهبری شیخ قربان مراد نقشبندی که به شکست انجامید و در شورشی که در ۱۳۱۶/ ۱۸۹۸ به سرکردگی محمدعلی (مدلی ) ایشان در اندیجان به پا شد. تصوف به ویژه سلسلهی نقشبندیه در اشاعهی اسلام در قرقیزستان نیز نقش بسزایی داشته است. سابقهی تصوف در این منطقه به دورهی نفوذ خرقه پوشان ترکستان باز می گردد. توسعهی تصوف با تبعید چچنی ها به این ناحیه پس از جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ـ ۱۹۴۵) بیشتر شد. این سلسله اکنون نیز در قرقیزستان طرفدارانی دارد. تصوف ماوراءالنهر به ویژه سلسلهی نقشبندیه در سدهی دوازدهم / هجدهم به داغستان و قفقاز و در میان رهبران قیام های این مناطق نفوذ کرد و تفکر مسلط قیام های اقوام آن سامان بر ضد روس ها شد. چنانکه گفته شده است که یک صوفی بخارایی نقشبندی شیخ منصور اشرمه (متوفی ۱۲۰۷ یا ۱۷۹۳/۱۲۰۸رهبر نخستین قیام در داغستان ) را در راه سفر به مکه به سلسلهی نقشبندیه در آورد.[۶۶] گرچه قیام شیخ منصور اشرمه شکست خورد و وی دستگیر و در زندان اشلسبورگ اعدام شد، سنت مبارزهی او را دیگر مریدان نقشبندیه در سدهی بعد ادامه دادند.
در سدهی سیزدهم / نوزدهم جنبش صوفیه بین تاتارها در اوج قدرت بود و در ناآرامی هایی که پس از آزادی تاتارهای سرف (دهقانان روسیه ) در ۱۲۷۷ـ ۱۲۷۸/ ۱۸۶۱ در منطقه رخ داد، نقشبندیان احساسات ضد روسی را میان تاتارها تشدید کردند. ازاینرو بسیاری از چهره های فرهنگی تاتار به ویژه در اورنبورگ تمایلات نقشبندی خود را آشکار کردند از جمله ابونصرکرسوی (متوفی ۱۲۲۹/ ۱۸۱۴)، شهاب الدین مرجانی (متوفی ۱۳۱۷/ ۱۸۹۹)، شیخ زین الدین رسولی (متوفی ۱۳۳۵/ ۱۹۱۷) و شیخ عالم جان بارودی (متوفی ۱۳۰۰ ش / ۱۹۲۱)یکی از شیوخ نقشبندی به نام بهاءالدین واسیوف (واعظ اف) متوفی (۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱/ ۱۸۹۳) شاخه ای از نقشبندیه را در قازان بنیان نهاد که طرز تفکر آنان آمیزه ای از سوسیالیسم و اندیشه های تولستوی بود. رهبر بعدی آنان پیر بهاءالدین در ۱۳۳۶/ ۱۹۱۸ با بلشویک ها متحد شد اما اندکی بعد به قتل رسید و فرقهی مذکور به سرعت از بین رفت.[۶۷]
نقشبندیان در قیام باسماچیان ــ که در ۱۹۱۸ آغاز شد و تا ۱۹۳۰ ادامه داشت ــ شرکت کردند. دو تن از رهبران این نهضت شیرمحمدبیگ یا کور شیرمت و جنیدخان نقشبندی بودند. این دو تن همچنین در مقاومت های مسلحانه بر ضد حکومت شوروی که به غزوات (۱۳۳۵ـ۱۳۴۰/ ۱۹۱۷ـ۱۹۲۱) شهرت یافت، شرکت کردند. پس از تشکیل مجمع علمای داغستان در( ۱۳۳۵/ اوت ۱۹۱۷) رهبری این غزوات به عهدهی شیخ نقشبندی نجم الدین هوتسو یا گوتسو (به روسی: گوتسینسکی ) گذارده شد. وی با همراهی اوزن حاجی دیگر شیخ نقشبندی ابتدا با نیروهای روس سفید به رهبری ژنرال دنیکین جنگید و پس از مرگ اوزن حاجی در ۱۳۳۸/ مه ۱۹۲۰ مبارزه بر ضد بلشویک ها را سازمان داد که در سیاست بین المللی به ویژه در محدود ساختن قدرت مداخلهی ارتش سرخ در شمال ایران تأثیر گذاشت. از دیگر چهره های نقشبندیه در این دوره می توان از شیخ حاجی یاندارف (از شیوخ چچنی که در۱۳۴۶ـ۱۳۴۷/ ۱۹۲۸ محاکمه و سال بعد اعدام شد) و شیخ علی آقوشه در داغستان مرکزی که در برابر بلشویک ها موضعی بی طرف داشت نام برد. با سرکوبی متوالی قیام های نقشبندیان در قفقاز اندک اندک سلسلهی قادریه رونق گرفت.[۶۸]
سلسلهی دیگر در ماوراءالنهر یسویه است که بنیانگذار آن شیخ احمد یسوی (متوفی ۵۶۲) در شهر یسی به دنیا آمد. شیخ احمد سومین خلیفه بعد از خواجه یوسف همدانی و از خواجگان بود. ازاینرو میان سلسلهی یسویه و سلسلهی خواجگان اشتراک هایی وجود داشت و چون خواجگان سلف نقشبندیه نیز بودند میان دو سلسلهی یسویه و نقشبندیه مناسبات تنگاتنگی برقرار بود. اما مهمترین وجه تمایز یسویه با اخلاف خواجگانی و معاصران نقشبندی خود در نحوهی برگزاری مراسم ذکر بوده است. یسویه هوادار ذکر جلی (جهری ) بوده اند و به همین سبب آنان را«علانیه » یا «جهریه » نیز گفته اند حال آن که نقشبندیه و خواجگان بیشتر بر ذکر خفی تأکید داشتهاند.
سلسلهی یسوی در مسلمان کردن قبایل کوچ نشین دورترین بخش های آسیای مرکزی در طول سیردریا در قزاقستان و قرقیزستان امروزی بیشترین نقش را داشته است. همچنین بنا بر نظر پژوهشگرانی همچون فرانتس بابینگر و بهاد کوپرولو، یسویه زمینه ساز رواج تصوف در میان ترکان آناطولی بوده است. نقش مریدان احمد یسوی به ویژه سلیمان باکیرگان در رواج تصوف در میان تاتارهای ولگا نیز بسیار بوده است با اینهمه میراث معنوی یسویه در بیرون از آسیای مرکزی غالباً نادیده گرفته شده و این سلسله به اقوام ترک آسیای مرکزی محدود شده است.[۶۹]
تعالیم احمد یسوی در اثری منسوب به او به نام دیوان حکمت آمده است. پس از درگذشت احمد یسوی خلفای وی این سلسله را در میان طوایف چادرنشین آسیای مرکزی و شاهزادگان ازبک اشاعه دادند. دامنهی نفوذ یسویه علاوه بر استپ های آسیای مرکزی به شهرهای ماوراءالنهر و حوزهی سنتی فعالیت نقشبندیان نیز کشیده شد .در سدهی یازدهم / شانزدهم یسویه در نقشبندیه مستحیل شد اما پس از مدتی بار دیگر سر بر آورد. دو شاخهی افراطی یسویه (لاچیها و ایشانهای درازگیسو ) در درهی فرغانه فعالیت داشتهاند.
در نیمهی دوم سدهی سیزدهم / نیمهی دوم سدهی نوزدهم شیخی یسوی به نام سنور سلسلهی لاچی ها را بنیان نهاد. خان خوقند بعدها وی را به اتهام ارتداد به دار آویخت. پس از شکست حکومت های محلی از روس ها، لاچی ها که مخفی شده بودند بار دیگر به رهبری قرقیزی از شهر مرکلان به نام باباجان خلف رحمان قلی به عرصه آمدند. باباجان خلف به شرق فرغانه مهاجرت کرد و طریقت خود را رواج داد. لاچی ها به سبب آن که مراسم ذکر جلی را در شب و با حضور زنان همراه با خواندن بخش هایی از دیوان حکمت احمد یسوی و رقص و سماع برگزار می کردند و به برپایی ارجی (ازدواج جمعی ) متهم بودند در میان مسلمانان منزوی شدند. ازاینرو از انقلاب اکتبر استقبال کردند. به نوشتهی بنیگسن و ویمبوش دهکده های لاچی نشین به طور عمده قرقیزند و جوامعی کاملاً بسته اند که نظام ازدواج درون همسری دارند. ایشان های درازگیسو شاخهی دیگر یسویه و از فعالترین و افراطیترین سلسله های تصوف بوده اند اما در سال های اخیر فعالیتشان کاهش چشمگیری یافته است. این سلسله را ابومطلب ساتیبالدیف که در ۱۳۱۵ ش / ۱۹۳۶ اعدام شد بنیان نهاد. مرکز ایشان ها چلگازی در قرقیزستان بود و در کوه های جنوب قرقیزستان و اچ و جلال آباد و ارسلان آباد میان قرقیزها و اقلیتی از ازبک ها و تاجیک ها هوادارانی داشتند. در ۱۳۴۲ ش / ۱۹۶۳ گروهی از ایشان های درازگیسو به اتهام اقدام برای تشکیل دولتی مسلمان در بیشکک محاکمه شدند. شایان ذکر است که در هر دو شاخهی یسویه حلقه هایی ویژهی زنان وجود داشته است.[۷۰]
کبرویه از نظر قدمت نخستین و از حیث نفوذ پس از نقشبندیه و یسویه، سومین سلسله در ماوراءالنهر به ویژه خوارزم است. بنیانگذار آن نجم الدین کبری (متوفی ۶۱۸) بود که پس از کشته شدنش به دست مغولان دو مرید معروفش سیف الدین باخرزی در ماوراءالنهر و باباکمال جندی در ترکستان تعالیم او را اشاعه دادند. با اینهمه خوارزم مرکز کبرویه باقی ماند و دامنهی نفوذ آن در میان قره قالپاق های دلتای آمودریا گسترش یافت.[۷۱]
کبرویه در زمان اسلام آوردن طوایف اردوی زرین بوده اند. ظاهراً سلسلهی کبرویه در دوره هایی از رونق افتاد و اگرچه در سدهی سیزدهم / نوزدهم احیا شد پس از ۱۲۹۰/ ۱۸۷۳ هواداران آن به نقشبندیانی که از بخارا آمده بودند پیوستند. با وجود نفوذ کبرویه در میان قره قالپاق ها و حتی برگزاری مجالس ذکر در نیمهی دوم سدهی چهاردهم / بیستم.[۷۲] آنان اکنون کم نفوذترین سلسلهی آسیای مرکزی و قفقاز محسوب می شوند که فقط میان اندکی از دهقانان به ویژه در محدودهی خوارزم و قونیهی اورگنج در ترکمنستان هوادارانی دارند. در بارهی کبرویه منابع کمی وجود دارد. [۷۳]
دیگر سلسلهی صوفیانهی معروف در این منطقه قادریه منسوب به عبدالقادر جیلانی یا گیلانی (متوفی ۵۶۱) است. گرچه محل شکوفایی قادریه بغداد بود به آسیای مرکزی نیز نفوذ یافت. چنانکه در سدهی ششم حجاج بلغاری و بازرگانان عرب این سلسله را از بغداد به قلمرو پادشاهی ولگا و ترکستان به ویژه شهرهای درهی فرغانه آوردند. سلسلهی قادریه از سدهی هفتم تا نهم در برابر نفوذ نقشبندیه و یسویه از رونق افتاد. در سدهی سیزدهم / نوزدهم قادریان در شمال قفقاز سربرآوردند و با تبعید چچن های قادری به قزاقستان و قرقیزستان به دستور استالین بار دیگر قادریان به محل اولیهی خود درهی فرغانه بازگشتند. عامل تجدید حیات قادریان چوپانی از قیموق ها به نام کونتاحاجی کیشیف بود که به روایتی در سفر به بغداد و زیارت آرامگاه عبدالقادر گیلانی به سلسلهی قادری پیوست و از ۱۲۷۸/ ۱۸۶۲ به اشاعهی آن در قفقاز پرداخت. در نتیجهی شکست نهضت مریدان و ایجاد وقفه در فعالیت نقشبندیان (از ۱۲۷۶تا ۱۲۹۷/۱۸۵۹ـ۱۸۸۰) مریدان که از نبرد طولانی خسته شده بودند به شعار «عدم مقاومت در برابر شر» که کونتاحاجی مطرح کرده بود جذب شدند. دورهی همزیستی مسالمت آمیز میان صوفیان قادری و حکومت روسیهی تزاری دیری نپایید و در پی نفوذ روزافزون قادریان در ۱۲۸۰/ ژانویهی ۱۸۶۴ کونتاحاجی و مریدانش دستگیر شدند. کونتاحاجی در ۱۲۸۴/۱۸۶۷در زندان درگذشت. مرگ وی و حتی مهاجرت گروهی برخی از قادریان به ترکیه در تداوم رونق قادریه خللی پدید نیاورد. این سلسله که بر خلاف نقشبندیه شعارهای عقیدتی ساده تر و ساختار داخلی متمرکزتر و مراسم ذکر جلی جذابتری داشت از غرب به سوی اینگوش و اُستیا و از شرق به داغستان گسترش پیدا کرد و به ویژه در میان مردم فقیر و روستایی رواج یافت. به طور کلی توسعهی قادریه در این مناطق در دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ش / ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بسیار چشمگیر بوده است. [۷۴]

 

دانلود

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:58:00 ب.ظ ]