۳-۳- توسعه و برابری جنسیتی
آیا توسعه در ایجاد برابری جنسیتی می تواند به عنوان عاملی تأثیرگذار تلقی شود؟ توسعه در چه ابعادی به عنوان مهمترین فاکتور جهت برابری جنسیتی محسوب می شود؟ آیا توسعه عاملی مثبت بر برابری است؟
پاسخ به این سؤالات، مستلزم بررسی نظریات موجود در رابطه با توسعه و تأثیر آن بر برابری جنسیتی است.
۳-۳-۱- نظریات مرتبط با نقش زنان در توسعه
در طول تاریخ تمدن بشری، زنان نیز همپای مردان در امور مختلف زندگی مشارکت فعال داشته و نقشهای متعددی را ایفا کرده اند. در این ارتباط «ویل دورانت» می گوید:
«در دوره شکارورزی، جز تعقیب شکار، تقریباً تمام کارهای دیگر خانواده بر عهده زن بود. مرد برای رفع خستگی ناشی از شکار، قسمت اعظم سال را با خیال راحت به آسایش و تنپروری میپرداخت. زن زیاد میزایید و نوزادان را خود بزرگ میکرد و کلبه یا خانه را خوب نگاه میداشت و از جنگلها و مزارع خوراکی به دست می آورد و پختن و پاک کردن و تهیه لباس و کفش بر عهده او بود. هنگام حرکت قبیله، مردان که میبایست منتظر دفع هر حملهای باشند، تنها کارشان حمل اسلحه بود و زنان، باقی ساز و برگ خانواده را حمل میکردند.»[۱۵۱]
زنان ایرانی نیز به مانند سایر ملل از این امر مستثنی نبوده و از ابتدای تاریخ حیات بشری، نقش بسیار ارزندهای را در پیشبرد جامعه ایفا نموده اند. در یکی از منابع آمده است:
«در نقوش مهرهای مربوط به هزاره چهارم قبل از میلاد که از نقاط مختلف ایران مانند سیلک (کاشان و شوش) به دست آمده، مشاهده می شود که زن به کار کوزهگری مشغول است. در هزاره پنجم قبل از میلاد، زن که حافظ و نگهبان خانواده بود، به جمعآوری حبوبات و دانهها و میوه ها پرداخت و سعی در شناسایی گیاهان و ریشه های گیاهان نمود. بدست آمدن تعداد زیادی حلقههای دوک نخ ریسی که از گل پخته است و مهرهای با نقوش زنانی که به ریسندگی و بافندگی مشغول میباشند، نشانه آن است که زنان به کار نساجی نیز اشتغال داشته اند.»[۱۵۲]
با گذشت زمان و توسعه جوامع بشری، زنان فعالیتهای متنوعتر و جدیدتری را عهدهدار شده اند. لیکن از آنجایی که تنها کار تولیدی و درآمدزا عنوان کار میگیرد، لذا سایر نقشهای زنان مطمح نظر قرار ندارد. اما به طور کلی میتوان عمدهترین نقش زنان در توسعه جوامع را به ترتیب زیر شناخت:
هماوردی (تولید مثل)
نگهداری و پرورش نیروی انسانی
تولید و مدیریت محل زندگی خود[۱۵۳]
از دهه ۵۰ میلادی، به دنبال تشکیل سازمانهای بین المللی که عهدهدار امور برنامه ریزی توسعه بودند، به منظور بهبود شرایط زندگی زنان، برنامه های متنوعی طراحی و اجرا شد. به طوری که سیاستهای متخذه پیرامون مشارکت زنان در امر برنامه های توسعهای، بسیار گوناگون بوده و به همین دلیل تا همین اواخر طبقه بندی سیستماتیکی از آن به عمل نیامده بود.
«بووینیک»[۱۵۴] در سالهای ۱۹۸۶ ـ ۱۹۸۳ میلادی یکی از بهترین تقسیم بندیها را ارائه داد که در ادامه به آن اشاره می شود. شایان ذکر است که سازمانهای مجری این سیاستها از روش و منطق خاصی پیروی نکرده اند. طبقه بندی بووینیک از نظریه های سیاستگذاری برای زنان کم درآمد جهان سوم، به شرح ذیل است:
۳-۳-۱-۱- نظریه رفاه
یکی از قدیمیترین و متداولترین سیاستهای توسعه اجتماعی در جهان سوم، به ویژه برای زنان، نظریه رفاه میباشد. به اعتقاد بووینیک، پس از جنگ جهانی دوم، جهت بهبود وضعیت زندگی گروه های آسیبپذیر، به طور اضطراری، برنامه های رفاهی به اجرا در آمد که شامل یک سری کمکهای مالی توسط سازمانهای بین المللی خصوصی برای کمک به زنان کم درآمد بود. علاوه بر آن، در کشورهای جهان سوم درآن زمان، یک سری کمکهای مالی نیز در جهت رشد اقتصادی به این گروه میکردند که متأسفانه اغلب در اختیار مردان قرار میگرفت و زنان از آن محروم بودند. در این برنامه ها جایگاه زنان همردیف سایر اقشار آسیبپذیر همانند کودکان، بیماران، بزهکاران و معلولان بود. به طور کلی، نظریه رفاه بر مبنای سه فرضیه استوار بود؛ اول این که زنان به عنوان عوامل فاقد جنبش به حساب می آمدند که شرکت فعالانهای در فرایند توسعه نداشتند. دوم این که مهمترین نقش اجتماعی زنان نقش مادرانه آنها تلقی میشد. سوم این که بچهدار شدن در همه اشکال توسعه اقتصادی، مؤثرترین نقش زنان محسوب میشد.
در این میان در برنامه های رفاهی برای زنان کم درآمد جهان سوم، بیشترین تمرکز سازمانهای بین المللی بر اعطای کمکهای خوراکی (توشههای غذایی خام یا پخته) و آموزشهای تغذیهای بود که تأثیر چندانی بر شرایط زندگی زنان نداشت. اما به دلیل کم بودن مخاطرات سیاسی آن، بسیار مورد توجه قرار گرفت. تا این که انتقاد گروهی از زنان تحصیل کرده و متخصص در سال های ۷۰ میلادی، باعث جایگزینی نظریه های جدیدی از قبیل نظریه برابری با نظریه رفاه شد.
۳-۳-۱-۲- نظریه برابری (عدالت)
با توجه به مطالعات سالهای ۷۰ میلادی، علیرغم مشارکت زنان در فعالیتهای اقتصادی، یکی از دلایل ناشناختهماندن فعالیتهای زنان، ناچیز شمردن و یا حتی در مواردی به حساب نیاوردن نقش آنان در اجرای پروژه های توسعهای، آمارهای ملی و امور برنامه ریزی تلقی می شود. نظریه برابری (عدالت) تصدیق داشت که زنان را باید از طریق استخدام و معرفی به بازار کار، وارد فرایند توسعه نمود. این نظریه با این فرض که راهبردهای اقتصادی اکثراً اثرات منفی بر امور زنان دارند، کار خود را شروع کرد و ریشه زیر دست بودن زنان را نه تنها در چارچوب خانواده، بلکه در روابط میان زن و مرد جستجو می کند. طرفداران این نظریه برای استقلال مالی زنان اهمیت زیادی قایل هستند.
عوامل متعددی از جمله احساس خطر تقسیم قدرت (به طور برابر) از سوی سازمانهای توسعهای و کمبود اطلاعات پایهای پیرامون وضعیت پیشرفت زنان ، موجب شد تا برنامه های برابری با مشکلاتی مواجه شود. عوامل مطرح شده منجر به اوج گرفتن مخالفت با سیاست برابری و در نهایت کنار گذاشته شدن این نظریه از دستور کار اغلب سازمانهای توسعهای شد. این نکته قابل ذکر است که در نظریه برابری، در برخی مناطق، سنتهای محلی به صورت مانع عمل کرده و علیرغم تلاش برای برآورده شدن احتیاجات استراتژیک زنان ( برابری و از طریق بالا به پایین و تنها از طریق قانونی) از موفقیت برنامه ها کاسته شد.
۳-۳-۱-۳- نظریه فقرزدایی یا خودکفایی اقتصادی
بر اساس نظریه فقرزدایی یا خودکفایی اقتصادی از بین بردن نابرابری میان زن و مرد، به از بین بردن نابرابریهای اقتصادی تغییر جهت پیدا می کند. این نظریه عدم تساوی اقتصادی بین زنان و مردان را به فرمانبری و پایینتر بودن زنان مربوط ندانسته، بلکه آن را نتیجه فقر میداند. به عقیده بووینیک نظریه فقرزدایی یا خودکفایی اقتصادی همان نظریه برابری است که به صورت محافظه کارانهتری مطرح شده است، چرا که سازمانهای توسعهای صرفاً تمرکز اصلی خود را بر روی نقش تولیدگر زن گذاشته و توجهی به روابط زن و مرد ندارند. اساس این نظریه بر این فرضیه استوار است که فقر زن و عدم برابری او با مرد، حاصل عدم دسترسی و تملک زمین، سرمایه و تبعیض موجود در بازار کار است و در نتیجه، اهداف آن ارتقای سطح اشتغال و درآمد و دسترسی بهتر زنان کم درآمد به منابع تولید است.
مهمترین دلیل عدم موفقیت برنامه های فقرزدایی، توجه به نقش سنتی زنان در امور تولیدی و قرار دادن کمکهای مالی در اختیار مردان (رئیس خانوار) میباشد. کاهش نقش باروری و پرورش و نگهداری نیروی انسانی در نتیجه تمرکز بیش از حد این نظریه بر نقش تولیدگر زن و استقلال مالی وی به وجود آمد. به اعتقاد یکی از کارشناسان، پروژه های درآمدزا زمانی موفق خواهند بود که از بار کارهای خانه و بچهداری زن بکاهد، نه اینکه تنها با اضافه کردن ساعات کار او، بر مشکلات قبلیاش بیافزایند.
۳-۳-۱-۴- نظریه کارایی
بر اساس نظریه کارایی که به عقیده بعضی از کارشناسان مسایل توسعهای، مهمترین نظریه در ارتباط با زنان است، فرض بر این است که در کشورهای جهان سوم، افزایش مشارکت زنان در امور اقتصادی خود به خود باعث افزایش برابری خواهد شد. در واقع در این نظریه تمرکز از روی زنان برداشته شده و بر محور توسعه قرار گرفته است. از جمله عوامل بروز مشکلات در مسیر اجرای برنامه های مذکور عدم وجود تکنولوژی تولیدی مناسب و پایین بودن سطح سواد زنان بوده است.
۳-۳-۱-۵- نظریه تواناسازی
نظریه تواناسازی هنوز به طور رسمی در سطح جهان شناخته نشده و به صورت مدون درنیامده است اما توسط یونیسف به کار گرفته می شود. این نظریه که بر اساس مطالعات کارشناس توسعه، «سارا لانگوی» اهل زیمباوه میباشد، به طور عمده از تجربه ریشهای ارگانها در جهان سوم نشأت گرفته و در آن کمتر از تحقیقات زنان در کشورهای توسعه یافته استفاده شده است. در این نظریه حقوق برابر زنان در مقابل مردان مورد توجه اکید قرار گرفته است و نابرابری بر مبنای جنسیت ، طبقه اجتماعی و نژاد محکوم شده است. براساس این سیاست، هر فردی باید موقعیت آن را داشته باشد که از تمام خلاقیتها و تواناییهای خود استفاده کند و ارزشهای زنان پیرامون حفاظت و همبستگی، توصیفگر روابط انسانی باشد. برنامه تواناسازی، دو دسته استراتژی را برای تحقق اهداف خویش مطرح میسازد. دسته اول استراتژی های کوتاهمدت (ایجاد کار در بخش رسمی و غیر رسمی و …) بوده که بیشتر در مورد احتیاجات علمی جنسیتی است. اما دسته دیگر استراتژی های بلندمدت (برای شکستن ساختارهای نابرابری بین طبقه اجتماعی، جنسیت و ملتها از طریق آزادی ملتها از قیود استعمار و استعمار جدید، تغییر جهت دادن از استراتژی های صادراتی در امر کشاورزی و کنترل فعالیتهای شرکتهای چند ملیتی) میباشد.
شرط لازم برای تواناسازی زنان در این نظریه، افزایش برابری در پنج معیار دسترسی، رفاه، آگاهی، مشارکت و کنترل میباشد. تا جایی که طرفداران تواناسازی معترفند، دستیابی به موفقیت مورد انتظار در این نظریه تنها با تلاش مستمر و سیستماتیک سازمانهای زنان و انجام کارهای مهمی توسط گروه های مشابه، همچون تغییرات قوانین بسیج سیاسی، آگاهسازی و آموزش مردمی میسر میگردد. به طور کلی، تفاوت اساسی این نظریه با سایر سیاستها در این است که قوانین از بالا به پایینِ دولتی را، دارای محدودیتهایی دانسته و دستیابی زنان به نیازهای خود را مشکل میشمارد.[۱۵۵]
۳-۳-۲- رویکردهای مرتبط با تأثیر توسعه بر نابرابری جنسیتی
اغلب مطالعات صورت گرفته درباره نقش جنسیت و توسعه، با در نظر گرفتن تأثیر رشد و توسعه بر نابرابری جنسیتی، سه رویکرد فکری را نشان میدهد.
۳-۳-۲-۱- رویکرد نوگرایی- نئوکلاسیک
بر اساس دیدگاه نوگرایی، رشد توسعه منجر به کاهش نابرابریها خواهد شد. نگرش این دیدگاه در این است که، کاهش در تبعیض در برخورداری از امکانات رفاهی و تبعیض در آموزش و به دنبال آن، کاهش در تبعیض علیه زنان در نتیجه رشد فرصتهای شغلی و رقابت به وجودآمدهی ناشی از رشد اقتصادی به تدریج دسترسی به منابع مالی را میسر خواهد کرد. در شرایط رشد اقتصادی، میزان تقاضا برای کارکنان متخصص، بالا میرود. از این رو، در شرایطی که دسترسی به کسب مهارت و آموزش (بدون در نظر گرفتن جنسیت) برای همه میسر باشد، عامل رقابت حداقل در دوره زمانی متوسط تا طولانی مدت را کم کرده و اعمال تبعیض برای کارفرمایان، آنان را متضرر خواهد کرد. بهعلاوه، تجارب کشورهای جنوب شرق آسیا نشان داده که، سرمایه گذاری در آموزش بانوان، تولید اجتماعی را افزایش داده و زمینه را برای رشد و توسعه بیشتر فراهم می کند.
۳-۳-۲-۲- دیدگاه بوزروپ
به دنبال انتشار کتاب «نقش زنان در توسعهی اقتصادی» نوشتهی استر بوزروپ درسال ۱۹۷۰، مطالعات گستردهای درباره نقش اجتماعی و اقتصادی زنان در سراسر دنیا انجام شده است. وی کوشید مفهوم زنان در توسعه، در یک چهارچوب بین المللی قرار گیرد. به اعتقاد بوزروپ در کشورهای فقیر در دوره قبل از رشد اقتصادی بازار و شهرنشینی، اختلاف بهرهوری میان زن و مرد ناچیز بوده است. اما افزایش تبعیض در مورد زنان در جریان رشد اقتصادی منجر به کاهش حضور آنان در بخشهای نوین شد و اختلاف سطح بهرهوری افزایش یافت. بوزروپ در یکی دیگر از مطالعاتش که درزمینهی توسعه در کشاورزی انجام شده بود، به این نتیجه رسید که، تغییرات اساسی در نقش جنسیتی در کشاورزی، در اثر تغییرات جزئی در تکنولوژی زراعی می تواند حاصل شود. به عنوان مثال، اغلب فعالیتهای سنتی در مناطقی که شیوه های قدیمی کشاورزی رواج دارد، توسط زنان انجام می شود. با جایگزین شدن شیوه های جدید کشاورزی، مردان بیش از زنان به گونه های جدید بذر و ابزار کشاورزی دست مییابند و ماشینآلات کشاورزی را اداره می کنند. زمانی که مردان در اثر چنین شرایطی شیوه های نوین کشاورزی را بیاموزند یا اعتبارات مالی دریافت کنند؛ میان بهرهوری تولید و همچنین درآمد زنان و مردان شکاف ایجاد خواهد شد. چنان چه سیاستگذاران امکان دسترسی زنان را به آموزش و تحصیلات فراهم کنند و همچنین بازار، نیاز به نیروی کار مؤنث داشته باشد این فرایند ممکن است به نفع زنان تغییر کند. بر اساس مشاهدات بوزروپ رشد اقتصادی تنها عامل مؤثر نیست. درصورتیکه وابستگیهای اجتماعی و موانع فرهنگی شدید باشد، با وجود رشد اقتصادی، موقعیت زنان بهبود نخواهد یافت و زنان همچنان در بخشهای عقبماندهتر استخدام میشوند.
تحلیل ماریان شمینک از مباحثی که بوزروپ مطرح کرده است به این صورت است که، از نظر کیفی تغییرات اقتصادی در کشورهای در حال توسعه با کشور های توسعه یافته متفاوت است. او کشور ونزوئلا را، به عنوان نمونه، بیان می کند که، نیاز به نیروی کار غیرماهر با وارد شدن فناوریهای جدید کاهش مییابد. وجود این تکنولوژیها در کنار نیروی کار آموزش دیده و ماهر، از یک طرف، تقاضا را برای جذب نیروی کار کاهش داده و از طرف دیگر، توسعه بوجود آمده در صنایع منجر به تقاضای بیشتر برای نیروی کار مرد می شود؛ و در نهایت در اثر این روند توسعه، زنان به ناچار به حاشیه رانده شده و به عنوان نیروی کار ارزان مورد استثمار قرار میگیرند.
به طور مشابه مطالعات در کشور ایران نیز نشان داده است که، بر خلاف تصور، تجربه پنجاه سال برنامه و راهبردهای توسعهای که با تاکید بر رشد اقتصادی صورت گرفته بود؛ و گمان میرفت توسعه اقتصادی و افزایش درآمدها بتواند به کاهش فقر، عدالت و برابری در جامعه بیانجامد؛ نتوانسته است به تنهایی نابرابری جنسیتی را از بین ببرد. در دوره های دیگر، غلبه «دیدگاه توسعه سیاسی» بر برنامه ریزی کشور نیز، نتوانست عدالت جنسیتی را به وجود آورد.
۳-۳-۲-۳- مطالعات زنان در توسعه
به عقیده پارپارت عواملی از قبیل: ساختارهای خانوادگی مردسالاری و نابرابریهای جنسیتی نهادینه شده در سطح اجتماع، که به عنوان هنجارهای اجتماعی مطرح میشوند، مهمترین نقش را در ایجاد نابرابریها، ایفا می کنند. پارپارت نیز رشد اقتصادی را عاملی برای آسیبپذیری زنان مطرح کرده است. مطالعات موجود در این زمینه نشان میدهد که، در برابر تمایل جامعه مردمدار و زنستیز به ازدواج دختران و تربیت آنان برای خانهداری از یک سو و واگذاری فرصتهای اشتغال به مردان از سوی دیگرو همچنین نحوه ورود زنان به بازار کار و توزیع آنان در بخشهای مختلف اقتصادی از جمله عواملی است که تشدیدکنندهی نابرابریهای موجود در فضای بازار کار است.
در دو دهه اخیر در بسیاری از کشورها سهم زنان از کل نیروی کار افزایش یافته است و به احتمال بسیار زیاد این روند ادامه خواهد یافت؛ اما توزیع برابر مشاغل مختلف بین زنان و مردان ، با درآمد مساوی آنان همراه نبوده است. برای مثال، در ژاپن دستمزد زنان گاهی تا ۲/۶۰ درصد کمتر از دستمزد مردان است؛ و یا در جمهوری کره، در بعضی موارد به زنان تا ۴۵ درصد کمتر از مزد مردان پرداخت می شود. با افزایش این مقدار، مزد زنان از ۷۳ درصد مزد مردان در سال ۱۹۶۲، به ۸۶ درصد در سال ۱۹۸۱ رسیده است.
سوزان تیانو در زمینه تأثیر توسعه اقتصادی بر ایجاد نابرابری میان زن و مرد سه دیدگاه متضاد مطرح می کند.
۱) نگرش ادغام شدن: بر اساس این دیدگاه، گسترش توسعه به دلیل افزایش درگیری زنان در فعالیتهای عمومی و اقتصادی، منجر به افزایش برابری بین زن و مرد میگردد؛ چرا که زنان نقش مؤثرتری در فعالیتهای عمومی و اقتصادی ایفا می کنند. این دیدگاه همانند دیدگاه نوگرایی- نئوکلاسیک، تأکید بر نقش مثبت توسعه در کاهش نابرابریها و بهبود وضعیت زنان در مسیر توسعه دارد. نگرش ادغام شدن تنها یک دیدگاه است و به نظر نمیرسد که با توسعه جوامع، زنان آزاد شوند و برابری میان زنان و مردان حاصل شود.
۲) نگرش حاشیهای شدن: این دیدگاه تأکید بر وابسته شدن زنان به مردان از نظر اقتصادی و همچنین از دست رفتن کنترل زنان بر منابع با توسعه سرمایهداری دارد، چرا که معتقد است توسعه سرمایهداری سبب می شود زنان کارهای تولیدی را کنار گذاشته و فعالیتهای آنها به مسائل خصوصی و خانهداری محدود شود. این دیدگاه از لحاظ تأثیر منفی توسعه بر زنان، با دیدگاه بوزروپ هم عقیده است، اما بر خلاف بوزروپ بیشتر به کنار گذاشته شدن زنان در فرایند توسعه توجه کرده است و به تغییر بهرهوری در فرایند رشد و توسعه اقتصادی توجه نکرده است.
رالسر بلامبرگ به طور خلاصه سه عامل افزایش بار واقعی زنان، کاهش امکانات اصلی زنان و کاهش رفاه و فرصتهای زنان به عنوان انسان را به عنوان عوامل به حاشیه کشیده شدن زنان با گسترش توسعه اقتصادی معرفی کرد.
مهاجرت مردان به کشورهای جهان سوم جهت مشارکت در اقتصاد تجاری و محروم بودن زنان از این امکانات معمولاً موجب می شود که زنان دسترسی کمی به فناوریهای نوین، اعتبارات مالی و تعاونیها داشته باشند و آن زمانی است که مردان با هدف به دست آوردن درآمدهای دائمی، مسئولیتهای خانگی سنتی مردانه را رها کرده و زنان برای تغذیه خانواده در کنار کارهای خانه به کشت محصول نیز میپردازند. بر اساس گزارش کمیتهی موقعیت زنان در کشور هند، زنان به علت نبودن فرصتها برای فراگیری مهارتهای جدید و عدم کارایی مهارت های تولیدی سنتی آنان در اقتصاد نوین، ضعیف شده و نهایتاً به حاشیه رانده شده اند.
۳) نگرش استثمار شدن: بر اساس این رویکرد، نیروی کار زنانه در اثر نوسازی، به دستمزد پایین میانجامد و همین امر موجب میگردد، زنان جذب بازار نیروی کار جهت تولیدات صنعتی گردند؛ اما از آن جا که به عنوان نیروی کار فرعی به شمار میروند، مورد استثمار قرار میگیرند. این فرض که زنان تنها وظیفه تأمین مالی خود را به عهده دارند و این که مردی از آنها حمایت مالی می کند، مهمترین دلایل پایینتر بودن دستمزد پرداختی به زنان نسبت به مردان در صنایع تولیدی میباشد.
عواملی از قبیل صنعتی شدن و رشد اقتصادی زنان را تشویق می کند تا در خارج از خانه نیز به فعالیتهای تولیدی بپردازند. اما این امکان وجود دارد که ارزش نسبی مشارکت اقتصادی زنان کاهش یابد؛ به خصوص اگر مهارت لازم برای اشتغال در بخشهای دوم و سوم اقتصادی را دارا نباشند و یا فاقد تحصیلات باشند. همچنین، چنانچه میان اعضای خانواده جهت دستیابی به شغل رقابت وجود داشته باشد، معمولاً زنان هستند که از میدان خارج خواهند شد. از این رو، بهبود وضعیت زنان جهت ارتقا تحصیلات و دسترسی به سرمایه و نتیجتاً رسیدن به برابری جنسیتی مهمترین هدف دیدگاه «زنان در توسعه» میباشد. از آنجا که دیدگاه زنان در توسعه، زنان جهان سوم را زنانی خاموش نمایش میدهد، نویسندگان حوزه زنان، این دیدگاه را دیدگاهی از بالا به پائین معرفی می کنند.
چندی پس از اجرای پروژه زنان در توسعه، این نتیجه به دست آمد که، در نظر گرفتن زنان به عنوان گروه هدف، به تنهایی، بدون توجه به موقعیت مردان و مجبور ساختن آنان به همکاری و مشارکت با زنان نمیتواند موفق باشد. از این رو، رویکرد «زنان در توسعه» با کمی تغییر به رویکرد «جنسیت و توسعه» تغییر یافت. به همین ترتیب همه ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاستهای توسعهای از دیدگاه تفاوتهای جنسیتی بار دیگر مورد ارزیابی قرار گرفت. برای ایجاد این تغییرات قبل از اعمال سیاستهای روابط جنسیتی و قبل از این که بازسازی ساختارها و نهادها را دربرگیرد؛ از تغییر ذهنیتها آغاز شد. [۱۵۶]
۳-۴- تحلیل مطالعات نابرابری جنسیتی
نقش زنان در بسیاری از کشورها تحت تأثیر سنتها، قالبها و الگوهای ساختاری جامعه است و چشمپوشی از این سنتها، آداب و رسوم و قوانین حاکم در هر جامعه، کاربرد سیاستهایی را با هدف بهبود موقیعت زنان تضعیف می کند.