پس از آنکه امام حسن (ع) خبر شهادت مولای متقیان را در خطبه ای رسا و تحسین آمیز به مردم ابلاغ نمود (خامنه ای،۱۳۵۴: ۸۴ – ۸۱) عبیدالله بن عباس در مسجد فریاد بر آورد :
“هان ای گروه مردمان ! این پسر پیغمبر و جانشین پیشوا و امام شماست، با او بیعت کنید که خدا به وسیله او دنبال روان رضای خود را به رههای سلامت رهبری می کند و آنها را از تیرگی ها به نور میکشاند و به راه راست هدایت می کند.” (خامنه ای،۱۳۵۴: ۸۴ – ۸۱)
مردم با اشتیاق و انسجام با امام بیعت کردند و کوفه سراسر تحت نفوذ امام در آمد، بصره و مدائن با کوفه هماهنگ شدند، حجاز و یمن به مباشرت “جاریه بن قدامه” اعلام بیعت کردند و فارس نیز به وسیله “زیاد” بیعت خویش را اعلام داشت و جز معاویه و ایادی او کسی نماند که با امام حسن (ع) بیعت نکرده باشد. (خامنه ای،۱۳۵۴: ۸۶- ۸۴٫)
معاویه، با شنیدن اخبار فوق، یاران و نزدیکان خویش همچون عمروعاص، قیس بن اشعث، ولید بن عقبه و عتبه بن ابیسفیان و … را فرا خواند، نشستی تشکیل دادو درباره چگونگی برخورد با حکومت تازه پای امام حسن(ع) و براندازی آن با آنان به مشورت پرداخت او گفت: چنانچه اندیشهای اساسی جهتبراندازی حکومت علوی نکنید، برای همیشه با تهدید مواجه خواهیم بود. پس از سخنان معاویه شورا برگزار شد. رهاورد این نشست تصمیمهای زیر بود که به تدریج جامه عمل پوشید:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.
فرستادن جاسوس جهت اغتشاش و آشوب و ایجاد نا امنی.
تطمیع و تهدید نیروهای ارشد نظامی و لشکریان امام مجتبی(ع) مانند عبیدالله بن عباس و قیس بن سعد.
ارسال گشتیهای رزمی در اکیپهای کوچک و بزرگ جهت ضربه زدن و ایجاد رعب و وحشت در مرزهای حکومت علوی مانند حمله به بسر بنارطاه و کشتن دو فرزند کوچک عبید الله بن عباس به نامهای عبدالرحمان و قثم در شهرهای یمن یا مکه.
شایعه صلح قبل از تحقق آن و تبلیغات گسترده در این زمینه
انتشار شایعههای بیاساس چون کشته شدن قیس بن سعد بن عباده و افراد دیگر.
شایعه پناهندگی بعضی از شخصیتهای سیاسی، نظامی حکومت امام حسن مجتبی.
جنگ روانی تمام عیار علیه کارگزاران صالح و متعهد و دلسوز آن حضرت در شهرهای مختلف.
فعال شدن ستون پنجم و نیروهای وابسته اموی و افراد ناراضی در شهرهای کوفه، کربلا، بغداد، مکه، مدینه. (احمدی،۱۳۹۰: ۵)
سپاهی که امیرالمؤمنین (ع)برای مواجهه مجدد با لشکریان شام تدارک دیده بودند، آماده حرکت بود و امام حسن(ع) با اعلام آمادگی و اصرار خود آنان دستور حرکت به سوی شام را صادر کرد. (احمدی،۱۳۹۰: ۳)
اینجا ستون پنجم اموی در لشکر عراق، تطمیع افرادی که در نهایت پایی استوار در رکاب امام نداشتند و تقویت موریانه در پیکره سپاه ایشان، تمامی فعالیتی بود که معاویه در طول جنگ با امام حسن (ع) از خود نشان داد. (خامنه ای،۱۳۵۴: ۱۳۵) امام در میانه راه و در مقابل سستی و تردید همراهانش گفت:
«… به راه صفین که می رفتید دینتان پیشاپیش دنیایتان بود ولی اکنون دنیایتان پیشاپیش دینتان قرار دارد. شما اکنون در میانه دو کشته قرار گرفته اید: کشته ای در صفین که بر او می گریید و کشته ای در نهروان که انتقام او را از ما می طلبید. بازماندگان، عهد فروگذار و نامردمند و گریه کنندگان، شورشگر و عاصی و…». (خامنه ای،۱۳۵۴: ۱۸۰-۱۷۹)
در این خطبه امام به ناهمگونی و چند دستگی موجود در سپاه خویش اشاره می کند، گروهی دین دارند و گروهی دنیا طلبند، گروهی خود را در مقابل کشته های صفین مسئول می دانستند و گروهی هم داستانان خوارج بودند. جالب توجه اینجاست که امام هنگام مقایسه سپاه خود با لشکر صفیــن در این خطبه، شرایط اینان را وخیم تر معرفی می کنند. پیشتر از سپاه صفین سخن گفتیم و کیفیت انسجام و عناصر ترکیب کننده آن را تشریح کردیم. بنابراین در اینجا شناخت سپاهی نامنسجم تر و عناصری نافرمان تر و امام تنهاتر مشکل نیست.
نکته مهم این است که در طی ماه ها تزاحم و برخورد معاویه با امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن مجتبی(ع) هرگز قاطعیتی نظامی و تلاش برای پیروزی رسمی در جنگ از معاویه دیده نشد و او بیشتر به همان فعالیت های تبلیغی پرداخت که این پژوهش در صدد بیان و تشریح و معرفی آنهاست. (ولهاوزن، ۱۹۵۸: ۹۵) معاویه نیروی نظامی تربیت نکرد بلکه بیشتر به توسعه سلطه فکری و تبلیغی خود و پردازش افرادی کوته نظر و ساده لوح و فریب خــورده و اموی پرست اقـــدام نمود. او مرد جنگ نبود، عنصری ترسو و آرامش طلب بود که همواره می خواست با جدل و مغالطه مسئله را حل کند و گرفتار شمشیر مردانی چون علی(ع) نشود. بنابراین داعیه صلح و آرامش و متارکه و آتش بس را بیشتر از او سراغ داریم تا تمایل به نبرد (اساساً این لفاظی و حرافی و سیاست بازی به جای عمل و اقدام به جنگ و تلاش را، در تیره امویان بخوبی می بینیم، ابوسفیان خود مظهر چنین تفکر و چنین روشی بود، فرار وی از مواجهه با پیامبر در بدر، استقبالش از صلح حدیبیه، عذرخواهی رسمی و حضوری اش در مدینه پس از پیمان شکنی قریش در مورد مفاد حدیبیه و سپس اسلام آوردن مصلحتی اش در آستانه فتح مکه همه نمودار چنین شخصیت سیاست بازی است. (العقاد،بی تا:۵۶-۵۵) اگرچه پذیرفتن صداقت معاویه در این صلح طلبی هم ساده لوحی و درگیری ها را داشت و از سوی دیگر در همان زمان در بیت المقدس ادعای خلافت می کرد و همین تناقضات در عمل و ادعای او نشان آن است که صلح طلبی عوام فریب او هم نوعی سیاست تبلیغی بود تا مشی عملی واقعی.(ولهاوزن، ۱۹۵۸: ۹۷-۹۶) معاویه نه تنها به نامه نگاری های مشکوک و فتنه انگیز با سران لشکر امام پرداخت و با وسوسه های شیطانی خود انسجام داخلی سپاه را از میان برد، بلکه برای کامل کردن توطئه شوم خویش، پاسخ های رسیده از فریب خوردگان سپاه را به همراه افرادی چون، «مغیره بن شعبه» و «عبدالله بن عامر» و «عبدالرحمن بن حکم» به جانب لشکر امام فرستاد و آنها را به ایشان عرضه کرد. تأثیر منفی این سیاست پست بر روحیه سپاه عراق و نیز رنجی که این مواجهه مستقیم با خیانت، برای امام ایجاد نمود، محتاج توضیح و تشریح نیست. شایعه پراکنی های ممتد و بی امان، نظام سپاه را بر هم زده بود. از یک سو خبر صلح امام با معاویه به لشکرگاه سردارانی چون «قیس بن سعد» می رسید و امــکان تسلط بر سپــاه را از آنان مــی گرفت و آنها را نیز سست و نسبت به اوضاع بی اعتماد می کرد و از سوی دیگر خبر خیانت سرداران متعهد لشکرگاه چون قیس بن سعد در اردوگاه امام شایع می شد و سپاه را از نتیجه جنگ مأیوس و از ادامه مبارزه منصرف می ساخت. (خامنه ای،۱۳۵۴: ۲۲۰) جریان پیوستن «عبیدالله بن عباس» به معاویه خود حدیث مفصلی است و تأثیر شوم این خیانت بر سپاه عراق شاید تحقیقی مستقل می طلبد.
سرانجام امام حسن(ع) صلح با معاویه را پذیرفت. صلح امام در واقع حیثیت بخشیدن به چهره شکست حتمی بود که در صورت جنگ با معاویه، نصیب لشکریان عراق می شد و تغییر این شکست به صورت یک مصالحه آبرومند و البته جلوگیری از ادامه خونریزی های بی فایده و از همه مهم تر فراهم آوردن زمینه های شکل گیری قیام سیدالشهدا و توسعه فرهنگ کربلا. گرچه همان مردمی که امام را تا مرز پذیرش صلح با معاویه پیش بردند، پس از پذیرش سازش با پسر ابوسفیان، باز هم همان تراژدی مکرر سابق الذکر را تکرار کردند و امام را به خاطر قبول صلح سرزنش نمودند و او را «مضل المسلمین» لقب دادند. (خامنه ای،۱۳۵۴: ۳۳۵-۲۹۴)
اما امام چنین فرمودند:
«…[آیا] براستی معاویه پنداشته است که من او را شایسته خلافت دانستم و خود را لایق این امر ندیدم؟ او دروغ می گوید. به خدا قسم که به شهادت قرآن و تصریح پیامبر من شایسته ترین مردم به رهبری آنان هستم [اما چه کنم که] ما اهل بیت از زمان وفات پیامبر تاکنون دائماً در اضطراب و مورد ظلم و ستم بوده ایم. پس خدا خود میان ما و آنان که در حق ما ستم روا داشته اند داوری کند». (همان: ۳۹۲-۳۸۹)
توطئه های معاویه در وادار ساختن به صلح با شام، پس از دعاوی او در مورد قتل عثمان و خونخواهی خلیفه و نیز نیرنگ بر سر نیزه کردن قرآن ها و سوق دادن جریانات صفین به سوی حکمیت و فریبکاری او در قضیه حکمیت، مهم ترین طراحی تبلیغی وی در طول سلطه اش در ممالک اسلامی به شمار می رود.
ولیعهدی یزید و مقدمات معاویه بر این امرشوم
یکی از اقدامات معاویه در راستای تثبیت و تحکیم پایه های زمام داری موروثی سلسله اموی و نیز استمرار اهداف دین ستیزانه خویش، طرح «ولیعهدی یزید» بود که از همان سال های آغازین حاکمیتش به آن می اندیشید. راز دشواری های این کار را باید از یک سو، شخصیت منفی و تبهکار یزید دانست، چرا که یزید جوانی لاابالی، فاسق، هرزه، بی بندوبار، آلوده و در یک کلام، بی دین بود و افکار عمومی، به ویژه صحابه و مسلمانان برجسته ای که هنوز در قید حیات بودند و روش و منش رسول خدا(ص) را به یاد داشتند، به سادگی پذیرای چنین شخصی به عنوان خلیفه مسلمانان نبودند. از سوی دیگر، بنا بر یکی از بندهای صلح نامه، خلافت بعد از معاویه از آنِ حسن بن علی(ع) و اگر برای ایشان اتفاقی افتاد، از آنِ حسین بن علی(ع) بود و معاویه حق نداشت کسی را به عنوان جانشین بعد از خود، انتخاب کند. از این رو تا امام مجتبی(ع) در قید حیات بود، معاویه با مانع بزرگی در جهت انتخاب جانشین رو به رو بود. گذشته از اینها اصلا تا آن زمان، هیچ یک از خلفای پیشین، فرزند خود را به عنوان جانشین انتخاب نکرده بود و اصولا خلافت، یک منصب موروثی نبود تا بعد از مرگ پدر، پسر بر جای وی تکیه زند. (خامنه ای،۱۳۵۴: ۱۹۰-۱۸۹) بحث از تمامی اقدامات سیاسی,فرهنگی معاویه در این مختصر نمی گنجد. لذا متناسب با بحث ما تنها اقدامات تبلیغی و فرهنگی معاویه مطرح میشود.
۷-۱ اقدامات تبلیغی و فرهنگی معاویه برای ولیعهدی یزید
معاویه برای طرح و تثبیت ولیعهدی یزید از ابزارهای تبلیغی و فرهنگی بهره زیادی برد که قابل توجه و تأمل است. چند نمونه ذیل شاهدی بر مدعاست:
الف- ترویج و بهره برداری از عقاید و باورهای باطل
یکی از اصول سیاست بنی امیّه، ترویج و حمایت از اندیشه ها و باورهایی بود که کارهای ضد دینی و عوام فریبانه آنان را توجیه کند. بر این اساس، معاویه برای قبولاندن جانشینی یزید به مسلمانان، از باور و اندیشه انحرافی جبرگرایی بهره برداری لازم را برد، چنان که وقتی کسانی، همچون عایشه و عبداللّه بن عمر در این باره به معاویه اعتراض کردند، او با تمسک به همین اندیشه جبرگرایی، این امر را به قضا و قدر الهی مستند کرد تا به مردم وانمود کند که در آن هیچ اختیاری ندارند. هم چنین معاویه در ملاقاتش با شخصیت های با نفوذ مدینه، در حالی که از مخالفت آنان با وی در مسئله جانشینی یزید به شدت خشمگین بود، به آنان چنین گفت: «شما کاری را می خواستید که خداوند آن را نمی خواست، لاجرم چنان شد که خدای می خواست!» (احمدی،۱۳۹۰: ۴) معاویه با این شیوه، توانست برخی از افراد یاد شده را تا حدودی قانع و مجاب کند.
ب ـ استخدام شاعران
معاویه در راستای تبلیغ و ترویج ولیعهدی یزید، شاعرانی را که نظر خوشایندی نسبت به خلافت یزید نداشتند و حتی در ابتدا یا آگاهی از این جریان، در نکوهش آن اشعاری سروده بودند، به خدمت گرفت و با فرستادن کیسه های درهم و دینار برایشان، چنان آنان را تطمیع و هم سو و موافق کرد که نه تنها از مخالفت با جانشینی یزید دست کشیدند، بلکه در حمایت از این اقدام معاویه و نیز ستایش یزید، شعر سرودند! چنان که وقتی خبر ولیعهدی یزید به عبداللّه بن همام سلولی شاعر اهل کوفه و از مخالفان ولیعهدی یزید، رسید، در مذمت و انکار این عمل، چنین سرود:
«اگر رمله یا هند را بیاورند ما به عنوان ملکه مؤمنان با آنان بیعت می کنیم. اگر خسروی بمیرد، خسرو دیگر بپاخیزد. افسوس که کاری از ما ساخته نیست. اگر نیرویی داشتیم، چنان شما را می زدیم که به مکه برسید و در آن جا کاسه لیسی کنید. چنان ما را خشم فراگرفته که اگر خون بنی امیه را بیاشامیم، سیراب نمی شویم. رعیت شما تباه شده اند در حالی که شما در بی خبری و غفلت به شکار خرگوش مشغول هستید». (احمدی،۱۳۹۰: ۶)
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:04:00 ق.ظ ]