«رای هند فرمود برهمن را که بیان کن از جهت من مثل دو تن که به یکدیگر دوستی دارند و به تضریب نمّام خائن بنای آن خلل پذیرد و به عداوت و مفارقت کشد. برهمن گفت که هرگاه که دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدایی افتد. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶ :۵۹)
در داستان «زاهدی را که پادشاهی کسوتی داد » که باید یکی از داستانهای خاص کلیله و دمنه نامیده شود، کفشگر داستان، از اینکه به خاطر سعایت سخنچینان بینی زن خود را بریده بود، سخت نادم گشت با آنکه زن وی آنکاره بود، و در حقیقت کفشگر فریب نقشهی او را خورده بود، نویسنده خود را از شخصیت داستان جدا میکند و فقط دریافتهای ذهنی این شخصیت نادم را گزارش میکند به گونهای که گویی این سخنان تنها برای تفسیر رذیلت تضریب و تأثیر آن بر زندگی زناشویی بیان شده است:
«… مرد برخاست و چراغ بیفروخت زن را به سلامت دید و بینی برقرار. در حال به اعتذار مشغول گشت و به گناه اعتراف نمود و از قوم به لطف هر چه تمامتر بحلی خواست و توبه کرد که بیوضوح بنیتی و ظهور حجتی بر امثال این کار اقدام ننماید و به گفتار نمام دیو مردم و چربک شریر فتنهانگیز زن پارسا و عیال نهفته را نیازارد، و به خلاف رضای این مستوره که دعای او را البته حجابی نیست کاری نپیوندد. » (همان، ۷۷)
زندگی تا زمانی شیرین است که سخنچین و ساعی به جمع دوستانه و محبتآمیز آن وارد نشده است همچنان که آب قنات تا به دریا نرسیده خوشگوار است لیکن چون با دریا درآمیخت، شور و ناگوار میشود:
«…و راست گفتهاند که: آب کاریز و جوی چندان خوش است که به دریا نرسیده است، و صلاح اهل بیت آن قدر برقرار است که شریر دیو مردم بدیشان نپیوستست، و شفقت بذاذری و لطف دوستی چندان باقی است که دو روی فتان و دوزبان نمام میان ایشان مداخلتی نیافتست…» (همان، ۱۲۱)
از میان آنچه به عنوان اعمال خیر و زبدهی تمام ادیان بیان شده است، یکی دوری زبان از نمامی و سخنانی است که از آن ضرر و زیانی تولید شود. ذکر این موضوع در کلیله و دمنه، مبین آگاهی نویسنده از اخلاقیات در سایر ادیان است:
«… و صواب من آن است که بر ملازمت اعمال خیر که زبده همه ادیان است اقتصار نمایم و، بدانچه ستودهی عقل و پسندیدهی طبع است اقبال کنم. … و زبان را از دروغ و نمامی و سخنانی که از او مضرتی تواند زاد، چون فحش و بهتان و غیبت و تهمت بسته گردانید و از ایذای مردمان و دوستی دنیا و جادوی و دیگر منکرات پرهیز واجب دیدم ، و تمنی رنج غیر از دل دور انداختم.» (همان ،۵۱ -۵۰).
۵-۴-۲-۲ -۲- انتقامجویی
هنگامی که شخصی در حق شخص دیگری بدی کند اگر او نیز در صدد بدى کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر از آن برآید، به چنین کرداری انتقام جوئی میگویند. این حالت تا جایی پیش میرود که اگر چه شرعا حرام باشد، باز هم مرتکب آن میشود، مانند: مکافات غیبت به غیبت، فحش به فحش، بهتان به بهتان و … البته در حرام بودن آن شکى نیست.
«اللَّهُمَّ وَ إِنْ کَانَتِ الْخِیَرَهُ لِی عِنْدَکَ فِی تَأْخِیرِ الْأَخْذِ لِی وَ تَرْکِ الِانْتِقَامِ مِمَّنْ ظَلَمَنِی إِلَى یَوْمِ الْفَصْلِ وَ مَجْمَعِ الْخَصْمِ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ أَیِّدْنِی مِنْکَ بِنِیَّهٍ صَادِقَهٍ وَ صَبْرٍ دَائِمٍ« «خداوندا و اگر خیر من نزد تو در تأخیر گرفتن حقّم و به کیفر نرسیدن ستمگرم تا روز رستاخیر و محل جمع شدن دشمنان مىباشد، پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا به نیّت صادقانه و شکیبایى دائم یارى ده.» (صحیفه سجادیه، دعای ۱۴٫ بند۱۴)
همچنان که در بالا ذکر شده، امام سجاد علیهالسلام، صبر و شکیبایی را بهترین درمان برای درد کینه و انتقام معرفی میکنند.
در کلیله و دمنه، انتقام را در حد استبداد دانسته است:
«ماده گفت: خویشتنشناسی نیکو باشد. به چه قوت و عدت وکیل دریا را به انتقام خود تهدید میکنی؟ از این استبداد درگذر، و برای بیضه جای حصین گزین ، چه هرکه سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که بباخه رسید .» (منشی، ۱۳۸۶ :۱۱۰ )
گاهی نیز، انتقام، امری نیکو قلمداد شده است و طرف مقابل را با تهدید و یا تشویق به این امر وادار میکنند :
«مرغان جمله به نزدیک سیمرغ رفتند، و صورت واقعه با او بگفتند ، و آینه فرا روی او داشتند که اگر در این انتقام جدّ ننماید بیش شاه مرغان نتواند بود. سیمرغ اهتزاز نمود و قدم به نشاط در کار نهاد. مرغان به معونت و مظاهرت او قوی دل گشتند و عزیمت بر کین توختن مصمم گردانیدند.» (منشی، ۱۳۸۶ :۱۱۳ )
در باب هفتم مرزباننامه، انتقامگرفتن را تایید میکند. شخصیت ماجرا، انتقامگرفتن را به تن خویش، امری نامعقول میداند و فکر میکند ممکن است در نزد عقلا مورد سرزنش قرار گیرد.
«موش خایهدزد …اندیشید که اگر من به استقلال نفس خویش خواهم که انتقام کشم و قدم بر مزله این اقتحام نهم، نتوانم و به نزدیک عقلا ملوم و معاتب شوم لکن مرا با فلان عقرب دوستی قدیم است، جبر این کسر که به دل من رسید و قصاص این جرح که به خاطر من پیوست الا به دستیاری قدرت او دست ندهد. »(وراوینی، ۱۳۸۳ : ۵۳۰)
در کلیله و دمنه، گاهی یک داستان کامل، مبین یک مفهوم خاص از رذیلت اخلاقی و شرعی و یک فضیلت اخلاقی اختصاص مییابد. داستان پادشاه و فنزه نمونه کامل آن است که به دو مفهوم انتقام و عفو اشاره دارد.
در این داستان، به انقام به وجهی دیگر نگریسته شد. فنزه، هنگامی که با جنازه فرزندش روبرو میشود، از شدت خشم به خود میپیچد و میگوید: «بیچاره کسی که به صحبت جباران مبتلا گردد… عفو در مذهب انتقام محظور شناسند، اهمال حقوق در شرع نخوت و جبروت مباح پندارند… من باری فرصت مجازات فایت نگردم کینهی بچهی خود از این بیرحمت غادر بخواهم.» (همان، ۲۸۵)
فنزه معتقد است که در مقابل کسی که انتقام را در مذهب و راه و روش کشورداری خویش امری نیکو میداند، باید همانند او برخورد کرد یعنی به خاطر گناه وی، از او انتقام باید گرفت.
از منظر یکی دیگر از شخصیتها، انتقام امری ناپسند و از معایب روزگار مردان است:
«ملک گفت: بدان که من انتقام و تشفی را از معایب روزگار مردان شمرم و هرگز از روزگار خویش در آن مبالغت روا نبینم.
خشـــم نبودهست بر اعــدام هــیچ چشـــم ندیدهست در ابــروم چــین»
(منشی، ۱۳۸۶ :۲۸۷ )
۵-۴-۲-۲ -۳- بخل
بخل نوعی تفریط است که عبارت است از خسیس بودن در جایی که باید خرج کرد و ندادن آنچه را که باید داد و نقطه مقابل آن، اسراف است که نوعی افراط میباشد. حدوسط آنها، صفت جود و سخا بوده که پسندیده و نیک است. صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است و این، از جمله صفات خبیثه و اخلاق رذیله است.
خدای تعالی میفرماید: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَبْخَلُونَ بِما اتیهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیرا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرُّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیمَه»[۲۱] «گمان نکنند کسانی که بخل میورزند به آنچه خدا از فضل خود به ایشان عطا فرموده، که این خیر ایشان است بلکه این شرّ است از برای ایشان و زود باشد که در روز قیامت آنچه را بخل کردهاند طوق شود و به گردن ایشان افتد.»
در کلیله، در داستان دوستی کبوتر و زاغ و .. ، «و مرگ به همه حال از درویشی و سوال مردمان خوشتر است، چه دست در دهان اژدها کردن و از پوز شیر گرسنه لقمه ربودن بر کریم آسانتر از سوال لئیم و بخیل .» (منشی، ۱۳۸۶: ۱۷۶).
خواستن چیزی از خسیس را سختتر از دست در دهان اژدها کردن و…دانسته است.
در جایی دیگر، نیکوکاری را از عهده بخیلان ساقط دانسته است:
«و گفتهاند که متکبران را ثنا طمع نباید داشت، و نه بد دخلت را دوستان بسیار، و نه بیادب را سمت شرف، و نه بخیل را نیکوکاری، و نه حریص را بیگناهی، و نه پادشاه جبار متهاون را که وزیران رکیک رای دارد ثبات ملک و صلاح رعیت . »(همان، ۲۱۲)
۵-۴-۲-۲ -۴- اسراف
از منظر کلیله و دمنه، پس از سفلگی اسراف نیز از نکوهیدهترین اوصاف پادشاه است: «بدان که از عادات پادشاه آنچه نکوهیدهتر از آن نیست، یکی سفلگی است، که سفله به حقگزاری هیچ نیکوکاری نرسد و خود را در میان خلق به پایه سروری نرساند. دوم اسراف در بذل مال، که او به حقیقت بندگان خدای را نگهبان اموال است. و تصرّف در مال خود به اندازه شاید کرد، به خاصه در مال دیگران. » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۲۹).
در کلیله، در بندی، ویژگیهای انسانهای اسرافکار و باددست اینگونه برشمرده شده است: «… گفت: سه تن بدین معاتب، توانند بود. آنکه جاهل سفیه را به راه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید، چندانکه جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد؛ و آنکه احمقی بی عاقبت را به تالف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد. هر ساعت از وی دروغی روایت می کند و منکری بوی حوالت می شود و انگشت گزیدن دست نگیرد، و آنکه سر با کسی گوید که در کتمان راز خویش بتمالک و تیقظ مذکور نباشد .»(همان، ۳۸۲).
در مرزباننامه، با استناد به آیات قرآن، باددست و اسرافکار دوست و یاور شیطان دانسته شد «…و باددستی و تبذیر از جود و سخا مشمار. ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین: باددستان یاران اهریمنانند، و بخل و امساک از کدخدایی مدان و عدالت میان هر دو صفت را نگه دار اگرچه گفتهاند:
فلا جودُ یُفنی المالَ و الجدُّ مقبِل و لا البخلُ یبقی المال و الجدُّ مدبِّر»(وراوینی، ۱۳۸۳: ۹۹).
۵-۴-۲-۲ -۵- عیبجویی و بدگویی
عیبجویی هیچگاه امری پسندیده دانسته نشده است. لیکن گاهی برخی بر خود لازم میدانند که عیب دوست را به وی بگویند تا درصدد رفع آن برآید، کسى که مىخواهد عیب دیگرى را به او تذکر دهد باید با حسن نیّت و دلى پاک و بىآلایش نقایص او را یادآورى کند و در حال سخن گفتن کمال ادب و احترام را رعایت نماید و دقت کند که به شخصیت طرف مقابل خود اهانت روا ندارد و انتقاد صحیح و سالم و سازنده به نیش زدن و عیبجویى تبدیل نگردد، از آنکه نتیجه معکوس خواهد داشت.
در امثال و حکم عربی آمده است: النصح عندالملاء تقرع، نصیحت کردن در میان مردم نوعى سرکوفت و سرزنشاست. در سیاستنامهها و آثار اخلاقی، بدون اشاره به ارزش اخلاقی بازگو کردن عیب دوست در نزد خود وی در جهت اصلاح، به طور کلی عیبجویی را یک رذیلت برشمردهاند.
«آنکه آز و خشم را زیر پای عقل مالیده دارد، بر خود فرمانده است و آنکه از عیبجستن دیگران اعراض کند تا عیب او نجویند بر خود و غیر خود فرمانده است. » (وراوینی، ۱۳۸۳: ۱۸۴).
به نظر صاحب کلیله و دمنه، بدگویی را هیچگاه نمیتوان از جهان محو کرد از آنکه اخلاقیات خواه رذایل و خواه فضایل تا همیشه و الی الابد همراه با انسانها باقی میمانند: «این کرت خلاص یافتم، اما جهان از حاسد و بدگوی پاک نتوان کرد، و تا اقبال ملک بر من باقی است حسد یاران برقرار باشد و بدین استماع که ملک سخن ساعیان را فرمود ملک را سهلالماخذ شمرند و هر روز تضریبی تازه رسانند و هرساعت ریبتی نو در میان آرند. و هر ملک که چربک ساعی فتنهانگیز را در گوش جای داد و به زرق و شعوذه نمام التفات نمود خدمت او جان بازی باشد و از آن احتراز نمودن فریضه گردد .و مثلی مشهور است که «خل سبیل من وهی سقاوه» (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۳۲۷).
بدگویان و بداندیشان، تنها از میان انسانها قربانی نمیگیرند چنانکه مرغ و ماهی نیز از دست آنها در امان نخواهد ماند: «… و مرغ در اوج هوا و ماهی در قعر دریا وسباع در صحن دشت از قصد بدسگالان ایمن نتواند بود…» (همان، ۳۲۲)
در مرزباننامه، راز موفقیت را در دوری جستن از خبث بداندیشان وبدگویان میداند و آن را سر آغاز در امان ماندن از انواع شر میداند:
«شرط اول آن است که بدگویان را از مجاورت خویش دور گردانی و هر آنچه بشنوی، از نفی و اثبات، بیاستقصا و استقرایی که در تحقیق آن رود، حکم بر احد الطرفین روا نداری، و به اولین وهلت، بیمهلت، در سمع رضای خود جای ندهی، تا بر فعلی که از آن ندامت باید خورد، مبادرت و مسارعت نیفتد.و چون از دو متحاکم یکی به خدمت، رفع ظلامهای کند، دفع آن بر حضور خصم و جواب او موقوف داری.» (وراوینی،۱۳۸۳: ۵-۲۶۴ )
۵-۴-۲-۲ -۶- حسادت
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: الحاسِدُ مُضِرُّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ یُضُرّ بِالَْمحْسُودِ[۲۲]شخص حسود پیش از آن که به محسود زیان برساند به خودش ضرر مىرساند. روح حسد این است که انسان نتواند دیگران را در نعمتى ببیند و کوشش کند به نحوى آن نعمت از آنها سلب گردد و یا از طریق دیگرى زیانى بر آنها وارد شود.
در واقع حسود همیشه به صورت یک عامل عقب ماندگى فعالیت مى کند نه یک عامل پیشرو. حسد یک بیمارى بزرگ اخلاقى است و از نظر روانى حسود بیش از هرکس خودش مى سوزد و آب مىشود و عقب مى ماند و تحقیر مىگردد، پس چه بهتر که بکوشد از دیگران پیشى بگیرد نه این که دیگران را به عقب بکشاند. نصرالله منشی، به این موضوع اشاره میکند که پادشاهان خود از ارزشهای محسود باخبرند و از دیگرسوی، میدانند که نزدیکان خودشان هم جز بدسگالی و بداندیشی کار دیگری ندارند:
«شیر گفت:کار نزدیکان ملوک حسد و منازعت و بدسگالی و مناقشت است، و روز و شب در پی یک دیگر باشند و گرد این معانی برآیند، و هرکه هنر بیش دارد در حق او قصد زیادت رود و او را بدخواه و حسود بیش یافته شود . » (نصرالله منشی، ۱۳۸۶: ۱۴۱)
«…و حسد جاهل از عالم ، و بدکردار از نیکو فعل ، و بددل از شجاع مشهور است … و غالب ظن آنست که قاصدان،آن گوشت در منزل شگال نهاده باشند، و این قدر در جنب کید حاسدان و مکر دشمنان اندک نماید. و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست خاصه جایی که اغراض معتبر در میان آمد … و خدمتگاران تو در منزلهایی که کم از رتبت شگال است حسد را می دارند، اگر در آن درجه منظور مناقشتی رود بدیع نیاید . در این کار تاملی شافی فرمای و تدارک آن از نوعی اندیش که لایق بزرگی تو باشد، که چون حقیقت حال شناخته گشت کشتن او بس تعذری ندارد . » (همان، ۳۲۲-۳۲۱)
حسد، باعث برافروختن آتش جنگ در خاندان شاهی شد: «پس از مدتی دواعی حسد در میانه پدید آمد و مستدعی طلب ملک شدند…) (همان)
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 01:18:00 ب.ظ ]