۶/۵۵
۰۰۶/۰
۱
۹۳۶/۰
زودآغاز
۹
۹/۴۲
۱۲
۱/۵۷
جدول ۴-۸: آزمون خیدو (X2) تفاوت در بازشناسی هیجان ترس در بین افراد دیرآغاز و زودآغاز
نتایج مربوط به آزمون خیدو (X2) در جدول (۴-۸) نشان داد که بین افراد دیرآغاز و زودآغاز از لحاظ بازشناسی هیجان ترس تفاوت معنیداری وجود ندارد (۰۵/۰<P، ۰۰۶/۰= X2).
فصل پنجم
بحث و نتیجه گیری
در این فصل ابتدا به بحث در مورد نتایج حاصل از پژوهش میپردازیم، سپس محدودیتها و پیشنهادهای پژوهش را ارائه میکنیم.
۵-۱- بحث و نتیجه گیری
۵-۲- تبیین فرضیه پژوهش:
بین عملکرد افراد با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز در بازشناسی جلوههای چهرهای هیجانهای بنیادی تفاوت وجود دارد.
با توجه به داده های بدست آمده از مقایسه فراوانی و درصد بازشناسی هیجان چهره با بهره گرفتن از آزمون خیدو در دو گروه آزمودنی، فرضیه تحقیق رد می شود. بدین معنی که نمرات در دو گروه یکسان است و تفاوت معناداری از نظر آماری وجود ندارد.
الگوی پاسخگویی دو گروه آزمودنی در این پژوهش به ترتیب از بالاترین میزان بازشناسی تا پایینترین میزان بازشناسی هیجانهای بنیادی به این شکل است:
افراد با اختلال سلوک زودآغاز: ۱٫ شادی ۲٫ غم ۳٫ تعجب ۴٫ نفرت، خشم ۵٫ ترس.
افراد با اختلال سلوک دیرآغاز: ۱٫ شادی ۲٫ غم ۳٫ تعجب ۴٫ نفرت، خشم ۵٫ ترس.
با بررسی تک تک آزمودنیها در هر گروه به صورت مجزا، مشاهده می شود که درصد بیشتری از افراد در گروه دیرآغاز هیجان شادی، غم، تعجب، نفرت و خشم را بازشناسی کردند. تنها هیجان ترس بود که درصد عدم بازشناسی آن بیشتر بود، به طوریکه ۶/۵۵% از افراد در گروه دیرآغاز، هیجان ترس را بازشناسی نکردند. گروه زودآغاز در هیجان شادی، غم و تعجب بازشناسی بیشتری را داشتند. در حالی که عدم بازشناسی هیجانهای نفرت، خشم و ترس در گروه زودآغاز بیشتر بود. مشابه گروه دیرآغاز، بیشترین فراوانی عدم بازشناسی در گروه زودآغاز نیز، مربوط به هیجان ترس بود، به طوریکه ۱/۵۷% از افراد این گروه موفق به بازشناسی هیجان ترس نشدند. هر چند بین دو گروه تفاوت معناداری وجود ندارد اما نکته اینجاست که هر دو گروه به یک میزان موفق به بازشناسی ترس نشدند.
داده های بدست آمده نشان میدهد که افراد هر دو گروه ۱۰۰ % هیجان شادی را تشخیص دادند. جلوههای چهرهای مثبت، زودتر و دقیقتر از جلوههای منفی شناسایی می شود (وایدن و راسل[۲۰۹] ، ۲۰۰۳). اکمن و فرایسن (۱۹۷۶) معتقدند که هیجان شادی، آسانترین هیجان است که در۱۰۰ % موارد درست تشخیص داده می شود. آنها معتقدند که هیچ یک از گروهها، در شناخت این هیجان دچار مشکل نیستند. هاناوالت[۲۱۰] به نقل از ریو (۲۰۰۹) و کالات و شییوتا (۲۰۰۷) بیان می کند که در شناسایی شادی، دهان نقش کلیدی دارد. تحقیق نشان می دهد که افراد جامعه ستیز در توجه به چشم مشکل دارند و نه دهان (دادس و همکاران، ۲۰۱۱ b). شاید این موضوع دلیلی باشد بر اینکه نمونه این پژوهش در بازشناسی هیجان شادی نقصی ندارند. فایرچیلد و همکاران (۲۰۰۹؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳) در پژوهش خود به این نتیجه رسیدند که افراد با اختلال سلوک زودآغاز در مقایسه با گروه افراد عادی در بازشناسی هیجان شادی نقص دارند. در حالیکه گروه دیرآغاز در بازشناسی این هیجان در مقایسه با افراد عادی نقص ندارند. هاستینگز،تانگنی و استوویگ (۲۰۰۸)، مارش و بلیر (۲۰۰۸)، ویلسون، جودیس و پورتر (۲۰۱۱)، داول و همکاران (۲۰۱۲)، در پژوهشهای خود به این نتیجه رسیدند که افراد جامعه ستیز نقص در بازشناسی هیجانهای مثبت را به اندازه هیجانهای منفی نشان میدهند. بررسیهای اخیر از ۱۰۵ مطالعه با بهره گرفتن از روش مغزنگاری با تشدید مغناطیسی عملکردی نشان داد که هیجان شادی با فعالیت آمیگدال همبسته است (فوسار-پلی و همکاران،۲۰۰۹). آمیگدال در پی بردن به هیجانهای دیگران، جلوههای چهرهای به ویژه اطلاعات هیجانی منفی، دخالت دارد (آدولفس و همکاران، ۱۹۹۴؛ به نقل از ریو، ۲۰۰۹). افراد با آسیب آمیگدال به چشمهای افراد کمتر مینگرند و صورت را از پایین به بالا مورد بررسی قرار میدهند، چنانکه بیشتر به ناحیه دهان، سپس به قسمت بینی و پس از آن به چشمها مینگرند. شناسایی برخی هیجانها، به ویژه ترس، بسیار به ناحیه چشم وابسته است (مازولا[۲۱۱] و همکاران، ۲۰۰۶). این موضوع می تواند دلیلی بر نتایج پژوهش ما باشد که نشان داد میزان بازشناسی هیجان ترس در هر دو گروه بیشترین نقص را دارد. یک فراتحلیل از مقالات تا سال ۲۰۰۶ (مارش و بلیر، ۲۰۰۸) یافت که رفتار ضداجتماعی با نقص خاص در بازشناسی ترس همبستگی دارد. فایرچیلد و همکاران (۲۰۰۹؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳) با مقایسه توانایی بازشناسی هیجان چهره در افراد با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز و افراد عادی نشان دادند که گروه زودآغاز در مقایسه با گروه افراد عادی در هیجان ترس نقص دارند. با این حال فالکنباچ و دلگایزو (۲۰۰۸)، در تحقیق خود به این نتیجه رسیدند که جامعه ستیزی با بازشناسی بهتر ترس همراه است. همچنین اسچوینک و همکاران (۲۰۱۴) یافتند که دختران با مشکلات سلوک در شناسایی ترس بهتر عمل کردند. گلاس و نیومن[۲۱۲] (۲۰۰۶) نیز نشان دادند که در بازشناسی هیجان ترس افراد سایکوپات نقص ندارند. شارپ (۲۰۰۸) معتقد است که مناطق قشر مغز در طول رشد، کاهش اولیه عملکرد آمیگدال را جبران می کنند. اینکه این جبران در افراد با رفتارهای ضد اجتماعی دقیقا چه موقع آغاز می شود، مشخص نیست. در نوجوانی تغییرات رشدی در ساختار مغز رخ میدهد که این تغییرات، زمینه رفتارهای اجتماعی است (اسپییر، ۲۰۰۰). قشر پیشپیشانی و مناطق لیمبیک مانند بخش سری و آمیگدال، دستخوش تغییرات وابسته به رشد در طول نوجوانی هستند. قشر پیشپیشانی به صورت برجستهای در طول نوجوانی بازسازی می شود (دادس و همکاران، ۲۰۰۶). از آنجا که نمونههای این پژوهش کودک بودند، شاید این جبران هنوز در آنها رخ نداده است به خصوص در گروه زودآغاز که مشکلات آنها بیشتر علت عصبی دارد؛ این احتمال وجود دارد که زمانی که به سن نوجوانی برسند نقص در بازشناسی هیجانها را رفع کنند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اختلال در عملکرد آمیگدال ناتوانی در آموختن این موضوع که محرک از تقویت مثبت یا تنبیه خبر می دهد، را در پی دارد (الگتون ،۱۹۹۲؛ کلینگ و برادرز ،۱۹۹۲؛ رولز ،۱۹۹۲ به نقل از ریو،۲۰۰۹). میتوان فرض کرد که افراد با اختلال سلوک، با عدم آگاهی از واکنش دیگران نسبت به رفتار و عواقب عملشان، رفتارهای مشکل آفرین خود را ادامه میدهند. اختلال در عملکرد اولیه آمیگدال ممکن است بر روی رشد همدلی تاثیر منفی بگذارد (بلیر،۲۰۰۶). این عدم همدلی نیز باعث می شود که فرد با اختلال سلوک بدون توجه به فرد مقابل که مثلا میترسد و یا غمگین است، رفتارهای پرخاشگرانه خود را تکرار کند.
آمیگدال چپ در افراد با اختلال سلوک، بیشتر به رفتارهای پرخاشگرانه پاسخ میدهد و به ویژگیهای دیداری هیجانی با بار منفی کم تر پاسخ میدهد. این کاهش پاسخ آمیگدال به ویژگیهای دیداری هیجانی با بار منفی، ممکن است که حساسیت به نشانه های زیست محیطی تنظیم هیجان را کاهش دهد (داویدسون ،۲۰۰۰). آمیگدال چپ نقش مهمی را در بازشناسی نشانه های نگرانی و پریشانی دارد (بلیر و همکاران،۱۹۹۹؛ موریس،۱۹۹۶؛ ویلیومییر ،۲۰۰۱)، که در افراد عادی یک اثر منع تولید به منظور تنظیم رفتارهای پرخاشگرانه دارد (بلیر،۲۰۰۱؛ داویدسون،۲۰۰۰). بدیهی است که این مشکلات باعث نقص در بازشناسی هیجانهای منفی در افراد با اختلال سلوک می شود.
یافته های ما نشان داد که افراد دو گروه همانند دیگر هیجانها، در بازشناسی هیجان غم و تعجب، تفاوت معنادار نداشتند. عدم نقص در این دو هیجان در افراد با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز در پژوهش فایرچیلد و همکاران (۲۰۰۹؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳) نشان داده شد. این در حالی است که داول و همکاران (۲۰۱۲) معتقدند که سایکوپاتی با نقص در بازشناسی هیجان غم و تعجب همراه است. اگر چه این افراد در این پژوهش غم را بازشناسی کردند ولی این بازشناسی دلیلی برای همدلی آن ها با دیگران نخواهد شد چرا که این افراد احساسات دیگران را نادیده میگیرند و سرد و بیتفاوت هستند (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳).
مطالعات عصب روانشناختی نشان میدهد که قشر اینسولا قدامی در پردازش هیجان نفرت درگیر است (کالدر و همکاران ، ۲۰۰۰؛ کیپس و همکاران، ۲۰۰۷). مطابق با این دیدگاه، مطالعات تصویربرداری مغناطیسی ساختاری اخیر، کاهش حجم دوطرفه در اینسولای قدامی را در افراد با اختلال سلوک زودآغاز، گزارش میدهد (استرزر و همکاران، ۲۰۰۷). هانسن[۲۱۳] (۲۰۰۸) و ویلسون،جودیس و پورتر (۲۰۱۱) نیز نقص در هیجان نفرت را در افراد سایکوپات گزارش دادهاند. این در حالی است که داول و همکاران (۲۰۱۲) عدم نقص در این هیجان را در افراد سایکوپات نشان دادند. فایرچیلد و همکاران (۲۰۰۹؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳) در تحقیق خود یافتند که گروه دیرآغاز در مقایسه با گروه افراد عادی در بازشناسی نفرت نقص دارند. همچنین تنها تفاوت بین افراد با اختلال سلوک زودآغاز و دیرآغاز، نقص در بازشناسی نفرت بود که این نقص در افراد با اختلال سلوک زودآغاز دیده شد، هرچند این تفاوت معنادار نبود. میزان عدم بازشناسی هیجان نفرت در این پژوهش در گروه زودآغاز ۴/۵۲% و در گروه دیرآغاز ۴/۴۴% بود که این تفاوت معنادار نیست. دقیقا این میزان از عدم بازشناسی در هیجان خشم نیز در دو گروه تکرار شد.
از آنجا که مشکلات عصبی در علت شناسی افراد با اختلال سلوک زودآغاز نقش دارد (فایرچیلد و همکاران،۲۰۰۹؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳) شاید به همین دلیل است که افراد با اختلال سلوک زودآغاز در گروه خود در هیجانهای منفی مثل نفرت، خشم و ترس بدتر عمل کرده اند، اگر چه این نقصها در گروه زودآغاز نیز از حیث عددی کم بود و بیشترین گرایش را به سمت هیجان ترس داشت.
درک و بازشناسی حالات هیجانی چهره یکی از عوامل مهم در تعاملات اجتماعی است و برای افراد توانایی درک و انطباق مناسب با محیط اجتماعی را فراهم میآورد. به دلیل اهمیت درک حالات هیجانی چهره در برقراری روابط اجتماعی، نقص در این توانمندی به شدت بر کیفیت تعاملات اثر میگذارد (فاران، برانسون و کینگ ،۲۰۱۱ ). نظریهی ذهن پیش شرط اساسی برای پاسخ به نشانه های ناراحتی دیگران است (بلیر، ۲۰۰۵). اگر فردی قادر به خواندن ذهن یا چشم دیگری نباشد در توانایی شناختی برای تشخیص نشانه های عاطفی و احساسی دیگران محدودیت خواهد داشت (دادس و همکاران، ۲۰۰۶). نقص در بازشناسی هیجانهای نفرت،خشم و ترس در گروه زودآغاز محقق را به این فرض میکشاند که این گروه به دلیل نداشتن مهارت های همدلانه، در درک حالتهای هیجانی دیگران ناتوان هستند و این احتمال وجود دارد که این افراد به صورت غیر عمد و به دلیل ناآگاهی از ناراحتی دیگران، رفتارهای مشکلآفرین خود را ادامه میدهند. در واقع آنها بدون آگاهی از هیجانهای منفی فرد مقابل، رفتار خود را ادامه می دهند و از انجام آن رفتار پشیمان نمیشوند. این پردازش معیوب به مرور منجر به طرد از همسالان و طرد از اجتماع خواهد شد و به تبع آن ارتباط با گروه همسالان بزهکار ایجاد می شود و زمینه برای رفتارهای پر خطر و بزهکارانه ایجاد خواهد شد.
پرخاشگری و رفتارهای ضداجتماعی ناشی از شکست در هدایت مناسب نشانه های اجتماعی دیگران است (مونتاگن و همکاران،۲۰۰۵؛ والکر و لیستر ،۱۹۹۴). استدلالها نشان میدهد که بازشناسی خشم و نفرت سخت ترین بازشناسی است، بنابراین بیشترین نقص در این دو هیجان دیده می شود (فایرچیلد و همکاران،۲۰۰۹ ؛ به نقل از کولین، ۲۰۱۳). بررسی نحوه پاسخگویی افراد دو گروه این پژوهش در هیجان نفرت نشان داد که بیشتر این آزمودنی ها هیجان نفرت را با هیجان خشم اشتباه گرفتند. نفرت معمولا فعال کننده پاسخ خلاصی است و وظیفه آن رد کردن است. ما در حالت تنفر خواهان خلاصی از محرک انزجارآور هستیم (ریو، ۲۰۰۹). نقص در شناسایی حالت نفرت دیگران در افراد با اختلال سلوک باعث می شود که به رفتارهای انزجارآور خود اصرار کنند و همچنین بازشناسی اشتباه خشم به جای نفرت در این افراد، که از سوگیریهای خصمانه آنها نشات میگیرد می تواند منجر به رفتارهای تهاجمی در این افراد شود.
نشانه های اضطراب مانند حالات ترس و غم، برای ایجاد ثبات در تعاملات اجتماعی منظور شده اند که به وسیله استخراج پاسخهای عاطفی، احتمال ادامه رفتار تجاوز به قربانی توسط انسان، کاهش مییابد (بلیر،۲۰۰۱،۱۹۹۵؛مارش و آمبادی ،۲۰۰۷). چنین پاسخ های عاطفی، شامل همدلی و پشیمانی است. چون افراد ضد اجتماعی احساس همدلی و پشیمانی ندارند، به صورت مناسب قادر به پاسخ دادن به نشانه های ناراحتی نیستند (ایسنبرگ ،۲۰۰۰). در حوزه بالینی، افراد با اختلال سلوک در مهارت های همدلانه از قبیل توانایی درک کردن و شریک شدن در حالات هیجانی دیگران، ضعیف هستند (کوهن و استرایر،۱۹۹۶). مطالعات نشان می دهد که قرار گرفتن در معرض بدرفتاری بر بازشناسی هیجان چهره اثر میگذارد (پاجر، لینگر و گاردنر،۲۰۱۰). افراد با اختلال سلوک در محیط های خانوادگی آشفته و ناامنی رشد می کنند. عوامل خطر خانوادگی شامل غفلت و رد پدر و مادر، شیوه های ناسازگار حضانت فرزند، نظم و انضباط خشن، آزار جسمی و جنسی، جرم و جنایات پدر و مادر و انواع آسیب شناسی روانی خانواده و از طرفی وجود عوامل خطر در سطح جامعه شامل طرد همسالان و قرار گرفتن در معرض محلههای خشونت آمیز (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳) همه و همه در ایجاد یک محیط ناامن در فرد تاثیرگذار است. این احتمال وجود دارد که عدم بازشناسی در این گروه، پاسخی به دنیای ناامنی است که فرد در آن قرار دارد. این افراد به دلیل داشتن خانواده و محیط آشفته، دنیای پر از خشونت و ناامنی را تجربه می کنند. دنیایی که در آن همدلی جایگاهی ندارد. این افراد از جهان و انسان ها طرحوارهای میسازند که پر از عدم امنیت و خشم نسبت به یکدیگر است و آنها باید برای حفظ خود در این دنیا و زندگی با این چنین انسانهایی پرخاشگری کنند، از قوانین و مقررات دنیای متصورشان سرپیچی کنند و به حقوق افراد تجاوز کنند و زور بگویند تا در این جهان ناامن، خودشان به امنیت برسند.
هنوز یافته های گوناگون به یک همگرایی در مورد شناسای جلوههای چهرهای هیجانها به طور کلی در اختلال سلوک و به طور اختصاصی در زیرگروههای این اختلال نرسیده اند و نتایج پژوهشها هم با برخی از یافته های پیشین همسو و با برخی دیگر غیر همسو بود و جای پژوهش با ابزارهای پیشرفته در این زمینه وجود دارد.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۵-۳- محدودیتهای پژوهش
– دامنه سنی ۱۲-۸ سال است.
– متغیر هوش، جنسیت و سوءرفتار با کودک کنترل نشده است.
– برای شناسایی اختلال سلوک از آزمون آخنباخ استفاده شده است.
۵-۴- پیشنهادهای پژوهش
– از آنجا که نتیجه پژوهش، نشانگر آن است که نیمی از هر دو گروه در شناسایی ترس مشکل دارند و پژوهشها حاکی از تاثیر آموزش شناسایی ترس است پیشنهاد می شود بعنوان یک راهکار مداخله، آموزش هیجانها در افراد با اختلال سلوک مورد توجه متخصصان در این حوزه قرار گیرد.
– مطالعه بازشناسی هیجانهای بنیادی در زیر نوعهای اختلال سلوک.
– مطالعه بازشناسی هیجانهای بنیادی با کنترل جنسیت، هوش و آزاردیدگی.
نتیجه تصویری برای موضوع هوش
منابع
منابع فارسی
آخنباخ، توماس و رسکورلا، لسی (۲۰۰۱). کتابچه راهنمای سن های فرم مدرسه مبتنی بر نظام تجربه سنجش آخنباخ (ترجمه و هنجاریابی اصغر مینایی، ۱۳۸۴). تهران: انتشارات سازمان آموزش و پرورش استثنایی کشور.
جلیلی، فاطمه، بهرامی، هادی، و نجاتی، وحید (۱۳۹۱). مقایسه توانایی بازشناسی حالات هیجانی پایه در کودکان مبتلا به اختلال اتیسم با عملکرد بالا با همتایان عادی. مجله تحقیقات علوم پزشکی زاهدان. جلد ۱۴، شماره ۲، صفحه ۴۴-۳۹٫
خورشیدی، عباس، غندالی، شهاب الدین، و موفق، فرشید (۱۳۸۷). روش های پژوهش در علوم رفتاری (از نظریه تا عمل). تهران: نوین پژوهش.
سادوک،بنیامین جیمز و سادوک،ویرجینیا آلکوت سادوک (۲۰۰۳). خلاصه روانپزشکی (ترجمه حسن رفیعی و فرزین رضاعی، ۱۳۸۷). تهران: انتشارات ارجمند. جلد سوم.
کراتو چویل، توماس آر، ریچارد جی (۱۹۹۸). روانشناسی بالینی کودک در روش های درمانگری (ترجمه محمدرضا نائینیان). تهران: انتشارات رشد.
مش اریک جی و وولف دیوید ای (۲۰۰۸). روانشناسی مرضی کودک (ترجمه مظفری مکی آبادی و عدل، ۱۳۹۱). تهران: انتشارات رشد.
منابع غیر فارسی
Abdel Rahman, R. (2011). Facing good and evil: Early brain signatures of affective biographical knowledge in face recognition. Emotion, 11, 1397-1405.
Adam, R. B., & Kleck, R. E. (2005). Effect of direct and averted gaze on the perception of facially communicated emotion. Emotion, 5, 3-11.
Adolphs, R., ( 2001). The neurobiology of social cognition. Curr. Opin. Neurobiol. 11, 231–۲۳۹٫
Adolphs, R., (2006). Perception and emotion: how we recognize facial expressions. Current Directions in Psychological Science. 15, 222–۲۲۶٫
Adolphs, R., (2002). Neural systems for recognizing emotion. Current Opinion in Neurobiology. 12, 169–۱۷۷٫
Adolphs, R., Tranel, D., Damasio, A.R., (1998). The human amygdala in social judgment. Nature 393, 470–۴۷۴٫
Adolphs, R. (2003). Cognitive neuroscience of human social behavior. Nature Reviews Neuroscience, 4, 165-178.
Adolphs, R., (2010). What does the amygdala contribute to social cognition? Annals of the New York Academy of Sciences 1191, 42–۶۱٫
Adolphs, R., Gosselin, F., Buchanan, T.W., Tranel, D., Schyns, P., Damasio, A.R., (2005). A mechanism for impaired fear recognition after amygdala damage. Nature 433, 68–۷۲٫
Adolphs R (2003). Is the human amygdala specialized for processing social information? Ann NY Acad Sci 985:326–۳۴۰٫
Allison, T., Puce, A., Spencer, D.D., McCarthy, G., (1999). Electrophysiological studies of human face perception. I: Potentials generated in occipitotemporal cortex by face and non-face stimuli. Cerebral Cortex 9, 415–۴۳۰٫
Amado, S., Yildirim, T., and Iyilikci, O. (2011). Observer and target sex differences in the change detection of facial expressions: A change blindness study. Cognition, Brain, Behavior: An Interdisciplinary Journal ,15, 295-316.
American Psychiatric Association. (2013). Diagnostic and Statistical manual of mental disorders DSM-5. Washington, DC, London, England.