۲-۲٫ انسجام گرایی
۱-۲-۲٫ مقدمه
قبل از اینکه به بحث مشکل جدایی در نظریه انسجام گرایی بپردازیم، ناگزیریم که خود این نظریه را تبیین کنیم. از آنجا که هدف ما بررسی این مشکل در نظریه انسجام است، باید چنان این نظریه را تقریر کنیم که شمای کلی از دورنمای آنچه انسجام گرایان از این نظریه مد نظر دارند، بدست آوریم. اگر ما بخواهیم یک تقریر خاص از انسجام گرایی را مطرح کنیم، به این هدف دست پیدا نمی­کنیم، لذا به ارائه آن به صورتی تقریباً اجماعی و کلی مبادرت می­کنیم که اجمالاً خطوط افتراق و اشتراک نظریات مختلف را به دست آوریم. ما در موضوع مورد بحث پایان نامه فعلاً به همین مقدار تبیین حاضر، محتاج می­باشیم.
این نظریه از نظریه­ های بسیار مهم در باب ساختار توجیه معرفتی است. اگر بخواهیم بسیار شسته رفته و با مسامحه این نظریه را در یک جمله خلاصه کنیم، باید بگوییم که بنابراین نظریه، برای اینکه یک باور موجه باشد، باید عضوی از یک نظام منسجم از باورها باشد و برای اینکه نظامی از باورها منسجم باشد، باید باورهایی که آن نظام از آنها تشکیل می­ شود، با یکدیگر منسجم باشند. با توجه به بیاناتی که انسجام گرایان مختلف دارند، می­توان گفت که این انسجام مذکور متضمن سه مؤلفه اصلی سازگاری منطقی[۱۲۳]، روابط تبیینی[۱۲۴] و روابط استقرایی[۱۲۵] مختلف، است. نظریه­ های مختلف انسجام گرایی، دیدگاه های مختلفی در باب این سه جزء و کیفیت نقش آنها در انسجام می­ دهند. البته این نظریات در باب اینکه آیا انسجام را شرط کافی و یا شرط لازم برای توجیه باور می­دانند نیز، دیدگاه­ های مختلفی دارند. قبل از اینکه به گزارش مفصل­تری از این نظریه بپردازیم، نخست گزارش مختصری از تاریخچه این دیدگاه می­گوییم و سپس از جوابی که انسجام گرایان به مشکل تسلسل داده­اند برای تبیین دیدگاه یشان استفاده می­کنیم.
پایان نامه - مقاله - پروژه
ما این گزارش را معطوف به دیدگاه­ های اخیر انسجام گرایی می­کنیم. نیاز به ارائه تاریخچه­ای مجزا برای نظریه انسجام توجیه نیست؛ چرا که می­توان با مسامحه بیان کرد، تاریخچه­ای که در فصل انسجام صدق آوردیم در باب خاستگاه­های نظریه انسجام توجیه نیز صادق است. اما باید اشاره کنیم که ایده آلیست­های انگلیسی مانند برادلی [۱۲۶]و برنارد بوزانکه[۱۲۷] از نخستین پیشگامان دفاع از نظریه انسجام توجیه به حساب می­آیند. البته فیلسوفان علمی نظیر اتونویرات و کارل همپل و کواین نیز در طراحی و دفاع از این نظریه نقش برجسته­ای داشتند. اما هرچند معرفت شناسان متعددی قائل به این نظریه در ساختار توجیه شده ­اند، اما به نظر می­رسد که بهترین کوشش برای پرورش و طراحی این نظریه در میان معاصران از آن لورنس بونجور[۱۲۸] در کتاب « ساختار معرفت تجربی» (۱۹۸۵) و کیث لرر[۱۲۹] در دو کتاب خویش « معرفت » ( ۱۹۷۴) و « نظریه معرفت» (۱۹۹۰) می­باشد. [۱۳۰] در رتبه بعد از ایشان باید از معرفت شناسان برجسته­ای همچون گیلبرت هارمان و ویلیام لایکن[۱۳۱] و نیکولاس رشر و ویلفرد سلارز[۱۳۲] یاد کنیم که به این نظریه معتقد بودند. البته باید همین جا خاطر نشان کنم که در زمان نگارش این پایان نامه، این نظریه طرفداران اندکی در میان معرفت شناسان دارد. شاید بگوییم بیشترین طرفدار این نظریه در حال حاضر در میان فیلسوفان اخلاق باشد که برخی از ایشان در توجیه باورهای اخلاقی به انسجام گرایی معتقد می­باشند.[۱۳۳] اما همچنانکه می­دانیم لازمه منطقی بین کثرت و یا قلت طرفداران یک نظریه، با صحت یا سقم آن نظریه نیست و به فرض جامع و مانع نبودن این نظریه ما می­توانیم از جوانب مثبتی که این نظریه در ساختار توجیه دارد، در ارائه نظری جامع در این باب بکوشیم.
۲-۲-۲٫ توصیف استعاره­ای انسجام گرایی
به نظر می­رسد که قبل از اینکه به بیان دقیق تر انسجام گرایی در توجیه بپردازیم، اگر از استعاره و تشبیه­هایی که خود این فیلسوفان برای بیان مقصودشان استفاده کرده ­اند بهره گیریم، آنچه ایشان از این نظریه قصد می­ کنند را بهتر خواهیم درک کرد . در ذیل از این تشبیهات برای فهم مقصود ایشان، کمک خواهیم گرفت.
مبناگرایی برای بیان نظریه خود از تشبیه ساختمان سود می جست که در آن سطوح بالاترِ باورهای موجه، بر سطوح پایین­تر خود متکی بودند. اما انسجام گرایان دیدگاه خویش را با تشبیه­های گوناگونی بیان نموده ­اند که توجه به اینها روی هم رفته ما را به مراد ایشان از این دیدگاهشان رهنمون می­سازد. استعاره اول، استعاره کلبه سرخپوستی می­باشد که آن از چوب تشکیل یافته شده است. چوب­هایی که این کلبه از آن­ها تشکیل یافته شده است به گونه ­ای اند که هر قطعه چوبی در این کلبه توسط دسته چوب­های دیگر نگه داشته می­ شود و هیچ قطعه چوبی مبنا و محل اتکای چوب­های دیگر مستقلاً نمی ­باشد که بر آن اتکا داشته باشند بلکه نسبت اتکایی همه چوب­ها به یکدیگر یکسان است و هر کدام سبب نگاه داشته شدن یکدیگر هستند، باورهای ما نیز، نسبت به یکدیگر همین گونه­اند. (Everitt & Fisher, 1995, pp 102-103)
استعاره دیگر از آن کواین است که ایشان باورهای موجه را به رشته­ های تارهای عنکبوت تشبیه کرده است. در اینجا همه رشته­ های تار عنکبوت، به همدیگر متکی هستند و هیچ رشته پایه­ای برای رشته دیگری وجود ندارد. اما از این دو تشبیه بهتر، تشبیه ساختار توجیه به ساختار جدول کلمات متقاطع است. در اینجا هر پاسخ به منزله یک باور می­باشد که پاسخ به هر خانه، با پاسخ به خانه­های دیگر ارتباط و نسبت تنگاتنگی دارد و هر پاسخی پاسخ دیگر را اگر هماهنگ باشد، تأیید می­ کند و خود این پاسخ نیز به توسط پاسخ­های دیگر در این جدول، در همان زمان و به همان نحو، تأیید می­ شود. نکته حائز اهمیت این می­باشد که پاسخ به هر خانه، همان گونه که از پاسخ به خانه­های دیگر حمایت می­ کند، خود نیز همین گونه نیازمند تأیید و حمایت خانه­های دیگری است و هر چه ما پاسخ­های بیشتری بیابیم که با پاسخ­های قبلی هماهنگی بیشتری داشته باشند، تأیید بیشتری بر صحت پاسخ­هایمان داریم، اما آنچه معلوم است این است که هیچ پاسخی در خانه­های جدول نیست که پایه و مبنایی برای پاسخ­های دیگر باشد بلکه نسبت هر پاسخی در جدول نسبت به پاسخ­های دیگر علی السویه می­باشد و ارتباطی که این پاسخ ها با یکدیگر دارند، ارتباط یکسانی می­باشد. در نظریه انسجام گرایی نیز وضعیت باورها به همین گونه می­باشد که هر باوری از توجیه باورهای دیگر پشتیبانی می­ کند و همان گونه که این باور خاص از باورهای دیگر در شبکه­ باور شناسا حمایت می­ کند، همان گونه نیز باورهای دیگر در توجیه و حمایت از این باور مؤثر می­باشند و بنابراین نسبتی که میان این باورها برقرار می­باشد، نظیر نسبت مذکور در جدول کلمات متقاطع، نسبت متقابل و همسان است؛ یعنی یک سوی نسبت شبیه به سوی دیگر آن است و تفاوتی از این حیث بین دو سویه نیست. معرفت شناسان از این گونه نسبت، به نسبت متقارن[۱۳۴] یاد می­ کنند. اما همچنانکه در تشبیه ساختمان دیدیم در نظریه مبناگرایی نسبت بین باورها نامتقارن[۱۳۵] می­باشد؛ چرا که در ساختمان معرفتی شناسا باورها نقش یکسانی را برای همدیگر ایفا نمی­کنند، بلکه تنها پاره­ای از باورها که باورهای پایه می­باشند از باورهای دیگر که غیر پایه می­باشند، حمایت و پشتیبانی می­ کنند و دوسویه نسبت، یکسان نیست. (ibid, pp 102-103)
اما معروف­ترین استعاره­ای که انسجام گرایان از آن استفاده کرده ­اند، استعاره اتونویرات می­باشد که به گفته پولاک که به تحلیل این استعاره همت گمارده، نقش برجسته و تأثیر گذاری بر گرایش متفکران به نظریه انسجام داشته است که از زمره کسانی که این استعاره در تلقی ایشان نقش داشته است، ایشان افرادی چون کواین و کیث لرر و گیلبرت هارمان را نام می­برد. البته همچنانکه ایشان خود متذکر می­ شود، صرف این استعاره، دلیل صحت این نظریه و رد نظریه مبناگرایی نیست؛ بلکه چون باورهای پایه از لحاظ معرفت شناختی قابل دفاع نیستند، نظریه مبناگرایی قابل دفاع نیست و با وجود این استعاره، فقط زمینه تأیید نظریه انسجام گرایی فراهم می­ شود و انگیزه­ های فلسفی و معرفت شناختی، علت اصلی روی آوری به نظریه انسجام گرایی می­باشند که پولاک بر آن تأکید می ورزد. (Pollock & Cruz, 1999 , pp 65-70)
اتو نویرات می­گوید: « ما مثل ملوانانی می­مانیم که باید کشتی خویش را در وسط دریا بازسازی و تعمیر کنند بدون اینکه حتی قادر باشیم آنرا بر روی سکوی محل تعمیر باز کنیم.» (Neurath, 1983, p 92) در این استعاره، مجموعه باورهای شناسا به کشتی تشبیه شده است و هر باوری که شناسا دارد، عضو و قطعه­ای است که این کشتی را تشکیل می­دهد. حال ما مانند ملوانی می­مانیم که وسط اقیانوس باید کشتی معیوب خویش را تعمیر کنیم و هیچ راهی جز این نداریم که از داخل همین کشتی دست به تعمیر آن بزنیم؛ یعنی با همین مجموعه باورهایی که داریم، باورهای کاذب و بی توجیه خویش را کنار بزنیم. قبل از اینکه این استعاره را تبیین بیشتری کنیم باید متذکر این مطلب شویم که همچنانکه می­دانیم معرفت شناس دو کار عمده را انجام می­دهد: گاهی واکاوی برخی پرسشهایش صرفاً نظری را می­ کند و گاهی علاوه بر آن جنبه­ عملی این مباحث را هم مد نظر دارد. مثلاً وقتی معرفت شناس در باب مفهوم معرفت و توجیه تحقیق می­ کند، پرسشهایش نظری هستند، اما وقتی در این باب که چگونه یک باوری موجه می­باشد، بررسی­های خویش را اغاز می­ کند، پرسش او عملی می­باشد؛ چرا که او می­خواهد نظام باورهای خویش را ارزیابی کند و باورهای خویش را از این طریق حک و اصلاح کند. استعاره اتونویراث بهترین مثالی است که این جنبه­ وظیفه عملی معرفت شناس را به تصویر می­کشد.
ما وقتی براساس توجیه باورهای خویش را ارزیابی می­کنیم، این هدف را بدین منظور انجام می­دهیم که برخی از باورها را قبول و برخی دیگر را، بر اساس دلایل رد کنیم، به تعبیر اتونویرات، به تعویض قطعه چوب­های معیوب خود با قطعات سالم، در درون کشتی بپردازیم. اگر مبناگرایی درست بود، ما می­توانستیم کشی خود را در بیرون از دریا، مورد ارزیابی قرار بدهیم و خارج از آن به بررسی آن بپردازیم؛ اما از آنجا که از منظر انسجام گرایان، مبناگرایی باطل است، ما نمی­توانیم چنین کاری انجام دهیم و این بدین معنا است که ما از نظام باورهای خویش بیرون نمی­توانیم برویم. اگر ما بخواهیم تصمیم بگیریم که کدام باور- که در مثال اتونویرات قطعه چوب­های کشتی- باید رد بشود و کدام باور را باید قبول کنیم، ما نمی­توانیم از منظرگاهی بیرون این کار را انجام دهیم، بلکه نهایت کاری که می­توانیم انجام بدهیم، این است که باید آنها را از درون مورد ارزیابی قرار دهیم؛ چرا که ما از نظام و دامنه باورهای خویش نمی­توانیم بیرون برویم و همانند کشتی شناور در آب می­باشیم که از درون کشتی باید کشتی را تعمیر کنیم. این دیدگاه انسجام گرایان هرچند جنبه عملی که ارزیابی باورهایمان باشد را دارا می­باشد، با این وجود، جنبه نظری که ارائه ساختاری برای توجیه باشد، را نیز مهیا می­ کند. شناسا در این نظریه، مانند ملوان در دریا که هر آنچه از آن برای تعمیر کشتی کمک می­گیرد از درون خود کشتی است، او نیز برای توجیه باورهایش فقط از باورهای خویش می ­تواند مدد بگیرد. (steup, 1996, pp 114-115)
این رویکرد که با بهره گرفتن از استعاره اتونویرات نقل شد، همچنانکه پولاک بیان می­ کند، بیانگر تغییر رهیافت معرفت شناسان معاصر در برخورد با شکاکیت است. دکارت در کتاب تأملات ، چنین نظری داشت که ما بیاییم برای پاسخ به شکاکیت، همه باورهای خویش را بی اعتبار تلقی کنیم و کل باورهای خویش را از نو سامان بدهیم، و وی در کتاب خویش با چنین رویکردی به شکاکیت پاسخ داد، اما چنین پاسخی به شکاک، کارساز نبود؛ چرا که شکاک علاوه بر باورهای ما، در نفسِ فرایندهای معرفتی ما که به وسیله آنها به باورهای خود می­رسیم، هم تشکیک می­ کند. اگر ما بخواهیم با رهیافت دکارتی پاسخ به شکاک بدهیم هم باید از باورهای خویش و هم از فرایندهای معرفتی خویش دست بشویم که ( چنین کاری ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد) آن وقت دیگر چیزی دراختیار نداریم که با آن به ارزیابی باورهای خویش همت گماریم. با توجه به همین نکات بود که اتونویرات چنین استعاره­ای را به کار برد و ما را متأمل بر این نکته ساخت که راه گریزی جز از درون شبکه باور خویش برای ارزیابی باورهای خویش نداریم و این رهیافت را برخی معرفت شناسان معاصر با طراحی نظریه انسجام گرایی پروراندند. (Pollock & Cruz Joseph, 1999 , pp 5-6)
۳-۲-۲٫ توصیف سلبی انسجام گرایی
این نظریه را باید از چند نظریه دیگر تمییز بدهیم تا با این کار به توصیف سلبی از آن دست یابیم و زمینه فهم بهتر آن برایمان فراهم شود. اول از همه، باید این نظریه را از نظریه انسجام صدق که در فصل قبلی مورد بررسی قرار دادیم، تمیز بدهیم. همچنانکه در فصل قبل دیدیم، نظریه انسجام صدق، نظریه­ای است که به چیستی صدق می ­پردازد و می­گوید یک گزاره یا باور صادق است اگر در انسجام با مجموعه ­ای از باورها یا گزاره­ها باشد. اما نظریه انسجام توجیه می­گوید که چه ویژگی را یک باور یا مجموعه ­ای از باورها باید دارا باشند تا موجه باشند. اهمیت این تمایز وقتی بیشتر جلوه می­ کند که توجه داشته کنیم اکثر انسجام گرایان معاصر برخلاف طرفداران ایده آلیستی انگلیسی پیشینشان، هرچند از نظریه انسجام توجیه دفاع می­ کنند، اما چنین نظریه را در چیستی صدق، صادق نمی­دانند، بلکه طرفدار نظریه­ های دیگری هستند یا در طراحی دیدگاهای خویش در انسجام گرایی به مفهوم شهودی که از صدق داریم بسنده می­ کنند. از زمره ایشان می­توان به ایونگ،[۱۳۶] کواین، ویلفرد سلارز، گیلبرت هارمان و کیث لرر[۱۳۷] و لورنس بونجور[۱۳۸] مثال زد که نظریه انسجام صدق را به عنوان یک اصل مابعدالطبیعی نامعقول انکار می­ کنند. (پویمن، ۱۳۸۷، ص ۲۶۹؛ Dancy, 1985, p 117) البته توجه به این بحث کاملاً ضروری است که آیا منطقاً می­توان در صدق نظریه­ای غیر انسجام را برگزید، اما در توجیه قائل به نظریه انسجام بود؟ به عنوان مثال دنسی[۱۳۹] قائل به این است که منطقاً پذیرش این امر با چالش مواجه می­باشد. (Ibid) به هر صورت، به نظر موجه می­رسد که همین جا خاطر نشان کنیم که شاید بتوان از نظریه­ صدقی دفاع کرد که در عین اینکه غیر از نظریه انسجام صدق می­باشد، اما با این وجود، اتخاذ نظریه انسجام توجیه لطمه­ای به این دیدگاه نمی­زند و با هم قابل جمع هستند.
این نظریه نیز غیر از نظریه­ای است که از آن به کل گرایی مفهومی[۱۴۰] یاد می­ کنند. این نظریه به نحو اجمال می­گوید برای اینکه شما فلان مفهوم خاصی را داشته باشید، نیاز به دارا بودن شماری از مفاهیم دیگر در ذهن هستید؛ به عنوان مثال شما برای اینکه مفهوم جزیره را بفهمید باید مفهوم آب، دریا، احاطه و … را دارا باشید. بنابر نظریه کل گرایی، مفهومی که به ذهن وارد می­ شود، یکسره بی نیاز از مفاهیم دیگر نیست. به هرحال آنچه که حائز اهمیت می­باشد، این است که توجه کنیم، نه نظریه انسجام صدق و نه نظریه کل گرایی، هیچ کدام در باب شروطی که یک باور را موجه می­ کند، نیستند.
از این نظریه می­توان صورت بندی سلبی به وسیله رد نظریه اصلی رقیب خود مبناگرایی ارائه داد. نظریه­ های مختلف انسجام گرایی در این امر سلبی اتفاق نظر دارند که همه باورهای ما نهایتاً به یک پایه و مبنای معرفت غیر استنتاجی یا غیر باوری یا باور موجه مبتنی نمی­گردند که این چنین ابتنائی، شالوده بنیادین نظریه مبناگرایی بود. ایشان منکر این هستند که ما یک باور پایه­ای داشته باشیم که ذاتاً موجه باشد و نیز ایشان این پیش فرض را که توجیه امری خطی می­باشد به گونه ­ای که از باوری به باور دیگری سرایت کند مردود می­دانند؛ همانند آنچه در استعاره ساختمان مبناگرایان بیان کرده و می­گفتند سطوح بالاتر باورها بر باورهای پایه مبتنی اند.
۴-۲-۲٫ پاسخ به مشکل تسلسل
اکثر معرفت شناسان در بررسی انسجام گرایی، مشکل تسلسل را برای فهم بهتری از این نظریه و یکی از علل ایجاد این نظریه، مطرح می­ کنند. پس از اینکه وجود باورهای پایه محل تردید قرار گرفت و نظریه مبناگرایی باطل تلقی شد، مشکل تسلسل همچنان بی پاسخ ماند. برخی معرفت شناسان با طراحی نظریه انسجام گرایی به این مشکل به نحو دیگری پاسخ گفتند.
در تبیین این مشکل، بیان کردیم که این مشکل می­گوید، هر باوری توجیه خود را از باور دیگر بدست می آورد و این به تسلسل باطل می­انجامد و از این رو هیچ باوری موجه نمی ­باشد. مبناگرا و انسجام گرا در این نکته اتفاق نظر دارند که از تسلسل باید دوری گزید و توجیه ممکن است؛ اما ایشان در مورد اینکه چگونه باید از تسلسل اجتناب کرد، اختلاف نظر دارند. آنچنانکه متذکرشدیم، مبناگرا گفت این پیش فرض که توجیه فقط استنتاجی است، باطل می­باشد و ما یک نقطه پایانی برای توجیه داریم که باورهای پایه موجه هستند. انسجام گرا می­گوید، ما نه نیازی داریم و نه می­توانیم چنین باورهای پایه موجه­ای را برای پاسخ به این مشکل در نظر بگیریم. انسجام گرایان در پاسخ می­توانند چنین بگویند که توجیه به صورت دوری می ­تواند باشد، بدین صورت که این حلقه دوری به اندازه کافی بزرگ باشد. با استعاره­هایی که ایشان برای تبیین مقصودشان ذکر کردند و ما در فوق ذکر کردیم، چگونگی امکان­ پذیر بودن این امر، روشن گردید. اما نظریه مشهورتر در میان انسجام گرایان برای پاسخ به مشکل تسلسل این است که ایشان منکر این پیش فرض شکاک در طراحی این مشکل هستند که توجیه خطی باشد. ایشان می­گویند که توجیه خصلت کل گرایانه[۱۴۱] دارد و با نادیده گرفتن این ویژگی توجیه است که چنین مشکلی از منظر مستشکل، مطرح شده است. توجیه ویژگی است که به کل نظام باور ما تعلق می­گیرد. توجه به استعاره­هایی که در فوق ذکر کردیم برای فهم منظور ایشان راه گشا است. پس انسجام گرایان آن فرض سوم استدلال ایشان را نمی­پذیرند. در این پاسخ، ایشان پیش فرض اصلی ایشان که توجیه استنتاجی و خطی است را قبول نمی­کنند، بلکه توجیه را ویژگی کل شبکه باور تلقی می­ کنند و کل باورها را از حیث معرفتی هم شأن تلقی می­ کنند. مستشکل فرض می­ کند که توجیه اولاً و بالذات به باورهای جزئی تعلق می­گیرد؛ یعنی باورهای خاص ما هستند که موجه می­باشند یا نمی­باشند، اما از منظر انسجام گرایان این دیدگاه درست نیست؛ چرا که توجیه اولاً به کل نظام باور تعلق می­گیرد و آن موجه و حامل توجیه معرفتی است و باورهای خاص اگر موجه می­باشند، بدین سبب می­باشد که آنان بخشی از نظام منسجم موجه باورها هستند و از این جهت به یک معنا ثانویه­ای موجه­اند، این پاسخ به مشکل تسلسل از جانب بونجور بیان شده است.[۱۴۲] اما این پاسخ انسجام گرایان، با شکاکان در این عقیده که توجیه به دو گونه باوری و غیر باوری نیست و باور پایه و غیر پایه نداریم، هم نظر می­باشد. با این پاسخ فی الجمله مرزبندی این نظریه با مبناگرایی و با شکاکیت روشن گشت.
۵-۲-۲٫ توصیف ایجابی انسجام
همان طور که در اول بحث اشاره کردیم، انسجام گرایی در توجیه می­گوید که باور شناسا به P موجه است اگر و فقط اگر آن متعلق و منسجم با نظامی از باورها باشد و خود این نظام از باورها هم منسجم باشد. این صورت بندی از نظریه انسجام دو مفهوم اساسی دارد که با واکاوی آنها این نظریه روشن می­ شود: مفهوم نظام باورها و مفهوم نسبت انسجام که در آن روشن می­سازیم که چگونه نسبتی باید میان باورها برقرار باشد تا سبب این شود که نظام منسجم از باورها محقق بشود، لذا در ذیل در پی نسبت لازم برای انسجام می­باشیم پس از آن مراد ایشان از نظام باورها را تبیین می­کنیم. همان گونه که خواهیم دید نسبت به هر کدام از این دو، طرز تلقی­های مختلفی وجود دارد. نتیجه این طرز تلقی­های مختلف، گوناگونی نظریه­ های انسجام گرا است.
۱-۵-۲-۲٫ نسبت انسجام
انسجام گریان چند نسبت را برای محقق شدن نظام منسجم در سایه­ی چنین نسبتی، بیان می­ کنند. در ذیل به این امور خواهیم پرداخت.
۱-۱-۵-۲-۲٫ سازگاری منطقی
غالب فیلسوفان میان انسجام و سازگار منطقی تمایز می­گزارند.[۱۴۳] مجموعه ­ای از باورها منطقاً با هم سازگارند اگر و فقط اگر منطقاً ممکن باشد برای هر عضوی از آن باورها که صادق باشند و این زمانی محقق می­ شود که هیچ کدام از باورهای این مجموعه با هم در تناقض نباشند یا هیچ کدامشان مستلزم نتیجه­ منطقی نباشد که با گزاره­های دیگر آن مجموعه در تناقض باشد. پس مجموعه گزار های ( P,~Q, R, Q) از سازگاری منطقی برخوردار نیستند و از این رو باورهای فردی که به چنین گزاره­هایی معتقد می­باشد، ناسازگار است، ولی مجموعه گزاره­هایی مانند (A1, A2, A1&A2) با هم سازگار هستند؛ چرا که هیچ کدام از این گزاره­ها با یکدیگر در تعارض منطقی نیستند.
انسجام گرایان معتقدند اگرچه سازگاری منطقی برای نسبت انسجام میان محتوای باورها لازم و ضروری است ، اما این امر کافی نیست؛ چرا که می­توان گزاره­هایی را فرض کرد که دارای سازگاری منطقی ­اند، اما موجه نیستند. این مجموعه گزاره را در نظر بگیرید: «مریم خواننده است، پاریس در فرانسه است، هفت عدد زوج است، برف سفید است» هر کدام از این مجموعه باورها با هم سازگار می­باشند، اما ما شهوداً می­یابیم که این سازگاری دلیلی بر موجه بودن این گزاره­ها نیست. پس باید علاوه بر سازگاری منطقی میان باورها امر/ امور دیگری هم در کار باشد برای اینکه یک مجموعه ­ای از باورها موجه شوند.
از طرف دیگر، استلزام قیاسی نمی­تواند شرط ضروری برای نسبت انسجام باشد؛ چرا که ما بسیاری از مجموعه باورها داریم که با هم در ارتباط اند اما استلزام قیاسی در میان آنها نیست. مثلاً مجموعه گزاره­های « علی خود را به عقب کشید، علی جیغ زد، علی فریاد زد که من سوختم» مستلزم این گزاره که « علی درد کشید» نیستند اما ما شهوداً این مجموعه گزاره را منسجم تلقی می­کنیم و بر وجود ارتباط و استلزام میانشان تصدیق می­کنیم. لذا انسجام گرایان معیاری کمتر از استلزام قیاسی و بیش از سازگاری منطقی برای نسبت انسجام میان گزاره­ها مطرح کردند. البته برخی پیشگامان انسجام گرایی نظیر بلانشارد و اوینگ به صرف همین معیار مذکور اکتفا کرده ­اند و انسجام را حمایت طرفینی و سازگاری بین باورها تلقی کرده ­اند. (Olsson, 2003, ¶ ۳) به گفته اوینگ مجموعه منسجم را با این دو ویژگی می­توان مشخص کرد: اول اینکه بین باورها سازگاری منطقی باشد و دوم اینکه هر باوری در این مجموعه منطقاً از دیگر باورهای آن مجموعه استنتاج شود.
۲-۱-۵-۲-۲٫ سازگاری احتمالی
انسجام گرایان، برای نسبت انسجام علاوه بر سازگاری منطقی، سازگاری احتمالی [۱۴۴]را نیز مطرح کردند. از عبارات لوئیس یک چنین تعریفی برای انسجام را می­توان بدست داد، از منظر ایشان گزاره P در انسجام با Q می­باشد اگر و فقط اگر احتمال وجود Q بر فرض اینکه P صادق باشد، افزایش پیدا کند. مجموعه گزاره­های A,B , C زیر را با محتوای زیر در نظر بگیرید:
A: اسمیت در صحنه جرم در همان زمان دزدی بود.
B: اسمیت از همان نوع تفنگی که دزد، در دزدی استفاده کرده بود، دارد.
C: اسمیت مقدار بسیار زیادی پول در حساب بانکی­اش روز بعد، واریز کرد.
در این مثال گزاره A منطقاً از دو گزاره دیگر بدست نمی­آید، همچنین گزاره­های B و C از باقی گزاره­های این مجموعه بدست نمی­آیند اما ما شهوداً می­یابیم که این مجموعه منسجم است و نسبت بین این گزاره­ها را با این معیار اخیر انسجام گرایان می­توان تبیین نیز کرد، بدین صورت که بگوییم با اینکه گزاره A منطقاً از دو گزاره دیگر بدست نمی­آید اما آن دو گزاره احتمال صدق، گزاره A را افزایش می­ دهند؛ چرا که اگر ما فرض کنیم که اسمیت مالک همان نوع تفنگ در جنایت است و مقدار زیادی پول فردای آن روز به حساب بانکی­اش واریز کرد، آنگاه احتمال اینکه او این جنایت را انجام داده باشد زیاد می­ شود و از این رو احتمال اینکه وی در صحنه جرم وقتی دزدی اتفاق افتاد، باشد بیشتر می­ شود، به همین نحو، هرکدام از دو گزاره دیگر نیز، احتمال صدق شان توسط دیگر اعضای مجموعه بیشتر می­ شود. ( ibid)
۳-۱-۵-۲-۲٫ روابط تبیینی
انسجام گرایان برای تکمیل نسبت انسجام و دادن معیاری جامع و مانع، روابط تبیینی[۱۴۵] را مطرح کرده ­اند و تا به امروز مشغول حک و اصلاح معیارهای آن هستند. انسجام گرایان بیشترین تأکیدشان در میان نسبت­های لازم برای انسجام شکی نیست که همین تبیین است. (Everitt & Fisher, 1995, p 106) گزاره­ها به دو گونه در نسبت تبیینی قرار می­گیرند: یا از این جهت که مورد تبیین قرار می­گیرند یا از این جهت که مورد تبیین قرار می­ دهند؛ یعنی گزاره­ها در نسبت تبیینی یا تبیین گراند یا تبیین شده. شاید بتوان گفت از علل اصلی که انسجام گرایان قائل به این می­باشند که مجموعه باورهای منسجم باید بیش از دو باور باشد، این است که نسبت تبیینی به بیش از دو باور نیاز دارد. این مثال را نظر بگیرید: « مادر علی او را به نزد دکتر می ­آورد. علی از اینکه حال خوبی ندارد شکایت می­ کند. دکتر بر اثر آزمایش می­فهمد که این پسر تب دارد و دانه­ های سرخی بر روی پوست او ظاهر شده است و او احساس خارش می­ کند و فرض کنید دکتر به یاد می ­آورد که همکلاسی­های علی در مدرسه نیز سرخک داشتند. حال دکتر این باور را که علی سرخک دارد، تشکیل می­دهد. این باور او در انسجام با باقی باورهای وی هست، اما منطقاً باورهای قبلی او این نتیجه را که او سرخک دارد به دست نمی­دهند، اما باورهای او چندین رابطه تبیینی دارند، سرخک داشتن علی، دانه­ های روی پوست او، احساس خارش و تب او را تبیین می­ کند و این باورهای دکتر، باور اخیر او راجع به مبتلا بودن علی به سرخک را تبیین می­ کند. اکنون میزان انسجام این مجموعه باور راجع به علی، در مقایسه با مجموعه باوری که در فوق بیان کردیم که عبارت بود از: «مریم خواننده است، پاریس در فرانسه است، هفت عدد زوج است، برف سفید است» را می­توانیم با توجه به رابطه تبیینی نشان دهیم که چرا بیشتر هست. به طور کلی هر چقدر روابط تبیینی میان باورها بالا برود، انسجام میان باورهای شناسا افزایش پیدا می­ کند. (Lemos, 2007, pp 66; 70- 71)
میان انسجام گرایان در باب ملاک اینکه چگونه یک باور خصلت تبیین گری برای سایر باورها را پیدا می­ کند، اختلاف نظر وجود دارد. اما می­توان گفت برای اینکه باوری چنین خصلتی داشته باشد، این ملاک­ها حائز اهمیت می­باشند: قدرت پیش بینی دهندگی، سادگی، سازگاری آن باور با سایر ادعاهایی که فرد در باور به آنها موجه می­باشد، قابلیت تبیین و قابلیت آن برای پاسخ گویی به سؤالات بی پاسخ. مخصوصاً در علوم ما کارایی یک چنین باورهایی را شاهد هستیم. ماهیت و ارزش هر کدام از این معیارها و معیارهای دیگری که بیان نکردیم، کاملاً محل نزاع در میان انسجام گرایان هست. پس حتی در میان خود انسجام گرایانی که قائل به محوریت ملاحظات تبیینی در انسجام هستند، جزئیات ملاکات تبیین کاملاً محل نزاع است. ولی آنچه مسلم می­باشد این است که ایشان علت مطرح نمودن روابط تبیینی و لزوم آن را برای نسبت انسجام، این می­دانند که گزاره­هایی که نقش تبیین گری خوبی دارند، انسجام را افزایش می­ دهند و از این رو، قوت و درجه توجیه را بالاتر می­برند. البته همه انسجام گرایان قائل به روابط تبیینی برای تعیین ملاک انسجام نیستند، از جمله­ ایشان می­توان از لرر نام برد. در مقابل ایشان فردی چون لورنس بونجور تبیین را ایفاگر نقش و جزء بسیار اساسی و محوری مفهوم انسجام تلقی می­ کند. (Bonjour, 1985, 89 & 95) از میان مهمترین انسجام گرایانی که قائل به دیدگاه تبیینی در نسبت انسجام می­باشند را، می­توان از ویلفرد سلارز و گیلبرت هارمان یاد کرد.
برای جمع بندی آنچه در نسبت انسجام لازم می­باشد تا نظام منسجم تحقق پیدا کند، با توجه به ملاحظات پیشگفته در بیان مراد از نسبت انسجام، آنچه لورنس بونجور از مفهوم انسجام مد نظر دارد را بیان می­کنیم. ایشان مفهوم نسبت انسجام را چنین صورت بندی می­ کند :

 

    1. نظامی از باورها منسجم است، تنها اگر محتوای باورهای آن نظام با یکدیگر سازگاری منطقی داشته باشند.

 

    1. نظامی از باورها به تناسب و اندازه­ میزان سازگاری احتمالی (محتوای)شان منسجم اند؛ مراد ایشان این است که میان سازگاری احتمالی و انسجام رابطه­ای مستقیم برقرار است، بدین­گونه که هر چقدر سازگاری احتمالی نظامی از باورها بیشتر شود، انسجام آن مجموعه باور نیز بیشتر می­ شود.

 

    1. انسجام نظامی از باورها با وجود روابط استنتاجی میان باورهای عضو آن نظام افزایش پیدا می­ کند و این انسجام هر چقدر که تعداد و قوت چنین روابط استنتاجی میان محتوای باورها بیشتر باشد، فزونی می­گیرد.

 

    1. میزان انسجام نظامی از باورها، به اندازه عدم وجود روابط استنتاجی میان محتوای زیر مجموعه­های باورهای آن نظام کاهش می­یابد. مراد ایشان این است که هر چقدر مجموعه باورهایی که زیرشاخه آن نظام باورها هستند، روابط استنتاجی میانشان کاهش پیدا کند، به همان مقدار میزان انسجام کل نظام باور نیز کاهش پیدا می­ کند.

 

    1. به میزان وجود باورهای تبیین ناشده در محتوای نظام مورد باور فرد، انسجام آن نظام از باورها، تقلیل می­یابد. (ibid, pp 95-99)

 

البته روابط استنتاجی در اینجا مراد انواع استنتاج های منطقی، استقرایی، تبیینی یا احتمالی است. نکته­ی دیگری که بونجور به آن اشاره می­ کند و مورد اتفاق انسجام گرایان می­باشد، این است که باور مورد بحث، باید عضوی از نظام باورهای منسجم شناسایی باشد، پس صرفِ این که باورهای من، عضوی از یک نظام منسجمی از باورها باشند، صرف نظر از اینکه آن نظام، نظام باورها من است یا نیست، کافی برای توجیه باور نیست، بلکه باید این انسجام در درون حوزه باورهای فاعل شناسا واقع شود. پس می­توانیم بگوییم که باورهایی که محتوای گزاره­ای دارند، نسبت انسجام شان با توجه به آنچه بونجور بیان کرد مشخص می­ شود، اما این باورهای مربوطه علاوه بر این گونه ارتباط محتوایی، باید با یکدیگر در ذهن شناسا[۱۴۶] نیز به گونه ­ای مرتبط باشند.
۲-۵-۲-۲٫ نظام باور
حال که مراد از انسجام از منظر انسجام گرایان مشخص شد، از آنجا که ایشان برای توجیه باور، انسجام گزاره را با نظام باور فرد، لازم می­دانند، پرسشی که پیش می ­آید، این است که دقیقاً چه باورهایی هستند که نظام باور را تشکیل می­ دهند، یعنی موضوع انسجام و آن چیزی که باید منسجم باشد؛ چیست. نظریات انسجام گرایی را از این منظر، می­توان به انواع و اقسام گوناگونی تقسیم کرد. البته ما در پی ارائه گزارش در باب آنها نیستیم، اما خطوط کلی پاسخ به این نحو است: از منظر ایشان موضوع انسجام یا باورهای خود شناسا باشد به این معنا که نظامی که باید منسجم باشد، نظام باورهای خود شناسا است، به این چنین دیدگاهی، انسجام گرایی معطوف به شخص[۱۴۷] می­گویند. یا موضوع انسجام، باورهای متعارف جامعه است. تقریرهای مختلف در این قسم دوم آنچه باید منسجم باشد را، باورها و معرفت­های متعارف در جامعه­ مشخص قلمداد می­ کنند. [۱۴۸] از چنین انسجام گرایی به انسجام گرایی معطوف به جامعه[۱۴۹] یاد می­ کنند. البته تقریرهایی هم وجود دارند که تاحدی هر دو ویژگی را در خود دارند؛ به عنوان مثال ایشان با اینکه می­گویند باید انسجام با مجموعه باورهای شناسا باشد، تأکید می­ کنند که باید آن مجموعه باور شناسا به گونه ­ای باشد که هر شناسای متعارفی را در موقعیت وی قرار دهیم، به چنین باورهایی که شناسای ما دست یافته است، دست یابد.[۱۵۰]
با توجه به اینکه اکثر انسجام گرایان قائل به قسم اول بودند و نظر ما نیز همین می­باشد، آن را محل توجه قرار می­دهیم. پس از اینکه با این فرض، روشن شد باور به P برای اینکه موجه باشد باید با دیگر باورهای شناسا منسجم باشد، پرسشی که مطرح می­باشد، این است که دقیقاً باید با کدام و چه مقدار از باورهای دیگر فاعل شناسا آن باور منسجم باشد تا بتواند موجه باشد؟ به این پرسش نیز دو گونه پاسخ ذکر شده است، بنا به یک پاسخ، باید با برخی از زیر مجموعه­های باورهای شناسا منسجم باشد و بنا به پاسخ و دیدگاه دیگر، باید با کل منظومه و مجموعه شبکه باور شناسا منسجم باشد. از دیدگاه اول به جزء گرایی[۱۵۱] و از دیدگاه دوم به کل گرایی[۱۵۲] یاد می­ کنند.
۱-۲-۵-۲-۲٫ کل گرایی
بزرگان انسجام گرایی به این دیدگاه تمایل دارند که از زمره ایشان می­توان از هارمان، لرر و بونجور یاد کرد. علت روی آوردن به چنین رویکردی روشن است، شما فرض کنید باور من بهP با مجموعه­ کوچکی از باورهای من مثلاً با چند باور، منسجم است، اما با کل مجموعه باورهای من سازگار نیست، اما در عین حال، باور رقیب این باور کهQ باشد، در انسجام با چند باور جزئی در منظومه معرفتی من نیست، بلکه با کل شبکه باور من در انسجام است. شکی نیست که من در چنین وضعی در باور به Q موجه هستم و در باور کردن به P اصلا ًموجه نمی­باشم؛ زیرا در موجه کردن کل شبکه باورهایمان ما هدفمان صرفاً این نیست که زیر مجموعه ­ای از باورهایمان در درون خود با یکدیگر سازگار باشند، بلکه ما در منظومه معرفتی و باورهای خویش در پی به دست آوردن مجموعه ­ای کامل از باورها هستیم که تصویری یک پارچه، سازگار و معقول از جهان به ما ارائه دهند. با صرف نظر از اینکه نفس کل گرایی منجر به انسجام بیشتری میان باورهای شناسا می­ شود.
۲-۲-۵-۲-۲٫ جزء گرایی
اگر ما در توجیه، نظرمان این باشد که دسترسی آگاهانه برای باورهایی که آن را تشکیل می­ دهند، لازم است، آنگاه به نظر دیدگاه جزء گرایی از دیدگاه مقابل موجه­تر می­باشد؛ چرا که ما در این دیدگاه به خوبی می­توانیم باورهایی که برای توجیه و سنجیدن انسجام باور جدید به آنها نیاز داریم، به یاد بیاوریم. اما پرسش اصلی در این باب این است که اگر بنا این باشد که اگر باور برای توجیه­اش لازم است با زیرمجموعه­ای از باورهای خاص شناسا منسجم باشد، اولاً آن با کدام زیر مجموعه باید در ارتباط باشد؟ ثانیاً ملاک انتخاب آن زیرمجموعه خاص چیست و ثانیاً دلیل ما برای برگزیدن نفس یک ملاک خاص برای انتخاب زیر مجموعه­های خاص چیست؟ ( Everitt & Fisher, 1995, pp 107-108)

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 05:30:00 ق.ظ ]