(اقبال لاهوری،1382: 419).
اقبال دست یابی به مقامِ یقین و شناخت خداوند متعال را چندان کار ساده ای نمی داند، و لازمه ی آن را همّتی پیامبرگونه می داند. همّتی که حضرت محمّد (ص) را می توان نمونۀ بارز آن دانست. وی در اشعاری که از یک سو بیانگر اهمّیت خودشناسی است و از سوی دیگر بیان کنندۀ استعداد آدمی برای دست یابی به مقامات والا، از طریق یقینی، که از درون بینی، تجربۀ باطنی و خودشناسی به دست می آید؛ چنین می سُراید:
بینی جهان را، خود را نبینی
بیرون قم نه، از دور آفاق
از مرگ ترسی، ای زنده جاوید؟
جانی که بخشند، دیگر نگیرند
صورت گری را از من بیاموز تا چند نادان، غافل نشینی
تو پیش از اینی، تو بیش از اینی
مرگ است صیدی، تو در کمینی
آدم بمیرد، از بی یقینی
شاید که خود را، بازآفرینی
(همان منبع، 360).
بر اساس ابیات بالا می توان دریافت که اقبال، رهایی از غفلت و دست یابی به یقین را به واسطۀ خودشناسی و مراجعۀ به باطن قابل حصول می داند. وی علاوه بر توصیه اش به خودشناسی پس از شناخت حسّیِ جهان طبیعت، آدمی را به سوی تعالی و رها شدن از بند جهان مادّی فرا می خواند، و معتقد است که آدمی با شناخت درونی و یقینی است که می تواند رضایت خداوندِ رحمان را به دست آورد؛ شناختِ یقینی به دست نخواهد آمد، مگر با خودشناسی، زیرا تنها به واسطۀ خودشناسی است که شخص به شکلِ علم حضوری و یقینی از تجربیات آگاه می شود، والّا در تجارب آزمایشی و خارجی، علم و تجربه برای فرد از خارج مشاهده و درک می شود، در حالی که در علم حضوری که به یقین می انجامد، فرد مانند تجارب بی واسطه ای مانند غم، شادی، دندان درد و غیره که غیر قابل انتقال به دیگران هستند، حضوراً و با تمام وجود از این تجارب آگاه است.
سوال دوم) اهداف تربیتی مدّ نظر اقبال لاهوری کدام اند؟
با توجّه به این که اقبال از مسلمانان، آگاه به زمانۀ خود و مسلّط به آموزه های ادیان الهی و مکاتب بشری بود؛ مکتب اسلام را مکتبی جامع و مانع برای تمامی زمینه ها می دانست و به همین دلیل، منابع چهارگانه شامل: قرآن، سنّت، اجماع و قیاس(عقل) را، برای راهنمایی و رسیدن انسان به سرمنزل مقصود کافی می دانست. منابعی که منابع چهارگانۀ فقه اصیل اسلامی است. همان طور که در سوال اوّل مشخّص شد، مبانی تمامی نظرات اقبال، همان منابع چهارگانۀ فقه جهان اسلام است و در بررسی ساختار و ویژگی های انسان مشخّص شد که، به نظر وی برای رسیدن به هدف نهایی اگرچه مادّیات و بعد جسمانی ضروری است، ولی اصالت از آنِ روح و بعد معنوی انسان است. از دیگر ویژگی های انسان از منظر اقبال، به مواردی همچون مشترک دانستن سرشت انسانی و ارزشمندی او، تفکّر و تعقّل، مختار و مسئول بودن، تلاش و کوشش، عشق و عاشقی و مرگ و میرایی اشاره کرد. با توجّه به این مبانی، اهداف تربیتی اقبال نیز باید از این مبانی مشتق شده باشند. انسانی که دارای این ویژگی هاست، چندین و چند نکته را باید مدّ نظر قرار دهد. سرشت مشترک انسان ها نشان از یکسان بودن آنها در برابر همدیگر و در برابر خداوند متعال دارد، و این که با تفکّر و تعقّل باید به سمت بهترین راهی که عقل به همراه دین آن را تأیید می کنند، گام بردارد. آدمی مختار و مسئول است، بنابراین باید در انتخاب هایی که انجام می دهد دقّت بسیاری را مدّ نظر داشته باشد. انسان فطرتاً عاشق است و با کوشش و تلاشی بی وقفه، باید تلاش کند تا رضایت معشوق واقعی خود را با اعمال خود فراهم آورد. از دیگر ویژگی های انسان، جاودانگی پس از میرایی و پایان پذیرفتن زندگی دنیوی اوست؛ انسانی که می داند زندگی این جهان ناپایدار و گذراست، باید اهدافی والاتر را برای سعادت مندی و لقای عاشقانه در نظر داشته باشد. از نظر اقبال این امر با خودشناسی حقیقی محقّق می شود. در مورد اهداف تربیتی اقبال نیز، می توان این اهداف را با توجّه به ویژگی های انسان و آموزه هایی که منابع چهارگانۀ فقه اسلامی به ما عرضه کرده اند، در دو دستۀ اهداف واسطی و اهداف غایی تقسیم کرد. اهداف واسطی اهدافی هستند که واسطه ای برای دست یابی به اهداف نهایی هستند. نکتۀ مهم این است که اگر فردی بخواهد به اهداف غایی دست یابد، ضرورتاً باید اهداف واسطی را در نظر داشته و به آنها دست یافته باشد. اگر بخواهیم با مثالی نقش اهداف واسطی را در دست یابی آدمی به هدف غایی و خداگونه شدن بیان کنیم، مثال طیّ مسیر مسلمانان برای رسیدن به خانۀ خدا، بهترین مثال است. زمانی که یک مسلمان می خواهد به هدف نهایی اش در حج (یعنی طواف خانۀ خدا، توبه و تطهیر) دست یابد، ضرورتاً باید مسیر و مسافتی را که به خانۀ خدا می رسد، بپیماید. هرچند که طی کردنِ مسیر و پیمودنِ راه، هدف نهاییِ حج نیست؛ ولی این شرط، برای دستیابیِ آدمی به هدف نهایی اش، لازم و ضروی است.
اگر فرایند تربیت و اهداف تربیت در اندیشۀ اقبال لاهوری را به شکل قیاس درآوریم، می توانیم آن را به صورت دو قیاس اقترانی حملی و قیاس اقترانی شرطی نشان دهیم، که در آن اهداف واسطی، مقدّمه ای لازم برای رسیدن به اهداف غایی هستند. در این بخش، از روش استنتاجی ( که از مقدّمات و نتیجه ای که از همان مقدّمات اخذ می گردد تشکیل می شود) که در کتاب درآمدی بر فلسفۀ تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، اثر خسرو باقری، استفاده شده است.
ا
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
لف: قیاس اقترانی حملی
*من مسلمان(انسان)، باید در زندگی به سعادت و جاودانگی برسم (صغرای قیاس اوّل).
*دست یابی به سعادت و جاودانگی در گرو دست یابی به اهداف دینی واسطه ای(اطاعت، کنترل نفس، آزادگی، خودشناسی و استقلال فکری) است (کبرای قیاس اوّل).
————————————————————–
*من مسلمان (برای رسیدن به مقام نیابت الهی) لازم است به اهداف دینی واسطه ای تربیت، که مقدّماتی لازم در تربیت هستند، دست یابم(نتیجۀ قیاس اقترانی اوّل و صغرای قیاس دوّم).
*دست یابی به اهداف واسطه ای تربیتی، مقدّمه ای لازم است، برای رسیدن به هدف غایی نیابت الهی (کبرای قیاس دوّم).
———————————————————————–
* من مسلمان(با دست یابی به اهداف واسطه ای) می توانم به هدف غایی تربیت، یعنی نیابت الهی دست یابم (نتیجۀ قیاس دوّم).
ب: قیاس اقترانی شرطی
* اگر انسان به شکل دین مدارانه تربیت یابد، به اهدافی واسطه ای(مانند: اطاعت و بندگی خداوند، کنترل نفس، آزادگی، خودشناسی و استقلال فکری) که لازمۀ تربیت دینی هستند دست می یابد (مقدّمه شرطی اول).
*اگر انسان به اهداف واسطه ای که لازمۀ تربیت دینی هستند دست یابد، به هدف غایی تربیت؛ یعنی مقام نیابت الهی دست می یابد (مقدّمه شرطی دوّم).
———————————————————————–
* پس: اگر انسان به شکل دین مدارانه تربیت یابد، به هدف غایی تربیت؛ یعنی مقام نیابت الهی دست می یابد (نتیجۀ قیاس اقترانی شرطی).
اهداف غایی
اقبال در آثار منظوم و منثور خود، اهداف غایی متفاوتی را برای انسان معرّفی می کند که عبارتند از:
رسیدن به مقام نیابت الهی (خلیفه الله)
اساسی ترین و مهم ترین هدفی که آدمی باید به دنبال آن باشد، و تا حدّ امکان سعی کند که به آن مقام برسد، مقام خلیفه و نیابت الهی است. اقبال در بخش آخر از مراحل سه گانۀ تربیتی خود معتقد است که، انسان بعد از این همه مراحل، و تمام فراز و فرودها، باید به مرتبۀ نیابت الهی که همان مقام انسان کامل است، دست یابد. انسان کامل انسانی است “که او را چهار چیز به کمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک، و اخلاق نیک و معارف. و انسان کامل آزاد آن است که او را هشت چیز به کمال باشد، اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف و ترک و عزلت و قناعت و خمول. هر که این هشت چیز را به کمال رسانید، کامل و آزاد است و بالغ و حرّ است”(نسفی،1390: 77). وی در وصف این انسان، اوصافی مانند بشیر، نذیر، اسم اعظم و جان عالم را به کار می برد، و در مورد نائب خداوند بر روی زمین چنین سخن می راند:”او قادر است به اذن الهی در همۀ امور عالم دخل و تصرّف نماید، چه خود مظهر اسم الله است”(جبّاری،1387: 40).
یکی از بارزترین خصوصیات انسان کامل به عنوان خلیفۀ الهی، مهار امیال نفسانی به بهترین شکل است. وی در ابیاتی دقیق، به بیان اوصاف نائب خداوند بر روی زمین می پردازد:
گر شتربانی، جهان بانی کنی
نایب حق در جهان بودن خوش است
نایب حق، همچو جان عالم است
از رموزِ جزو و کل آگه بُوَد
نوع انسان را بشیر و هم نظیر
از وجود تو سرافرازیم ما زیبِ سر تاجِ سلیمانی کنی
بر عناصر حکمران بودن خوش است
هستی او، ظلِّ اسم اعظم است
در جهان قائم به امرالله بود
هم سپاهی، هم سپهگر، هم امیر
پس به سوزِ این جهان سوزیم ما
(اقبال لاهوری،1382: 96-95).
اقبال نمونه هایی از انسان هایی که خلیفه و نائب خداوند بر روی زمین هستند می آورد، که عبارتند از: پیامبر اکرم(ص)، حضرت فاطمۀ زهرا(س) و امام علی(ع). وی در شعری با عنوان ( در شرح اسرارِ علیِّ مرتضی(ع)) اوصاف انسان کامل این جهانی و عینی را بیان می کند:
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:22:00 ق.ظ ]