فرق اساسی منظومۀ موش و گربه با فال­نامه­ها و کنزاللطائف شهرت فوق­العاده آن است. علاوه بر این موش و گربه را بسیار آسان­تر می­توان به عبید نسبت داد از آن روی که پیام مردمی و اجتماعی که در آن نهفته است و طنز گزنده­ای که در آن وجود دارد می ­تواند آن را در ردیف آثار مسلم­الصدور عبید زاکانی قرار دهد در صورتی که چهار اثر دیگر منسوب بدو از این مزایا خالی و از این صفات عاری است (محجوب، ۱۳۷۴: ۵۰۹ ـ ۵۰۲).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۴ـ ۲ـ زندگی­نامۀ حافظ شیرازی
شمس­الدین محمد بزرگ­ترین غزل سرای زبان فارسی و یکی از بزرگ­ترین شاعران جهان متخلص به حافظ که پس از مرگ به خواجه شیراز و لسان­الغیب شهرت یافت.تاریخ ولادت حافظ معلوم نیست ولی چون در اشعارش غالباً به پیری خود اشاره کرده است اگر این دوران را با توجه به تاریخ وفاتش به تقریب هفتاد سالگی او بدانیم وی باید در حدود سال­های(۷۲۰ ـ ۷۲۵) به دنیا آمده باشد. عبدالنبی فخرالزمانی مؤلف«تذکره میخانه» وفات خواجه را در شصت و پنج سالگی او دانسته و به این حساب ولادت او در(۷۲۷) بوده است(فخرالزمانی، ۱۳۶۷: ۹۰).
نام پدر حافظ بهاءالدین و اصالتاً از مردم اصفهان بوده و به تجارت اشتغال داشته و جدّ او در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده و ساکن آن شهر شده است. مادرش از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته است. پس از وفات پدر محمد با مادر و برادر خود زندگی می­کرده و روزگار کودکی را به سختی گذرانده است. وی در کودکی در دکان خمیرگیری کار می­کرد و در اوفات فراغت به مکتب­خانه­ای که نزدیک دکان بود می­رفته و خواندن، نوشتن و مقدمات علوم را در آنجا می­آموخت و از همان روزگار در شعر طبع آزمایی می­نمود، ولی نکته شایسته توجه در این­باره آن است که وی حافظ قرآن بوده و تخلص او نیز حاکی از همین حقیقت است. این بخش از عمر او بیش­تر صرف قرائت قرآن و تحصیل مقدمات علوم می­شده است تا کسب ضروریات زندگی(فخرالزمانی، ۱۳۶۷: ۸۵).
حافظ خود بارها در سرودهای خود از اشتغال به کسب علوم و تحصیل معارف دینی، از قیل وقال بحث، طاق و رواق مدرسه، علم و فضلی که در چهار سال گرد آورده سخن گفته. رتبت دانشش که به افلاک رسیده و قرآنی که با چهارده روایت در سینه دارد یاد کرده است. در مقدمه قدیم دیوان نیز آمده است که وی به سبب تحصیل و مطالعه مداوم فرصت نداشت اشعار خود را در یک جا ثبت و مدون سازد. «الکشّاف عن حقیقه التنزیل» اثر زمخشری و «مفتاح العلوم» سکاکی هر دو از کتاب­های مهم و معتبر آن روزگار بودند که حافظ در بحث و نظر آنها اشتغال داشته است و معلوم می­ شود که حافظ در تمامی علوم شرعی، رسمی و عرفی آن دوران از تفسیر، کلام،منطق و حکمت تا نحو معانی و بیان شعر و ادب دارای تحصیلات کامل و صاحب نظر بوده است و چنان که از اشارات خود او برمی ­آید هر صبح مجلس درس قرآن داشته است(غنی و قزوینی، ۱۳۲۰: ۱۸۳ ـ ۱۶۴).
در بعضی نسخه­های کهن­تر مقدمه قدیم آمده است که حافظ به سبب اشتغالاتی از قبیل ملازمت شغل تعلیم سلطان به گردآوری اشعار خود نپرداخت و از این عبارت معلوم می­ شود که وی در دربار شاهی نیز عهده­دار تعلیم و تدریس بوده است(خانلری، ۱۳۳۷: ۱۱۴۶ ـ ۱۱۴۵).
در غزلیات خود نیز از شاهان و وزیرانی به نیکی یاد کرده است از جمله شاه شجاع، نصره­الدین یحیی بن مظفر، شاه منصور نوادۀ امیر مبارزالدین وزیر امیر مبارزالدین، قوام­الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع و جلال­الدین تورانشاه وزیر دیگر شاه شجاع و چند قصیده در مدح شاه شیخ ابواسحاق اینجو پرداخته است. با آنکه حافظ به شیراز دلبستگی تمام داشت و دوری از یار و دیار برای او دشوار بود و با آنکه به عمر خویش از وطن سفر نکرده بود ظاهراً دو بار از شیراز بیرون رفته یک بار عزم سفر هند و دیگر به یزد به قصد پیوستن به دستگاه شاه یحیی و ظاهراً به سبب آزردگی از شیرازیان یا شاید از شاه شجاع که تاریخ دقیق آن معلوم نیست که ظاهراً در اواخر عمر او بوده زیرا در غزل شکوه­آمیزی که در این احوال سروده به پیری خود اشاره کرده است به شیراز برمی­گردد(حافظ، ۱۳۲۰: ۱۸۹ ـ ۷۰).
در اشعار حافظ اشارات و کتاباتی هست که بی شک ناظر به امیر تیمور و آثار، نتایج اعمال و لشکر کشی­های اوست. پریشانی­ها و نابسامانی­های فارس بعد از مرگ شاه شجاع و دوران سلطنت سلطان زین­العابدین و هرج و مرج، ظلم و فسادی که از منازعات و کشمکش­های فرمانروایان محلی به همه جا کشیده شده بود و مردم را آرزومند ظهور مردی توانا و سلطانی مقتدر کرده بود تا بتواند در آن نواحی صلح وآشتی برقرار کند. این احوال دردناک در شعر حافظ و پیش از او در کسانی چون عبید زاکانی به روشنی بازتاب یافته است. حافظ در این آرزو بود که فریادرسی رسد و دردها را درمان کند و عوامل ظلم و فساد و تباهی اخلاقی، دینی و اجتماعی را از ریشه برکند. ظاهراً چندی او نیز مانند دیگران چشم به فتوحات امیر تیمور دوخته و خاطر بدان ترک سمرقندی داده بود، اما حافظ که چندی بعد رفتار هولناک ترک سمرقندی را از نزدیک دید و پس از رفتن او نیز شاهد خون ریزی­ها و کینه توزی­های امیران و سلطانان آن زمان بود با آمدن شاه منصور(نوادۀ امیر مبارزالدین و داماد شاه شجاع) بار دیگر روزنه امیدی یافت. شاه منصور مردی کارآزموده و شجاع و با تدبیر بود و حافظ او را کسی می­پنداشت که می ­تواند نظم و سامان را به فارس بازگرداند(حافظ، ۱۳۲۰: ۱۶۵ ـ ۱۶۳).
آنچه امروز از حافظ در دست است دیوان اوست که مجموعه ­ای است از اشعار او شامل غزلیات، قصاید، مثنوی­ها، قطعات و رباعیات که محمد گلندام اشعار پراکنده او را مدون ساخت. از نسخه­های قدیمی موجود دیوان چنین بر می ­آید که در سال­های بعد از وفات حافظ چند کس به جمع آوری غزلیات او پرداخته­اند و ظاهراً تا اوایل سده دهم این کار ادامه داشته است(حافظ، ۱۳۳۷: ۱۱۴۹ ـ ۱۱۴۵).
بعضی از قصاید خواجه از لحاظ ساختار کلی با غزل چندان تفاوتی ندارند و از همین رو در بعضی نسخه­های دیوان در شمار غزلیات درج شده ­اند. غزل­های حافظ تاریخ ندارد تا آنها را در مسیر زمان دنبال هم بگذاریم، اما پختگی کلام به ما می­گوید که هر چه ذخایر ذهن و زبان او بیش­تر و شعرش پرمایه می­ شود، گلۀ او از اوضاع زمانه و از ناراستی و ریا فزونی می­گیرد(حافظ، ۱۳۳۷: ۱۲۶ ـ ۱۲۵).
در اغلب نسخه­های قدیمی مثنوی دیوان حافظ به «ساقی­نامه» معروف است. بخشی از ساقی­نامه خطاب به مغنّی است که«مغنّی­نامه» نیز می­نامند. بخش دیگری از دیوان حافظ قطعات کوتاهی است که در موارد مختلف و به مناسبت­هایی از قبیل درگذشت شخصی یا رویداد واقعه­ای، ثبت تاریخی، بیان احوال خود یا ایراد نکته­ای عبرت­انگیز سروده است و با آنکه از لحاظ هنری شاعری ارزش و اهمیتی ندارند از لحاظ تاریخی و آگهی­هایی که دربردارند شایسته توجه­اند. آخرین بخشی که معمولاً در نسخه­های جدیدتر دیوان دیده می­ شود رباعیات منسوب به حافظ است و غالباً مضامین تکراری و تقلیدی دارند و با شیوه فکر و بیان حافظ چندان سازگار نیست(ریاحی، ۱۳۶۸: ۳۹۶ ـ ۳۷۷).
اثر دیگر که به احتمال بسیار به حافظ تعلق دارد و یکی از جنبه­ های مهم زندگانی او را روشن می­سازد کتابت نسخه­ای از سه مثنوی شیرین و خسرو، آئینه اسکندری و هشت بهشت امیر خسرو دهلوی است. این سه نسخه در(۷۵۶ ه) به خط محمد بن محمدالملقب به شمس حافظ شیرازی کتابت شده ­اند و هر سه بخش­هایی از خمسه امیر خسرو دهلوی­اند که در کتابخانه تاشکند نگهداری می­شوند(مجتبائی، ۱۳۸۶: ۲۵).
۴ـ ۲ـ ۱ـ ذهن و اندیشۀ حافظ
حافظ با آنکه در تمامی عمر خود هم با دربار سلاطین، درباریان و دیوانیان سر و کار داشت هم با اهل علم ودرس معاشر ومصاحب بود و هم خانقاهیان زمان خود و راه وسم آنان را خوب می­شناخت؛ در زمره هیچ یک از این گروه­ها که در اوضاع و احوال اجتماعی آن روزگار صاحب قدرت، مقام و اهمیت بودند قرار نگرفت. وی اعمال و رفتار هر سه گروه را نکوهش می­کرد و اغراض و اهدافشان را پست و حقیر می­شمرد. دیوان او پر است از کنایه­های تلخ و تند به زاهدان، فقیهان، صوفیان فریبکار و متظاهر به صلاح؛ حتی سلطان مقتدری چون امیر مبارزالدین را که به دین داری و تشرع سخت تظاهر می­کرده و بعضی دیگر از احکام و امیران را از این گونه کنایه­های اعتراض­آمیز بی نصیب نمی­گذارد. حافظ طبعی بلند داشت و در عین نیاز و تنگدستی آبروی فقر و قتاعت را همیشه حفظ می­کرد. در عین خلوت گزینی و سکون و آرامش ظاهری، روحی پر آشوب و سرکش داشت. تلاطم­های روحی و تموّجات عاطفی او میان قطب­های متعارض جبر و اختیار، رد و قبول، یقین و حیرت، صبر و خروش، تلوین و تمکین، و نیاز و استغنا در نوسان بود. نفرت و بیزاری او از زرق وسالوس، دروغ، فریب و تظاهر به دین داری و صلاح به اندازه­ای بود که رندی و قلّاشی و قلندری را ارج می­نهاد و خود را به رندی و خراباتی­گری منسوب می­کرد؛ زیرا در خرابات و برای خراباتیان محل و موردی برای ریاکاری و تظاهر به صلاح و پارسایی نیست و از این روی نور صدق و حقیقت را در آنجا می­توان دید؛ البته این دیدگاه کسی بود که حافظ قرآن بود و آن را با چهارده روایت از بر می­خواند و هر چه داشت همه از دولت قرآن و گریه سحری و دعای نیم شبی بود(حافظ، ۱۳۲۰: ۶۶ ـ ۶۴).
حافظ هیچ گناهی را سنگین­تر و بزرگ­تر از ریاکاری، مردم فریبی و خودپرستی نمی­دانست. هم شریعت مداران دروغین را به باد طعن و ملامت می­گرفت و هم به طریقت داران بی حقیقت بی باکانه می­تاخت. این ویژیگی­هاست که او را از راه و روش عالمان، زاهدان زمان، خانقاهیان و دستاربندان دور می­ کند و به اهل ملالت که از دیر باز در برابر اخلاق و اعمال تقلیدی تهی از معنا و معنویت به اعتراض برخاسته بودند نزدیک می­سازد و از این روست که از مدرسه و خانقاه روی گردان است و گدای خانقاه را به دیرمغان می­خواند و خود را مرید پیرمغان، پیر گلرنگ و جام­می می­شمارد و بی آنکه در زندگی علما از را و رسم قلندران پیروی کند شیوه قلندری و خراباتی­گری را می­ستاید. حافظ گر چه در غزل­های خود غالباً پیروی از پیر و راهنما را شرط اساسی سلوک می­داند، اما مراد، پیر و راهنما او در طریقت عشق است، زیرا وصول به کمال تنها از این طریق ممکن است. به عقیده او عشق موهبتی ازلی است که پیش از خلقت عالم و آدم سرمایه و انگیزه خلقت عالم و آدم شد و همگی طفیل وجود عشق­اند. در فکر و شعر حافظ عشق و همه ملازمات و متعلقات آن چون جمال و جمال پرستی، شاهد و نظربازی… و تمامی اجزا و جلوه­های گوناگون این گونه امور جایگاه خاص یافته­اند و در طیفی بسیار گسترده از زمینی­ترین تا آسمانی­ترین اشکال سراسر دیوان او را فرا گرفته­اند. به سبب این ویژگی­هاست که هر کس از هر مقام و طبقه و مشربی که باشد بخشی از حیاط روحی و نفسانی خود را در سرودهای حافظ باز می­شناسد و دردها، شادی­ها، بیم­ها و امیدهای خویش را در آنها می­بیند(مجتبائی، ۱۳۶۸: ۱۴۶ ـ ۱۴۴).
از ویژگی­های دیگر کلام حافظ استواری، پیراستگی و بی عیبی(لا اقل کم عیبی) آن است. وی در انتخاب بهترین لفظ و بهترین ترکیب و تعبیر برای معنا و مضمونی که در نظر دارد در میان شاعران زبان پارسی یگانه است و این کیفیت وقتی به روشنی آشکار می­ شود که اقتباسات او را از سرایندگان دیگر را به صورت اصلی آن بسنجیم. همیشه در این گونه اقتباسات کلام حافظ به مراتب بلیغ­تر، پاکیزه­تر و زیباتر است و چنان است که گویی وی از روی قصد به اخذ و نقل از آثار شاعران دیگر پرداخته است تا قدرت و برتری هنر و ذوق خود را نمایان سازد(حافظ، ۱۳۲۰: ۷۲ ـ ۷۱).
فصل پنجم بررسی طنز در آثار عبید زاکانی و دیوان حافظ شیرازی
۵ـ ۱ـ عبید زاکانی نابغۀ هزل و طنز در سدۀ هشتم هجری
چنانکه از مطالعۀ آثار منظوم و منثور و اشارات تاریخی دیگر برمی ­آید در عصر این شاعرمنش زبردست اخلاق مردم بر اثر استیلای قوم تاتار و استبداد و جور شحنگان ایشان و ستم پیشگی عمال دیوانی، هرج و مرج، قتل و غارت­های اواخر دورۀ ایلخانان به منتهای درجۀ پستی رسیده بود و غالب فضایل و اصول مسلمۀ اخلاقی به تعبیر عبید جزء«مذهب منسوخ» شده و در مقابل رذایل و صفاتی که آن منشی ماهر مجموع آنها را«مذهب مختار» نامیده است؛ جای فضایل قدیم را گرفته بود. عبید از مشاهدۀ این احوال متأثر شده و به مطایبه و هزل؛ از یک طرف بدی و خرابی آن اوضاع را با لطف تمام تقریر کرده و از طرفی دیگر آنچه را که عقیدۀ خود بوده و به لحن جدی نمی­توانسته است بگوید در لباس هزل به معرض جلوه در آورده و خداوندان هوش را بر آن اسرار واقف ساخته است(آشتیانی، «بی تا»: ۵۵۰ ـ۵۱).
عبید برای تشریع خرابی زمانه و فساد مردم به زبان طنز و انتقاد از اوضاع اخلاقی و اجتماعی آن عصر به طریق مطایبه و برای بیان حالت اضطرابی که کشیده شدن قلم نسخ بر کمالات و معنویات در روان وارسته و حساسّش ایجاد کرده بود و همچنین برای نشان دادن بی وزنی و کم ثباتی آیین حکما و مذهب صلحای قدیم منظومۀ معروف به موش و گربه را می­سراید. عبید در آغاز این داستان به طور کنایه به ما می­فهماند که منظومۀ موش و گربه تنها شامل داستان حیوانات نیست بلکه می­توان آن را در واقع مانند درامی دانست که نقل بعضی از وقایع زندگانی بشری و تعبیر حکمت فلسفی مخصوص در آن ممزوج است.همایی معتقد است مطلع باید بسیار مطبوع باشد تا در روح شنونده رغبت بیافریند که به این صفت«حسن مطلع» یا«حسن ابتدا» می­گویند(همایی، ۱۳۸۶: ۹۶).
عبید در مطلع قصیده«موش و گربه» از مخاطب می­خواهد با خردمندی این چکامه را بخواند تا به خوانشی صحیح از آن دست یابد:

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای خردمند عاقل و دانا قصه موش و گربه بر خوانا
(زاکانی، ۱۳۷۹: ۳۳۰)

عبید زاکانی حتی دو بیت را هم در ابتدا به عنوان پیش درآمدی بر اهمیت این قصه در حکم مطلعی جداگانه آورده است که جزء داستان نیست و می­گوید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگر داری تو عقل و دانش و هوش بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخــوانـــم از برایـت داستانــی که در معنـای آن حیران بمانی
(زاکانی،۱۳۷۹: ۳۳۰)

داستانی که رفتار گربه در آن«قهرمان این منظومه» خوی و منش یک امیر ترک که علم طغیان بر افراشته یا یک حکم فرمای ستیزه جو و خشن مغول را در نظر مجسم می­ کند ولی آنچه بیش­تر به نظر می­رسد و از قراین برمی ­آید و حوادث تاریخی آن را اثبات می­ کند تصویر گربه شباهت تامی به شمایل امیر مبارالدین محمد مؤسس سلسلۀ مظفریان دارد. مردی بی­رحم، خشن، وحشی، ستمگر و محیل. فردی که حیات آدمی در نظر وی پشیزی ارزش نداشت کسی که با نهایت بی رحمی با دشمنان و رقیبان خود رفتار می­کرد. قرائت قرآن مجید با صدای بلند برای فریب دادن مردم یکی از عادات و رسوم وی شده بود. گاهی اتفاق می­افتاد زندانی یا مجرمی را پهلوی خود می­نشاند و شمشیر خود را از غلاف درآورده و مقصّر را بلا درنگ می­کشت و دوباره مشغول تلاوت می­شد و مانند بچه­ها زار زار می­گریست… بنابراین داستان موش و گربه در حقیقت یک نوع نوشته هجایی است که شاعر زبردست عبید زاکانی علیه امیر مبارزالدین محمد به رشتۀ تحریر در آورده و در آن مؤسس سلسلۀ مظفریان را مسخره و ریشخند می­ کند (براون، ۱۳۵۱: ۳۲۳ ـ ۳۰۰).
۵ـ ۱ـ ۱ـ عناصر طنز در موش و گربه
نخستین عنصر طنزپردازی در قصیده موش و گربه قافیۀ ابیات این قصیده است. قافیه به الف و نون ختم می­ شود؛ به اضافۀ الف اشباعی که شاعر به پایان تمام کلمات قافیه اضافه کرده است. شاعر حتی به آخر کلمات قافیه­ای که به الف و نون ختم نمی­شوند نیز الف و نون اضافه کرده است از قبیل مکرانا، ملانا، خرمانا، زیادانا… و این بی گمان فضای شعر را به فضایی شادی بخش و غریب تبدیل می­ کند همان فضایی که طنز به آن نیاز دارد. عنصر دیگر طنز کاربرد استعاری دو کلمۀ موش و گربه برای«مردم» و«امیر مبارزالدین» است. این دو واژه کاملاً در برابر یکدیگر قرار می­گیرند: یکی مسلط و قدرتمند و دیگری زبون و مغلوب. این در حالی است که درنده بودن ذاتی گربه قابل اصلاح نیست. دیگر عنصر طنزپردازی تشبیه گربه به اژدهاست که بیان­گر اوج درنده خویی آن است و سپس کاربرد صفات انسانی برای گربه و موش که مستعار بودن آنها را نمایان­تر می­سازد. مثل: بدسگالی، عربده جویی، قوس ابرویی، تیر مژگانی، عزبان را عروس جامعۀ خواب بودن و کدخدا را به خانه مهمان بودن برای گربه و پس از آن تشبیه کردن موش زبون خود را به رستم دستان! آن جا که مست از باده می­گوید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسر زال رستم دستان یادگاری منم به دورانا
(زاکانی، ۱۳۷۹: ۳۳۰)

دیگر عنصر طنز انجام افعال ضدّ و نقیض توسط گربه و به قول معروف خدا و خرما را با هم خواستن وی است. او آگاهانه به خواست نفس خود عمل می­ کند و آن­گاه بلافاصله ریاکارانه به سوی مسجد می­رود:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حق انحصاری © 2021 مطالب علمی گلچین شده. کلیه حقوق محفو

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:38:00 ق.ظ ]