۲-۱-۱ تعریف تأخیر عملیات اجرایی
تأخیر در لغت به معنای پس انداختن[۴۲]، عقب انداختن و در اصطلاح به معنی با فاصله انجام دادن حکم و عملیات اجرایی با تأمل و تأخیر است. تأخیر یکی از قرارهای موقتی است که به موجب آن، زمان اجرای حکم به زمان دیگرییا به تحقق وضع یا حالتی موکول می شود[۴۳]، به همین دلیل هرگاه به جهاتی مانند اختلاف یا وجود ضرر جبران ناپذیر، و یا هر عملی که منتسب به یکی از طرفین دعوی است، دادگاه قرار تأخیر اجرای حکم را صادر نماید، عملیات اجرایی برای مدت معینی که دادگاه مقرر میدارد، به تأخیر میافتد[۴۴].
دادورز نمی تواند عملیات اجرایی را به میل خود به تأخیر اندازد، زیرا تأخیر عملیات اجرا، در وصول محکومٌبه تأخیر ایجاد مینماید و این موجب خسارت به محکومٌله خواهد شد و احقاق حق او را به تأخیر می اندازد؛ حتی در برخی مواقع ممکن است بر اثر این تأخیر فرصتی برای محکومٌعلیه ایجاد شود که اموالش را از دسترس دادورز خارج گرداند و محکومٌله از معرفی مالی از اموال محکومٌعلیه برای وصول طلب خود بازماند، در چنین حالتی در واقع طی مراحل دادرسی و صدور حکم قطعی بیفایده رها خواهد شد[۴۵].
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
۲-۱-۲ تفاوت توقیف، تأخیر و تعطیل اجرای احکام مدنی
برای اینکه با شناخت بیشتری در بحث وارد شویم و تفاوت بین سه اصطلاح مورد بحث بیشتر درک شود، در این بند تفاوت این سه مورد را بررسی مینماییم. اصطلاح توقیف ممکن است با اصطلاح دیگری به نام ” قطع عملیات اجرایی” اشتباه و به جای همدیگر استعمال شوند؛ در حالی که این دو با یکدیگر متفاوت میباشند و در مورد اخیر هرگاه محکومٌعلیه رسیدی ابراز دارد که دال بر پرداخت بدهی به محکومٌله باشد و یا دلیلی مبنی بر مالکیت مافیالذمه یا سقوط تعهد، یا اشتباه دادگاه ارائه دهد، اجرای احکام مکلف است عملیات اجرایی را قطع نماید و به دادگاهی که تحت نظر آن اجرا را انجام میدهد اعلام دارد.
در حقیقت در موارد قطع، عملیات اجرایی که همان تعطیل اجرای حکم است، برای همیشه متوقف می شود و نه برای مدت خاص. هرچند که در توقف هم ممکن است عملیات اجرایی پس از اتمامِ مدت هیچگاه ادامه پیدا نکند، ولی این تنها احتمالی است که ممکن است هرگز رخ ندهد امّا در رابطه با قطع عملیات اجرایی همیشه اینگونه خواهد بود.
عدهای از حقوقدانان قائل بر این نظر هستند که قطع عملیات اجرایی در حقیقت همان گذشت و انصراف محکومٌله میباشد و اوست که با ابرازرسید انصراف خود از اجرا را اعلام میدارد، ولی این نظر مردود است، چراکه محکومٌله برای گذشت و انصراف از حقّ خود نیازی به ابراز رسید ندارد و هرگاه که بخواهد می تواند به راحتی و بدون لزوم از ادامه اجرا انصراف دهد[۴۶].اگر قطع عملیات اجرایی را همان انصراف محکومٌله بدانیم، انصراف وی را مقید به ابراز دلیل نمودهایم در حالی که، محکومٌله حق دارد در انصراف از اجرا آزادانه و مختار عمل نماید.
از آنجایی که قانونگذار در برخی مواقع لفظ توقیف و در پارهای دیگر تأخیر را به کار برده است، لازم است تفاوت این دو با یکدیگر را نیز بشناسیم که در استعمال هریک در جای خود دقت شود و بدانیم که به کارگیری جا به جای هر یک موجب تغییر مفهوم قرار صادره خواهد شد. یکی از این تفاوتها آن است که در تأخیر اجرای حکم، عملیات اجرایی هنوز آغاز نگردیده و تنها اجرائیه صادر شده است در حالی که توقیف عملیات اجرایی مربوط به زمانی است که نه تنها اجرائیه صادر شده بلکه اجرا نیز شروع شده است ولی به دلایلی در اواسط اجرا، عملیات متوقف می شود[۴۷].
تفاوت دیگر را میتوان پس از پایان مدت تأخیر یا توقف یافت. در تأخیر، عملیات اجرایی برای مدتی به حالت تعلیق در می آید و پس از پایان این مدت روند اجرایی به همان حالت سابق بازگشته و عملیات تعقیب میگردد ولی در مورد توقیف به این نحو نیست و در مورد آن دو حالت متصور است؛ یکی اینکه پس از پایان مدتِ مشخص شده عملیات اجرایی در همان جهت سابق ادامه پیدا کند و حالت دیگری که میتوان تصور نمود این که عملیات اجرایی به طور کل منتفی شود و هیچگاه تعقیب نگردد[۴۸]. هرچند مورد دوم تنها احتمال است ولی احتمالی است که در قرار تأخیر اجرای حکم دیده نمی شود و تنها در رابطه با توقیف امکان پذیر خواهد بود.
برخی از حقوقدانان معتقدند گاهی سه اصطلاح توقف، تأخیر و تعطیل اجرای حکم مترادف با یکدیگر هستند و گاهی تفاوت دارند. زمانی که اجرا برای مدت نامعلومی انجام نشود توقیف و اگر مدت معین باشد تأخیر و در صورتی که درخواست از جانب محکومٌله و بدون جهت قانونی باشد تعطیل عملیات اجرایی نامیده می شود[۴۹]، برخی دیگر نیز تفاوت تعطیل با سایر موانع اجرای حکم را در این دانسته اند که تعطیل تنها به درخواست محکومٌله و بدون هیچ سبب قانونی صورت میگیرد ولی توقیف با اعتراض ثالث و فوت وحجر محکومٌعلیه و به درخواست محکومٌعلیه است[۵۰]. اما نظر ما همسو با حقوقدانان دیگری است که گفتهاند تعطیل ممکن است مستند به عمل یکی از طرفین اجرائیه یا به حکم قانون یا به دستور مراجع صلاحیتدار باشد[۵۱] .
تفاوت توقیف، تأخیر و تعطیل در این است که اگر جهتی که سبب توقیف یا تأخیر اجرای حکم شده رفع گردد عملیات اجرایی دوباره تعقیب خواهد شد ولی با تعطیل در اجرا دیگر تعقیب عملیات اجرایی امکان پذیر نخواهد بود و پرونده از روند اجرایی به طور کامل خارج می شود[۵۲]، مگر اینکه ثابت شود در صدور قرار تعطیل اجرای حکم تقلبی صورت گرفته است. با توجه به مطالب گفته شده در مییابیم که هریک از این قرارها متفاوت از دیگری هستند و نیاز به مطالعه مجزّا دارند.
۲-۱-۳ دلایل صدور قرار تأخیر اجرای حکم
تعدادی از مواد قانونی نشاندهنده این امر هستند که علی رغم اصل ضرورت و فوریت اجرای حکم، بنا به دلایلی دادگاه می تواند قرار تأخیر عملیات اجرایی را صادر نماید و در پی آن اجرای حکم برای مدت معینی به تأخیر خواهد افتاد. این دلایل را در زیر شرح میدهیم:
الف: تأخیر عملیات اجرایی به دستور مراجع قضایی
در برخی موارد عملیات اجرایی به دستور مراجع قضایی مربوط با تأخیر مواجه می شود و اجرای ماده ۲۴ ق.ا.ام بنا به دستور مرجع قضایی به تأخیر میافتد، در ذیل به این موارد میپردازیم.
اول: تأخیر عملیات اجرایی به موجب اعاده دادرسی
اعاده دادرسی یکی از طرق فوقالعاده شکایت از آرای دادگاهها میباشد. این نوع شکایت به رأی، یک امر استثنایی تلقی می شود که در موارد محدودی قابلیت استناد دارد و قانونگذار این جهات را به طور احصاء شده در ماده ۴۲۶ ق.آ.د.م بیان نموده است.
زمانی که دادخواست اعاده دادرسی به دادگاه تقدیم می شود، قاضی جهات مندرج در دادخواست را با جهات مذکور در ماده ۴۲۶ ق.آ.د.م انطباق میدهد اگر این جهات منطبق بر موارد ماده مذکور باشد قرار قبولی اعاده را صادر مینماید[۵۳]؛ اما اینکه قرار قبولی اعادهدادرسی با تأخیر در اجرای حکم چه رابطهای دارد را در ماده۴۳۷[۵۴] این قانون میتوان یافت، قانونگذار در این ماده مقرر داشته قرار قبولی اعاده دادرسی، عملیات اجرایی را با درخواست محکومٌعلیه متوقف میسازد، از این ماده این مطلب نیز فهمیده می شود که صرف دادخواست اعادهدادرسی برای صدور قرار تأخیر اجرای حکم کافی نیست و دادخواست باید با صدور قرار قبولی اعاده مورد پذیرش قرار گرفته باشد.
در جایی گفتهشده که به نظر میرسد منظور از توقف، همان تأخیر است چون در مواردی که هنوز عملیات اجرایی آغاز نشده قرار تأخیر اجرای حکم صادر می شود و این ماده وضعیت پیش از شروع به عملیات اجرایی را بیان می کند[۵۵]. ولی این نظر نمی تواند درست باشد، چرا که ممکن است یکی از جهاتی که موجب اعاده دادرسی میگردد پس از شروع به عملیات اجرایی ایجاد شود و اعاده دادرسی در حین اجرای حکم صورت گیرد و عملیات اجرایی را متوقف سازد، بهتر آن است که بین این دو مورد تفاوت قایل شویم و گفته شود در صورتی که هنوز شروع به عملیات اجرایی نشده باشد اعاده دادرسی موجب صدور قرار تأخیر اجرای حکم و اگر اعاده دادرسی در حین اجرای حکم باشد موجب صدور قرار توقیف عملیات اجرایی می شود. از طرف دیگر تنها تفاوت توقیف و تأخیر اجرای حکم در زمان صدور این دو قرار نیست که تفاوتها را در گفتار آتی بررسی و بیان خواهیم کرد.
با توجه به این ماده میتوان گفت که قرار قبولی اعاده دادرسی در هر حال با درخواست محکومٌعلیه، عملیات اجرایی را متوقف مینماید و فرقی بین محکومٌبه مالی و غیرمالی برای درخواست تأخیر اجرای حکم نیست و میتوان حکم را متوقف کرد[۵۶]، ولی تفاوت در این است که در مورد محکومٌبه مالی این امکان برای محکومٌله در نظر گرفته شده است که با پرداخت تأمین مناسب اجرا را از توقیف خارج نموده و عملیات اجرایی ادامه یابد. این امر هم مشروط به این است که “امکان اخذ تأمین و جبران خسارت احتمالی باشد.”
اما این شرط تأثیر چندانی هم ندارد، چرا که در موارد مربوط به محکومٌبه مالی در بیشتر مواقع امکان اخذ تأمین و جبران خسارت احتمالی وجود دارد. بنابراین اجرای حکم به دو شرط متوقف می شود، اول اینکه عملیات اجرایی به پایان نرسیده باشد و هنوز در جریان باشد، دوم اینکه محکومٌعلیه حکمی که از آن اعاده دادرسی شده، درخواست توقیف عملیات اجرایی را بنماید، بنابراین میتوان گفت در حقیقت اعاده دادرسی اثر تعلیقی بر اجرای حکم دارد؛ البته سپردن تأمین توسط محکومٌله در مورد محکومٌبه مالی می تواند این مانع اجرایی را از بین ببرد.
دوم: تأخیر عملیات اجرایی به موجب فرجامخواهی
فرجامخواهی نیز به عنوان یکی از طرق فوقالعاده شکایت از آراء محاکم میباشد که تنها در موارد مصرح در قانون امکان پذیر است و این موارد در ماده ۳۶۷ ق.آ.د.م احصاء گردیده است. این طریق شکایت از رأی در مورد احکام جزایی نیز دیده می شود ؛ البته بحث ما در این نوشته در ارتباط با اجرای احکام مدنی و اثر فرجامخواهی بر این مرحله میباشد ولی بیارتباط نیست که اثر فرجامخواهی از رأی جزایی را، در مواردی را که تقاضای رسیدگی به خسارات ناشی از جرم، به ضمّ آن، در محکمه جزایی رسیدگی شده است، بررسی نماییم. به همین دلیل در این گفتار پس از شرح اثر فرجامخواهی از احکام حقوقی بر اجرا، به بررسی این مطلب خواهیم پرداخت که آیا فرجامخواهی از حکم جزایی می تواند تأثیری بر اجرای قسمت حقوقی این حکم داشته باشد یا خیر؟
۱- اثر فرجامخواهی از احکام حقوقی بر اجرای حکم
ماده ۳۸۶ ق.آ.د.م در ابتدا در رابطه با اثر فرجامخواهی اعلام نموده است: “درخواست فرجام، اجرای حکم را تا زمانی که حکم نقض نشده است به تأخیر نمیاندازد.”و به این ترتیب یک اصل یا قاعده را بیان داشته است که طبق این قاعده فرجامخواهی اثر تعلیقی بر اجرای حکم نداشته و حتّی در مواردی که حکم در دیوانعالی کشور در دست رسیدگی است، محکومٌله می تواند درخواست اجرای آن را بنماید و حکم به مرحله اجرا درآید. البته مواردی در قانون تصریح شده است که فرجامخواهی حتّی بدون درخواست محکومٌعلیه اثر تعلیقی دارد، این موارد ماده ۲۲ ق.ث و ماده ۳۹ ق.ا.ا.م است، که حکم قطعی را برای اجرای حکم کافی ندانسته و تا زمانی که به واسطه ابرام حکم یا انقضای مهلت فرجامخواهی، حکم نهایی صادر نگردیده است، اجرای حکم را به تأخیر خواهد انداخت[۵۷].
در قانون پیشین فرجامخواهی به دو نوع؛ فرجامخواهی بیواسطه و فرجامخواهی به واسطه اقدام دادستان تقسیم میشد. این نوع فرجامخواهی که در ماده ۳۸۷ق.آ.د.م سابق[۵۸] پیش بینی شده بود، مربوط به زمانی بوده که مهلت فرجامخواهی به اتمام رسیده یا اینکه قرار رد دادخواست فرجامی صادر و قطعی شده بود و شخص از طریق دادستان کل کشور اقدام به فرجامخواهی مینمود. این نوع فرجامخواهی دارای شرایط ذیل بود:
فرجامخواهی خارج از نوبت، با ادعای خلاف شرع یا قانون بودن رأی.
ظرف یک ماه از انقضای مهلت فرجامخواهی فرصت مراجعه به دادستان بود.
دادخواست به مدیر دفتر دادستان تقدیم میشد.
اگر دادستان ادعا را صحیح میدانست درخواست نقض میداد.
پس از تقاضای نقض از طرف دادستان کل، محکومٌعلیه رأی مورد درخواست نقض، میتوانست با ارائه گواهی، تقاضای توقف اجرا نماید.
اثر این نوع فرجامخواهی در ماده ۳۸۹ق.آ.د.م آورده شده بود، در این ماده به محکومٌعلیه این امکان داده شده بود که در مورد حکم صادره از هر دعوایی اعم از مالی و غیرمالی با پرداخت تأمین مناسب اجرای حکم را تا تعیین تکلیف نهایی به تأخیر اندازد و برخلاف ماده ۳۸۶ قانون مذکور در رابطه با محکومٌبه مالی هیچ اختیاری جهت اجرای حکم به محکومٌله داده نشده بود، اثر فرجامخواهی بی واسطه در ماده ۳۸۶ق.آ.د.م بیان شده است که همانطور که پیش از این گفته شد این ماده در مقام بیان یک قاعده مهم میباشد.
قاعدهی ماده ۳۸۶ق.آ.د.م که از آن صحبت شد، می تواند به دو دلیل وضع شده باشد، یکی اینکه قانونگذار بنابر اصل صحت رسیدگیهای مرحله بدوی و تجدید نظر را صحیح دانسته و دلیلی برای توقف در اجرای حکم ندیده است[۵۹]. دلیل دیگر می تواند این باشد که، فرجامخواهی نسبت به احکامی صورت میگیرد که یا در مرحله بدوی به صورت قطعی صادر شده اند یا پس از صدور به قطعیت رسیده اند و اصل لازمالاجرا بودن احکام قطعی ایجاب مینماید که به درخواست محکومٌله حکم قطعی به مرحله اجرا درآید و از تأخیر در اجرای احکام خودداری شود. در عین حال این ماده نیز از موارد استثنائی وارد بر اصل دور نمانده است و قانون گذار در ادامه ماده مواردی را بیان نموده که فرجامخواهی بر اجرای حکم تأثیر نهاده و آن را با تأخیر مواجه مینماید.
این ماده دو حالت متفاوت را در نظر گرفته است یکی زمانی است که محکومٌبه مالی باشد و فرجامخواهی شود که در اینصورت محکومٌله باید برای اجرای حکم تأمین بپردازد و دیگری مربوط به محکومٌبه غیرمالی است که بعد از فرجامخواهی نیز به اجرا در می آید ولی به محکومٌعلیه امکان داده شده تا با پرداخت تأمین اجرای حکم را به تأخیر اندازد و اگر محکومٌعلیه تأمین را نپردازد حکم به اجرا در خواهد آمد، حتّی اگر نسبت به آن فرجامخواهی شده باشد[۶۰].
یکی از حقوقدانان در این مورد بیان نموده است که فرجامخواهی اجرای حکم را متوقف نمیسازد و اینکه اگر محکومٌله تأمین مناسب را نپردازد، حکم به اجرا در نخواهد آمد؛ در حقیقت از استثنائات ماده ۲۴ ق.ا.ا.م نیست، زیرا در ماده ۲۴ مواردی بیان شده است که عملیات اجرایی آغاز گردیده و تحت شرایط خاصی مأمور اجرا این اجازه را دارد که اجرا رامتوقف نماید در حالی که در فرجامخواهی اجرا اصلاً شروع نشده است و ندادن تأمین از سوی محکومٌله توقف در روند اجرایی نیست بلکه رد تقاضای اجرای حکم محسوب می شود[۶۱].
امّا به ظاهر این نظر نمی تواند درست باشد، زیرا ماده ۲۴ ق.ا.ا.م در مقام بیان استثنائات وارد بر اجرای حکم اعم از شروع به عملیات یا پیش از عملیات اجرایی است، به همین خاطر نیز میان مفهوم واژه هایی که در اجرا وقفه ایجاد می نمایند تفاوت قایل میشویم و هریک را در شرایط خاص خود باید استعمال نمود. بنابراین این امکان وجود دارد که عملیات اجرایی پیش از شروع با مانعی مواجه گردد که آغاز به اجرا را به تأخیر انداخته و در اجرای حکم برای مدت معین وقفه ایجاد نماید.
از طرف دیگر با توجه به اصل لازمالاجرا بودن احکام قطعی صادره از دادگاههای دادگستری حکم پس از قطعیت و به درخواست محکومٌله باید به اجرا درآید مگر به لحاظ قانونی با تأخیر مواجه گردد؛ در این مورد پیش رو نیز اگر فرجامخواهی صورت نمیگرفت، حکم با درخواست محکومٌله و بدون پرداخت تأمین از سوی وی به اجرا در میآمد ولی درخواست فرجامخواهی مانعی بر سر اجرای حکم ایجاد نموده که محکومٌله برای برداشتن این مانع و به اجرا درآمدن حکم میباید تأمین مناسب را پرداخت نماید؛ پس عدم پرداخت تأمین موجب تأخیر در اجرای حکم قطعی میگردد.
گفته شد که اثر فرجامخواهی بر اجرای حکم در مورد حکمی که محکومٌبه آن مالی باشد و حکمی که محکومٌبه آن غیر مالی باشد، متفاوت خواهد بود؛ در ذیل این دو حالت را به صورت جداگانه بررسی مینماییم:
۱-۱ محکومٌبه مالی
بر طبق بند الف ماده ۳۸۶ق.آ.د.م اثر فرجامخواهی بر اجرای حکم در صورتی که محکومٌبه مالی باشد، در سه حالت نمود پیدا می کند:
اول: ماده ۳۸۶ قانون مذکور لزوم سپردن تأمین را به تشخیص دادگاه واگذار نموده است، بنابراین میتوان این امکان را داد که دادگاه اخذ تأمین را لازم نبیند و بدون اینکه از محکومٌله تأمینی اخذ نماید، حکم را در زمان رسیدگی فرجامی به موقع اجرا گذارد. بنابراین در این حالت فرجامخواهی مطابق همان قاعدهای که در ماده ۳۸۶ ق.آد.م گفته شد، اثری بر اجرای حکم نخواهد داشت و مانعی برای اجرا محسوب نمی شود.
دوم: اگر دادگاه اخذ تأمین از محکومٌله را برای جبران خسارات احتمالی لازم بداند و محکومٌله تأمین تعیین شده را تودیع نماید نیز حکم به اجرا درخواهد آمد و از تأخیر در حکم جلوگیری می شود.
سوم: در صورتی که دادگاه سپردن تأمین از سوی محکومٌله را ضروری بداند، ولی وی مبادرت به پرداخت تأمین ننماید، مهمترین اثر فرجام که تأخیر در اجرای حکم است بروز پیدا می کند و فرجامخواهی تا اتمام رسیدگی به حکم در این مرحله، مانعی بر اجرای حکم قطعی ایجاد مینماید.
سؤالی که از مفاد ماده ۳۸۶ ق.آ.د.م به ذهن میرسد این است که، در بند الف این ماده در جمله “اخذ تأمین قبل از اجرا” منظور از اجرا چیست؟ این سؤال بدین خاطر مطرح می شود که همانطور که در بخش اول اشاره نمودیم اجرا دارای دو مفهوم اخص و اعم میباشد؛ در مفهوم اعم به کلیه عملیات اجرایی از ابلاغ اجرائیه تا تحویل محکومٌبه را اجرا میگویند ولی در مفهوم اخص تنها مرحله انتهایی اجرای حکم که تحویل محکومٌبه است، اجرا نامیده می شود. حال اگر در این ماده معنای اخص آن را در نظر بگیریم محکومٌله باید پیش از تحویل محکومٌبه تأمین را پرداخته نماید ولی اگر معنای عام مدّنظر باشد، محکومٌبه بایستی پیش از صدور اجرائیه پرداخت گردد.
یکی از حقوقدانان بر این نظر است که اجرا در این ماده از دید قانونگذار معنای اخص آن میباشد و منظور “اجرای حکم” است نه اجرای عملیات اجرایی؛ بنابراین محکومٌله این امکان را دارد که تأمین را پس از صدور اجرائیه و طی مراحل مقدماتی اجرایی، پیش از تحویل محکومٌبه پرداخت نماید[۶۲]. نظر دیگر این است که منظور اجرای عملیات اجرایی بوده است، چرا که اگر مراحل مقدماتی انجام شود و اجرا را به اتمام نرسد کار لغو و بیهودهای انجام شده است. پس اگر محکومٌله تأمین مناسب را پرداخت ننمود، بهتر است مراحل مقدماتی هم اجرا نشود تا وقت و نیروی بینتیجه اتلاف نگردد. بنابراین درصورتی که محکومٌله تأمین را پرداخت ننماید حتّی اجرائیه نیز نباید صادر گردد[۶۳].
نظر دوم صحیحتر به نظر میرسد، زیرا درست است که این ماده به محکومٌله اختیار داده تا با پرداخت تأمین حکم را به اجرا درآورد ولی نباید دایره اجرا را درگیر اجرای حکمی نمود که هنوز محکومٌله با سپردن تأمین امکان اجرای آن را فراهم ننموده است. در غیر اینصورت ممکن است تمام مراحل مقدماتی اجرا نیز سپری شود ولی محکومٌله از سپردن تأمین امتناع ورزد و با این عمل وقت و نیروی اجرایی بیهوده تلف می شود. بنابراین تأمین مزبور را باید در همان بدو عملیات اجرایی از محکومٌله اخذ نمود.
۱-۲ محکومٌبه غیرمالی
بند ب ماده ۳۸۶ق.آ.د.م اثر فرجامخواهی را بر اجرای حکمی که محکومٌبه غیرمالی است، بیان می کند؛ اگر محکومٌعلیه تأمین لازم را بسپرد اجرای حکم به تأخیر خواهد افتاد در غیر اینصورت حکم به اجرا درخواهد آمد. بند ب ماده مذکور نشاندهنده این است که فرجامخواهی از محکومٌبه غیرمالی تأثیر بیشتری بر اجرای حکم دارد، این بند از ماده با قسمت قبلی خود تفاوتهای چشمگیری دارد؛ مطابق بند الف مندرج در ماده مذکور در مواردی به تشخیص دادگاه اخذ تأمین ضرورتی ندارد و محکومٌله می تواند تقاضای اجرای حکم را بنماید و اگر دادگاه اخذ تأمین را لازم ندانسته باشد حکم به اجرا در می آید و در صورت تشخیص ضرورت اخذ تأمین، محکومٌله باید برای اجرا تأمین مناسب را تودیع نماید. در حالی که در قسمت دوم این ماده این چنین نیست و در همه حال برای تأخیر در اجرای حکم باید تأمین کافی و مناسب را اخذ نمود، تفاوت دیگر در این است که در این قسمت از این ماده به محکومٌله این اختیار داده نشده که با سپردن تأمین اجرای حکم را تقاضا نماید و دلیل آن را میتوان در وضعیت خاصی که دعاوی غیرمالی دارند و همچنین عوارض جبرانناپذیری که معمولاً اجرای چنین احکامی می تواند به دنبال داشته باشد، جستجو نمود.
قانونگذار در بند الف با قید اینکه اخذ تأمین “در صورت لزوم به تشخیص دادگاه”صورت میگیرد، این امر را به اختیار دادگاه نهاده است ولی در بند ب چنین قیدی به چشم نمیخورد و تنها تشخیص تأمین مناسب به اختیار دادگاه واگذار شده است؛ از اینرو میتوان گفت در دعاوی غیرمالی سپردن تأمین در همه حال لازم است و بدون اخذ تأمین نمیتوان قرار تأخیراجرای حکم را صادر نمود. در این مورد میتوان دو نظر ارائه داد:
یک نظر این است که بگوییم اینکه قانونگذار قید “به تشخیص دادگاه” را در بند ب برای تناسب تأمین ذکر نموده کافی است و قصد قانونگذار بسط آن به موارد تشخیص ضروری بودن تأمین نیز بوده است؛ نظر دیگر این است که به قرینه بند الف بگوییم، اگر از نظر قانونگذار یک قید کافی بود در بند الف نیز به ذکر یک قید بسنده مینمود و قید دومی را بیان نمیکرد[۶۴].
به عقیده ما، نظر دوم صحیحتر میباشد، چرا که اگر قانونگذار قصد داشت از این حیث تفاوتی بین محکومٌبه مالی و غیر مالی قائل نشود عبارات را مشابه و یکسان بیان نموده و در بند ب قیدی را که در بند الف آورده، حذف نمینمود، از طرف دیگر میتوان گفت به خاطر اهمیت اجرای حکم و اصل لازمالاجرا بودن احکام قطعی، قانونگذار قصد داشته تأخیر این احکام را با شرطی ثابت بپذیرد. در رابطه با همین ماده رأیی از دادگاه عالی انتظامی قضات صادر شده است “صدور قرار تأخیر و توقف اجرای حکم بدون اخذ تأمین تخلف از مقررات قانون است[۶۵].” که درستی این نظر را تأیید مینماید.
در مورد زمان سپردن تأمین از سوی محکومٌعلیه باید گفت که وی همیشه می تواند این تأمین را پرداخت و اجرای حکم را به تأخیر اندازد، حتّی اگر عملیات اجرایی آغاز شده باشد؛ مگر اینکه اجرا به پایان رسیده باشد که دیگر وجهی برای توقیف عملیات اجرایی باقی نخواهد بود. رأی صادره از دادگاه عالی انتظامی قضات نیز مؤید همین مطلب است “موردتقاضای توقیف اجرای حکم وقتی که از آن استدعای تمییز شده باشد جایی است که حکم اجراء نشده باشد و الّا تقاضا موضوعی نخواهد داشت[۶۶].
۲-تأثیر فرجامخواهی از حکم جزایی بر اجرای قسمت حقوقی حکم
در بعضی از جرایم نه تنها به نظم عمومی و اجتماع آسیب و ضرر وارد می شود، بلکه این جرم ممکن است ضرر جانی و مالی نیز به اشخاص وارد آورد. در اینصورت متضرر از جرم می تواند به دو طریق به دنبال احقاق حق و دریافت خسارت از مجرم باشد:
متضرر این امکان را دارد تا بر طبق قاعده اتلاف و تسبیب از نظر حقوقی دادخواهی نموده و تقاضای جبران خسارت خود را بنماید.
امکان دیگری که قانون برای متضرر ایجاد نموده این است که ضمن شکایت تقاضای رسیدگی به خسارت ناشی از جرم را نیز از آن مرجع بنماید.
در اغلب موارد متضرر جرم ترجیح میدهد از شیوه دوم استفاده نماید زیرا مزایایی برای وی به همراه دارد که یکی از این مزایا این است که از مستندات و دلایل دادستان استفاده نموده و سهولت بیشتری برای احقاق حق خود خواهد داشت.
اما روش دوم سؤالاتی را نیز در پی خواهد داشت؛ اینکه اگر حکم بر محکومیت جزایی و حقوقی متهم صادر شود و از جنبه جزایی قابل فرجام نبوده و تنها از نظر حقوقی قابل فرجام باشد یا از هر دو نظر قابلیت فرجامخواهی داشته باشد، این امر چه تأثیری بر اجرای حکم حقوقی خواهد داشت؟ اگر تنها از جنبه حقوقی قابل فرجام باشد باید بر طبق ماده ۳۸۶ق.آ.د.م عمل نمود و در مواردی که قانون تعیین نموده تأمین اخذ شود تا حکم به تأخیر افتد یا محکومٌله با دادن تأخیر اجرا را تقاضا نماید.
اگر حکم صادره از هر دو جنبه حقوقی و جزایی قابل فرجام باشد میتوان دو استدلال نمود:استدلال اول؛ اینکه طرح دعوای حقوقی ضمن دعوای کیفری صورت گرفته، ماهیت دعوی را تغییر نمیدهد و این امکان تنها جهت سهولت شاکی برای جمع آوری ادله و.. بوده است. حکم صادره از دادگاه کیفری در مورد جنبه حقوقی آن تفاوتی با احکام صادره از دادگاههای حقوقی ندارد و طبق قانون حتّی در صورت فرجامخواهی قابل اجراست مگر در موارد مصرح در ماده ۳۸۶ق.آ.د.م. استدلال دوم این است که، با توجه به بند ب ماده ۴۹۰ ق.آ.د.ک مصوب ۱۳۹۲ که مقرر داشته حکمی قطعی است کهدر مهلت قانونی نسبت به آن واخواهییا درخواست تجدیدنظر یا فرجام نشده باشد یا درخواست تجدیدنظر یا فرجام آن رد شده باشد و همچنین با توجه به ماده ۴۹۳ همان قانون وقتی از حکم جزایی فرجامخواهی می شود اجرای حکم به تأخیر میافتد، بنابراین میتوان گفت حکم حقوقی حتّی اگر قابل فرجامخواهی نباشد هم به تأخیر خواهد افتاد.
پایان نامه رشته حقوق
میتوان گفت مبنای محکومیت حقوقی متهم درواقع محکومیت جزایی او بوده است و قطعیت حکم جزایی است که موجب قطعیت حکم حقوقی می شود. مانند موردی که یک شخص به استناد یک حکم جزایی بخواهد محکومیت محکوم را به جبران خسارت بخواهد؛ این استناد زمانی در دادگاه حقوقی امکان پذیر است که حکم جزایی به قطعیت رسیده باشد. بنابراین مادامی که حکم جزایی قطعی نشده است نمیتوان در دادگاههای حقوقی به آن ترتیب اثر داد و به همین دلیل با فرجامخواهی از جنبه جزایی حکم صادره، اجرای جنبه حقوقی نیز تا تعیین تکلیف نهایی نسبت به جنبه جزایی آن به تأخیر خواهد افتاد[۶۷].
۳-صدور قرار تأخیر بر اثر فرجام خواهی
آنچه که مشخص است این میباشد که تصمیم دادگاه در این موارد به صورت قرار خواهد بود و استفاده از کلمه دستور در برخی از مواد قانونی (ماده۳۰ق.ا.ا.م) از روی مسامحه بوده است. امّا این قرار به چه عنوانی صادر می شود؟ ماده ۳۸۶ و ۴۲۴ق.آ.د.م از قرار تأخیر سخن گفته و ماده ۳۸۹ و ۴۳۷ این قانون واژه توقف را پس از قرار به کار برده است. یکی از حقوقدانان معتقد است که “تعابیر تأخیر و توقف که در مواد ۳۸۶،۳۸۹،۴۲۴،۴۳۷ ق.آ.د.م به کار رفته خصوصیتی ندارند و به یک معنی هستند. زیرا در تمام مواد مزبور وضعیتی که پیش می آید یکسان است و آن عبارت است از این که، حکم مورد شکایت اجرا نمی شود تا تعیین تکلیف نهایی[۶۸].”
به نظر میرسد هرچند که تأخیر و توقیف دو حالت متفاوت هستند که تفاوتهای آنها در ادامه مطالب آورده خواهد شد و با وجود اینکه به دنبال هر دو عملیات اجرایی متوقف میگردد، نمیتوان ادعاییکسان بودن این دو قرار را نمود وگرنه قانونگذار به استفاده از یک کلمه در وضعیتهای مختلف بسنده مینمود؛ با اینحال چون در این مواد “توقف” آورده شده و نه توقیف، نمیتوان گفت این نظر اشتباه بوده و تعابیر به کار رفته در مواد مذکور برای وضعیتهای متفاوت بوده است. حتّی میتوان گفت قانونگذار در مواد ۴۳۷ و ۳۸۹ ق.آ.د.م نوع قرار را بیان ننموده، بلکه در مقام بیان اثر قرار تأخیر بوده است و منظور از تقاضای توقف، نتیجهای است که قرار تأخیر در پی خواهد داشت و اجرای حکم به طور موقت متوقف می شود. بنابر آنچه گفته شد نوع قراری که بر اثر فرجامخواهی از حکم قطعی صادر می شود و با وجود شرایطی که باید برای توقف عملیات اجرایی موجود باشد، قرار تأخیر در اجرای حکم صادر خواهد شد.
سوم: تأخیر عملیات اجرایی در مورد اعتراض ثالث
در عین حال که اصل نسبی بودن احکام، حکم را دارای اثر نسبی و تنها در مورد محکومٌعلیه یا قائم مقام وی قابل اجرا میداند؛ این حکم علیه تمام اشخاصی که در شمار اصحاب دعوای منتهی به حکم نمیباشند قابلیت استناد خواهد داشت[۶۹]. از اینرو قانونگذار برای جلوگیری از ورود ضرر به شخص ثالث طریقی برای اعتراض ثالث در نظر گرفته و در ماده ۴۱۷ق.آ.د.م مقرر داشته: “اگر در خصوص دعوایی، رأیی صادر شود که به حقوق شخص ثالث خللی وارد آورد و آن شخص یا نمایندهی او در دادرسی که منتهی به رأی شده است به عنوان اصحاب دعوا دخالت نداشته باشد، می تواند نسبت به آن رأی اعتراض نماید.” با توجه به این ماده میتوان گفت در واقع حکم صادره در مورد اشخاصی که خود یا وکیل یا نماینده قانونی آنها در دادرسی دخالت نداشته به نوعی دارای عدم قطعیت میباشد.
این اصطلاح در مواد ۱۴۶[۷۰] و ۱۴۷ق.ا.ا.م [۷۱] نیز به کار رفته است ولی این دو نوع اعتراض و آثار آنها با یکدیگر متفاوت میباشند. در این قسمت برای روشن شدن بحث به ارائه مفهومی از ثالث و انواع آن میپردازیم و پس از آن آثار چنین اعتراضهایی از جانب شخص ثالث بر اجرای احکام را شرح خواهیم داد.