۵ ـ۲ ارزش انسان
تعجبی ندارد ارزش انسان اکنون می تواند به نقطه ای بازگردد که بدون تکیه بر عملکرد فنی انسان، مجدداً تایید شود. از آنجا که کاهش ارزش زندگی انسان به کارکرد منطقی، علمی و زیستی ، سیاسی یا اجتماعی آن، منجر به تنزل زندگی می شود، تعجبی ندارد که کل تنزل درجه های دیگر طبیعتاً به دنبال آن می آیند. اگر ارزش انسان از دست برود، یا از طریق قساوت آشکار شریرانه نابود شود یا در خفا از طریق تعهد به چشم انداز ماشینی برای اهمیت انسان امحا گردد، درها به روی نقض حقوق بشر بازخواهد شد. این همان دوراهی است که توسط حکیم بزرگ هند، مهاتما گاندی[۲۴۴] در “امید تازه برای جهان” اشاره شده است: آیا ما داریم برتری نظم اخلاقی را می پذیریم یا تفوق ماده گرایی را؟ این تعارض است که زیربنای تمام چیزهای دیگر است.

در ماده گرایی بعد انسانی وجود ندارد، اما در اخلاقمندی بعد انسانی وجود دارد. اگر ارزش انسانیت با اخلاقمندی پیوند زده شود، آنگاه نقطه شروع برای پژوهش در مورد تجدید ارزش انسانی، بررسی نقش انسان در بعد اخلاقی است. از همان اولین نوشته های فلسفی ثبت شده، انسان ها به ارزش وجودی خویش، توجه داشته اند؛ آیا این ارزش از سوی خدایان می آید یا از سوی خدا؟ آیا از نظم طبیعی می آید؟ آیا ساختار اجتماعی دارد؟ آیا وابسته به مشخصاتی است که افراد دارند؟ آیا وابسته به این است که افراد قادر به انجام عملکردشان باشند؟ مارسل می گوید که اصطلاح “انسان” مبهم است و همچنین بحث فلسفی در هر زمان وابسته به “انسانیتی” است که مجدداً روی آن تمرکز می کند. ابهام این اصطلاح ناشی از کثرت چشم اندازها درمورد آن نیست، بلکه بازتابی از آن چیزی است که متفکران اندازه گیری استفاده می کنند تا نشان دهند ، یک فرد بودن به چه معناست. اما ارزش از دید مارسل، آن چیزی نیست که انتخاب می شود یا خارج از گروه انسانی قرار دارد.
اینکه آیا مفهوم سازی مارسل از ارزش انسانی از چشم انداز انگیزه دینی گرفته شده یا خیر ، شواهدی وجود دارد که می گوید بله،اما با این حال شواهدی هم وجود دارد که نشان می دهد اینگونه نیست. اما صرف نظر از آن ،روشن است که بنیاد مذهبی تنها مبنا برای ارزش انسان از دید مارسل نیست. بعضی تا آنجا پیش رفته اند که می گویند چون مارسل در خانواده ای رشد کرده بود که برای آیین کاتولیک احترام قائل بودند، ریشه های یهودی ماندگار داشتند و به سمت پروتستان لیبرال گرایش داشتند، مارسل توانسته یک نظریه ارزش انسانی را توسعه دهد که تعصب افراطی را رد می کند و بر مبنای یک پارسایی فکری و اخلاقی عمدتاً سکولار است.
در عوض ارزش انسانیت ریشه در بعد ملموس دارد و هماهنگ با نظریه هنجاری مارسل که قبلاً نشان داده شده است، در رابطه بین ذهنی میان فرد و دیگری جای دارد. این ارزش در زمانی راحت تر نشان داده می شود که این رابطه موثر و معنادار باشد اما مارسل فکر می کند که ارزش انسان همچنین در رابطه ای بازتاب یافته است که به یک اقدام غیر اخلاقی منجر می شود. در نهایت شأن انسانی بعدی از ارزش انسان است که اقدامات غیر اخلاقی، آن را زیر پا می گذارند. حتی در روابط سرکوب گرانه یا آزارگرانه پای ارزش انسان در میان است. مارسل می گوید:
«فرد آزارگر در صدد نابود کردن آگاهی از داشتن ارزش در یک انسان دیگر است ،چون این تنها راه آن است که این انسان دیگر را کاملاً مرهون خود کند، فردی که کوچکترین آگاهی از ارزش خود داشته باشد، قادر است در برابر استفاده از شیوه ای که اگر هم خطرناک نباشد، حداقل آشفته کننده است واکنش نشان دهد. از سوی دیگر، فرد آزارگر با تنزل دادن ارزش قربانی اش، به این صورت در خودش حس برتری حقیقی را تقویت می کند. او فرض می کند که قربانی اش از همان ابتدا یک محصول زائد بوده است که اکنون برای تمام اهداف عملی در اختیار اوست و بنابراین مثل قبل با او با شدت و سختگیری حداکثر رفتار می کند.»[۲۴۵]
به نظر می رسد دیدگاه مارسل در مورد انسانیت تا حدی مسئولیت تشخیص این ارزش ویژه را بر عهده افراد ناقص و در زمان هایی شرور می گذارد. اما این امر حداقل در رویارویی ابتدایی با آن به صورتی بیش از اندازه امتیاز می دهد به آنهایی که ارزش شان هرگز توسط اقدامات آزارگرانه یا تعدی گرانه سرکوب نشده است. “تنزل ارزش” در مفهوم مارسل، به معنای یک روش شناسی کاهش احترام انسان به خود، به منظور ترک هرگونه فهم خود به عنوان فردی دارای ارزش احترام از نظر فکری، معنوی، ارادی یا ارتباطی است. همچنین حرکت مارسل برای پیوند زدن ارزش انسان با روابط انسانی می تواند موجب روابط قدرت سرکوب گر شود، و شده است، که در آن فردی که در معرض سوء استفاده قرار گرفته، دارای ارزشی کمتر از فردی که در قدرت است دانسته می شود. [۲۴۶]
مارسل امکان نقص را در کار خودش تشخیص می دهد. مثلاً در یک رابطه میان ذهنی، انتقال ارزش انسان سبب می شود که هر دو نفر یکدیگر را برابر در نظر می گیرند.
اینکه به فرد دیگر بگوییم “تو همتای من هستی” در واقع قرار دادن خود، خارج از شرایط عملی است که درک ملموس این افراد به عنوان خودمان را ممکن می سازد. مگر اینکه معنایش صرفاً این باشد که “توحقوقی همتای من داری” که تنها یک فرمول قضایی و عملی است که محتوای متافیزیکی اش، نمی تواند روشن شود.
از آنجا که بسیاری از روابط را انسان مسأله ساز تعریف می کند، یک ارزش مشترک یا برابر وجود ندارد. مارسل حتی تضاد نتیجه بین اخلاقمندی بردگان و اربابان را مطرح می کند اما به سرعت علیه آن استدلال می کند. اگر بتوان گفت که یک طبقه خاص از انسانها سهمی در ارزش انسان ندارند، نتیجه فوری اش این است که ارزشها توهمی یا خیالی هستند. این هماهنگ با انسانی است که فکر می کند هیچ ارزش انسانی وجود ندارد که با گروه خاصی از انسان ها طوری رفتار کنیم که انگار ارزشی ندارند. هرگونه خودمداری، که سبب می شود یک فرد به صورتی مخفیانه تحت یک برچسب یا شماره ناپدید شود ، حتی آنهایی که این کار را انجام می دهند و همچنان از فرد برای انجام این کار کمک می خواهند، دنیایی است که به نحوی آنچنان هولناک تقلیل یافته است که ریشه کن شدن انسان ،گام منطقی بعدی در این فرایند است. به عنوان یک نمونه از این تفکر، مارسل از مفهوم انسان توسط سارتر استفاده می کند که خود را به عنوان محصول زائد یک دنیای تصور ناپذیر در نظر می گیرد که بعداً در نتیجه آن خود را اعتلا می بخشد و دیگری را پست می کند.
اما تفاوتی در مفهوم سازی مارسل در رابطه با اینکه ارزش انسان چگونه به اقدام، انگیزه می بخشد وجود دارد. مارسل تمایل افراد به پست و حقیر کردن سایرین را تشخیص می دهد اما آن را به عنوان امری غیر اخلاقی رد می کند. هر فردی که در بعد مسأله ساز گرفتار شده است همیشه دلیلی برای بد رفتاری با دیگران دارد. به ویژه اگر افراد در جهت عملی به نفع او کار نکننداما خود اتکایی فرد از نظر سارتر و نیچه ناشی از معبود سازی خویشتن است، اما خویشتنی که ارزشش تنها توسط خودش می تواند تصور و تشخیص داده شود. در برداشت مارسل از ارزش انسان، عمل اخلاقی، عملی است که در آن ارزش انسان توسط خود و دیگران شناخته می شود. عمل اخلاقی، با یک چشم انداز مناسب از ارزش انسان، در جستجوی پایان امیدوارانه به نفع گروه انسانهاست.
قرار دادن ارزش انسانی در چشم انداز مناسب مستلزم رشد و خارج شدن از قلمرو مسأله ساز است. اما این رشد از جهات متعددی مفید است؛ از جمله به این خاطر می باشد که نشان می دهد فرد بر چگونگی پاسخگویی به تمایلات ماده گرایانه و کشش بعد مسأله ساز، چگونه پاسخ می دهد.
این تحول پیوسته انسان است که در هر لحظه از مفهوم خودش از ارباب بودن متجاوز می کند و به این ترتیب شخصیت غیر قابل جایگزینی را که مارسل “سیار” می خواند که در سفر زندگی به صورت انسان سالک زندگی می کند، ذوب می نماید و تغییر شکل می دهد.
مزیت زندگی این مسافر، همانطور که نشان داده شد این است ،به فردی که درصدد جدا کردن راهش از مسأله سازی است ،چشم اندازی منحصر به فرد از گردش به سمت دیگران ، برای کسب کمک می دهد.
موجود بودن و رشد کردن از نظر اخلاقی، منوط به تشخیص و تصدیق مطالبه دیگران از خود است. درست همانطور که برای فرد کافی نیست به روی دیگران باز باشد چون آنها هم باید بخواهند به او پاسخ دهند کافی نیست که فرد توسط دیگران مطالبه شود. امتیاز بودن در جامعه در کنار سایر هستی ها، مسئولیت شنیدن و پذیرش واقعی نیازها را ایجاد می کند. این فعالیت زندگی اخلاقی است. اما مارسل همچنین می اندیشد که پذیرش نیازهای سایرین می تواند موجب بحران وجودی هرچه بیشتری شود چون هیچ دونفری، از نظر شرایط یا تمایلات، هرگز به طور کامل با هم هماهنگ نیستند. پس نقطه شروع اخلاقمندی، وجود دوگانه نیازها،تمایلات فردی رقیب و تقاضا یا مطالبه دیگری از خویشتن است. مطالبات ظاهراً رقیب، درصورتی می توانند هدایت شوند که افراد به تعهدشان در ایجاد امید پای بند باشند.. این کار را نمی توان با هرگونه تکنیکی انجام داد . شاید لازم باشد “بافت اصلاحی” را در جوامع کوچک امتحان کرد ، و جوامع را با امکانات جدیدبیشتر آشنا کرد.. تمام اعضا باید همواره پیشنهاد مشارکت در عهد جامعه را بدهند.
در بحث تاریخی و ایدئولوژیکی در مورد ارزش انسانیت، می خواهم از چیزی صحبت کنم که مارسل تا حد زیادی با آن موافق است: گروه جمعی انسان ها تنها گروهی هستند که اخلاقمندی برای آنها موثر است. انسانها تنها گروهی هستند که می توانند از نظر اخلاقی تحسین شوند ، و مقصر دانسته شوند . تنها گروهی هستند که اسنادهای اخلاقی در موردشان صدق می کنند. پس ارزش انسانیت، به طریقی ملموس با توانایی جستجوی خوبی و درستی در پیوند است. ارزش ما در چیزی ایده آل نیست ،بلکه در تجاربی است که به عنوان “انسان” داریم. ارزش انسان یک تعریف انتزاعی نیست بلکه از تجربه زندگی ما در جسم انسانی تفکیک پذیر نمی باشد.
بنابراین ارزش انسان در پیوند با تجربه انسانی ساخت، تنظیم و دستیابی به اهداف اخلاقی است و اهداف اخلاقی آنهایی هستند که بازتاب دهنده ارزش انسان می باشند؛ آیا مارسل وارد نوعی دور اخلاقی شده است؟ نه . اهداف اخلاقی بازتاب دهنده ارزش انسان هستند چون از آنجا نشأت می گیرند، اما با ارزش انسان پایان نمی پذیرند، بلکه با امید و امکانات ایجاد شده برای افراد در نتیجه اقدام امیدوارانه پایان می پذیرند. پس ارزش، نقطه شروع اخلاق است. اما اهداف اخلاقی ارزش را چگونه بر می انگیزند؟ چگونه ارزش سبب می شود افراد یک زندگی اخلاقی را دنبال کنند.؟
در وهله اول ارزش انسانی می تواند انگیزه ای برای هدایت افراد به سمت بیرون از ترس باشد. در وهله دوم، ارزش انسانی می تواند افراد را بر آن دارد که به صورتی خلاق عمل کنند. افراد می توانند بدون ترس در برابر دروغ و تنزل بایستند و در داشتن زندگی هدفمند در جامعه احساس آزادی نمایند. افراد با بهره گیری از انگیزه خلاق، می توانند مسیرهای جدیدی برای خروجی از تعدی و ورود به محیط های اجتماعی و سیاسی سالم بیابند.
ترس و نارحتی همراه آن، اولین مانع و دشوارترین مانع است چون ما هراس داریم تغییر را ایجاد کنیم .ومی دانیم که با انجام این کار ممکن است توجه منفی را به سمت خودمان جلب کنیم که می تواند موجب رنج شخصی شود ،اما مهم است بدانیم که قرار نیست بر ترس غلبه شود؛ بلکه ترس چیزی است که باید با آن جنگید.ارزش نمی تواند در زندگی یک واقعیت شود ،مگر اینکه از طریق مبارزه دائمی علیه ترس و فلج شدن حاصل شود. از آنجا که ترس می تواند منجر به عدم فعالیت و اقدام شود، باید بیاموزیم که با آن به عنوان یک احساس برخورد کنیم نه اینکه ترس را مرکز تفکرمان قرار دهیم. در عوض مارسل می گوید که فیلسوف می تواند به افراد کمک کند تا ایثار وفداکاری را به عنوان تولد یک چیز متفاوت و تغییر یافته درنظر بگیرند.مارسل کیفیت انگیزه بخش ارزش را با مدیریت ترس از طریق ایثار و فداکاری پیوند می دهد، احتمالاً ارزش، همیشه با یک فداکاری در ارتباط است؛ اما ارزش تنها زمانی اصیل است که چیزی غیر قابل مقایسه نه تنها داده شود ، بلکه تثبیت یابد.[۲۴۷] مارسل در اینجا نتیجه گرا نیست. او نمی گوید که میزان اندک فداکاری، ثمره عظیم نتیجه گرایی است. وی معتقد است نظام های استبدادی اساساً ارزش انسان را براساس نوعی نسخه هویت “استاندارد سازی شده” نفی می کنند.
به خاطر داشته باشید که از نظر مارسل آینده می تواند به اندازه تجارب حال، غم انگیز باشد اما آینده ای همراه با امکانات (و بنابراین یک آینده امید بخش) بهتر از آینده ای بدون امکانات است. فداکاری و درد ما تحت الشعاع آن امکانات قرار نمی گیرد بلکه “علت انگیزه بخش فداکاری” برای آن است. [۲۴۸]
اگر بتوان ترس را طوری مدیریت و کنترل کرد که فرد بتواند ایثار گرانه رفتار کند، آنگاه ارزش انسانی می تواند انگیزه تغییر انسان را تحقق ببخشد. ارزش جوهره سربلندی یا به بیان دقیق تر واقعیتی است که وقتی سعی در درک چگونگی تبدیل تعالی و سربلندی به سمت نیروی خلاق را داریم باید در نظر گرفته شود. تغییری که توسط ارزش انسان حاصل شده است از نظر مارسل فراتر از یک امر صرفاً نظری و ایدئولوژیک است . هزاران نفر نگرانی ها و ملاحظات خرد و کوچکشان را کنار می گذارند و قادر می شوند به دنیا و امروز فکر کنند و تلاشهایشان را روی هر آنچه بیش از همه مورد نیاز است متمرکز سازند. این شرح مختصر او را به سمتی هدایت کرد که نتیجه گیری کند یک تغییر در ارزش ها و رشد اخلاقی شخصی می تواند یک نظم سیاسی جدید حاصل کند که در آن شهروندان متعهد به یک زندگی طبیعی هستند و تفکر ،زندگی و جسارت همگان را در برمی گیرد.
مارسل در اعتقاد خود مبنی بر اینکه ارزش انسان می تواند انگیزه بخش اقدام اخلاقی باشد و اینکه ارزش انسان باید بیش از یک ایده آل نظری بکار رفته برای پشتیبانی اهداف سیاسی باشد تنها نبود. دوونا-هاموند[۲۴۹] در طی زمانی که عضوی از پارلمان غنا بود با این ارزیابی مارسل موافقت کرد.
مارسل گفت،تقاضای زمان ما یک ایدئولوژی است که باید به اندازه کافی بنیادی باشد که بتواند با مسائل ایجاد شده هم چون تنفر، ترس و حرص انسانها رو به رو شود. یک ایدئولوژی آزادی را ایجاد کند که در آن، رابطه انسان با انسان طوری باشد که افراد نتوانند بیشترین نفع را از همدیگر ببرند،بلکه آن چیزی باشد که هرکس با فداکاری اش به دیگری عرضه می کند.« این تنها ضمانت آن است که رفتار غیر انسانی افراد خاتمه یابد. انسان ها از ترساندن یکدیگر دست بر می دارند چون انگیزه هایشان تغییر کرده است.»[۲۵۰] امید، بر مبنای ارزش انسان، می تواند به عنوان تجربه ملموسی عمل کند که لطمه به شأن انسانی در جهان، خانواده و جوامع بزند ، و سیستم های سیاسی را تغییر بدهد.
از نظر مارسل، اخلاقیات بر مبنای ارزش گروه انسان است و اگر به صورتی پیوسته دنبال شود عملاً می تواند به صورتی عینی به مسائل جهانی بپردازد نه اینکه به عنوان یک ایدئولوژی غیر فعال عمل کند که تنها برای فلاسفه مفید است. همانطور که مارسل زمانی در میان کف زدن های بلند اشاره کرد، «آنچه برای عشق و به وسیله عشق انجام نشود، علیه عشق انجام می شود. و به سمت خارج از مرگ سارتری، اردوگاه های جمع آوری اسراء،شکنجه و سوء استفاده از مردم بی دفاع منتهی می شود.»[۲۵۱] این مسیر به سمت بیرون، مسیر امید است. برای نشان دادن اینکه امید صرفاً باقیمانده مهجور و منسوخ یک اگزیستانسیالیسم پیچیده یا یک ایدئولوژی جدای از مسائل پیش روی انسان های واقعی در دنیای واقعی نیست، لازم است دیدگاه مارسل را در پرتو موارد خاص بررسی کنیم. در باقیمانده فصل، امید مارسل را به عنوان یک نظریه اخلاقی برای دنیای معاصر به کار می گیریم: جنگ، فقر و نقض حقوق مدنی.
۵ ـ۳هولوکاست، شکنجه و ارزش انسان
اما در مورد قربانیان فجیع ترین شرارت ها، القای امید و ایجاد امکانات امری غریب به نظر می رسد. آنهایی که در نتیجه بدترین نمونه های وحشی گری انسانی رنج می برند معمولاً در شرایط عجز و ناامیدی هستند، تصدیق اینکه امید با احساس خوب یا خوش بینی برابر نیست به نظر نمی رسد کمکی بکند. ما افرادی را در نظر می گیریم که امید را در این شرایط فوق العاده با فضیلت می یابند. شهامت، سرسختی و همدلی شان، ویژگی هایی هستند که اگر خود را در شرایط مشابهی بیابیم، مایلیم از آنها تقلید کنیم. اما اگر نتوانیم ،کسی ما را مقصر نمی داند. اندوه و عجز مشهود در این تجارب هولناک، مسری است. وقتی فردی از امکان داشتن یک آینده محروم می شود، این عمر کل چشم اندازش را آلوده می کند. غم آن چنان منتشر می شود که زندانی یا قربانی یک نوع برده می شود؛ محروم شدن از آزادی عاطفی یا جسمی، در خدمت اهداف شریرانه فرد ستمگر واقع شدن و شاید از همه غم بارتر، ناتوانی در تفکر به صورت عملی و خلاق. یک روزنامه فرانسوی در مورد پاسخ مارسل به نظام های تمامیت طلب می گوید:
« به خاطر داریم مارسل، مدتها این موضع را داشت که شکنجه هایی که در صدد فرارفتن از انتظار مرگ هستند تنها در صورتی می توانند موفق شوند که آزادی و عشق را سرکوب کنند. وحشت سیستم تنزل ارزش انسانی که در اردوگاه های اسرا دیده می شود، فراتر از وصف است. یک هنر ظریف کم بها سازی و خوار کردن دیگران وجود دارد ،که همگی بخشی از یک لذت و اهانت عاطفی در میان شکنجه گران هستند، که براساس یک ظرافت شیطانی برای تقویت یک تعلق خاطر به پست ترین و مجرمانه ترین غرایز در میان زندانیان، آنها را علیه یکدیگر می شوراند. چه نازی و چه بلشویک، مهم است که این شکنجه گران معاصر مشاهده کنند که هر آنچه از نظرشان ارزشی دارد، تحقیر و کم بها می شود؛ آنها با تنزل ارزش قربانیانشان، دارای قدرت بسط مرحمتشان هستند. آیا حتی در میان پست ترین هستی ها، بارقه هایی از آگاهی وجود ندارد که آنها را قادر سازد سقوط آتی شان را اندازه بگیرند؟ مارسل رابطه نزدیکی را میان روش شناسی های تبلیغاتی، مثل آنهایی که توسط نظام های تمامیت طلب برای استفاده از فنون کم بها سازی و تنزل ارزش، بکار می روند می بیند.»[۲۵۲]
روش های تبلیغاتی مربوطه درصدد فریب دادن دشمن و همراره با رشوه؛ آیا نقشی وجود دارد که پول در آن بازی نکند؟ و نابود کردن هرگونه واکنش فردی است تا یک دولت تبلیغاتی بتواند حاکم شود و حزبی که تنها می ماند، تنبیه شود. فعالیت های بازاریابی نظام تمامیت طلب، نشان یک مسأله ریشه ای است که در تمام تهدیدات جهانی برای زندگی امیدوارانه مشترک است. آنها با دروغ تغذیه می شوند حزب نازی یک نمونه مناسب در این مورد است اما همان طور که گفته شد؛ مارسل، نازیسم را تنها به خاطر فجایع فیزیکی که در اروپا مرتکب شده توبیخ نمی کند، در عوض آن فجایع تنها به این دلیل ممکن بودند که حزب نازی یک تعصب را تغذیه می کرد که موفقیت آن شرایطی را برای امکان موفقیت نظامی حاصل می نمود.
نیرنگی که به رژیم نازی اجازه می داد پا بگیرد، ریسک یکسانی برای همه ما در بر دارد. هر اصلی که واقعی است، می تواند به همان طریقی که سرطان متصل شده به یک بافت سالم آن را نابود می کند، تعصب آمیز، ترویج و نظامی شود. ممکن است حقیقت سوء تعبیر شود و سوء تعبیر حقیقت، می تواند به عنوان مبنایی برای سرکوب فردیت و آزادی استفاده شود. اما آن شهروندان جهانی که به دست یک نظام تمامیت طلب رنج نمی برند ممکن است شاهد پیشروی فلجی که مارسل می گوید ، در سطح تبلیغات و نیرنگ بازی رخ می دهند باشند. قدرت های سیاسی همیشه می دانند که توانایی فراخوانی حقوق بشر پایه و تغییر محیطی آنهایی که از نظر اخلاقی می توانند با ملاحظه در نظر گرفته شوند را دارند. همچنین می دانند که اگر شهروندانشان بر ترس خود غلبه کنند و در عوض شرکت کنندگان آماده و فعال علیه بی عدالتی به چا خیزند، قدرت آنها حداقل محدود خواهد بود. هدف نظام استبدادی متقاعد کردن جمعیت در این باره است که بیشترین نفعشان در شکایت نکردن است. پس چشم انداز جمعیت باید مبارزه با آنچه ناعادلانه است باشد. نمونه های بیشماری از رخداد شرایط اخیر در پاسخ به شرارت های نسل کشی و نفرت در اروپای تحت حاکمیت نازی وجود دارند.
پس این سوال برای مارسل باقی می ماند؛ امید چگونه می تواند به عنوان تقویت امکانات برای آنهایی که “امکان خلاقشان” از میان رفته تبلیغ و ترویج شود؟ مارسل در متنی از اثر انسان در برابر جامعه انبوه به این نگرانی پایه می دهد و در آن بحث می کند که چگونه پیاده سازی عینی صلح در فرانسه بعد از جنگ، در میان رهبرانی که علایق نازی دارند و شهروندانی که کلاً در نتیجه جنگ از هم گسیخته شده اند امکان پذیر است.
در این جا ارائه یک راه علاج ساده و آسان برای شرارتهایی که ریشه های این چنین عمیق در زندگی ما دارند وجود ندارد. از سوی دیگر کل آنچه می توانیم بدون درنگ بگوییم این است که سیستم سیاسی کنونی ما در فرانسه صرفاً سرعت روز افزون این شرارت ها را تشویق می کند و از سوی دیگر احمقانه و مجرمانه است که امید به یک فاشیسم[۲۵۳] جدید داشته باشیم ،که بعد در تجاربی که طی سال های جنگ داشته ایم صرفاً فکر کردن به آن، باید ما را پر از وحشت کند. اما در واقع به نظر می رسد فرانسه با تصور در مورد این فتنه کاملاً عمومی ،که چهره امور را روی هم رفته تغییر خواهد داد، امروزه هیچ گزینه عملی به جز انتخاب میان یک سیستم کمونیستی که درواقع احتمالاً یک فاشیسم تشدید یافته است، و اعتقاد دارد که تنها با حذف عوامل معینی در زندگی ملی و سنتی که مسائل از آن ایجاد می شوند ،ندارد. و یک سیستم پادشاهی، مطابق با قدیمی ترین سنت های کشورمان که خود این ایده باید پذیرفته شود و برای بیشتر فرانسویان امروز غیر قابل تصور است .اینکه یک سیستم عملی، زنده و فعال باشد و به علاوه یک سلطنت فرانسوی باید خود را با شرایط اقتصادی و حتی روانشناختی ای تطبیق دهد که ارتباطی با کل شرایط فرانسه سلطنتی در گذشته ندارد.[۲۵۴]

هیچ فرمول اخلاقی یا جادویی وجود ندارد، همچنین هیچگونه پاسخ جامع و پیچیده به مسأله وجود ندارد. نمونه هایی در زندگی وجود دارند که در آنها امید صرفاً به معنای توانایی این است که ببینیم گزینه ها چه هستند و سپس در تلاش برای ایجاد سایر گزینه ها انتخاب انجام دهیم. مارسل در هیچ نقطه ای گزینه های موجود در اینجا را تحسین نمی کند یا ادعا نمی کند که آنها ما را برای خوش بینی بلهوسانه آزاد می گذارند. مارسل اینگونه فکر نمی کند که یکی از گزینه های موجود پیش روی فرانسه، گزینه خوبی است. بلکه کار فیلسوف، کشف گزینه و تفکر در مورد آنهایی است که موثرترین شیوه را برای گزینه های عدالت و آینده نسبت به بقیه ارائه می دهند. ممکن است او قادر نباشد کار دیگری انجام دهد مواردی وجود دارند که در آن سرکشی بیهوده است، عقب نشینی غیر ممکن است و تنها اقدام ممکن تسلیم است.
من با به جان خریدن، ناراضی کردن و حتی شوکه کردن آنهایی که همچنان راه حل ها برای مسائل سیاسی را به عنوان مسائل مثبت و بر حسب اقدام مثبت در نظر می گیرند، می گویم که به نظرم می رسد تمام راه های نجات در آن محدوده بسته است.
طی غم بارترین و فوق العاده ترین نمونه رفتار بربریت و وحشیانه با سایر انسانها امید می تواند به گفتن این حرف تقلیل یابد “همچنانکه از میانش عبور می کنیم دستم را بگیر”. آنهایی که از انزوایی که برایشان تحمیل کرده اند رنج می برند، می توانند حضور عزیزان دور دستشان را در مفهوم وجودی مارسل فراخوانی کنند. انتخاب آزاد ذهنشان، می تواند نماینده قیام فردی امیدوار باشد. یک دولت تمامیت طلب، می تواند هرچیز جداگانه ای را از یک فرد بگیرد،می تواند مرگ عظیمی که پیش روی همه ماست را حاصل کند، اما در تجزیه و تحلیل نهایی نمی تواند کاری را که ناامیدانه در تلاش برای انجامش است را اجرا کند. یعنی کاری کند که افراد به اسارت گرفته شده واقعاً احساس کنند آزاد نیستند.[۲۵۵]
۵ ـ۴ناآرامی سیاسی و بی عدالتی مدنی
بخش زیادی از جهان، حتی در دوران جنبش تجهیز اخلاقی، دیگر با تهدید بزرگ یک نظام استبدادی تمامیت طلب روبرو نبود و دیگر نیست. اما مسائل سیاسی متفاوتی وجود دارند که رونق و ترقی انسان را به همان میزان دولتهای تعدی گر تهدید می کنند. ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن یک وضعیت عمومی و نا آرامی سیاسی وجود دارد و در آن بخش های زیادی از دنیا فریاد می کنند که می خواهند خدمات پایه و اساسی زندگی را دریافت کنند، یا از شر گروه های گستاخ شبه نظامی و چریک خلاص شوند، یا مجبورند برای بدست آوردن آزادی های پایه مدنی مبارزه کنند. اگر “اخلاقیات امید” مارسل با شرایط جهانی امروز مرتبط باشد، باید بتواند به شیوه های ملموس در مورد این مسائل به کار برود.
یک مسأله عمده در نا آرامی جهانی، در دوران مارسل و دوران ما، مربوط به کسب و کارهای بزرگ یا آن چیزی است که که مارسل آن را “سازمان” می خواند. تمام کشورها در صورتی که یک اقتصاد قوی و حفاظت از حقوق شهروندانشان را بخواهند، با منافع رقیب روبرو هستند. اما حرص و طمع، اغلب یک عامل دخیل در بی عدالتی ،صرفنظر از سیستم سیاسی کشور می باشد. در عرصه بین المللی یک کشور توجه کاملی به دست نخورده نگه داشتن منافعش دارد. درست همانطور که بحران بدهی جهانی در ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱ نشان داده است، وقتی درجه بندی های اعتباری کشورها به سطح پایین تنزل می کنند، آنها اغلب دست به دامن سایر کشورها می شوند تا آنها را از دردسر اقتصادی نجات دهند. و این صرفاً مسأله ای نیست که کشورهای مرفه باید نگران آن باشند. کمک های بانک جهانی در ۲۰۰۵ برای رهایی از بدهی، با هدف کمک به فقیر ترین کشورها ،شرطی برای مشارکت بعضی از کشورها در کمک های مربوطه وجود داشت که بیان می کرد کمک آنها مشروط به این است که کشور متقاضی قراردادهای ساختمانی و بازرگانی انحصاری با شرکتهای بومی، شرکتی که کمک را ارائه می دهد امضا کند. چه برای کشورهای فقیر و چه ثروتمند، توجه اصلی در هریک از این موارد به این است که بحران های اقتصادی جاری آنها چگونه می تواند بر آینده سیاسی و اقتصادی شان تاثیر بگذارد گذشته از این، «شیوه های صلح آمیز و شبه جنگ، برای به اطاعت درآوردن وجود دارند و امکان تمایزگذاری بین نمونه های مختلف به سرعت در حال از بین رفتن است.»[۲۵۶]
مارسل به این امر اشاره می کند که اغلب افراد در دنیای معاصر “برابری” را از نظر قدرت اقتصادی کشور در نظر می گیرند. اما این نوع برابری تنها با جدا کردن سیستم حکومت تعدی گری که افراد محکوم به آن هستند، از آنهایی که ظاهراً از آن نفع می برند ممکن است. شرکتهای و حکومتهایی که از آنهایی که بی قدرت هستند بهره می گیرند تا آنها را بدون حقوق نگه دارند، هر دو تلاش می کنند عبودیت را جایگزین آزادی نمایند. حقوق مدنی که نمی توانند به صورت کامل بیان شوند یا به عنوان یک امتیاز ثروتمندان یا نخبگان در نظر گرفته می شوند، یا در پایان باید تقلیل یافته و سرکوب شوند، تا اقتصاد رونق داشته باشد نشانه یک آزادی واقعی نیست. در دنیایی که در آن افراد به صورت روزافزونی فراخوانده می شوند تا حقوق مدنی شان را با توجه به نیاز به امنیت و ایمنی به حالت تعلیق در آورند باید ماهیت برابری را در یک دنیای نا آرام بررسی کنیم. دنیایی که در آن حقوق افراد زیر سوال رفته اند، مارسل می گوید، در کشورهایی که در آنها همچنان به رسمیت شناختن آنچه در فرم کلی می توانیم حقوق فرد بخوانیم، وجود دارد، تعدادی از تضمین ها برای آزادی وجود دارند. اما بلافاصله باید اضافه کنیم که این تضمین ها دارند هرچه کم تعدادتر می شوند و اینکه بسیار غیر محتمل است که روند کنونی امور واژگون شود و همچنان تقاضای پیوسته ای برای کاهش بیشتر وجود خواهد داشت.
برخلاف حقایق این وضعیت است که بگوییم انسانها در آنچه به صورت وسیع “کشورهای آزاد” می خوانیم از استقلال مطلق بهره مند هستند این مسأله آنقدر ها صادق نیست چون به استثنای یک نوع هرج و مرج غیر عملی، این استقلال مطلق در جایی قابل تصور نیست. اما همچنین بر خلاف واقعیت است بگوییم که امروزه در کشورهای آزاد انسان ها عموماً قدرت سازگار کردن اقداماتشان با وجدانشان را دارند.
یک مفهوم کاملاً واقعی وجود دارد که در آن لازم است مفهوم “برابری” می تواند از آنچه به صورتی عینی “برابر” باشد جدا شود. حقوق و وظایف می توانند برابر باشند، حتی اگر در مورد افرادی به کار بروند که در شرایط اجتماعی و اقتصادی پراکنده یا نابرابر، قرار دارند. آنچه به حساب می آید، “اقدام برابری” است یعنی تصدیق اجتماعی شأن و منزلتی که به تمام افراد تعمیم می دهیم. فیلسوف با کمک به تمرکز بر گفتگوی کلی با به رسمیت شناختن حقوق برابر،که فراتر از فرهنگ، اقتصاد و مذهب است، در اجتناب از تداوم نابرابری هایی که وقتی قدرت های سیاسی از امور انتزاعی برای محروم کردن یک گروه استفاده می کنند ایفای نقش کند.
اما حتی وقتی امنیت یک عامل است، ناآرامی جهانی و سیاسی همیشه پول را در مرکز خود دارند، و دنبال کردن پول توسط شرکتها و افراد ثروتمندی تغذیه می شود که دولت ها را تامین بودجه می کنند. مارسل می نویسد که مخرج مشترک نهایی رفاه ،ثروت است. واینکه نشانه موفقیت، میزان طمع و حسادتی است که در دیگران القا می شود . همه پول را می خواهند اما در واقع آنچه می خواهند یک سبک زندگی است که سبب می شود مردم آرزویش را داشته باشند. اخلاقیات مارسل ، که ریشه در اراده و درک دارد، باید این منشأ نا آرامی که اغلب امید را خفه می کند ،تصدیق کند. اما انگیزه سیاسی برای تداوم اقتصادی (اگر نه برتری) تنها نیمه اول شرکت کنندگان در نا آرامی جهانی را شامل می شود. نیمه دیگر فردی است که همیشه انگیزه ذاتی ماده گرایانه برای مبارزه دارد. فردی که خود را شرکت کننده در نا آرامی پیش روی دنیا می یابد، در “احتضار مرگ” است.چون فرد خود را در مقابل امکاناتی می بیند،که از آن ها برای ویرانی جهان و خود استفاده می کند. این امکانات طبق گفته مارسل، همیشه نهفته هستند و زمانی فعال می شوند که او از قدرت های تشکیل دهنده ماهیتش استفاده بد یا ناپرهیزگارانه می کند.[۲۵۷]
این مبارزات و کشمکش های فردی، همان طور که نشان داده شده است، کلاً در مورد شرایط انسانی صدق می کنند و بنابراین پدیده جدیدی در دنیای معاصر نیستند. اما این جدید است که ما تکنولوژی را در اختیار داریم که به تخفیف رنج کشیدن دیگران در دور دست کمک می کند. و در این نقطه نظریه امید مارسل، بسیار شبیه بعضی از نظریه پردازان اخلاق تحلیلی است که پس از وی آمدند. مثلاً کار آمارتیا سن[۲۵۸]، التزام به ابلاغ رفاه جهانی، بویژه آنچه به رفاه مربوط می شود و آزادی را با هم برابر قرار می دهد. ما وظیفه داریم اطمینان حاصل کنیم که بیشترین افراد جهان دسترسی به بهترین نحوه اعمال آزادی شان را دارند و تقلیل آزادی ها و رفاهشان، تاثیر منفی روی رفاه جهانی دارد. مارسل تصدیق می کند (علیرغم نتیجه گرایی سن) که وظایف ما برای تخفیف رنج و تقویت رفاه عمومی شهروندان جهان، در هر زمان و هرجا که می توانیم است. مارسل در اینجا صحبت از امید را می گنجاند. خلق امید اقدام آزاد و توسعه مسیرهای جدید تفکر تولید و ارتباط با سایرین را تقویت می کند. لازم است ،از تمام ابزارهایی که داریم برای حفظ و رشد امید در جهان استفاده کنیم .با بهره گرفتن از امید به عنوان کانونی برای تغییر سیاسی در جهان، به اعتقاد مارسل، می توانیم ادعای پیروزی بر قدرت های سیاسی تعدی گر را با غلبه بر نیت تخریبشان داشته باشیم به علاوه در زمانی که وقتی ضعف همراه با امید، واقعی تر و کمتر ظاهری است، تاثیر بخشی امید مطمئن تر به نظر می رسد، به عبارت دیگر وقتی که امید کمتر به عنوان یک نقاب ریاکارانه ترس و جبن در نظر گرفته شود تاثیر بخشی آن مطمئن تر به نظر می رسد.
اما موثرترین راه برای استفاده از امید برای مبارزه عینی با بی عدالتی مدنی چیست؟ مارسل طرفدار استفاده از مقاومت غیر خشن، در هرجا که ممکن است می باشد. هر نبردی،حتی نبردی که شامل استفاده از اقدامات غیر خشن است- به صورت ضمنی به این معناست که حداقل دو طرف اراده نبرد دارند؛ اهمیت آن برای آنهایی که از عدم خشونت استفاده می کنند آن است که آنها تلاش ندارند تخریب دشمنشان را اراده کنند بلکه ستم ها و سوء استفاده های عملکرد دشمنشان را هدف قرار داده اند. “تاثیر بخشی امید در بعضی موارد در ارزش” خلع سلاح کننده اش” نهفته است .[۲۵۹] که وقتی در مقابل واکنش های خشن طرف تعدی گر قرار داده شود، نتایج خیره کننده ای حاصل می کند (اعتراضات میدان تیانمن[۲۶۰] در ۱۹۸۹ یک نمونه عمیق از مفهوم امید فعال مارسل است که در برابر قدرت های تعدی گر ظالم و آدم کش و تغییری که می تواند از آن حاصل شود می باشد
البته عدم خشونت به معنای عدم فعالیت نیست. اجرای عدم خشونت باید به گونه ای باشد که فلج شدن ناشی از ترس فردی، که کاملاً بدون امید است را نفی کند.
بیرون آمدن از آزادی از دست رفته تنها با تنظیم و نظارت خویشتن در طی کشمکش هر روزه در برابر ترس می تواند خود را تحکیم و بیان کند، که همراه با تسلیم نشدن در برابر مسأله قرار گرفتن در معرض نقض حقوق می باشد (مثلاً مارسل مطرح می کند که ممکن بود فرانسه اسیر هجوم نازی ها – وبیشتر از آن یک ایدئولوژی فاشیستی نشود.که اگر توجه انسان ها تقریباً منحصراً متمرکز بر مسأله درآوردن نان روزانه و مشکلات ستوه آوری که برای زنده ماندن باید با آنها دست و پنجه نرم کنیم نبود، مبادله کردن آزادی های مدنی پایه در ازای حس امنیت به نظر مارسل، مشابه با رهسپاری به سمت بردگی است. ما عجولانه اعتقاد داریم دولت می تواند ما را ایمن نگه دارد و به وثیقه ای که در ازای آن می دهیم را فراموش می کنیم.
نمونه های معاصر فراوانی وجود دارند که در آنها فیلسوف می تواند پیامدهایی را که اگر آزادی در ازای امنیت مبادله شود ،را به آنها که خارج از جامعه دانشگاهی هستند گوشزد کند. فیلسوف در درجه اول می تواند با به چالش کشیدن عملی آنها (یعنی با ناعادلانه خواندن آنها) و سپس با ارائه گزینه های بدیل بالقوه ای که تداوم برای شناسایی سیاسی آزادی هایی که از نظر اجتماعی عمومی دانسته می شوند، صدای امید باشد.
۵ ـ ۵جنگ
برای ارزیابی اخلاقیات مارسل در شرایط معاصر، شاید بهترین جایگاه برای شروع با یک مسأله اخلاقی است که هم بر دنیای مدرن مارسل و هم دنیای معاصرما تاثیر می گذارد. و بشارت دهنده عصری بوده که مارسل، نوعی وحشت برای آن بیان کرده است. عصر ماشینی، که انسان ها در آن از تکنولوژی برای مهندسی ریشه کن کردن خودشان استفاده می کنند.اگر به این تکنیک ها، تردیدی که مارسل از انگیزه هر جنگی داشت اضافه شود،نقطه شروع خوبی برای بحث درباره مجاز بودن اخلاقی جنگ ظاهر می شود.وی عقیده داشت تمام افرادی که از جنگ سود می برند یا از آن رنج می برند، از رهبرانشان در مورد آنچه از جنگ انتظار می رود دروغ شنیده اند. جنگ ها تناقض منحصر به فردی برای مارسل ایجاد می کنند چون هدفشان نابود سازی یک دشمن انسانی خاص است اما آنها با امکان آشتی یا حل و فصل آغاز می شوند و یک ماهیت انسانی را حفظ می کنند که اغلب شامل دستورالعمل هایی برای جنگ است که مبتنی بر احترام به بشر است.[۲۶۱]
انگیزه جنگ، گرایش انسان به سمت خودمختاری و نیازش به آن را بر هم می ریزد . آنهایی که در جنگ هستند، عمدتاً از طریق خوار کردن دیگری موفق به تضعیف خودمختاری می شوند. این در دوران مارسل صادق بود و او ما را به بی رحمی ها در اردوگاه های تجمع اسرا به عنوان یک نمونه عملی ارجاع می دهد. اما در این مورد دوران معاصر هم صادق است .همه با فجایع زندان ابوغریب یا خلیج گوانتانامو که به دست آمریکا انجام شده، آشنا هستند. اما جنگ یک تحقیر شدیدتر انسانیت را نسبت به هر آنچه در شدیدترین شرارتهای جنگ مشاهده شده ایجاد می کند و آن سرکوب آهسته شأن انسانی از طریق اقدامات دشمن برای تحقیر و تنزل کل افراد است که در تغییر عامل ارزش انسانی از همه موثرتر می باشد. اگر بتوانم دشمنم را در اساسی ترین سطح اخلاقی بی پایه سازم،یعنی از نظر ارزش انسانیت، تا حد زیادی در تغییر دادن تفکرم در مورد اینکه آیا او اصلاً ارزش اخلاقی دارد یا نه، خیلی پیش رفته ام. شاید حتی به مخفیانه تر از آن این تنزل ارزش بدون هرگونه آگاهی صریح دشمنم از اینکه دارد کم بها می شود رخ می دهد. از نظر تاریخی، لهستانی ها در وارساو[۲۶۲] به عنوان یک نمونه خوب از مردمی که مطابق با مطالبات متجاوز پیش رفتند و تشخیص نمی دادند که نازی ها به آنها به عنوان انسان نگاه نمی کنند ، بنابراین پایان بسیار بدی برای آنها در ذهن داشتند .اما خیلی زود انسانهای تنزل داده شده این واقعیت را در می یابند که دارند بی ارزش می شوند.
مارسل می نویسد: «به سختی امکان دارد که حتی آنهایی که به شدیدترین نحو ممکن تحت تنزل ارزش قرار گرفته اند گاهی بارقه هایی از آگاهی در وجودشان شعله ور نشود و از عمقی که در آن سقوط کرده اند آگاه نشوند.»[۲۶۳]
درست همانطور که کم بهاسازی می تواند بدون آگاهی فرد تنزل یافته، رخ دهد، ممکن است بدون اینکه فرد سرکوب گر در ابتدا تشخیص دهد که گروه افرادی که هدف قرار داده ،دارای شأن و منزلت هستند رخ دهد. اینجاست که آنهایی که دست به نسل کشی می زنند توجیهی ضعیف ارائه می دهند. نسل کشی تنها در صورتی ممکن است که انسانها بتوانند صرفاً یک “شخص” در نظر گرفته شوند آنهایی که در قدرت هستند بتوانند آنهایی که مورد تعدی قرار گرفته اند را به عنوان چیزی غیر از “انسان” توصیف کنند، آنگاه فرد ستمدیده دیگر نمی تواند اخلاقی در نظر گرفته شود و آنهایی که در قدرت هستند می توانند هر آنچه را که بهتر می دانند با آن افراد انجام دهند. در ابتدا آنهایی که به شکنجه، ترور و نسل کشی می پردازند، شأن انسانی بیشتر گروه هایی که در معرض آن هستند را انکار می کنند. فردی مثل استریچر[۲۶۴] یا هیملر[۲۶۵] اساساً یهودی ای که شکنجه می کند را چگونه برآورد می کند؟ ظاهراً او این یهودی را زباله، آشغال و جزو پس مانده های نژاد انسان تلقی می کند.
بنابراین مارسل فکر می کند که توجیه سیاسی یا عملی جنگ چه منطقه ای باشد ، یا اقتصادی ، محیطی و یا تحقیر و تنزل ارزش ویژه دشمن، وی می اندیشد که جنگ با ارزش انسانیت آغاز می شود. شاید مواردی وجود داشته باشد که جنگ در آنها توجیه داشته باشد، به ویژه در نبردی علیه نظام های تمامیت طلب .اما انگیزه ایدئولوژیک بنیادی شامل ارزش انسان است. نتیجه عینی این انگیزه آن است که جنگ همیشه باید شامل فریبکاری نیز باشد. مارسل می گوید که یک پیوند تفکیک ناپذیر بین دروغ و جنگ وجود دارد که در آن غیر ممکن است دنیای واقعی که در ان زندگی می کنیم تشخیص ندهد که جنگ با دروغ در پیوند است . دروغ گفتن فرم دو گانه دارد؛دروغ گفتن به دیگران و دروغ گفتن به خود. جنگ های بوش ۴۱ و بوش ۴۳ (یعنی جنگ های خلیج فارس و عراق) نمونه هایی عالی از این گفته مارسل هستند ،که فریبکاری برای موفقیت یک متجاوز در جنگ لازم است .اما حتی در مواردی که در آن ورود یک کشور به جنگ از نظر اخلاقی توجیه دارد .ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم را به عنوان مثال در نظر بگیرید، مارسل می اندیشد که فریبکاری باید رخ دهد. گذشته از آن، آمریکا در جنگ و جرایمی که در خاک آمریکا ارتکاب یافت بی تقصیر نبود، و تا حدی به این خاطر بود که آمریکایی ها این فریبکاری را پذیرفته بودند که مردم ژاپن باید ترسانده شوند. اینکه اعضای گروه فریب خورده ،شرکت کنندگان ارادی در فریبکاری هستند یا نه ،یک نکته فرعی است .چون حتی ممکن است اعتقاد داشته باشند که به منظور پیشبرد منافع مملکت، باید این کار را بکنند.
پس یک ارزیابی تاثیر اخلاقیات بر جنگ حداقل باید با ارزش انسانیت و با تشخیص این مسأله آغاز شود که فریبکاری وسیله اصلی مورد استفاده آنهایی که در قدرت هستند برای چرب زبانی، اجبار یا قانع سازی مردم و مبارزانشان برای پشتیبانی از اقداماتشان می باشد. اما آنهایی که در جستجوی زندگی اخلاقی هستند، حتی در زمانی که جنگ می تواند توجیه شود، باید تاثیر تاریخ، خاطره و احساسات را بر چشم اندازهای جنگ و اینکه یک کشور چگونه درگیر در یک جنگ می شود تشخیص دهند.[۲۶۶]
مارسل درباره رابطه میان تاریخ و خاطره می گوید،تاریخ اساساً شامل عبور در “امتداد” یک رویداد و مرور یک رویداد است. حافظه اساساً شامل بودن در رویداد و نه ظهور از رویداد است. باقی ماندن در آنجا و فرا رفتن دوباره از آن…. تاریخ ژنرال سالخورده ای، پوشیده با مدال ها، چابک و ناتوان است که خطوط طولانی صف سربازان را که در زیر بار تجهیزات سنگین میدان جنگ ،و در قرارگاه یک پادگان هستند را زیر نظر می گیرد.
فلاسفه باید آماده باشند تجاربی را یادآور شوند ،که افراد در خاطراتشان به جا گذاشته اند. در زمانی که خاطره نمی تواند احساسی را فراخوانی کند که با بی عدالتی مواجه شدن ایجاد می کند، تاریخ قادر است علل جنگ ناعادلانه را پاک و منزه سازد. تاریخ «آن تماس واقعی با رویداد را به دلیل عدم وجود روایت تاریخی از دست می دهد و اغلب خود را به یک خلاصه ساده شامل نام بردن رویدادها تقلیل می دهد»[۲۶۷] تاریخ ،رویدادها را نام می برد تا یک فاصله پدیدار شناختی را در میان رویداد و آنهایی که آن را فراخوانی می کنند ایجاد کند. جنگ در افغانستان به صورتی متفاوت با جنگ ده ساله ایالات متحده در خاورمیانه، احساس می شود. اولی مختصر، مکانیکی ودر واقع تاکتیکی است. دومی شرحی واقعی تر از سنگینی جنگ است. تاریخ، آن را جنگ در افغانستان خواهد خواند. خاطره ،آن را جنگ چریکی پایان ناپذیر و بدون امکان برد می داند که هزاران نفر را برای یک هدف مبهم منضبط کردن طالبان، قربانی کرده است. اگر رویه تاریخ خفه کردن و سرکوب کردن جزئیات و بطن رویدادهای گذشته باشد، به نظر مارسل سهم زیادی در مسئولیت این وضعیت غمبار امور دارد. نقش فیلسوف نقش برآب کردن “داستان دروغ” تاریخ و تذکر به دنیا، در زمانی است که تاریخ یک رابطه پیچیده، خیالی و فریبکارانه با دنیای فعالیت واقعی می شود.
روشن ترین نمونه ها برای نشان دادن دشواری تاریخ و پیشرفت اخلاقیات در جنگ ، مربوط به هولوکاست و سایر نظام های استبدادی یا تمامیت طلب است.
۵ ـ۶جنگ و نظام های استبدادی
ناامیدی در جنگ، در زمانی رخ می دهد که شرایط عمومی پیرامون جنگ سبب می شود افراد در خود فرو بروند، و این امر جامعه را در مقاومت در برابر فشار قدرت استبدادی مردد می سازد. جامعه احساس خفقان و عجز می کند.طوری که انگار مورد استثمار قرار گرفته شده است.اما نه در نتیجه دولت یا در نتیجه جنگ. بلکه این احساسات ناشی از شرایط است یا ناشی از رویدادها و تجارب ملموسی که مانع از امید می شوند و امکان آتی اینکه چیزها به نحوی متفاوت باشند را از بین می برد.
تفاوت های میان انواع ستمگری تا حدی شرایط را ایجاد می کنند. مثلاً مارسل حداقل به دو مفهوم اصطلاح “پرده آهنین” اشاره می کند. شهروندانی، پشت پرده آهنین یک کمونیسم فرمانبردار وجود دارند که از طریق همکاری میان دولت یا سازمان مدنی و مردم توسعه می یابد. (مارسل کلیسای کاتولیک را نمونه چنین امری بیان می کند. وی می گوید که این مرجع قدرت، بی شک شرارت کمتری دارد چون شهروندان مجبور نیستند آزادی های اساسی شان را با اجازه پرستش مبادله کنند.) شهروندانی هستند که از یک پرده آهنین ستمگری رنج می برند که بدون هرگونه پشتیبانی جامعه و حتی علیرغم انتقادات از سوی شهروندان توسعه می یابد. نمونه های نظام های کمونیستی تنها آنهایی نیستند که به ذهن می آیند. مارسل انسان هایی را ذکر می کند که به شرایط بردگی تنزل یافته اند و رنج می برند چون جایگاهشان به عنوان انسان رد شده است ،و در این دوران معاصر حداقل وارد زندگی های نکبت بار کارگر جنسی یا کارگر اجباری می شوند. ناامیدی زمانی حاصل می شود که فرد مورد ستم واقع شده، می بیند هیچ اقدامی از سوی آنهایی که می توانند تفاوت ایجاد کنند صورت نمی گیرد.[۲۶۸]
اما نظام های استبدادی تاثیر سرایت کننده امید را تشخیص می دهند، درست همانطور که بی نظمی های[۲۶۹] سیاسی متوجه آن هستند. امید ریشه می دواند و با تجدید تفکر (مثلاً با واژگون کردن جذابیت ماده گرایی) و کار در جهت جایگزین سازی خاصیت انفعالی هراس آور با خلاقیت فعال پا می گیرد. این بدان معنی نیست که بگوییم طی امید جامعه ترس را حس نمی کند بلکه بهم پیوند می خورد تا راه خود را از میان آن بیابد. لوتی فان بیونینگان[۲۷۰] ماجرای رویارویی “با ترس کشنده” را طی جنگ جهانی دوم نقل می کند.
 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
 
 
 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 09:05:00 ق.ظ ]