هرمنوتیک نه به معنای تفسیر و بلکه به معنای تفسیرشناسی است. هرمنوتیک عبارت است از آگاهی و آگاهی جویی در زمینۀ قاعدههای تفسیر. البته به نظر برخی اندیشمندان کاربرد تأویل بهتر از تفسیر است؛ چون هرمنوتیک راهیابی به معنای باطنی را نیز در بر دارد.
هرمنوتیک دو کلیدواژه اصلی دارد. معنا و تفسیر، ما باید به دنبال معنا در پس موضوع و تفسیر آن باشیم.
هرمنوتیک را میتوان به لحاظهای مختلف و گاه متداخل تقسیم کرد؛ اما همۀ صور هرمنوتیک را میتوان به اعتباری به دو صورت بازگرداند:
در یکی، مدار همۀ مباحث روششناسی و مناط اعتبار عینی علم، حاصل از تفسیر است. تفکر شلایر ماخر و دیلتای در ذیل این صورت هرمنوتیک قرار میگیرد. صورت دیگر هرمنوتیک متوجه به حقیقت هستی است. هایدگر و گادامر در این طریق هستند. تقابل میان این دو طریق تفسیری، در تقابل میان «روش» و «هستیشناسی» متمثّل شده است. (حقیقت، ۱۳۸۷، ۳۳۷).
تاریخ گرایان[۱۹]
تاریخگرایی را نیچه (۱۸۴۴ -۱۹۰۰) فیلسوف آلمانی و ویلهلم دیلتای، بسیار مورد تأکید قرار دارند. صاحبان این مکتب، تاریخگرایی را کوششی میدانند در جهت بهحساب آوردن تمامی تجربیات انسانها و همه مقولات حیات اجتماعی در قلمرو تاریخ بر پایۀ دو استدلال:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
بهمنظور شناخت امور جاری باید گذشته آنان را شناخت و هر دانش رنگ تاریخی دارد.
این گذشته را بهتر از همه از طریق تاریخ علمی که توسط ویکو، ولتر و رنک تشریح شده است میتوان مورد مطالعه و بررسی قرار داد. پس در این معنی اندیشهای است که بر پایۀ آن شناخت تاریخی در پیشبینی سرنوشت آینده انسان اهمیت بسزایی دارد. (ساروخانی، ۸۸، ۴۹).
بهطور خلاصه، تاریخگرایی بر این باور است که فهم و شناخت صحیح ماهیت هر چیز و ارزیابی درستی آن، از راه بررسی جایگاه آن و نقشی که در فرایند پیشرفت و تکامل ایفا کرده امکانپذیر است. بر اساس تاریخگرایی تبیین هر چیز مساوی با شناخت تاریخ آن است.
پدیدار شناسان[۲۰]
«پدیده» واژهای است یونانی که در اصل به معنای چیزی است که ظاهر میشود و قابلرؤیت است. پدیدارشناسی از نظر لغوی به معنای شناخت، تشریح و تبیین پدیدههاست، بدون قضاوت ارزشی از جانب محقق. (همان، ۵۰).
پدیدارشناسی عبارت است از تأمل در باب شناخت و شناخت مجدد از شناخت. پدیدارشناسی عبارت است از مطالعه کیفیت تقدم جهان در ذهن. (حقیقت، ۱۳۸۷، ۳۱۸) از دیدگاه اصحاب این مکتب، رسوخ محقق به دنیای ارزشها کلید کار تحقیق است. پدیدارشناسی همانطور که از نامش برمیآید. مفهوم پدیده را مدنظر دارد. (ساروخانی، ۱۳۸۸، ۵۰).
این متدولوژی ابتدا توسط هوسرل(۱۹۳۸-۱۸۵۹)، در برابر مکتب اثباتی عنوان گردید. در مکتب اثباتی، عینیت و مادیت وقایع مورد تأکید قرار میگیرد. در حالیکه در نظر هوسرل شناخت درستِ واقع ممکن نیست، مگر زمانی که به کنه آن پی ببریم. (همان، ۵۰).
البته پیش از آن لامبرت نظریۀ توهم (ادراک توهمی) را در سال ۱۷۶۴ به کاربرد. سپس کانت بین پدیدارها و ذوات نامعلوم تفاوت قائل شد. پدیدار چیزی است که برای ما ظاهر است، هگل برخلاف کانت معتقد بود ما به ذوات هم علم پیدا میکنیم. «بهسوی شیء» یعنی در نظر نگرفتن پیشفرضها، پدیدارشناسی متفکران مهمی ازجمله هوسرل (پدیدارشناسی متعالی)، سارتر و مرلوپونتی(پدیدارشناسی وجودی) و گادامر و ریکور (پدیدارشناسی تأویلی) دارد.
هوسرل اصالت پدیدارشناسی و در پرانتز قرار دادن وجود را از کانت گرفت. به عقیده هوسرل، اولین کسی که پدیدارشناسی را درک کرد کانت بود، فلسفه اروپای قرن بیستم با هوسرل آغاز شد، از این دیدگاه شکاکیت و نسبیگرایی نیچه و تاریخ انگاری دیلتای عین شکست است. (حقیقت ، ۱۳۸۷، ۳۱۸).
هوسرل کوشید تا بر اساس پدیدارشناسی، نظام فلسفی مستقل از علوم تجربی بنا کند. او به کانت خرده گرفت که فلسفه را اسیر علوم تجربی و بهویژه فیزیک نیوتن کرده است. که به معنی نفی استقلال از فلسفه و حذف آن است. او در روش پدیدار شناختی خود با تعریض به روش کانت بر این اصل اصرار نمود که ما نباید فلسفه را به معرفتشناسی علوم تجربی یا فیزیک نیوتن تأویل کنیم؛ همانگونه که کانت دین را نیز به اخلاق تأویل میکرد. روش پدیدارشناسی هوسرل بر این نکته تأکید میکند که ما باید بکوشیم موانع پدیدار شدن اشیاء و موضوعات را برای ذهن از میان برداریم و به جای تأویل و خلط شیء بهسوی اشیاء حرکت کنیم. (ایزدپناه، بیتا، ۱۹۴)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
اصحاب مکتب تفهمی
در معنای دقیق، تبیین به دست دادن علل عام حادثهای از حوادث است. درحالیکه تفهّم، کشف معنای حادثهای یا فعلی است. در زمینۀ خاص روش تفهمی در مقابل روشهای تبیینی قرار میگیرد. چراکه این پیشفرض مسلم گرفته شده که رفتار و متن به شکلی هستند که باید مورد تفهم قرار گیرند. (حقیقت، ۱۳۸۷، ۳۱۱- ۳۱۵)
ریشه این تکنیک به دیلتای برمیگردد که روششناسی علوم طبیعی را از روششناسی علوم انسانی جدا نمود. ماکس وبر(۱۸۶۴-۱۹۲۰) بهشدت تحت تأثیر این ایده دیلتای است که علوم انسانی چون به کنشهای معنادار انسانها میپردازد و برخلاف پدیدههای مادی، نمیتوان آن را با مشاهده، آزمایش و فرموله کردن شناخت، بنابراین علوم انسانی از اساس با علوم طبیعی متفاوت خواهد بود.(همان) او علوم را به دو گونه تقسیم مینمود علوم روانی و علوم طبیعی. به نظر وی علوم روانی که در آن انسان مورد پژوهش قرار میگیرد ماهیتی بسیار خاص و متمایز از علوم طبیعی دارند. درواقع، ابعاد ذهنی، پیچیدگی و آزادیجویی انسان در برابر قوانین، مانع اعمال شیوههای تبیینی علوم طبیعی در مورد این خانواده علوم است، پس باید به فهم انسان و معنای رفتارش پرداخت. این اندیشهها که خود متأثر از ریکرت فیلسوف آلمانی بود، اندیشمند شهیر این آیین فکری یعنی وبر را برانگیخت تا در همه آثارش به گسترش مبانی آن بپردازد. (ساروخانی، ۱۳۸۸، ۵۱)
اگزیستانسیالیسم[۲۱]
متافیزیک هستی شناختی با ظهور فلسفههای اصالت وجودی بهویژه مکتب وجودگرایی مارتین هیدگر (۱۹۷۶-۱۸۸۹) شاهد تحول دیگری شد و آن احیای متافیزیک هستی در چهرهای که موضوع و محور آن «وجود انسان» است.
طرح هیدگر مقابلهای است با رهیافت نظری- دکارتی، در این رهیافت دو مرحله اصلی را میتوان بازشناخت: نخست اینکه انسان جوهری است ذاتاً متمایز از جهان، این تفکیک، معرفتی است مبتنی بر اصل ثنویت سوژه – ابژه. دوم آنکه از طرق علم جدید و تکنولوژی میتوان به جهان دستیافت و مضمون آن را کشف کرد. طرح هیدگر به تحدی و مقابله با هر دو مرحله فوق پرداخته است: نخست آنکه فرض انسان بدون جهان نامعقول است. انسان ذاتاً جهان مند است جهان که ساختارش را اگزیستانس، زبان و زمانبر میسازد، ملازم حضور انسان است و ممیز انسان از سایر هستومندها. هستی همه هستومند ها ازجمله انسان درگرو جهان مندی انسان است. دوم اینکه اگر جهان بدین معنا باشد و مضمون آن نه مجموعهای بیروح از اشیاء بلکه خود هستی باشد، علم جدید و تکنولوژی از کشف مضمون آن قاصرند، و جز نقشی و تصویری از جهان بدست نمیآورند. حال سؤال این است که این مضمون از چه طریقی به دست میآید؟ هیدگر جهان را برحسب محتوا و مضمون آن- یعنی هستی- تبیین میکند. (خاتمی، ۱۳۷۹ ،۳۲۳-۳۲۴)
هیدگر از دو جهت با علوم طبیعی و تجربی پیوند میخورد: یکی از جنبه معنیشناسی زندگی و دیگر از بعد ساختار فلسفی، از جنبه نخست از آن جهت که او نیز مانند سایر فیلسوفان وجودی دغدغه هویتیابی انسان یعنی مسأله خود و ناخود یا تمایز انسان از اشیاء را دارد و از بعد ساختار فلسفی نیز از آن جهت که او در روششناسی فلسفی خویش علاوه بر تأکید به لزوم اتخاذ روش پدیدارشناسی و هرمنوتیک در تبیین معنای وجود به چهار اصل راهبردی روششناختی اصرار میورزد: انسان مندی، جهان مندی، زمانمندی و زبان مندی؛ یعنی برای تفکر در باب وجود که حاصل آن معنای زندگی است باید وجود را در چارچوب بودگی انسان، در جهان بودگی او، در زمان بودگی وی و با زبان بودگی او جستجو کرد. (ایزدپناه، بیتا،۱۹۵)
پ- بینشهای کلنگر[۲۲]در تبیین رابطه علوم انسانی با علوم تجربی
این بینش در فلسفه مخصوصاً با توجه به اندیشههای هگل، شناخت و فهم پدیدهها را مستلزم آن میداند که کلیّت آن، مورد شناسایی قرار گیرد.
اصحاب این بینش بسیارند از دیدگاهی پیروان مکتب اصالت ساخت و یا کارکردگرایان در زمرۀ اندیشمندان این حوزه به شمار میآیند از دیدگاه دیگر آنان که بر کل پیکربندی واقعیت توجه دارند در این خانواده اندیشه جای مییابند. اندیشه پیروان دیالکتیک در بین همۀ این نحلهها از اهمیت بیشتری برخوردار است. این نحله، خانواده وسیعی از اصحاب اندیشه را تشکیل میدهد که بر محور تفکر دیالکتیکی گرد آمدهاند. اصحاب این نحله بسیارند و با دیدگاههایی نهچندان یکسان.
پس از کانت، هگل، پرودن، مارکس (بلوغ مادهگرایی دیالکتیکی) و سارتر، نظرات عمیق گورویچ در مورد دیالکتیک حائز اهمیت است. از دید او دیالکتیک از سه جنبه قابلبررسی است.
جنبۀ اول، دیالکتیک به کلیّت و تامیّت پدیدههای متحرک و در حال حرکت نظر دارد. جنبۀ دوم دیالکتیک یک روش است، روش شناخت و فهم کلیتهای در حال حرکت و پویا بهطور نامتناهی پس با این شیوه هیچ قالب بسته، خشک و متحجر پژوهشی پذیرفته نیست. و هیچ پژوهش جزئی، یکبعدی و سطحی نیز قابلقبول نیست. جنبۀ سوم، دیالکتیک و اسلوبهای آن است. حال که پذیرش یک اسلوب بر دیالکتیک تعصبآلود است، پس به چند اسلوب آن توجه میتوان کرد که عبارتاند از: تکمیل متقابل، تضمین متقابل، ابهام دیالکتیکی، قطبی شدن دیالکتیکی و تقابل دیدگاهها. بنابراین، در تاریخچه دیالکتیک، گروههای مختلفی نظیر، مادهگرایی دیالکتیک، ایدئالیسم دیالکتیک و… جای میگیرند. (ساروخانی، ۱۳۸۸، ۵۹).
البته همانطور که پیشازاین نیز در این نوشتار بررسی گردید در انواع کاربرد اصطلاح روش بهغیراز روش معرفت و روش از منظر نوع نگاه به موضوع، میتوان روش را بهعنوان سطح تحلیل و همچنین از نظر نوع استدلال نیز مورد تحلیل و بررسی قرار داد بهطوریکه آیتالله مصباح یزدی در کتاب آموزش فلسفه ذیل بحث روش تحقیق در فلسفه با رویکرد نوع استدلال به این موضوع میپردازد. ایشان در مقام مقایسه دو روش تعقلی و روش تجربی، سه نوع استنتاج قیاسی، تمثیلی و استقرایی مطرح نموده و نهایتاً نتیجه میگیرد که استدلال برای یک مسئله همیشه بهصورت سیر از کلی به جزئی است. نهایت این است که این مسیر فکری گاهی با صراحت و روشنی انجام میگیرد مانند قیاس منطقی و گاهی بهطور ضمنی مانند تمثیل و استقراء و گاهی مفید یقین است مانند قیاس برهانی و استقراء تام، و گاهی یقین آور نیست، مانند قیاسات جدلی، خطابی، تمثیلی و استقراء ناقص. (مصباح یزدی، ۱۳۹۱، ۱۰۵- ۱۱۵ ) و یا آنکه ابنسینا در برهان شفا از سه برهان و سه سطح استدلال، یعنی انی، لمی و انی شبه لم بهتفصیل سخن میگوید. (ابنسینا، ۱۳۷۵، ۷۹). نتیجه آنکه ازنظر سطح استدلال و به عبارتی با رویکرد نوع استدلال نیز میتوان متون علمی و تحقیقی را در حوزه روششناسی مورد تحقیق و تتبع قرار داد.
مراحل تحقیق
آخرین مطالبی که در حوزۀ مبانی روششناسی باید مدنظر قرار داد مراحل تحقیق است. زیرا که در تبیین روششناختی رویکرد علمی یک
محقق باید به این نکته توجه داشت که وی در چه مرحلهای از تحقیق اقدام به استفاده از چه روشی نموده است. بهعنوانمثال در مرحله گردآوری استفاده از روشهای معرفتی مختلف خللی به تحقیق وارد نمیکند، اما در یک تحلیل فلسفی – با معنای مشایی آن- در مقام آزمون فرضیه و تدوین نظریه دیگر استفاده از روشهای مختلف روا نبوده و فقط روش برهانی و استفاده از مقدمات بدیهی در صورتبندی قیاس میتواند مفید یقین باشد. لذا در این گفتار مراحل تحقیق بیان میگردد.
پیشازاین در خصوص کاربرد اصطلاح روش بهعنوان روشی معرفت و به عبارتی روش شناخت صحبت شد که با این رویکرد چهار روش وحی، الهام یا شهود، منطق یا استدلال و روش تجربی و یا در معنای وسیعتر روش علمی مورد تدقیق و بررسی قرار گرفت.
هرگاه صحبت از مراحل تحقیق میشود این مراحل ذیل روش علمی موردبررسی قرار میگیرد. لذا لازم است توصیفی در خصوص روش علمی تقریر گردد.
واضع روش استقرایی، فرانسیس بیکن است. که این روش بهوسیله علمای عصر او بهطور گسترده مورداستفاده قرار گرفت. امّا نظام گستردهای که بیکن برای جستجوی واقعیتها توصیه کرد به علّت آنکه هیچ اصل یا فرضیهای را جهت تعیین مربوط یا مربوط نمودن یافتهها ارائه نمیگردد، تحول زیادی به بار نمیآورد. مردانی نظیر نیوتن، گالیله و پیروان آنان، سرانجام بر آن شدند که برای ایجاد یک روش علمیتر جهت بدست آوردند دانشی معتبرتر، فرایند تفکر استقرائی و قیاسی را باهم ترکیب کنند از ترکیب مشاهده و استدلال، روش نوین علمیِ پژوهش به وجود آمد.
اما آیا تدوین مراحل تحقیق بر اساس رویکرد روش علمی بیشتر کاربرد علوم انسانی تجربی دارد و آیا آنکه میتوان این مراحل تحقیق را در خصوص تتبعهای فلسفی نیز مورد نظر قرار دارد؟
به نظر میرسد تبیین روششناختی روش علمی را میتوان به دوران پس از بیکن و نظریات دانشمندانی چون نیوتن و گالیله نسبت داد؛ اما این رویکرد یعنی استفاده از قیاس و استدلال و همچنین در موارد لازم استفاده از مشاهده، روشی بود که در آراء پیش سقراطیان نیز قابلمشاهده است. اما صورتبندی آن تحت قالب روش علمی را میتوان به قرون اخیر نسبت داد.
در این گفتار توجه به این نکته ضروری است که از اصطلاح روش علمی دو تلقی رایج وجود دارد، گاه روش علمی را به معنی الاعم به کار میبرند که در این صورت روش علمی در اصل روش علمی تحقیق میباشد، اما گاهی با رویکرد تجربی انگاری صرف، روش علمی را تنها رهیافتی میدانند که هرکس با بهکارگیری این روش میتواند به حقایق دستیافته، و به حل مسائل نائل گردد. اما بدون شک استفاده از منطق، وحی و الهام و اشراق نیز میتوان یاریدهندۀ روش علمی در این تعریف باشد و در اصل این روشها از یکدیگر قابلتفکیک نمیباشند. (خلیلی شورینی،۱۳۸۶ ، ۲۲)
در خصوص گستردگی روش علمی ذکر دیدار شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف نامی و شیخالرئیس بوعلی سینا، عالم بزرگ گویای این مدّعاست، پس از ساعتها بحث و گفتگو، ابوسعید را پرسیدند، بوعلی را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: هر جا که ما رفتهایم، این کور با عصا، همان راه را پیموده است. بوعلی را پرسیدند. شیخ را چگونه دیدی؟ پاسخ گفت: هر چه من میدانستم، او میدید. روش علمی، روش کور با عصا است که ابنسینا را در مقام استدلال ابوسعید ابوالخیر دارای روش علمی مییابد. روشی که در آن محقق همانند کوری که با عصا حرکت میکند چشم خود را بر دانستهها و پیشفرضهای ذهنی خود بسته و فرضیه خویش را آزمون می کند. (همان، ۱۸-۲۳).
مراحل انجام روش علمی که همان روش حل مسئله و روش تحقیق است را بهصورت زیر میتوان مطرح نمود: برخورد با موقعیت نامعین یا مسئله (انتخاب موضوع تحقیق)، بیان مسئله، گردآوری اطلاعات، تدوین فرضیه، آزمون فرضیه، نتیجهگیری. (همان، ۲۲)
گروهی دیگر مراحل فوق را به پنج مرحله به شرح زیر کاهش داده اند.
برنامهریزی (شامل بیان مسئله و مطالبۀ منابع)؛
طرحریزی روش اجرا ( انتخاب طرح تحقیق، تعیین جامعه و انتخاب نمونه)؛
جمع آوری اطلاعات؛
تجزیهوتحلیل اطلاعات جمع آوریشده؛
گزارش نتایج بهدستآمده. (دلاور،۱۳۹۱ ، ۳۵)
البته همانطور که از مراحل فوق میتوان استنباط نمود تمامی مراحل مذکور با رویکرد تجربی انگاری علوم انسانی است، رویکردی که فارغ از نظریهپردازی بیشتر جنبه تجزیه تحلیل آماری داشته و با رویکرد استقرایی– قیاسی سعی در تحلیل جنبههای مختلف علوم انسانی دارد، این در حالی است که به علت تأکید بیشازاندازه به تجربه و غفلت از نظریهپردازی، علوم انسانی صدمه دیده است تنها در سالهای اخیر است که به این حقیقت رسیدهایم که تجربه مرحلۀ کاملی از تکامل علم نیست و نیاز به جهتگیری در زمینۀ نظریهپردازی احساس میشود. (همان، ۲۲) حال ضمن توجه به نکته مذکور به نظر میرسد با کمی جرحوتعدیل در زمینه نحوۀ آزمون فرضیه میتوان مراحل فوق را در دیگر حوزههای علوم انسانی با رویکرد نظریهپردازی، استفاده نمود.
فرایند تحقیق غالباً با مواجهۀ محقق با یک مسئله یا رخنۀ معرفتی شروع میشود و آنگاه محقق جواب حدسی و اولیهای برای مسئله ارائه میکند(فرضیه تحقیق) و سپس آن را به آزمون تجربی و یا بررسی غیرتجربی (مانند آزمونهای تحلیلی، درون دینی و…) میسپارد، دانشمندان در نیل به مسئله و نیز حدس فرضیه راههای مختلف دارند، کسی از طریق مطالعۀ تطبیقی به مسئلهای دست مییا
بد و کسی دیگر از طریق تأملات فلسفی و دیگری با تجارب مشخصی به مسئلهای یا فرضیهای وقوف مییابد. این جایگاه مقام شکار و گردآوری است، مقام صید مسئله و یا شکار فرضیه. ممکن است محققی از طریق مطالعۀ یک متن اسطورهای و یا از طریق الهام، شهود، خلسه و تجارب درونی فلسفی یا عرفانی به مسئلهای و یا فرضیهای دست یابد. مقام شکار وابسته به شخص و مسبوق به زمینههای فرهنگی تربیتی و تاریخی فرد است. طریق دستیابی محقق به مسئله و یا فرضیه را رهیافت، یا روی آورد میخوانیم که در رد و یا قبول فرضیه وی اهمیت ندارد و نقد رهیافت وی روا نیست بلکه آنچه مهم است، قابلیت بررسی همگانی است. یعنی فرضیه را باید بتوان به آزمون و بررسی همگانی سپرد. طریق آزمودن فرضیه را روشی میخوانند که به مقام داوری تعلق دارد. مراد از آزمون در اینجا، اعم از آزمون تجربی و غیرتجربی است. مثلاً اگر فرضیه تحقیق تحلیل یک روایت باشد، آن را باید به روشهای درایهای آزمون نمود. (فرامرز قرا ملکی، ۱۳۸۸، ۱۰۸)
با توجه به مطالب فوق میتوان مراحل تحقیق را با رویکرد نظریهپردازی و همچنین دیدی کلی برای سیر از سرآغاز تحقیق یعنی مسئله به دستیابی به نظریه تبیین نمود. بر این اساس محقق پس از مواجهه با مسئله، با توجه به اطلاعات اولیه، فرضیه یا فرضیههایی را برای حل مسئله ارائه میکند. در مرحله بعد تلاش میکند اطلاعات مرتبط با مسئله را جمع آوری کند تا از طریق آن ها درستی یا نادرستی فرضیه را بیازماید. فرضیه درصورتیکه توسط اطلاعات بهدستآمده تأیید شود تبدیل به نظریه میشود و درنهایت با دلایل قابلقبول در اختیار دیگران قرار میگیرد.
بنابراین مراحل تحقیق عبارتاند از: مواجهه با مسئله، ارائه فرضیه، جمع آوری اطلاعات، آزمون فرضیه، نظریه، ارائه نظریه.(گرامی، ۱۳۹۱، ۵۳)
در روششناسی فلسفه صدرا مراحل تحقیق و نحوه مواجهه صدرا با سه منبع معرفتی در هر مرحله بحث بسیار مهمی است که در ادامه این تحقیق مطمح نظر قرار میگیرد.
نکتۀ دیگر که قابلذکر است آنکه روش تحقیق، موضوعی است که محقق بهصورت ضمنی در حین انجام تحقیق به آن توجه دارد حال چه به آن توجه کامل داشته و یا آنکه بدون توجه صریح به روش اتخاذشده، تحقیق خود را راهبری نماید. بهعنوانمثال محققی که در حوزۀ علوم دینی در حال پژوهش میباشد علاوه بر طی مراحل فوق در هر یک از مراحل روشی خاص آن مرحله را با رویکرد درون دینی و برون دینی اتخاذ می کند بدون آنکه بهصورت صریح به آن اشاره نماید که البته در مقام روششناسی توجه به روش مورد نظر در هر مرحله موجبات دوری از خطای روششناختی را محیا میسازد.
نتیجهگیری فصل اول
در این فصل فرایند شکلگیری دانش و شناخت بشری از سه منظر مورد تدقیق و بررسی قرار گرفت، اول منابع شناخت، دوم آنچه میخواهد مورد شناخت قرار گیرد (اهداف علم) و در نهایت روش دستیابی به اهداف علم. منابع شناخت را میتوان به چهار منبع معرفتیِ کشف و شهود، وحی، عقل و علوم تجربی تقسیم نمود، هدف علم را در علوم انسانی باید نظریهپردازی دانست، در این خصوص سه رویکرد در اختلاف بین تجربی انگاری علوم انسانی با رویکردی که علوم انسانی را جدای از علوم تجربی و روشهای آن دانسته و تکیهبر نظریهپردازی دارد وجود دارد که به تفصیل به آن پرداخته شد. در نهایت دستیابی به هدفهای علم یا شناخت علمی میسر نخواهد بود مگر زمانی که با روششناسی درست صورت پذیرد. در خصوص مبانی روششناسی باید توجه نمود که اصطلاح روش را در چهار سطح میتوان موردتوجه قرار داد، اولین روش، روش معرفتی است که خود چهار روش فلسفی (عقلی)، علمی (حسی و تجربی)، عرفانی(شهودی) و نقلی(کلامی) را شامل میگردد، دوم نوع استدلال است از این حیث روش میتواند قیاسی، استقرایی، لمّی یا انّی، یا غیر آن باشد، سوم سطح تحلیل میباشد، روش تحقیق به این معنا در نگاه کلی خود به دو روش توصیفی (به معنای اعم) و روش هنجاری تقسیم میشود، چهارمین کاربرد اصطلاح روش، نوع نگاه به موضوع است در این سطح میتوان دیدگاههایی همچون پدیدارشناسانه، ساختارگرایانه یا هرمنوتیکی و امثال آن را بیان نمود. و در نهایت روش از منظر ماهیت تحقیق را میتوان عنوان نمود که در آن پنج نوع تاریخی، توصیفی، تحقیقات همبستگی، تحقیق علّی یا پس از وقوع و تحقیق تجربی را میتوان نام برد با بررسی در آراء فلاسفه اسلامی روش مورد نظر ایشان را میتوان در قالب روش معرفتی تعریف نمود.
فصل دوم: روششناسی فلسفه ملاصدرا
دیدگاههای مختلف در خصوص روش صدرالمتألهین
پس از بیان کلیات، در تبیین روش تحقیق صدرا ابتدا لازم است دیدگاههای مختلف در خصوص روششناسی حکمت صدرا مورد تدقیق و بررسی قرار گیرد. زیرا تصدیق به اینکه صدرا از چه روشی در مطالعات و اندیشۀ خود استفاده نموده است درگرو تصور روشن و متمایز از نظریات و مباحث مختلفی است که در این خصوص تاکنون بیان گردیده است.
همانطور که در کاربردهای اصطلاح روش و تبیین سیر تطور روششناختی مکاتب مختلف مورد تدقیق و بررسی قرار گرفت، باید توجه داشت که وقتی از روش صحبت میکنیم منظور کدام کاربرد اصطلاح روش است.
همانطور که ذکر شد روش و مشتقات آن ممکن است در پنج معنا به کار روند: روش معرفتی، نوع استدلال، سطح تحلیل، نوع نگاه به موضوع و ماهیت تحقیق که هر یک بهتفصیل پیشازاین موردبررسی قرار گرفت. در سیر تحول
روش تحقیق مکاتب فکری مختلف، شاهد آن هستیم که این تحول در جهان اسلام بیشتر با رویکرد معرفتی بوده درحالیکه در مکاتب فکری مغرب زمین بهویژه پس از دکارت تحول روششناختی در اثر تحول در نوع نگاه به موضوع ظاهر گردیده است.
ملاصدرا از روش خود بهصراحت سخن گفته است. وی در آغاز مشاعر مینویسد:
«این علوم ما از قبیل مجادلههای کلامی نیست و همچنین از تقلیدهای عامیانه و یا از دیدگاههای حکمی بحثی نیز نیست، همانگونه که از مغالطههای اهل سفسطه و یا خیال پردازیهای صوفیانه نیز نمیباشد. بلکه از برهانهای کشفی است که کتاب خداوند متعال و سنت نبیاش و احادیث اهلبیت نبوت، ولایت و حکمت بر صحت آن گواهی میدهند». (صدرالدین شیرازی، ۱۳۴۰، ۵)
علیرغم وجود چنین تعریفی از وی، اختلاف در تحلیل روششناسی اندیشۀ وی جای تأمل و پرسش دارد. آیا بین این ادعای وی با عملکردش در آثار مختلف رخنه و تخالفی وجود دارد ؟ در تحلیل روششناسی اندیشه وی دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ لذا در ابتدا لازم است که تحلیل مفهومی مبادی تصوری در نظریههای مختلف پیرامون روششناسی فلسفه صدرا تبیین گردد. زیرا همانطور که بیان گردید تصدیق به اینکه صدرا از چه روشی در مطالعات و اندیشۀ خود استفاده نموده است درگرو تصور روشن و متمایز از نظریات و مباحث مختلفی است که در این خصوص تاکنون بیان گردیده است.[۲۳]
۱- عدهای ملاصدرا را به انتحال، سرقت، برگرفتن التقاطی اندیشهها، خلط مبانی و نهایتاً تناقضگویی متهم میکنند. از معاصران، سید احمد فردید نیز بر اینکه فلسفه ملاصدرا، التقاطی و اختلاطی است تأکید میکند. (مدد پور، ۱۳۸۱، ۲۳۳)
۲- کربن، ملاصدرا را ابنسینای اشراقی به سبک سهروردی میداند به همین جهت وی میگوید:
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:12:00 ق.ظ ]