۳ـ۲) مسئله قیام به قسط
در آیه شریفه ای که ذکر شد پس از آن که خداوند بر وحدانیت خود شهادت می دهد دو گروه دیگر را نیز معرفی می کند که به وحدانیت خدا شهادت می دهند؛ یکی «ملائکه» و دیگری «اولوا العلم».
در مورد ملائکه چندان نیاز به توضیح نیست و می دانیم که «مَلَک» موجودی است مجرد که اشتغال به تسبیح و تنزیه و اطاعت پروردگار یکتا دارد و هرگز نافرمانی معبود نمی کند.
اما بحث در باب «اولوا العلم» از حساسیت و ظرافت ویژه ای برخوردار است چرا که ترکیب اضافی «اولوا العلم» به صورت مطلق بیان شده است و بعید نیست که «ال» در «العلم» افاده استغراق کند و تمام علوم را در بر گیرد. به همین دلیل مختصات و ویژگی های علم مورد نظر مشخص نیست و معلوم نیست مراد از علم همان «نوری است که خداوند به هر که بخواهد اعطا می کند»[۲۷] یا هر علمی را شامل می شود.
در مورد آیه شریفه باید گفت «قائما» در مقام حال است برای «الله» تبارک و تعالی یعنی خداوند متعال در حالی که نظام عظیم آفرینش را بر مبنای قسط و عدل به پا داشته است، شاهد وحدانیت خود است و ملائکه و دانشوران نیز.
توضیح اینکه قسط و عدل همان توازن است، توازن در هستی، توازن در تعینات هستی، توازن در کائنات، توازن در ملک و ملکوت و توازن در موجودات؛ و انسان نیز به حسب فطرت مخلوقی است متوازن که خداوند پس از آفرینش او خود را ستود و فرمود «فتبارک الله احسن الخالقین»؛ لکن چون عالم، عالم تضاد است، همچنانکه حضرت رحمان در انسان حاضر است ابلیس هم که دشمن قسم خورده انسان است در او حاضر است پس کشاکشی میان جهات ابلیسی و جهات رحمانی در می گیرد و جنود عقل و جهل در مقابل یکدیگر صف آرایی می کنند و در این حال اراده و اختیار انسان است که یا موجب حفظ توازن فطری خلقت انسان می شود و یا او را به حضیض حیوانیت و پست تر از حیوانیت سوق می دهد.
اینجاست که علم و آگاهی نسبت به حقایق هستی نقش آفرینی می کند و مواجهه انسان با خود اگر با محوریت علم و آگاهی باشد به حفظ وزانت و توازن درونی انسان می انجامد و وی را نایل به مقام حضور می کند. بنابر این اگر توازن جاری باشد و مخدوش نگردد شهد حضور دائما چشیده می شود و علمی که به حضور منتهی شود قسط و عدل هم در آن خواهد بود.
از این روست که معتقدیم عدالت خاستگاهی فلسفی، عرفانی و اخلاقی دارد و عدالت اساس آفرینش است و تجلی عدالت در انسان بیش از هر چیز دیگری خودنمایی می کند. اگر عدالت در انسان ظهور کند انسان فهرستی می شود برای عالم هستی و کلام شریف امیر مومنان علی علیه السلام معنا می شود که فرمود:
«اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر»
ای آینه جمال هستی که تویی وی نسخه نامه الهی که تویی
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست وز خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
و انسان کامل انسانی است که عدالت کامل و توازن مطلق در وی تجلی کرده است و بعید نیست که «میزان» در آیه شریفه «و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» دلالت بر انسان کامل بودن انبیا و اولیای الهی داشته باشد البته با تاکید بر اعمال صادره از آنها که از محور عدالت عدول نمی کند و موجب تثبیت توازن در وجود آنها می شود.
بر این مبنا توازن کامل نتیجه آگاهی کامل است. و ولایت الهی از آن کسانی است که به وزانت و عدالت کامل نایل شده اند. پس برآیند آنچه ذکر شد این است که «اولوا العلم» کسانی هستند که نسبت به حقایق هستی آگاهند و عامل به مقتضیات عدالت.
۴ـ۲) مسئله تجلی رب در عبد
«و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی ولکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المومنین»
در یک تعریف می توان گفت «تجلی» پاسخی است از جانب «متجلی» به استدعای موجودات و به عبارت دیگر بخششی است که بر اساس نیاز و قابلیت موجودات به آنها اعطا می شود.
شاید در یک نگاه بتوان تجلی و متجلی را با مفاهیم اثر و موثر، شعاع و نور و فعل و فاعل مقایسه کرد ولی باید دانست که این مفاهیم مفهوم تجلی را نمی رساند. چرا که در تبیین رابطه اثر و موثر و فعل و فاعل در مورد خداوند با دشواری مواجهیم چون در این مورد میان فعل و فاعل و اثر و موثر جدایی نیست همچنانکه در مورد خدا، تجلی از متجلی جدا نیست و در آنجا دوگانگی وجود ندارد و در صورت قایل شدن به دوگانگی رد پای ثنویت به ظرافت خود را می نمایاند و معذورات عدیده فلسفی رخ خواهد داد.
بر این اساس باید گفت متجلی در تجلی ظاهر است و انسان متجلی را در تجلی می فهمد و ادراک می کند و نسبت به آن علم پیدا می کند و اگر تجلی نباشد راهی برای درک متجلی نخواهد بود. پس تجلی، متجلی را می نمایاند اما نه تمام قد بلکه «من وجهٍ» و از این روست که خداوند به موسی علی نبینا و آله و علیه السلام می فرماید «لن ترانی» یعنی هرگز مرا نخواهی دید. پس متجلی خود را به میزان تجلی به متجلی علیه می شناساند و می نمایاند. از طرف دیگر تجلی که همان عطای فیض الهی است همچنانکه اشاره شد به قدر قابلیت های موجودات است که «العطیات بقدر قابلیات».
در مورد انسان آنچه متفاوت است با سایر موجودات این است که ظرف قابلیت های انسان از انعطاف بی حد و حصری برخوردار است چرا که هم در مسیر شقاوت و هم در مسیر سعادت حد و حصری برای او متصور نیست و نوسان وجودی انسان در این مراتب است که تعیین کننده میزان قابلیت های اوست از این رو ارتقاء مراتب وجودی انسان موجب دریافت تجلیات حضرت رحمان است متناسب با مرتبه وجودی انسان.[۲۸]
۱ـ۴ـ۲) نگرشی اخلاقی ـ معرفتی به مسئله تجلی
در راستای مطالبی که تاکنون تقریر شد برخی از زاویه اخلاق و عرفان آیه شریفه «تجلی» را مورد بررسی قرار داده اند و معتقدند کوه از آن حیث که صلب و سخت است، نماد انانیت انسان است و عظمت کوه نیز نمادی است برای عظمت خلقت انسان و رفعت کوه نیز نمادی است برای رفعت معنوی انسان چراکه اوج سیر آدمی با هیچ موجودی قابل قیاس نیست و اهل معرفت چه خوش گفته اند که «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» و رفعت معنوی صرفا منحصر در انسان است.
و گفته شده است که حواس انسان در مقام وحدت یکی می شود و نه تنها حواس یکی می شود که حس و عقل و عقل و اراده و عقل و قلب هم یکی می شوند، که این مقام مقام وحدت و جمع الجمعی انسان است که نیازمند عالی ترین مراتب سلوک است. بنا بر این مراد از اندکاک گذار از سد انانیت است و علقه های دنیویه که نتیجه آن یکی شدن تمام حواس و بدل شدن آن ها به ادراک شهودی و درک مقام حضور و فنای فی الله خواهد بود. و فنای فی الله مرتبه لا تعین است و اوج بی خودی و تعبیر آن به حلول و اتحاد مستلزم کفر است بلکه در این مقام انسان مستحیل در ولایت الله جل جلاله شده و مصداق ولی الهی می شود و در این مقام انسان کامل که آیینه تمام نمای صفات حق تبارک و تعالی است محقق است و به همین دلیل است که عرفا انسان را باب الله الاعظم دانسته اند و معتقدند که غیر از راه وجود انسان کامل راه دیگری به سوی حق نیست.
پس ولایت انسان و خلافت او در زمین بستگی تام دارد به میزان عبودیت انسان نسبت به ذات اقدس الهی و هر چه این نسبت برقرار تر باشد میزان معرفت انسان به حضرت الله عز اسمه بیشتر و درک مقام حضور برای انسان شدیدتر می شود؛ و راز ولایت انبیای عظام و اهل بیت کرام و تابعین آنها از فقها را در همین گفتمان باید جستجو کرد یعنی سنخیت وجودی با حضرت رب الارباب.

فصل دوم: شیعه و گفتمان مهدویت
گفتار نخست: فلسفه امامت در تشیع
پس از روشن شدن مسئله ولایت «الله» تعالی و نیز اعطای امانت «ولایت اله» به انسان به عنوان کمال غایی او از جانب خداوند، بر این نکته تاکید می کنیم که خداوند متعال برای هدایت جوامع بشری و آحاد انسان ها ناگزیر باید نمونه های کامل از اولیاء خود را بر بشریت عرضه نماید تا از طرفی حجت اله بر ابناء بشر تمام و از طرف دیگر نحوه پیمودن راه کمال به اتم وجه در اختیار انسان ها قرار گیرد. بنا بر این در ادبیات کلامی شیعه مفهومی تحت عنوان «امامت» مطرح می شود که یکی از اصول خمسه اعتقادی در عقاید اسلامی تشیع است؛ به این معنا که برای محقق شدن حیات طیبه ایمانی و آرمان شهر اسلامی لاجرم نیازمند زعیمی اله هستیم تا به واسطه هدایت و رهبری او، مومنان با معنای حقیقی زندگی آشنا شده و به حریم اله شدن راه یابند و جامعه انسانی ـ ایمانی در سطحی وسیع و فراگیر مستحیل در ولایت «الله» تبارک و تعالی شود و از رهگذر آن حیات بشری در زمی ن تجلی گاه شود برای اوصاف جمالیه و جلالیه ذات اقدس حضرت حق جل جلاله.
در این راستا برای اتقان هرچه بیش تر این نگاه ایدئولوژیک در صدد هستیم که ادله ای عقلی را بر ضرورت وجود امام و زعیم اله اقامه کنیم که در بردارنده براهن کلامی، فلسفی، عرفانی و تجربی ـ عقلی است.
۱) برهان لطف
یکی از ادله عقلی که از ناحیه متکلمان بر ضرورت وجود امام معصوم علیه السلام در هر زمان اقامه شده بر هان لطف است. ابتدا به نکاتی که مربوط به این بر هان است اشاره می کنیم و سپس به تبیین بر هان می پردازیم.
۱ـ۱) قاعده لطف
متکلمان مسلمان در رابطه با ارتباط خداوند متعال با بندگانش قواعدی چند را مطرح کرده و بر اساس آن ها نوع و کیفیت تکلیف را مشخص نموده اند. یکی از مهم ترین آن ها قاعده لطف است که از دیرباز مورد توجه متکلمان مسلمان بوده و در مباحث مختلف کلامی همانند ضرورت تکلیف، بعثت انبیاء، نصب امامان، عصمت پیامبران و امامان و … کاربرد دارد. پیشینه بحث درباره قاعده لطف که از مسائل مورد اختلاف میان اشاعره و عدلیه است به قبل از عصر شیخ طوسی بر می گردد.
۲ـ۱) تعریف قاعده لطف و اقسام آن
در تعریف قاعده لطف باید به این نکته توجه داشت که لطف بر اساس یک تقسیم منقسم به دو قسم می شود: لطف محصل و لطف مقرب که هر یک تعریف خاص خود را دارد. گرچه بعضی از متکلمان در تعریف قاعده لطف هر دو را یک جا تعریف کرده اند، اما برخی دیگر فقط یکی از آن دو را تعریف کرده اند، بدون آن که متذکر این نکته شوند که کدامیک از این دو نوع را مورد بحث قرار داده اند.
به هر تقدیر لطف محصل آن لطفی است که با آن مکلف به اختیار خویش طاعت را بر می گزیند و اگر چنین لطفی به او نشود طاعت نخواهد کرد.
علامه حلی در «کشف المراد» در رابطه با لطف محصل می فرماید: «و قد یکون اللطف محصلا و هو ما یحصل عنده الطاعه من المکلف علی سبیل الاختیار»؛ (حلی، ۱۳۱۲ : ۳۲۵) «و گاهی لطف محصل است، و لطف محصل لطفی است که با آن مکلف با اختیار خود به اطاعت دس ترسی پیدا می کند…».
و لطف مقرب آن است که مکلف با آن لطف به انجام واجبات نزدیک تر گردیده و از ارتکاب محرمات دور تر می شود، و تأثیری در تمکن مکلف نسبت به فعل نداشته، و در حدی نباشد که از مکلف سلب اختیار نماید.
علامه حلی می فرماید: «اللطف هو ما یکون المکلف معه أقرب الی فعل الطاعه و أبعد من فعل المعصیه، و لم یکن له حظ فی التمکین، و لم یبلغ حد الالجاء»؛ (حلی، ۱۳۱۲ : ۳۲۴)
«لطف چیزی است که مکلف با آن به فعل طاعت نزدیک تر و از انجام معصیت دور تر می شود، و برای آن در تمکین کردن مکلف بهره ای نبوده و او را به حد اجبار نمی رساند».
این تعریف که از سوی علامه حلی ارائه شده جامع ترین تعریف برای لطف مقرب است.
در اینجا چند تعریف برای این دو را که تحت عنوان مطلق لطف آورده شده است نقل می نماییم:
الف ـ «ما عنده اختار المکلف الطاعه او یکون اقرب الی اختیار ها، و لولاه لما کان اقرب الی اختیار ها مع تمکنه فی الحالین»؛«لطف عنایتی است که با وجود آن مکلف طاعت را اختیار کرده و نزدیک تر به اختیار آن خواهد شد، که اگر آن لطف نباشد مکلف به اختیار طاعت نزدیک تر نخواهد بود، با وجود اختیار در هر دو صورت».
ب ـ «ما یختار المرء عنده واجبا أو یجتنب عنده قبیحا علی وجه لولاه لما اختار و لما اجتنب، او یکون اقرب الی اداء الواجب و اجتناب القبیح»؛ «لطف عنایتی است که انسان با آن اختیار واجب کرده و عمل قبیحی را اجتناب می نماید، به صورتی که اگر آن لطف نبود، انسان اختیار واجب یا اجتناب قبیح نمی کرد. یا عنایتی است که با آن انسان نزدیک تر به انجام واجب و اجتناب فعل قبیح خواهد شد».
ج ـ «و هو ما یقرب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه، أو یختار عنده الطاعه»«لطف عنایتی است از جانب خداوند که با آن عبد را به طاعت نزدیک کرده و از معصیت روی گردان می کند یا با آن لطف بنده اختیار اطاعت خواهد نمود».
۳ـ۱) شرایط و ویژگی های لطف
لطف با دو قسمش شرایط و ویژگی های ذیل را داراست؛
الف) تقریب و تبعید به حد اجبار نرسند، زیرا با تکلیف منافات دارند؛
ب) لطف در توانا ساختن مکلف بر انجام این تکلیف مؤثر نباشد؛
ج) لطف متفرع بر اصل ثبوت تکلیف است؛
د) باید بین لطف و ملطوف فیه مناسبت باشد؛ به این معنا که لطف، داعی و انگیزه برای حصول ملطوف فیه باشد. ( علم الهدی، ۱۴۱۱ق: ۱۸۷)
هـ) مکلف، به لطف و مناسبت آن با ملطوف فیه آگاه باشد. ( علم الهدی، ۱۴۱۱ق: ۱۸۷)
ی) لطف شامل مؤمن و کافر می شود و از حصول آن برای کافر، عدم کفرش لازم نمی آید. (اضل مقداد،۱۳۸۲، ج ۶: ۱۵۳)
۴ـ۱) وجوب لطف بر خداوند متعال
متکلمان عدلیه برای اثبات وجوب لطف بر خداوند دو دلیل اقامه کرده اند: یکی از طریق امتناع نقض غرض بر خداوند متعال، و دیگری از راه جود و کرم الهی.
الف) امتناع نقض غرض که غالبا از سوی متکلمان عدلیه ارائه شده مبتنی است بر مسأله مورد اختلاف بین اشاعره و عدلیه یعنی مسأله حسن و قبح عملی.
ب) جود و کرم اله که از سوی شیخ مفید رد شده است بیش تر جنبه فلسفی دارد تا کلامی، و شبیه استدلالات حکما است، همانند استدلال ابن سینا درباره لزوم نبوت.
۱ـ۴ـ۱) تقریر دلیل اول: امتناع نقض غرض
خداوند حکیم انسان ها را بدون غرض تکلیف نکرده است بلکه حصول غرضی را از تکلیف آن ها در نظر داشته است که همان تکامل شخصیتی آن هاست توسط عمل به تکالیف. این مطلب مبتنی است بر امتناع غرض دار نبودن افعال الهی که در جای خود بحث و اثبات شده است.
حال اگر خداوند متعال بداند که انسان ها اطاعت را پیشه خود نکرده و به تکالیف شرعی عمل نمی نمایند و در نتیجه غرض از تکلیف حاصل نخواهد شد مگر این که لطفی تحقق پذیرد، اگر در این حال به بندگانش لطف نکند غرض خویش را نقض کرده است و این بر خداوند حکیم علی الاطلاق محال است. بنابراین لطف بر خداوند عزوجل واجب است از باب تحصیل غرض.
خواجه طوسی می فرماید: «و اللطف واجب لتحصیل الغرض به …»؛ (حلی، ۱۳۱۲: ۳۲۴) «لطف بر خداوند واجب است؛ زیرا که غرض از تکلیف به آن حاصل می شود».
علامه حلی در شرح آن می فرماید: «اللطف واجب خلافا للأشعریه، و الدلیل علی وجوبه انه حصل غرض المکلف فیکون واجبا و الا لزم نقض الغرض.
بیان الملازمه ان المکلف اذا علم ان المکلف لا یطیع الا باللطف فلوکلفه من دونه کان ناقضا لغرضه، کمن دعا غیره الی طعام و هو یعلم انه لا یجیبه الا اذا فعل معه نوعا من التأدب، فاذا لم یفعل الداعی ذلک النوع من التأدب کان ناقضا لغرضه، فوجوب اللطف یستلزم تحصیل الغرض»؛ (حلی، ۱۳۱۲: ۳۲۵) «لطف واجب است به خلاف نظر اشاعره. و دلیل بر وجوب آن این که به لطف هدف خداوند در خارج تحقق پیدا می کند و لذا واجب است تا نقض غرض لازم نیاید.
بیان این لازمه آن که: تکلیف کننده اگر بداند که مکلف بدون لطف در حق او مطیع نخواهد بود و در عین حال بدون آن او را تکلیف نماید نقض غرض کرده است، همانند کسی که شخصی را به طعامی دعوت می کند و می داند که اگر نوعی ملاطفت و تأدب در حق او انجام ندهد دعوتش را اجابت نخواهد کرد، حال اگر این داعی این ملاطفت را انجام ندهد نقض غرض خود کرده است پس وجوب لطف مستلزم تحصیل غرض است».
۲ـ۴ـ۱) تقریر دلیل دوم: جود و کرم الهی
خداوند متعال منبع جود است و کریم علی الاطلاق، آن چنان که نه تن ها آنچه برای زندگی ضروری است در اختیار بشر ن هاده است بلکه حتی چیز هایی را هم که برای ادامه حیات ضرورتی نداشته و فقط در تسهیل معاش و تهنئه عیش دخیل اند؛ همانند گودی کف پا و رویش مو بر ابروان و … برای انسان ها فراهم آورده است. با این اوصاف فرض این که خداوند متعال از لطفی که بندگان را به اطاعت فرا خوانده و به سرمنزل مقصود و غایت قصوای خلقت رهنمون می سازد، دریغ فرماید خلاف مقتضای جود و کرم مطلق الهی است.
شیخ مفید رحمه الله در کتاب «اوائل المقالات» به این مطلب اشاره نموده است آنجا که می فرماید: «ان ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف، انما وجب من جهه الجود و الکرم لامن حیث ظنوا…»؛ «همانا آنچه را که اصحاب لطف از لطف واجب کرده اند واجب شدنش به مقتضی جود و کرم مطلق الهی است نه از آن جهتی که دیگران گمان کرده اند».
۵ـ۱) تعریف امام و امامت و تبیین لطف بودن امام
لطف مصادیق متعددی دارد؛ از جمله: تکالیف شرعیه، آزمایش و ابتلا به وسیله نعمات و مصیبت ها و درد ها و رنج ها، ارسال رسولان، معجزات، عصمت، (ابن اسحاق، بی تا: ۴۰)
وعده و وعید، امامت و…

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 07:51:00 ق.ظ ]