کلشر و لاوری [۳] (۲۰۰۴) با بررسی داده های انتخاباتی در دوازده کلان شهر در آمریکا نشاندادند که بسته به ساختار کلان شهرها همگونی یا عدم همگونی می تواند مانع و یا تسهیلگر مشارکت باشد. اما در مجموع وجود کلان شهرها و ساختار نهادیِآن ها تسهیلگر مشارکت بود. این نتایج به خاطر تکثر سازمانهای مردمنهاد و دموکراتیک و تضاربمنافع بود. مشارکت بهعنوان وجهی از کنشارتباطی در حوزهی عمومی موردبررسیقرارگرفت که در کلان شهرهای ساختاریافته مجال بیشتری برای تحققیافتن دارد.
توماس جاکوبسن و جی. داگلاس استوری در مقالهای با عنوان «بسط ارتباط و مشارکت: کاربرد [نظریه] هابرماس در یک بررسی موردی از طرحهای جمعیتی در نپال» (۲۰۰۴)، به طرحی جمعیتی در نپال اشارهمیکنند که دولت بااستفاده از نظریهیکنشارتباطی و حوزهیعمومی هابرماس، مشارکت و همکاری مردم را جلبکردهاست. ایندو پژوهشگر نتایج این طرح را شاهدی تجربی برای کفایت و فایدهی تئوری هابرماس برای درک و تحلیل مشارکتارتباطی میدانند که به طوربالقوه میتواند توان تحلیل تغییرات اجتماعی، هم در سطح خرد و هم در سطح کلان را فراهمآورد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
مشارکت سیاسی به عنوان نمود کنش ارتباطی
چن[۴] (۲۰۰۰) درپژوهشی بهبررسی مشارکتسیاسی و نگرش مردم به میزان اثربخشیخود در عرصهیعمومی پرداخت. نتایج او نشاندادکه درمجموع جهتگیری مثبت یا منفی نسبت به اثربخشی با میزان فعالیتهایاجتماعی و مدنی و بسترهایمشارکت رابطهدارد. دراینبین افرادی که بیشترین بیاعتمادی و نارضایتی را نسبت به وضع موجود داشتند نسبت به افرادی که حامی رژیم بودند اثربخشی خود را کمتر میدیدند و نسبت به فعالیتهای سیاسی بدبینتر عملمیکردند. میزان اثربخشی در حوزهیعمومی نمودی است از شاخص پذیرش و هویتیابی ذیل کنشارتباطی که در حوزهیعمومی فضایی برای ابرازوجود فرد پدیدمیآورد.
بوث[۵] (۲۰۰۵) در پژوهشی درکاستاریکا به بررسی این پرسش پرداخت که مشروعیت نظام سیاسی (که در نسبت با اعتماد سیاسیاست) چه اثری بر مشارکتاجتماعی دارد. او با مطالعه پیمایش ملی کاستاریکا در سال ۲۰۰۲ نشانمیدهد که مسئله مشروعیت رابطه یکدستی با مشارکت و انگیزههایذهنی برای مشارکت ندارد. برخی از ابعاد مشروعیت مشارکت را بالا میبرد و برخی دیگر آنرا کاهشمیدهد و حتی بربرخی از ابعاد مشارکت اثری ندارد. دو بعد مهمِ مشروعیت، یکی اجماعسیاسی و دیگری اعتمادبه دولتاست. این ابعاد، مشارکت در حوزهیعمومی را بالامیبرند. درمقابل هرچه اعتماد به سیستم کممیشود، مشارکتسیاسی پایینتر آمده و مشارکت مدنی و اعتراضی اوج میگیرد. نسبت مشارکت در حوزهیعمومی و مشروعیت ازمسائل اصلی هابرماس است که امکانکنشارتباطی را ذیل مشروعیتگفتار و کنش چه در سطح نهادها و چه در سطح خرد قدرت تئوریزه میکند.
دریسکل[۶] و همکارانش (۲۰۰۸) مسئلهی مشارکتسیاسی و نگرش به میزان اثربخشی در سرنوشت سیاسی را در نسبت با باورهای مذهبی بررسیکردند. با بهره گرفتن از داده های پیمایش مذهب در شهر بایلور در سال ۲۰۰۵ مشخص شد که باورهای مذهبی اثری معنادار بر مشارکت سیاسی دارند. فعالان مذهبی با یک گرایش مذهبی خاص و اقلیتی، مشارکت پایینتری داشتند. امادرمقابل فعالان کلیساها مشارکت بالاتری را نشانمیدادند. ازدیگرسو تقدیرباوریمذهبی مشارکتسیاسی را پایینمیآورد. فردگراییمذهبی و باورهای سست مذهبی بر مشارکتسیاسی اثرینداشت. درمجموع هرچه افراد تقدیرباورتر میشدند میزان مداخله خود در سیاست و اجتماع را کماثرتر ارزیابیمیکردند. تقدیرباوری نمودیاست از بیقدرتی که در فضای بیهنجاری (بیهنجار) پدیدمیآید و در فضای بیهنجار چنانکه نظریهپردازان این حیطه نشانمیدهند (سرول، ۱۹۵۶) نمودی است از احساسبیهنجاری. در این فضا مشارکت در حوزهیعمومی که از شاخصهای کنشارتباطی است کاهشمی یابد.
لیستاگ و گرونفلاتن[۷](۲۰۰۷) نشاندادند که دامنهی فعالیتهای سیاسی در نروژ طی سالهای اخیر بالاتر رفته و نگرش مردم به میزان اثربخشی خود در تعیین سرنوشتشان بهبودیافتهاست. یکی از عوامل این بهبودِمشارکت حاصل فعالیت گستردهی اصناف، احزاب و تشکلهای مردمنهاد است و دیگری بسط وگسترش آموزش همگانی و همچنین ایجادفرصتهای برابر برای اقلیتها مانند زنان. ایجاداین فرصتهای برابر به حدی رسیدهاست که بین مشارکت و فعالیتسیاسی زنان و مردان تفاوت چشمگیری وجودندارد و این محصول دموکراتیزهشدن هرچه بیشتر دولت رفاه در نروژ است. دولترفاه از پدیدههایی است که هابرماس از آن دفاعمیکند چراکه با بسط و تامین حوزهیعمومی امکان دموکراتیزهشدن و بسط فضای گفتگو و کنشارتباطی را فراهممیکند.
آوری[۸] (۲۰۰۶) به مسئلهی اعتمادسیاسی می پردازد. او در مطالعه ای بر روی سیاهپوستان آمریکایی نشانداد که تمامی الگوهای اعتماد به نظامسیاسی در بین سیاهپوستان متفاوت از سفیدپوستان است. اعتماد آنها بر محورهای باورهاینژادی است که درسرتاسردنیا پراکندهاست تا برمحور اقدامات کوتاهمدت سیاسی؛ لذا مسئله اعتمادسیاسی اقلیتهایی مانند سیاهان مسئلهای فراگیرو تاریخیاست. او نشانداد که بیاعتمادیسیاسی سیاهان منجربه شکلگیری هویتهای اعتراضی می شود. یافته های او نشانمیدهد که این هویت اعتراضی، مشارکتسیاسی مدنی و اعتراضی را بالابرده و درعینحال مشارکتسیاسی مرسوم را پایینمیآورد. نسبت اعتماد وکنشارتباطی در نظریه کنشارتباطی تئوریزهشدهاست لذا صدق وحقیقت، بهعنوان اموریارتباطی دربستر ارتباطاجتماعی و اعتماداجتماعی پدیدمیآیند. اعتماد اجتماعی در بستر بیهنجار ازمیانمیرود. (بنگرید به راشینگ، ۱۹۷۱).
کنشارتباطی و مشارکت در آکادمی
مارک کمپبل ویلیامز و سانیل گوناتونگ (۲۰۰۰) در مقالهای تحت عنوان «کنشارتباطی برای اصلاح آموزشدانشگاهی» بهبررسی این مسئله در سریلانکا پرداختهاند. آن ها بااستفاده از نتایج یک تحقیق موردی به نقد سلطهی عقلانیتتکنیکیوابزاری در دانشگاههای این کشور میپردازند و ضرورت بکارگیری برنامههای آموزشی مبتنی بر بحث آزاد و عقلانیت و کنشارتباطی را مطرحمیکنند. همچنین آن ها به تفاوتهای فرهنگی کشورهای جهانسوم و درحالتوسعه با کشورهای توسعهیافته اشارهمیکنند که اغلب در نظریهپردازیها پنهانمیماند؛ سپس آن ها بهطورخلاصه برخی از مسائلی که خاص تحصیل دانشگاهی در کشورهای درحالتوسعه است را روشن میسازند که میتوان بااستفاده از نظریهیکنشارتباطی هابرماس و تأکید او بر زیستجهان، موردبررسی دقیقتر قرارداد.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:48:00 ب.ظ ]