تنوّعات موجود در ‌شکل‌گیری هویّت را می‌توان در سه طبقه‌ی هویّت جنسیّتی[۴۲]، هویّت نقش جنسی[۴۳] و هویّت شغلی[۴۴] قرار داد:

 

 

هویّت جنسیّتی:

غالب افراد از همان اوایل زندگی هویّت جنسیّتی می‌یابند، یعنی شخص از طبیعت زیست‌شناختی خود به عنوان زن یا مرد آگاهی پیدا می‌کند. به استثنای ناراضیان جنسیّتی، غالب مردم از جمله اغلب هم‌جنس‌خواهان نیز از زن یا مرد بودن خود راضی هستند و علاقه‌ای به تغییرکردن ندارند (گرین، ۱۹۷۴؛ استولر[۴۵]، ۱۹۸۰؛ به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶). ولی دوران نوجوانی برای افرادی که هویّت زیست‌شناختی خود را قبول ندارند؛ مثلاً آن‌ هایی که طبیعت جنسی و قابلیّت‌های تولید‌مثل خود را قبول ندارند و با هم‌جنس خود یا جنس مخالف خود ناسازگارند، ممکن است دوران پرتنش و همراه با سردرگمی ‌باشد. بلوغ جنسی سریع توجّه فرد را به این مسأله جلب می‌کند که جنسیّت او یک پدیده‌ی زیست‌شناختی است. کنارآمدن با هویّت جنسیّتی دشوار است و ممکن است در رشد اعتمادبه‌نفس و هویّتی همه‌جانبه و با ثبات، خلل ایجاد کند (کانجر و پیترسون، ۱۹۸۴).

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

 

هویّت نقش جنسی:

هویّت‌یابی نقش جنسی با ثبات، به این معناست که انسان خود را بر حسب تعریفی که از زنانگی یا مردانگی دارد زن یا مرد بداند. این امر مستلزم همگونی بی‌چون‌و‌چرا با قالب‌های نقش جنسی نیست. ممکن است دو زن هر دو هویّت‌های نقش جنسی با ثباتی داشته باشند و هر کدام از خود توصیفی متفاوت داشته باشند. ممکن است یکی خود را کاملاً مستقل بداند و احساس کند که می‌تواند در کارهای مردانه با مردان رقابت کند و این را با هویّت نقش جنسی زنانه متناسب بداند ولی دیگری احساس کند که هویّت زنانه‌ی او بیشتر در نقش همسری یا مادری یا خانه‌دار بودن متجلّی می‌شود (ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).

 

 

هویّت شغلی:

هویّت شغلی بخش مهمّی ‌از مجموعه‌ی هویّت غالب افراد، اعم از پیر و جوان را شکل می‌دهد. داشتن شغلی که ارزش اجتماعی داشته باشد و به خوبی از عهده‌ی آن برآمدن، عزّت‌نفس را زیاد می‌کند. برعکس، اگر جامعه به افرادش بگوید که به آن‌ ها نیازی ندارد و اشتغال امکان‌پذیر نباشد در آن‌ ها احساس تردید و سرخوردگی ایجاد می‌شود و عزّت نفس کم می‌شود. احتمال دارد که این افراد دچار سردرگمی ‌در هویّت و حتّی در بعضی موارد بزهکار شوند، ترک تحصیل کرده و هویّت منفی پیدا کنند (کانجر و پیترسون، ۱۹۸۴)، (بارو[۴۶]، ۱۹۷۶، به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶). هویّت شغلی، به صورتی بسیار ساده، از دوره‌ی کودکی شروع به شکل‌گرفتن می‌کند. ابتدایی‌ترین شکل این هویّت در سن پنج و شش سالگی و در جریان همانند‌سازی کودک با والدین و بزرگسالان و با نوع شغل آنان پیدا می‌شود. در سال‌های دوره‌ی دبستانی، تمایل شغلی کودک تحت تأثیر مدرسه و به خصوص معلّمان و هم‌کلاسی‌ها قوّت بیشتر می‌گیرد. ارزش‌های مسلّط در زندگی خانوادگی و آموزشی و اطّلاعات اوّلیه‌ی کودک درباره‌ی برخی مشاغل باعث می‌شود که او به کار معینی علاقه‌مند شود. همراه با افزایش این اطّلاعات، تغییراتی در ذهن کودک درباره‌ی شغل ایده‌آل وی پیدا می‌شود، امّا در واقع، در نیمه‌ی دوّم دوره‌ی نوجوانی، ۲۰ ـ ۱۵ سالگی به تدریج مسأله‌ی انتخاب شغل به عنوان یک موضوع جدّی و پراهمّیت مطرح می‌شود و در سال‌های جوانی به صورت قطعی درمی‌آید (ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

 


پیشینه‌نظری هویّت

از نظر کروگر[۴۷] (به نقل از برجعلی‌لو، ۱۳۸۶) پنج رویکرد موجود درباره‌ی هویّت عبارت‌اند از:
رویکرد تاریخی[۴۸]، رویکرد مرحله‌ای ـ ساختاری[۴۹]، رویکرد فرهنگی ـ اجتماعی[۵۰]، رویکرد داستانی[۵۱] و رویکرد روانی ـ اجتماعی (فرایندی)[۵۲].
از این پنج رویکرد به دو رویکرد مرحله‌ای ـ ساختاری و رویکرد فرایندی می‌پردازیم چرا که بیشتر مورد توجّه پژوهشگران بوده است و تحقیقات بیشتری بر روی آن‌ ها صورت گرفته است.

 

 



رویکرد مرحله‌ای ـ ساختاری

اساس نظری این رویکرد به دیدگاه ساخت‌گرایی[۵۳] بر می‌گردد. بر اساس این دیدگاه افراد از طریق تفکّرات، اعمال و هماهنگی‌های خود نقش فعّالی در ایجاد هویّت خودشان ایفا می‌کنند. ساخت واقعی گاهی ممکن است حاکی از خلّاقیت و گاهی حاکی از رشد باشد، اما در مجموع شامل دو عنصر است. بنابراین هویّت یک ساختار است که با واقعیّت بیرونی و درونی محدود می‌شود (موشمن[۵۴]، ۱۹۹۸؛ به نقل از طالبی، ۱۳۹۱).
این رویکرد بر تغییر ساختاری رشد «من»[۵۵] که به تجربه‌های زندگی فرد معنا می‌دهد، تمرکز دارد. تغییری که از کودکی تا بزرگسالی در انسان ایجاد می‌شود. صرفاّ افزوده‌شدن اطّلاعات جدید بر اطّلاعات قبلی نیست، بلکه ساختارهای معنابخش او به پدیده‌های مختلف فرق می‌کند. از جمله نظریه‌پردازان در این راستا اریکسون (۱۹۶۸) و مارسیا (۱۹۶۶) هستند.

 

 




دیدگاه اریکسون

از زاویه‌ی روان‌تحلیل‌گری برای اوّلین‌بار اریکسون (۱۹۶۸) بود که در نظریّه‌ی خود ماهیت روانی ـ اجتماعی هویّت را با توجّه به نقش مهمّ جامعه در تأیید، حمایت و کمک به ‌شکل‌گیری هویّت مورد توجّه قرار داد. بر طبق نظر اریکسون در نظریّه‌ی گستره‌ی حیات در رشد بشر، داشتن حسّ یکپارچه از هویّت خود، دست‌یافتن به حسّی از تمامیّت شخصی و تداوم‌‌داشتن در طول زندگی، برای رسیدن به عملکرد شخصی بهینه لازم است. وی رشد شخصیّت را در هشت مرحله بیان نموده است، هر مرحله شامل بحرانی است که توسّط ایجاد روابط اجتماعی صحیح حل می‌شود. این بحران برای بعد روانی قابل توجّه است و اثراتی بر رشد شخصیّت سالم باقی می‌گذارد. هر مرحله شامل مزیّت‌های روان‌شناختی برای شخصیّت است. پنجمین مرحله، رشد احراز هویّت در برابر پراکندگی نقش است. اریکسون هویّت سازگاریافته را حاصل تلاش زیاد بر روی ‌شکل‌گیری هویّت از دوران کودکی تا نوجوانی می‌داند. در این صورت فرد به شناسایی ایده‌آل‌ها می‌رسد، در صورتی‌که در هویّت گم‌گشته، فرد توانایی رشد مجموعه‌ی ایده‌آل‌ها (خودهای ممکن) را ندارد. هویّت خود به صورت مجموعه‌ای از تصاویر خود است که فرد به دنیای بیرون نشان می‌دهد. شغل، مذهب و ایدئولوژی، سیاست و نقش‌های جنسیّتی از عواملی هستند که به هم می‌پیوندند و هویّت فرد را تشکیل می‌دهند.

 

 

هویّت‌یابی زودرس یا پیش‌رس[۵۶]:

وقفه‌ای است در فرایند ‌شکل‌گیری هویّت. هویّت‌یابی زودرس، تثبیت زودرس هویّت فرد از خودش است که این تثبیت در سایر امکانات و توانایی‌هایی که شخص برای توصیف خود دارد، تأثیر می‌گذارد. نوجوانانی که هویّت‌شان پیش از موعد تثبیت می‌شود تأیید دیگران برایشان اهمّیّتی اساسی دارد. عزّت نفس آنان تا حدود زیادی بستگی به تأیید دیگران دارد؛ معمولاً برای مراجع قدرت اهمّیّت زیادی قائلند و بیشتر با نوجوانان دیگر هم‌نوایی می‌کنند و کمتر استقلال رأی دارند. در ضمن این دسته به ارزش‌های سنّتی مذهبی بیشتر علاقه‌مندند و کمتر تأمّلی و با فکر عمل می‌کنند، مضطرب‌اند و افکارشان قالبی، سطحی و ارتجاعی است و با دیگران کمتر روابط نزدیک برقرار می‌کنند. هرچند که از لحاظ هوش کلّی تفاوتی با همسالان خود ندارند، ولی به دشواری می‌توانند انعطاف از خود نشان دهند و به هنگام مواجهه با تکالیف شناختی و تنش‌زا نمی‌توانند واکنش مساعد از خود نشان دهند؛ معمولاً از نظم و ساخت در زندگی‌شان استقبال می‌کنند. با والدین‌شان روابط نزدیکی دارند (پدر و پسر روابط نزدیکی دارند) و ارزش‌های والدین را می‌پذیرند. در عین حال والدین این گروه به طور کلّی پذیرا و مشوّق هستند و نوجوان را تحت فشار می‌گذارند که با ارزش‌های خانواده هم‌نوایی کند (بورن، ۱۹۷۸؛ دونووان، ۱۹۷۵؛ کلرودی[۵۷]، ۱۹۷۹؛ به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).

 

 

هویّت‌یابی دیررس یا سردرگمی‌ در هویّت‌یابی[۵۸]:

برخلاف گروه بالا، گروهی دیگر از نوجوانان یک دوره‌ی طولانی از سردرگمی ‌هویّت را می‌گذرانند. شاید هیچ‌گاه احساس هویّتی قوی و روشن در آنان ایجاد نشود. این‌ها نوجوانانی هستند که نمی‌توانند خود را بیابند، نوجوانانی هستند که خود را رها و فارغ از پیوند نگه می‌دارند و در حالت تجرّد در دوران پیش از ‌شکل‌گیری هویّت باقی می‌مانند. نوجوانانی که دچار سردرگمی ‌هویّت هستند عزّت‌نفس کمی ‌دارند، استدلال اخلاقی‌شان رشد نیافته است و به دشواری مسئولیّت زندگی خود را به عهده می‌گیرند. تکانشی هستند و تفکّری نامنظّم دارند و آمادگی اعتیاد به مواد مخدّر دارند. روابط فردی‌شان غالباّ سطحی و گاه‌و‌بی‌گاه است. هرچند که به طور کلّی با نحوه‌ی زندگی والدین‌شان مخالفند نمی‌توانند از خود شیوه‌ی زندگی جدید ابداع کنند (دونووان، ۱۹۷۵؛ مارسیا، ۱۹۸۰؛ اورلوفسکی[۵۹]، ۱۹۷۸؛ به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).

 

 

هویّت کسب‌شده[۶۰]:

جست‌و‌جو و سردرگمی ‌شاید گاهی مفید باشد. افرادی که پس از یک دوره جست‌وجوی فعّالانه به احساس هویّتی قوی دست یافته‌اند، در مقایسه با آن‌ هایی که هویّت‌شان شکل گرفته، بی آن‌که این دوره را گذرانده باشند، استقلال رأی بیشتری دارند، خلّاق‌ترند و تفکّر پیچیده‌تری دارند. این گروه در ضمن توانایی بیشتری برای برقراری ارتباط نزدیک دارند، هویّت جنسی با ثبات‌تری دارند، به خود با دیدی مثبت نگاه می‌کنند و استدلال اخلاقی رشدیافته‌تری دارند. در عین حال که به طور کلّی روابط مطلوبی با والدین دارند، از خانواده‌های خود به نحو چشم‌گیری مستقل شده‌اند (بورن، هاجسون، فیشر[۶۱] و دیگران، ۱۹۷۸؛ به نقل از ابوالقاسمی، ۱۳۸۶).

 

 




دیدگاه مارسیا

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:22:00 ق.ظ ]