از سوی دیگر شعری از کینگزلی را که در آن به شرارتهای اخلاقی پرداخته در مقابل نظریه میل مقایسه میکنیم. طبق نظر میل ما نمیتوانیم خیر بودن خدا و قدرت مطلق او را با شرور خاصّ تطبیق دهیم و اساساً انجام این کار اشتباه است. با توجه به موارد شرور در طول تاریخ ، جای هیچ شکی باقی نمیماند که شر یک امر واقعی است. برخی معتقدند این امور یک روی دیگر دارند که آن شر نیست. واقعیت اینست که هر یک از این نظریهها با یک خطای بزرگ فکری خلط میشوند. ما باید بین این نظریهها و نظریه خیر بزرگتری که در ورای شرور وجود دارد تمایز قایل شویم. از سویی باید بین نظر قدیس آگوستین که شر را عدمی میدانست و اینها تمایز قایل شد و همینطور باید آن را از وعدههای کتاب مقدس مبنی بر پایان یافتن شرور در نهایت امر جدا کرد. ما نمیتوانیم کسانی را که واقعیت شر را نمیپذیرند متهم به تحقیر اخلاقی کنیم زیرا دلایل خود را دارند. در واقع تحقیر اخلاقی راحتترین و سادهترین راه برای نپرداختن به مسألهای است که آن را نمیپذیریم. گفتیم که خدا هیچ کار اخلاقاً اشتباهی انجام نمیدهد و به لحاظ امکانی نمی تواند هیچ کار اخلاقاً اشتباهی انجام دهد از طرفی دروغگویی و پیمانشکنی اعمالی ذاتاً ممکناند و قادرمطلق می تواند آنها را انجام دهد؛ پس خدا موجودی است که بزرگترین موجود ممکن است و گاهی اشتباهی عمل می کند !!! واین تناقض است.
پیشفرضهای برهان شر آنست که خیر محض و قادر مطلق بودن خدا قابل نقد نیست. برای تفصیل بیشتر به مناظره آرمانی برمیگردیم که ملحد سعی می کند عقیده آگنوستیک را به سمت الحاد تغییر دهد .
مقدمه اول: اگر خدایی وجود دارد، عالم مطلق است یا لااقل به اندازه ما انسانها میداند.
مقدمه دوم: پس او به اندازه ما درباره شرور جهان میداند.
مقدمه سوم: چون خدا اخلاقاً کامل است نباید اجازه دهد شرور وجود داشته باشند.
مقدمه چهارم: خدای قادر مطلق می تواند هر کاری انجام دهد، از جمله اینکه شرور می تواند ذاتاً موجود نباشند
*با اینهمه شرور وجود دارند پس خدا وجود ندارد.
اما اینکه شر وجود ندارد را نمیتوان منطقاً از این مقدمات نتیجه گرفت. اینکه عدمِ وجود شر چیزی است که خدا میخواهد واینکه او قادراست چیزی را که میخواهد پدید آورد. زیرا خدا می تواند منطقاً دلیلی برای جایز دانستن شر داشته باشد. حال اگر ما هم به وجود خدا باور داشته باشیم هم به وجود شر، چگونه میتوانیم این دو امر ناسازگار را توجیه کنیم؟ نویسنده با ذکر مثال جالبی میگوید ما نمیتوانیم وجود شر را توجیه کنیم اما میتوانیم به مخالف خود ثابت کنیم که ممکن است دلایل بسیاری برای وجود شر باشد که ما آنها را نمیشناسیم. فیلسوفانی که به برهان شر پاسخ می دهند با ارائه داستانی، سعی در ایجاد “شک معقول” در اذهان مخاطب خود دارند و مخاطب با شنیدن داستان به این نتیجه میرسد که اگر داستان درست باشد پس دلایل وجود خدا و شر نیز درستند؛ این نوع پاسخ را دفاعیه گویند. در واقع دفاعیه زمانی مطرح می شود که ما بوسیله تئودیسه نمیتوانیم وجود خدا و شر را توجیه کنیم و یا اینکه برای مخاطبی که تئودیسه را نمیپذیرد، دفاعیه را مطرح میکنیم. دفاعیه در پاسخ به این سؤال ارائه میگردد که گرچه ما به وجود خدا و شر اعتقاد داریم اما نمیتوانیم دلایل خدا برای جایزداشتنِ شر چیست؟ در اینجا با ارائه داستانی که مخاطب آن را میپذیرد، به این نتیجه میرسد که اگر داستان درست باشد، پس دلایل خدا هم درست است گرچه ما آنها را نشناسیم. اگر این مطلب صادق است پس برهان شر یک مقدمه کاذب دارد و کذب یکی از مقدمات این برهان را از معتبر بودن آن در مییابیم. (مرسوم است که منتقدان برهان شر، ابتدا درباره مسأله موسوم “منطقی شر” بحث می کنند. اما نویسنده این تمایز را بیمورد میداند.) در نهایت بهترین نتیجهای که از دفاعیه میتوان گرفت اینست که خدا برای فراهم کردن خیری بسیار بزرگتر قادر نبود شرور را نیافریند. اما این می تواند فقط در مورد یک شر خاصّ صادق باشد نه درمورد شری دائمی و فراگیر. حتی نمیتوان آن را در توجیه شر خاصّی که دورهای طولانی ادامه دارد، صادق باشد.
بهترین دفاعیه، دفاعیه اراده آزاد است. مؤلف معتقد است ارده آزاد یک راز است و چرا راز است؟ هرکس که اراده آزاد را پذیرفته در واقع قضیهای کاذب را پذیرفته است. برای فهم اراده آزاد به مناظره برمیگردیم. موحدی را درنظر داریم که معتقد است خدا جهان را ساخت و این خیر محض است. بخشی از این خیر، وجود موجودات عقلانی است که خودآگاهی، استعداد تفکر انتزاعی، عشق و قدرت انتخاب آزاد دارند و این هم خیر است. در اینصورت قادر مطلق هم نمی تواند انتخاب آزاد را کنترل کند. یعنی اگر در انتخاب بین x وy ما به جایx ، y را برگزینیم در واقع از خدا خواستهایم، امری ذاتاً ناممکن را انجام دهد. این انتخاب آزاد باعث می شود برخی انسانها از آن سوءاستفاده کرده، شری خاصّ را پدید آورند. اما اراده آزاد خیری بسیار بزرگتر از آن شرخاصّ است.
در اصل دفاعیه اراده آزاد پاسخ توماسیها به دکارتیها برسر مفهوم قدرت مطلق است که بر اساس آن موجود قادر مطلق می تواند سبب وقوع امر ذاتاً ناممکن شود. مفهوم قدرت مطلق توماسی کار موحد را سختتر می کند و مفهوم قدرت مطلق دکارتی پاسخ شر را آسان میسازد زیرا میگوید هیچ شری وجود ندارد. برهان دکارت اینست: خدا علت صدق هیچ گزاره خودمتناقضی نبوده است. اما این درست نیست. این شکل ساده دفاعیه اراده آزاد نمی تواند با نمونههایی چون زلزله لیسبون و سونامی ۲۰۰۴ آسیا، کنار بیاید. این شکل فقط با وجود یک شر کنار می آید که منشأ آن انسان است.
باوجود تلاشهای ستایشبرانگیز نویسنده برای تشریح مسأله شر در پایان چهار فصل اول کتاب برجستهترین سؤالی که به ذهن میرسد اینست؛ براستی مسأله شر چیست؟ آیا خدایی وجود دارد؟
بله … مناقشه حل نشده است و مباحث هنوز هم برای مخاطب قانعکننده نیست ! چرا؟؟
مترجم لازم دانست علاوه بر سؤالاتی که با خواندن این فصول به ذهن متبادر می شود، سؤالات و نکاتی را درباره مباحث نویسنده نیز مطرح کند و درحدّ توان به آنها پاسخ گوید.
در فصل اول تأکید بر آنست که مسأله شر، مسأله موحدان است و نه ملحدان. آیا دلایلی که برای اثبات این نظر ارائه میگردد مستند و قابل قبول است؟ خودِ نویسنده در فصل اول سؤالاتی مهم را درباره رابطه مسأله شر و مسیحیت مطرح می کند و بعد در جریان مباحث طوری پاسخ میدهد که گویی مسأله شر برای نخستین بار در متون دینی ارائه گردیده، گرچه مستقیماً این را نمیگوید، اما تلویحاً میتوان به این نتیجه رسید. آلوین پلنتینگا در کتاب خدا، اختیار و شر، پیشینه مسأله شر را به مباحث متافیزیکی ارسطو نسبت میدهد و با توجه به مطالبی که نویسنده در جای جای فصول به زبان متافیزیکی بیان می کند و از آنجا که پیشینه مباحث متافیزیکی به قرنها قبل از مسیحیت برمیگردد، میتوان گفت: پس مسأله شر، فقط مربوط به موحدان نیست. شاید مقصود سوزان نیمن از مسأله فراگیر شر نیز همین بوده است. پس برخلاف آنچه نویسنده میگوید، نیمن اشتباه نکرده است.
دلیل دیگر برای ردّ نظر اینوگن اینکه: حتّی اگرحرف او درست باشد، فقط از بعد نظری صادق است. زیرا همه انسانها چه ملحد، چه موحد و چه آگنوستیک در طول تاریخ عملاً با شر مواجه شده اند و همین مواجهه سؤالات و چالشهای فکری متعددی برای آنها ایجاد کرده، پاسخهای مختلف را سبب شده است. ما نمیتوانیم صرفِ اینکه در فضایی دینی زندگی میکنیم، مسأله شر را مختص موحدان بدانیم. پس نمیتوانیم بگوییم مسأله شر در مقابل ملحدان قرار نمیگیرد. بنابراین هم طرفداران مکی و هم طرفداران نیمن درست میگویند که مسأله شر هم در مقابل موحدان قرار میگیرد هم در مقابل ملحدان. به علاوه همانطور که خود نویسنده هم میگوید مسأله شر همواره به عنوان یک حمله بیرونی علیه موحدان توسط ملحدان بکار رفته است پس نمیتوان گفت ملحدان با آن درگیر نبوده اند.
در فصل دوم ما با اصطلاحاتی چون امکان منطقی- امکان متافیزیکی- سازگاری منطقی- لوازم منطقی و پارادوکس راسل روبرو میشویم که برای فهم دقیق و واضح مطالب تعریفی از آنها بدست دادیم. نکته مهمی که نویسنده بدان اشاره می کند اینست که اگر اعمال متافیزیکی ممکنی مثل دروغگویی و پیمانشکنی وجود دارد که خدا قادر به انجام آنها نیست، پس خدا قادرمطلق نیست.
در تمام این چهار فصل بویژه در فصل دوم، مؤلف با بهره گرفتن از قواعد منطق ریاضی به اثبات مدعیات خود می پردازد.
اکنون به سؤالی برمیگردیم که مترجم در پایان شرح ِ فصول مطرح کرد. مسأله شر چیست ؟
مک کلاسکی معتقد است خداوند میتوانست با تصرفات معجزهآسای خود در این سیستم طبیعی و یا با آفرینش یک سیستم طبیعی کاملاً متفاوت شرور طبیعی را از میان بردارد یا کاهش دهد(۳۰۰-۲۹۰pp، ۱۹۱۸)
مسأله شر یکی از اساسیترین سؤالات فلسفه دین است که ریشه آن به زمان باستان برمیگردد. گرچه فلسفه دین به عنوان یک رشته مضاف عمر کوتاهی دارد، اما بسیاری از مسائل فلسفه دین روزگاران مدید از منظر الاهیاتی مطرح بوده اند.
مسیحیت در سرزمینی گسترش یافت که فلسفه در اوج فرهنگِ آن قرارداشت در نتیجه مسیحیت که فرهنگی نو و جدید بود با فرهنگ قدیمی روبرو شد وهمین آغاز مناقشات فلسفی- الاهیاتی گشت. یکی از مسائلی که از فلسفه وارد دین شد همین مسأله شر است. مسألهای که ارائه آن وجود خدا را زیر سؤال برد.
بسیاری از متألّهان مسیحی چون آکوئیناس سعی کردند برای مسائل فلسفی پاسخی الاهیاتی بیابند یا برعکس؛ اما موفق نشدند. شاید اولین کسی که رسماً داعیه جدایی علم از دین را سر داد پولس قدیس بود. وی کسی بود که متوجه شد مسائل فلسفه و الاهیات با هم آشتی ناپذیرند و از اینرو شدیداً فلسفه و فیلسوفان را مورد انتقاد قرار داد. کسان بسیاری این سؤال را مطرح کرده اند که آیا فلسفه و الاهیات باهم ناسازگارند؟ و پاسخهای متعددی به این سؤال داده شده که البته فیصله بخش دعوای همیشگی جدایی علم از دین نبوده است. شاید زمان آن رسیده که این معضل را با طرح پرسش دیگری حل کنیم. پرسش اینست:
چرا فلسفه و دین با هم ناسازگارند؟
گفتیم که آبشخورفلسفه و دین و بسیاری مسائل الاهیاتی در حال حاضر، فلسفه یونان است و فلسفه یونان در بطن خود شکافهایی داشت که هرگز نتوانست برای آنها پاسخی بیابد. نتیجه واضح است. باورود مسائلِ فلسفه به الاهیات، شکافهای بیپاسخ نیز بدان راه یافت. مثل شکاف بین نظر و عمل- ذهنیت و عینیت- هستها و بایدها- عقلانی و غیرعقلانی. به تبع مناقشاتی پیش آمد و تا آنجا پیش رفت که بسیاری برای پایان دادن به اختلافات، ذات فلسفه را مناقشهآمیز دانستند. اما آیا این قانعکننده بود؟ لااقل برای من، خیر. زیرا به نظر من این پاسخ بیانگر خستگی از مناقشهای بیحاصل از یکسو و جستجوگرنبودنِ ما برای یافتن پاسخی قانعکننده از سویی دیگر است.
یکبار دیگر این سؤال را میپرسیم: چرا فلسفه و دین باهم ناسازگارند؟
عمدهترین دلیلی که میتوان ذکر کرد اینست فلسفه دغدغه اثبات وجودِ موجودی به نام خدا را ندارد. اساساً خدا در فلسفه مورد سؤال نیست؛ نه اینکه خدا در ذهن فیلسوفان نبوده، نه. خدا برای فیلسوفان باستان مورد سؤال نبود و در الاهیات که شاخهای از دین است، وجودِ خدا اساس همه سؤالات دیگر است که اگر اثبات شود، پاسخ مسائل دیگر از جمله شر، محرز میگردد. پس اینکه مسأله شر هنوز هم مناقشهآمیز است، بدلیل آنست که با وجود تمام براهینی که برای اثبات وجود خدا بیان شده، وجود خدا اثبات نشده است.
الاهیات تمام پیشفرضهای فلسفی را پذیرفت و بیآنکه در آنها شک کند، با زبانی دینی سعی کرد به آنها پاسخ دهد اما واقعیت چیز دیگری بود. مثلاً یکی از معضلاتی که بوضوح میتوان در فلسفه دین و الاهیات تشخیص داد، بحث معرفت است. در حالیکه فلسفه اکنون به جایی رسیده که تعریف معرفت را مخدوش میداند الاهیات برای توجیه بسیاری از مسائل آن را بکار میبرد و به جای حلّ مسأله، سؤال جدید بیپاسخ دیگری را بوجود میآورد. هنوز هیچ الاهیدانی این سؤال را نپرسیده، آیا معرفت همانست که مثلاً افلاطون تعریف کرد؟ اگر هست چرا نمیتوان مسائل دینی را با توجه به آن توجیه کرد و اگر نیست چرا نیست و چه می تواند باشد و آیا الاهیات تعریف جایگزینی برای آن دارد؟ واقعیت اینست که معرفت از نظر فلسفه فقط عقلانی است و دین با بعد غیرعقلانی انسان، یعنی احساس، رابطه عمیق و گستردهای دارد. حال میتوان پرسید آیا احساس هیچ نقشی در معرفت ندارد؟ آیا دین می تواند برای شکاف بین نظر و عمل- ذهنیت و عینیت و… پاسخی بیابد و ارائه دهد؟ همانطور که میبینیم با وجود تمام انتقاداتی که الاهیدانان به فلسفه وارد کرده اند این نکته اصلی مغفول مانده است؛ بیشتر ناسازگاری فلسفه و الاهیات برخاسته از این شکافهاست و پیشفرضهای جانشین به جای پیشفرضهای اشتباه فلسفی ارائه نگردیده است. دینداران در بدترین شرایط به انکار فلسفه پرداختند و در بهترین شرایط فلسفه و دین را دو مسیر جدا از هم دانستند.
از طرفی اساسیترین مسأله الاهیات و دین که همان اثبات وجود خداست، هنوز بیپاسخ و مورد اختلاف است. مسألهای که اگر اثبات شود، بسیاری از مسائل دیگر برای مخاطب بیمورد خواهند بود. دین باید با هر ابزاری که می تواند عقلانی- غیرعقلانی- تجربی- علمی و … وجود خدا را اثبات کند و اگر نمی تواند پس دینداران به اندازه یک تاریخ از آغاز جهان تاکنون باخود دروغ گفتهاند و خود را با امری موهوم که خدا نام دارد، فریفتهاند. بیشک اگر خدا قادر و عالم مطلق است، ابزار اثبات وجودش را برای انسان فراهم کرده است. ابزاری که انسان هنوز بدان دست نیافته و یا بدان توجه نکرده است.
آلدوس هاکسلی میگوید: «معرفتی که محبت و معرفت خدا همراهی و تکمیلش کند چیزی است یکسره متفاوت با ,پرهیزکاری کاتبان و فریسیان، که ,به نظر مسیح، از جمله بدترین شرور اخلاقی بود.(ملکیان، ۱۳۸۱، ص۱۵۸).
منابع
الف. فارسی
۱- آلوین پلنتینگا،(۱۳۸۴). خدا، اختیار و شر. ترجمه محمد سعیدی مهر. قم: مؤسسه فرهنگی طه
۲- پترسون، مایکل و دیگران.(۱۳۷۶). عقل و اعتقاد دینی. ترجمه احمد نراقی،ابراهیم سلطانی. تهران: انتشارات طرح نو.
۳- کویئین، فیلیپ ال و دیگران.(۱۳۸۷). صفات خدا، مقالاتی از: راهنمای فلسفه دین. ترجمه رضا بخشایش. قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
۴- یزدانی، عباس. “ارزیابی پاسخ پلنتینگا به«مسأله شر به مثابه دلیلی علیه وجود خدا»”. (۱۳۸۸). قبستان. سال چهاردهم. ۱-۲۲
۵- مشارکت نندگان ویکی پدیا،«برهان شر»، دانشنامه آزاد(بازیابی ۴ آوریل ۲۰۱۰).
۶- ملکیان، مصطفی . (۱۳۸۷). سیری در سپهر جان: مقالات و مقولاتی در معنویت، تهران:نشر شور.
ب. انگلیسی
۱- Dostoveski, Fyodor,1976, The Brothers Karamazove, trance. Constance Garnet, New Yourk: Norton, 1976
۲- Flew, A, 1995, “Divine Omnipotence and Human Freedom”, in New Essay in philosophical Theology (London SCM) “Adam
۳- Gifford, Adam. ” The Dictionary of National Biography, Volume VII Finch-Gloucester(1886)
۴- Hume, David, The Natural History of Religion, ed,H. E. Root (Stanford University Press, 1957),
۵- Jake, Stanley. L, Lord Gifford and His Lectures: A Centenary Retrospct, (Edinburgh: Scottish Academic Press, 1986)
۶- John Polkinghorne, Belief in God in an Age of Science(2003)
۷- Mackie, J. L. 1995, “Evil and Omnipotence” , in The Philosophy of Religion, ed, Basil Mitchell, London: Oxford University Press.
۸- McCloskey, H. J, “God and Evil”, American Philosophical Quarterly, (October 1978) : 290-300
۹- Plantinga, Alvin, The Nature of Necessity, (Oxford, Clorendon Press, 1974)
۱۰- Stuart Mill. John, Three Essay on Religion,(New Yourk: Henry Hold and Company, 1878)
فهرست تفصیلی
فصل ۱٫ مسأله شر و برهان بر مبنای شر
در این بخش از رویکردم به مسأله شر دفاع میکنم: تصمیم من برای توجه به مسأله شر از طریق بررسی برهان شر است. من بین چندین “مسأله شر” متفاوت و چندین “برهان شر” متفاوت تمایز قائل میشوم. و این عقیده را که یک مسأله فراگیر[۱] شر وجود دارد، بررسی میکنم، مسألهای که هم در مقابل خداباوران قرار میگیرد و هم ملحدان و نتیجه میگیرم که این عقیده کاملاً اشتباه است.
فصل ۲٫ تصور خدا
من یک فهرست کم و بیش سنتی از “صفات الهی” ارائه میدهم و نتیجه میگیرم که این لیست نشاندهنده تلاشی است برای بیان تفصیلیِ عقیده آنسلمی در خصوص “چیزی که بزرگتر از آن قابل تصور نیست”. من معتقدم مفهوم خدا باید به این معنای آنسلمی استنباط شود و معقول نیست فرض کرد که “چیزی که بزرگتر از آن قابل تصور نیست” باید فاقد همه صفات موجود در لیست سنتی باشد. من این سؤال را مطرح میکنم و سعی دارم بدان پاسخ دهم: تا چه حدی ممکن است لیست سنتی صفات الهی را بازنگری کرد بیآنکه بدین طریق مفهوم دیگری را به جای مفهوم خدا قرار دهیم؟
فصل ۳٫ اشکال فلسفی
نظر من در این سخنرانیها آنست که استدلال شر مخدوش است. اما معنی اشکال یک برهان فلسفی چیست؟ نظر من آنست که اگر یک برهان فلسفی نتواند از آزمون مشخصی بگذرد، اشکال دارد. این آزمون، قدرتی است که این برهان از موافقت اعضای بیطرفی که به نمایش آرمانی گوش دادهاند، به دست میآورد. این برهان توسط یک مدافع آرمانی برهان در حضور مخاطبین آرمانیی که اعضای آن در آغاز هیچ تمایلی به پذیرش یا ردّ نتایج آن ندارند مطرح می شود؛ مدافع، برهان را به منتقد آرمانی عرضه می کند، {منتقدی} که وظیفه او نشان دادن همهی ضعفهای احتمالی برهان به مخاطبان آگنوستیک آرمانی خواهد بود. اگر -با در نظر داشتن مکان و زمان کافی- مدافع برهان نتواند آن را برای متقاعد کردن حضاری که باید نتایج آن را بپذیرند، بکار برد، این برهان مخدوش است.
فصل ۴٫ برهان فراگیر شر
برهان فراگیر شر بر اساس مقدمهای در باب کلیت شر آغاز می شود (در اصل رنج) که واقعاً وجود دارد. در اینجا این اعتقاد عامیانه که برهان شر را به عنوان “چیزی بیش از یک برهان فلسفی” فرض کنیم چیزی اخلاقاً قابل اعتراض وجود دارد، بررسی و رد کردهام. من ارائه این برهان را در حضور آگنوستیکهای آرمانی ترسیم میکنم و در آغاز مشاجره میان ملحدی که مدافع آرمانی برهان است و موحدی که منتقد آرمانی برهان است را به تصویر میکشم. ابتدا نظریه “دفاعیه” مطرح می شود: یعنی اعتقاد به داستانی که هم شامل خداست و هم همهی شروری که واقعاً وجود دارد، داستانی که گرچه به عنوان {امری} صادق مطرح نیست اما “برای همه کسانی که آن را میشناسند صادق است”. من موحدی را مثال میزنم که تعبیر “دفاعیه آزاد” را به عنوان داستانی که بر اساس آن شرور جهان نتیجه سوءاستفاده مخلوقات از اراده آزاد است به کار میبرد.
فصل اول
مسأله شر[۲]و برهان بر مبنای شر[۳]
مانند اکثر سخنرانان گیفورد من زمانی را صرف وصیتنامه گیفورد وسخنرانیهای پیشین لرد گیفورد کردهام. موضوع سخنرانیها که ارث لرد گیفورد از آن حمایت می کند، قرار بود چنین باشد:
الاهیات طبیعی درگستردهترین معنای آن، به عبارت دیگر معرفت به خدا، نامتناهی[۴]، مطلق[۵]، علت نخستین ویگانه علت، جوهر واحد و مجرد[۶]، موجود صرف[۷]، واقعیت صرف، وجود صرف، شناخت ذات و صفات او، شناخت نسبتهایی که بشر و تمام مخلوقات جهان با او دارند، شناخت سرشت و بنیاد اخلاق و اخلاقیات و الزامات و وظایف برخاسته از آنها. [۱]
افزون بر این
آرزو دارم سخنرانان درباره موضوعشان، برترین همهی علوم ممکن، به عبارت دیگر درباره تنها علم یعنی موجود نامتناهی به عنوان یک علم صرفاً طبیعی بحث کنند بیآنکه به مفروض استثنایی خاصی یا وحی[۸] معجزهآمیزی ارجاع دهد یا متکی باشد. ای کاش {این علم} درست مثل نجوم یا شیمی در نظر گرفته شود. [۲]
من در میان سخنرانان گیفورد از اینکه خودم را از پرداختن به این اصطلاحات ناتوان مییابم، استثنا نیستم.
اینکه نمیتوانم به آنها بپردازم بدان علت نیست که فکر نمیکنم الاهیات طبیعی وجود ندارد؛ دست کم اگر الاهیات طبیعی را علمی بدانیم که درخصوص یک موجود نامتناهی، یک جوهر[۹] کامل، یک علت نخستین و تنها علت همه اشیاء، نتایجی را از داده های حسی استنتاج می کند و به این نتایج با همان میزان اطمینانی میرسد که علوم طبیعی از طریق این داده های حسی به نتایجی درباره ستارگان قرمز رنگ[۱۰] و فتوسنتزها میرسند. من نظری چون کانت ندارم که دلایل عام نظری برای تفکر وجود دارد که الاهیات طبیعی برحسب تعریف، غیرممکن است. فقط چون تاکنون ندیدهام که چنین کاری با موفقیت انجام یافته باشد اینطور فکر نمیکنم و میدانم که چگونگی انجام آن را نمیدانم. البته با در نظر داشتنِ یک معیارِ آموزش فلسفی، براهین زیادی را دیدهام که اگر به همان اندازه قاطع باشند که براهین علوم طبیعی گاهی هستند، الاهیات طبیعی به عنوان یک کار پررونق تثبیت خواهد شد. اما با بررسی جداگانه این براهین و با در نظر گرفتن شایستگی هر یک از آنها، باید بگویم فهمیدهام هیچکدام به آن نتیجه مطلوبی نمیرسند که گاهی – در واقع غالباً- در براهین منجمان و شیمیدانان تأیید می شود. و این مطلب چیزی بیش از مورد خاصی از یک حقیقت عام یأسآور نیست که درباره آن در بخش سوم بحث خواهم کرد: هر برهان فلسفی که تاکنون به سود هر نظریه بنیادینی اقامه شده است قادر نیست به همان نتایجی که غالباً حاصلِ براهین علمی است، منجر شود. (الاهیات طبیعی هرچیز دیگری که بتواند باشد، بخشی از فلسفه است.)
اگر این سخنرانیها صرفاً نقضِ تعابیری نیست که به خواست لرد گیفورد وضع می شوند پس من درباره چه میخواهم بحث کنم؟ شاید درباره دلایلی که به آنها اشاره کردهام. (فرضاً برهان وجود شناختی[۱۱] یا برهان کیهان شناختی[۱۲]) و سعی دارم بگویم نظر من درباره نقاط قوت و ضعف آنها چیست. (زیرا به زعم من همانطور که نقطه قوت دارند نقطه ضعف نیز دارند). اگر این کار را میکردم باید مانند اکثر سخنرانان گیفورد به شرایط لرد گیفورد وفادار بمانم. اما قصد من این بود که به چیز دیگری اهتمام کنم. قصد دارم درخصوص برهان شر، مهمترین برهان به سود عدم وجود موجودی که گفته می شود وجود و صفاتش به حوزه الاهیات طبیعی تعلق دارد، بحث کنم. بنابراین موضوع عام من همان چیزی است که احتمالاً الحاد طبیعی نام دارد. (و نامیده شده -من معتقدم این واژه توسط آلوین پلنتینگا[۱۳] وضع شده است). من مثل یک متخصّص الحاد طبیعی سخن نمیگویم بلکه در مقام یکی از منتقدانش بحث میکنم. اینجا یک شباهت ابتدایی با بیان نتیجه گیری نهایی من یعنی برهان شر مخدوش است، وجود دارد. شباهت ابتدایی خواندم زیرا وقتی فردی میگوید استدلالی مخدوش است ممکن است معانی گوناگونی از{آن گفته} در نظر داشته باشد. مقصود من از بیان اینکه استدلالی مخدوش است آنقدر پیچیده است که یک سخنرانی کامل (سومین) را به شرح آن اختصاص دادهام.
آنچه به عنوان شباهت ابتدایی روش این سخنرانیها، میتوانم بگویم مایلم تنها منابع عقل طبیعی را بکار برم و چیزی که وحی خاصی را پیشفرض قرار دهد بیان نمی کنم. بدین ترتیب فکر نمی کنم گفتن این دور از حقیقت باشد که موضوع این سخنرانیها به الاهیات طبیعی متعلق است هرچند نه الاهیات طبیعی به معنای مورد نظر لرد گیفورد. سعی ندارم هیچ نتیجه بنیادینی را درباره خدا اثبات کنم؛ تنها هدف من اینست که برهان خاصی را برای عدم وجود خدا مورد ارزیابی قرار دهم، و البته موجودی ممکن است واقعاً وجود نداشته باشد، گرچه برهان خاصی برای عدمِ وجودِ آن خفتبارترین ناکامی قابل تصور باشد. به همین دلیل مایل نیستم در مورد خدا نتیجهای را اثبات کنم که نتوانم ادعا کنم این سخنرانیها به الاهیات طبیعی مورد نظر لرد گیفورد تعلق دارد. به علاوه هر قدر هم متواضعانه وغیرمستقیم نمیتوانم ادعا کنم که براهین من در تشکیل علم الاهیات طبیعی نقشی دارد. سعی دارم نشان دهم که {عبارت} برهان شر مخدوش است آن نوع تضمین را ایجاد نمی کند -ادعا ندارم که ایجاد کند- که مثلاً اثبات اشتباهِ غیرقابلاجتنابِ یک ریاضیدان در برهانی مفروض به این نظر منجر می شود که آن برهان مخدوش است.
با این حال جنبه هایی در این سخنرانیها هست که نمی تواند به عنوان الاهیات طبیعی حتی به معنای ضعیفتر این واژه توصیف شود. من در چند موضوع این سؤال را مطرح میکنم که آنچه درباره برهان شر میگویم از نگاه یک مسیحی چگونه به نظر میرسد. حین بحث از برهان شر باید داستانهایی را بگویم که درباره سازگاری وجود خدا و شر است. و سپس این سؤال را مطرح میکنم: نسبت این داستانها با روایت مسیحی چیست؟ آیا احتمالاً همانندی بین یکی از آنها با آنچه مسیحیت درباره شر میگوید وجود دارد؟ آیا اختلافِ آنها لازمه بیانات مسیحیت درباب شر است -آیا آنها از تلقی مسیحی شر انتزاع شده اند؟ آیا برخی از آن مسائل مطرح شده بود با این حال دقیقاً لازمه تقریر مسیحی از شر نبودند؟ آیا هیچیک از آنها اصلاً با تلقی مسیحی سازگار است؟ (قصد ندارم با طرح چنین سؤالاتی بگویم که چنین چیزی در تلقی مسیحیِ شر وجود دارد؛ اگر هم چنین باشد بخشی از سؤال مورد نظر است). اساساً چون کارکرد این داستانها به عنوان مثال نقض[۱۴] اعتبار یک برهان است، دلیلی ندارد که اگر برخی یا همه آنها با آموزه ی مسیحی ناسازگارند شرمنده باشم. (جین بوریدن یکبار مثال نقضی درباره قائده خاصِّ استنتاج موجه ارئه داد که متضمن این نظریه بود که خدا هرگز چیزی خلق نمی کند. به سختی میشد این نکته را به او یادآوری کرد که این نظریه با اعتقادنامه نیقیه[۱۵] ناسازگار است) [۳]. در عین حال پرسش از نسبت داستان من با داستان مسیحی{یعنی} با روایت مسیحی درباره تاریخ نجات پرسش جذابی است و قصد دارم آن را مورد بحث قرار دهم. دیدگاه فعلی من آنست که هنگام طرح آن پرسش به هیچ معنایی در فضای الاهیات طبیعی بحث نمیکنم.
اما این مطلب نسبتاً کم اهمیت است چون آنچه درباره مسیحیت و داستانها گفتهام فی نفسه خارج از موضوع است. اینک موضوع مهمتر اینست. در این سخنرانی میخواهم درباره نسبت بین مباحث فلسفیِ برهان شر (مثل چیزهایی که من با آنها درگیرم) و موضوعی که عنوان آن در آغاز این سخنرانیها قرار دارد، صحبت کنم: یعنی مسأله شر و به نظر من این بحث بیشتر به الاهیات به معنای اعتقادی[۱۶] و محدودِ آن تعلق دارد تا به الاهیات طبیعی. اکنون به این موضوع الاهیاتی برمیگردم.
کلمه “شر” وقتی در عبارتی چون “برهان شر” یا “مسأله شر” قرار میگیرد به معنای “امور بد”[۱۷] است. با این حساب مسأله شر چیست؛ مسأله امور بد چیست؟ توضیح این بسیار دشوار است. فیلسوفان –یعنی فیلسوفان تحلیلی به طور کلی– که داعیه نوشتن درباب مسأله شر را دارند، عموماً منظورشان آنست که درباره برهان شر مینویسند. (دو جنگ[۱۸]{مجموعه مقالات} درباره برهان شر وجود دارد که فیلسوفان تحلیلی دین به عنوان کتب درسی به کار میبرند. عنوان آنها چنین است، مسأله شر و مسأله شر: متون منتخب [۴] ). به نظر میرسد مسأله شر برای فیلسوفان بیشتر مسأله ارزیابیِ برهان شر است. یا شاید بتوان گفت فیلسوفان مسأله شر را به عنوان مسألهای فلسفی میدانند که در مقابل موحدان قرار دارد، مسألهای که در قالب این پرسش خلاصه می شود: چگونه میتوان در مواجهه با برهان شر بازهم به خدا اعتقاد داشت؟ یا چگونه به برهان شر پاسخ میدهید؟ حتی ممکن است فیلسوفی چنین چیزی را به عنوان تعریف مسأله شر ارائه دهد. اگر چنین است این تعریف نسبت به تلقی غالب مردم از این عبارت بسیار محدود است. شک دارم این تعریف “فلسفی” از “مسأله شر” این قدر محدود باشد صرفاً به این دلیل که تعریف است؛ چون یک تعریف به ذات خود، معنای محدودی به واژه میدهد، و به نظر من عبارت “مسأله شر” معنای محدودی ندارد. اگر چنین است با هر تعریفی از مسأله شر معنایش از بین خواهد رفت [۵].
به نظر من دلیل آن اینست: در واقع طیف وسیعی ازمسائل متفاوت وجود دارد، مسائلی که هرچند ظاهراً به هم مربوطند اما درعین حال تفاوت عمده ای با یکدیگر ندارند و همه تحت عنوان کلی “مسأله شر” قرار گرفتهاند. عبارتی که مجموعاً برای اشاره به این مسائل همخانواده به کار میرود. (ما میتوانیم آنها را یک خانواده بنامیم چون ارتباطشان تصادفی نیست: چنانکه گفتم آنها ظاهراً با یکدیگر مرتبطند.) هر تلاشی برای ارائه معنای دقیق به اصطلاح “مسأله شر”، هر تلاشی برای شناختن آن با هر مسأله الاهیاتی یا فلسفیِ فردِکاملاً معینی،[۱۹]یا با هر مسأله فرد وکاملاً معین از هر نوعی محکوم به شکست است.
اما چیزی که من گفتهام برای فهماندن کامل{مفهوم} خیلی انتزاعی است. اجازه دهید بگویم که تصور من از عضویت این مسائل همخانواده چگونه است. این مجموعه ممکن است به دو زیرمجموعه تقسیم شود: عملی[۲۰] و نظری.[۲۱] هدف من از طرح مسائل عملیِ شر این نیست که بگویم هنگام مواجهه ما با شر در زندگیمان چگونه عمل میکنیم یا به هر حال مقصود من فقط بخش بسیار کمی از مسائلی است که این توصیف را ارائه میدهند. منظور من مسائلی است که هنگام مواجهه با شر در مقابل موحدان قرار میگیرد؛ و هدف اصلی از “مواجهه با شر” در نگاه اول “مواجهه با یک شر خاص”[۲۲] است [۶]. منظور از “مسائلی که در مقابل موحدان قرار میگیرد” مسائلی است درباب اینکه باورهای موحدان درباره خدا، نگرش آنها نسبت به خدا و جهت اعمال آنها به سوی خدا هنگام برخورد با شر چگونه تحت تأثیر قرار میگیرد. احتمالاً مسائل عملی شر به مسائل شخصی[۲۳] و ارشادی[۲۴] هم تقسیم شوند. معمولاً یک مسأله شخصی زمانی پیش می آید که شخص یا کسی که با آن شخص در ارتباط است به بدبختی هولناکی مبتلا شود؛ یا مثال کوچکتر، وقتی کسی به طور ناگهانی به حادثهای هولناک درحوزه اجتماعی پی میبرد که مستقیماً بر او تأثیر نمیگذارد اما در عین حال همدردی بشردوستانه شخص را برمیانگیزد. (دو نمونه خیلی مهم تاریخی این مورد واکنش به زلزله لیسبون و هولوکاست، حوادث معاصر و نزدیک به عصر ما هستند که غیرمستقیم تأثیر گذار بوده اند. مسائل ارشادی مسائلیاند که در مقابل آنهایی قرار میگیرند که بواسطه مقام روحانیشان یا ارتباط دیگری با شخص خود را مسئول خیر معنوی آن شخص میدانند، وقتی این شخص آنطور که توصیف شد در مقابل شر قرار میگیرد. مسائل شخصی شر چنین سؤالاتی را مطرح می کنند: در مواجهه با اتفاقی که افتاده است چه باوری نسبت به خدا خواهم داشت، آیا میتوانم باز هم به خدا عشق ورزم و اعتماد کنم، در رابطه با خدا چگونه عمل خواهم کرد؟ مسائل ارشادی شر این پرسش را مطرح می کند: من چه راهنمایی معنویی به شخصی ارائه دهم که به دلیل امری بد سؤالاتی عملی درباب رابطهاش با خدا برایش مطرح شده است؟
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
در این دستهبندیها تمایزات دیگری امکان پذیر است. مثلاً ممکن است کسی با توجه به مباحث فوق پیشنهاد کند مسائل شخصی را به مسائلی که برخاسته از بدبختی خود شخص است (این مورد جابز بود) و آنهایی که برخاسته از بدبختی دیگران است، تقسیم کند. (حتی برای نوعدوستترین شخص این دو نوع مسأله احتمالاً ویژگیهای کاملاً متفاوتی داشته باشند) با این حال اجازه دهید به مسائل نظری بپردازیم.
من مسائل نظری شر را به دفاعی[۲۵] و اعتقادی تقسیم میکنم. مسائل اعتقادی مسائلیاند که در مقابل الاهیدانان قرار گرفتهاند: {یعنی فرد} مسیحی –یهودی یا مسلمان– چه آموزشی درباره شر میدهد؟ مسیحیان – یهودیان یا مسلمانان– چه دیدگاه هایی را درباره اصل و منشأ شر در جهان جایز میدانند؟ مسائل دفاعی مسائلی اند برخاسته از این حقیقت که تقریباً همه موحدان بر الاهیاتی کاملاً کاربردی[۲۶] و جامع[۲۷] که فراتر از اثبات وجود خالقی مقتدر و نیکوکار باشد اجماع[۲۸] دارند. تلاشهای موحدان برای توجیه شرور جهان احتمالاً همزمان با فشار نظریات الاهیاتی بزرگتری که آن را پذیرفتهاند، ایجاد شده باشد. که در رابطه با مسائل اعتقادی که به درستی “تئودیسه”[۲۹] نام دارند، مطرح میشوند. “تئودیسه” کلمهای است که توسط لایب نیتس[۳۰] وضع شد. آن از کنار هم قرارگرفتن واژه های یونانی “خدا” و “عدالت” بوجود می آید –و تلاشی است “برای توجیه راه های {ارتباط} خدا با انسان”. یعنی تئودیسه تلاشی است برای بیانِ حقیقت واقعی این موضوع –یا بخش بزرگ و مهم این حقیقت که چرا عدالت خدا وجود شر را جایز میداند، شری که لااقل ظاهراً به طور شایستهای توزیع نشده است. تئودیسه صرفاً تلاشی برای پرداختن به این اتهام نیست که راه های خدا ناعادلانه است: بلکه تلاش می کند روش های عادلانه او را نشان دهد. با این حال لازم نیست پاسخ اعتقادی به شر به صورت تئودیسه ارائه شود. با تردید میگویم،{شاید سخنم درست نباشد} اما معتقدم هیچ کلیسا وفرقه مهم مسیحی تا کنون تئودیسه را تصدیق نکرده است.تا آنجا که میدانم هیچ کلیسا وفرقه مهم مسیحی اعضای خود را از تأمل درباره تئودیسه منع نکرده است –گرچه هر کلیسا وفرقه مهم مسیحی تأکید دارد که هر تئودیسهای باید شرایط خاصی را برآورده کند. (مثلاً نباید حاکمیت[۳۱] خداوند را انکار کند؛ نباید با قاطعیت درباره این موضوع بگوید که تمایلی ذاتی به شر وجود دارد .)
مسائل دفاعی از دو حالت ناشی میشوند: وقتی دشمنان توحید حقیقت شر را به عنوان اساس یک حمله عقلانی “بیرونی” بکار برند؛ وقتی موحدان، بیآنکه از سوی دشمنانشان تهدید شوند، خود را با این پرسش تحت فشار ببینند که آیا یک خالق مقتدر و عاشق حقیقتاً وجود شر را جایز میداند [۷]. همین مسأله دفاعی است که تا حد زیادی با برهان شر مرتبط است. در واقع مسأله دفاعی مسألهای است که میگوید چه پاسخی به برهان شر بدهیم. در هر صورت آن مسألهای است که در مقابل کسانی قرار میگیرد که به یک یا چند دلیل، خود را در قبال دفاع از توحید یا مسیحیت یا دین توحیدی دیگری مسئول میدانند. معتقدان معمولی مسیحیِ مجموعه آثار کالافامِ[۳۲] که میپرسند چگونه میتوان در مواجهه با همه شرور جهان باز هم به خدا ایمان داشت، شاید کاملاً به گفتن چنین چیزی راضی باشند، “خب، هر چیزی که درباره این امور بیان می شود سؤالی است که به متخصصان ربط دارد، من فقط باید فرض کنم که دلیل خوبی برای همه شرور جهان وجود دارد و بیشک همه ما روزی بدان پی خواهیم برد”. البته، گرچه این پاسخ در مجموعه آثار کالافام جایز است، اما نمیتوان آن را در کلاس درس سنت آندروز مطرح کرد.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.