با توجه به این که در مورد رابطه تعالی اخلاق با طبایع اربعه از دیدگاه روایات و حکماء اسلامی. تحقیق مبسوط و روشنی انجام نشده است، از این رو تحقیق و بررسی ابعاد و شاخصهای آن، جدید به نظر می رسد.

 

سیر بحث

در این تحقیق ابتدا سعی شده مفهوم واژگان طبایع اربعه، تعادل امزاج و مفهوم اعتدال طبع واکاوی شده و تبیینی بر اساس روایات و کتب حکماء اسلامی از طبایع اربعه ارائه گردد. سپس نگرشی به تعالی اخلاق در قران و روایات داشته و مورد بررسی قرار می گیرد و در ادامه به دستورالعملهای صادر شده از معصومین برمبنی طبایع اربعه وعوامل برهم زننده اعتدال طبایع اربعه و رابطه اخلاق و تغذیه میپردازد و در نهایت در فصل تشریح رابطه تعالی اخلاق با طبایع اربعه از دیدگاه روایات و حکماء اسلامی، به ابعاد این رابطه از نگاه روایات وحکماء توجه شده، تبیین، تشریح، و مسائلی از این قبیل مطرح گشته است.
پس میتوان گفت در این بحث ابتدا بحث تعریف طبایع اربعه مطرح شده بعد از آن به ابعادش پرداخته شده و در نهایت رابطه اعتدال طبایع اربعه با تعالی اخلاق مطرح گردیده است.

 

واژگان پژوهش

لازم به ذکر است که در طبایع اربعه مباحث فراوانی وجود دارد که با توجه به اینکه در عنوان پایان نامه «رابطه تعادل طبایع اربعه با اخلاق» گنجانده شده است در فصل اول مفهوم طبایع اربعه توضیح داده می شود در این جا نیز توضیح مختصری پیرامون واژگان طبایع اربعه، اعتدال طبایع اربعه و تعالی اخلاق میشود.
طبع: به معنای خلقت و طبیعتی که انسان براساس ان خلق شده است،[۱] در اصطلاح ارکان ( عناصر اربعه که همان آب و خاک و هوا و آتش میباشد) در مقادیر مختلف و نسبت‏هاى نابرابر باهم ترکیب شوند، کیفیات جدیدى ایجاد مى‏کنند که همان مزاج‏ها هستند. عناصر جهت ایجاد بیشترین تماس با یکدیگر، به ذرات بسیار ریزى تقسیم مى‏شوند. هنگامى که این ذرات بر هم اثر کنند، کیفیتى تازه بوجود مى‏آید که سراسر ذرات عناصر را در بر مى‏گیرد. از آنجایى که عناصر داراى چهار کیفیت هستند (گرمى، سردى، خشکى و ترى)، پس مزاج جسم تازه تشکیل‏شده یا تجزیه ‏شده نیز ما حصل این چهار کیفیت است.[۲]
اعتدال طبایع اربعه: مفهوم اعتدال در مزاج، به معنای بهره‌وری هر موجود به مقتضای ظرفیت وجودی خود، از کیفیات (سردی ،گرمی،تری،خشکی) است در حالت اعتدال، همه کیفیات متضاد یعنی گرمی و سردی از یک سو و خشکی و تری از سوی دیگر، یکدیگر را خنثی می‌کنند و در جسم حاصل اثری از هیچ‌یک دیده نمی شود.[۳] پس مفهوم اعتدال طبع و مزاج در اصطلاح کیفیت بدن و یا اندامى است که در آن عناصر درهم آمیخته از لحاظ کم و زیادی، با چنان سهم عادلانه‏اى شرکت کرده باشند که مزاج نیازمند آن است.[۴]
تعالی اخلاق: در تعریف اخلاق گفتهاند: عبارت است از ملکه یا حالت استوار درونی که ممکن است در فردی به صورت ذاتی و طبیعی وجود داشته باشد و یا وراثت و تمرین و تکرار منشا آن باشد. به هر روی صفت راسخ درونی را «خلق» گویند که امکان دارد «فضیلت» باشد و منشأ رفتار خوب باشد و یا «رذیلت» باشد و منشأ کردار زشت باشد. حال اگر این ملکه یا حالت استوار درونی رو به سیر صعودی و حد عالی خود پیش برود تعالی اخلاق شکل می گیرد.[۵]

 

تعریف طبع

 

طبع در لغت

الطبایع جمع مکسر الطَّبِیعهُ میباشد. یعنی خلقت و طبیعتی که انسان بر اساس آن خلق شده است.[۶] مرحوم طریحی در لغت نامه شیعی مجمع البحرین آورده که طبیعت، مزاج انسان است که از اخلاط (چهارگانه) ترکیب شده است.[۷]
در کتاب بحر الجواهر که یک لغت نامه طبی است، چنین آمده است که طبع حالتی است که انسان بران حالت سرشته و خلق شده است.[۸] و در فرهنگ لغت طبی، الماء به همین معنی اشاره شده و و افزوده شده است که لفظ طبیعت بر معانی متعددی اطلاق میشود مثلاً گفته میشود فلانی طبیعتش چنین است یعنی خلق و خوی او این گونه است. و از معانی دیگر طبع که در مورد موضوع ما کاربرد دارد مزاج است، به عنوان مثال گفته میشود طبیعت استخوان سرد وخشک است یعنی مزاج آن سرد وخشک است.[۹] البته لازم به ذکر است که طبع در اصطلاح قرآنی به معنی ختم هم آمده که معنی مورد نظر ما نمیباشد. با توجه به مباحث ذکرشده معنی مورد نظر ما از طبع، همان مزاج میباشد.

 

طبع در اصطلاح

در اصطلاح، طبع و مزاج به یک معنی تعریف میشود و آن ‏ عبارت از چنان کیفیتى است که از واکنش متقابل اجزاى ریز مواد متضاد بوجود مى‏آید. در این واکنش متقابل، بخش زیادى از یک یا چند ماده با بخش زیادى از ماده یا مواد متخالف باهم مى‏آمیزند، برهم تأثیر مى‏کنند و از این آمیزش کیفیت متشابهى حاصل مى‏شود که آن را مزاج نامیده‏اند.[۱۰] به عبارت ساده‏تر هرگاه ارکان(عناصراربعه که همان اب و خاک و هوا و آتش میباشد) در مقادیر مختلف و نسبت‏هاى نابرابر باهم ترکیب شوند، کیفیات جدیدى ایجاد مى‏کنند که همان مزاج‏ها هستند. عناصر جهت ایجاد بیشترین تماس با یکدیگر، به ذرات بسیار ریزى تقسیم مى‏شوند. هنگامى که این ذرات برهم اثر کنند، کیفیتى تازه بوجود مى‏آید که سراسر ذرات عناصر را در بر مى‏گیرد. از آنجایى که عناصر داراى چهار کیفیت هستند (گرمى، سردى، خشکى و ترى)، پس مزاج جسم تازه تشکیل ‏شده یا تجزیه ‏شده نیز ما حصل این چهار کیفیت است.[۱۱]

 

 

فصل دوم
تبیین و اثبات طبایع اربعه از دیدگاه روایات

 

مقدمه بحث

براساس مطالعات و بررسیهای ما روح ناظر در اکثر روایاتی که در مورد تغذیه و اصول درمانی جسم انسان که رابطه تنگاتنگی با تعالی اخلاق و مسایل روحی دارد بر مبنی طبایع اربعه صادر شده است. در بعضی روایات یکی از ارکان خودشناسی و معرفت نفس، طبایع اربعه میباشد. ما این بحث را در این موضع مطرح کردیم، بدان علت که بعضی به استناد به مبانی جدید غربی طبایع اربعه و تأثیر آن در جسم وروح را منکرند و آن را علمی نمیدانند، در حالی که علوم بشری ناقص است و هزاران سال هم بدود به پایه وحی و علوم اهل بیت (ع) نمیرسد؛ فلذا باید آن علوم را بر مبانی اهل بیت (ع) عرضه کرده و مبنی را قرآن و روایات قرار دهیم نه اینکه قرآن و روایات را با علوم غربی بسنجیم و سقم و صحتش را براساس آن علوم بررسی کنیم.
در اینجا روایتی را به عنوان مقدمه میآوریم که نشانگر رابطه جسم انسان با تعالی اخلاق و مسایل روحی و خود شناسی میباشد، مانند روایتی که مرحوم صدوق در کتاب علل الشرایع ذکر کرده است که از معتبرترین اصول روایى شیعه مى‏باشد که در مجموعه‏هاى روایتى بزرگ شیعه مانند« بحار الأنوار» و « وسائل الشیعه» از آن نقل شده و به آن استناد نموده‏اند و از جمله کتاب‏هاى روایى معتبرى است که علماى شیعه در اجازات خود، روایت آن را به یکدیگر اجازه مى‏داده ‏اند. متن روایت چنین است:
«حضرت صادق علیهاالسّلام فرمود: شناختن مرد نفس خود را آنست که بداند در بدنش چهار طبیعت و چهار ستون و چهار رکن است و طبیعت چهارگانه او عبارتست از: خون، و صفرا، و سودا، و بلغم… و در بدن هر کسى دو عامل مؤثر است که رفتار و گفتار و کردارش به آنها وابسته است، اول: گرمى، دوم: سردى، و بواسطه گرمى بدنست که آدمى وحشت میکند و یا با نشاط مى‏شود، و یا مرتکب قتل و جنایت و دزدى میگردد و خود خواه و مستبد برأى خواهد گردید، و یا با دیگران در امور مشورت مینماید و یا فسق‏ و فجور و زنا میکند و یا فروتنى و یا تکبر میورزد و اگر سردى بر او غالب گردید افسرده و مهموم و محزون میگردد، و یا خود را ذلیل و خوار مى‏پندارد، و یا خاطرات خسته‏کننده را در مغز خود پرورش میدهد، و یا فراموشى بر او مستولى مى‏شود، و یا از زندگى سعادتمندانه مأیوس مى‏شود و این عوارضى است که موجب بیمارى (هاى روحى و جسمى) میگردد، و این دو عامل مؤثر در اثر غذا است که گاهى انسان بموقع میل میکند و گاه در غیر موقع غذا میخورد، و این واضح و معلوم است که غذاى نابجا و غیر موقع خوردن راه را براى تسلط همه نوع بیمارى باز میکند».[۱۲]
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
با توجه به این روایت شریف فهمیده میشود، کسانی که میخواهند خود شناسی کنند باید رکن شناخت طبایع را هم بدانند به اینکه کسی که طبع گرمی دارد نفس او مستعد خودخواهی و استبداد و وحشت و زنا و یا فروتنی و یا تکبر میباشد و کسی که طبع سردی دارد، چنین کسی زمینه افسردگی و محزون بودن و فراموشی و یاس را دارد.
در این حدیث امام صادق(ع) میفرماید: خود شناسی به این است که انسان را به چهار طبیعت، چهار ستون، و چهار رکن بشناسیم. طبیعتها عبارتند از خون و مره (صفرا وسودا) بلغم و بادها. ستونها نیز عبارتند از عقل و فهم و محفوظات و علم. ارکان هم شامل نور و آتش (حرارت) و روح و آب است.
صورت انسان سرشت و گل اوست. انسان با نور می بیند، با آتش (حرارت مزاج) میخورد و مینوشد و با روح (مایع حیاتی) آمیزش و حرکت میکند و با آب (رطوبت) مزه چشیدنیها و غذاها را درک میکند. اگر عقل از نور تأیید شود، انسان عالم، حافظه دار، زیرک، هوشیار و با فهم خواهد بود و با اخلاص در توحید و اقراربه طاعت خواهد دانست در چه وضعیتی است و آنچه از مواهب عالم دریافت میکند از کجا برایش می آید و به کجا خواهد رفت.
خون در وجود انسان گاه با حرارت جریان دارد (گرمی مزاج) و گاه با برودت (سردی مزاج). آن گاه که حرارت آید، سرمست، طغیانگر و شادمان شود و دست به قتل و سرقت و… زند، و آن گاه که سرد شود اندوهگین، و محزون، افتاده و نزار و فراموشکار گردد. اینها عوارضی است که باعث بیماریها میشود و کمترین و سادهترین آنها اتفاق نمیافتد، مگر بر اثر خطایی که سر می زند.
عملکرد (فیزیولوژی) وجود انسان چنین است که با وجود حرارت میخورد و میآشامد و کار میکند، به وسیله باد( به کمک هوا) میشنود و میبوید، به وسیله آب مزه غذا و اشربه را حس میکند و با روح حرکت میکند و اگر معده حرارت نداشت غذا و نوشیدنی در بدن هضم نمی شد. اگر روح نبود انسان رفت و آمد نداشت. اگر سردی آب نبود، حرارت معده آن را میسوزاند. اگر نور نبود نمیدید و نمی فهمید. سرشت انسان از گل است، استخوانها در بدن چون درخت در زمین است و موها مثل برگ گیاهان و اعصاب همانند پوست درختان و حون نظیر آبهای روان است. چنان که زمین بدون آب نباید باشد، بدون خون هم قوامی ندارد. در خلقت انسان مواد جهان به هم آمیخته و چون خدا این دو (جسم و روح) را با هم ترکیب کرده، زمین جایگاه زندگی بشر گشته، چه از عنصر آسمانی و ملکوتی تنزل کرده و آنگاه که خداوند این دو عنصر را از هم جدا سازد (جدایی ملک و ملکوت) مرگ فرا رسد، باز ماده آن جهانی به آسمان باز میگردد. روحش در نزد پروردگار باقی است؛ زیرا بین روح و بدن جدایی افتد و روح و نور به قدرت نخست باز گردد و بدن را که از مواد دنیا فراهم آمده ترک گوید. سر فساد و در هم ریختن بدن این است که باد و هوا و آب بدن را میمکد، گل خشک میگردد و خشک گشته و میپوسد و هر یک به حقیقت اولیه میپیوندند و جان به وسیله نفس جنبش دارد و جنبش نفس از باد (هوا) است. نفس مومن نوری است موید به عقل و نفس کافراتش است موید به شیطنت. و این از شکل اتش است و آن از جنس نور.
این حدیث نشانگر رابطه تنگاتنگ طبع و اخلاق است و نقش و وجود طبایع اربعه را در وجود انسان به ما میآموزد و با توجه به چنین احادیثی کسانی که بر این باورند که میشود، مسایل جسم و روح را کاملاً از هم جداگانه بحث کرد و این دو مقوله ارتباط قابل توجهی با همدیگر ندارند، دچار اشتباه در استنباط و فهم مسایل روح و جسم میشوند.
روایات فراوانی داریم که طبایع چهارگانه در آن مطرح شده و یا به یکی از طبایع اشاره شده و مورد بحث قرار گرفته است و در صورت غلبه هر یکی از این طبایع به درمانهای مربوطه پرداخته است، که خود اساس طب اسلامی است و در این موضوع با طب سنتی ما مشترک است. اشتراک طب اسلامی و سنتی در موضوع محوری طبایع و مزاجها، علامت واحد بودن سرچشمه این دو میباشد که منشاء وحیانی دارد؛ چنانکه بعضی از علماء مثل مرحوم شیخ مفید به آن اشاره دارند، شیخ مفید (رحمه الله علیه) در این باره می‌فرماید: طب، دانشی است که آگاهی از آن امری ثابت است و راه دسترسی بدان نیز وحی است. عالمان به این دانش، آن را تنها از پیامبران کسب کردند، زیرا نه برای شناخت حقیقت بیماری جز به کمک سمع (ادلۀ نقلی) راهی هست و نه برای آگاه شدن به درمان، راهی جُز توقیف (یعنی از وحی ) به خاطر همین، یگانه راهِ این آگاهی شنیدن از همان خدایی است که به همۀ نهفته‌ها آگاه است.[۱۳] البته ما در این بحث منکر این نیستیم که طب سنتی هم دچار بعضی از تحریفات شده است که نشانه آن استفاده از محرمات در طب سنتی میباشد. مثل شراب و اکل الطین (خوردن بعضی از گلها) و … .
روایاتی که در مورد طبایع اربعه و مزاج هستند، نشانگر حقانیت وجود طبایع اربعه در وجود انسان میباشند ولو اینکه با مبانی علوم غربی ناسازگار باشند و بعضی از دانشمندان ما با تکیه بر این علوم به انکار واقعیت تأثیر طبایع اربعه در وجود انسان بپردازند، و ما در علم اخلاق و طب اسلامی به شناخت طبایع نیاز اساسی و پایهای داریم و امیداوریم خداوند ما را به حقایق امور رهنمود سازد.
نکته دیگری که در این جا قابل بحث و بررسی است، ضعف سند بعضی از این روایات است که با تکرار مکرر آن چه بصورت معنی و چه بصورت لفظ قابل جبران است. و علمای بزرگ ما مثل شیخ صدوق و کلینی و مجلسی و حر عاملی و سایر علماء آنها را در کتابهای خود ذکر کرده و بعضاً شرح دادهاند. و خیلی از علماء کتابهای مستقلی در طب اسلامی نوشتهاند و خیلی از این احادیث در این کتابها بر مبنی طبایع اربعه میباشد.
نکته دیگر اینکه معمولا در اینگونه روایات، داعیه بر تحریف خیلی کم است، چون خلفاء مسلمین و مردم ولو برای سلامت دنیویشان هم که شده به این علوم نیاز داشتند، چنانچه مأمون عباسی دستور میدهد رساله «ذهبیه» امام رضا (ع) را با طلاء بنویسند.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

 

بررسی روایی

ما در این باب به ذکر این روایات و بررسی آن میپردازیم:

 

روایت اول: خصایص غلبه طبایع اربعه به فرموده امام موسی کاظم(ع)

ابواحمد عبدىّ از قول پدرش چنین نقل مى‏کند: حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام بر هارون الرّشید وارد شدند، هارون گفت: یا ابن رسول اللَّه! درباره طبایع‏ چهارگانه براى من مطالبى بفرمائید! حضرت فرمودند: باد، پادشاهى است که مدارا مى‏کند، و خون، برده‏اى است بد اخلاق، و چه بسا برده که مولاى خود را بکشد، بلغم، دشمنى است قوى، از هر سو او را ببندى، از سوى دیگر راه باز مى‏کند، و صفراء، اما صفراء بمنزله زمینى است هر گاه‏ بلرزد حرکت میکند، بطرف بالاى خود، هارون گفت: یا ابن رسول اللَّه! از کنوز و گنجینه‏هاى خدا و رسولش، بر مردم انعام مى‏دهى‏.[۱۴]
علامه مجلسی (ره) در شرح این حدیث میفرماید:
احتمال دارد مراد از ریح (باد) در این روایت شریف، صفراء باشد بخاطر تند و تیزی و لطافت خلط صفراء و سرعت نفوذ و تأثیر آن در بدن، پس سزاوار است با صفراء مدارا شود تا بر انسان غلبه نکند و او را به نابودی نکشاند و یا مراد از ریح روح حیوانی است و مراد از مره صفراء و سوداء با هم میباشند. بعضی مواقع برای این دو اطلاق «مره» میشود و این اصطلاح دیگری در طبایع است و تقسیم دیگری برای طبایع میباشد(به دم عارم گفته شده) عارم یعنی شدیداً بد اخلاق گفته میشود عرم الصبی علینا: یعنی بچه شرارت و فساد کرد شاید معنایش این باشد که دم خادم بدن و نفع رساننده به آن است ولی چه بسا غلبه آن باعث نابودی بدن میباشد؛ پس شایسته است اصلاح شود (در تعادل نگه داشته شود) و انسان از غلبه آن جلوگیری کند. ( و اینکه خلط بلغم) خصم وجدل (دشمنی قوی) است کنایه از این است دوره درمانش طولانی است و دفع آن آسان و راحت نیست. اما صفراء( اذا اهتزت) یعنی اگر غلبه کند و به حرکت درآید به طرف بالا میرود، همانطوری که در تب نایب از غب[۱۵]و ربع[۱۶] و غیر این دو بدین گونه میباشد، باعث تزلزل و تحرک بدن میباشد. بعد علامه مجلسی میفرماید: مثل این حدیث و این کلمات را در کتابهای اطباء و حکمای گذشته دیدم.[۱۷]
این فرموده علامه نشانگر این است که به احتمال زیاد اینگونه بیانات گوهر بار سرچشمه واحد و منشا وحیانی دارد و به حکماء و اطباء از طریق وحی و پیامبران رسیده است و لو اینکه به خاطر فواصل زمانی زیاد و نامعلوم بودن واسطه ها و علل دیگر اسناد آن در دست ما نباشد.

 

روایت دوم: غلبه طبایع منشاء عموم بیماریها

از حضرت صادق (ع) منقول است که: عامه دردها و بیماریها از غلبه صفرا و سودا و خون سوخته شده و بلغم زیاد مىباشد، بس باید که آدمى تعهد احوال خود بکند، پیش از آنکه اینها بر او غالب شود و او را هلاک کند.[۱۸]
علامه مجلسی در اینکه حضرت فرموده:« إِنَّ عَامَّهَ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ مِنَ الْمِرَّهِ الْغَالِبَهِ أَوْ دَمٍ مُحْتَرِقٍ أَوْ بَلْغَمٍ غَالِبٍ» معنی ارواح چیست میفرماید:
ارواح جمع ریح است مانند اریاح و مراد از ارواح در اینجا دیوانگی و فلج و لقوه[۱۹] و جذام و برص[۲۰] و نظایر این امراض است.[۲۱]
در این روایت اولاً: طبایع اربعه ذکر شده و ثانیاً عامه امراض که بعضی از آنها هم از قسم روحی است مربوط به غلبه طبایع اربعه میباشد و سفارش شده که انسان باید مراقب خود باشد و طبعش را کنترل کند تا اخلاط بر او غلبه نکند و در اثر غلبهاش او را به هلاکت نرساند.

 

روایت سوم: بنای جسم انسان بر طبایع چهارگانه

خداوند تعالى اجسام را روى چهار طبیعت بنا کرده است و آنها عبارتاند از صفراء و سوداء و خون و بلغم که دوتاى آنها گرم و دوتاى دیگر سرد است و میان هر دوتاى آنها از لحاظ دیگر اختلاف است، یکى گرم مرطوب دیگرى گرم خشک و یکى سرد مرطوب و دیگرى سرد خشک. هر یک از این طبیعتها را بر قسمتى از اعضاء بدن مسلط کرد، بنابراین بدن نیز داراى چهار قسمت (عضو) مهم است سر، سینه، پهلو، شکم. حالات طبیعى انسان در ادوار عمر بدان خداوند عالم حالات آدمى را که بر آنها ساخته شده و به آن احوال متصرف در حیات و زندگانى است چهار بخش قرار داده است:
حالت اول: پانزده سال است که جوانى و خوبى و طراوت او در این دوره از عمر است و در این مدت خون در مزاج او بر سایر اخلاط غالب است.
حالت دوم: حالت دوم از پانزده سالگى است تا بسى و پنج سالگى در این قسمت از عمر غلبه با صفراء است که بنهایت شدت و قوت میرسد، بر همین حالت بسر میبرد تا این دوره سپرى شده بحالت سوم برسد.
حالت سوم: این حالت از سى و پنج سالگى شروع مى‏شود و به شصت سالگى ختم میگردد. در این دوره از عمر سایر اخلاط مغلوب مره سوداء است. این دوره روزگار حکمت و پند و اندرز و معرفت و عبرت و انتظام امور زندگى و صحت نظر در عواقب امور و دوراندیشى است. در این دوره رأیش صادق و متین دلش محکم و ثابت است، تصرفات حیات او را دگرگون نمیسازد.
حالت چهارم: چون وارد مرحله چهارم حیات بشویم، بلغم بر سایر اخلاط غلبه پیدا میکند، این همان حالتى است که به چیزى بر نمیگردد، مگر پیرى و ناتوانى بسوى تلخى عیش، لاغرى، کم شدن نیرو و فساد زندگى. نشانه این حالت آنست که نسیان بر فکر و حافظه او مسلط مى‏شود، چیزها و کسانى را که با آن مربوط بوده نمى‏شناسد، در حضور مردم چرت میزند و میخوابد و هنگام خواب بیدار میماند گذشته‏ها را بیاد نمى‏آورد، حوادث را فراموش میکند، عادات خود را از دست میدهد، روش دیرینه‏اش در زندگى تغییر مى‏یابد. آب جلوه او خشک مى‏شود، موى رویش و ناخن او کم میگردد، همواره جسمش رو بانعکاس و ادبار میرود؛ زیرا مزاج او تحت استیلاى بلغم قرار گرفته است و بلغم سرد و خشک است و خود معلوم است که سردى و خشکى فناى اجسام میباشد، جسم بر اثر غلبه قوه بلغمیه نیروى خود را از دست میدهد و نابود میگردد.[۲۲]
این فقرات از رساله ذهبیه امام رضا (ع) میباشد که یک رساله طبی است و در اعتبار آن شیخ حر عاملی که از بزرگان علمای ماست میفرماید: رساله ذهبیه همانطوری که ذکر شد از مشهورات است و در مشهور و اعتبار آن شرح سید راوندی و تصریح مححقق ثانی که رساله از امام رضا (ع) است، کافیست.[۲۳] همچنین علامه مجلسی مشهور بودن این رساله را در بین علمای ما در کتاب شریف بحار الانوار ذکر میکند.[۲۴]
حضرت در این روایت شریف میفرماید: خداوند تبارک و تعالی بنای جسم انسان را بر چهار طبع صفراء و سوداء و دم و بلغم استوار داشته و سن انسان را به چهار بخش تقسیم کرده که در هر دورهای یک مزاجی بر او چیرگی دارد و انسان باید تعهد احوال آن را بکند و حضرت اشاره میکند که در هر دورهای خصوصیات اخلاقی و روحی آن دوره متفاوت است به عنوان مثال از سى و پنج سالگى تا شصت سالگى صحت نظر در عواقب امور و دوراندیشى دارد و اهل حکمت است. از شصت سالگی به بعد نسیان بر فکر و حافظه او مسلط مى‏شود، چیزها و کسانى را که با آن مربوط بوده نمى‏شناسد؛ چون بلغم بر او غلبه کرده و نسیان از آثار غلبه بلغم میباشد، لازم به ذکر است که اگر بلغم حتی در جوانی هم بر خلاف مزاج جوانی، بر کسی غلبه کند، علایم کندی ذهن و حافظه را به بار می اورد. در این حدیث شریف حقانیت وجود طبایع اربعه را در نهاد انسان و حتی تأثیر آن را حالات روحیاش متذکر میشود .
روایت چهارم: خلقت طبایع اربعه در انسان
در تفسیر فرات: از عبید بن کثیر بسندى از حسن بن على بن ابى طالب علیه السّلام فرمود … پس خداوند جبرئیل را مبعوث کرد و او یک مشت خاک از ظاهر و پوسته زمین گرفت و با آب شیرین و شور مخلوط کرد و خداوند قبل از این که روح را در او بدمد، طبایع را در انسان ترکیب کرد، پس خداوند او را از ظاهر و خاک روی زمین آفرید. فلذا آدم نامیده شد … و او را بچهار طبع وصف کنند، طبع خون و بلغم‏، و صفراء و باد … .[۲۵]
این حدیث طولانی در مورد کعب الحبار یهودی است که در مناظره با عمر بن خطاب سؤالاتی در مورد خلقت که جواب آن در تورات موجود بود، از او پرسید و عمر نتوانست جواب بدهد و با پاسخ آن توسط امیرالمومنین علی (ع) حقانیت و وصایت آن حضرت به اثبات رسید. که در این حدیث امیر المومنین (ع) نحوه ترکیب انسان از طبایع اربعه را قبل از خلقت روح بیان میکند و صراحتاً خلقت طبایع اربعه در نهاد انسان را در این حدیث ذکر کرده است. علامه مجلسی این حدیث را از تفسیر فرات کوفی نقل کرده او در مورد این تفسیر میفرماید: تفسیر فرات اگرچه اصحاب ما به مدح و ذم و عیبش متعرض نشدهاند و لیکن روایات آن موافق با احادیث معتبری است که به دست ما رسیده است و حسن ضبط در نقل آن باعث اطمینان و حسن ظن ما به مؤلف میشود و مرحوم صدوق هم روایاتی را از او توسط حسن بن محمد جمهور بن سعید هاشمی نقل کرده است.[۲۶]

 

روایت پنجم: خلقت طبایع اربعه در انسان در کتاب تورات

به سندى از وهب بن منبه که در تورات وصف آغاز آفرینش آدم را چنین یافته، خدا تبارک و تعالى فرموده: من آدم را آفریدم، تنش را از چهار چیز درهم نمودم، آن را ارثى فرزندانش ساختم که بدان نشو و نما کنند تا روز رستاخیز، چون او را آفریدم، جسمش را از تر و خشک و گرمى و سردى و درهم نمودم. چون از خاک و آب ساختم و در او نفس و روح نهادم، خشکى هر تن از خاک است و ترى آن از آب و گرمى از نفس و سردى از روح می باشد.
و پس از این آفرینش نخست در تن چهار نوع آفریدم که بفرمان من مایه و پایه آن باشند و جسم بدون آنها نمیتواند باشد و آنها بدون هم نمیباشند، چون مرّه سیاه، مرّه زرد، خون و بلغم‏، و این آفریده‏ها را درهم جا دادم، جاى خشکى مره سیاه است، جاى ترى در مرّه زرد، جاى گرمى خونست و جاى سردى بلغم‏، در هر تنى اعتدال این چهار نوع را مایه و پایه ساختم و هر کدام را چهار درجه است نه بیش و نه کم که صحت و اعتدالش با آنها کامل شود، و اگر یکى از آنها یک درجه بر دیگران بیشتر باشد و چیره شود جسم به اندازه اضافی آن بیمار گردد، و اگر یک درجه کاستى پیدا کند در برابر دیگران تاب نیاورد و سست و ناتوان گردد.[۲۷]
این حدیث در الجواهر السنیه فی الأحادیث القدسیه شیخ حر عاملی هم آمده است که احادیثى که در آن فراهم آمده است، مورد اتفاق هر دو طایفه( شیعه و سنى) میباشد و هر دو گروه صحت سلسله سندهاى آنها را تأیید کرده‏اند، به طورى که مى‏توان گفت هر دو فرقه در مضمون آنها اجماع دارند و از کثرت راویان به حد تواتر رسیده‏اند. در عین حال علامه مجلسی (ره) در شرح این روایت میفرماید: در شرح این حدیث حقش را اداء نکردیم، چون از روایاتی است که از طریق اهل سنت وارد شده و منسوب به اهل کتاب میباشد، ولی قریب به (مضمون) این حدیث در کتاب عقل وجود دارد که در آنجا شرح دادیم که آن شرح در اینجا هم مفید است.[۲۸]
در این روایت صراحتاً از ترکیب انسان از طبایع اربعه به هنگام خلقت ذکر شده که قوام جسم انسان هم بر این طبایع استوار است و هر کدام از این طبایع در صورت اعتدال باعث صحت جسم میشوند اگر یکى از این طبیعتها از حدّ اعتدال خارج شد، بیمارى داخل بدن خواهد شد (و چه بسا سبب هلاکت انسان شود) و اگر ناقص شد و از حد معمولى (که باید باشد) کمتر گردید بمرور ضعیف مى‏شود، بطورى که توانائیش تمام شود و آن هم باعث بیمارى گردد که دیگر نتواند بواسطه عجز و ناتوانى که پیدا کرده با باقى طبیعتها مقارنت نماید (و این هم گاه موجب هلاکت آدمى گردد). در ادامه حدیث میفرماید: اخلاق انسان از اثر طبیعتهای است که در بدن او قرار داده شده و جسد از آنها ترکیب یافته و بعضی از خصوصیات اخلاقی را به سردی و گرمی و تری و خشکی، نسبت میدهد. به عنوان مثال میفرماید، زمانی که اگر خشکى به کسی غلبه کرد (کارهاى ناشایسته انجام میدهد تا) قساوت در قلبش پیدا شود، اگر ترى و رطوبت غالب شد نرمى و خوش اخلاقى او تبدیل بمهانت و سستى و خوارى (و خود پست‏تر بینى) مى‏شود( تنبلى خوار کننده بسرش آید).
و اگر گرمى غلبه کند و حرارت بر او غالب گردید، خشونت او تبدیل بنادانى و خشونت بیجا (و خود برتر بینى) میگردد، و اگر برودت و سردى بر او غلبه کرد، وقار و تأنى او تبدیل بنادانى و شک و تردید (و خود کمتر بینى) خواهد شد، بنا بر این اگر اخلاق او معتدل و همه صفاتش یکسان و خلقت (جسمانى) او مستقیم باشد، جزم و عزمش محکم خواهد بود و قصدش ملایم باشد و تند فهم و آرام خاطر و با وقار و تأنى میگردد. و این توضیحات در روایت به وضوح نشانگر تأثیر طبایع اربعه در اخلاق انسانی است اگرچه، سند قوی هم نداشته باشد و لیکن با پیوست روایات مشابه معنوی و لفظی از روایات شیعه و اهل سنت موید خوبی برای این ادعا است. و فطرت و وجدان هم موید خوب دیگری است، چنانکه زمانی که گرمی در جسم ما غلبه کند، با صفرای اضافی دچار تندی اخلاق میشویم. این را حکمای طب سنتی و بعضی از عرفای اخلاقی متذکر شدهاند که در ادامه مباحث به آنها اشاره خواهیم کرد.

 

روایت ششم: روایت امیرالمؤمنین (ع) در مورد اعتدال طبایع

این حدیث در کتاب الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، نوشته علامه، زین الدین، على بن یونس نباطى بیاضى‏ ذکرشده است که این کتاب، از معتبرترین کتب تهیه شده و تنها از کتب مرجع شیعه جمع‏آورى نشده، بلکه بسیارى از کتب اهل تسنن در منابع کتاب دیده شده است و همچنین شیخ بهایی «رحمه‎الله‌علیه» در کشکول خود، این روایت را از امیرمؤمنان امام علی (ع) نقل فرموده است که محل شاهد آن تأثیر طبایع در روح و اخلاق است که حضرت می‎فرمایند:

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:34:00 ق.ظ ]