خلق محیطی که دارای حداقل محدودیت بوده، مشوق استقلال و خوداتکایی در یادگیری باشد؛

تشویق بررسی اه حلهای مختلف برای یک مشکل یا مسأله اداری یا سازمانی.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.

تأکید بر انتقال یادگیری و نحوه استفاده از آموخته ها؛

استفاده از فنون مناسب برای تسهیل یادگیری مطالب پیچیده نظیر تأکید بر قوانین کلی درباره مسائل جاری سازمان(مک براید،۱۹۹۱).

۲-۱-۳-۳-۷- اصل یادگیری متقابل

اگرچه مدرسان دوره های آموزش ضمن خدمت عمدتاً افرادی متخصص و صاحبنظر می باشند، نظر به پیچیدگیهای موجود در موقعیتهای سازمانی، آنان نمی توانند پاسخگوی تمام مسائل و مشکلاتی باشند که کارکنان در محیط کار با آن مواجهند. این بدان معناست که نمی توان انتظار داشت که مدرس از تمام آنچه شرکت کنندگان به دنبال آن هستند، آگاه باشد(موسانه،۲۰۰۰).تجربه کوتاه تدریس در یک دوره آموزشی وشن خواهد کرد که این باور به چه میزان نادرست و ناپخته است(رینهارتز[۴۸]، ۱۹۹۷).از این رو تجربیات افراد شرکت کننده در دوره ها یکی از غنی ترین منابع یادگیری دوره های ضمن خدمت محسوب می شود.این امر بیانگر آن است که مدسان دوره های آموزشی را فرصتی برای یادگیری متقابل مدرس و کارآموزان تلقی کنند و امکان تبادل عقاید و نوآوریها را فراهم سازند.

 

۲-۱-۳-۴- اهداف آموزش ضمن خدمت کارکنان

همانطور که از پیش ذکر شد، آموزش ضمن خدمت کارکنان به منظور بهبود اطلاعات ، مهارتها و نگرشهای کارکنان صورت می پذیرد.از لحاظ مفهومی این غایت اصلی بسیار گسترده و وسیع است، اما آنچه عملاً در سازمان های مختلف دنبال می شود، ممکن است بسیار محدودتر و متمرکز بر دانش تخصصی کارکنان باشد.به همین دلیل بین آموزش ضمن خدمت ایدئال و آنچه در صحنه عمل جریان دارد، تفاوت زیادی وجود دارد.
اهداف اموزش ضمن خدمت عموماً بیانگر نقاط مطلوب است.از لحاظ نظری، نقاط مطلوب به ایدئالها، ارزشها، باورها و ترجیحات اشاره می کند.بنابراین ، اهداف اموزش ضمن خدمت نوعاً بیانگر مقاصد و اهدافی است که رسیدن به آنها مطلوب باشد.متأسفانه هر جا مسأله مطلوبیت مطرح شود،اختلاف نظر بسیار زیاد می شود دلیل این امر آن است که داوری درباره مطلوب بودن یک پدیده غالباً بر اساس ارزشها صورت می پذیرد(جنتری[۴۹]،۱۹۹۴).بدین ترتیب اهداف آموزش ضمن خدمت نیز تا حدود زیادی تحت تأثیر این داوری و در نتیجه اختلاف نظر قراردارد. به این دلیل اهداف آموزش ضمن خدمت در کشورهای مختلف دنیا، همانند اهداف آموزش و پرورش، تحت تأثیر مجموعه متنوعی از متغیرهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قرار دارد. در نتیجه نمی توان از مجموعه ای از اهداف آموزش ضمن خدمت سخن گفت که مورد قبول تمام نظامهای اجتماعی و حتی سازمانی باشد.با این همه مهمترین مواردی که به منزله مقاصد نسبتاً مشترک سازمانها و نظامهای مختلف در خصوص آموزش ضمن خدمت قابل ذکر است به شرح زیر می باشد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

 

۲-۱-۳-۴-۱- هماهنگ و همسو نمودن کارکنان با سازمان

یکی از اهداف مهم اهداف آموزش ضمن خدمت کارکنان در سازمانها ، سازگار کردن فرد با سازمان در قالب وظایف و مسئولیتهای شغلی است. این امر از یک سو برای تحقق اهداف سازمان و دستیابی به سیاستها و خط مشیهای تعیین شده برای موسسه اهمیت دارد و از سوی دیگی پیشرفت شغلی و حرفه ای فرد در سازمان در گرو آگاهی وی از انتظارات مقامات مافوق و نحوه اجرای تکالیف و مسئولیتهالی شغلی است(پیترز[۵۰] ودیگران،۱۹۹۷).
با توجه به نقش و اهمیت نهادینه کردن وظایف شغلی برای کارکنان ، امروزه در بسیاری از سازمانها در بدو افراد به موسسه، آموزشهای توجیهی به آنان ارائه می شود. این آموزشها به افراد کمک می کند تا به نیازها و علائق فردی در چهارچوب مقررات و قوانین سازمانی توجه کنند.با این حال باید توجه داشت که سازگار کردن فرد با نقش سازمانی نباید منجر به جمود فکری و از بین بردن خلاقیت و ابتکار در افراد شود.

 

۲-۱-۳-۴-۲- افزایش رضایت شغلی و بهبود روحیه کارکنان
Job Satisfaction - رضایت شغلی

از دیگر اهداف اساسی آموزش ضمن خدمت کارکنان عبارت است از افزایش رضایت شغلی و بهبود روحیه کارکنان.برانگیختن کارکنان برای اجرای وظایف شغلی یکی از مهمترین دلمشغولیهای مدیران سازمانهاست.برای آنکه روحیه کارکنان تقویت شود و رضایت آنان از حرفه شان بهبود یابد، نظریات گوناگونی ارائه شده است، از جمله نظریه هرم سلسله مراتبی نیازهای مازلو.از نظر وی، برطرف کردن نیازهای سطوح بالا نقش بسیار مهمی در انگیزش و فزونی رضایت شغلی افراد در جهت اجرای وظایف شغلی درد.تحقیقات ومطالعات انجام شدهنشان می دهد که پس از تأمین نیازهای اساسی، امنیت شغلی افراد وپس از آن ارزش و اعتبار شغلی عامل مهمی در رضامندی شغلی است(حاجی میر رحیمی،۱۳۷۲،ص۳).آموزشهای ضمن خدمت کارکنان می تواند با ارتقای سطح علمی و حرفه ای کارکنان موجب ابقای فر در حرفه خود شده، ضمن تأمین ثبات شغلی، امنیت روانی را برای کارکنان ، موجب بالندگی فرد در حرفه خویش می شود و بدین وسیله نیازهای روانی سطوح بالاتر نظیر احترام و… را تأمین می نماید.در نتیجه می توان گفت آموزش ضمن خدمت می تواند در تأمین نیازهای روانی و رضایت شغلی افراد تأثیر مثبتی داشته باشد.

 

۲-۱-۳-۴-۳- کاهش حوادث و ضایعات کاری

در بسیاری از موسسات، بخصوص سازمان های تولیدی، حوادث کاری عمدتاً به واسطه عدم آگاهی و مهارت کافی کارکنان بروز می کند. این بیان بویژه در مورد کسانی که با ابزارها و تجهیزات حساس و توأم با خطر در کارخانجات سروکار دارند، مصداق بیشتری می یابد.
علاوه بر حوادث مختلف که به واسطه فقدان مهارت و دانش افراد به وجود می آید، ضایعات کاری و افزایش هزینه ای سازمان نیز از جمله نتایج نقصان دانش و مهارت نیروی انسانی در سازمانهاست . در موسسات تولیدی این امر از طریق افزایش هزینه های سازمان یا کاهش کیفیت تولیدات نمودار می شود . در سازمان هایی نظیر آموزش و پرورش فقدان مهارت و کارآیی معلمان و مدیران به صورت افزایش افت تحصیلی ، مردودی ، ترک تحصیل و… جلوه گر می شود . بنابراین ضرورت دارد برای اجتناب ورزیدن از مسائلی نظیر تنبیه ، اخراج و توبیخ که عمدتاً به واسطه عدم آگاهی افراد از سیاستها ، انتظارات و توقعات سازمان و نیز عدم آشنایی بااجرای بهینه وظایف و تکالیف شغلی است ، آموزش ضمن خدمت به طور جدی مورد توجه سازمانها قرار گیرد .

 

۲-۱-۳-۴-۴- بهنگام سازی دانش و توانش نیروی انسانی در سازمان

شالوده افزایش بهره وری در سازمانها مستلزم تاکید بر نیروی انسانی از نظر کیفی و ممانعت از نابهنگام شدن افراد در حرفه شان می باشد بنابه تعریف ، نابهنگامی در حرفه عبارت است از تقلیل کارآیی در اجرای کار در طول زمان و در نهایت که فرد به دلایل مختلف از لحاظ حرفه ای فرسوده شود و نتواند وظایف و تکالیف سازمانی را انجام دهد .
برای نابهنگامی دانش و توانش نیروی انسانی دلایل عدیده ای را برشمرده اند از نظر کافمن[۵۱] مهمترین دلایل نابهنگامی در حرفه عبارت است از ( همان ؛ ص ۲)
الف ) انفجار اطلاعات و تغییر تحولات علمی : پیشرفت روز افزون و سریع دانش و فناوری منجر به رشد فزاینده اطلاعات و انفجار آن می شود و این امر به سرعت توانایی افراد را تحت الشعاع قرار می دهد.
ب ) ویژگیهای فری : برخی از ویژگیهای فردی نیز برنابهنگامی فرد موثرند برای مثال هر قدر فرد محسن تر شود ، از بازدهی کمتری برخوردار می شود و برای نابهنگامی استعداد بیشتری دارد .
ج) محیط کار و جو سازمانی : تحولات اجتماعی بر محیط کار و جو آن اثر زیادی دارد وتغییرات پی در پی را بر آن تحمیل می کند . از این رو ضروری است تا افراد دائم به دانش و مهارتهای جدید مجهز گردند .
اگر چه تمام عوامل ایجاد کننده نابهنگامی در حرفه را نمی توان از طریق آموزش برطرف ساخت ، بدون شک آموزش ضمن خدمت کارکنان از طریق بهسازی و نوسازی دانش و توانایی افراد ، نقش مهمی در بهنگام سازی آنان دارد .

 

۲-۱-۳-۴-۵- کمک به تغییر و تحولات سازمانی

تغییر در تحولاتی که در محیط سازمان به وقوع می پیوندد ،عمدتاً مستلزم آماده سازی کارکنان و نیروی انسانی است . این مساله بخصوص در مورد تغییرات برنامه ریزی شده مصداق دارد . شرکتهای مختلف برای افزایش تولید و بهبود خدمات مدام ساختارهای خود را متحول می سازند و این امر آماده ساختن کارکنان با این نوآوریها را ضروری می سازد .
در برخی از موارد تغییرات جزئی در روشها و فنون اجرای کارها به وجود می آید که در غالب موارد ، این تغییرات مستلزم افزایش قابلیت انعطاف در کارکنان برای استفاده از ابزارها و فنون جدید است . تغییرات شخصی افراد و مسئولیتها و وظایف جدید نیز نیازمند آگاهی و اطلاعات لازم کارکنان است و فقدان این امر می تواند بر کارآیی سازمان تاثیرات نامطلوبی داشته باشد .
نکته اساسی در مورد تغییرات سازمانی ، مقاومت کارکنان در مقابل آن است. که کارکنان سازمانها ممکن است به دلایل مختلفی نظیر دلمشغولی اطلاعاتی ، نگرانی درباره موفقیت ، مقام و وضعیت مالی خود در وضعیت جدید ، نگرانی درباره ناتوانی در اجرای وظایف و دلایل متعدد دیگر در مقابل تغییرات مقاومت کنند ( پیترز و دیگران ، ۱۹۹۷ ) . به این دلایل به غیر از تدابیر دیگر نظیر مشارکت کارکنان در برنامه ریزی تغییر ، آموزش و توجیه کارکنان نیز نقش بسیار مهمی را در موفقیت تغییرات ایفا می نمایند . بنابراین از جمله مهمترین وظایف آموزش ضمن خدمت در سازمانها کمک به تغییرات سازمانی است .

 

۲-۱-۳-۴-۶- انطباق با شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی

تمام سازمان های معاصر در محیطی فعالیت می کنند که از لحاظ فرهنگی ارزشها و ایدئولوژی ویژه ای دارد و موفقیت بسیاری از آنها در گرو شناخت این چگونگی اجتماعی و انطباق بهینه با آن است . محیط اجتماعی سازمانها که می توان آن را فراسیستم اجتماعی نامید ، در عین حال حوزه عمل و میدان فعالیت سازمانها را تا حدود زیادی تعیین می نماید . بنابراین شناخت این فرا سیستم و درک عمیق آن برای تمام کارکنان سازمانها بخصوص مدیران و تصمیم گیرندگان سطوح عالی سازمان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است ( طالقانی ، ۱۳۷۲ ) .

 

۲-۱-۳-۴-۷- تقویت روحیه همدلی و همکاری در بین کارکنان سازمان

یکی دیگر از اهداف آموزش ضمن خدمت کارکنان ، تقویت روحیه هماهنگی و همکاری در بین کارکنان سازمان و بین کارکنان و سازمان است . در حقیقت توفیق سازمان در دستیابی به اهداف تعیین شده تا حد زیادی تابع ایجاد فضای اعتماد و تفاهم متقابل در محیط کار ، افزایش میزان همکاری کارکنان با سرپرستان و مدیران و مهمتر از همه ایجاد هماهنگی در نحوه اجرای امور سازمان در واحدهای مختلف می باشد ( ابیلی ، ۱۳۷۲ ، ص ۶۶).
به نظر می رسد استفاده از آموزشهای ضمن خدمت یکی از طرق ایجاد هماهنگی و همدلی ، باشدکه از یک سو زمینه ارتباط متقابل کارکنان با یکدیگر در محیط آموزشی را فراهم می سازد واز سوی دیگر ، از طریق افزایش دانش و اطلاعات شغلی ، برداشتها و علائق حرفهای تقریباً یکسانی را در آنان ایجاد می کند . بنابراین از جمله هدفهای آموزش ضمن خدمت کارکنان ، تقویت روحیه همکاری و همدلی در سازمان است .

 

۲-۲- مبانی نظری توانمندسازی

 

۲-۲-۱- خاستگاه توانمندسازی

توانمندسازی به صورت عام از ابتدای خلقت بشر وجود داشته است. زندگی گذشته انسان و روند تکاملی آن طی تاریخ گویای این موضوع است. شیوه سکونت،‌ساخت سرپناه و رشد ابزارهای مورد استفاده برای گردآوری خوراک،‌ شکار ، کشاورزی و ایجاد تغییرات و تکامل آن برای حفظ نفس و بهبود زندگی نشان از تکامل توانمندسازی بشر است.
توانمندسازی در ابتدا به عنوان یک فن در حرفه مددکاری و پزشکی بالینی و به منظور کمک کردن به بیماران جسمی و روحی مورد استفاده قرار گرفت که امروزه با عنوان توان بخشی از آن یاد می شود. سایر رشته های علوم انسانی و اجتماعی هم به این مفهوم پرداخته اند، اما در آن رشته ها مفهوم توانمندسازی با بهره گرفتن از اصطلاحات خاص خود توضیح داده شده است.
در مدیریت سابقه استفاده از اصطلاح توانمندسازی به دموکراسی صنعتی و مشارکت کارکنان در تصمیم گیری های سازمان، تحت عناوین مختلفی همچون تیم سازی،مشارکت فعال و مدیریت کیفیت فراگیر بر می گردد. به طور کلی این اصطلاح به طور خاص در سال ۱۹۸۰ در رشته مدیریت مطرح شد که می توان آن را پاسخی به ترویج رویکرد تیلوریسم برای طراحی کار که ساده سازی شغل را توصیه می کرد، دانست. در ساده سازی شغل، کارهای پیچیده به یکسری از کارهای ساده تر که توسط کارکنان مختلف انجام می گیرد، شکسته می شود. به عبارت دیگر ساده سازی شغل، ‌شکلی از ناتوانمندسازی است . تحقیقات اخیر تأکید می کنند چنین مشاغل ساده ای که منجر به خستگی و کارهای تکراری می شود ، نارضایتی ایجاد می کند و برای ژرورش کارکنان ضعیف مناسب هستند و روابط صنعتی ضعیف را پرورش می دهند (صنعتی، ۱۳۸۶، ۱۸).
ابعاد چندگانه توانمندسازی آن را به مفهومی مشکل برای تعریف تبدیل کرده است. به طور فزاینده ای نویسندگان از لغات متفاوتی برای توصیف رویکردهای مشابه استفاده کرده اند. سولیوان[۵۲] (۱۹۹۴) نشان می دهد تا قبل از ۱۹۹۰ توانمندسازی فقط از طریق مقالاتی که درباره موضوعاتی همچون مدیریت مشارکتی، کنترل کیفیت جامع، توسعه فردی، دوایر کیفیت و برنامه ریزی استراتژیک تدوین شده بود، قابل دسترسی بود. از دهه ۱۹۹۰ شمار مقالاتی با عنوان “توانمندسازی” افزایش یافت (هونالد ، ۱۹۹۷، ۲۰۲).
واژه توانمندسازی هم می تواند برای توصیف جنبه های فردی و هم برای جنبه های سازمانی مفید واقع شود. عامل پیچیدگی در تعریف توانمندسازی این است که هر سازمان به منظور انجام صحیح توانمندسازی آن را برای خود تعریف کند. (هونالد ، ۱۹۹۷، ۲۰۲).

 

۲-۲-۲- تعاریف و مفاهیم توانمندسازی

 

۲-۲-۲-۱- تعریف توانمندی

توانمندی بصورت گسترده به شیوه های مختلف مورد استفاده قرار می گیرد. بسیاری از مدیران در محیط کاراز توانمندسازی صحبت می کنند و نویسندگان و صاحبنظران مدیریت توانمندی را بعنوان راه حل بسیاری از مشکلات سازمانی توصیه می کنند. توانمندی سال هاست که در حوزه هایی از قبیل کار اجتماعی ، توسعه مجدد شهری و توسعه خارجی مورد استفاده قرار گرفته است. اما توانمندی چیست؟
فرهنگ انگلیسی آکسفورد کلمه امپوور[۵۳] را این چنین تعریف کرده است : اعطای قدرت یا اختیار به کسی تا بتواند چیزی را انجام دهد و یا ایجاد این احساس در فرد تا او بتواند کارهای بیشتری را انجام دهد.
در سال های اخیر کاربرد این وا‍‍‍ژه در سازمان ها گسترش یافته بطوریکه بسیاری از نویسندگان از آن بعنوان داروی شفابخش و شعار رایج مدیریتی در اوایل سال های ۱۹۹۰ یاد می کنند. شاکلتون (۱۹۹۵) توانمندی را بعنوان” فلسفه دادن اختیار تصمیم گیری و پاسخگویی بیشتر به افراد زیردست در سازمان “تعریف کرده است. (گرین و مکاندرو،۱۹۹۹، ۲۵۹).

 

۲-۲-۲-۲- تعریف توانمند سازی

در سال های اخیر واژه توانمندی سازی به بخشی از زبان روزمره مدیریت تبدیل شده است(ویلسون[۵۴]، ۱۹۸۱: ۱۸). ایجاد این واژه با تحول و ایجاد زمینه های نو در مدیریت منابع انسانی[۵۵] و توسعه منابع انسانی مرتبط می باشد. در فرهنگ لغت وِبستر از توانمندسازی به عنوان تفویض اختیار یا اعطای قدرت قانونی به سایرین تعبیر شده است. در فرهنگ لغت آکسفورد فعل توانمندسازی، را به عنوان “توانا ساختن” تعریف می کند. توانمندسازی به معنی قدرت بخشیدن است. به این معنی که به افراد کمک کنیم تا احساس اعتماد به نفس خود را بهبود بخشند و براحساس ناتوانی و درماندگی خود چیره شوند. همچنین بدین معنی است که انگیزه درونی را برای انجام یک وظیفه بسیج کنیم. توانمندسازی افراد به صورت ترغیب، بر آنان تأثیر می گذارد. یعنی این که فرصت هایی برای افراد فراهم آوریم تا نشان دهند که می توانند ایده های خوبی آفریده و آنها را به عمل برسانند. (اسمیت، ۲۰۰۰: ۱)
عکس مرتبط با منابع انسانی
توانمندسازی به عنوان چهار وظیفه است که افراد هنگام انجام فعالیت کاریشان از خود بروز می دهند. این چهار بعد توانمندسازی شامل معنی دار بودن، اثر گذاری، شایستگی و حق انتخاب می باشد(توماس و والتهوس[۵۶]، ۱۹۹۰: ۶۷۱). کانگر وکاننگو عنوان می دارند؛ هر گونه استراتژی یا تکنیک مدیریتی که منجر به افزایش حق تعیین سرنوشت و کفایت نفس کارکنان گردد، توانمندسازی آنها را در پی خواهد داشت. برعکس، هر استراتژی که برخورداری از حق تعیین سرنوشت و یا کفایت نفس کارکنان را تضعیف کند، باعث تقویت احساس «عدم داشتن قدرت» در آنها شود، عدم توانمندی را در پی خواهد داشت. (کانگر و کانونگو[۵۷]، ۱۹۸۵: ۴۷۳)
توانا ساختن عبارت است از ایجاد شرایط لازم برای ارتقاء انگیزش افراد در انجام وظایف شان از طریق پرورش احساس کفایت نفس می باشد. به اعتقاد نظریه پردازان مدیریت توانمندسازی هم عبارت است از در اختیار قرار دادن منابع مورد نیاز در دسترس کارکنان و تقویت احساس مهم بودن در آنها. با توجه به آن چه گذشت، کانگر و کاننگو تفویض اختیار را پایه اصلی فرایند توانمندسازی کارکنان به شمار می آوردند. ولی برای تحقق کامل آن، شرایط دیگری از جمله اقدامات رسمی سازمان و بهره گیری از متون غیر رسمی، تهیه و تدارک اطلاعاتی که به کفایت آنها در سازمان کمک کند، لازم است. (کانگر و کانونگو، ۱۹۸۵: ۴۷۵)
بعد از کانگر وکاننگو تعاریف زیادی از توانمندسازی به عمل آمد. اغلب نظریه پردازان مدیریت به تعریف این اصطلاح از بعد ارتباطی آن پرداختند. به عنوان مثال صاحب نظرانی چون بلاک و پیترز توانمندسازی را فرایند تقسیم قدرت بین افرادی که در سازمان کار می کنند تعریف کرده اند. چاپی و کارِستون توانمندسازی را فرایند تقسیم مجدد اختیار و کنترل می دانستند. به اعتقاد شوتز توانمندسازی عبارت است از مشارکت کامل کارکنان و مدیران در تصمیم گیری. هانکوول، جادسن و هفنر با بهره گیری از تعاریف فوق ابراز داشتند که توانمندسازی عبارتست از مسئولیت پذیری برای اتخاذ تصمیم در زمینه فعالیت های کاری که فعلاً در حال انجام هستند. ایلون نیز عنوان داشت که توانمندسازی فرایند انرژی زایی است، به گونه ای که احساس اعتماد و کنترل افراد را هم برخود و هم بر سازمان افزایش داده و منجر به رشد شخصی و رضایتمندی افراد گروه می گردد. به نظر شوول، دسلر و رانیک، توانمندسازی عبارت است از اعطای اختیارات بیشتر به کارکنان برای اتخاذ تصمیمات لازم بدون آن که در ابتدا توسط سطوح بالاتر مدیریت مورد نظارت و کنترل واقع شوند.
رابینز و همکارانش در مطالعات خود از توانمندسازی و در تعریفی جامع آن را اینگونه تشریح می کند، “توانمندسازی عبارت از انگیزش درونی فرد در جهت انجام کار و یا انعکاسی انگیزشی از شرایط محیطی مناسب فرد می باشد. در سایر ادبیات، توانمندسازی به عنوان نگرشِ فرد نسبت به محیط تعریف شده است، در دیگر تعریف به عنوان مبنی و اساس تعهد کارکنان به کار تعریف شده است. تحقیقات دیگری توانمندسازی را به عنوان ساختار ارتباطی کار (که انتقال دهنده قدرت و اختیار به افراد در سازمان است) تعریف می کنند. عبارت ساختار پشتیبانی کننده از کار، نیز از تعاریف به کار رفته در این حوزه می باشد (همانند فعالیت هایی که منجر به تقسیم منابع و اطلاعات در سازمان می گردد). در مطالعات دیگری، توانمندی بعنوان متغیر وابسته و تحت تأثیر فعالیت های مدیریت یا رهبری سازمان به شمار رفته است. در بعضی دیگر از تعاریف از آن به عنوان منبعی کاربردی برای انسان یاد شده است (همانند برنامه های آموزشی و سیستم های پاداش خدمات) در نهایت توانمندسازی به عنوان منبعی برای رفتار یا عملکرد که مرتبط با نتایج آن عملکرد شکل می گیرد نام برده می شود. این تعاریف و نگرشهای متعدد، مقایسه یا تلفیق یافته های مرتبط با توانمندسازی را مشکل می نماید. ” (رابینز و همکاران[۵۸]، ۲۰۰۲: ۴۲۰)
توانمندسازی واژه ای است که در علوم سازمانی بسیار مورد استفاده قرار گرفته، ولی توافقی بر آن حاصل نشده است. دلیل چنین امری را می توان در عدم وجود یک بستر گسترده تاریخی و تجربی برای این مفهوم در بین مفاهیم سازمانی دانست. به این معنی که پژوهشهای عملی زیادی در مورد آن، بویژه در فرهنگهای مختلف صورت نگرفته است. از طرف دیگر جدید بودن موضوع در ادبیات مدیریت، بویژه منابع انسانی و تنوع نظری دانشمندانِ این حوزه مانع از شکل گیری تعریفی جامعِ علمی برای آن شده است. بطور خلاصه می توان گفت، زمینه ای که دانشمندان توانمندسازی دست به مطالعه زده اند، رابطه مستقیمی بر نوع تعریف، برداشت و الگوی آنان از توانمندسازی داشته است. این خود باعث ایجاد تنوع و پیچیدگی در درک مفهوم و تعاریف ارائه شده از آن دارد. علاوه بر آن ابعاد چندگانه این واژه ارائه تعریفی یکپارچه و واحد از این مفهوم را با مشکل روبرو ساخته است. همانطور که این اختلافات نشان می دهد برخی بر توانایی افراد و تمایل آنها بر توانمند شدن تمرکز یافته است و برخی محققین از مواردی چون عملکرد تیمی، غنی سازی شغلی، کنترل کارشخصی، استقلال در انجام وظیفه، تیم کاری، سیستم پرداخت مرتبط با عملکرد و مالکیت سهام کارکنان و … را به عنوان فرایند توانمندسازی تعریف نموده اند. (ویلسون[۵۹]، ۱۹۸۱: ۶۵)
تصویر درباره بازار سهام (بورس اوراق بهادار)
به عقیده سولیان تا قبل از دهه ۱۹۹۰ تعداد اندکی از مقالات برای تشریح توانمندسازی به کار رفته است. این واژه هم از بُعد فردی و هم از بُعد سازمانی قابل تفسیر می باشد. این تعاریف منجر به الگوهایی شده که هر الگو از نحوه نگرش دانشمندان آن حوزه شکل گرفته است. محققین به توانمندسازی از زوایای مختلفی نگریسته اند و در واقع هر کس از دیدگاه خود به تفسیر موضوع توانمندسازی پرداخته است.
اما در یک نگاه کلی می توان تعاریف توانمندسازی را به دو جزء تقسیم نمود. یک جزء بیانگر احساسی عینی و دیگری یک احساس ذهنی است. یک بُعد مرتبط است با واقعیت های عینی و چیزهایی که ما در اختیار داریم و به ما اجازه داده شده است انجام دهیم. بُعد دیگر مرتبط با یک احساس ذهنی که نشأت گرفته از یک قدرت زیاد می باشد. از کنار هم قرار گرفتن این دو بُعد ذهنی و عینی توانمندسازی حاصل می گردد. لازم به توجه است که این دو بعد هیچ گاه با یکدیگر رقابت نمی کنند. توانمندسازی به معنی قادر بودن و اجازه داشتن بطور همزمان می باشد، در واقع توانمندسازی می تواند درونی باشد یا به وسیله دیگران ایجاد شود. (سبزیکاران، ۱۳۸۶: ۱۷)
همان طور که از تعاریف مختلف توانمندسازی بر می آید، به توانمندسازی از دو دیدگاه نگریسته
می شود. دیدگاه اول توجه به توانمندسازی به عنوان فعالیتهای است که بوسیله سازمان در سهیم کردن کارکنان در قدرت و تصمیم گیری ها اشاره دارد، که در این بُعد فراهم آوردن شرایطی برای قدرتمندتر شدن کارکنان مد نظر می باشد. دیدگاه دوم توجه به توانمندسازی از منظر روانشناختی می باشد. یعنی ایجاد یک حس درونی در افراد که بتوانند به طور مستقل تصمیماتی را در فرایند کاری خویش اتخاذ نمایند، در این دیدگاه نگرش یا طرز تلقی افراد به کار و نقش شان در سازمان اشاره دارد. (ما[۶۰] و همکاران، ۲۰۰۶: ۷۲)
با توجه به آنچه در تعاریف و نگرشهای توانمندسازی مورد توجه قرار گرفت، می توان گفت که جمع بندی در نگرشهای مختلف می تواند به عنوان یک راهکار در جهت عینی و کاربردی تر نمودن شرایط اجرای توانمندسازی بکار رود. تا از سردرگمی و استفاده نادرست الگوها و روشها جلوگیری نماید. بنابراین جمع بندی می تواند علاوه بر مهیا نمودن شرایط فهم بهتر از مفاهیم توانمندسازی، در آموزش و اجرای آن نیز مفید واقع می گردد.

 

۲-۲-۳- ضرورت توانمندسازی

سازمان های امروز تحت تاثیر عواملی از قبیل افزایش رقابت جهانی، دگرگونی های ناگهانی، نیاز به کیفیت و خدمات پس از فروش و وجود منابع محدود و زیر فشارهای زیادی قرار دارند. پس از سال ها تجربه، دنیا به این نتیجه رسیده است که اگر سازمانی بخواهد در اقتصاد و امور کاری خود پیشتاز باشد و در عرصه رقابت عقب نماند باید از نیروی انسانی متخصص، خلاق و باانگیزه بالا برخوردار باشد. منابع انسانی اساس ثروت واقعی یک سازمان را تشکیل می دهند. بین سرمایه انسانی و بهره وری در سازمان ها رابطه ای مستقیم وجود دارد. از دغدغه های مهم بنگاه های اقتصادی موفق جهان، گردآوری سرمایه انسانی فرهیخته و خردورزی است که قادر به ایجاد تحول در سازمانی که به آن متعلق هستند باشند. یک سازمان موفق مجموعه ای است مرکب از انسان هایی بافرهنگ سازمانی، اندیشه و اهداف مشترک که با کار گروهی در نظام انعطاف پذیر سازمان، تجارب و دانش خود را با عشق به پیشرفت روزافزون سازمان در اختیار مدیریت خود قرار می دهند. بنابراین هر فرد نسبت به سازمان و وظیفه ای که انجام می دهد، احساس مالکیت خواهد کرد. استفاده از توانایی های بالقوه منابع انسانی برای هر سازمانی مزیتی بزرگ به شمار می رود. در بهره وری فردی، سازمان از مجموعه استعدادها و توانایی های بالقوه فرد به منظور پیشرفت سازمان استفاده می کند و با بالفعل درآوردن نیروهای بالقوه و استعدادهای شگرف در جهت سازندگی موجب پیشرفت فرد و همسویی با سازمان خواهد شد بنابراین لازمه دستیابی به هدف های سازمان، مدیریت موثر این منابع باارزش است. دراین راستا رشد، پیشرفت، شکوفایی و ارتقای توانمندی های کارکنان در سالیان اخیر تحت عنوان توانمندسازی کارکنان مورد توجه صاحبنظران و کارشناسان مدیریت منابع انسانی واقع شده است. همانگونه که سازمان ها به مقابله با چالش های سازمانی بر می خیزند و بهبود مستمر را در اولویت قرار داده اند، نیاز بیشتری به حمایت و تعهد کارکنان و درگیرکردن آنها در کار احساس می شود. توانمندسازی تکنیکی نوین و موثر در جهت ارتقای بهره وری سازمان به وسیله بهره گیری از توان کارکنان است. کارکنان به واسطه دانش، تجربه و انگیزه خود صاحب قدرت نهفته هستند و در واقع توانمندسازی آزاد کردن این قدرت است. این تکنیک ظرفیت های بالقوه ای که برای بهره برداری از سرچشمه توانایی انسانی که از آن استفاده کامل نمی شود، در اختیار می گذارد و در یک محیط سالم سازمانی روشی متعادل را در بین اعمال کنترل کامل از سوی مدیریت و آزادی عمل کامل کارکنان پیشنهاد می کند.

 

۲-۲-۴- اهداف توانمندسازی

هدف از توانمندسازی ایجاد سازمانی است مرکب از کارکنانی متعهد و مشتاق به کار که وظایف شغلی شان را بدین علت که هم عقیده دارند و هم از آن لذت می برند انجام می دهند. همچنین هدف از توانمندسازی نیروی انسانی، استفاده از ظرفیت های بالقوه انسان ها به منظور توسعه ارزش افزوده سازمانی، تقویت احساس اعتماد به نفس و چیرگی بر ناتوانی ها و درماندگی های فردی است. به عبارت دیگر هدف از توانمندسازی ارائه بهترین منابع فکری مربوط به هر زمینه ای از عملکرد سازمان است. گالبریت و لاور عقیده دارند هدف بلند مدت توانمندسازی ، اطمینان دادن به کارکنان است که در چارچوب رسالت ، چشم انداز و استراتژی سازمان به موفقیت می رسند.
توانمندسازی ادعا دارد به وسیله تأکید بر حقوق کارکنان برای خودسازماندهی و رشد شخصی ، عدالت را حکمفرما می کند. به عبارت دیگر توانمندسازی راهی است که به کمک واگذاری عوامل انضباطی به کارکنان آنها را به سمت پاسخگویی و بنابراین برانگیختگی و خودنظمی سوق می دهد و بدین وسیله سطح کمال آنان را افزایش می دهد.
افراد در توانمندسازی باید مسئولیت بهبود شغل و وظایف روزانه خود را یپذیرند. این به عهده خود فرد است که شغل خویش را بهتر، غنی تر و رضایت بخش تر سازد. وقتی فرد این کار را انجام می دهد، بهتر می تواند تصمیم بگیرد و مسئولیت پذیرتر شود و به فردی تبدیل شود که بهتر می تواند مشارکت نماید.
لیچ و وال در این رابطه می نویسند : توانمندسازی وسیله ای است برای ارتقاء کارکنان به ویژه راهی است برای ایجاد دانش و توانایی کارمندان برای ارتقاء عملکرد.
به طور خلاصه با توجه به سطور فوق اهداف توانمندسازی کارکنان را می توان در موارد ذیل ذکر کرد:
ارتقای کارکنان از طریق ایجاد دانش و توانایی
استقرار عدالت در سازمان
ایجاد کارکنان متعهد و مشتاق در کارکنان

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 03:54:00 ق.ظ ]