از سخن و آواز، او صورت بساخت
موج، خود را باز اندر بحر برد
باز شد که انا الیه راجعون
مثنوی- د ۱: ۱۱۴۱ – ۱۱۳۹

 

 

 

صورت از بی صورت آید در وجود

 

 

 

 

همچنانک از آتشی زاده ست دود
مثنوی- د ۱: ۲۶۵۸

 

 

۳-۳- ابتنای علوم حضوری بر علم حضوری به نفس
زمانی که روشن شود علم همان حضور یا شهود چیزی است،

 

 

 

 

 

 

 

 

 

علم جویای یقین باشد بدان وان یقین جویای دید است و عیان . مثنوی- د ۳: ۴۱۲۱

آن علمی اتمّ و اکمل و به حقیقت نزدیک‌تر خواهد بود که حضور و ملاک این حضور یعنی اتحاد هم به نحو تمام‌تری در فرایند عالم شدن موجود باشد. تا جائی که عینیت عالم با معلوم حاضرترین و روشن‌ترین علمی خواهد بود که برای یک عالم می‌توان متصور شد.
این حاضر بودن حضور منشأ هرگونه معرفت و شناخت به شمار می‌آید. یعنی نفس ناطقه هرگز از خود پنهان نیست و در همان لحظه که به غیر خود هم آگاهی پیدا می‌کند به خویشتن خویش نیز آگاه است و همچنین آگاهی به خویشتن است که منشأ آگاهی به غیر شناخته می‌شود. پنهان بودن از خود و آگاهی داشتن نسبت به غیر از خود از جمله سخنان بی‌معنی و مهملی است که اهل بصیرت نمی‌توانند به آن باور داشته باشند به این ترتیب نفس ناطقه هرگز فاقد خویشتن خویش نیست. (دینانی، ۱۳۷۹: ۲۰۰، ج ۳)
لذا عالمان مسلمان چه عارف و چه حکیم، به ابتنای همه علوم انسان بر علم حضوری هر نفسی به خویشتن خویش و نه به افعال و حالات خویش اذعان دارند. شیخ الرئیس ابوعلی سینا با طرح مسئله مهم و اساسی “انسان معلق” به این موضوع توجه کرده و بر اساس همین طرز تفکر است که او کتاب معروف خود را “الاشارات و التنبیهات” نامیده است. منظور وی از عنوان “التنبیهات” این است که توجه به مسئله هستی و وجود تنها از طریق انتباه و بیداری حاصل می‌گردد. (همان: ۲۰۴، ج۳)
فیلسوف بزرگ اشراقی، سهرودی هم در باب معضل مسئله علم و شناخت، به عالم حضوری و ادراک بی‌واسطه “خود” به عنوان نوعی مشاهده بی‌واسطه هستی اتکا می‌کند و آن را اصل و اساس معرفت می‌شناسد. وی علم حضوری را نور یا هستی نامید و بر علم حصولی مقدم و منشأ هرگونه ادراک می‌داند. (همان: ۲۰۶- ۲۰۴، ج۳)
بسیاری از عرفا نیز نخستین قدم در راه سلوک حق را “یقظه” و بیداری دانسته‌اند که از طریق ذکر و فکر به عالم حضور می‌توان راه برد. (همان: ۲۰۱، ج۳)
لذا اولین متعلق معرفت و نقطه آغازین معرفت‌شناسی همانا شناخت شهودی خود شناسنده یعنی نفس است. (جوادی آملی، ۱۳۷۲: ۷۶) بنابراین بدون علم حضوری نفس به خود، هیچ علم دیگری چه حضوری و چه حصولی ممکن نخواهد بود، چرا که در هر علمی این نفس و ذات “من” است که عالم می‌شود و چنانچه گفته شود علم به هر شیئی عبارت است از حضور آن شئ یا حضور صورتش نزد نفس، حال چگونه ممکن است نفس به امور حاضر در نزد خود علم داشته باشد اما به خود جاهل باشد؛ اغیار به جهت اتصال و ارتباط به “او” نزدش حاضر باشند، اما خود از خود غایب باشد. آنچه قبل از هر چیزی برای هر مدرکی معلوم است خود اوست. و اگر امور دیگری برایش معلومند از جهت اتحاد یا ارتباطی است که با او دارند و در پرتو نور او از تیرگی به ظهور و از غیبت به حضور می‌رسند. (فنائی اشکوری، ۱۳۸۷: ۳۴)
با این حال عدم توجه به نفس خویش یعنی همان عدم توجه به مبنای علم، موجب پراکندگی و حیرانی و عدم نیل به حقیقت می شود. مولوی نتیجه این غفلت را علت اساسی اختلاف اندیشه ها و روش ها و حیرانی افراد می داند. (جعفری،۱۳۷۷: ۱۸۴، ج ۱۱) :

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

این در آن حیران شده کان بر چیست
آن خیالات ار نبد نامؤتلف
قبله جان را چو پنهان کرده‏اند هر چشنده آن دگر را نافى است
چون ز بیرون شد روش‏ها مختلف
هر کسى رو جانبى آورده‏اند
مثنوی- د ۵: ۳۲۸ – ۳۲۶

و انسان ها را به جای غوطه ور شدن در کثرات علومی که خود عاریتی و نیازمندند، به اصل و چشمه این علوم که شناخت جان خویش است دعوت می کند:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاری ز درون جان تو می باید
یک چشمۀ آب از درون خانه
حبّذا کاریز اصل چیزها
تو ز صد ینبوع شربت می کشی
چون بجوشید از درون چشمۀ سَنی کز عاریه ها تو را دری نگشاید
به ز آن جویی که آن ز بیرون آید
فارغت آرد ازین کاریزها
هرچه زآن صد کم شود کاهد خوشی
زاستراق چشمه ها گردی غنی
مثنوی- د ۶ : ۳۵۹۹ – ۳۵۹۶

دیدنی حضوری و بینشی عیان که تنها در باب جان صدق می کند.
دیگر علوم حضوری نفس هم چون مشاهده آثار و افعال و هم چنین مشاهده قوا و ابزار نفسانی و … از آن جهت که این پدیده‌ها از ملحقات و مراتب وجود “من” هستند و به حسب واقعیت و وجود با واقعیت و جود “من” پیوسته هستند به طوری که وجودشان عین اضافه و نسبت است و فرض انقطاع نسبت عین فرض نابودی آن هاست. مثلا چون دیدن خود را مشهود می‌کند (دیدنم با اضافه به “میم”) نه دیدن مطلق را، پس شهودِ دیدن خود همواره ملازم است با شهود خود. (طباطبائی، ۱۳۸۹: ۵۳، ج۲)[۲۸]
پس روشن شد که در فلسفه و عرفان اسلامی معرفت شناسی با مبناگروی پیوند اساسی دارد به گونه ای که اساسا شناخت و معرفت شناسی بدون مبنا محال است. این مبناگروی به طور مجزا هم در علوم حصولی و هم در علوم حضوری و در کل بنای علم (حضوری و حصولی) هم مبنایی واحد و بنیانی اصلی است. پس نظام معرفت‌شناسی هم دارای مبنا و پایه است و هم این مبنا واحد است که فروع علم هم مبتنی بر آن هستند.
۳-۴-محدودیت شناخت حقیقت نفس
گذشت که شناخت نفس که شناختی بنیادین در معرفت شناسی است، شناختی از نوع حضور و شهود است. ما نه بواسطه صورتی از خود و نه تصدیق به اینکه “من هستم” به خویشتن آگاهی می یابیم که مشمول علم حصولی باشد. علم به وجود خویش همان یافتن خویش است و انسان، خودش عین علم به خود است. این شناخت از خویشتن این یافتن خویش، و نیز حالات و افعال بی واسطه خویش، یافتنی ابتدایی و بسیط است که هیچ کس نمی تواند منکر آن شود. (حسین زاده، ۱۳۷۸: ۴۲-۴۱)
اگرچه این شناخت اولین شناخت حضوری و علم و عالم و معلوم در آن متحد است با این حال این به معنای ساده و روشن بودن شناخت نفس نیست؛ بلکه به عکس دشوارترین شناخت هاست که در نهایت آن به حیرانی در این شناخت می انجامد. نزدیک ترین و حاضرترین موجود برای نفس، خود نفس است که خود را می یابد. با این حال مولوی همین نزدیکی حضور نفس برای خود را در عین اینکه به معنای شناخت نفس از خویش می داند، همچنین همین حضور را موجب عدم حضور و شناخت نفس از خویشتن نیز بیان می کند.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:28:00 ب.ظ ]