کودکان کنترل خیلی کمی بر زندگی خود دارند. تصور خود به عنوان یک سازنده آسمان خراش یا قهرمانی که از سیاره ما دفاع می کند به هر کودکی قدرت می بخشد. در نتیجه ، کودک از توانایی هایش آگاه می شود و استعدادهایش شکوفا می شود و از لحاظ عقلانی سریع تر رشد یابند.
بهره گیری از قوه تخیل در واقع آغازگر افکار انتزاعی است. کودکانی که می توانند قصر پادشاه را در یک تپه شنی ببینند یا یا شام خوشمزه ای را در یک ساندویچ گلی تصور کنند در واقع در حال پرورش تفکر سمبولیک هستند. این مهارت در مدرسه از اهمیت خاصی برخوردار است زیرا در این مقطع است که کودکان باید اعداد را که سمبول گروهی از موضوعات هستند و حروف را که سمبول اصوات هستند و… فرا بگیرند.
بهره گیری از قوه تخیل در واقع آغازگر افکار انتزاعی است.
مهارت های زبانی را تمرین کنند.
بچه ها در بازی با دوستانشان گفت و گوهای بسیاری می کنند. پس در نتیجه این گفتارها دامنه ی لغاتشان گسترش می یابد ، در ساختار جملات پیشرفت می کنند و مهارت های ارتباطی شان افزون می گردد.
بر ترس هایشان غلبه می کنند.
بازی به کودکان کمک می کند که بر ترس ها و نگرانی هایشان غلبه کنند. با بازی در نقش یک هیولای بزرگ و وحشتناک که زیر تخت قایم شده، کودک کنترل بر او را در خود احساس می کند و آن هیولا دیگر در نظرش آنقدرها بد و بزرگ نمی آید. همچنین بازی های تخیلی به کودک کمک می کند که احساسات در هم و بر هم و کلافه کننده ی درون خود مثل احساس خشم نسبت به والدین، یا حسادت نسبت به خواهر یا برادر جدیدش را خالی کند.
به منظور پرورش و ارتقای سطح تخیلات کودکان، هر روز برای آن ها کتاب بخوانید. کتاب به کودک این فرصت را می دهد که در خیال خود دنیاهای دیگری را ببیند و دنیاهای جدیدی برای خود خلق کند.
ما در زندگی روزمره خود با انواع هیجانات رو در رو هستیم. بطوری که این آشنایی ما با هیجانات به دوران نوزادی ما بر میگردد. به عبارتی ما از لحظه تولد برخی از هیجانات را با خود داریم و این اهمیت و نقش هیجانات مختلف را در زندگی نشان میدهد. برخی از هیجانات لذت بخش ، خوشایند و تقویت کننده هستند، بطوری که فرد برای رسیدن به آن حالت خاص از هیجانات ممکن است تقلا و تلاش هم بکند.
ولی برخی دیگر بیشتر جنبه آزارنده را دارند و شاید فرد تلاش برای اجتناب از رسیدن به آنها داشته باشد یا اگر در آن حالات قرار گیرند، تلاش کند خود را از آن نوع هیجان رهایی دهد. به این ترتیب هیجانات از لحاظ میزان خوشایندی یا ناخوشایندی به دو دسته تقسیم میشوند: هیجانات مثبت و منفی. اما به این نکته باید توجه داشت، هر یک از هیجانات اهمیت و نقش مهمی در زندگی دارند. و کارکرد خاصی برای هر یک وجود دارد.
در ابتدای امر آنچه که ما را بر این پژوهش سوق داد مخاطب ویژه اش بود : کودک با ضمیری پاک و روشن و سفید. بدون پیش زمینه هایی از زندگی بیرونی خانه و خانواده است.و حال قرار است با دیدن یک اثر نمایشی با دنیای جدیدی روبرو شود.حال این نمایش قرار است ذهن او را به چه حالاتی بکشاند.اساسی ترین عنصر هر نمایش هیجان است که از تعلیق و گره افکنی ناشی میشود.
در اینجا تعاریف متفاوت و گسترده ای را که از مقولۀ هیجان در دست داریم مطالعه خواهیم کرد:
هیجان:
واکنش کلی و کوتاه به یک واقعیت غیر منتظره همراه با یک حالت عاطفی خوشایند یا ناخوشایند هیجان نامیده میشود. هیجان ترجمه لغت انگلیسی Emotion که از نظر ریشه لغت عاملی که ارگانیسم را به حرکت در میآورد، مثلا خشم ، ترس ، دوست داشتن.
هیجان عبارت است از یک واکنش کلی و شدید ارگانیزم در برخورد با یک موقعیت غیر منتظره همراه با حالتهای عاطفی خوشایند یا ناخوشایند، خشم، ترس، ومحبت وتنفر از نمونه هایی از هیجان است.
«در روانشناسی هیجانها جایگاه بسیار حساس و بنیادی دارند. زیرا ریشه بسیاری از اختلالهای روانی را تشکیل میدهند. حتی سلامتی انسان را تضمین میکنند. مثلا ترس باعث فرار از خطر و خبط جان میشود. تلاشهای گسترده توسط فلاسفه ، فیزیولوژیستها و روانشناسان برای بررسی هیجانها به عمل آمده، اما شیوه عمل آنها هنوز به صورت فرضیه باقی مانده است. مطالعات مختلف نشان داد که در ظهور و تکوین جلوههای هیجان ، فرهنگ هم نقش بسزایی دارد. » (فریتس، کارل. مکانیسم هیجان. ص ۱۷)
به هنگام هیجان قدرت تفکر و قدرت عمل میتواند فلج شده و یا قدرت یابد. سادهتر اینکه گاه هیجان ذهن را خالی میکند و فرد نه میتواند چیزی بگوید و نه انجام دهد. نمونه آن همان ضرب المثل ترس برادر مرگ است، میباشد. چرا که فرد عملا قادر به انجام کاری و عکسالعملی نیست و گاه فعالیت ذهن را افزایش میدهد، تحلیل را پرواز میدهد، الهام بخش ، خلاقیت برانگیز و نیروبخش میشود.
هنگام هیجان دو عصب سمپاتیک و پاراسمپاتیک جهت عکس هم عمل میکند. سمپاتیک بدن را برای حالت اضطراری آماده میکند و پاراسمپاتیک او را به سوی آرامش فرا میخواند و علت تفاوت عملکرد آنها در آماده کردن مواد شیمیایی جداگانه است که یکی موجب برانگیختگی و دیگری باعث آرامش میشود.
این بحث در شاخههای مختلفی از علوم انسانی و رفتاری و علوم اجتماعی جایگاه ویژهای دارد. چرا که هیجان و بروز جلوههای آن یعنی رفتار در ارتباط نزدیکی با فرهنگ و آداب اجتماع قرار دارد. از سوی دیگر در حیطه روانشناسی فیزیولوژیک قرار میگیرد و از دیدگاه فیزیولوژیکی مورد بررسی قرار میگیرد. همچنین در شاخههای مختلف روانشناسی از جمله پزشکی ، جامعه شناسی ، روانشناسی احساس وروانشناسی ادراک ، روانشناسی اجتماعی ، روانشناسی رشد و روانشناسی تربیتی و…
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
حفظ و سلامت روان و جسم مهمترین کارکرد هیجان برای انسان است. ظهور یک هیجان روحی و بروز جلوههای آن و در نتیجه پاسخ فرد به آن باعث تخلیه و آرامش روحی میگردد و در نتیجه دستگاه ایمنی بدن را تقویت میکند و همچنین از لحاظ جنسی باعث به فعالیت افتادن ارگانیزم و حفظ جان میشود.
لازم به ذکر است که برای هیجان تعریفهای متعددی وجود دارد. از جمله این که “ هیجان رویدادی پیچیده و چند مولفه ای ۱ است که فرد را آماده ی انجام عمل می کند . هر هیجان شدید حداقل شش مولفه دارد(فریجدا ۲، ۱۹۸۶ _، لازاروس ۳،۱۹۹۱) این شش مؤلفه شامل:ارزیابی شناختی،تجربه ی ذهنی،گرایش به فکر و عمل معین،تغییرات درونی بدن،حالت چهره و واکنش های شخص به هیجان می باشد.
در زیر تعاریف هر یک از این مؤلفه ها آمده است:
_ارزیابی شناختی : معنایی شخصی که فرد به موقعیت فعلی خود می دهد
_تجربه ی ذهنی: حالت عاطفی یا حال و هوای احساسی که هر هیجان به همراه خود می اورد
_گرایش به فکر و عمل معین : وادار کردن فرد به اندیشیدن و اقدام در جهت معین
_تغییرات درونی بدن: پاسخهای فیزیولوژیکی مخصوصا آنهایی که با دستگاه عصبی خودمختار ارتباط دارند مثل تغییر در ضربان قلب و فعالیت غدد عروق
_حالتهای چهره: انقباض عضلات صورت که بخشهای مختلف صورت مثل گونه ها، لبها، بینی و ابروها را به شکل و شمایل خاصی در می آورند
_واکنش های شخص به هیجان: چگونگی کنار آمدن مقابلها واکنش نشان دادن افراد به هیجانهای خود یا موقعیتهای برانگیزاننده ی هیجان ها( زمینه ی روانشناسی.هیلگارد۲۰۰۳:۴۰۸٫)
.هیجانها از هیجانها از چند نظر با حالتهای خلقی فرق دارند.به عنوان مثال هیجانها علت مشخصی دارند.کوتاه مدت هستند و مولفه های متعددی دارند.
مراحل بوجود آمدن هیجان
۱- برخورد با متحرک : مانند روبرو شدن با عامل خوشایند یاناخوشایند.
۲- انتقال اثر متحرک از طریق اعصاب آورنده به هیپوتالاموس وکورتکس.
هیپوتالاموس مرکز اصلی هیجان است ودریافت، ضبط وانتقال انگیختگی هیجان تأثیر دارد. آزمایشهای مختلف نشان داده است که هیپوتالاموس ونقش متحرک ومنع را به عهده دارد. متحرک های حسی سبب تحرک هیپوتالاموس وضمنا کورتکس را نیز تحریک میکند. کورتکس نقش آرام کننده هیجان را به عهده دارد یعنی انگیزه هایی را که تا حدودی به یادگیری ارتباط دارند تعدیل میکند البته گاهی کورتکس مخ بیش از هیپوتالاموس در بر انگیختن حالتهای هیجانی دخالت دارد ودر هنگام شخصی که دچار هیجان شده است اعمالی مانند: دشنام دادن، فرار کردن، وپنهان شدن انجام می دهد که همگی توسط کورتکس صورت می گیرد.
۳- ایجاد تغییرهای خاص فیزیولوژیک در مقابل متحرک (کیفیت فیزیولوژی هیجان) بابروز هیجان دگرگونیهایی در بدن به وجود می آید به عبارت دیگر حالتهای هیجانی با واکنشهای فیزیولوژیک تغییرات شیمیایی وتغییرهای عصبی وماهیچه ای همراه است. همچنین هیجان واکنشهای دیگری از جمله شدّت ضربان قلب، کاهش فعالیتهای معده ، به کار افتادن غدد عرقی وفعالیت دستگاه عصبی سمپاتیک وپارا سمپاتیک را ایجاد می کند البته قسمت عمده تغییر های فیزیولوژیک ناشی از فعالیت بخش سمپاتیک است که وظیفه آن آماده کردن بدن برای اعمال اضطراری می باشد وهیجان مربوط به آن همراه با تهیج خشم، اضطراب، خشم وفرار است. دستگاه عصبی پارا سمپاتیک حالت آرام بخش دارد وعهده دار کنترل موجود زنده است وحالت طبیعی را به موجود باز می گرداند.
۴- ایجاد حالتهای خوشایند ویا ناخوشایند ارگانیزم
۵- ظهور رفتار های هیجانی (خنده،گریه)
( برای مطالعۀ بیشتر ر.ک. تئوری هیجانات. ژان پل سارتر. صفحات ۲۵ تا ۴۲)
جان راستون، اعتقاد داشت که در نوزاد انسان سه نوع هیجان وجود دارد:
۱- ترس : به حالتی گفته می شود که طی آن در شخص انگیزشی برای فرار یا کناره گرفتن ایجاد می شود وموقعیتی است که شخص امکان نبرد وروبرو شدن با آن را ندارد.
هرموجود زنده بر اساس میل ذاتی و فطری می خواهد زنده بماند و مصالح زندگی خود را تأمین کند واحساس هرگونه خطر وتهدید هیجان ترس را ایجاد میکند.
در کودک صدای مهیب واز دست دادن نقطه اتکا را عامل طبیعی ترس می دانند ولی بیشتر ترس ها در اثر شرطی شدن به وجود می آید. در هنگام ترس عوارض جسمی (لرزش، لکنت زبان، تنگی نفس) عوارض روحی ( ضعف حافظه، عدم تعادل واستدلال ) در انسان به وجود می آید.
۲- خشم : هنگامی که مانعی در راه رضای انگیزه ها وجود داشته باشد یا منافع شخص در خطر افتد یا در انجام کاری با عدم توانایی روبرو شود حالتی از هیجان برای رهایی از این شرایط در شخص به وجود می آید.
۳- محبت : هیجان متقابل است یعنی شخص از یک طرف می خواهد مورد محبت قرار گیرد واز سوی دیگر دیگران را مورد محبت قرار دهد. هیجان محبت وشیوه ابراز آن نیز محصول یا دیگری است ومحیط خانوادگی واجتماع در نوع شدّت وضعف محبت دخالت دارد.
هیجان رابطه بسیار نزدیکی با نیاز ها وانگیزه شما دارد ومی تواند سلامتی انسان را تضمین کند مثلاٌ ترس موجب می شود که انسان خود را از خطر محفوظ بدارد البته حالتهای هیجانی گاهی نیز می تواند اختلالهای روانی را تشکیل دهد.
بروز هیجان به عواملی از جمله عامل هیجان زا ، حالتهای جسمی، روانی، شخصیتی وتجارب قبلی شخص بستگی دارد. اساساٌ هیجان یک احساس فردی است یعنی در موقعیتی ممکن است فردی را خشکگین کند ودر فرد دیگر هیچ گونه واکنشی به وجود نیاورد ضمناٌ هدف کلی هیجان برقراری تعادل وحفظ موجودیت ارگانیزم است.
حال به برسی هیجان هایی منفی و مثبت می پر دازیم.که در حقیقت هیجان مثبت به چه حالاتی اطلاق میشود.
«هیجانهای مثبت توسعه می دهند و می سازند»
چرا هیجانهای مثبت؟ نوعا تصور ما بر اینست که هیجانهای مثبت نشانه به زیستی و رفاه هستند. لحظاتی که در آن مردم هیجانهای مثبتی همچون لذت، آرامش، شکوه و عشق را تجربه می کنند، لحظاتی است که در معرض هیجان هایی منفی همچون ترس، اضطراب و افسردگی نیستند. پژوهشگران با بازتاب این احساس درونی، دریافتند که توازن کلّی هیجانهای مثبت به منفی افراد، پیش بینی کننده سلامت ذهنی آنان است (دیِنر، سندویک، و پاووت، ۱۹۹۱). بنابر این یافته، کَهنمن (۱۹۹۹) اظهار کرد که «شادی عینی» با ردیابی و (سپس گرد آوری) احساس های زودگذرِ خوب و بد افراد قابل اندازه گیری است (برای کاستی های این نظریه ببینید، فردریکسون،b2000). طبق این دیدگاه، هیجانهای مثبت صرفا نشان دهنده به زیستی هستند اما این همه داستان نیست، زیرا هیجانهای مثبت تولید کننده سلامتی و به زیستی نیز هستند (فردریکسون، ۱۹۹۸، a2000، ۲۰۰۱)، و این کار را نه به وضوح و در لحظات خوش و زودگذر، بلکه همچنین در دراز مدت به انجام می رساند.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
نظریه «توسعه و ساخت» هیجانهای مثبتِ من (فردریکسون، ۱۹۹۸، ۲۰۰۱) بیانگر انبوه فواید دامنه دار و تأثیرگذار هیجانهای مثبت و ارائه گر پایه منطقی برای این پیش بینی است که هیجانهای مثبت اجزاء و عناصر فعال در حلقه دین-سلامتی هستند. طبق این نظریه هیجانهای مثبت تجربیات سازگارا نه و بنیادین هستند، زیرا هر دو، گنجینه اندیشه و عمل لحظه ایِ افراد را توسعه می دهند و منابع ]تدابیر[پایدار فردی آنان را می سازند.
من این دیدگاه درباره هیجانهای مثبت را با الگو های سنّتی هیجان که مبتنی بر گرایشات خاصّ کنشی است مقایسه می کنم. به نظر من گرایشات خاص کنشی، کاملا معرف شکل و عملکرد هیجانهای منفی هستند. بدون آسیب به اندک اختلاف نظری، گرایش خاص کنشی را می توان برونداد فرایندی روانشناختی باز توصیف کرد که با فراخوانی میل به انجام یک رفتار ویژه به ذهن (مانند فرار هنگام ترس، حمله در عصبانیت، دور کردن در حال انزجار)، گنجینه اندیشه و عمل لحظه ایِ فرد را محدود می کند. گنجینه محدود شده اندیشه و عمل، در موقعیت های تهدید جانی، به یاری کنش سریع و سرنوشت سازی می رسد که فایده فوری و مستقیم دارد. گرایشات کنشی خاص که توسط هیجانهای منفی فراخوانده می شوند، نمایانگر نوع فعالیت هایی است که به بهترین شکل مایه حفظ جان و تن نیاکان ما در شرایط مشابه بوده است.
البته هیجانهای مثبت به ندرت در شرایط تهدید آمیز رخ می دهند. بیشتر اوقات، این هیجانها زمانی تجربه می شوند که افراد در حال ایمنی و آرامش هستند (فردریکسون، ۱۹۹۸). به معنای دقیق کلمه، شاید نیاز نباشد که یک فرایند روانشناختی ]نظیر آنچه در هیجانات منفی وجود دارد[گنجینه اندیشه و عمل لحظه ای فرد را به منظور ارتقاء کنش سریع وسرنوشت ساز کاهش دهد. در عوض، هیجانهای مثبت دارای اثر تکمیلی هستند: آنها گنجینه اندیشه و عمل لحظه ایِ افراد را توسعه داده و خطوط افکار و اعمالی که به ذهن می رسند را گسترش می دهند. به طور مثال، «لذّت»، اشتیاق بازی را می سازد، محدودیت ها را می زند، و سازنده بودن نه تنها در رفتار اجتماعی و فیزیکی بلکه در رفتار عقلی و هنری آشکار می شود. «علاقه» که یک هیجان مثبت و از لحاظ پدیدار شناختی مشخص است، اشتیاق به کاوش، پذیرفتن اطلاعات و تجربیات جدید را خلق می کند، و خود را در این فرایند گسترش می دهد. «خرسندی»، سومین هیجان مثبت و قابل تمییز، تمایل به صرف وقت برای فهم موقعیت های جاری زندگی است و موجب یکپارچگی این موقعیت ها در دیدگاه های نو از خود و جهان می شود. چهارمین هیجان مثبت واضح و متمایز یعنی «قدردانی»، اشتیاق به جبران خلاقانه لطف را به وجود می آورد. این گرایشات گوناگون اندیشه و عمل (بازی کردن، کاوش، فهم و یکپارچگی، و جبران لطف) هر کدام راه هایی را نشان می دهد که هیجانهای مثبت به کمک آن ، سبک معمول عمل و تفکر را توسعه می دهد. بنابراین به نظر می رسد به طور کلی هیجانهای مثبت زمینه شناختی را «وسعت» می بخشند (آیسن، ۱۹۸۷)، اثری که در پژوهش های اخیر با سطوح دوپامین مغز ارتباط داده شده است (اشب، آیسن، و تورکن، ۱۹۹۹).
در حالیکه فضاهای ذهنی محدود شده توسط هیجانات منفی، فواید سازگارانه مستقیم و فوری را در شرایط تهدید آمیز بقاء انسان به بار می آورد، فضاهای ذهنی توسعه یافته توسط هیجانهای مثبت به شکلی دیگر مفید هستند. به بیان دقیقتر این قالب های ذهنی توسعه یافته، فواید سازگارانه درازمدت و غیر مستقیم را موجب می شود زیرا این توسعه، منابع پایدار فردی را می سازد (فردریکسون، ۱۹۹۸).
به عنوان نمونه، بازی، میل شدیدی که با لذت همراه شده را ببینیم. پژوهش حیوانی دریافته که شکل های خاصی از بازی تعقیب و گریز که در حیوانات بچه سال برخی گونه ها دیده می شود (مانند برخورد ارتجاعی با شاخه یا نهالی انعطاف پذیر و برگشت به جهت مخالف) منحصراً در حیوانات بزرگتر همان گونه، در حال فرار یا دور شدن از شکارچی، باز آفرینی می شود (دالهینو، ۱۹۸۷). چنین مشابهت هایی بین بازی بچه ها و مانور های حیاتی در بزرگسالان نشانی می دهد که بازی کودکان منابع پایدار جسمی را بنا می کند (بولتون و اسمیت، ۱۹۹۲؛کارو،۱۹۸۸). بازی، همچنین به وجود آورنده منابع پایدار اجتماعی است. بازی اجتماعی، با تفریح و خنده های جمعی خود، پیوند ها و دلبستگی های با دوام اجتماعی را که می توانند بعدها جایگاه حمایت اجتماعی باشند، می سازد (آرون، نورمن، آرون، مک کنا، و هی من، ۲۰۰۰؛ لی، ۱۹۸۳؛ سیمونز، مک کلاسکی-فاوست، و پاپینی، ۱۹۸۶). همچنین بازی دوران کودکی با بالا بردن سطح خلاقیت (شرود و سینگر، ۱۹۸۹)، خلق اصول نظری ذهن (لس لی، ۱۹۸۷)، و تشدید رشد مغز، منابع پایدار عقلی را می سازد(پنک سپ، b1998).
همچنانکه لذت بردن انگیزه و علت بازی است، هیجان مثبتِ «علاقه» انگیزه کاوش است که پیچیدگی های عقلی و معرفتی را خلق می کند. به گونه مشابهی، فهم و یکپارچه سازی نیز توسط احساس «خرسندی» برانگیخته می شوند که حاصل آن بصیرت نسبت به خود و دگرگونی دیدگاه های جهانی خواهد بود، و کوشش های سازنده برای جبران لطف که توأم با قدردانی و قدرشناسی است، پیوند های اجتماعی را تقویت کرده و مهارت های اجتماع خواهی را رشد می دهد. هر یک از این هیجانات مثبت که از لحاظ پدیدار شناختی نیز مشخص و متمایزند، در ویژگی افزایش منابع شخصی افراد ، که دامنه آن از منابع اجتماعی و فیزیکی تا منابع عقلی و روانشناختی گسترده شده، مشترکند (برای گزارشات تفصیلی ببینید: فردریکسون، ۱۹۹۸، a2000؛ فردریکسون و برانیگن، ۲۰۰۱).
اساساً منابع شخصی که در خلال هیجانهای مثبت کسب شده، پایدارترند. این منابع حتی پس از حالات زودگذر هیجانی که منجر به فراگیری آن شده، نیز باقی می ماند. پس در نتیجه ، اثر همراه و غالبی تجربه کردن یک هیجان مثبت، افزایش در منابع شخصی فرد می باشد. این منابع ممکن است لحظاتی بعد و در حالات هیجانی متفاوت به کار بیایند. از اینرو، اثر هیجانهای مثبت از تجربه آنی و زودگذر آنها، ماندگار تر است. بعلاوه، این اثرات در طول زمان اندوخته و ترکیب شده و موجب سیر مارپیچ صعودی به سمت سلامتی و به زیستی بیشتر می گردند. آثار شناختی مکتوبی در زمینه افسردگی وجود دارد که به طور مستند نشان داده چگونه افسردگی و تفکر بدبینانه و محدود که خود سبب تأثیر متقابل بین افراد است، با سیر مارپیچ نزولی منجر به وخامت خُلقیات و حتی مراحل بالینی افسردگی می شود (پترسون و سلیگمن، ۱۹۸۴). نظریه توسعه و ساخت، سیر مارپیچ صعودی متباینی را پیش بینی می کند که در آن هیجانات مثبت و تفکر توسعه یافته که خود اثرات متقابلی بر یکدیگر دارند، موجب پیشرفت های قابل ملاحظه ای در سلامتی و به زیستی می شوند (فردریکسون، ۲۰۰۲، فردریکسون و جوینر، ۲۰۰۲).
کوتاه سخن اینکه، نظریه توسعه و ساخت، شکل هیجانات مثبت را در چهارچوب گنجینه های توسعه یافته اندیشه و عمل و کارکرد آنها را در ساختن منابع پایدار شخصی شرح می دهد. بدین سان، این نظریه دیدگاه جدیدی درباره اهمیت سازگارانه و تحول یافته هیجانهای مثبت ارائه می دهد. در نتیجه آندسته از نیاکان ما که تسلیم امیال برانگیخته شده توسط هیجانات مثبت (بازی کردن، کاوش، و از این دست) شدند می بایست منابع شخصی بیشتری کسب کرده باشند. وقتی همین نیاکان، بعدها با تهدید های اجتناب ناپذیر جانی یا جسمی روبرو می شدند، منابع شخصی گسترده تر شان به شانس بیشتر برای بقاء و به نوبه خود داشتنِ عمر طولانی تر برای تولید مثل بدل می گشت. تا جایی که سرانجام ظرفیت تجربه هیجانات مثبت به طور ژنتیکی رمز گردانی شده، و از طریق فرایند انتخاب طبیعی، می بایست بخشی از ماهیت همگانی انسانی ما شده باشد.
هیجان های مثبت احساس خوبی به همراه دارند و تجاربی ارزشمند و پاداش بخش به حساب آوریم. ولی متاسفانه انگشت شمارند کسانی که هیجانهای مثبت را از دید علمی بررسی کرده باشند.
۱-Multicomponent 2- Frijda 3-Lazarus
همانگونه که عنوان شد، هیجان های مثبت مثل شادی ،خشنودی،علاقمندی و عشق و هیجان های منفی مثل ترس ،خشم،تنفر و شرم هستند. در ادامه به هیجان های منفی می پردازیم.
یکی از خصوصیات هیجانهای منفی این است که تمایل شدیدی ایجاد می کنند تا افراد به گونه ای خاص عمل کنند:وقتی خشمگین هستند بجنگند،وقتی می ترسند فرار کنند ، و وقتی نفرت دارند منزجر شوند.(لازاروس،۱۹۹۱). به عبارتی هیجانهای منفی دامنه ی تفکر و عمل ما را محدود می کنند. اما هیجانهای مثبت اثرات تکمیل کننده دارند. هیجانهای مثبت ،دامنه ی تفکر و اعمال ما را وسعت می بخشند . شادی تمایل به بازیگوشی،علاقه تمایل به کاوش،رضایت خاطر تمایل به لذت بردن، و عشق تمایل به تکرار این حالت را ایجاد میکند. ویژگی هیجانهای مثبت این است که شیوه های معمول تفکر و عمل آدمی ، در جهان را وسعت می بخشند و انسان را بر می انگیزند تا خلاقیت و کنجکاوی بیشتری نشان دهند و با دیگران بیشتر ارتباط برقرار کنند. (فردریکسون،۱۹۹۸؛آیزن۱،۲۰۰۲).
اگرچه هیجان ها خودشان عمر کوتاهی دارند اما می و برقراری پیوندهای اجتماعی منجر می شوند. به عنوان مثال بازی کردن می تواند منجر به کسب مهارت های اجتماعی و جسمانی شود، جستجو گری می تواند دانش را افزایش دهد و اشتیاق می تواند اولویت های زندگی را تعیین کند. نکته ی مهم این است که چنین دستاورد هایی اغلب اثرات طولانی ثبت بر خزانه ی توانمندی های انسان می افزایند که موقع لزوم و به هنگام دشواری می توانند از آن استفاده کنند. مثل توانمندیهای جسمانی( نظیر سلامتی و عملکرد جسمی مطلوب) هوشی( نظیر ترسیم نقشه ی ذهنی برای یافتن راه) روان شناختی(مثل نگاه خوش بینانه) و اجتماعی( نظیر جلب همکاری افراد حمایتگر).
بدین ترتیب احساس خوب بیشتر از آنکه می پنداریم ارزشمند است. (فردریکسون،۲۰۰۰، ۲۰۰۲)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
چند نوع هیجان وجود دارد؟
گرایش شناختی بر هیجانهای اصلی مثل خشم ، ترس تاکید میکند و به اهمیت هیجانهای ثانوی یا اکتسابی کم بها میدهد. گرایش شناختی قبول دارد که هیجانهای اصلی مهم هستند اما معتقد است جالب بودن تجربههای هیجانی به خاطر تجربههای فردی ، اجتماعی و فرهنگی است. در نهایت پاسخ دهی به سوال فوق بستگی به اینکه طرفدار گرایش شناختی باشیم یا زیست شناسیی فرق میکند.
دیدگاه زیستی معتقد است که انسانها چیزی بین ۲ تا ۱۰ هیجان دارند.
دیدگاه شناختی معتقد است که انسانها خزانه هیجان بسیار متنوع تری از هیجانهای اصلی دارند. این نظریه پردازان میگویند درست است که تعداد معدودی مدار عصبی و واکنش بدنی مثل جنگ و گریز وجود دارد اما چند هیجان مختلف میتواند از واکنش زیستی یک ایجاد شوند برای مثال یک پاسخ فیزیولوژیکی تنها مثل بالا رفتن سریع فشار خون میتواند مبنای زیستی خشم ، حسادت یا رشک باشد.
در روانشناسی هیجانها معمولاً به احساسها و واکنشهای عاطفی اشاره دارند، هر هیجان از سه مؤلفهٔ اساسی برخورد است:
مؤلفهٔ شناختی، افکار، باورها و انتظارهایی که نوع و شدت پاسخ هیجانی را تعیین میکنند. آن چه برای یک فرد فوق العاده لذت بخش است، ممکن است برای دیگری کسل کننده یا آزارنده باشد.
مؤلفهٔ فیزیولوژیکی که شامل تغییرات جسمی در بدن است. برای مثال، هنگامی که بدن از نظر هیجانی به واسطهٔ ترس یا خشم بر انگیخته میشود، ضربان قلب زیاد میشود، مردمکها گشاد میشوند و میزان تنفس افزایش مییابد. اکثر هیجانها شامل یک انگیختگی کلی و غیر اختصاصی دستگاه عصب هستند.
مؤلفهٔ رفتاری، به حالتهای مختلف ابراز هیجانها اشاره میکند. جلوههای چهرهای، حالتهای اندام و حرکتهای بیانگر، و آهنگ صدا همراه با خشم، لذت، شادی، غم، ترس و هیجانهای دیگر تغییر میکنند.
جلوهٔ چهرهای مهمترین شکل ارتباط هیجانی هستند. بررسیهایی که صورت گرفتهاند، نشان میدهند که برخی از جلوههای خاصِ چهرهای، ذاتی هستند. و بنابراین، در همه جای دنیا آن ها را میشناسند. هیجان ها متشکل از الگوهای پاسخ های فیزیولوژیکی و رفتارهای مخصوص به نوع هستند . و در واقع غالبا از نظر مردم هیجان همان احساسی است که به فرد دست میدهد . ولی هیجان یک رفتار است نه یک تجربه ی خصوصی و پدیده ای است که در بقای نوع و تولید مثل نقش دارد .
هیجانها چه فایدهای دارند؟
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 01:34:00 ب.ظ ]