صدرا دقیقاً از همین منظر به تقریر برهان معرفت نفس میپردازد که در ذیل با ذکر مقدماتی آن را چنین اقامه میکند:
۱ـ حقیقت و ذات نفس انسان از عالم غیب ملکوت و مستعد قبول فیض نور الهی بدون واسطه است.[۳۲۱]
۲ـ نفس انسان جوهری ملکوتی است که براساس حرکت جوهری و در مسیر تکاملیاش از قوه به فعل خارج میشود.
۳ـ نفس در سیر تکاملیاش ناچار از مکمل عقلی است که او را از قوه به فعل و از نقص به کمال برساند.
۴ـ مکمل عقلی نفس، عقل بالفعل است. زیرا اگر این مکمل، خود، عقل بالقوه باشد آنگاه اعطا کننده کمال به نفس، فاقد آن و خودش ناقص است. از این رو خود آن نیز برای خروجش از قوه به فعل، نیازمند مخرج دیگری خواهد بود.
۵ـ دور و تسلسل باطل است.
پس باید مکمــل عقلی نفس، عقـل و عاقـل بالفعـل باشد،که یا همان باری تعالی است یا فرشته
مقربی ازمخلوقاتش که در نهایت به واجب تعالی منتهی میشود. بدین ترتیب نفس باب الله الاعظمی است که انسان از طریق آن به واجب تعالی میرسد.[۳۲۲]
۲-۲-۳-۲- ۱-۲-۵ . برهان صدیقین
درحکمت نظری خداشناسی هم نخستین گام است و هم هدف نهایی به شمار میرود. در رابطه با اثبات وجود خدا راه های مختلفی وجود دارد که اهمّ آنها از منظر علما، طبیعیون، فلاسفه و متکلمین مطرح گردید. سستترین این روشها در فلسفه قدیم، برهان حرکت است و قویترین آنها برهان وجوب و امکان. در این میان برهان صدیقین صدرا متقنترین برهان خداشناسی است که در آن از تأمل درحقیقت وجود به وجود حقتعالی استدلال میشود. «صدیقین» برای شناخت ذات خداوند از این شیوه بهره میجویند. چنانچه گذشت صدرا تقریر ابنسینا از برهان صدیقین را مورد نقد قرار داد؛ البته نه از آن جهت که اصل برهان دارای اشکال باشد، بلکه از این نظرکه از مفهوم وجود بر وجود واجب تعالی استدلال شده است، نه ازحقیقت وجود. بنابراین وی این برهان را شایسته نام «صدیقین» ندانست. وی خود تقریری جدید و متفاوت از این برهان ارائه داده و مدعی است از حقیقت وجود به وجود واجب استدلال شده است. صدرا در ارائه این برهان از تأثیر عرفا برکنار نبوده است. این برهان بر مبانیای چند به شرح ذیل استوار است:
۱ـ اصالت وجود: اولین اصل فلسفیای که صدرا به اثبات آن میپردازد و قواعد حکمی خود را بر آن بنیان مینهد، اصالت وجود است؛ یعنی آنچه که حقیقتاً در خارج تحقق دارد، اصیل و واقعی است و بالبداهه پذیرفته میشود. وجود حقیقتی اصیل است که تنها با شهود قابل شناسایی است.
۲ـ بساطت وجود: وجود حقیقت بسیطی است که نه جزء دارد ونه جزء چیزی است؛ زیرا غیر از وجود چیزی وجود ندارد.
۳ـ تشکیک وجود: وجود حقیقتی عینی و واحد است. همه افراد وجود دارای حقیقت واحدی هستند که ذاتاً با هم اختلاف ندارند. وجودهای خارجی خواه ضعیف و خواه قوی، خواه علت و خواه معلول، همه مراتب یک حقیقت هستند و برحسب شدت و ضعف مراتب وجودی ـ که از عالیترین مرتبه وجودی آغاز و به پایینترین و ضعیفترین مرتبه ختم میشودـ افراد آن دارای اختلاف هستند. به این معنا وجود حقیقتی است که در عین وحدت، کثرت دارد و در عین کثرت وحدت .
تقریر برهان صدیقین صدرا در اسفار طبق مبانی فوق چنین است:
وجود حقیقت عینی واحد بسیطی است که اختلافی بین افرادش جز به کمال و نقص و شدت و ضعف یا به امور زائد، هماگونه که در افراد ماهیت نوعی وجود دارد، بالذات وجود ندارد. و غایت کمالی است که اتمّی از آن وجود ندارد و متعلق به غیر خودش نیست. نمی توان تمامتر از آن تصورکرد، زیرا هر ناقصی متعلق به غیر خودش است؛ از این رو نیازمند به تمام است و تمام قبل از نقص است و فعل قبل از قوه؛ پس وجود قبل از عدم است. تمام شیء همان شیء است. پس وجود در حد ذات خود یا بی نیاز از غیر است یا نیازمند و وابسته به غیر. اولی واجب الوجود است که صرف الوجود است، اتمیّ از آن وجود ندارد و به عدم و نقص آمیخته نیست. و دوّمی آنچه غیر او؛ یعنی همان افعال و آثار اوست که برای آنها جز به واسطه واجب الوجود قوامی نیست. زیرا برای حقیقت وجود نقصی نیست. و نقص به خاطر معلولیت به وجود ملحق میشود. به همین علت است که معلول از نظر فضیلت و کمال وجودی در حد مرتبه علت خویش قرار ندارد. بنابراین اگر وجود، مجعولِ موجود قاهر و مسلطی که آن را ایجاد کند و تحصل بخشد، نباشد برای آن نقص و عیبی به هیچ وجه متصور نیست؛ زیرا حقیقت وجود بسیط است و حد و تعینی جز فعلیت و حصول محض نیست، در غیر این صورت یا مرکب است و یا دارای ماهیتی غیر از وجود بودن است. [۳۲۳]
این روش صدیقین است؛ کسانیکه به ذات خدا بر ذاتش، سپس به ذاتش بر صفاتش و از صفاتش به افعالش یکی پس از دیگری شهادت میدهند. در شناخت خداوند گاه از مخلوقات که همان تجلیات و آثار خداوند است بر او استدلال میشود؛ یعنی از کمترین پی به بالاترین و قویترین برده میشود و گاه از والاترین و عظیمترین پی به پایینترین و ضعیفترین. در برهان صدیقین روند از بالاترین به پایینترین است؛ یعنی از وجود خداوند پی به وجود موجودات برده میشود. زیرا اگر خدایی نباشد بیشک موجودی تحقق نخواهد یافت. از این رو عدم وجود مخلوقات مستلزم نفی وجود خداوند نیست.
راه های رسیدن به خدا گرچه به عدد نفوس خلایق است اما انسان باید راهی را انتخاب کند که زودتر به مقصد برسد. برهان صدیقین این هدف را محقق ساخته است؛ زیرا جز وجود چیزی حد وسط واقع نشده است، پس راه و مقصد یکی هستند. در براهین مخلوق محور صفات خداوند را یک به یک باید اثبات کرد، اما در صدیقین با اثبات ذات خداوند، علم، حیات، اراده، قدرت، قیومیّت و فیّاضیت و… نیز به اثبات میرسد و نیازمند برهان جداگانه برای اثبات آنها نیست. این روش سادهترین و بسیطترین روش است؛ زیرا نه تنها برای شناخت ذات واجب، صفات و افعالش نیاز به واسطهای جز حقیقت وجود نیست؛ بلکه از بهکار بردن ابطال دور و تسلسل نیز بی نیاز است. بنابراین هم به ذاتش، ذات و وحدانیتش شناخته میشود که به حق مصداق }شهد الله انه لا اله الاهو[۳۲۴]{است و هم غیر او (موجودات) شناخته میشوند. }او لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید{.[۳۲۵] این روش پیامبران است که در بیان الهی با آیه }قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره{[۳۲۶] مورد تصدیق واقع شده است.[۳۲۷]
۲-۲-۳-۲-۱-۳٫ اقرار عقل به ناتوانی در شناخت کنه ذات
چنانچه گذشت صدرا قائل به شناخت عقلی و شهودی واجب تعالی است. شناخت عقلی از آن
جهت است که وجود حق بدیهی نیست و نیازمند اثبات است و باید که برهان بر وجودش اقامه شود. این روش حکما و اهل نظر است که عقل را حرمت نهند و قدرت آن را تا به حدی میدانند که بر وجود حق تعالی تواند که برهان اقامه کند. اما خود عقل اعتراف میکند که حد و مرزی دارد و چون به آن حد رسید توقف نموده و دیگر توان گذشتن از آن حد را به هیچ وجه ندارد. نهایت حد عقل در رابطه با شناخت حق تعالی آن است که اثبات کند ممکنات را مبدأ و آغازی است که واجب لذاته است و عدم در او راه ندارد و نیز ثابت کند که برای او صفات و اسمایی است. صدرا در سیر و سلوک عارفانهاش که انوار اشراقی بر دلش تابیده پای عقل را لغزان وشهود را به یاری فرا میخواند. او با طی مراتب و مراحل سیر وسلوک در مییابد که حتی شناخت توسط عقل و بحثهای فلسفی خود حجاب و مانع بزرگی در راه رسیدن به حقیقت و معرفت ربوبی است[۳۲۸]. زیرا عقول از پس پرده به خدا می نگرند.
کنه ذات حق معقول کسی واقع نمیشود و حد و برهان نمیپذیرد. ذات متعالی او وجود صرف و عاری از هر چیزی غیر از حقیقت وجود است و حقیقتش عین خارجیتش است که مفهوم نمیپذیرد و به ذهن نمیآید. او وجودی است که اتّم و اکمل است و در شدت نورانیت. مثل و مانند و ضد و مفهومی ندارد، بسیط است؛ اجزای خارجی ماده و صورت ندارد. از هر نوع ترکیبی مبرا است. هیچ جزء ذهنی و خارجی ندارد. صرف الوجود است و ماهیت ندارد؛ از این رو اجزای ذهنی از جنس و فصل را هم ندارد. چون جنس و فصل ندارد، پس حدی هم ندارد؛ چرا که حد از ترکیب این دو تشکیل میشود. آنچه که حد ندارد، پس برهان بر وجودش نتوان اقامه کرد.[۳۲۹] او خود برهان بر همه چیز است. شناخته شدهتر از ذات او وجود ندارد و همه چیز در پرتو ذات او مورد شناخت واقع میشوند. شاهدی بر او نیست بلکه او خود در تمام اشیاء مشهود و حاضر است. «اولم یکف بربک انّه علی کلّ شیء شهید».[۳۳۰]
انسان با علم حصولی جز از طریق مفاهیم نمیتواند نسبت به حق تعالی معرفت پیدا کند. از این روی آنچه که به ذهن میآید دیگر واجب نیست، بلکه مخلوق و معلول ذهن است. گرچه ذهن انسان قدرت خلاقیت و ابداع دارد و میتواند مفاهیمی را خلق کند، اما هر چه را انسان در نهایت دقت و ظرافت تصور کند، باز، همچون خودِ انسان مخلوق و معلول است و محدودیت و تناهی دارد. خاصیت ذهن انسان به گونهای است که در درک امور خیلی قوی و خیلی ضعیف عاجز است. همانطور که ذهن از ادراک زمان و حرکت در نهایت ضعفشان عاجز است به همین نحو نیز از ادارک ذات حق تعالی به علت اینکه حقیقت آن عین واقع است، ناتوان است. از این رو هرگز به ذهن منتقل نمیشود. اگر ذات حق تعالی را به علم حصولی دریابیم و آن را تعقل کنیم، انقلاب در ذات لازم میآید؛ زیرا حقیقت او عین خارجیت و تشخص است و به این معنا ـ صرف الوجود است و به شرط سلب موضوع و سایر اشیاء از اوـ اگر کنه ذاتش تصور گردد، پس آنچه خارجیت عین ذاتش بود، عرض شد و قائم به ذهن و معلول. حال آنکه خداوند عرض و محتاج محل نیست و حقیقت او عبارت است از «الموجود لا فی الموضوع».[۳۳۱]
علمی که مخلوقات نسبت به خداوند دارند علم معلول به علت است. او علت همه ممکنات است به تسلط خاص علت نسبت به معلول؛ حال آنکه معلول شأنی از شئون علت است و نزد علت حصول تام دارد، در حالی که علت نزد معلول خود حصول تام ندارد. وجودهای معلول و امکانی هر اندازه که از معرفت قوی برخوردار باشند؛ باز هم مهر معلولیت بر پیشانی دارند و معرفت آنها از اصل هستی آنها قوی تر نیست. از این رو وجودهای معلولی نمیتوانند آنگونه که علت بر معلولش احاطه دارد، به ذات علت خویش احاطه حسی یا عقلی داشته باشند.[۳۳۲]بنابراین وصول به معرفت حق تعالی جز به واسطه فناء سالک در حق ممکن نیست. البته صدرا در جای دیگر بیان میدارد که آنچه مانع از تعقل کنه واجب تعالی میشود، از جهت ذات خداوند نیست؛ چرا که ذات واجب در نهایت وضوح و آشکاری و درخشندگی است. چیزی که چنین است البته که باید بدون هیچ ابهامی معلوم همه کس باشد. در حالیکه چنین نیست و امر را برعکس مییابیم. وی تصریح میکند که سرّ امر در این است که قوه دراکه بشر از احاطه به کنه او ناتوان است. قوه متناهی چگونه توانایی به کنه رسیدن نامتناهی را دارد؟ خردهایی که با عدم و تاریکی ممزوج گشتهاند قدرت درک ذاتش را آنگونه که هست ندارند. ولی او به جهت شدت نورانیت و وسعت رحمت و نامتناهی بودنش از رگ گردن نیز به ما نزدیکتر است.[۳۳۳]
بنابراین خردهای انسانی را راهی برای رسیدن به خداوند نیست جز اینکه او در صفات خود عالم و قادر است و در افعال خویش حکیم. به همین علت است که از تفکر در ذات حق نهی شده است و در آیات قرآنی سخن از معرفت ذات نرفته است؛ بلکه هر چه هست تنها تنزیه و تقدیس محض درباره ذات احدیت است.} لا اله الاّ هو{[۳۳۴]} سبحان الله عمّا یصفون{[۳۳۵]} بدیع السموات و الارض{.[۳۳۶]
۲-۲-۳-۲-۲٫ شناخت حق از طریق شهود
طبق آن چه گذشت اولین و آخرین و تنهــاترین راهی که می توان به ذات حق تعــالی شناخت
پیدا کرد، شهود ذات او است. معیار و ملاک شناخت هر چیزی از جنس آن چیز است. محسوسات جز به واسطه اندام های حسی قابل شناسایی نیستند. مخیلات و معقولات نیز از این قاعده مستثنی نیستند. عکس آن نیز صادق است؛ یعنی اندام حسی هرگز راه به سوی معقولات نخواهند برد. وجود مبارک حق تعالی نیز چنین است. از این رو بهترین راه تقرب به ذات احدیت چیزی جز وجود نیست. خداوند در نهایت شدت وجودی است و برای نزدیکی به جوار او باید وجودت را به کمال برسانی تا وجودت به وجودش قرب پیدا کند. غیر از وجود چیزی شأنیت قرب به او را ندارد و نهایت کمال وجودی فناء فی الله است؛ یعنی از بین بردن منیّتی که عامل اصلی دور افتادن انسان از خداوند شده است.
۲-۲-۳-۲-۲-۱٫ ادراک بسیط حق تعالی به علم حضوری
در اندیشه اسلامی از نظر بعضی فلاسفه و علما، یکی از راه های شنـاخت ذات احدیت، فطرت
است. در اینجا منظور از فطرت، بینش شهودی انسان در رابطه با وجود حقیقی محض است که انسان به طور آگاهانه خدای خویش را در خواهد یافت و با آنچه در منطق در باب قضایای «قیاساتها معها» خوانده می شود، متفاوت است.
صدرا معتقد است علم به معلول جزء از طریق علم به علتش میسر نخواهد شد. از سویی آنچه که مدرک واقع می شود، حضور معلول نزد علت است و وجود هر چیزی جز حقیقت هویتش نیست که با وجود قیّوم به واسطه فقر و وابستگیای که دارند، مرتبط است. از این رو ادارک هر چیزی به معنای ادارک حق تعالی است. بنابراین هر یک از ممکنات بر حسب ظرفیت وجودی خویش قادرند ذات حق تعالی را بدون هیچ قید و محدودیتی مشاهده کنند. خداوند بر همه چیز متجلی است و هریک از موجودات به اندازه ظرفیت وجودی خویش از تجلی ذات او بهرهمند میگردند. از این رو هر کس چیزی را ادراک کرده باشد، به یقین باری تعالی را ادارک کرده است؛ گر چه از این شناخت جزء اولیاء و اوصیای خداوند کسی را بهرهای نیست.[۳۳۷]
انسانها به نحو اجتنابناپذیری هم فطرتاً خداجو هستند و هم بر حسب آفرینش خاصی که دارند یک نوع شناخت نسبت به حق تعالی دارند. اما اینکه این نوع شناخت مورد غفلت واقع میشود، ناشی از حجابی است که در اثر گناهان و شهوات به وجود آمده است. یکی از آشکارترین نشانه های فطرت خداجویی دروجود آدمی، مواجهه انسان با خطرات سهمگین و غیر قابل دفاع است. در این مواقع انسان دست از تمامی علل و اسباب مادی می شوید؛ چرا که یقین دارد که کمکی از آنها بر نمی آید. تنها چیزی که امید را برای او به ارمغان میآورد، ندای درونیای است که او را به یاد خدا فرا می خواند. از این رو است که با خلوص تمام خدای فراموش شده خویش را فرا میخواند. حتی مشرکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند. گویی در ناخودآگاه انسان پنهان است و با ضربهای هولناک در خودآگاه انسان ظاهر میشود. در این مواقع است که میگویند فطرت خداجوی انسان بیدار شده است.
صدرا در مقام مفسری که هم به آیات و علوم قرآنی آشنا و مسلط است و به مفاد آنها ایمان دارد و هم به عنوان عارفی که نفس خویش را از گناه وکدورت پاک و به نور ایمان منور ساخته است، شناخت خداوند را فطری میداند. وی در المظاهر پس از اینکه راه های خداشناسی (برهان نفس، حرکت و صدیقین) را ذکر میکند، در خاتمه تصریح میکند که اقتضای حق و انصاف این است که شناخت واجب تعالی امری فطری است و نیازمند برهان نیست. وی در این رابطه به آیه}فإذا رکبوا فی الفُلک و دعو الله مخلصین له الدین فلمّا نجّاهم الی البر إذا هم یُشرکون{[۳۳۸] استشهاد میکند.[۳۳۹] مخاطب این آیه مشرکان هستند. مضمون آیه چنین است که حتی کسانیکه خدا را در مواقع صحت و سلامتی یاد نمیکنند در هنگام سختی و بلا مورد قبول و پذیرش قرار میدهند؛ به سوی او پناه میبرند و به او توجه غریزی مبذول میدارند اما به محض نجات یافتن و به خشکی رسیدن باز هم حجابهای دنیایی خدا را از یادشان میبرد.
صدرا به این بعد از وجود آدمی توجه زیادی نشان میدهد و معتقد است شناخت حق تعالی به لحاظ فطرت برای همه به یک شکل نیست، بلکه بستگی به مراتب وجودی انسان و نسبت قرب و بعدشان به واجب تعالی دارد. هر یک از ممکنات به اندازه ضعف استعداد و گنجایش وجودی خویش از احاطه به او محروم میمانند و هر که به کانون وجود نزدیکتر باشد،، شدت احاطه او بیشتر و به حق تعالی نزدیکتر است. وی در رابطه با آیه }و اذ اخذ ربّک من بنی آدم..{[۳۴۰] معتقد است که اعتراف گرفتن خداوند از بندگان به ربوبیتش نشان از این دارد که آنها جمال حق را مشاهده کردهاند. اگرآنها خدا را شهود و وجودش را درک نمیکردند به یقین به ربوبیت خداوند «بلی» نمیگفتند. بنابراین خداوند اعتراف به ربوبیتش گرفته نه وجودش. از این رو اقرار و اعتراف به وجودش به صورت غریزی و ذاتی در نهاد و درون آنها قبل از اینکه به ربوبیتش اعتراف بگیرد، نهاده شده است.[۳۴۱]
انسانها در سرشت نخستشان موحد و خداپرست آفریده شدهاند، اما همین که نفوس انسانی به بدن تعلق گرفت و گرفتار اعضا و جوارح شد، کمکم مبتلا به امراض دنیوی میشود تا حدی که صفحه دل که محل تجلی انوار ذات الهی است، با گناه و خوهای پست و پلید پوشانده و مانع از تجلی نور حق میگردد. اشتغال به سرگرمیهای دنیا خدا را از یاد انسان میبرد و باعث دور شدن او از کانون وجود میگردد. اما آنانکه روزنههای نفسشان را به روی همه امراض دنیایی و وسوسههای فریبنده بستهاند خدا را به مشاهده و شهود عیانی مینگردند.از این رو مقامشان بسی بالاتر از کسانی است که خدا را به واسطه براهین میجویند. آنان کسانی هستند که حتی اگر پرده و حجاب طبیعت برافتد باز هم یقینشان به خدا افزوده نخواهد شد. « هیچ چیز را مشاهده نکردم جز آن که خدا را در او، و یا پیش از آن چیز مشاهده نمودم»؛ این سخن حکیم عرب و پیشوای متقین علی(ع) است.
صدرا شناخت فطری را نه تنها در حکم بدیهیات بلکه ضروریات میداند و قائل است این شناخت برای فطرتهای اصلی لازم و ضروی و بی نیاز از برهان است. وی به تأکید بیان میکند که این نوع شناخت از جهت روح بی نیاز است؛ زیرا روح اگر پاک باشد قطعاً خدایش را خواهد شناخت و به هر چیز بنگرد تجلیات حق را خواهد دید. وی دراینباره چنان بر موضع خویش مصر است که کشتن کسی را که شناخت ضروری خداوند را انکار میکند به حکم تمام شرایع و آیینهای الهی واجب و لازم میداند.به اعتقاد وی چنین افرادی چون سوفسطاییای میمانند که اصل ضروری را منکر میشوند. به همین دلیل شایسته و بایسته است که او نیز به مانند سوفسطایی به اشد مجازات برسد.[۳۴۲]
بنابراین ادراک حق تعالی به وجه و به علم بسیط حضوری برای هر موجودی ثابت است.
۲-۲-۳-۲-۲-۱-۱٫ انسان و شناخت خدا
نهایت کمالی که مختص انسان است، رسیدن به قرب حق تعالی است. و این امر تنها به واسطه نفس انسانی مقدور است، چرا که نفس انسان به خاطر دو وجهی بودنش توانایی صعود به قله رفیع احدیت را دارد؛ البته نه از آن روی که متعلق به بدن است، بلکه تنها از جهتی که رو به سوی عالم قدس دارد و با سیر از عالمی به عالمی دیگر و گذر از حجابها و موانع به مقصد می رسد.[۳۴۳]
نفس انسان از عالم نور و معرفت است ولی به خاطر تعلقش به بدن و عالم جسمانی کثیف و ظلمانی شده است. صفا و صقات اولیه خویش را از دست داده است. شناخت نفس از جهت ذات و صفات پلکانی است که انسان به توسط آن خدا را خواهد شناخت و با این شناخت از جرگه بهایم دور و به جوار فرشتگان تقرب مییابد تا جایی که مدارج روحانی را نیز پشت سر گذاشته و به نهایت حد خود یعنی مقام فنای کلی و بقای ابدی می رسد. اما نفس آلوده به گناه و محصور در حجاب مادیت هرگز شأن رسیدن به این مقامات را ندارد. انسان را دو قوه علمی و عملی است. قوه عامله با تهدیب و تزکیه نفس به فعلیت میرسد و قوه عاقله با اکتساب یقینیات و معارف حقیقی از قوه به فعل خارج میشود. با اتحاد این دو قوه، به عنایت الهی نور ایمان بر دل میتابد و به مدد آن انسان به طور ولایت ترقی میکند تا به حق تعالی میرسد و در موطن حقیقی }انا الیه الراجعون{آرام و قرار می گیرد.[۳۴۴] و از همین بابت است که صدرا بر خود شناسی و علم النفس بسیار تأکید میکند. نفس از آن روی که به عالم اجسام تعلق گرفته است اسیر مادیات است و برای بازگشت به جایگاه اصلیاش باید که این بندها را از پای باز کند. از این رو نفس انسان برای رهایی از این زندان و اسارت مراتب و مقاماتی را به شرح ذیل باید طی کند:
ـ اولین مانع بر سر راه انسان نفس خودش است که با حیوانات و بهائم در آن مشترک است. برای گذر از این مرتبه باید نفس را با تزکیه و تهذیب مطهر کرد.
ـ دومین مرتبه عقل است. در این مرتبه انسان از جرگه حیوانات خارج و به مقام انسانیت میرسد.این مقام همان بالفعل شدن عقل بالقوه است. در این مرتبه انسان به ادراک معقولات مفتخر می گردد.[۳۴۵] نفس مسخر عقل میگردد و عقل به مقام فرقان نایل میشود و قدرت تشخیص حق و باطل را دارا میگردد و ایمان به مبدأ و معاد پیدا میکند. این جاست که بعد معرفتی ایمان کاملاً مشهود میگردد. زیرا ایمان نوری است عقلی که نفس انسانی را از قوه به فعلیت خارج وبه کمال میرساند.
ـ سومین مقامی که نفس در سیر تکاملیاش قدم در آن میگذارد، مرتبه روح انسانی است .در این مرتبه انسان به حضور حق اطمینان دارد و به مقام حقیقت ایمان میرسد.
ـ مرتبه سرّ انسان یکی از مهمترین مراتبی است که نفس بدان نایل میشود. سرّ در این مقام به معنی وجود افاضه شده حقیقت سالک است. انسانی که از تعلقات کونیه خارج شده حقیقت خود را عین فقر و وابستگی به حق تعالی میبیند. انسان زمانی خودش را وابسته و نیازمند مییابد که روحش متوجه نفس مطمئنه گردد. سالک در این مرتبه مظهر تجلیات اسماء ظاهر یکی پس از دیگری می گردد و به سوی اسماء کلیه سیر میکند تا جایی که از کثرت به وحدت میرسد و مظهر جمیع اسماء ظاهر میگردد. در واقع حکم ظاهر کلی، رؤیت وحدت وجود است در عین کثرت.
ـ مرتبه خفی : سالکی که در مرتبه سرّ به مقام وحدت و تجلی اسماء ظاهر رسیده بود در این مرتبه چنان که از نامش پیداست به مقام مظهریت اسماء باطن نایل میگردد و کثرت باطنیه را در آئینه وحدت مشاهده میکند. به عبارتی سالک مظهر تجلی حق به اسم باطن است و اسماء باطن را یکی از پس از دیگری پشت سر میگذارد تا تجلیگاه همه اسماء باطن میگردد و کـثرت را در وحدت شهـود میکند. این مقام شامخ ولایت و نبوت و خلافت حق است.
ـ مرتبه اخفی: در این مرتبه سالک مظهر تجلیات صفاتی مقام الوهیت است. آخرین سیر معنوی اولوالعزم از پیامبران و انبیاءعلیهم السلام است.
ـ مرتبه تجلی ذات اقدس الهی است که اختصاص به حقیقت محمدr و ائمه معصومینu دارد و نهایت سیر سالک به این جا ختم میشود و پس از این دیگر مقام و منزلتی وجود ندارد.[۳۴۶]و به مصداق }ثم دَنا فَتَدَلی فَکانَ قابَ قوسین او ادنی{[۳۴۷]به جوار حق تعالی راه مییابد.
صدرا بیان میدارد که هدایت به سوی حق تعالی و شناخت ذات او یا از طریق رسولان و پیام آوران امرش صورت میگیرد که توسط آنها از ذات خود خبر داده است یا از طریق تجلی خود بر آنهاست. اما حق تعالی بسیار والاتر از آن است که هر انسانی شأنیت مشاهده او را داشته باشد و او را بشناسد و این امر جز از برای انبیاء و اولیای خاصش کسی را سزا نیست. چرا که آنان برگزیدگان خدا هستند که انجام نمیدهند کاری مگر به خیر، و راضی نمیشوند به شناخت چیزی جز از طریق شهود. بنابراین کسانی که خواستار رسیدن به حقیقت هستند لازم است که آنان را الگو و پیشوای خویش قرار داده و اطاعت امرش نمایند. خداوند به اندازه پیروی و متابعت از انبیا و اولیا برای سالکان جویای حق انوار الهی و اسرار ربانی را بر قلبهایشان ظاهر میگرداند. هر کسی نمی تواند به مقام نبوت برسد، این مقام عطایی الهی است که کسب و تلاش در آن راهی ندارد و نبی کسی است که تمام معارف و احکام الهی را به طور کامل داراست و مظهر کامل اسم اعظم است و برای هدایت و رهبری خلق برانگیخته شده است و از ذات و صفات و افعال خداوند و احکام آخرت از حشر و نشر و پاداش و عقاب خبر میدهد.[۳۴۸] از همین رو است که اطاعت از نبی به معنای اطاعت از خداوند است و سرپیچی از فرمان او جزء به معنای گردنکشی از فرمان الهی نیست و مستوجب عقاب میگردد.
۲-۲-۳-۲-۲-۱-۲٫ قوس نزول و صعود
تمام آنچه را که در عالم مکنات وجود دارد حقایقی را دارا هستند که هم در عالم عقلی به نام قلم الهی به وجه اجمال، هم در عالم نفسانی و به نحو بسیط به نام لوح محفوظ و ام الکتاب و هم در الواح قدریّه که قابل ثبت و محو هستند، ثبت شده است .همه این کتابها را حق تعالی به مقتضای اسم «الرحمن » خود نگاشته است؛ زیرا عنایت الهی وجود این کتب را اقتضاء و آنها را بر وفق علم به ذاتش که علم فعلی است و مستلزم وجود معلوم، انشاء کرده است. همه این کتابها از تجلیات و ظهورات وجود و قدرت حق تعالی هستند و ظهورات و آثار هر شیئی لازمِ وجودِ آن شیء است. پس همانگونه که یک مهندس ابتدا صورت خانهها و ساختمانها را بر روی نقشه میکشد و سپس آنها را طبق نقشه در عالم خارج پیاده میکند، به همین نحو نیز آفریننده و خالق آسمان و زمین نسخه عوالم وجودی که در علم ازلی طراحی شده است را به مقتضای رحمت و عنایت خویش از اول تا آخر، از مرتبه ذات و مقام علمی به مرتبه وجودی و عینی خارج میکند. بدین ترتیب همه عوالم وجودی از عقل و نفس و جسم طبق نقشه و طرح علمی ذات خداوند توسط ملائکه عمّاله که در خدمت ملائکه علّامه هستند به وجود آمد. زمانیکه صورت وجود عالم به کمال در نظر گرفته شده رسید، خداوند نوع بشر را در زمین از خاک آفرید و خواست که از جنس زمینیها برای خود خلیفهای در دنیا و نائبی در ساختن بنای آخرت قرار دهد. این خلیفه انسان نام گرفت و اینگونه آفرینش به حد کمال خود رسید.[۳۴۹] این فرایند که از اطلاق آغاز شده و به تقیید و مرتبه انسانی رسیده است قوس نزول نامیده می شود. اما آنچه اقتضای وجود انسانی است، رسیدن به کمال عقلی و هم جواری با حق تعالی است. به همین خاطر نفس انسانی باید که از مرتبه جسمانی بودن خارج و به مرتبه والای عقلی برسد. از این روست که سالک سیر صعودی خود را به امید دستیابی به جایگاه ومقام اصلیاش از عالم جسمانی و کثرت آغاز میکند و طی سفرهایی به وحدت میرسد. اولین سفر سالک از جایگاهی که در آن حضور دارد آغاز میشود؛ یعنی سفر از خلق به حق. سالک باید حجابهای امکانی را که شامل حجابهای جسمانی و روحانی که مربوط به عالم برزخ است را از سر راه بردارد. از نظر صدرا شرط اول سیر و سلوک، عبادت و ریاضتهای شرعی است.[۳۵۰] با این کار سالک نفس خود را صیقل داده و مستعد تجلی انوار حق میگردد. البته همزمان با ریاضتها و تهذیب نفس سالک نیاز به ریاضتهای عقلی نیز دارد که با کسب یقینیات میسور میگردد. به این ترتیب از مقام نفس عبور و به مقام قلب میرسد. در مقام قلب نیز حجب نورانیای وجود دارد. این حجابهای نورانی تا مقام سرّ بین سالک و مقصد وجود دارد. صعود سالک به مقام سرّ به معنای اعراض از خلق و فنای فی الله است. در این مقام سالک غرق در شهود حق تعالی است؛ چنانکه از وجود خود غافل است و حتی شناخت خود را نمیبیند. بنابراین به شناخت خود از این جهت مسرور نیست؛ بلکه از آن جهت که حق تعالی مورد شناخت اوست شادمان است. این نهایت سیر الی الله است. بعد از این که به عنایت الهی سالک از حالت بیخودی درآمد و به مقام صحو بعد از محو رسید، سفر اول او تمام و شروع به سفر دوم میکند.
سفر دوم از حق به حق است. در سفر اول سالک به مقام ولایت مفتخر گردید. در این سفر شروع به سیر در اسماء و صفات حق تعالی میکند و به صفات و اسماء حق تعالی علم مییابد و ذات و صفات افعال خود را فانی در ذات و صفات و افعال حق تعالی میبیند. مظهر تمام اسماء و صفات حق تعالی میگردد. به چشم او میبینند به گوش او میشنود. بعد از این که سالک به عنایت الهی از محو به صحو رسید شروع به سفر سوم مینماید.
سفر از حق به خلق با حق است. سالک پس از سیر در اسماء و صفات به مرتبه افعال میرسد. افعال مظاهر خارجی اسماء هستند. سفر سالک بعد از مرتبه ذات که مرتبه وحدت بود، سفر به کثرتها و جزئیها است. در این مرتبه سالک محو کثرتها میگردد؛ با این تفاوت که مقام وحدت را نیز حفظ میکند. بعد از این که سالک از حالت بیخودی به هوشیاری درآمد، همچنان که به بقاء حق باقی است به ترتیب در عالم جبروت و ملکوت سیر میکند تا به مرتبه ناسوت میرسد. سالک همه حقایق عوالم را به شهود حق مشاهده کرده است و به اصل آنها علم پیدا کرده است.
سفر چهارم سفر از خلق به حق با حق است. در این سیر و حرکت، سالک به عمق هستی و ذات مخلوقات پی میبرد و آنها را شهود میکند. در این مرتبه کاملاً به احوال و آنچه که سودمند یا مضر است آگاه میگردد؛ از این رو است که صلاحیت اداره جامعه را دارا و به عنوان رهبر جامعه برگزیده میشود.[۳۵۱]
آنچه از نظر ملاصدرا در سیر صعودی مهم است نور ایمان است. انسان تنها به مدد این نور که همان به فعلیت رسیدن است، میتواند سیر صعودی را به سرانجام برساند.
بنابراین وجود صادر از مبدأ در قوس نزول به ترتیب عبارت است از وجود عقلی، وجود نفسی، وجودحسی و درنهایت ماده که آخرین مرتبه قوس نزول را تشکیل میدهد. سپس وجود، سیر صعودی خود را از ماده آغاز و به سمت بالا، مراتب حس، نفس و عقل را طی میکند. بدین ترتیب انسانی که از مقام صرافت وجود به عالم جسمانی تنزل یافته بود، درسیرصعودی به مقام شامخ ربانی واصل شد.
این مقام درعالم امکان تنها از آن حضرت ختمی مرتبت است. انسانی که به این درجه از سیر و سلوک رسیده باشد کلیه حقایق عالم قضا و قدر الهی را مشاهده و مظهر جمیع اسماء و صفات حق میگردد. چنین انسانی نه از عالم عقل غافل است و نه از عالم طبیعت و محسوسات؛ به طوریکه یک بار با حق و محب اوست و دیگر بار با خلق و مشفق آنهاست. زمانیکه در میان خلقالله است مانند یکی از آنهاست؛ گویی نه خدایی را شهود کرده و نه ملائکهای را مشاهده ،که مصداق بارز} انا بشر مثلکم{[۳۵۲] است، و زمانیکه در خلوت با خدای خویش راز و نیاز میکند گویی هرگز خلق را نمی شناسد.آنان در عالم جز به وحدت نمینگرند و همه کثرتها و موجودات را جز ربط و وابسته به حق تعالی و صادر از او نمیبینند. که اگر او نمی بود بی تردید این عالم نیز موجود نبود . آنها تنها یک مؤثردرجهان میبینند و در عالم وجود جز یک وجود که آن وجود حق تعالی است، وجود دیگری نمیبینند، به گونهای که به هرچه مینگرند جز خداوند را نمیبینند تا به حدی که پیش از آنکه خود را دریابند او را مییابند. از این روست که صدرا شناخت حق تعالی را ضروری و لازم نفسهای سالم میداند.
۲-۲-۳-۲-۲-۲٫ برهان صدیقین بر مبنای شهود
برهان صدیقین شریفترین روش برای شناخت خداوند است. این روش، روش صدیقین از اهل بیت و اولادش و شهدا صالح است. اینان همان کسانی هستند که نفوسشان از زنگار و کدورت در امان مانده است. فطرت خداجویشان همیشه بیدار است و در هرآن خدا را تصدیق می کنند.آنان خدا را به چشم دل می بینند.کسانی که انیّتشان با فنا شدن در ذات حق از بین می رود و در آن هنگام است که جزء سرابی از وجود آدمی چیزی باقی نمی ماند و وجود حق تعالی در وحدت محض چهره می نماید و ذاتش به ذات خود شهادت و گواهی می دهد[۳۵۳]. این شریفترین، نورانی ترین و افضل ترین راه است که وجود سالک در حقیقت همان مسلک و مقصد است.بی تردید منظور صدرا از اقامه این برهان اثبات ذات حق تعالی نیست،بلکه برهان بر بداهت وجود ذات احدیت اقامه شده است. کسانی که خدا را به شهود دل یافتهاند، در مقام بیان و تفسیر خود از شهود، این برهان را اقامه میکنند. برهان یارای مقاومت در برابر چنین وجود بدیهی ای را ندارد،جزء آن که بر بداهتش اعتراف کند.
۲-۲-۳-۲-۳٫ عجز علوم حضوری به کنه ذات تعالی
چنان چه بیان داشتیم ادراک کنه حق تعالی توسط عقول هرگز مسیر نخواهد شد. در رابطه با علوم حضوری و شهودی ادراک کنه ذات حق به نحو احاطه به هیچ روی مقدور نیست. ادراک کنه شیء مشروط به احاطه کامل نسبت به آن شیء است. به این معنا معلوم قرار گرفتن ذات حق تعالی برای موجودات منوط به احاطه کامل مخلوقات و موجودات نسبت به حق تعالی است؛ حال آنکه چنین چیزی امکان ندارد. زیرا علت به وجود خارجی، مقوم وجود معلول است و معلول به حسب ذات که فقر مطلق است، محتاج به علت است به طوری که حضور علت برای معلول از حضور خود معلول نسبت به خودش نیز تمامتر است. بنابراین معلول را هرگز احاطه بر ذات حق تعالی نیست.[۳۵۴] ذات احدیت مقامی است که نه کثرت دارد و نه ترکیب و نه نعت و نه صفت. مقامی است که لا رسم له و لا اسم له و لا نسبته له و لا حکم له است. بلکه وجود بحت و غیب مجهول و کنز مخفی است. بسیطتر از هر بسیطی است، محکوم به حکمی از احکام نیست. حقیقت ذاتش را کسی ندیده و درک نکرده؛ از این رو کسی خبری از آن ندارد. قهر و لطف در ذات حق بی معنا است؛ بدون واسطه با حقایق ارتباط ندارد. حتی صفاتش با واسطه با او در ارتباطند. زبان در برابر توصیفش قاصر است؛ جز اینکه حقیقتش را به غیب الغیوب تعبیر کنند. از این روست که شریفترین بندهاش نیز دربارهاش میفرماید: {ما عرفناک حق معرفتک}؛ ما ذات تو را آنچنان که باید نشناختیم. بنابراین جز خود خداوند کسی را سزا نیست تا آنچنان که باید ذات اقدسش را بشناسند. پس آنچه به علم حضوری شناخته می شود وجه بیکرانش است که از روی عنایت و لطفش بر بندگان خود ارزانی داشته است. پس بنده را بایسته و شایسته است که در شناخت نفس دریغ نورزد تا بتواند نظر به آن وجه را پیدا کند و برسد به جایگاهی که مورد خطاب خداوند قرار میگیرد که} لمن الملک الیوم {امروز فرمانروایی از آن کیست؟ و خود پاسخ می گوید} لله الواحد القهار[۳۵۵]{ از آنِ خداوند یگانه است که بر همه موجودات چیره است. این جاست که فقر و نیاز موجودات بر خود انسان معلوم میگردد و ایمان می آورد که خداوند]اقرب من حبل الورید[[۳۵۶] است.[۳۵۷] ایمانی عیانی و شهودی که بالاترین درجه ایمان است که رفیعتر از آن را ممکن نباشد. ایمانی حقیقی و یقینی که قدرتمندترین شک و شبههها نیز آن را متزلزل نخواهد ساخت.
دانلود متن کامل پایان نامه در سایت fumi.ir
۲-۲-۴٫ شرایط و موانع معرفت
در آثار صدرا از شرایط و عواملی نام به میان آمده است که برخی از این عوامل و شرایط بر مطلق معرفت تأثیر میگذارند و برخی از آنها در معرفت به خدا. از این رو اگر چه وی امکان معرفت و تحصیل آن را بدیهی میداند، اما اذعان دارد که بعضی نفوس به کسب معرفت نائل میشوند و مراحل ادراک را تا مراتب بالا طی میکنند، اما برخی نفوس چنین نیستند و در ابتدای راه میمانند یا اگر هم به مراحل بعدی صعود کنند تا میانه راه به پیش میروند ولی از ادامه راه باز میمانند. درآثار صدرا از سویی از عوامل و شرایطی یاد شده است که باعث تسریع در معرفت میگردد و از سویی نیز عواملی وجود دارند که باعث کندی و تأخیر در حصول معرفت یا حتی عدم کسب معرفت می شوند. شرایط و موانع معرفت در دو بعد وجودی و عدمی در آثار صدرا مطرح شده است. در معرفت شناسی از بعد وجودی به عوامل معرفتی و از بعد عدمی به عوامل غیر معرفتی تعبیر میشود.
۲-۲-۴-۱٫ شرایط معرفت
شرایط معرفت به دو گروه تقسیم میشوند. شرایط و عوامل معرفتی که در رابطه با حواس، قلب و عقل مطرح است. شرایط و عوامل غیر معرفتی که عبارت است از طهارت، تقوا، تزکیه، تهذیب نفس، زهد، ریاضت، عبادت و… .
۲-۲-۴-۱-۱٫ عوامل معرفتی
اولین شناخت انسان توسط حس و ابزارهای آن صورت میگیرد. بدون این ابزارها قطعاً معرفتی حاصل نمیشود. وجود این ابزارها از یک سو و آمادگی نفس به عنوان عامل اصلی ادراک از سوی دیگر، شرایط را جهت کسب معرفت فراهم میکند. اگر خواهان معرفتی حقیقی هستیم باید ذهنی سالم داشته باشیم. زیرا ذهنهای معیوب و بیمار قادر نیستند به معرفت حقیقی دست یابند. توجه نفس از عوامل مهمی است که در حصول معرفت کمک شایانی به انسان میکند، زیرا حتی اگر همه قوا نیز وظیفه خود را به خوبی انجام دهند و شرایط برای آگاهی و شناخت مهیا گردد، تا زمانی که نفس به آن توجه نکند، معرفتی حاصل نمیگردد.
سلامت حواس ظاهری از عوامل مؤثر در حصول معرفت است؛ تا جایی که نبود یک حس به معنای نبود یک علم است. حواس باطنی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
شرایط و موانعی نیز در رابطه با هر یک از اندامها و قوای ادراکی وجود دارد که بود و نبود آنها در روند حصول معرفت مؤثر است. مثلاً در رابطه با اندام ظاهری چون چشم میتوان شرایط رؤیت، سلامت چشم، حفظ فاصله مناسب و صافی هوا و روشنایی و… را نام برد که باعث میشود حس بینایی به هدف خود نائل شود. اما از عواملی که مانع از حصول این هدف میشود میتوان بیماری چشم،گرد و غبار، تیرگی هوا و… را نام برد.[۳۵۸]
دل در مشاهده حقایق کلی اشیاء، مانندآئینه است و صورتها در آن نقش میبندند. بر سر راه دل نیز حجابها و عوامل بازدارندهای وجود دارد که برخی داخلیاند مثل، پلیدی طبع و ذاتِ خود دل و برخی خارجیاند مثل حجاب و مانع برای مشاهده.باید این ها را ا ز سر راه برداشت[۳۵۹] تا معرفت قلبی حاصل گردد.
قوه عاقله نیز برای تعقل نیازمند شرایط مختص به خود است. موانع موجود بر سر راه این قوه، دست اندازهایی است که قوای وهم و خیال بر سر راه آن قرار میدهند. این قوه با تکرار و ممارست و بدون غرض ورزیهای بی مورد میتواند به تعقّل بپردازد. درآثار صدرا اشاره شده است برای آنکه بتوان به معرفت حقیقی دست یازید باید از مواد یقینی در مقدمات استفاده کرد و از شکلهایی برای استدلال استفاده کرد که منتج و یقینی باشند تا نتیجه یقینی به بار آورند. منطق ابزاری است که به واسطه آن میتوان خطاهای موجود در قضایا را تشخیص و در رفع آن ها برآمد.
۲-۲-۴-۱-۲٫ عوامل غیر معرفتی
در آثار صدر از عوامل غیرمعرفتی به عوامل عدمی یاد شده است. عوامل غیر معرفتی عواملی هستند که انسان با قوای شناختی خود به آنها آگاهی نمیتواند داشته باشد. این عوامل از آن روی حائز اهمیتند که مقدمه تحقق معرفت هستند. اعمال از عوامل غیر معرفتی به حساب می آیند.
اعمال صالح موجب صفا قلب و قطع علاقه از دنیا میشود که در عرف شرع به طاعت معروف هستند.[۳۶۰]چه این اعمال را انجام دهی، مانند کمک به ایتام و چه ترک کنی، مثل آزار و اذیت دیگران، در هر دو صورت زمینه برای طهارت و مصفا شدن قلب مهیا میشود. زیرا اصل طهارت و صفا خود امری عدمی و غیر معرفتی است، اما مقدمه تحقق معرفت است.[۳۶۱]
اعمال عبادی و عبادتهای قلبی و بدنی برای پاکیزگی و تزکیه نفس است. با انجام دستورات شرعی و تمرینات بدنی میتوان مانع صورت پذیری نفس از بدن وهواهای آن شد.[۳۶۲] صدرا در تألیفاتش از اعمال بسیار نام به میان میآورد و آنها را از آن روی که مقدمه رسیدن به کمالات است ارج مینهند. ریاضت از جمله اعمالی است که وی در آثارش بسیار بر آن تأکید میکند.
ریاضت تمرین نفس است. زمانی که انسان به طور مداوم با تمایلات و خواسته های شیطانی و نفسانی خود مبارزه میکند وآن را از آلودگیها و شهوتهای دنیوی پاک میکند، به مرتبهای می رسد که قول و عمل و نیّتش خالص برای خداوند میشود و از هر گونه ریا و نفاقی به دور میگردد[۳۶۳].
صدرا خود در این رابطه چنین میگوید:
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:06:00 ب.ظ ]