مؤلفه های تشکیل خود ارزشمندی
در ادامه این مؤلفه ها بیان می شوند.

 

 

حس کارآمدی شخصی (خود کارآمدی[۷۵])

به معنای اعتماد به عملکردهای ذهنی وتوانایی های خود برای فکر کردن، یاد گرفتن، قضاوت کردن، انتخاب کردن و تصمیم گرفتن و فراتر از آن به معنای مقابله و غلبه بر مسائل و مشکلات مختلف و متعدد زندگی و کنترل خود است (براندن[۷۶]، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 

احترام به خود[۷۷]

به معنای باور داشتن حق خود برای زندگی و خوشحال بودن و فراتر از آن، باور داشتن این است که آشکار کردن ایده ها، احساسات، خواسته ها، نیازها و نیز دست یافتن به هدف، موفقیت، احترام و رضایت، شایسته و سزاوار شخص است. تجربه کارآمدی شخص به معنای حس کنترل و تسلط بر زندگی وتجربه احترام به خود به معنای چنین شادمانی و رضایت از زندگی است، که می توان از آن به عنوان سلامت روان یاد کرد (براندن،۱۹۸۴).
کارآمدی شخص و احترام به خود، دو مؤلفه اصلی احساس خودارزشمندی قوی و سالم است اگر یکی از این دو مؤلفه نباشد، احساس خودارزشمندی ناقص است.
مفهوم کارآمدی شخصی (کفایت خویشتن)، قبل از مطرح شدن نظریه ی شناختی یا نظریه ی یادگیری اجتماعی مفهوم خود، نادیده گرفته شده بود. بعدها تحت تأثیر انقلاب شناختی در سال ۱۹۹۷، مفهوم کارآمدی شخصی به عنوان بخشی از نظریه اجتماعی شناختی، مورد توجه قرار گرفت.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
کارآمدی شخصی به توانایی ادارک شده برای سازگاری با موفقیت های خاص اشاره می کند. کارآمدی شخصی عبارت است از “قضاوت مردم در مورد توانائی شان در برطرف کردن نیازهای خاص در موقعیت های خاص” .در نظریه اجتماعی شناختی، مفهوم خود، به فرایندهایی که قسمتی از عملکرد روانشناختی شخص است، اطلاق می شود. شخص ساختاری که “خود” نامیده می شود ندارد؛ بلکه فرایندهای کنترل خود و مفاهیم خودی دارد که ممکن است از زمانی به زمان دیگر و از موقعیتی به موقعیت دیگر متفاوت باشد. در دیدگاه شناختی اجتماعی ما تعداد زیادی خود داریم (یعنی خانواده ای از خودها) و در اصطلاحات کارآمدی شخصی، تعداد متفاوتی از چنین باورهایی داریم. اگر چه افراد از نظرباور کارآمدی شخصی متفاوت هستند، چون ویژگی موقعیتی خاص آن ها متفاوت است. اما نباید به آن به عنوان یک ویژگی شخصی توجه کرد. در هنگام شناخت فرد ورفتارهای روزانه، باور کارآمدی شخصی همراه با موقعیت ها و وظایف خاص بیشتر اساسی و اصولی است تا احساس زبانی و یا هر بیانی از اعتماد به نفس و یا عزت نفس. یعنی مشاهده در حین عمل مهم تر از بیان است. طبق نظر بندورا چهار عامل تعیین کننده باور کارآمدی شخصی است: ۱- انجام واقعی عمل، ۲- تجربیات نیابتی (جانشینی)، ۳- تشویق های کلامی، ۴- برانگیختگی هیجانی(براندن ، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
مهم ترین منبع اطلاع فرد از کارآمدی شخصی اش، انجام واقعی اعمال می باشد. افراد با انجام اعمال مختلف و تجربه آن ها از توانایی ها و ضعف هایشان آگاه می شوند و اطلاعی از کفایت (لیاقت) و محدودیت شان به دست آورند. از طریق تجارب نیابتی، افراد موفقیت ها و شکست های دیگران را مشاهده می کنند و خود را با آن ها مقایسه کرده و بر اساس این اطلاعات باور کارآمدی شخصی شان را توسعه می دهند. بنابراین از طریق فرایندی که یادگیری مشاهده ای نام دارد، ما در مورد دنیا و خودمان از طریق مشاهده دیگران چیزهایی یاد می گیریم، برای این که چیزی یاد گرفته شود، لزوماً نیاز به تجربه شدن به طور مستقیم نیست. از طریق تشویق کلامی، نگرش ها و باورهای ما بوسیله انتقال توجه دیگران به آن چه که ما می توانیم انجام دهیم، تحت تأثیر قرار می گیرد. انتقال اعتماد یا بر عکس شک و فقدان اعتماد، تفاوت زیادی در باور کارآمدی شخصی ما ایجاد می کند. بالاخره از طریق آگاهی از برانگیختگی هیجانی، ما اطلاعاتی در مورد کارآمدی شخصی مان کسب می کنیم. مثلاً احساس تهدید و فروریختن قلب همراه با شکست احتمالی و احساس نشاط همراه با موفقیت احتمالی، با یکدیگر تفاوت دارد. باورکارآمدی شخصی بر قضاوت شخص در مورد احتمال موفقیت یا شکستش در یک موقعیت اثر میگذارد، هر چند فرد ممکن است تشخیص دهد موقعیت توسط عوامل دیگری که خارج از کنترل او است نیز تحت تأثیر قرار می گیرد. باور کارآمدی شخصی ممکن است قوی یا ضعیف باشد، بسیار مقاوم باشد، یا به راحتی تغییر کند. مثلاً برخی افراد علی رغم شدت، سختی وتداوم ناکامی و ناامیدی، بر اساس باور کارآمدی شخصی مقاوم باقی می مانند و در برخی با هر موفقیت یا شکست جزئی، باور کارآمدی شخصی براحتی تغییر می کند. باور کارآمدی شخصی ممکن است واقعی یا غیرواقعی باشد. برخی افراد ممکن است علی رغم داشتن توانایی های بالا، باور کارآمدی پائینی داشته باشند، یا بالعکس گر چه قادر به انجام واقعی خیلی کارها نیستند؛ اما باور کارآمدی شخصی بالایی دارند و معتقدند که می توانند این کارها را انجام دهند. باور کارآمدی شخصی بسیار مهم است، زیرا فعالیت ها و تلاش هایی را که انجام می دهیم، تحت تأثیر قرار می دهد، بر میزان تلاشی که در یک موقعیت می کنیم و نیز طول مدتی که در انجام یک وظیفه پافشاری می کنیم و واکنش های هیجانی ما در موقع انجام وظیفه یا انتظار کشیدن در یک موقعیت اثر می گذارد. ما به طور واضح در موقعیت های مختلف، احساس، فکر و رفتار متفاوتی داریم. مثلاً در موقعیتی که احساس اعتماد نسبت به توانایی هایمان داریم، با موقعیتی که احساس امنیت یا بی کفایتی می کنیم تفاوت داریم. بنابراین افراد براساس باورهای متفاوت کارآمدی شخصی، افکار، انگیزش ها هیجانات و رفتار متفاوتی دارند(به نقل از نجمی و فیضی،۱۳۹۰).
بندورا و کرون[۷۸] (۱۹۸۳) در یک تحقیق اثرات و اهداف باور کارآمدی شخصی در انگیزش و مقاومت در انجام وظیفه را مورد بررسی قرار دادند. در این تحقیق آزمودنی ها، فعالیت شدیدی را با داشتن هدف و بدون داشتن هدف و با داشتن بازخورد و بدون داشتن آن (که باور کارآمدی شخصی آنها را تحت تأثیر قرار می دهند) انجام دادند. بعد از انجام فعالیت، آزمودنی ها میزان رضایت یا عدم رضایت مندی خود را نسبت به فعالیت انجام شده، نمره گذاری کردند ونیز در جلسه بعد میزان ادراک شده باور کارآمدی شخصی شان برای سطوح مختلف اجرای عمل اندازه گیری شد. نتیجه این بود که وقتی آزمودنی ها از انجام عمل زیر استاندارد، احساس عدم رضایت می کردند و نیز زمانی که باور کارآمدی شخصی شان بخاطراجرای خوب افزایش می یافت، تلاش شان بیشتر می شد. به عبارت دیگر، باور کارآمدی شخصی نقش مهمی در حفظ اصرار ورزیدن در انجام عمل دارد (بندورا و کرون،۱۹۸۹)
شواهدی وجود دارد که اضطراب مفرط می تواند منجر به زیان رساندن به سیستم ایمنی بدن شود، در حالی که اصلاح توانایی کنترل استرس می تواند عملکرد آن را افزایش دهد.
در یک تحقیق آزمودنی ها با ترس از مار تحت شرایط متفاوت آزمایش شدند:
۱٫ مرحله خط پایه که هیچ ترسی از مار وجود نداشت.
۲٫ مرحله فراگیری باور کارآمدی شخصی که آزمودنیها برای به دست آوردن احساس کارآمدی سازگارانه مقاومت می کردند.
۳٫ مرحله حداکثر باور کارآمدی شخصی درک شده که آن ها احساس کامل کارآمدی شخصی سازگارانه را تکمیل می کردند.
در طول این مراحل، مقدار کمی از خون آزمودنی ها گرفته شد و برای یافتن سلول هایی که در تنظیم سیستم ایمنی نقش مهمی را داشتند، آزمایش شد. مثلاً میزان سلول های کمک کننده T که نقش مخربی در سلول های سرطانی و ویروس ها دارند، مورد اندازه گیری قرار گرفت. این بررسی نشان داد که افزایش باور کارآمدی شخصی با افزایش عملکرد ایمنی بدن و افزایش سلول های کمک کننده ، ارتباط دارد. به طور خلاصه، کار بر روی باور کارآمدی شخصی نشان می دهد که این باور، نقش مهم و روشنی در زندگی هیجانی و انگیزشی ما دارد و عامل مهمی در عملکرد سلامتی می باشد (به نقل از نجمی و فیضی،۱۳۹۰).
ابعاد عزت نفس
به منظور تأمل بیشتر در مقوله عزت نفس، بحث و بررسی ابعاد مختلف آن، مفید به نظر می رسد. از ابعاد عزت نفس می توان بعد اجتماعی، تحصیلی، خانوادگی، جسمانی (بدنی) و عزت نفس کلی را نام برد.
عزت نفس اجتماعی
زمینه اجتماعی، احساسات فرد به عنوان یک دوست برای دیگران را شامل می شود. به طور کلی می توان گفت عزت نفس اجتماعی عبارت است از احساسی که شخص در مورد خودش به عنوان یک دوست برای دیگران دارد و هم چنین این که دیگران او را چگونه دوست دارند. آیا دیگران او را دوست دارند، به عقایدش احترام می گذارند، او را در فعالیت هایشان شریک می سازند و آیا او نسبت به واکنشها و ارتباطاتش با همسالان و دوستان احساس رضایت می کند؟ فردی که نیازهای اجتماعی اش برآورده می شود، با این جنبه از خودش احساس راحتی خواهد کرد(براندن ، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
زمینه های اجتماعی عزت نفس
احساس اطمینان و امنیت شخصی از معیارهای مهم زمینه های اجتماعی هستند. مطالعاتی که در مورد مشاغل، نژادها و مذاهب انجام یافته حاکی از آن است که مسائل اجتماعی بر شخصیت افراد تأثیر دارند. مثلاً اگر شخصی یک افتخار اجتماعی کسب کند و بدین وسیله به رتبه بالاتری ارتقاء یابد، انتظار می رود که عزت نفس او بیشتر شود، چرا که ارزیابی فرد از خود مستلزم ارزشیابی دیگران از او است. افراد می دانند که در صورت دستیابی به موفقیت، اجتماع امتیازاتی برای آنها قائل خواهد شد. که به طور معنی داری بر زندگی آن ها اثر می گذارد (کوپر اسمیت[۷۹]، ۱۹۶۷). این مسأله به خوبی ارتباط میان موقعیت های اجتماعی و عزت نفس افراد را آشکار می کند(به نقل از، بیابانگرد، ۱۳۸۸).
عزت نفس تحصیلی
زمینه تحصیلی عزت نفس، با ارزشیابی فرد از خودش، به عنوان یک دانش آموز سروکاردارد. از جنبه تحصیلی، کودک و نوجوان خود را به عنوان یک دانش آموز ارزیابی می کند. البته این امرصرفاً یک ارزیابی از توانایی تحصیلی و پیشرفت تحصیلی نیست و به راحتی نمی توان جایگاه تحصیلی یک فرد را مشخص کرد، مگر این که فاصله او با دیگران را محاسبه کرد. اگر فرد خود را با معیارهای مطلوب تحصیلی منطبق بداند و استانداردهای پیشرفت تحصیلی خود را برآورده سازد (طبیعتاً این استانداردها به وسیله خانواده، معلمین و دوستان شکل گرفته اند)، دارای عزت نفس تحصیلی مثبت خواهد بود. یعنی، اگر ملاک و یا معیار پیشرفت تحصیلی برای او قبول شدن در یک سال تحصیلی باشد و وی بتواند به این معیار دست یابد، دارای عزت نفس تحصیلی مثبتی است. در نتیجه بین عزت نفس و عملکرد تحصیلی دانش آموزان همبستگی مثبت وجود دارد.
عزت نفس خانوادگی
زمینه خانوادگی عزت نفس، احساسات فرد را درباره خود، به عنوان عضوی از خانواده منعکس می کند. به بیان دیگر، عزت نفس خانوادگی، انعکاس احساسی است که فرد در مورد اعضای خانواده خود دارد. اگر او در خانه مورد علاقه و محبت افراد خانواده باشد، احساس امنیت می کند و می توان گفت عزت نفس او مثبت است. فردی که احساس می کند عضو ارزشمندی از خانواده می باشد و به احترامی که از اعضای خانواده کسب می کند مطمئن است، عزت نفس بالایی خواهد داشت. در همین رابطه یک پژوهش نشان داده که بین نوع همبستگی اعضای خانواده و میزان عزت نفس فرد رابطه معنی داری وجود دارد (براندن ، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
عزت نفس جسمانی (بدنی)
عزت نفس جسمانی، بر رضایت فرد از وضعیت فیزیکی و قابلیت های جسمانی خود آن گونه که به نظر می رسد، مبتنی می باشد. معمولاً در دختران رضایت بیشتر مربوط به وضعیت ظاهری است و در پسران مربوط به وضعیت عضلانی و توانایی بدنی است (براندن ، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
عزت نفس کلی
سیستم نگرشی کودک در سال های پیش کلامی آغاز می شود. شکل کلی احساس خودارزشمندی تابع مراحل رشد است. بدین ترتیب عزت نفس هر کس را باید با عزت نفس کلی مقایسه کرد، عزت نفس کلی، ارزیابی عمومی تری از خود می باشد، که بر ارزشیابی فرد از خودش در تمام زمینه ها مبتنی است. عزت نفس کلی در احساساتی همچون “من یک شخص خوب هستم” یا “من بیشتر چیزها در مورد خودم را دوست دارم” منعکس می شود. عزت نفس کلی، تنها از یک جنبه متأثر نیست. بلکه مجموع نظرات فرد راجع به جوانب مختلف عزت نفس را مشخص می کند. به عبارتی، ممکن است فردی در یک جنبه، عزت نفس پایینی داشته باشد؛ اما عزت نفس کلی او بالا باشد. ماسن و کانگر[۸۰](۱۹۸۳) در این رابطه می نویسند: “حوزه مشخص عزت نفس در قلمروهای رفتاری مختلف فرق می کند. کودکان خود را در جنبه های متفاوت به نحو متفاوتی درجه بندی می کنند. ارزیابی های آنان از مهارتهای جسمانی شان با رده بندی مهارت های اجتماعی تفاوت دارد و حس کلی آنان درباره ارزش خود، لزوماً به این که در مورد مهارت های شناختی شان تا چه اندازه احساس خشنودی می کنند بستگی ندارد (براندن ، ۱۹۸۴،ترجمه قراچه داغی،۱۳۸۴).
برک[۸۱](۱۹۹۴) عزت نفس را دارای سه بعد تحصیلی (خواندن، ریاضی، …)، اجتماعی (ارتباط با والدین و دوستان) و جسمانی (توانایی جسمانی و ظاهر جسمانی) می داند. وی معتقد است که در طول سال های مدرسه واکنش اطرافیان و اولیاء مدرسه در چگونگی عزت نفس تأثیر دارد. ضمن این که دختران و پسران به مسائل متفاوتی اهمیت می دهند و دختران بیشتر بر کیفیات زندگی، مساعدت، مهربانی و ظواهر جسمانی اهمیت می دهند. پسران برای توانایی بدنی و کسب شایستگی ارزش قائلند. بنابراین عزت نفس بر اساس موضوعاتی است که درزندگی برای هر کس اهمیت دارد (به نقل از بیابانگرد، ۱۳۸۸).
روزنبرگ (۱۹۹۰) استدلال می کند که ما باید هم عقیده عزت نفس کلی را حفظ کنیم و هم بر اجزاء تشکیل دهنده این مجموعه توجه کنیم. او تأکید می کند این دو موضوع با هم یکسان نیستند، بلکه در میدان پدیداری فرد به صورت ماهیت های جداگانه و قابل تشخیص وجود دارند، و هر یک را میتوان و باید در محدوده مناسب خود مورد بررسی قرار داد، وی به داده های بچمن[۸۲] (۱۹۷۰) استناد میکند که همبستگی ۳۳% را بین مفهوم خود، توانایی تحصیلی و عزت نفس کلی نشان داد که اگر این دو را روی هم قرار دهیم، اصولاً با هم یکسان نیستند.
در واقع عزت نفس از اجزاء بسیاری تشکیل شده است که این اجزاء از جنبه های مهم زندگی نشأت می گیرند. مثلاً فرد براساس حیطه های ورزشی، دوستی و علائق تحصیلی به ارزش خود پی میبرد و عزت نفس کلی به اهمیتی که به هر یک از این اجزاء می دهد بستگی دارد. اگر فرد برای حیطه هایی که احساس خوبی در مورد آن ها دارد ارزش قائل شود، عزت نفس کلی اش مثبت خواهد بود و اگر آن حیطه ها بی ارزش شوند منجر به احساس منفی در مورد فرد به عنوان یک کل خواهد گردید. برخی کودکان برای هیچ یک از خصوصیات یا توانایی های خوب خودشان ارزش قائل نیستند. در عوض برای تمام کارهایی که انجام نمی دهند ارزش زیادی قائل می شوند. این کودکان در مقایسه با کسانی که به نقاط قوت خود اعتراف دارند مشکلات بیشتری در رابطه با عزت نفس کلی خواهند داشت.
در پژوهشی که توسط برون و مارشال[۸۳] در سال ۲۰۰۲ در آمریکا صورت گرفت دانش آموزانی که دارای عزت نفس بالا بودند دارای رفتار انطباقی بهتر، خلاقیت بالاتر و رشد اجتماعی مناسب تر و نیز پیشرفت تحصیلی و ورزشی بالاتر بودند(به نقل از بیابانگرد، ۱۳۸۸).
عزت نفس، اعتماد به نفس، خویشتن پذیری و مفهوم خود
مشخص کردن و نیز یافتن پیوستگی در تحقیقات انجام شده درباره این سازه های گوناگون و در عین حال همبسته امری چالش انگیز است. با وجود این هنوز توافق کلی در این زمینه به دست نیامده است (دامون[۸۴]، ۱۹۸۳، هارتر[۸۵]، ۱۹۸۳، به نقل از بیابانگرد،۱۳۸۹).
گاه واژه هایی نظیر مفهوم خود و اعتماد به نفس که در ظاهر مترادف با عزت نفس هستند به جای آن به کار برده می شوند. این اصطلاحات با عزت نفس تفاوت دارند.
تفاوت عزت نفس با اعتماد به نفس
روزنبرگ (۱۹۹۰) تفاوت اصلی بین عزت نفس و اعتماد به نفس را به این صورت بیان می کند اعتماد به نفس اساساً به انتظار غلبه موفقیت آمیز بر چالش ها و رفع موانع اطلاق می شود یا به طور کلی بر این باور اشاره دارد که شخص می تواند امور را مطابق خواسته های درونی خویش پیش برد. از سوی دیگر عزت نفس بر “حرمت نفس” و “احساس خود – ارزشمندی” دلالت می کند. بنابراین اعتماد به نفس به مقدار زیاد شبیه اصطلاح کفایت شخصی است که بندورا (۱۹۷۷) به آن اشاره نموده است. یعنی اعتقاد به این که فرد می تواند رفتاری را که برای پیامد مطلوب مورد نیاز است به نحو موفقیت آمیزی انجام دهد. اعتماد به نفس متضمن انجام موفقیت آمیز تکلیف بخصوص یا پروراندن نقش خاصی بوده و ممکن است در یک زمان سطح آن با سطح کل عزت نفس هیچ وابستگی نداشته باشد (ماسن ،۱۹۸۳ به نقل از، بیابانگرد،۱۳۸۹).
اعتماد به نفس اعتقاد فرد به توانایی انجام کار یا رفتاری مطلوب است اما عزت نفس قضاوت فرد از احساس ارزشمند بودن است (جنسن[۸۶] وهمکاران ، ۱۹۹۱).
تفاوت عزت نفس با خویشتن پذیری
عزت نفس به عنوان احترام و علاقه به خود است که اساس واقع گرایانه دارد. در حالی که خویشتن پذیری به معنی قبول کردن خود است. خویشتن پذیری و عزت نفس از نظر تجربی و مفهوم با هم مربوط هستند. به طور کلی خویشتن پذیری ممکن است برای عزت نفس بالا یک پایه اساسی و لازم محسوب شود. محققان در تلاش هستند تا بین عزت نفس و خویشتن پذیری تمایز معنایی و مفهومی قائل شوند اما این دو از لحاظ تجربی رابطه زیادی با هم دارند(بیابانگرد،۱۳۸۹).
تفاوت عزت نفس با مفهوم خود
اصطلاح عزت نفس با مفهوم خود یکی نبوده و با هم تفاوت دارند اما روان شناسان مختلف در مورد وجه تمایز آن ها اتفاق نظر ندارند. ماسن(۱۹۸۳) در این زمینه می گوید: “مفهوم خود، مجموعه ای است از عقاید خود درباره خود که بیشتر بر مبنای توصیف است تا قضاوت، در حالی که در عزت نفس مسأله ارزیابی مطرح می شود. عزت نفس براساس ارزیابی ها و قضاوت هایی است که شخص درباره خصوصیات خود دارد و به احساسات منفی یا مثبت شخص درباره خود اطلاق می شود”. عزت نفس براساس ترکیب ارزیابی های عینی و ذهنی استوار است. خودپنداری یعنی خود واقعی شخصی که به طور عینی ادراک شده است و عزت نفس از فاصله خود واقعی با خود آرمانی ایجاد می شود با این مسأله ذهنی بودن عزت نفس مشخص می شود. یعنی زمانی که شخصی فکر می کند ارزش کمی دارد. اینجا فکر می کند و راجع به خودش می اندیشد و احساس می کند، از آن چه که باید باشد فاصه زیادی دارد (بیابانگرد،۱۳۸۹).
روان شناسان همچنین به ارتباط عزت نفس و برخی اختلالات روانی اشاره کرده اند. بسیاری از ویژگی های شخصیتی و از جمله عزت نفس پایین می توانند زمینه وشرایط بروز برخی از بیماری های روانی را فراهم آورند. گیلدر[۸۷]و دیگران (۱۹۹۸) در این باره می نویسند: ” خصوصیات شخصیتی بعضی از مردم آن ها را نسبت به ابتلای بیماری نوروتیک در مقابل اتفاقات استرس آمیز زندگی مستعدتر میسازد”(پورافکاری، ۱۳۷۰). در همین رابطه،( گلاسرو[۸۸] و دیگران ،۱۹۶۵) معتقدند: “بیماران روانی کسانی هستند که دارای هویت ناموفقی هستند و ازاحساس تنهایی و بی ارزشی رنج می برند. کسانی که واقعیت را نادیده می گیرند، از آن آگاهند ولی برای فرار از درد و رنج حاصل از احساس بی ارزشی و مهم نبودن بدان متوسل می شوند” (شفیع آبادی، ۱۳۸۷).
به عقیده آدلر: “تلاش برای کسب قدرت و سایر موارد وابسته به آن ناشی از احساس حقارتی است که هر فردی در خردسالی آن را تجربه کرده است و به همین دلیل است که در دیدگاه آدلر انتظار می رود که فرد بر اثر روان درمانی یأس خود را رها کند و امیدوار شود عزت نفس و خودپنداری مثبت به دست آورد، علاقه اجتماعی کسب کند.
مازلو درباره تأثیر ارضاء یا عدم ارضاء نیاز به عزت نفس روی سایر خصوصیات و احساسات می نویسد: “ارضاء نیاز به عزت نفس به احساساتی از قبیل اعتماد به نفس، ارزش، قدرت، لیاقت، کفایت و مفید و مثمر ثمر بودن در جهان منتهی خواهد شد. اما بی اعتنایی به این نیازها موجب احساساتی از قبیل حقارت، ضعف و درماندگی می شود. این احساسات به نوبه خود یا بوجود آورنده دلسردی و یأس اساسی خواهند شد و یا این که گرایش های روان نژندانه یا جبرانی را به وجود خواهند آورد (شفیع آبادی، ۱۳۸۷).
دیدگاه ها در مورد عزت نفس
دیدگا های مختلفی در مورد عزت نفس وجود دارد که دار ادامه به آنها پرداخته می شود.
دیدگاه روان شناسان
در این قسمت به بررسی دو دیدگاه نظری در مورد “خود”، (پدیدار شناسی و شناختی) می پردازیم.
نظریه پدیدار شناختی کارل راجرز
کارل راجرز زمانی به بررسی مفهوم خود پرداخت که بسیاری از روان شناسان دیگر از این موضوع غفلت کرده بودند. راجرز کار خود را با علاقه در مورد “خود” شروع نکرد. او در ابتدا فکر می کرد که خود یک اصطلاح بی معنی و از نظر علمی نامفهوم است. در سال ۱۹۷۴ تأکید راجرز بر مفهوم خود به عنوان بخش مهمی از شخصیت به وجود آمد. چند سال بعد او بر اهمیت آن بیشتر تأکید کرد و برای کشف مفهوم خود به طریق تجربی و هم به طریق کلینیکی تلاش کرد.
راجرز(۱۹۵۱) بر رویکرد پدیدارشناسانه تأکید داشت و سعی می کرد مردم را این گونه بفهمد که چه دیدگاهی نسبت به خود و دنیای اطرافشان دارند. طبق نظر او هر شخص دنیا را به طریق منحصر به فردی درک می کند. این دیدگاه زمینه ادراکی فرد را می سازد که هم شامل ادراکات آگاهانه و هم شامل ادراکات ناآگاهانه می شود. اما بیشترین عامل تعیین کننده مهم رفتار مخصوصاً در انسان های سالم، ادراکات آگاهانه یا توانایی برای آگاه شدن می باشد. اگر چه زمینه پدیداری ضرورتاً دنیای شخصی فرد است، ما می توانیم این دنیا را به همان صورتی که برای افراد ظاهر می شود درک کنیم و دنیا را به همان طریقی که چشمان آن ها می بیند و با همان معنای روان شناسانه ای که برای آن ها دارد ببینیم. یک قسمت کلیدی از زمینه پدیدار شناسی مربوط به خود است و شامل ادراکات و مفاهیمی است که با اصطلاحات من و مرا یا خود ارائه می شود. مفهوم خود یک الگوی سازمان یافته و وحدت یافته را ارائه می دهد. اگر چه خود تغییر می کند ولی همیشه کیفیت سازمان یافته و وحدت یافته خود را حفظ میکند. خود هم تجربیات را منعکس می کند و هم بر تجربیات ما تأثیر می گذارد. علاوه بر خود هر شخص یک خود ایده آل هم دارد که مفهوم خودی را ارائه می دهد که فرد بیشتر دوست دارد آن را داشته باشد و شامل ادراکات و مفاهیمی هستند که به طور بالقوه مربوط به خود هستند و توسط فرد به آنها مقدار زیادی بها داده می شود. طبق نظر راجرز، خود اولیه تا حد زیادی از ادراکات کودک و ارزیابیهای والدین نسبت به او رشد می یابد. عزت نفس کودک یا قضاوت شخصی درباره با ارزش بودن توسط این ادراک رشد می یابد. با تأیید و حمایت والدین کودک می تواند تجربیات جدید را در درون مفهوم خود تلفیق کند. از سوی دیگر اگر والدین شرایطی را برای ارزشمندی به کودک تحمیل کنند، “شرایط ارزش” تجربیاتی که احساس ارزشمندی خود را تهدید می کنند بعنوان تهدید درک می شوند و ممکن است طرد شوند. به عبارت دیگر به علت وجود شرایط ارزش تجربیاتی که ناهماهنگ با ساختار خود هستند ممکن است انکار یا تحریف شوند و یک حالت مغایرت با تجربه خود به وجود می آورند. تحمیل شرایط ارزشمندی منجر به نیاز برای طرد تجربیات ناهماهنگ با ساختار خود می شوند که قلب شکل گیری آسیب شناسی روانی است. اساساً راجرز به نیاز به همسانی خود در ارتباط با عملکرد نظام خود تأکید می کند. حفظ و همسانی ساختار خود است که بسیار مهم است (بیابانگرد،۱۳۸۸) .
راجرز علاوه بر پذیرش مفهوم بالا بیشتر بر حفظ تصور مثبت از خود تأکید می کند تا حفظ یک تصور همسان. به تازگی تحقیقات زیادی در زمینه نیاز به همسانی خود و نیاز به تصور مثبت از خود انجام گرفته است که در ادامه به آن ها نیز خواهیم پرداخت. آن چه از نظر راجرز مهم است عبارت است از اطمینان داشتن به خودبازشناسی تجریه و این که اجازه داده شود که تجربه قسمتی از نظام خود شود. مثلاً بازشناسی (تشخیص) احساس عصبانیت و این که به فرد اجازه دهد که خود را به عنوان شخصی که برخی اوقات عصبانی می شود ببیند حتی اگر ترجیح دهد که خود را فردی ببیند که هرگز عصبانی نمی شود. گرچه راجرز تحت تأثیر بیان خود مراجعان قرار گرفته است اما نیازی هم به تعریف عینی مفهوم و راهی برای اندازه گیری آن و ایجاد ابزار تحقیق احساس می کرد. او با دسته بندی بیان خود که در جلسات درمانی ضبط می کرد کار تحقیقی خود را آغاز کرد و سپس از دسته بندی پرسش های استیفن سن[۸۹](۱۹۵۳) استفاده کرد که این پرسش ها برای اندازه گیری مفهوم خود استفاده شد. در این روش آزمایشگر به آزمودنی چندین دسته کارت می دهد که هر یک شامل جمله ای در مورد برخی از ویژگیهای شخصیت است. دسته بندی جملات براساس بیشترین و کمترین توصیف خود براساس یک توزیع نرمال است. این روش برای اندازه گیری خود ایده آل نیز مورد استفاده واقع شده است و جملاتی از (بیشترین شباهت با خود ایده آل من) تا (کمترین شباهت با خود ایده آل من) را شامل می شود. این عمل باعث اندازه گیری کمی تفاوت بین خود و خود آرمانی می شود. هر چقدر این اختلاف کمتر باشد نشان دهنده سلامت روانی بیشتر است. البته راجرز بیشتر علاقه مند به تجربه فردی و راه هایی برای تلفیق کردن احساسات در نظام خود بود تا تفاوت بین ادراک خود و خود ایده آل. راجرز معتقد است که جنبه های شناختی و عاطفی خود به همان اندازه خودآگاه و ناخودآگاه اهمیت دارد. زیرا او در مورد اندازه گیری جنبه های ناخودآگاه به طور عینی مطمئن نبود و اعتقاد داشت که در هر موردی ادراکات خودآگاه اهمیت بیشتری دارد. او بر جنبه هایی از خود که قابل دسترسی برای خودآگاهی بودند و به گزارش خود اهمیت می داد. بیشتر از هر چیزی تلاش های وی برای کمک به افراد جهت آگاهی بیشتر و پذیرش تجربیات خودشان بود(بیابانگرد،۱۳۸۸) .
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
دیدگاه شناختی- اجتماعی خود
دیدگاه جورج کلی[۹۰]
اساس این دیدگاه به متدهای تحقیقی و مفاهیم استنتاج شده از روان شناسی شناختی بر میگردد و بالاخص کار جورج کلی (۱۹۵۵) که نظریه ساختارهای شخصی را به وجود آورد. به نظر او مردم مانند دانشمندان وقایع را مشاهده و مفاهیم یا ساختارها را برای پیشگویی آینده و سازمان دادن پدیده طبقهبندی می کنند. یک ساختار، طریقی برای ادراک، استنباط یا تفسیر وقایع است. ساختارها در یک نظام سازمان بندی می شوند و ساختار غالب در بالاتر و ساختار مغلوب در پایین تر قرار می گیرد. در درون نظام ساختاری، ساختارهای مرکزی وجود دارند که اساس نظام ساختاری هستند و به سادگی تغییر نمیکنند. در اطراف نیز ساختارهای پیرامونی وجود دارند که کمتر اساسی بوده و می توانند تغییر کنند. همه ساختارها دو قطب دارند. دو قطب متضاد برای ساختار خود ممکن است خود و خود بودن باشد و ساختار خود و خود نبودن را تشکیل دهد. ممکن است قطب دیگر چیزهای دیگر باشد. مثلاً ممکن است فردی یک ساختار “خوب من و بد من” داشته باشد. در هر دو مورد کلی معتقد است که یک ساختار مثل (خود- خودنبودن) براساس مشاهده شباهت ها و تفاوت های بین خود شخص و دیگران شکل میگیرد و براساس چنین مشاهداتی ساختارهای دیگر و ساختارهایی تابع ساختار خود برای خود به کار میروند(بیابانگرد،۱۳۸۸) .
کلی بر اهمیت نظام ساختاری برای پیشگویی وقایع تأکید دارد و این که اگر نظام نتواند چنین پیشگویی را انجام دهد، چه مشکلاتی به وجود خواهد آمد. وی همچنین بر توافق و همسانی بین و درون نظام ساختاری اهمیت می دهد. این همسانی اجازه پیش بینی را می دهد یک نظام ساختاری ناهماهنگ که پیش گویی هایش همدیگر را لغو می کنند، واقعیت مشکل زایی است. در این نظریه اضطراب زمانی به وجود می آید که یک واقعه تجربه شده ای خارج از نظام ساختاری ما قرار دارد و تهدید زمانی احساس می شود که خطر تغییر ادراکی در نظام ساختاری وجود دارد. در مورد ساختار خود شخص باید براساس این ساختار قادر به پیشگویی رفتارش باشد و زمانی اضطراب را تجربه می کند که رفتارش مطابق با مفهوم خود نباشد. شخص ممکن است درمقابل تغییر ادارکی در نظام ساختاری که برای خود به کار می رود مقاومت کند زیرا همره با چنین تغییری احساس جدید وجود دارد(بیابانگرد،۱۳۸۸).
د)مبانی نظری باورهای هوشی
باور های هوشی آخرین متغیری است که در پژوهش حاضر به مبانی نظری آن پرداخته می شود.
نظام باورهای هوشی
نظام باورهای افراد بر چگونگی درک، تفسیر و مفهوم دهی به رویدادهای محیطی و خصوصیات درونی اشاره دارد. در واقع انسان با الگوها یا قابلیت‌های شخصی که خود خلق می کند به دنیای درونی خویش و حوادث بیرونی جهان می نگرد، نحوه ادراک اشخاص از رویدادها و چگونگی تفسیر آنان از پدیده ها، مفاهیم تلویحی مهم انگیزشی در تعلیم و تربیت دارد. بر اساس مطالعات ، دو نوع باور هوشی ذاتی[۹۱] و افزایشی[۹۲] در مورد پدیده های گوناگون جهان ارائه شده است. باورهای جوهری (ذاتی)بیان میکند که هوش یک پدیده ثابت بوده و نمی تواند بهبود یابد. چنین باوری با الگوهای انگیزشی ناسازگار از قبیل درماندگی آموخته شده، اسنادهای منفی از توانایی و پرهیز از تکالیف مخاطره آمیز در ارتباط است. در مقابل باور افزایشی به این اشاره می کند که هوش فرد می تواند تغییر یابد. افراد با چنین باور هوشی معتقدند که می توان توانایی هوشی را بصورت معنادار بهبود بخشید. این افراد دیدگاهی پویا از هوش داشته و همچنین قضاوتهای منفی کمتر درباره صفات شخصی خود و دیگران دارند. بطور کلی می توان گفت باورهای هوشی- جوهری و افزایشی- طرح وارهایی را در جهت تفسیر پیامدهای شناختی، عاطفی و رفتاری ایجاد می کنند. اینکه چرا باورهای افزایشی و جوهری هوش منجر به پاسخهای سازش یافته و سازش نایافته می شود؟ باید در جواب گفت یکی از دلایل مهم این است که باورهای هوشی ، پیش بینی کننده مناسب جهت گیری هدف افراد است ( هیمن و دوئک[۹۳]، ۱۹۹۸، به نقل از مهدیان، ۱۳۸۵).
الگوی اجتماعی- شناختی انگیزش پیشرفت تحصیلی دوئک
چه چیزی باعث می شود یکسری از دانش آموزان اهداف عملکرد را بر اهداف یادگیری ترجیح دهند؟ چرا بعضی از افراد بر کفایت توانایی هوش خود تکیه می کنند درحالی که دیگران بر بهبود آن؟ اخیرا محققانی مانند دوئک سعی کرده اند با ارائه الگوی مبتنی بر تحقیق، پیامدهای شناختی- عاطفی چنین رفتارهایی را بررسی کنند (هونگ[۹۴] و همکاران، ۱۹۹۷، دای[۹۵]، ۱۹۹۸، براتن[۹۶] و همکاران، ۱۹۹۸، به نقل از مهدیان، ۱۳۸۵).
باورهای هوشی دانش آموزان ریشه در الگوهای سازگار و ناسازگار انگیزشی دارد. دوئک و لگیت[۹۷] (۱۹۸۸) فرض می کنند اگر یک دانش آموز باور جوهری از هوش داشته باشد، پس احتمالا جهت گیری عملکردی خواهد داشت، زیرا وی مفهوم ثابتی از توانایی هوش خود دارد. این افراد به دنبال این هستند که عملکردشان چگونه مورد ارزیابی و مقایسه قرار می گیرد در نتیجه، از تکالیف چالش انگیز و مشکل درسی پرهیز می کنند و فرصتهای یادگیری را از دست خواهند داد. بر عکس، اگر فردی دارای باور افزایشی از هوش باشد، پس احتمالا جهت گیری تبحری از هدف خواهد داشت، زیرا چنین فردی هوش را یک جوهر ثابت و غیر قابل تغییر نمی داند بلکه معتقد است از طریق تلاش و مقایسه رفتار کنونی خود با رفتار قبلی می توان به سطح بالاتری از توانایی هوش رسید. پیامدهای رفتاری و عاطفی باورهای هوشی و جهت گیری هدف با توجه به تصویر فرد از صلاحیتهای فردی و میزان کنترل پذیری توانایی متفاوت خواهد بود (دوئک و لگیت ،۱۹۸۸).
همانطورکه در الگوی اجتماعی- شناختی انگیزش پیشرفت تحصیلی مشخص است، باورهای هوشی و جهت گیری هدف دانش آموزان به عنوان مؤلفه های انگیزشی تأثیر گذار بر عملکرد تحصیلی افراد مطرح شده است . سوالی که اینجا مطرح می شود این است که باورهای هوشی چگونه شکل می گیرند؟ دوئک و لیگت به بررسی کامل این مساله نپرداخته اند. آنها از طریق بررسی روند تحول توانایی و تلاش نحوه شکل گیری باورهای هوشی را بررسی کرده اند (به نقل از مهدیان،۱۳۸۵).
شکل گیری باورهای هوشی
تحقیقات ( دوئک، ۱۹۸۸) نشان داده است که باورهای هوشی یک تاریخچه مهم تحولی دارند. برای کودکان پیش دبستانی، توانایی و تلاش از هم متمایز نیستند. کودکان خردسال معتقدند افرادی که بیشتر تلاش می کنند با هوش ترند. به عبارتی تلاش است که افراد را با هوش می کند. در این مرحله از تحول ، تلاش نشانگر توانایی و مترادف با آن است. از سنین ۱۰ الی ۱۲ سالگی به بعد کودکان به تدریج شروع به تمایز گذاشتن بین توانایی و تلاش بعنوان ابعاد مستقل می کنند. اما حتی با وجود این تمایز تلاش هنوز کمتر بعنوان یک عامل اصلی در پیشرفت افراد نقش اساسی دارد. کم کم دیدگاهی جانشین قبلی می شود که در آن توانایی ذخیره ای از مهارت ها محسوب می گردد که با تجربه و تلاش افزایش می یابد. به عبارتی تلاش به تنهایی شرط موفقیت به حساب نمی آید بلکه توانایی نیز برای کار آمدی هوش لازم است. با چنین رشدی، قاعده جریان پذیری بین توانایی و تلاش برقرار می گردد. تلاش را جبران می کند و کمبود تلاش از طریق توانایی قابل جبران است(به نقل از مهدیان،۱۳۸۵).
از طرفی شواهد نشان می دهدکه با درگیر شدن کودک در رفتار معطوف به پیشرفت تغییرات تحولی نیز در اهداف ادراک شده کودک به وقوع می پیوندد. در دانش آموزان ممکن است تئوری به وجود آید که تلاش زیاد شخص در مواقع شکست، نشانگر توانایی پایین وی است و تلاش پایین در مواقع موفقیت توانایی بالای او را نشان می دهد. در این فرایند نقش مزیتهای خود- خدمتی فوق العاده بااهمیت هستند. اگر انحراف در این مزیتها صورت نگیرد، افراد از تلاش یک دید ابزاری خواهند داشت که آنرا راهبردی جهت فعال کردن توانایی می بینند. دلیل افت انگیزشی عده زیادی از افراد در سنین بالاتر می تواند همین مساله باشد.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:58:00 ب.ظ ]