به واسطه حضور دیگران بر پیشگام بودن، برانگیخته شدن.
نیروی اراده خویش را به کار بستن و برملالت و خستگی چیره شدن.
موری(۱۹۹۸) نیازهای انسانی را شناسایی کرد و آن ها را به دو گروه کلی تحت عنوان نیازهای اولیه و ثانویه طبقه بندی نمود. نیازهای اولیه مبنای بیولوژیکی دارند و به تقاضاهای جسمانی شخص مربوط می باشند. آنها نیاز به تنفس، آب، غذا، مسایل جنسی و از این قبیل را در بر می گیرند.
به راحتی می توانیم برای شناسایی نیازهای جسمانی یا نیازهای اولیه به وضعیت های جسمانی و حالات زیستی شخص تأکید کنیم. در تقسیم بندی موری نیز نسبت به نیازهای اولیه اتفاق نظر وجود دارد ولی توافق اندکی برای نیازهای ثانویه وجود دارد. زیرا که موری نیازهای ثانویه را اکتسابی دانسته و تأثیرات اجتماع را در شکل گیری این نیازها حایز اهمیت می داند.
از مهم ترین نیازهای ثانویه موری می توان به نیاز به پیشرفت اشاره کرد. این نیاز را موری به عنوان یکی از معیارهای شناسایی وضعیت روانی فرد مطرح می کند و اعتقاد دارد که از طریق شناسایی نیاز به پیشرفت، حصول به وضعیت روانی سهل تر می شود و به راحتی می توان دیگر نیازهای روانی را مورد شناسایی قرار داد(به نقل از سیف،۱۳۸۸).
ب- نظریه مک کللند
به دنبال موری، مک کله لند(۱۹۹۹) به بیان این انگیزه پرداخت. اهمیت کارهای مک کله لند عمدتا به خاطر مطالعات نظری و روش شناسی او در باب این انگیزه است. مک کله لند از همان ابتدا متوجه این گونه پرسش های گسترده بود که چگونه می توان انگیزه پیشرفت را در فرد و جامعه نشان داد؟
چگونه انگیزه افراد جامعه در ارزش های اجتماعی چیره آن جامعه منعکس شده و چگونه این ارزش ها به سازه هایی مانند رشد اقتصادی و ساختار سیاسی و الگوهای فرهنگی مربوط شده اند. به پیشنهاد او تفاوت در سطح انگیزه برای پیشرفت تا حدود زیادی مسئول الگوهای رشد و سقوط اقتصادی بوده است و در مجموع مطالعه منحصر به فردی برای اثبات پیشنهاد خود تلاش کرد.
عکس مرتبط با اقتصاد
از آنجا که مک کللند در بیان مفاهیم خودش پیرو الگوی یادگیری ( بیشتر رفتارگرایانه ) است، مفاهیم وی بسیار قرین و نزدیک به رفتارگرایان است. هال که یکی از نظریه پردازان رفتاری است، یادگیری را به معنای کاهش نیاز می دانست, مک کللند هم موجود زنده را یک موجود در جهت کاهش نیاز معرفی می کند(به نقل از سیف،۱۳۸۸).
انگیزه پیشرفت را براین اساس می توان انگیزه ای گرایشی دانست و با توجه به مفاهیم بالا این گونه توضیح داد که لذت بخشی یا تقویت مثبت از موقعیت پیش آمده باعث می شود گرایش افراد در انجام سایر امور مشابه گسترش یابد، یا به عبارتی فرد از موقعیت پیش آمده لذت ( تقویت مثبت ) ببرد. سپس در جستجوی تکرار این تقویت ها گرایش به موقعیت های دیگری پیدا خواهدکرد که او را به آن هدف برساند. مک کله لند مطالعات گسترده ای را در زمینه نیاز به پیشرفت انجام داد, او معتقد بود نیاز به پیشرفت، سائقی است که می تواند رفتار را تقریبا در همه موقعیت ها نیرومند ساخته و هدایت کند و با پژوهش های خود ویژگی های افراد دارای نیاز به پیشرفت زیاد و کم را توصیف کرد.
طبق نظریه مک کللند(۱۹۹۹)انگیزه پیشرفت از آرزوهای فزاینده کودک ناشی می شود. وقتی کودکی با یک موقعیت جدید پیشرفت مثل یک معمای علمی برخورد می کند، هیچ انتظاری از توانایی خود برای حل آن ندارد. اگر این معما آن قدر مشکل نباشد و او بتواند به طور صحیح آن را حل کند او به زودی آرزوهای خاصی پیدا می کند و از این آرزوها لذت می برد. موفقیت در موقعیت پیشرفت و در پیش بینی نتیجه این موقعیت برای انگیزه حاصل از پیشرفت ایجاد تقویت مثبت می کند. سرانجام، کودک در حل معما به میزان صد در صد انتظار پیشرفت پیدا می کند. در این مرحله معما تازگی خود را از دست می دهد و حل آن به عنوان پیشرفت تلقی نمی شود. در این موقع مربی آگاه به پیشرفت باید موقعیت تازه و کمی پیچیده تری را ایجاد کند. در این صورت، کودک علاقه تازه ای به پیشرفت می یابد. کودک باید از موقعیت (تقویت مثبت) لذت ببرد. برای ایجاد لذت کودک را بایستی با موضوعها و موفقیتهایی که به تدریج پیچیده تر می شوند، اما با موفقیت توأم هستند، مواجه ساخت. انگیزه مثبت پیشرفت، نیاز به پیشرفت نامیده می شود. اگر موقعیتها بیش از اندازه پیچیده باشد در کودک اثر منفی بر جای می گذارد و به جای انگیزه پیشرفت انگیزه گریز از شکست در او پرورش می یابد. آن چه که در ظهور نیاز به پیشرفت ضروری است تسلط بر موقعیتهایی است که به تدریج پیچیده تر می شود و به موفقیت می انجامد و این موفقیت و لذت ناشی از آن نیاز به پیشرفت را تقویت می کند و باعث افزایش این رفتار در موقعیتهای بعدی می شود(سیف،۱۳۸۸).
جان اتکینسون (۱۹۵۷،۱۹۶۴) معتقد بود که نیاز پیشرفت فقط تا اندازه ای رفتار پیشرفت را پیشبینی می کند. رفتار پیشرفت نه تنها به نیاز پیشرفت فرد بستگی دارد بلکه به احتمال موفقیت او در تکلیف و ارزش تشویق که او برای موفق شدن در آن تکلیف قائل است نیز وابسته است. از نظر اتکینسون احتمال موفقیت و ارزش تشویقی برای موفق شدن به صورت موقعیتی تعیین می شود؛ یعنی، برخی تکلیفها احتمال موفقیت زیاد دارند، در حالی که احتمال موفقیت تکالیف دیگر کم است. ضمناً برخی تکلیفها نسبت به تکالیف دیگر برای موفقیت مشوق بیشتری عرضه می کنند. برای مثال، کلاسهایی را در نظر بگیرید که هم اکنون در آنها شرکت می کنید. هر درسی احتمال موفقیت خودش را دارد. مثلاً، ریاضیات پیشرفته از آموزش فیزیک مقدماتی سختتر است و برای موفقیت هم ارزش تشویقی خودش را دارد، بدین معنی که گرفتن نمره خوب در درسی که به رشته شما مربوط است معمولاً با ارزشتر از درسی است که به رشته شما مربوط نیست مک کللند (۱۹۶۵، به نقل از نوحی و همکاران،۱۳۹۱).
د) نظریه سلسله مراتب نیازهای مازلو[۶۱]:
نیاز به یک حالت ناشی از کمبود یا محدودیت در موجود زنده گفته می شود . نیازهای انسانی در طبقه بندی مازلو به دو دسته کلی تقسیم شده است:
نیازهای کمبود یا کاستی و نیازهای رشد یا بالندگی. مازلو نیازهای کمبود را نیازهای اساسی و نیازهای دسته دوم را فرانیازها نام گذاری کرده است(به نقل از، سیف،۱۳۸۶).
نیازهای اساسی یا نیازهای کمبود که در زمان کمبود ارگانیزم برانگیخته می شود و شامل چهار دسته نیاز می باشد:
نیازهای جسمانی شامل: آب، غذا، خواب، حرارت و….
نیاز به ایمنی، داشتن محیطی امن و به دور از تهدید.
نیاز به عشق و تعلق، ایجاد روابط متقابل با دیگران و محبت کردن و مورد محبت واقع شدن.
نیاز به عزت نفس یا احترام به خود، شامل احساس کسب توفیق و تایید و شایستگی در خود.
برخلاف نیاز های کاستی که از محرومیت انسان سرچشمه می گیرند فرانیازها نیرویشان را از میل آدمی به رشد و بالندگی کسب می کنند که به خودشکوفایی یا تحقق خویشتن نیز معروف هستند.
نیازهای هر سطح باید حداقل کمی ارضا شوند تا اینکه نیازهای سطح بعدی بصورت انگیزه نقشآفرین رفتار درآید. اگر غذا و امنیت به سختی و با دشواری بدست آید تلاش برای ارضای این نیازها بر رفتار فرد تسلط یافته و انگیزه های والاتر نقش و اهمیت نخواهند داشت. از نظر مزلو در جوامعی که مردم برای بدست آوردن نیازهای اولیه مانند غذا و مسکن باید سخت در تلاش باشند فعالیت های هنری و علمی رشد نخواهد کرد. مزلو بالاترین نیاز را خودشکوفایی می نامد و موضوعاتی از قبیل یکپارچگی، کامل بودن، سرزنده بودن، یگانه و بی نظیر بودن، آسان بودن، خودکفایی و ارزشهای زیبایی و خوبی و حقیقت را در رفتار و پاسخ های افراد خود شکوفا برجسته می داند (به نقل از، سیف،۱۳۸۶).
از نظر مازلو نیاز به پیشرفت عبارتست از: میل به انجام دادن خوب کارها در مقایسه با معیار برتری. این نیاز افراد را برای جستجو کردن «موفقیت در رقابت با معیار برتری» با انگیزه می کند. اما معیار برتری، اصطلاح گسترده ای است، به طوری که رقابت با تکلیف مثل حل کردن معما، نوشتن رساله ای متقاعد کننده، رقابت با خود مثل دویدن در مسابقه در بهترین زمان ممکن، بالا بردن معدل نمره ها، یا رقابت کردن با دیگران مثل بردن مسابقه و شاگرد اول کلاس شدن را شامل می شود. آن چه در تمام موقعیت های پیشرفت مشترک است این است که شخص می داند عملکرد آتی او ارزشیابی معناداری از شایستگی فردی اوست. معیارهای برتری به این علت نیاز پیشرفت را برمی انگیزند که عرصه بسیار معناداری برای ارزیابی میزان شایستگی فرد تأمین می کنند.(به نقل از، سیف،۱۳۸۶).
انگیزه پیشرفت و ویژگی های افراد با انگیزه پیشرفت بالا
به دنبال پژوهش های اولیه مک کللند مطالعات زیادی در ارتباط با ماهیت و اثرات انگیزه پیشرفت انجام گرفت. در برخی از این مطالعات ویژگی های شخصیتی افراد پیشرفت گرا مورد بررسی قرار گرفت و نتایج نشان داد که این دسته از افراد از راه های ویژه ای عمل می نمایند. در زیر برخی از جنبههای شخصیتی افراد پیشرفت گرا ارائه شده است.
۱) احساس مسئولیت در مقابل عملکرد
مطالعات بیانگر آن است که افراد با انگیزه پیشرفت بالا معمولاً در مقابل نتایج عملکردشان خود را مسئول می دانند، زیرا در این صورت است که آنها از عملکردشان احساس رضایت می کنند و این افراد در پرداختن به کارهایی که نتیجه آنها به شانس بستگی دارد کمتر علاقه نشان می دهند(جعفری،۱۳۸۸).

۲) تمایل به دریافت بازخوردهای واقعی
به طور کلی افراد با انگیزه پیشرفت بالا علاقه دارند در موقعیت هایی کار کنند که نحوه عملکردشان از طریق بازخوردهای عینی، دقیق و غیر مبهم مشخص شود. به عبارت دیگر، آنها میخواهند بدانند آیا از دیگران کار را بهتر انجام داده اند یا خیر. این افراد بازخوردهای واقعی را بر تشویق ترجیح می دهند. بازخورد برای این افراد نشانه چگونگی عملکردشان است نه این که مشوقی برای آنها باشد. به عنوان مثال، برای دانش آموز با انگیزه پیشرفت بالا و شاغلین با انگیزه پیشرفت بالا نمره و پول ارزش چندانی ندارد مگر این که نمره یا پول نشانه چگونگی عملکردشان باشد(جعفری،۱۳۸۵).
۳) سطح آرزو
افراد با انگیزه پیشرفت بالا مسائل با دشواری متوسط را ترجیح می دهند. آنها ریسک حساب شدهای دارند. زیرا اگر کاری بسیار آسان باشد فرد پیشرفت گرا نمی تواند با انجام آن احساس رضایت کند چرا که هر فرد دیگری هم می تواند آن را انجام دهد، و اگر کاری بسیار دشوار باشد نیز ارزش انجام دادن ندارد. زیرا هر فردی در آن شکست می خورد.
۴) رفتار ریسک کردن
لیتیگ[۶۲] (۱۹۶۳، به نقل از بهرامی و رضوان،۱۳۸۵) در بررسی رفتار افراد با نیاز به پیشرفت بالا و پائین در یک بازی شرط بندی پوکر ، دریافت که افراد با نیاز به پیشرفت بالا ریسک پائین تری را نسبت به افراد با نیاز به پیشرفت پائین ترجیح می دهند. ظاهراً افراد با نیاز به پیشرفت بالا تکالیف با دشواری متوسط را به این دلیل انتخاب می کنند که با انجام دادن آنها بتوانند حداکثر برآورد واقع بینانه را از توانایی خویش به دست آورند اما افراد با انگیزش پیشرفت پائین غالباً تکالیف با دشواری خیلی بالا یا خیلی پائین را انتخاب می کنند.
۵) تنش تکالیف
شواهدی وجود دارد که انگیزه پیشرفت بالا با یادآوری و ادامه تکالیف ناقص در ارتباط است. اتکینسون دریافت که آزمودنی ها دارای نیاز به پیشرفت بالا نسبت به افراد دارای نیاز به پیشرفت پائین تکالیف ناقص را بیشتر به یاد می آورند. در حالی که آزمودنی ها روی تکالیف مختلف کار می کردند، وی فعالیت آنها را قطع می کرد. او به این ترتیب دریافت که بعد از تجربه شکست از سوی آزمودنی ها افراد با نیاز به پیشرفت بالا تمایل داشتند که تکالیف ناتمام را ادامه دهند، در حالی که افراد با نیاز به پیشرفت پائین به دنبال تجربه موفقیت تمایل مجدد به ادامه کار نشان می دادند. بنابراین کوشش برای شروع مجدد یک فعالیت نیمه تمام ویژگی دانش آموزان با انگیزه پیشرفت بالا است(جعفری،۱۳۸۸).
۶) پافشاری در کار
زمانی که افراد پیشرفت گرا، انجام کاری را آغاز می کنند نسبت به اتمام آن وسواس نشان می دهند. یکی از خصوصیات افراد پیشرفت گرا درگیری و اشتغال ذهنی به کار است، این افراد به سختی می توانند در مورد کاری که بر عهده گرفته اند فکر نکنند. این اشتغال ذهنی حتی قبل از شروع کار شکل می گیرد و تا وقتی که کار پایان نیافته ادامه دارد.
۷) آینده نگری
شواهدی وجود دارد که افراد با نیاز به پیشرفت بالا بیشتر از افراد با نیاز به پیشرفت پائین آیندهنگر هستند. همچنین آنها بیشتر به اهداف میان مدت توجه دارند تا اهداف دراز مدت.
۸) عزت نفس بالا
تحقیقات توربان و کئون[۶۳](۱۹۳۳،به نقل از بهرامی و رضوان،۱۳۸۵) بر روی عده ای از دانشجویان نشان داد افراد دارای انگیزه پیشرفت بالا از عزت نفس بیشتری برخوردارند نسبت به افراد با انگیزش پائین.
آموزش انگیزه پیشرفت
مک کللند (۱۹۶۵)اعتقاد داشت که انگیزه پیشرفت خصوصیتی است که می شود به وسیله آموزش آن را افزایش داد و تعلیم و تربیت، محیط خانوادگی و اجتماعی در تکوین آن نقش اساسی دارند. بر این اساس به نظر وی انگیزه پیشرفت یک خصوصیت ارثی نیست. آن چه مک کللند را به این دیدگاه رهنمون ساخت تحقیقی بود که وی در سال ۱۹۶۰ برای آموزش انگیزش پیشرفت به صورت دوره های آموزشی برگزار کرد. این دوره های آموزشی در چندین کشور از جمله کشور هندوستان برای مدیران اجرایی برگزار شد. نتایج این بررسی ها نشان داد که همه مدیرانی که دوره های آموزشی را برای ارتقا انگیزه پیشرفت گذارنده بودند، کارهایشان را بهتر از قبل انجام دادند و موفقیت های بیشتری را کسب نمودند.مک کللند (۱۹۶۵)برنامه آموزش انگیزه پیشرفت را در چهار مرحله تدوین کرد. در این دوره های آموزشی بین ۹ تا ۲۵ نفر زیر نظر مربیان کارآزموده آموزش دیدند. مدت زمان آموزش بین ۷ تا ۱۴ روز طول کشید. چهار مرحله آموزشی به شرح زیر بود:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۱)در مرحله اول، موضوع انگیزه پیشرفت طرح می شد شرکت کنندگان با این مطلب آشنا میشدند که انگیزه ها قابل تغییرند.
۲) در مرحله دوم، معنی و مفهوم انگیزه پیشرفت و چگونگی سنجش و اندازه گیری انگیزه پیشرفت به شرکت کنندگان آموزش داده می شد.
۳) به افرادی که این دوره را می دیدند یاد داده می شد که در مسیر پیشرفت و کسب موفقیتهای بزرگ چگونه باید عمل کنند. به آنها یاد داده می شد موقعیت ها و شرایطی از کار را ترجیح دهند که در آن مسئولیت های فردی وجود داشته باشد، میزان مخاطره در حد متوسط باشد و نتایج عملکرد و بازخورد به سرعت به فرد داده شود. در این مرحله مربی از نمونه های واقعی استفاده می کرد واز آنها می خواست که با توجه به تجربه های شخصی خود این مفاهیم را توجیه کنند. پس از آن مربی نتیجه عملکرد را به افرادی که از نظر رفتار پیشرفت گرا بودند ارائه می داد. این موضوع باعث می شد که هر کس نتیجه عملکرد خود را با نتیجه عملکرد کسی که انگیزه پیشرفت در او بسیار بالاست، مقایسه کند.
۴) دوره مزبور این گونه پایان می پذیرفت که از شرکت کنندگان خواسته می شد تا هدف ها را تعیین کنند و بگویند که در مسیر کسب موفقیت (برای دستیابی به هدف های تعیین شده) چگونه عمل می کنند. این هدف ها نوشته می شدند و به صورت بخشی از برنامه اجرایی در می آمدند. برای ارزیابی پیشرفت، اساس کار هدف هایی بود که تعیین شده بود. (مک کللند ۱۹۶۵، به نقل از نوحی و همکاران،۱۳۹۱)
افزایش انگیزه پیشرفت عمومی و راه کارهای آن
توسعه اقتصادی، پیش زمینه های لازم خود را می طلبد. ما نمی توانیم سرمایه دارها را مجبور به سرمایه گذاری برای تولید کنیم و یا سرمایه های سرگردان را به زور ، جمع آوری کنیم و در بخش های تولیدی و اقتصادی به کار گیریم؛ اما می توانیم با برنامه ریزی بلندمدت ، انگیزه پیشرفت را در جامعه افزایش دهیم و از این طریق، زمینه رشدی پایدار و همه جانبه را فراهم آوریم.
مک کللند و وینتر[۶۴]، نشان داده اند که انگیزه پیشرفت را می توان از رهگذر آموزش ایجاد کرد که این امر، خود می تواند پیامدهای مطلوبی برای موفقیت شغلی در پی داشته باشد. برای این منظور، نهادهای اجتماعی مانند نهادخانواده و آموزش و پرورش می توانند نقش مهمی ایفا کنند(جعفری،۱۳۸۸).
منشأ انگیزه پیشرفت
پژوهشگران دهها سال قبل درصدد برآمدند تا منشأ نیاز کودکان به پیشرفت را در شیوه فرزندپروری و فرصت های یادگیری اجتماعی پیدا کنند. آنها امیدوار بودند که بتوانند عوامل تعیین کننده اجتماعی شخصیت افراد دارای نیاز پیشرفت زیاد در برابر کم را توجیه کنند. وقتی پژوهش در این باره ادامه یافت معلوم شد که نیاز به پیشرفت پدیده ای چند وجهی است که یک صفت واحد را شامل نمیشود، بلکه مجموعه ای ازفرایند های اجتماعی، شناختی و رشدی را در برمی گیرد(سیف،۱۳۸۸). در ادامه به این فرایند ها اشاره می شود
۱) تأثیرات اجتماعی شدن
بخشی از پرورش تلاش های پیشرفت نیرومند و انعطاف پذیر به تأثیرات اجتماعی شدن مربوط می شود. کودکان در صورتی تلاش های پیشرفت نسبتاً نیرومندی پرورش می دهند که والدینشان موارد زیر را تامین کنند: آموزش استقلال، خودمختاری، آرمان های عملکرد علمی، معیارهای واقع بینانه برتری. خودپنداره توانایی عالی مثل «این کار برای تو آسان است»، ارزش مثبت برای تکالیف پیشرفت، معیارهای روشن برای برتری، محیط خانوادگی که سرشار از توانش تحریک است مثل کتاب هایی برای خواندن، تجربه گسترده مثل مسافرت و فراهم کردن کتاب های کودکان که سرشار از داستان های تخیلی پیشرفتی هستند. اما در نهایت این اقدام برای مشخص کردن شیوه های اجتماعی کردن کودکان دارای نیاز به پیشرفت زیاد فقط تا اندازه ای موفقیت آمیز بود، عمدتاً به خاطر این که یافته های طولی نشان دادند که تلاش های پیشرفت از کودکی تا بزرگسالی به مقدار زیاد تغییر می کند و در بزرگسالی از یک دهه به دهه بعدی اصلاً قابل پیش بینی نیست(سیف،۱۳۸۸ ).
۲) تأثیرات شناختی
برخی از شیوه های تفکر پیشرفته تر از شیوه های تفکر دیگر هستند؛ یعنی ادراک توانایی زیاد، پذیرفتن گرایش تسلط و برتری، انتظارات زیاد برای موفقیت، ارزش قائل شدن زیاد برای پیشرفت و سبک انتسابی خوشبینانه. ادراک توانایی زیاد هم استقامت در تکلیف و هم عملکرد شایسته را تسهیل میکند. گرایش به تسلط در مقایسه با گرایش به درماندگی باعث می شود که افراد تکالیف نسبتاً دشوار را انتخاب کنند و با افزایش نه کاهش تلاش به مشکل پاسخ دهند. انتظار موفقیت، رفتارهای گرایشی مثل جستجو کردن چالش های بهینه و انجام دادن خوب کارها را به بار می آورد. ارزش قائل شدن برای پیشرفت در حیطه خاص، استقامت در آن حیطه را بیشتر می کند. سبک انتسابی خوش بینانه (نسبت دادن موفقیت به خود ولی نسبت دادن شکست به علت بیرونی)، هیجان های مثبت مثل امید و غرور را بعد از موفقیت پرورش می دهد و از هیجان های منفی مثل ترس هنگام تنگنا و مخمصه جلوگیری میکند. بنابراین، هنگامی که شرایط در خانه، محیط آموزشی، سالن ورزشی، محیط کار و محیط درمانی موجب عقاید توانایی زیاد، گرایش تسلط، انتظار موفقیت، ارزش قائل شدن برای پیشرفت و سبک انتسابی خوش بینانه می شود، این شرایط برای پرورش دادن نحوه تفکر و رفتار کردن پیشرفتی خاک حاصلخیز شناختی تأمین می کند(سیف،۱۳۸۸ ).
۳) تأثیرات رشدی
شناسایی تأثیرات شناختی بر رفتار پیشرفتی باعث شده که پژوهشگران در این باره تحقیق کنند که چگونه این شیوه های تفکر در طول زندگی فرد پرورش می یابد. عقاید، ارزش ها و هیجان های مربوط به پیشرفت همگی الگوهای رشدی قابل پیش بینی را نشان می دهند. بچه ها توانائی های واقعی شان را ناشیانه ارزیابی می کنند. آنها در مورد توانایی شان عقاید غیرواقع بینانهای دارند. بعد از شکست عقاید توانایی شان را خوار نمی شمرند و از عملکرد ضعیفشان در مقایسه با همسالانشان چشمپوشی می کنند. اما کودکان در اواسط کودکی به طور فزاینده ای عملکرد خود را با همسالانشان مقایسه می کنند و در اواخر کودکی، برای ایجاد توانایی نسبتاً واقع بینانه بر اطلاعات وسیعی وابسته می شوند. آنها به خودارزیابی ها، ارزیابی های همسالان، ارزیابی معلمان و ارزیابی های والدین متکی می شوند. در رابطه با ارزش ها، بچه ها برای تأیید دیگران، ارزش بسیار زیادی قائل می شوند ولی در مورد پیشرفت به تنهایی اهمیت چندانی قائل نیستند. زمانی که کودکان عمدتاً از والدینشان یاد می گیرند که برای پیشرفت ارزش کم یا زیاد قائل شوند، ارزش های پیشرفتی آموخته می شوند. در رابطه با هیجان ها، کودکان با غرور یا شرم به دنیا نمی آیند. نه غرور هیجانی فطری است و نه شرم. بلکه غرور به صورت یک ساختار اجتماعی، از تاریخچه رشد رویدادهای موفقیت آمیز که به مهارت و تسلط ختم می شوند، به وجود می آید؛ شرم به صورت یک ساختار اجتماعی، از تاریخچه رشد رویدادهای شکست که به تمسخر می انجامد، به وجود می آید (سیف،۱۳۸۸ ).
ترس از شکست، به افراد انرژی می دهد که از آن دوری کنند زیرا نتایج شکست مثل شرم و خجالت موجب بیزاری از آن می شود. ترس از شکست نشان دهنده یک محرک برای بدست آوردن موفقیت بر مبنای اجتناب است که قویاً به منظور پیشگیری از خجالت و تحقیر شدن که بدنبال شکست بوجود می آید پیش بینی می شود (کنروی[۶۵] و همکاران ، ۲۰۰۰، به نقل از جعفری،۱۳۸۸).
ج)مبانی نظری عزت نفس
امروزه به رغم تغییرات عمیق فرهنگی و اجتماعی و تغییرات اساسی در شیوه نگرش مردم و زندگی، افراد بسیاری را می توان مشاهده کرد که در رویارویی با مسائل زندگی فاقد توانایی لازم هستند، وعلی رغم پایگاه خانوادگی، تحصیلات ویا حتی ثروت و موقعیت اجتماعی در بسیاری ازمواقع به کودکی ترسان بدل شده ،از انجام عمل درست و یا به موقع ناتوانند. پژوهش های انجام شده نشان دهنده این است که بسیاری ازمشکلات بهداشتی و اختلالات روانی و عاطفی حادث شده در این افراد دارای ریشه های روانی و اجتماعی است.(مک دونالدال[۶۶] و همکاران ،۱۹۹۱). بعدها نئوفرویدیها مانند سالیوان و هورنای[۶۷] خودپنداره را در نظریه های شخصیت خود وارد کردند.
بالبی[۶۸] (۱۹۷۳) عزت نفس را مستقل از شخصیت می داند و اهمیت کسب امنیت در دوران کودکی را نیز به عنوان اصلی کل، و پایه ای برای درونی کردن اعتماد به خود متذکر می شود. عزت نفس با حس اتکا به نفس، خودارزشمندی و تصور فرد از خود ارتباط معناداری دارد و هر گونه نقصان و کاهش در عوامل مذکور موجب تغییراتی درکل فرد می گردد (ارنسون[۶۹]،۱۹۶۷).
افراد دارای خودانگاره منفی درمقایسه با افراد با خودانگاره مثبت با زخم زبان زدن به دیگران آنها را از خود جدا می کنند (بارون ،۱۹۷۹).
در روابط اجتماعی امروز افراد دارای عزت نفس پایین غالباً بی مهارت هستند و خصوصاً در رد کردن تقاضای دیگران ناتوانند (روزنبرگ[۷۰]،۱۹۹۰، به نقل از قاسمی زاده، برنجیان تبریزی، عابدی و برزیده ،۱۳۸۹).
اجزای عزت نفس
ساوین،[۷۱]و همکاران (۱۹۸۳) اعتقاد دارند عزت نفس نوجوانان یک پدیده واحد و یک بعدی نیست، بلکه یک پدیده چند بعدی به شرح زیر است:

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

 

خود ارائه شده: یعنی جنبه ای از خود فرد که به صورت کلامی یا غیرکلامی به دیگران نشان داده می شود.

خود تجربه شده: خودپنداره خود فرد به وسیله خودش مورد ارزیابی قرار میگیرد.

خود احساس شده: خودپنداره شامل گزارش های عاطفی مثبت یا منفی است، که هر لحظه فرد از خودش ارائه می دهد. به اعتقاد این محققین خود ارائه شده در طول سالهای نوجوانی ثابت و بدون تغییر باقی می ماند (آدامز و گلوتا[۷۲]، ۱۹۹۴).

کارل راجرز[۷۳] معتقد است کودک از همان اوان زندگی احتیاج به محبت و مهربانی دارد و اگر اولیای طفل محبت بی قید و شرط به او ارائه دهند، وی بعدها از چنان عزت نفسی برخوردار خواهد شد که لزومی در طرد کردن تجارب واقعی نمی بیند. اما اگر اولیا دادن نظر مثبت و مهرو محبت را به کودک مشروط کنند او تجربه هایی را که با خودپنداره او هماهنگ باشد طرد و انکار می کند .
خود ایده آل تصویری از شخصیتی است که فرد می خواهد باشد، البته نه به صورت غیرقابل دسترسی، بلکه به صورت آرزویی دست یافتنی و دارای ویژگی های معین. هنگامی که تصور فرد از خود و خود ایده آل فرد با هم تراز باشد، فرد از عزت نفس بالایی برخوردار خواهد بود. در صورتیکه وجود شکاف و فاصله بین تصور فرد از خود وخود ایده آل عاملی است که مشکلات مربوط به عزت نفس را به وجود می آورد.
فرد دارای عزت نفس ضعیف عموماً دارای نگرش به خود کاذبی نسبت به جهان است ومأیوسانه تلاش می کند تا به دیگران بقبولاند که فردی با کفایت است، در روابط گوشه گیر است و احساس ترس می کند، زیرا می ترسد دیگران او را طرد کنند، به تصمیمات و توانایی های خود اعتماد ندارد و در مجموع ارزشیابی مثبتی نسبت به خود ندارد (مورتی و هیکنز[۷۴]،۱۹۹۰، به نقل از قاسمی و همکاران ،۱۳۸۹).

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:37:00 ب.ظ ]