والن دی گیوپس درایدن[۶۰](۱۹۹۲)، اصول شش گانه نظریه الیس را این گونه مطرح می نماید:
۱- اصل بنیادی نظریه عقلانی- عاطفی ـ رفتاری، این است که شناخت، مهم ترین عامل تعیین کننده هیجانات انسان است. به بیان ساده باید گفت: «ما آنچه را که تفکر می کنیم احساس می نماییم» رویدادها و سایر افراد، منشأ و عامل احساس خوب یا بد در ما نیستند. بلکه خود ما مولد این احساسات به طور روان شناختی هستیم(استادی، ۱۳۸۴).
۲- دومین اصل، بر این عقیده است که تفکر بدکنشی عامل مهم و اساسی درماندگی هیجانی است . حالات هیجانی بدکنشی و جنبه های گوناگون آسیب شناختی روانی، همگی از فرایندهای تفکر بدکنش نشأت می گیرند که معمولاً با این اصطلاحات قابل توصیف می باشند: ساده نمایی بیش از حد، تعمیم دهی افراطی، بی منطقی، فرض های نامعتبر و مطلق گرایی(استادی، ۱۳۸۴).
۳- با توجه به مفهوم بنیادی نظریه عقلانی ـ عاطفی که معتقد است، ما آن چه را که تفکر می نماییم احساس می کنیم لذا برای حل مشکلات هیجانی و رفع آن ها ما از تجربه و تحلیل افکارمان آغاز می نماییم. اگر درماندگی در نتیجه محصول تفکر غیرعقلانی است، به طور بالینی این رویکرد، اغلب تنها (یا حداقل کاربردی ترین) جنبه تجربی هیجانی است که ما قادریم مراجع را به تغییر ترغیب و وادار نماییم(استادی، ۱۳۸۴).
۴- عوامل چند گانه، در برگیرنده تأثیرات محیطی و وراثتی است. در آسیب شناسی روانی و تفکر غیرمنطقی به عنوان پیشامدهای سبب شناسی مطرح است. الیس بارها خاطرنشان ساخته است که به نظر می رسد، ما انسان ها از زمینه فکری و طبیعی در تفکر به شکل غیرمنطقی برخورداریم(استادی، ۱۳۸۴).
۵- نظیر بسیاری از نظریه های روان شناسی معاصر، نظریه عقلانی ـ عاطفی ـ رفتاری به جای تأکید برگذشته و تأثیرات تاریخچه ای بر روی رفتار، به حال توجه دارد. بنابراین ایده ی دیگر نظریه عقلانی ـ عاطفی ـ رفتاری این است که، اگرچه شرایط محیطی و وراثتی در کسب و ابتلا نشانه های آسیب شناختی حائز اهمیت است. اما این شرایط در درک تداوم آن ها محور اولیه محسوب نمی شود، افراد، زمانی در حالت پریشانی و آشفتگی ابقاء می شوند که حالت فرد، تلقین گری را تداوم بخشد. بنابراین اگر افراد، یک ارزیابی مجدد از ریشه و منشأ افکار خود در حال داشته باشند، مطمئناً عملکرد جاری آن ها کاملاً فرق خواهد کرد(استادی، ۱۳۸۴).
۶- با وجود سایر اصول نظریه عقلانی ـ عاطفی ـ رفتاری که منعکس کننده این واقعیت است که باورها قابل تغییر می باشند، باید متذکر شد قطعاً چنین تغییری الزاماً به سادگی رخ نخواهد داد. تغییر در باورهای غیر منطقی با برخورد فعال وکوشش های مداوم در جهت بازشناسی، چالش و تجدیدنظر در افکار حاصل خواهد شد که نتیجه این فرایند، کاهش درماندگی هیجانی خواهد بود(استادی، ۱۳۸۴).
۲-۲-۲-۴ اصول سیزده گانه به مثابه معیارهایی برای سلامت روان شناختی:
۲-۲-۲-۴-۱ رغبت فردی:
افرادی که از نظر هیجانی سالم می باشند، بر اساس آن چه که الیس به عنوان «رغبت خودآگاه یافته» می نامد، عمل می نمایند. بدین معنی که این گونه افراد تمایل دارند، رغبت ها و اهداف خودشان را در اکثر اوقات، بر اهداف و رغبت های سایرین، به ویژه افراد نزدیک و مهم مقدم دارند و آن ها در مرتبه بعدی قرار گیرند. البته، گاهی اوقات نیز ممکن است، افراد اهداف و رغبت های دیگران را بر خود مقدم بدارند، به ویژه زمانی که رفاه وشادی دیگران بر ایشان مهم باشد(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۲ رغبت اجتماعی:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
معرف این است که، انسان موجودی است، اجتماعی که به طور کلی مستعد زندگی در گروه می باشد و در جست وجوی همکاری با دیگران است. الیس مدعی است که افرادی که از نظر روان شناختی سالم می باشند؛ به یک فلسفه رغبت اجتماعی معتقد می باشند، این بدان معنی است که این گونه افراد به طور معمول، شیوه عمل براساس اخلاقیات را انتخاب می نمایند، از حقوق دیگران حمایت می کنند و به بقاء جامعه کمک می نمایند و در ایجاد دنیایی که در آن افراد بتوانند زندگی سالم، شاد و راحتی داشته باشند، کمک می نمایند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۳ خود ـ تدبیری:
افرادی که از نظر روان شناختی سالم می باشند، تمایل را در جهت همکاری با سایرانسان ها از خود نشان می دهند. و این امر در توجه به رغبت اجتماعی نیز کمک خواهد نمود. به هر حال، این دسته از افراد، تمایل دارند مسؤولیتی را برای ایجاد اهداف شخصی معنی دار برای خود فرض نمایند و در جهت دستیابی به این اهداف کوشش نمایند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۴ تحمل:
بر اساس نظر الیس، افرادی که از درجه بالاتری از سلامت روانی برخوردارند در مواقعی که با شرایط یا رویدادهایی که با ارزش های اساسی، اهداف و توجیحاتشان در تعارض می باشد، مواجه می شوند، فلسفه تحمل را به کار می گیرند. این بدان معنی است که این دسته از افراد زمانی که در شرایط دشوار و توأم با ناکامی قرار می گیرند، تحمل را به عنوان وسیله در جهت دستیابی به اهداف مطلوبشان در پیش می گیرند(خانجانی، ۱۳۸۳).
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
۲-۲-۲-۴-۵ انعطاف پذیری:
این ملاک، به تمایلات افرادی که از نظر روانشناختی سالمند و تفکراتشان انعطاف پذیر، قابل تغییر، بی تعصب و نگرششان نسبت به سایرین، براساس همزیستی است اشاره دارد. این دسته از افراد، معتقدند، خود ویرانگری به طور بالقوه برای خود و دیگران قواعد خشک و غیرقابل تغییری را به همراه خواهد داشت و در نتیجه، قواعد خشک، احتمالاً آن ها را به سوی رفتار توأم با اختلال و آشفتگی هدایت خواهد نمود(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۶ پذیرش عدم اطمینان:
برپایه نظریه الیس، افرادی که از نظر روانشناختی سالمند، واقعیت زندگی شان را در یک دنیای تصادف و احتمال باز شناخته و می پذیرند. آن ها می دانند که مسلمات تغییر ناپذیر ومطلق وجود ندارد و احتمالاً وجود نخواهد داشت. آن ها قادرند، به جهان بنگرند که (وجود) ممکن است، هیجان انگیز و جالب باشد و هرگز مجبور نیستند که آن را وحشتناک تلقی نمایند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۷ تعهد نسبت به حرفه خلاق:
از نظر الیس افراد بهتر سازگار یافته، ارزش را در جذب شدن در پاره ای از علایق و فعالیت های خارج از خودشان می بینند. همان گونه که بیان گردید، آن ها اغلب حرفه خلاق و پاره ای از اشکال اشتغالات انسانی را برای خود فراهم می آورند. و از نظر آن ها این فعالیت ها بسیار مهم است. به طوری که ساختار بخش مناسبی از وجود روزمره اطرافشان را تشکیل می دهد(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۸ تفکر عملی:
الیس معتقد است افرادی که به طور نسبی از آشفتگی های هیجانی فارغ اند، تمایل خواهند داشت، تفکراتشان عملی، منطقی و کاملاً عینی باشد. به همان گونه که می توان با افراد کاملاً آشفته مقایسه نمود. این گونه افراد قادرند، احساس عمیق داشته باشند و به طور عینی عمل نمایند. آن ها قادرند کنترل هیجانات و اعمالشان را به وسیله انعکاس مناسب آن انتخاب نمایند. بدین طریق این گونه افراد قادرند، پیامدهای هیجانات و اعمالشان را بر حسب درجه ای که در آن برای رسیدن به اهداف ارزش یافته شان سهیم می باشند، ارزیابی نمایند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۹ پذیرش خود:
افرادی که از نظر روانشناختی سالمند، قادر به درک حقیقت پیچیده انسان می باشند. آن ها می دانند که انسان دارای ویژگی های خوب وبد می باشد. بر خلاف افراد آشفته،آن ها از هر کوششی در جهت درجه بندی کلی ارزش ذاتی شان(چه مثبت وچه منفی) بر اساس ویژگی های شان خودداری می نمایند. در عوض، آن ها انتخاب می نمایند که خودشان را به طور غیر مشروط بپذیرند و سعی می نمایند تا لذت ببرند، تا این که خودشان را به اثبات برسانند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۱۰ خطر نمودن:
از نظر الیس، افرادی که از سلامت جسمانی برخوردارند، احساس مسئوولیت بیش تری را نسبت به خطر نمودن منطقی، به منظور حصول اهدافی که خودشان آن ها را انتخاب نموده اند، از خود نشان می دهند، در این معنی آن ها تمایل دارند به کارهای ماجراجویانه و احمقانه مبادرت ورزند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۱۱ لذت گرایی بلند ـ دامنه :
الیس، بررسی نمود، افرادی که از سلامت روانی برخوردارند، لذت گرا می باشند. در این معنی، آن ها به شیوه ای اقدام می نمایند تا بتوانند، حداکثر لذت و رضایت از زندگی را کسب نمایند، البته با توجه به زمان حال و آینده، آن ها تمایل را در جهت تحمل رنج در زمان حال، برای کسب منافع بیش تری از خود نشان می دهند. معمولاً این گونه افراد به زندگی بلند مدتی فکر می نمایند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۴-۱۲ غیرـ آرمانگرایی (توجه به واقعیات):
افرادی که از نظر هیجانی سالم اند می پذیرند که جهان، سایر انسان ها و حتی خودشان کامل نمی باشند و این که شرایط احتمالاً هرگز به صورتی نخواهد شد که هرچیزی را که اراده نمایند به دست آورند. و از هر چیز ناخوشایندی اجتناب نمایند، آن ها از کوشش های بی مورد و غیرواقعی برای کسب لذت های کامل و یا برای محو نمودن احساسات آشفته نظیر اضطراب، افسردگی، خشم امتناع می ورزند(خانجانی، ۱۳۸۳).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
۲-۲-۲-۴-۱۳ خود ـ مسئوولیتی برای آشفتگی خویش:
الیس، معتقد است که افراد سالم تمایل زیادی در جهت پذیرش درجات بیش تری از مسؤولیت، نسبت به آشفتگی های رفتاری و هیجانی خودشان دارند. آن ها به طور دفاعی، سرزنش، شرایط اجتماعی یا دیگران را برای مشکل خودشان انتخاب نمی کنند. و به احتمال زیاد، سعی ایشان بر این است که عملکرد روان شناختی شان را بهبود بخشند(خانجانی، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۵ مدل A.B.C در نظریه الیس:
الیس برای توضیح مفاهیم مهم نظریه اش یک مدل مفهومی را به وجود آورد که اساس نظریه درمان عقلانی- هیجانی- رفتاری را این مدل(A-B-C) تشکیل می دهد( درایدن[۶۱]،۲۰۰۹؛ الیس،۲۰۰۱؛ الیس و مک کلارن[۶۲]، ۱۹۹۸؛ ورنون[۶۳]، ۲۰۰۳). انسان ها هدف هایی دارند که رویدادهای فعال کننده(A ها) یا از آن حمایت می کنند و یا مانع رسیدن به اهداف می شوند. سپس هشیارانه یا ناهشیارانه با نظام اعتقادی(B) خویش واکنش نشان می دهند. انسان ها پیامد هیجانی، یا رفتاری© رویداد فعال کننده را نیز تجربه می کنند. وقتی رویدادهای فعال کننده مطلوب هستند و از هدف های انسان حمایت می کنند، این نظام به خوبی کار می کند. ولی وقتی رویدادهای فعال کننده از هدف های انسان حمایت نمی کنند، احتمالاً در این نظام خلل ایجاد می شود.این خلل احتمالی برای نظام های اعتقادی خاصی پیش می آید که نامعقول یا مختل باشد. وقتی انسان ها معتقد باشند که باید همان اتفاقی بیفتد که آن ها می خواهند، اختلال هیجانی ایجاد می شود(شارف، ۱۹۹۶، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۱).
اصولاً این نظریه تأکید می کند که وقایع فعال کننده(A) پیامدهای هیجانی و رفتاری© را به وجود نمی آورند. در حالی که این پیامدها به وقایع فعال کننده نسبت داده می شود، اما معلول نظام باورهای افراد می باشد. افراد ممکن است اهداف مشترکی داشته باشند اما همان اتفاق واحد را به شکل های متفاوتی احساس کرده و واکنش نشان می دهند که این تفاوت به شیوه تفکر آن ها نسبت داده می شود(ورنون، ۲۰۰۳). B همان باورهاست که ممکن است بر دو نوع منطقی و غیرمنطقی باشد. باورهای منطقی(rb) موجب پیشرفت فرد می شوند و به افراد برای رسیدن به اهدافشان کمک می کنند. نوع دوم باورها، باورهای غیرمنطقی هستند(ib) که موجب بروز احساسات نامناسب و رفتارهای نامؤثر می شوند. احساسات و رفتارهایی که نمی گذارند به خواسته هایمان برسیم(الیس و مک کلارن، ۱۹۹۸؛ ورنون، ۲۰۰۳). اگر فرد تابع و دست خوش افکار و عقاید غیرمنطقی باشد، با عواقب غیرمنطقی(ic) مواجه خواهد شد، که در این حالت او فردی است مضطرب و غیرعادی، که شخصیت ناسالمی دارد. درواقع وقتی حادثه نامطلوبی برای فرد اتفاق می افتد و او احساس اضطراب و تشویش می کند، تقریباً در نقطه B( نظام باورهایش) خود را به دو چیز کاملاً متفاوت و متضاد متقاعد می کند و یکی از آن ها را در پیش می گیرد که مسلماً همان افکار غیر عقلانی اوست(IC). مطالب گفته شده را می توان در نمودار زیر نشان داد:
RC Rb سلامت روانی یا شخصیت سالم
اختلال شخصیت Ib I

تأکید درمان روی بحث کردن باورهای غیر عقلانی است. مباحثه شامل زیر سؤال بردن وقایع و هیجانات مختلف، به خاطر از بین بردن باورهاب غیر عقلانی است(اوورهولسر[۶۴]، ۲۰۰۳). به طور کلی سه نوع مباحثه(D) وجود دارد: کشف عقاید نامعقول، جداکردن عقاید معقول و نامعقول و زیر سؤال بردن عقاید نامعقول. پس از مباحثه، مراجعان به یک نتیجه جدید(E) می رسند. یعنی به یک فلسفه جدید و عاطفه ای در خور مشکل مورد نظر(شارف، ۱۹۹۶، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۱). در دیدگاه درمان عقلانی- هیجانی- رفتاری علت اکثر مشکلات رفتاری و تعارض های بین فردی از جمله تعارض های زناشویی، مربوط به باورهای غیر منطقی فرد است(شفیع آبادی و همکاران، ۱۳۸۴، الیس، ۲۰۰۳؛ فرحبخش، ۱۳۸۳). الیس منشأ تعارض های زناشویی و ازدواج های ناموفق را باورهای غیر منطقی، بک علت اصلی تعارض ها را خطاهای شناختی مثل ذهن خوانی، بزرگ نمایی بیش از اندازه، دید تونلی، برچسب های کلی بر یکدیگر زدن، تفکر همه یا هیچ و استقرار انتخابی می داند(بک[۶۵]،۱۹۹۹، ترجمه قراچه داغی، ۱۳۸۶).
در تئوری REBT، هر یک از این سه ریشه عمده بایدها، موجب اختلال هیجانی می شوند. ابتدا فرد دارای اختلال به شکل غیر عقلانی واقعیت را انکار می کند و می خواهد اوضاع به شکل دیگری باشد و سپس وقتی می بیند واقعیت همان است؛ وحشتناکی، تحمل پایین ناکامی و بی ارزشی را تجربه می کنند(زیگلر[۶۶]، ۲۰۰۳).
۲-۲-۲-۶ عوامل بنیادی:
الیس به برخی عوامل دخیل در تحول شخصیت اشاره می کند( عوامل زیست شناختی و اجتماعی) که به درمانگر اجازه تغییر مورد نظر را نمی دهد. این عوامل شامل موارد زیر است:
۲-۲-۲-۶-۱ عوامل زیست شناختی:
الیس معتقد است که انسان ذاتاً تمایلات بیولوژیکی برای تفکر و عمل به شیوه خاص دارد، که این شیوه ممکن است در جهت منطقی یا غیر منطقی باشد. او انسان را از نظر بیولوژیکی عمدتاً موجودی می داند که در جهت تخریب نفس گام برمی دارد و آمادگی ذاتی برای تفکر غیر منطقی را دارد(پاترسون[۶۷]، ۱۹۸۵؛ کریسنی، ۱۹۷۳؛ شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴). الیس می گوید: ” ولی من هنوز هم به شدت تحت تأثیر این واقعیت هستم که انسان ها، گرایش زیست شناختی عجیبی به ناراحت کردن خودشان دارند. آن چه اوضاع را وخیم تر می کند این است که گرایش شدیدی هم به ادامه دادن ناهشیارانه و از روی عادت اختلالات روانی خود دارند و به هیچ وجه نمی خواهند از آن دست بکشند(شارف، ۱۹۹۶). در ضمن الیس معتقد است که برخی از اختلالات شدید روانی مثل اسکیزوفرنی، تا حدودی فطری و مبانی محکم زیست شناختی دارند(فیروز بخت، ۱۳۸۳).
۲-۲-۲-۶-۲ عوامل اجتماعی:
الیس می پذیرد که انسان موجودی اجتماعی است و زندگی در اجتماع برای او لازم و ضروری است. وی معتقد است که انسان باید در اجتماع مطابق انتظارات خود و دیگران رفتار کند و بیش از حد، خود مدار نباشد ولی معتقد است که پافشاری بر نگرش دیگران نسبت به خود و جلوه دادن آن به صورت نیازی مبرم، حالتی مرضی و مخرب نفس است( کریسنی، ۱۹۷۳؛ الیس، ۲۰۰۰؛ شفیع آبادی و ناصری، ۱۳۸۴). طبق دیدگاه رفتار درمانی عقلانی- هیجانی، انسان هایی که احساس بد بودن یا بی ارزشی می کنند کسانی هستند که برای نظرات دیگران خیلی اهمیت قائلند. به نظر الیس، نهادهای اجتماعی مثل مدرسه و دین می توانند راه های مناسب برقراری ارتباط با دیگران را در قالب رسوم، شیوه ها، روابط جنسی و خانوادگی رواج دهند(شارف، ۱۹۹۶، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۱).
۲-۲-۲-۷ درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری:
درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری یکی از مشهورترین و متداول ترین درمان شناختی است. این درمان فکر و به تبع آن رفتار و هیجان های انسان را اصلاح می کند. الیس می گوید: ” من کشف کردم که مردم تا حد زیادی با فکر خود، احساسات و اعمالشان را به منصه ظهور می رسانند. این موضوع را در متون برخی از فلاسفه یونان باستان خواندم و بین سال های ۱۹۴۲ تا ۱۹۵۵ آن را در تمام مراجعانم مشاهده کردم. من فهمیدم وقتی مراجعانم تفکر واقع بینانه، منطقی و آمیخته با ترجیح را دنبال می کردند، هیجان ها و رفتارهای مناسب و خودیار در آن ها پدید می آمد و وقتی تفکر غیرواقع بینانه، غیرمنطقی و جزمی می اندیشیدند، احساسات و اعمال نامناسبی در آن ها ظاهر می شد که مغایر منافع آن ها بود. در چند سالی که مشغول روانکاوی بودم نیز این را می دیدم. وقتی این قضیه برای من مسجل شد، روانکاوی را کنار گذاشتم و در سال ۱۹۵۵ درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری را اجرا کردم و تعلیم دادم”(الیس، آبرامس و دنگلجی[۶۸]،۲۰۰۵).
“الیس رویکردی را بنیان گذاشت که به نظر خودش بهتر و آسان تر از روانکاوی، تغییر درمان بخش ایجاد می کرد. رویکرد وی رویکردی شناختی است که جنبه های رفتاری و هیجانی مهمی دارد”(شارف،۱۹۹۶).
REBT به طور گسترده ای یک درمان رفتاری- شناختی[۶۹] محسوب می شود، نه تنها به خاطر این که بنیان گذار آن آلبرت الیس در مورد آن این گونه می اندیشد، بلکه بیش تر به دلیل آن که کارکرد کلی درمان های رفتاری- شناختی[۷۰] به طور مؤثری در آن دیده می شود. در حقیقت الیس دوران فعالیت خود را به عنوان یک درمانگر رفتاری شناختی آغاز نمود. او شدیداً به تفکر نادرست افراد علاقه مند بود و قادر بود تا الگو ها یا دسته بندی های مشخص در تفکر غیر منطقی مراجعه کنندگان را بیابد. REBT به مدت چند دهه براساس این الگو ها کار می کرد و هزاران درمانگر برای تشخیص دسته بندی های مختلف عقاید کارآمدتر آموزش می دیدند. سایر اشکال درمان رفتاری تدریجاً در دهه ۱۹۶۰ زیاد شدند. اگر چه هر کدام از آن ها تا حدی بر جنبه های مختلف رفتار و تفکر مراجعه کنندگان تأکید می کردند،REBT به طور فزاینده ای خود را از سایر درمان های مشابه متمایز نمود. یک تفاوت عمده REBT و سایر درمان های رفتاری- شناختی، نوع عقاید ناکارآمد می باشد که پزشکان بر آن تمرکز نمودند؛ اگر چه سایر اشکال تفکر غیر عادی هم چنان مهم و جهت تغییر ارزشمند محسوب می شد تا این الزام ها را بیابند و آن ها را با اولویت هایی که به عنوان راه حلی درست مشاهده شده جایگزین سازند. درمان های شناختی- رفتاری با REBT شروع شد و سپس توسط درمان شناختی بک و درمان شناختی- رفتاری مایکنبام[۷۱] دنبال شد(صفایی، ۱۳۸۶).
امروزه سنت شناختی- رفتاری در درمان جای سنت روانکاوی را گرفته است و حتی بسیاری از روانکاوان نیز روش های درمان شناختی- رفتاری را به کار می برند( صفایی، ۱۳۸۶). بک و الیس هر دو به عنوان روانکاو آموزش دیدند، اما تلاش کردند که فرایند تحلیل روانی را کوتاه کنند و با بهره گرفتن از میانبر مستقیماً به سراغ افکار بروند و مستقیماً آن ها را تغییر دهند. از همان ابتدا هر دوی آن ها افکار غلط را علت اصلی آسیب های روانی می دانستند. این افکار غلط در نظریه بک به عنوان شناخت های کژکار و در نظریه الیس با عنوان عقاید ناکارآمد تعریف شدند(حسنی، محزونی نجف آبادی و لطفی کاشانی، ۱۳۹۰).
در سبب شناسی اختلالات روانی میان REBT و CBT اشتراکات زیادی وجود دارد. هر دو تفکر سودار را علت اصلی اختلالات هیجانی می دانند و معتقدند که اکثر مردم این تفکر سودار را دارند، اما تنها کسانی دچار مشکل می شوند که به این تفکرات بیش از حد بها داده، به اصطلاح به آن ها می چسبند، اما تفاوت هایی نیز میان این دو دیدگاه وجود دارد. برای مثال بک می گوید: تفکر سودار به خودی خود به افسردگی منجر می شود، اما الیس می گوید: تفکر سودار باید با الزام (یک عقیده ناکارآمد) همراه شود. در درمان اختلالات روانی نیز میان REBT و CBT اشتراکات زیادی وجود دارد، چون هر دو علت بیماری روانی را افکار غلط می دانند، لذا عنصر اصلی درمان در هر دوی آن ها عبارت است از” باز ارزیابی شناختی”، به چالش کشیدن شناخت ها، افکار و باورهای غلط بیمار(حسنی و همکاران، ۱۳۹۰). تفاوت های ظریفی نیز در باز ارزیابی شناختی میان آن دو وجود دارد که الیس سه مورد از مهم ترین آن ها را بیان می کند:

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

 

CBT به شناساندن افکار خودکار[۷۲] به مراجع اکتفا می کند، اما REBT به مراجع می فهماند که این افکار خودکار از عقاید ناکارآمد نشأت گرفته اند.

CBT به مراجعان مهارت هایی برای شناساندن افکار خودکار و باورهای غیرمنطقی شان می آموزد، اما REBT علاوه بر این، مهارت هایی برای مقابله با این افکار و باورها نیز به مراجع یاد می دهد.

CBT باورهای بیمار را با کلمات خود بیمار بیان می کند. REBT نیز این کار را می کند، اما وقتی بیمار برای این کار مشکل داشته باشد، اهداف ناکارآمدی را که در پشت کلماتش هست، به او نشان می دهد( موسوی، ۱۳۸۸). REBT ویژگی هایی دارد که مختص خود آن است و در سایر درمان های شناختی- رفتاری دیده نمی شود:

۳-۱ سنت گرایی پست مدرن[۷۳] که می گوید هیچ شیوه مطلقی برای تعیین واقعیت وجود ندارد. واقعیت تا حد زیادی ساخته ذهن ماست و لذا هر فرد جهان خود را دارد.
۳-۲ در الگوی ABC، A فقط نماینده یک رویداد بیرونی نیست، بلکه می تواند یک رویداد شناختی، هیجانی یا رفتاری درونی باشد؛ مثلاً اگر هم هیچ گونه رویداد بدی در بیرون اتفاق نیفتاده باشد، یک فرد بد می تواند نقش A را بازی کرده، فرد را ناراحت کند. C نیز فقط یک هیجان نیست، بلکه می تواند شناختی(افکار بد) و رفتاری(افت عملکرد) هم باشد.
۳-۳ توجه به آسیب فرا هیجانی[۷۴]: برای مثال خشم یک آسیب هیجانی است، اما اگر فرد پس از فروکش کردن خشم از خشم خود احساس شرم کند، این شرم یک آسیب فرا هیجانی است.
۳-۴ انعطاف پذیری[۷۵]، هسته سلامت روانی و تحجر[۷۶]، هسته بیماری روانی است(احمدی، ۱۳۸۷).
در عین حال الیس معتقد است که الگوی درمانی وی با الگوهای درمانی دیگر متفاوت است، الیس در این باره می گوید: درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری نه پیرو الگوی پزشکی است که ریشه مشکلات هیجانی افراد را تحت عنوان بیماری بررسی می کند و راه درمان و معالجه آن را در اشخاص دیگری می داند که مقتدرانه روش اصلاح و حل مشکلات را به مردم یاد می دهد و نه پیرو الگوی شرطی سازی است که مشکلات و وقایع اوایل زندگی را سبب ایجاد اختلال می داند و از طریق درمانگری که همانند والدین مراجعین عمل می کند آنان را به نحوی وادار کند تا الگوهای رفتاری جدیدی را پی بگیرند تا وقایع اولیه را مجدداً بسازند یا شرطی کنند. درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری از یک الگوی انسان گرایانه و تربیتی پیروی می کند که معتقد است انسان ها حتی در ابتدای زندگیشان حق انتخاب های زیادی دارند و بخش اعظمی از شرطی شدن های آن ها در واقع یک نوع خود شرطی سازی است، درمانگر، معلم یا حتی کتاب می تواند به آن ها کمک کند تا راه حل های دیگری را هم ببینند و به این ترتیب خودشان را مجدداً آموزش دهند و مشکلات عاطفی خود را برطرف نمایند. درمان عقلانی- عاطفی- رفتاری از همان ابتدا از روش های درمان فردی و یا گروهی استفاده کرده است. هم چنین از کارگاه های بزرگ، سخنرانی، سمینار، نمایش درمانی برای عموم مردم، ضبط گفت گو، فیلم، داستان، کتاب، جزوات و سایر رسانه ها برای آموزش این نکته استفاده کرده است که نشان دهد انسان ها متأسفانه چه طور خود را ناراحت می کنند و چه طور می توانند به خود کمک نمایند(الیس،۲۰۰۳، ترجمه فیروزبخت، ۱۳۸۷).
به طور کلی الیس می گوید: “ما در درمان عقلانی- هیجانی به شما کمک خواهیم کرد تا بین تفکر عاقلانه وغیر عاقلانه تفاوت قائل شوید. افکار عاقلانه معمولاً به هیجان های مناسب و افکار غیر عاقلانه به هیجان های نامناسب منجر می شوند. منظور از تفکر عاقلانه، آن نوع تفکری است که: ۱- بقای فرد را حفظ کند؛ ۲- اهداف یا ارزش های فرد را برای یک زندگی لذت بخش، خوشایند یا ارزشمند برآورده سازد. درمان عقلانی- هیجانی به شما کمک می کند تا با دست کشیدن از ارزیابی خودتان به خاطر داشتن یا نداشتن فلان احساس بتوانید با آن احساس، تماس داشته باشید و شدت آن را حس کنید. شما با فلسفه های عاقلانه ای که بر می گزینید، ابتدا خود و احساسات خود (حتی احساسات ناخوشایندی مثل افسردگی و نفرت) را می پذیرید. سپس به آن ها علاقه مند می شوید و درباره آن ها کنجکاوی می کنید؛ مثلاً به خودتان خواهید گفت: خیلی جالب است(به جای آن که بگویید خیلی افتضاح است) که فرد هوشمندی مثل من این قدر احمقانه و منفی رفتار می کند! و به این ترتیب در خواهید یافت که این شما هستید که احساسات مخرب خود را خلق می کنید و اگر واقعاً بخواهید، می توانید آن ها را تغییر دهید. هم چنین می توانید بین احساسات مناسب و کامروا کننده و احساسات نامناسب مضر خود، تمایز قائل شوید و تفاوت احساسات سالم و احساسات نامناسبی را که جایگزین آن ها کرده اید و از آن ها واهمه دارید ببینید و سرانجام می توانید بین مأیوس شدن بر اثر رفتارهای دیگران و ابراز این احساس یا بین عصبانی شدن از اعمال و رفتار دیگران و دستور دادن به آن ها برای تغییر رفتارشان تفاوت قائل شوید. به عبارت دیگر، تفکر عقلانی- هیجانی به شما کمک خواهد کرد تا احساسات خود را به طور کامل تر و آزادانه تری مشاهده کنید و وجود آن ها را بپذیرید و آن ها را جزیی از خودتان بدانید و ببینید آیا مناسب اند یا خیر و بالاخره، احساس مورد نظرتان را داشته باشید و از زندگی بهره بیش تری ببرید” (الیس،۲۰۰۳، ترجمه فیروزبخت،۱۳۸۷). در نظریه REBT این که رویدادهای بیرونی ما را دچار اختلال کنند یا نکنند، به عقاید ما بستگی دارد. عقاید، بخش مهمی از نظام شناختی ما هستند که کار آن ها ارزشیابی[۷۷] رویدادهای بیرونی است. بر حسب این که این ارزشیابی چگونه صورت می گیرد، دو نوع عقیده وجود دارد: کارآمد و ناکارآمد. عقاید کارآمد براساس سه ملاک منطقی، تجربی و کارکردی، رویدادهای بیرونی را درست ارزشیابی می کنند. لذا عقاید کارآمد به پیامدهای کارا[۷۸] و عقاید ناکارآمد به پیامدهای کژکار[۷۹] منجر می شوند. پیامدها یا هیجانی اند( غم و افسردگی) و یا رفتاری(تلاش بیش تر، افت عملکرد). اگر فرد عقاید کارآمد داشته باشد، علی رغم رویدادهای بد می تواند به اهداف اصلیش برسد، اما عقاید ناکارآمد وقتی توسط رویدادها فعال شوند، جلوی رسیدن فرد به اهدافش را می گیرند. وقتی یک رویداد منفی قابل تغییر باشد، فرد باید با آن مقابله کند و وقتی غیر قابل تغییر باشد، باید با آن سازگار شود. عقاید کارآمد به هر دو فرایند مقابله و سازگاری کمک می کنند و عقاید ناکارآمد در هر دوی این فرایندها اختلال ایجاد می نمایند( تقوی، ۱۳۸۷). در REBT عقیده ای کارآمد است که فرد را در رسیدن به اهدافش کمک کند(البته اهدافی که با اهداف دیگران، خانواده، گروه و جامعه تناقض نداشته باشد، بدین معنی که خودخواهانه نباشد). امکان دارد یک عقیده با دو ملاک منطقی و تجربی درست باشد، اما حتی چنین عقیده ای اگر جلوی رسیدن فرد به اهدافش را بگیرد، براساس ملاک کارکردی نادرست است و لذا ناکارآمد است. بنابراین عقاید کارآمد” خودافزا[۸۰] ” و عقاید ناکارآمد خود- تخریبگر[۸۱]” خود شکن” هستند. چند پژوهش نشان داده اند که عقاید ناکارآمد بر عملکرد افراد در تکالیف مختلف اثر می گذارند. برای مثال، عقاید ناکارآمد یکی از علل به تعویق اندازی هستند و با ادراک کنترل پایین و انگیزش بیرونی بالا نیز رابطه دارند. این انگیزش بیرونی بالا از طریق برانگیختگی که تولید می کند، باعث می شود که فرد نتواند در تکالیف دشوار و پیچیده عملکرد مناسبی داشته باشد. عقاید ناکارآمد، پافشاری های کمال گرایانه و بلندپروازانه ای هستند که جنبه مطلق[۸۲] دارند، در مقابل عقاید کارآمد جنبه ترجیحی[۸۳] و شرطی دارند(صحرایی،۱۳۸۹).
همه انسان ها دارای عقاید کارآمد و ناکارآمد هستند. هر فرد زمانی که به موقعیت های مهم پاسخ می دهد با هر دو سیستم عقاید کارآمد و ناکارآمد پاسخ می دهد. هر قدر فرد عقاید کارآمد را بیش تر به کار گیرد، پیامدهای کاراتر و هر قدر عقاید ناکارآمد را بیش تر به کار گیرد پیامدهای کژکارتر دریافت خواهد نمود. در مقابل، استرس زاهای محیطی عقاید کارآمد به مثابه عوامل محافظ و عقاید ناکارآمد به مثابه عوامل آسیب پذیری هستند. عقاید هرقدر اصلی تر، انتزاعی تر و فراگیرتر شوند، از حالت عقیده خارج شده، به شکل فلسفه در می آیند، فلسفه های زندگی ناهشیار و بیان نشده ای[۸۴] که بر تمامی شؤون زندگی فرد تأثیر می گذارند(حمیدی فرد، ۱۳۸۶).
انواع عقاید ناکارآمد به این شرح هستند:

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:55:00 ب.ظ ]