۲-۳-۵-معرفت شناسی مکتب تفکیک
این مکتب، واقعیتی قدیمی و کهن است که تا صدر اسلام می رسد. اگرچه نامگذاری این مکتب تازه است مکتب تفکیک مکتب جداسازی سه راه و روش معرفت است، یعنی راه و روش قرآن، فلسفه و عرفان. یعنی بین حقایق دینی که از طریق وحی نازل می شود با آنچه محصول اندیشه بشری به شمار می آید تفاوت و تفکیک قائل شویم و آن ها را با هم مخلوط نکنیم. اگر چه این ادعا به طور کلی مورد قبول کلیه اندیشمندان اسلامی است؛ با این همه عنوان “مکتب تفکیک” با خصوصیاتی که به طرز تفکر آن ها مربوط می شود بسیار جدید و کم سابقه است. چیزی حدود نیم قرن است که این جریان در خراسان به منصه ظهور رسیده است.
سه رکن عمده مکتب تفکیک عبارتند از: ” سید موسی زر آبادی قزوینی”، ” میرزا مهدی غروی اصفهانی” و “سید مجتبی قزوینی خراسانی” که هر سه از علمای معاصر هستند. (حکیمی، ۱۳۸۴: ۴۵)
از دلایل ضرورت تفکیک این بیان می شود که بشر با همه تلاش های انجام گرفته در راه فهم و شناخت به راهی مطمئن و صحیح دست نیافته و به شناخت های مختلف یا متضاد رسیده است. به اعتقاد ایشان هنگامی که علم، من عند غیر الله باشد و راه تعقل نیز به تعلیم
“انبیا و اوصیا” نباشد و راه سلوک و کشف به طور دقیق به مشرب قرآنی و با اشراف معصوم پیموده نگردد و چیزهایی – چه نظری و چه عملی از مکتب ها و مشرب های دیگر با آن در آمیزد و حب غیر”هادی” در جان انسان نفوذ کند و …، در این صورت همه خصوصیات شخصی و محیطی و استعدادی و تربیتی و اعتقادی و حبی هر متفکر و مرتاضی فعال خوهد بود و اختلاف کثیر و روش های متفاوت پدیدار خواهد گشت. (همان: ۷۵)
مکتب وحی تاکید ویژه بر “تعقل” دارد، اما تعقل واقعی به عقل نوری است که از طریق تشریع تام (در عقیده و عمل) و بازگشت به فطرت الستی فعال می شود، نه توهم عقل. راه فهم عقل باز است اما توان عقل برای ادراک همه چیز محدود است و نیاز به امدادهای وحیانی دارد. از این نظر فلسفه و عرفانِ شکل گرفته در فضای اسلام، حاصل امتزاج و اختلاط مکتب های گوناگون است که ناچار بوده اند که آن همه مطالب را با قرآن از رهگذر تاویل تطبیق دهند تا صبغه اسلامی به خود بگیرد. دریافت داده های “وحی” به صورت ناب و خالص بدون هیچگونه التقاط و خلط و تاویل، جوهر غایی این مکتب است. و این در حالی است که معارف وحیانی و اوصیایی، بی نیاز از هر مکتب دیگر چه شرقی و چه غربی است و به حکم عقل، کامل، مستقل و مستقیم بالذات است و نیاز به مددجویی ندارد؛ بنابراین از نظر این مکتب تفکیک یک تکلیف است. (خاکیان، ۱۳۸۷: ۲۱۲-۲۱۱)
مکتب تفکیک همانطور که خود مدعی است نظریه مشخص معرفت شناسی ندارد و کنش معرفتی خود را حاصل از آیات و روایات می داند و نگاه های گاه متفاوتی درمورد برخی مقولات معرفت شناسی ابراز داشته اند که قضاوت ایشان در این باب از زاویه دینی است. (همان: ۱۵)
فصل سوم
آغاز و بنیاد معرفت از دیدگاه مولوی
مقدمه
اولین سخنی که در باب شناخت مطرح می شود این است که آیا شناخت ممکن است؟ در این مبحث با اثبات اصل وجود علم به انکار سفسطه و ابطال نسبیت در شناخت و شکاکیت و نسبیت فهم و دانش بشری پرداخته می شود.
پس از یافتن ریشه و بنیاد هر علمی و به طور کلی در هر جایی و پرداختن به آن، مهم ترین و ضروری ترین مساله ای است که باید پی گرفته شود. پایه و بنیان هر علمی باید شناخته شود تا بتوان کثرات مسائل و قضایای آن علم را بر آن استوار کرد و بدیهی است که اگر پای بنیاد و اساسی ثابت و صادق در کار نباشد فروع آن علم هم متزلزل خواهد شد.
۳-۱-امکان و اثبات علم
رویکرد متفکران اسلامی در توضیح و تعریف علم و نیز امکان آن به معنای صادق بودن و یقینی بودن آن، رویکرد جامعی است. ایشان علم را – به معنای مطلق دانش و آگاهی- از جمله روشن ترین مفاهیم و غیر قابل تعریف می دانند و آن را مساوی با “واقعیت” و “حضور” و
“صدق” و “یقین” می دانند و آن را امری نه ممکن بلکه متحقق می دانند. در این جا واقعیت علم با معلوم یکی است، لذا متحقق است و صدق و ثبوتش هم ذاتی آن خواهد بود و خطا ناپذیر. به تعبیر دیگر، علم در ابتدا و به طور مطلق و کلی، همان علم حضوری است یعنی اتحاد علم و عالم و معلوم .
تقسیم علم به علم حضوری و حصولی و پایه قرار دادن علم حضوری برای علوم حصولی یا به تعبیر دقیق تر ارجاع همه علوم به علم نفس به خود، بر همین اساس مبتنی است. به همین خاطر در برابر شکاکان به شک عام و فراگیر، پاسخ ها و ادله ای نقضی و تنبیهی با ” رجوع به نفس خود” آورده اند؛ این بدین معناست که در نهایت چاره ای جز بازگشت به خود یا حالات خود که اموری حضوری اند، برای نجات از این شک وجود ندارد. لذاست که همواره در بحث های معرفت شناختی، چه در فلسفه و چه در عرفان نظری، از ابتدا وجود واقعیت و امکان شناخت آن و صحت و مطابقت شناخت ما (به معنای مطلق آن) را مفروض می گرفته اند، چرا که این هر سه را ابتداء در شناخت حضوری و بی واسطه ما از خویش، علمی حضوری و متحد با عالِم و معلوم و همزمان یک چیز دانسته اند. پس نیازی به بحث نظری بیشتر در این باب
ندیده اند؛ به این صورت که اگر کسی وجود واقعیتی را بپذیرد، پس پذیرش او هم به معنای اقرار به واقعیت است، هم شناخت آن و هم صحت و یقین به آن و نقض هر یک نقض دیگری است. مگر اینکه کسی در کل نه واقعیتی را بپذیرد و نه همین پذیرش خود را، که در این صورت هیچ بحث نظری او را فایده نمی بخشد مگر اینکه به طریقی عملی درمان شود. (طباطبایی، ۱۴۰۴: ۱۹۱-۱۹۰)
پس با مبنا قرار دادن “علم حضوری هر فردی به خود” که غیر قابل شک است، در آن واحد سه چیز را اثبات یا به تعبیر بهتر تبیین می کند و به تبع آن سه گونه شک و شکاکیت (عام و مطلق) را نفی می کند: ۱٫ شک در خود واقعیت ۲٫ شک در امکان علم به واقعیت
۳٫ شک در انطباق علم با واقعیت و یا شک در صحت علم.
این مطلب به طور منطقی، بر گزاره “امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین” بنا شده است که انکار آن انکار هر گونه علمی است و به انکار خود همین انکار هم می انجامد، چرا که در این صورت هر یک از دو مفهوم “انکار” و “اثبات” خود می تواند به معنای دیگری باشد و شخص شکاک به چنین شکی اگر- امکان آن مفروض باشد- حق هیچ ادعا و حتی هیچ سخنی را نخواهد داشت. نتیجه اینکه شک و شکاکیت اولیه، برای انسان سلیم ناگزیر از اثبات و یقین است و به عبارتی تنها شکی که می توان تصور کرد شک روشی یا دستوری است. این چنین شکی نه تنها منفی نیست بلکه با ارزش هم تلقی می شود. جلال الدین مولوی در آخرین ابیات “حکایت آن عاشق که شب بر امید وعده معشوق می آمد … ” به همین نکته اشاره کرده و
می گوید:

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

 

 

 

 

 

 

 

 

مست را چون دل مزاح اندیشه شد
این ندانم وان ندانم بهر چیست
نفی بهر ثبت باشد در سخن
نیست این و نیست آن هین واگذار
نفی بگذار و همان هستی پرست این ندانم وان ندانم پیشه شد‏
تا بگویی آن که می دانیم کیست
نفی بگذار و ز ثبت آغاز کن
آن که آن هستست آن را پیش آر این بیاموز ای پدر زان ترک مست
مثنوی- د۶ : ۶۴۲-۶۳۸

این توصیه مولوی مطالبی را در بر دارد، از آن جمله می گوید: نفی و انکار به طور حتم اثباتی را دربردارد. یعنی هرگز نقطه ای مورد نفی قرار نمی گیرد مگر اینکه نقطه ای از واقعیت مثبت جای آن را می گیرد؛ این از نظر عینی. اما از نظر ذهنی هم اگر ذهن دارای معلوماتی نباشد که واقعیت های عینی را نشان دهد، هرگز نمی تواند قضیه منفی (سالبه) بسازد. هر کس یقین منطقی ندارد، شک و تردید منطقی هم ندارد و بالعکس. پس اگر واقعا تو دارای اندیشه صحیح هستی نفی ها را برای اثبات به کار ببر. وی بیماری این نمی دانم و آن نمی دانم و پیشه ساختن آن بدون نیل به “می دانم” را از آن مستی می داند که اندیشه ها برای دل او مزاح و شوخی و خوشی تلقی می شود. (جعفری، ۱۳۷۷: ۲۴۲-۲۳۹، ج۱۳)
یعنی از راه شک و نمی دانم ها می توان به یقین و می دانم رسید و اگر “نمی دانم” چنین باشد یا به قول فلاسفه شک دستوری باشد، با ارزش است که درواقع – چنانکه قبلا اشاره شد- جز این هم نمی تواند باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

می رمد اثبات پیش از نفی تو نفی کردم تا بری ز اثبات بو‏
مثنوی- د۶ : ۷۲۲

و آن یقین و معرفت که از سنگلاخ شک عبور نکرده باشد، متزلزل و قابل زوال می باشد. (جعفری، ۱۳۷۹: ۹۰-۸۹)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این تردد عقبه ی راه حق است ای خنک آن را که پایش مطلق است ‏
مثنوی- د۳ : ۴۹۰

جلال الدین یقین و حضور را از ویژگی های علم بیان می کند :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حق انحصاری © 2021 مطالب علمی گلچین شده. کلیه حقوق محف

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:14:00 ق.ظ ]