۱ـ اصول دین:
یکی از مطالب جنجال برانگیز در میان درگیری شیعیان و شیخیان مسئله تعداد و عناوین اصول دین بود. در میان اکثریت شیعیان پس از مباحث و طرح نظرات متکلمین و دانشمندان شیعه نهایتاً اصول دین ۵ اصل بیان شد که با آنها یک شیعه اثنیعشری از سایر ملل و مذاهب شناخته میشد. توحید ـ عدل ـ نبوت ـ امامت ـ معاد.
در حالی که شیخیه در این باب چنین گفتند که اصول دین ۴ اصل است و آنرا «رکن» نامیدند:
۱ـ معرفت خدا ۲ـ معرفت انبیاء ۳ـ معرفت امام ۴ـ معرفت شیعه کامل.[۵۹]
این بیان موجب اختلاف و نزاع فراوان گردید و ایشان را خارج از چهارچوب اعتقادی شیعه دانستند و آنها را منکر عدل خدا و بیاعتقاد به معاد معرفی کردند ولی بیانات فراوان و توضیح این نظر در کتب و رسالههای شیخیه موضوع را روشن ساخت که تنها اختلاف در نوع تقسیمبندی است ایشان منکر هیچ یک از اصول دین و مذهب شیعه نیستند. رئیس طایفه شیخیه کرمان میگوید «اصول دین که برخلاف فروع دین باید دانسته شود و تقلیدی نیست از نظر شیخیه۴ اصل است… و این به معنی عدم قبول اصول مذهب در شیعه نیست و عدل در رکن اول همراه با سایر صفات خداست و معاد و همه آنچه پیامبران خبر آوردهاند مقبول است»[۶۰]
و تصریح میکنند که «ما منکر هیچ یک از اصول خمسه معروفه نیستیم»[۶۱]
سایر پیشوایان شیخیه نیز در آثار خود بر همین نظر تاکید کرده و شهادت دادهاند و شیخیه همدان نیز همین نظر حاج محمد کریم خان را بیان کرده و همین اعتقاد را دارند مثلاً میرزا محمد باقر همدانی در کتاب «اجتناب» همین مطلب را بیان کرده و سایر پیروان ایشان هم بر این عقیده هستند.[۶۲]
۲ـ معاد
مسئله معاد و کیفیت آن از مسائلی است که بین شیخیه و سایر شیعیان محل خلاف و اختلاف واقع گردیده است و اولین بار بواسطه همین اعتقاد توسط شهید ثالث در قزوین شیخ احمد محکوم به کفر گردید و همین تکفیر سرآغاز سختیها و محنتهای فراوان برای شیخ احمد احسائی گردید.
شیخیه معاد را جزو اصول دین نمیدانند با این تعریف که اصول دین مسائلی را شامل میشود که واجب است انسان آنرا با تحقیق و عقل بفهمد و تقلیدی نیستند. در حالی که در مورد معاد این اعتقاد حتی بواسطه قبول از حرف پیامبر و قرآن کافی است و بسیاری از مردم نمیتوانند با دلیل عقلی به این مسئله و ابعاد آن پی ببرند. به عنوان مثال عبارت کتاب هدایه الطالبین را ذکر میکنیم: «معاد هم چونکه لازم نیست فرد با دلیل عقلی به آن برسد جزو اصول نیست و جزء فروع دین است و از لوازم عدل است و همین که کسی به تبعیت از خدا و پیامبرمعاد را بپذیرد و قبو ل کند و یقین کند، ضرری به ایمانش نمیرسد، اگر به تبعیت از خدا و رسول بپذیرد از فروع تصدیق و صدق نبی است و اگر از عقل بفهمد از فروع عدل و حکمت، اما اعتقاد به آن واجب و منکر آن کافر است»[۶۳]
مسئله بعد که در این باب محل بحث است کیفیت معاد است آیا معاد جسمانی است یا روحانی و در هر حال کیفیت آن چگونه است؟ شیعه معتقد است معاد بنا بر ادله قرآنی و روایی فراوان جسمانی بوده و کسی که معتقد است معاد روحانی است منکر ضروری دین میباشد. اما در چگونگی و تبیین این مسئله هر یک راهی را رفتهاند ابوعلیسینا پس از عجز از اثبات عقلی معاد جسمانی آنرا تعبداً میپذیرد آنجا که میگوید: «فنقول یجب ان یعلم ان المعاد منه ما هو مقبول من الشرع و لا سبیل الی اثباته الا من طریف الشریعه و تصدیق خبر النبوه…»[۶۴] میگوید راهی برای اثبات معاد جسمانی نیست مگر از راه شریعت و تصدیق خبر پیامبر یعنی آنرا تعبدی بپذیریم و الا نمیشود توسط ادله عقلی و برهان آنرا ثابت نمود و عقل ناقص بشر از درک چگونگی و کیفیت آن عاجز است.
برخی علماء و متکلمین شیعه برای بیان چگونگی بازگشت بدنها و نحوه معاد اجسام عباد در قیامت به توضیحاتی روی آوردهاند مثل ملاصدرا که در «اسفار اربعه» چند نوع عبارت دارد که حتی برخی عبارات دلالت بر عدم قبول معاد جسمانی توسط وی را دارد و معاد را مثالی میداند و میگوید: بدنهای اخروی بین دوعالم هستند و جامع صفات تجرد و تجسم، که بسیاری از لوازم بدنهای دنیایی از آن گرفته شده است و بدن اخروی مثل سایه لازم برای روح است و مثل حکایت و مثال برای روح بلکه متحد با روح هستند در وجود بخلاف این بدنهای دگرگون شده و فساد پذیر.»[۶۵] و در ادامه تصریح به معاد جسمانی میکند که: مجموع بدن وروح عینا در قیامت محشور میشود نه بدن دیگر…»[۶۶]
و یا خواجه نصیر الدین طوسی که بیان میکند: «الضروره قاضیه ثبوت الجسمانی من دین النبی مع امکانه…»[۶۷] بواسطه امکان تحقق و اینکه پیامبر فرموده است پس معاد جسمانی است البته توضیح میدهد که اجزاء اصلی جسم است که بر میگردد نه اجزاء مضمحل آن. در این میان شیخ احمد احسائی شبیه همین اعتقادات مجمل بزرگان کلام شیعه را بیان میکند با جعل اصطلاح و توضیح بیشتر او در جایی میگوید: «الجسد جسدان جسد عنصری بشری مرکب من العناصر الاربعه التی هی تحت فلک القمر و هذا یفنی و یلحق کل شیئ الی اصله و یعود عود ممازجه و استهلاک.. والثانی جسد اصلی من عناصر هور قلیا و هو کامن فی هذا المحسوس و هو مرکب الروح و هو الباقی فی قبره مستدیرا…»[۶۸]
با این بیان شیخ جسم دومی غیر از جسم و بدن انسانها را قایل است که آن جسم در قیامت باز میگردد و این جسم خاکی که از عناصر زمینی است مضمحل شده وبه مواد اصلی خود بر میگردد. در کنار این بیان در جای دیگر تصریح به معاد جسمانی میکند مثلاً میگوید: «اعتقاد به معاد یعنی بازگشت ارواح به اجسادشان همانگونه که در دنیا بودهاند جزو ادیان است و امری است ممکن و مقدور خداوند تعالی و همه مسلمین به آن اعتقاد دارند و اصلی از اصول دین است و منکر آن کافر است.»[۶۹]
در جاهای مختلف با عبارتهای گوناگون سعی در توضیح و جمع بین این دو سخن دارد که معاد، جسمانی است همین بدن دنیایی هم هست، جسم دنیایی مثل لباس بر روی جسم هور قلیایی است که دائمی و ماندگار است. با خرابی مواجه نیست وقتی لباس کثیف میشود آنرا میشوییم، چرک آن میرود ولی از لباس چیزی کاسته نمیشود.[۷۰]
با برخوردهای جامعه علمی شیعیان با نظرات شیخ احمد جانشینان وی سعی در توضیح و بیان این نظر داشتهاند و در جاهای مختلف از آثار هر یک از آنان شرحی در خصوص کیفیت معاد جسمانی دیده میشود. حاج محمد کریم خان کرمانی ضمن بیان همان نظریه بدن هورقلیایی مینویسد: «معاد یعنی عود ارواح با اجسام و معاد جسمانی است و معاد روحانی و صوری خلاف ضروری اسلام است و قایل به آن کافر است. بلکه همین جسم دنیایی انسان عود میکند و اگر در آخرت بکشند آنرا و در دنیا بکشند آنرا نقیر و قطمیری تفاوت نمیکند و عذاب بر روح و جسم هر دو میشود و نعمت بر روح و جسم هر دو جاری میشود»[۷۱]
اما برای رفع تناقض بین اینکه جسم همین جسم است بدون کم و کاست و یا جسمی دیگر بنام هورقلیا چنین بیان کردهاند که همین جسم است ولی پاک شده و لطیف و بدون عوارض و کثافات این دنیایی. مثلاً حاج محمد کریم خان کرمانی در کتاب «موعظه در عقاید سلسله جلیله شیخیه» میگوید: «اما در کیفیت معاد اختلاف است برخی جسمانی ـ برخی روحانی و در کیفیت هر یک هم مختلف بیان کردهاند و ما معتقدیم همین جسم ولی باید پاک شود و اضافات این دنیاییاش طاهر شود و روز قیامت محشور میشود. نظر مرحوم مجلسی هم همین است و مذهب ما است پس معاد جسمانی است ولی جوهره وجود و طینت است که عود میکند بعد از خالص شدن از عوارض این دنیا» [۷۲]
بواسطه متهم شدن شیخیه به عدم قبول معاد جسمانی در آثار زیادی توسط بزرگان شیخیه کرمان به توضیح آن پرداختهاند کتابهای ارشاد العوام ـ هدایه الطالبین ـ و…. به توضیح معاد و بیان اینکه معتقد به معاد جسمانی هستند پرداختهاند وحتی حاج محمد کریم خان کتابی مستقل تحت عنوان «ناصریه در تحقیق معاد جسمانی» نوشته است که مفصلا به شرح وبیان نظر شیخ احمد در خصوص معاد جسمانی میپردازد و میگوید: «معاد بلاشک جسمانی است و ارواح در قیامت به ابدان بر میگردند لکن بدنی جسمانی که ذاتی انسان است و آن همان طبیعت اوست» [۷۳]
به هر حال با تمام اختلاف بیانات و استدلالها در کلام بزرگان شیخیه با توجه به اذعان فراوان وتصریح به قبول و ایمان به معاد جسمانی نمیتوان آنها را منکر این اصل دین دانست و نهایتاً این است که ایشان مسئله معاد جسمانی را که گزارهای عقل گریز میباشد با توضیحاتی سعی در عقل پذیر شدن آن کردهاند والا هرگز آنرا عقل ستیز ندانسته و آنرا قبول دارند. و همین قبول اصل معاد جسمانی کافی است تا به نظر علماء شیعه[۷۴] ایشان را مخالف ضروری دین ندانیم و بحث مفصل در این خصوص را به مقام خویش وا گذاریم.
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.
۳ـ معراج
مسئله دیگری که در راستای بحث معاد بواسطه نظریه وجود جسم دیگری برای انسان یعنی همان جسم هورقلیایی و جسم لطیف توسط شیخیه موجب اختلاف بین شیخیه و شیعیان گردید مسئله معراج حضرت رسول است که ایشان با همان نظر جسم لطیف قایل به معراج پیامبر با جسم عاری از اضافات مادی این جهانی شدند و این به معنای معراج روحانی یا ذهنی نیست بلکه چنین توضیح دادهاند که «پیامبر با جسم شریف به معراج رفت ولی مثال آب و بخار که بخار همان آب است با خلوص و لطافت بیشتر پیامبر هم به معراج رفته است با همان جسم ولی با لطافت و خلوصی که در جسم پیامبر بوده بدون وجود تعلقات دنیایی»[۷۵] میتوان چنین گفت که شیخیه با توجه به اینکه موانع مادی معراج پیامبر را دیدهاند و اینکه جسم بشری به واسطه محدودیتهای مادی طاقت حرکت در فضا و طی الارض را ندارد لذا به توضیح این واقعه پرداخته و خواستهاند توجیه علمی برای آن درست نمایند لذا قایل به معراج جسم لطیف و عاری از عوارض خاکی شدهاند و برای دفع شبهه و اتهام قایل شدن به معراج روحانی حاج محمد کریم خان چنین گفته است: «پیامبر به معراج رفت با جسم شریف و با لباسها و نعلین خود ـ لباسها بواسطه همراهی با بدن شریف پیامبر چنان لطیف شده بود که از هفت آسمان در گذشت…»[۷۶]
شیخیه قایل به این امرند که خلقت ائمه با سایر بشر متفاوت است و بدنهای مطهر ایشان هم از نور خدا بوده و لطیفترین ابدان است فلذا معراج رفتن این جسم لطیف هم امری است که مقبول و بدون مشکل است و با تمام این تفاسیر در چندین موضع تصریح به معراج جسمانی پیامبر میکنند از جمله در کتاب فلسفیه که در پاسخ سؤالات خطیب شهیر مرحوم فلسفی نگاشته شده مینویسد: «اجماع مسلمین بر این است که پیامبر با جسم شریفشان به معراج رفته و معراج روحانی نبوده است و منکر معراج جسمانی ملحد و خارج از دین است… خدا در قرآن میفرماید: «سبحان الذی اسری بعبده» «مراد از عبد رسول خداست که آن حضرت مرکب از روح و بدن است…»[۷۷] و با این استدلال به آیه شریفه قرآن قصد اثبات معاد جسمانی را دارند و در آخرین موعظه حاج محمد کریم خان کرمانی در یزد گفته است: «پیامبر به معراج رفت با جسم شریف خود و هر کس غیر از این بگوید…. یا بگوید پیغمبر به روح خود به معراج رفت و به جسم نرفته است، علیه اللعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین…»[۷۸]
۴ـ غلو در خصوص ائمه
خارقالعاده بودن رفتار، کردار و علم اهلبیت موجب شده است همیشه عدهای دچار غلو در شأن آن بزرگواران شده و دچار انحراف گردند لذا از طرف ائمه برخوردهای تندی با اینگونه پیراوان شده است و در دستورات خود هم ایشان را محکوم کرده و از خویش راندهاند و همین تأکید ائمه و مخالفتهای صریح ایشان با غالین باعث شده در طول تاریخ حساسیت زیادی توسط شیعیان نسبت به غلو در خصوص ائمه وجود داشته و همواره عدهای بعنوان غالیان شناخته شوند و در مقابل ایشان سایر شیعیان بعنوان وظیفه و اطاعت از او امر اهلبیت با شدت ایستاده و با این پدیده برخورد نمودهاند و علاوه بر این، موضوع با حساسیت زیاد توسط علمای شیعه پیگیری وبحث شده است و در کتب علمی هم پیرامون آن بسیار بحث شده و به تعریف غلو و غالی و تعیین حد و مرز آن پرداختهاند. یکی از اتهامات شیخیه هم در طول دوران حیاتشان ـ غلو در حق ائمه اطهاراست که بواسطه نظرات شیخیه در مسائلی چون علت فاعلی بودن ائمه در خلق جهان ـ واسطه فیض و رزق و روزی بودن ایشان ـ علم حضوری ائمه ـ اصل خلقت ایشان و تفاوت در خلق آنها با سایر مردم… به غلو در خصوص ائمه محکوم شدهاند. در آثار شیخ احمد احسائی خصوصاً در کتاب شرح زیارت جامعه کبیره و سید کاظم رشتی در کتاب شرح الزیاره این مسئله مطرح شده است که «ائمه علل اربعه» آفرینش مخلوقات هستند علت فاعلی، علت مادی، علت صوری و علت غایی. مثلاً در شرح الزیاره آمده:
«فالعله الفاعلیه بهم و العله المادیه منهم ای من شعاعهم و ظلهم، و العله الصوریه بهم علی حسب قوابل الاشیاء من خیر و شر، و العله الغائیه لأن الاشیاء خلقت لأجلهم»[۷۹]
این مسئله در آثار حاج محمد کریم خان هم ذکر شده و در مقابل مخالفین به توضیح و بیان آن پرداختهاند مثلاً میگوید «پس ائمه کسانی هستند که اولین مخلوقاتند و ایشان علت مادی و صوری و غایی و فاعلی خلقت هستند…»[۸۰]
و غصه میخورده است که «آه آه مردم چقدر قصور و تقصیر داشتهاند در معرفت پیشوایان دین و چگونه ایشان را مثل خود انگاشتهاند» [۸۱]
و در توجیه اینکه چرا خود اهلبیت چنین اظهار نکرده و موضوع ولایت خویش را بیان نمیکردهاند میگوید: ائمه اطهار و نیز شخص پیامبر در ابراز ولایت تقیه میکردند و ولایت خویش را اظهار نمیکردند.» [۸۲]
اگر چه حاج محمد کریم خان و فرزندانشان در آثار متعدد برای دفاع از خویش در مقابل اتهام غلو و حتی شرک به بیاناتی در خصوص عدم شرکت ائمه در خلق بیان کردهاند مثلاً گفتهاند: «که خدا امور را به ائمه تفویض کرده به معنی این نیست که خدا به ایشان واگذار کرده و یا آنها را شریک خود ساخته بلکه ائمه به منزله ایادی خدا در صنع هستند و هر چه خدا اراده میکند ایشان به فعلیت میرسانند.»[۸۳]
اما پرداختن زیاد به موضوع قداست و عظمت ائمه و بیان برخی عبارتها درشأن آن بزرگواران موجب شده است شیخیه را متهم به غلو در خصوص ائمه بنمایند. که البته همانگونه که قبلا ذکر شد این مسئله اعتقادی نزد شیخیه اثاری در فقه ایشان هم به همراه داشته است از جمله حکم به طهارت خون و مدفوعات ائمه نمودهاند که این مطلب بر خلاف فقه معروف شیعه است که بواسطه دیدگاه شیخیه در خصوص خلقت ائمه و تفاوت خلقت ایشان با سایر مردم است و یا به دلیل آیه تطهیر بول امام را پاک میدانند[۸۴] و یا حکم بر حرمت اقامه نماز بالای سر مراقد شریف ائمه اطهار بواسطه اینکه این عمل بیحرمتی به ایشان است و باید پشت سر ائمه نماز گزارد. برخلاف نظر مشهور شیعه که نماز خواندن بالای سر ائمه را نه تنها جایز بلکه بر انجام آن در بالای سر تأکید نمودهاند و آنرا مستحب میدانند.[۸۵]
بحث کلامی پیرامون این موضوع را هم به محل خویش وا میگذاریم و به همین بیان کلی از اعتقاد شیخیه کرمان و همدان بسنده میکنیم تا اینجا همه مطالب تقریباً جزو اعتقادات مشترک بین شیخیه کرمان و همدان بود ولی مسئله بعد از اعتقادات شیخیه که مورد خلاف بین شیخیه کرمان و همدان گردیده است مسئله رکن رابع است.
۵ـ رکن رابع
یکی از اعتقادات شیخیه مسئله لزوم شناخت شیعه کامل است که این امر بعنوان چهارمین رکن از ارکان اعتقادی شیعه شیخی است که به همین جهت به مسئله رکن رابع معروف شده است و از اختصاصات شیخیه میباشد به گونهای در برخی متون، شیخیه را با عنوان رکنیه معرفی میکردهاند. به صورت مختصر میتوان چنین گفت که شیخیه میگویند: «واجب است عالمی که دینت را از او میگیری و واسطه قرار میدهی میانه خودت و امامت و روایات را از او قبول میکنیم باید او را بشناسی»[۸۶] یعنی وجوب شناخت شیعه کامل اما عباراتی هم رکن رابع را معادل تولی و تبری بیان کردهاند و میگویند: «رکن رابع یعنی دوست داشتن دوستان ائمه و دشمن بودن با دشمنان ایشان»[۸۷] در مجموع این عقیده با همه تفاوتها در بیان و آثار رهبران شیخیه در عمل یکی از بزرگترین عوامل جدایی میان شیخیه و شیعیان گردیده است و خصوصا شیخیه کرمان چرا که بعد از مرگ حاج محمد کریم خان توسط حاج محمد خان تفسیری از رکن رابع ارائه شد که نه تنها مورد مخالفت شدید علماء شیعه واقع گردید بلکه منشاء اختلاف بین شیخیه کرمان و همدان گردید. او در تفسیر رکن رابع و در امتداد این نظریه لزوم شناخت ناطق واحد شیعی را مطرح کرد که به نوعی انحصار در رهبری شیخیه را دامن میزد و عملا فقط خود او را رکن رابع معرفی میکرد و سایرین باید تبعیت کنند که مخالفت شدید شیخیه باقریه (همدان) را همراه داشت و هنوز هم این جدایی و بحث ادامه دارد و شیخیه همدان آنرا انحراف در عقیده شیخیه میدانند.[۸۸]
بواسطه اهمیت این موضوع ونزاعهای فراوان پیرامون آن فصل بعد را به بیان ریشهها و عقاید متفاوت پیرامون رکن رابع اختصاص میدهیم و مفصل در این باره گفتگو مینماییم.
فصلسوم:
رکن رابع در اندیشه شیخیهکــــرمانی
مقدمه
با حضور شیخ احمد احسائی (۱۱۶۶ـ۱۲۴۱هـ ق) و طرح مباحثی در حوزه اعتقادات شیعه و تفسیر و بیان آن نظرات توسط شاگردان شیخ رفته رفته اصطلاحی جدید در لسان اهل علم جای گرفت که قبل از آن مصطلح نبود. آن عبارت «رکن رابع» بود که با گذشت زمان به صورت یکی از اصلی ترین وجوه تمایز شیخیه با سایر شیعیان گردید و اگر چه اختلاف نظر در تعریف و حدود آن شیخیه را هم دچار انشعاب کرد ولی اصل آن مسئله ای اتفاقی در میان شیخیه بود. در این فصل به بیان نظرات مختلف علماء شیخیه کرمان پیرامون این اصل میپردازیم و با بهره گرفتن از آثار و مکتوبات ایشان نظر آنها را در خصوص مسئله رکن رابع استخراج کنیم. قبل از آن به پیشینه تاریخی این تفکر و زمان پیدایش این اصطلاح میپردازیم تا بدانیم ایا این امر همانگونه که بعضی از منتقدین شیخیه کرمان معتقدند از اختراعات حاج محمد کریم خان کرمانی (۱۲۲۵ـ ۱۲۸۸هـ ق) است یا اعتقاد اساتید او هم بوده است بعد از آن به بیان نظرات هر یک از علماء شیخیه درباره این رکن میپردازیم تا در پایان به لطف خدا به یک جمع بندی در خصوص این اصل، نزد شیخیه کرمان برسیم.
پیشینه تاریخی
با جستجوی لفظ رکن رابع در متون علمی شیعه در مییابیم اولین بار این اصطلاح در عبارات سید کاظم رشتی (۱۲۱۲ـ ۱۲۵۹ هـ ق) آورده شده است[۸۹] و لفظ رکن رابع که شیخیه مدعیاند از الفاظ روایات آنرا گرفتهاند اگر چه در بعض روایات به صورتهایی ذکر شده که با این تعریف و تفسیر شیخیه نزدیک است مثل روایتی از نبی اکرم که فرمودهاند: جامی به من داده شد که «… مِن ذهبٍ مُرَصَّعٍ بالیَواقیت و الجواهر و لِلجام اربعه ارکان علی رکن منه مکتوب لااله الا الله محمد رسول الله و علی رکن الثانی مکتوب لا اله الا الله محمد رسول الله و علی بن ابیطالب ولی الله… و سیفه علی القاسطین و الناکثین و المارقین و علی الرکن الثالث لا اله الا الله، محمد رسول الله ایدته بعلی بن ابیطالب. و علی الرکن الرابع نجا المعتقدون لدین الله الموالون لاهل بیت رسول الله….»[۹۰]
«پیامبر در وصف جامی بهشتی که به ایشان داده شده میفرمایند … این جام از طلا است و با دانه های یاقوت و جواهر تزیین شده و ۴ رکن دارد که بر یک رکن آن نوشته شده است لا اله الا الله محمد رسول الله وبر وجه رکن دوم آن نوشت شده است لا اله الا الله محمد رسول الله و علی بن ابیطالب ولی الله و شمشیراو بر علیه قاسطین و ناکثین و مارقین است و بر رکن سوم نوشته است لا اله الا الله محمد رسول الله ایدته بعلی ابن ابیطالب و بر رکن چهارم نوشته شده است، معتقدین به دین خدا نجات یافتگانند کسانی که دوستداران اهل بیت رسول الله هستند …»
آنچه مهم است مفهوم رکن رابع است که تعریف آن در چند جا از آثار و عبارات شیخ احمد هم وجود دارد اگر چه اصطلاح رکن رابع را بکار نبرده است و این واژه را در آثار او نمیتوان پیدا کرد ولی او در شرح زیارت جامعه کبیره مسئلهای را بیان میکند که باعث میگردد رکن رابع توسط جانشینان کرمانی او تعریف میشود.[۹۱] مستشرق فرانسوی هانری کربن هم در پاسخ کسانی همچون میرزا موسی اسکوئی که از علماء شیخیه آذربایجان که حاج محمد کریم خان کرمانی را مبدع رکن رابع میدانند[۹۲] گفته است «اینکه کسانی ادعا کردهاند رکن رابع از اختراعات محمد کریم خان کرمانی است به دو دلیل اشتباه کردهاند. ۱ـ کتابهای سید و شیخ احمد را که بببینیم معلوم است آنها هم به رکن رابع اعتقاد داشتهاند. ۲ـ دو دستخط که از سید کاظم به حاج محمد کریم خان است و ماموریت او را روشن ساخته است»[۹۳] و نیز در جایی دیگر از کتاب فهرست مشایخ عظام میگوید: «این شهرتی که مخالفین به ما میدهند که مسئله رکن رابع یا بیان وحدت ناطق را شیخ مرحوم و سید مرحوم نفرمودهاند دروغ محض است یا بی اطلاعی صرف و این حرف کسی است که از بیانات و عقاید شیخ و سید اطلاع نداشته است و الا میدانست اساس از ایشان است و مراسلات سید را ملاحظه کردید و اما کتبشان، شاید کتابی ننوشتهاند جز اینکه بیان رکن رابع را در آن فرموده اند…»[۹۴] همین اعتقاد را در بیانات مخالفین شیخیه هم میبینیم مثل نظر سید مهدی قزوینی در کتاب بوار الغالین: «از جمله عقاید شیخیه لزوم وجود مردی عالم به همه اشیاء در هر زمان است…. اینچنین نیست که این قول از اختراعات محمد کریم خان باشد بلکه آنرا از آموزههای شیخ احمد و سید کاظم رشتی گرفتهاند…»[۹۵] علاوه بر این شخص حاج محمد کریم خان ادعایی بالاتر می کند که «این رکن رابع از اختراعات شیخ و سید نیست بلکه از آنجا که آنها این را تنقیح کرده و بیشتر توضیح دادهاند به نام آنها و نام شیخیه معروف گردیده است والا امری جدید نیست و اختراع شیخیه نیست. مثل اینکه میگویند: حکمت ملاصدرا حکمت همیشه بوده ولی بخاطر نوعی بیان و منقح کردن آن به ملاصدرا نسبت داده شده است…»[۹۶]
با توجه به این نظرات و اختلافها برای رسیدن به واقع لازم است مراد از رکن رابع را در سخنان شیخیه کرمان به دست آورد تا ببینیم از ابداعات ایشان است یا اصلی که همه قبول دارند و فقط نامش را آنها رکن رابع گذاشتهاند.
رکن رابع از دیدگاه شیخ احمد احسائی:
شیخ احمد بعنوان نظریه پرداز و رهبر شیخیه در چند فقره از سخنانش به لزوم وجود فردی بعنوان رابط بین امام و خلق اشاره میکند مثلاً در شرح زیارت جامعه کبیره در فقره… و شاهدکم و غائبکم میگوید: «منظور از شاهد یازده امام و غایب امام دوازدهم است ویا منظور از شاهدکم ناطق از شما میباشد یعنی قطب آن زمان که محل نظر خداوند در جهان است… و منظور از غائبکم امام صامت است و هر زمان لازم است که ناطق و صامتی باشد لابد لکل زمان من ناطق و صامت…»[۹۷] این تعابیر و مشابه آن اعتقاداتی متاثر از دیدگاههای غالیان است که ابتداءاً در سخنان و دیدگاه های خطابیه و پیروان ابوالخطاب در زمان ائمه دیده می شود و معتقدند: «در هر زمانی دو رسول در میان باشد و نباید زمین از وجود این دو خالی باشد یکی ناطق و دیگری صامت، در آغاز محمد (ص) ناطق بود و در زمان وی علی صامت بود … بغدادی نیز گفته است که خطابیه درباره همه ائمه چنین اعتقادی داشته اند و در زمان امام صادق آن حضرت را ناطق و ابوالخطاب را صامت میانگاشتهاند و به این باور بودند که پس از امام صادق ابوالخطاب ناطق است … [۹۸]» و به نظر میرسد همین نوع دیدگاه و اعتقاد توسط شیخ احمد بیان گردیده و پایه مباحث رکن رابع در میان شاگردان وی قرار گرفت. و حتی بحث ناطق واحد که حاج محمد خان آنرا مطرح کرد بر پایه همین اعتقادات و بیانات شیخ احمد است که مبحث لزوم وجود ناطق و صامت در هر زمان را گرفته و آنرا شرح و بسط داده است اگر چه بر خلاف آنچه محمد خان تاکید دارد و میگوید هرگز زمانی نیست که خالی از امام صامت و ناطق باشد و اصرار دارد که این همان نظر شیخ احمد است.
شیخ احمد در جایی بر خلاف بیانات دیگرش در پاسخ به سؤال یکی از مریدان که سؤال کرده است: «وَرَدَ ان لکل زمانٍ امامین صامت و ناطق فمن الصامت و من الناطق زمن الغیبته؟» یعنی وارده شده که در هر زمانی دو امام هستند یکی صامت و دیگری ناطق پس در زمان غیبت چه کسی امام صامت است و چه کسی امام ناطق، با ذکر حدیثی از امام صادق که حضرت آدم چندین سال حجت الهی بود و امام ناطق زمان خود بود ولی امام صامت وجود نداشت تا فرزند آخرش شیث که او امام صامت در زمان آدم بود به این حدیث استناد کرده و میگوید: «فانظر کم بقی آدم فی الارض ناطقاً و لا صامت معه، هذا حکم الافتتاح فیلزم ان یکون حکم الاختتام کذلک …[۹۹] » این مطلب که در رساله صالحیه آمده است یعنی نگاه کن در زمان آدم نبی الله چه مدت زمانی او در زمین بود و امام ناطق بود ولی امام صامت همراه او نبود این حکمی که در ابتدای ارسال رسولان بوده پس لازم است همین حکم در پایان هم باشد یعنی زمان غیبت هم میباید زمانی باشد که امام ناطق هست ولی امام صامت همراه او نباشد. این پاسخ بر خلاف تصریح حاج محمد خان و حتی عبارات دیگر شیخ احمد است که گفتهاند لابدیم از اینکه در هر زمان امامی ناطق و امامی صامت داشته باشیم.»
ولی به هر حال عبارت رکن رابع در آثار شیخ احمد وجود ندارد و تنها تعاریف و مفهوم آن است که در آثار وی دیده میشود. شیخ احمد با طرح این موضوع و بیان لزوم واسطه بین مردم و خدا مقدمات یک انحراف در میان شیعه را بنا نهاد به گونه ای که زمینه ساز بوجود آمدن دو فرقه شیخیه و بابیه گردید وحتی برخی معتقدند: « نتیجه سخنان شیخ احمد، پیدایش مذاهب ضاله بابیت و بهائیت و سرانجام بی دینی به اسم آیین پاک به وسیله کسروی بود.»[۱۰۰] و در هر حال شکی نیست که «مسئله ناطق از خود شیخ احمد ناشی شده و بعد سید کاظم و بعد کریم خان متابعتش کرده اند[۱۰۱]» هر چند همانگونه که بیان شد تصریح به «رکن رابع» ننموده است.
رکن رابع از دیدگاه سید کاظم رشتی:
سید کاظم رشتی سید مرموز و شخصیت ناشناخته ای که علی رغم سن کم جانشین شیخ احمد گردید را میتوان اولین کسی دانست که عبارت «رکن رابع» را در میان شیخیه رایج نمود. همانگونه که بیان شد حتی اگر اعتقاد ات و بیانات شیخ احمد مبنی بر لزوم وجود ناطق و صامت و نیز ضرورت شناخت عالم واسطه فیض در زمان غیبت را اساس «رکن رابع» بدانیم ولی او در هیچیک از آثار خود تصریح به لفظ «رکن رابع» نکرده است و لذا بعضی محققین معاصر چنین اعتقاد داردن که «اکثراً آن را [رکن رابع] به سید کاظم رشتی نسبت میدهند. مقصود از رکن رابع آن است که در میان شیعیان، شیعه کاملی وجود دارد که واسطه فیض میان امام عصر و مردم است.[۱۰۲]» و مبدع این لفظ را سید کاظم رشتی میدانند.
سید کاظم معتقد به لزوم وجود باب فیض میان مردم و امام زمان بود و آن را در آثار مختلفش بیان کرده مثل این پاسخ او که نوشته است: «هدایت هر چند از عطایای خداوندی است ولی خدا برای این هدایت ابوابی مقرر داشته است و آن ابواب عبارت از ائمه علیهم السلام است چنانکه در کافی از امیرالمومنین روایت شده و ما حصل آن این است که اگر اراده خداوند سبحانه و تعالی قرار بگیرد بر اینکه خود را به مخلوقات خود بشناساند البته قادر بر این است ولیکن حکمت خداوندی چنین اقتضاء نموده که ماها را دلایل و وسایل و ابواب معرفت خود فرموده است پس چون امام باب معرفت باشد در حالت غیبت آن حضرت نایب او میباید حامل هدایت و باب معرفت باشد …[۱۰۳]» همانگونه که مشخص و روشن است سید کاظم بر این مطلب تاکید دارد که خدا بواسطه حکمت خود اراده نموده است ائمه ابواب هدایت و شناخت خدا باشند و در زمان غیبت هم نایبان امام واسطه بین مردم و خدا هستند و این تاکید و بیان و انحصار واسطه فیض به امام و در زمان غیبت به جانشین امام مقدمات و موجب پیدایش تفکر بابیت و ادعای بابیت توسط علی محمد شیرازی گردید.
سید کاظم رشتی در نامه ای که به فردی بنام حاج میرزا حسن نوشته و با تاکید بر اینکه اصل نسخه خطی آن نزد ابوالقاسم خان کرمانی است «رکن رابع» را تعریف می کند و آن نامه را در کتاب فهرست ذکر کرده اند. سید کاظم چنین مینگارد که : «اول الرکن الرابع، یجری فیها کما جری علی اول الرکن الاول و الثانی و الثالث و لن تجد لسنه الله تبدیلاً فان ارکان الایمان اربعه لایتم الا بها و کل رکن له احکام خاصه متطابقه مع غیره من الارکان فارکن الاول لا اله الا الله و الثانی محمد رسول الله صلی الله علیه و آله و الثالث امیرا المومنین و اولاده الاحد عشر و فاطمه الصدیقه اولیاء الله و الرکن الرابع اولی من والوا و اعادی من عادوا …[۱۰۴]» در این نامه ابتدا تاکید می کند که اهمیت رکن رابع مثل سه رکن دیگر بوده و همه آنها جزو ارکان ایمان هستند که بدون این چهار رکن ایمان کامل نیست و ایمان بر این چهار رکن استوار است بعد میشمارد که رکن اول لا الله الا الله است دومین رکن محمد رسول الله است و رکن سوم اینکه علی و یازده فرزند ایشان و نیز فاطمه زهرا سلام الله علیها اولیاء خدا هستند و رکن چهارم دوست داشتن محبین اهل بیت و دشمن بودن با دشمنان ایشان است یعنی وی رکن رابع ایمان را همان تولی و تبری میداند و تعریف رکن رابع را به دوستی دوستان اهل بیت و شیعیان ایشان و دشمنی با دشمنان اهل بیت میداند. یعنی همان نظریه رکن رابع که در آثار شیخیه بعد از او هم هست و همین مطلب و عبارت رکن رابع در چند جا از آثار سید کاظم موجود است که تقریباً در تمامی موارد به همین معنی بکار رفته است از جمله در کتاب شرح قصیده[۱۰۵] سید کاظم رشتی به صورتهای مختلف این مطلب را بیان کرده و تاکید بر لزوم وجود فردی بعنوان شیعه کامل مینماید که او را باید شناخت و شناخت او را از ارکان دین و اصول دین میداند. همین مطلب در ادامه مستمسک جانشینان وی گردید و هم حاج محمد کریم خان کرمانی و هم میرزا موسی طباطبائی همدانی هر دو این گفتار را بعنوان رکن چهارم دین و یکی از اصول دین شناخته و توضیح و تفسیر نموده اند و موجب پر رنگ شدن مرز اختلاف در میان شیعیان شده و فرقه شیخیه را پدید آوردهاند.
علاوه بر این، طرح اینگونه مطالب زمینه ای را فراهم آورد که یکی از بزرگترین اختلافات میان شیعیان در خصوص ادعای بابیت و باب ارتباط میان مردم و امام زمان بوجود آید. علی محمد شیرازی بعد از مرگ سید کاظم رشتی ادعای بابیت کرد و خود را باب میان خلق و امام زمان دانست و چونکه قبلاً این مسئله توسط شیخیه و پیروان سید کاظم پرداخته شده و در جامعه اصطلاحی آشنا بود ادعای باطل این مرد خریدار پیدا کرده و شروع درگیری و اختلاف شدید میان شیعیان را موجب گشت. «ادعای شیعه کامل» یا «رکن رابع» و «ناطقیت» در میان فرقه شیخیه زمینه ساز ادعای «بابیت» و پذیرش آن از سوی جمعی از طرفداران این فرقه شد که خود فرقه مستقل دیگری را تشکیل دادند و به نام «بابیت» شناخته شده اند.[۱۰۶]»
رکن رابع از دیدگاه حاج محمد کریم خان کرمانی:
مسئله رکن رابع و مطالب مربوط به این نظریه یکی از مطالبی است که در آثار وی زیاد به چشم میخورد و در اکثر آثار به آن پرداخته شده و چند اثر هم به صورت اختصاصی در مورد آن مسئله نگاشته است که با بیانات متفاوت به آن پرداخته و توضیح داده است و البته باید گفت به چند بیان مختلف تعبیر شده است که اگر چه در یک راستا جمع شدنی هستند ولی در مواضع گوناگون تفاسیر متعددی در رابطه با رکن رابع شده است که در اینجا با ذکر تعابیر مختلف سعی میکنیم به یک جمع بندی در مورد نظر رکن رابع در آثار حاج محمد کریم خان برسیم.
او در بسیاری موارد رکن رابع دین را همان تولی و تبری دانسته مثلاً در کتاب رکن رابع میگوید: «معنای رکن رابع ولایت اولیاءالله و برائت از اعداءالله است دین اهلی دارد و عملی. اهلش این چهارند:
۱ـ خدا که صاحب دین است. ۲ـ رسول که مبلغ دین است. ۳ـ امام که شارح دین است. ۴ـ شیعیان که عامل دین هستند…
معرفت به خدا و رسول و ائمه واجب است و نمیشود دوستان آنرا دوست نداشت یا دشمنان آنرا دوست خود گرفت»[۱۰۷] ولی با توضیحات دیگر معلوم میشود که این تولی و تبری و یا شناخت شیعه مخصوص شیعه کامل یا همان مجتهد جامع الشرایط است و مسئله اختصاصی تر است و مصداق آن تمام شیعیان نیست در هدایه الطالبین میگوید: «اصول دین که باید دانسته شود و تقلیدی نیست از نظر شیخیه ۴ اصل است:
۱ـ شناخت خدا ۲ـ شناخت پیامبران ۳ـ شناخت ائمه اطهار ۴ـ شناخت شیعه کامل»[۱۰۸] و یا در جایی دیگر میگوید:
«از جمله چیزهایی که تقلید در آن جایز نیست معرفت فقیه عدل جامع الشرایط است که رکن چهارم دین است»[۱۰۹] و در ادامه مدعی میشود که «این معرفت فقیه و وجوب آن از مسائل اتفاقی شیعه و سنی است بلکه جمیع ملتها حتی یهود و نصاری اتفاق دارند… حال این فرد را فقیه و مجتهد بگوییم یا مثل اخباریین بصیر و مستبصر بنامیم. فرقی در معنا نمیکند و چون ما خود صاحب علم و اصطلاح خاصی هستیم آنرا رکن رابع اصطلاح کردیم».[۱۱۰]
با این تعبیر روشن میشود مراد از رکن رابع معرفت، محبت و پیروی از مجتهدین زمان غیبت است نه آن معنای گسترده تولی و تبری نسبت به شیعیان و دشمنان اهلبیت آنچنان که تصریح میکند: «بر همه واجب است چهار رکن را بشناسند اول، خدا ـ دوم، پیغمبر ـ سوم، امام ـ چهارم، مجتهدی را که تقلید کنند و آن مجتهد که احکام آل محمد را برای عوام بیان نماید و آن مجتهد حجت ائمه است بر مردم»[۱۱۱]
حاج محمد کریم خان برای تبیین مسئله پا را فرا تر گذاشته و در مقام اثبات لزوم و وجوب وجود رکن رابع به شرح سلسله ابلاغ شرع از خدا تا مردم میپردازد. جلد چهارم ارشاد العوام حدوداً ۵۰۰ صفحه در بیان همین موضوع نوشته شده ـ با ادله قرانی و روائی و عقلی و… به اثبات لزوم وجود نقبا و نجبا میپردازد و بعد از بحث مفصل در این باره نتیجه میگیرد «خدا احکام را به پیامبران ابلاغ می کند و ایشان به مردم منتقل میکنند و هر پیامبری وصی دارد که او هم در ابلاغ فرامین آن پیامبر میکوشد و آن وصی هم یارانی خاص دارد تا نماینده او در بین مردم باشند. در زمان امام زمان عج هم وجود این نقبا و نجبا لازم است و واسطه بین امام و خلق میباشند زیرا حجت غایب کافی نیست»[۱۱۲] در ادامه مسئله را به حکومت پادشاهان تشبیه میکند «که اگر چه شاه و وزیر مملکت را اداره میکنند ولی ارکان دولت لازم است و صلاح و فساد بلاد و عباد بوجود ایشان بسته است»[۱۱۳] و در پاسخ به این سؤال که با وجود ائمه و وجود حضرت امام زمان اگر چه در غیبت باشند دیگر چه نیازی به وجود رکن رابع و حجت ظاهر داریم میگوید: «مردم محتاجند به کسی که او را در هنگام حاجت ببینند و مشاهده نمایند و درد دل خود را به او بگویند و شبهات خود را به او عرضه کنند و از او جواب بشنوند…. امام مصلحت در ظهور او نیست زیرا محل اعتناء اعداست اما علماء بزرگوار محل اعتناء اعدا نیستند آن طور ـ و آنها بفراغت بال اظهار دین خدا را میکنند»[۱۱۴] و میگوید: «بدیهی است که انسان از استاد غایب و یا مرده علمی یاد نمیگیرد و این خلاف عادت است که انسان علم فرا بگیرد و قانع شود از تعلیم استاد غایب».
در کتابهای دیگر هم بر وجود این انسانهای کامل که واسطه فیض هستند تاکید دارد از جمله در «رجوم الشیاطین» که این انسانهای کامل را لازمه خلقت میداند چرا که هدف از خلقت کمال است و ایجاد انسان کامل و عارف و اینان واسطه فیضاند به دوردستان البته نوع فیض مقربین با دوردستان متفاوت است»[۱۱۵] .
در مجموع بیان این مطالب به صورت گسترده درآثار حاج محمد کریم خان او را در معرض این تهمت قرار میدهد که او خود را رکن رابع بداند و مراد از انسان کامل و واسطه فیض، خود او باشد، کما اینکه منتقدین وی به شدت به این مسئله حمله کرده و او را مدعی چنین مقامی میدانند. لذا او در آثار متعدد تاکید بر این دارد که مراد از وجوب شناخت رکن رابع و واسطه فیض وجوب شناخت نوعی است نه شخصی.
در «رساله فی جواب سئوالات نظام العلماء» در پاسخ به سؤال لزوم معرفت شخصی شیعه کامل به شدت منکر شده و تنها مولای محل رجوع را صاحب الزمان میداند و سایر علما از باب رواه حدیث ائمه محل رجوع بوده و در خصوص هیچ یک از علما قایل به تعیین بعنوان شیعه کامل نیست و مراد از رکن رابع را شناخت اکابر علماء شیعه در هر عصر میداند و دوست داشتن آنها و دشمن بودن با دشمنان آنها[۱۱۶]. و نیز این ادعا که خود را شخص رکن رابع بداند کفر و غلط میداند و میگوید: «این ادعا در آثار هیچ یک از شیخ و سید هم وجود ندارد و این کفر و غلط است که شکر خدا در آثار هیچکدام از این دو نیست»[۱۱۷] و ظاهراً بواسطه مخالفتهای زیادی که به خاطر این برداشت از مطالب حاج محمد کریم خان شده است و حساسیت زمانی او که معاصر مدعیان بابیت بوده او را مجبور کرده در هر فرصت و سخنی خود را از این اتهام تبرئه نماید و تاکید کند که «تنها خود را از موالیان شیعیان میداند و نفرین کند بر کسی که چنین ادعایی داشته باشد و اینکه در هیچیک از آثار من این را مشاهده نخواهید کرد»[۱۱۸] . مثلاً در مجموعه رسایل حاج محمد کریم خان[۱۱۹] میبینیم چنین گفته است که البته این نفرین و قسمها در جاهای دیگر هم دیده میشود و حتی تصریح نموده که رکن رابع یک شخص نیست «رکن رابع یک شخص معین نیست و علماء و اکابر شیعه هستند و از احادیث بر میآید که در هر عصر ایشان بیش از هفتاد نفرند»[۱۲۰] و در جای دیگر تاکید می کند که «شناخت رکن رابع به شخص واجب نیست در این زمان چگونه میشود که چیزی که خدا صلاح در ابراز آن نمیداند بر خلق ضعیف واجب باشد.»[۱۲۱] بنا براین جملات و تمام مطالبی که در آثار حاج محمد کریم خان دیده میشود، او مؤکداً انحصار رکن رابع را نفی میکند و اعتقاد به اصل این مسئله و شناخت نوعی آنرا واجب و لازم شمرده و آنرا رکنی از ارکان اصلی دین میداند. اگرچه در تعیین مصداق یکی از مصادیق رکن رابع را شیخ احمد و سید کاظم میداند و در رساله سی فصل شیخ و سید را در زمان خویش کاملترین وفقیه ترین میداند. ولی اینکه رکن رابع منحصر در این دو بوده باشد را رد میکند و میگوید: «اشخاص عدیدهای بودهاند که عالم و عادل و جایز التقلید و حامل دین بودهاند و من ابداً از سید مرحوم نشنیدهام، با وجودی که نهایت محرمیت را با ایشان داشتهام و درباره شیخ مرحوم هم این ادعا را نشنیدهام بلکه کتب ایشان پراست از دلیل تعدد رکن رابع در هر عصر….»[۱۲۲]
بنابر آنچه نقل شد میتوان چنین گفت که او پس از اثبات لزوم وجود فردی در زمان غیبت برای بیان احکام دین او را رکن رابع دانسته و لازم الاتباع میداند و آن فرد کسی نیست جز عالم به علوم آل محمد که بعنوان نایب عام در زمان غیبت محل رجوع مؤمنین است و منحصر در یک فرد هم نیست و همینکه شیعه معتقد به لزوم وجود رکن رابع باشد کافی است و باید رکن رابع را بشناسد تا کسی که مصداق آن است را بیابد و دین خود را از او اخذ نماید. این مطلبی است که از مجموع عبارات و تصریحات حاج محمد کریم خان به دست میآید و باید گفت چندان امر عجیبی هم نیست که تا این حد موجب اختلاف و بحث و تفرقه شده و حتی گروهی از شیعه را به نام آن بشناسند و ایشان را در بعضی خطابات «رکنیه» بنامند زیرا معنی آن همان نیابت عامه ای است که همه شیعیان اثنی عشری در زمان غیبت قایل به آن بوده و مشهور بین شیعه است. و بر اساس ادله عقلی و نقلی شیعیان در زمان غیبت به علما رجوع کرده و دین خود را از ایشان اخذ میکنند و آنرا لازم دانسته و از باب رجوع به متخصص است اگر چه آنرا جزو اصول دین ندانند ولی مسئله آنچنان محل خلاف و اختلاف نیست که منجر به تفرقه و تشکیل فرقهای جدید در میان شیعیان شود ولی با نگاهی دقیق تر در مییابیم عبارات حاج محمد کریم خان در توضیح نقبا و نجبا و بیان سلسله علماء و رابطین دین در آثار مختلف وی چنان تبیین کرده است که این ابهامات باقی باشد. او با اعتقاداتی شبیه معتقدات باطنگرایان و صوفیه قایل به لزوم ارتباط این علما با مشایخ خویش است که با این توضیحات مسئله کمی پیچیده تر میشود و طبیعی است با برداشتهای گوناگون نظرات متفاوتی بیان خواهد شد؛ چه از سوی منتقدین وی و چه از طرف جانشینان او که موجب دوگانگی برداشت شدهاند. خصوصاً که به این عبارات و اظهارات مسئله تقیه و کتمان سرّ را هم اضافه نمائیم که شیعه و خصوصاً شیخیه به آن معتقدند[۱۲۳] و این است که برخی به تصریحات آنها توجه نکرده و به ایشان نسبتهای فراوانی دادهاند. از جمله ادعای رکن رابع بودن توسط ایشان که در آثار زیادی از مخالفین و منتقدین به شیخیه به آنها داه شده و متهم شدهاند که برای خود مرید جمع میکنند و خود را رکن رابع میداند. ولی ملاک ما فعلاً بیانات و ظواهر و تصریحات ایشان است که از جمع آنها نظر حاج محمد کریم خان چیزی جز لزوم شناخت و معرفت نوعی رکن رابع بدست نمیآید علاوه بر اینکه هرگز ادعای رکنیت نکردهاند. اگرچه خود یکی از مصادیق آن باشند ولی آنرا انحصاری نمیداند.