۵٫ نقش حقوق و سازمان بینالملل ؛
۶٫ روند جهانی شدن
با این حال صرف مفهوم نظام بینالمللی قادر به تبیین تمامی تحولات جهانی نیست. در اینجا مناسبتر است به نظام بینالملل جهانی شده اشارهای داشته باشیم.
در این خصوص تداوم روندهای کلان خارج از حیطه دولتها (همچون جهانی شدن) و حضور بازیگران غیردولتی در صحنه روابط بینالملل که تعهدات ملت – دولتها را بر دوش ندارند و در عین حال با رفتار خود قادر به تأثیرگذاری بر کل نظام و تعاملات جهانی هستند، موجب میشود فضای جهانی تنها در نظام بینالمللی خلاصه نگردد. عملکرد شبکه القاعده و عکسالعمل در قبال این گروه در حال حاضر، واقعیتی غیرقابل انکار و در عین حال تأثیرگذار است. بنابراین، ما علاوه بر نظام بینالمللی که متشکل از واحدهای ملی است با یک “وضعیت جهانی” مواجه هستیم که در آن به طور دائم تقابلی میان نیروی اصلی مدافع (تثبیت هژمونی) و جریانهای مخالف (ضد هژمونی) وجود دارد. این تقابل الزاماً نظامی نیست بلکه حوزه اصلی این تقابل، میتواند ایدئولوژیک، فرهنگی و یا سیاسی باشد.( همان: ۱۱۱)
وجود مناقشات و بحرانها در نظام بینالملل نیز موجب نقشآفرینی سازمان ملل در تعاملات جهانی شده است و تصمیمات این سازمان را به معیار و ملاک تعیین کنندهای در جهتگیری افکار عمومی جهانی تبدیل کرده است. در کنار نهادهای رسمی فراملی که چارچوب روابط میان دولتها را تنظیم میکنند، نهادهای غیررسمی بینالمللی در نظام بینالمللی موجود به تدریج در حال قدرتیابی و تأثیرگذاری هستند. افزایش قابل توجه تعداد این نهادها (از ۳۷۱ سازمان در آغاز قرن بیستم به بیش از ۲۵۰۰۰ سازمان در پایان قرن)، زیرساختهای یک جامعه مدنی فراملی را بنا میگذارند که میتواند به پاسخگو ساختن حکومتها و نهادهای رسمی بینالمللی منجر گردد. (Nata C. Crawford. 2002, p. 25)
سازمان ملل که در دوره جنگ سرد به خاطر بحران چند جانبهگرایى با نوعى رکود در مسائل جهانى مواجه شده بود، در شرایط جدید در کانون توجه بینالملل قرار گرفت. به نظر مىرسد که این سازمان در شکلگیرى نظم جهانى پس از جنگ سرد در راستاى «نظم امنیتى» نیز نقش مهمى ایفا نماید. موقعیتهاى اولیه سازمان در ارتباط با حل بحرانهاى منطقهاى، سطح انتظارات از سازمان ملل را به طور فزایندهاى افزایش داده به این ترتیب، به موازات افزایش شدید انواع فعالیتهاى سازمان ملل، تقاضاى بینالمللى براى انواع خدمات این سازمان بهگونهاى چشمگیر رو به رشد نهاد.
آمار قطعنامههاى صادره از سوى شوراى امنیت در این دوره و مقایسه آن با گذشته مىتواند گویاى میزان توسل کشورها به این سازمان و موقعیت آن در جهت تامین صلح و امنیت براى اعضاى خود باشد. هر چند تا رسیدن به شرایط ایده آل مورد نظر دولتها، راه زیادى در پیش دارد؛ اما این سازمان در طى دهه اخیر تا حدودى جایگاه واقعى خود را پیدا کرده است. در ۴۴ سال اول فعالیت سازمان ملل؛ یعنى تا حدود سال ۱۹۹۰، میانگین ماهانه قطعنامههاى صادره از سوى شوراى امنیت از یک قطعنامه در ماه تجاوز نمىکرد؛ در حالى که از ۱۹۹۱ به بعد، میانگین ماهیانه این قطعنامهها بینپنج تا هفت بود و شمار قطعنامههاى شورا در ماه ژوئن ۱۹۹۳ به چهارده رسید. (احمدى، ۱۳۷۷ :۶۰ )
۵-۲) نهادهای بینالمللی:
نهادهای بینالمللی در ساختار نظام بینالمللی موجود وظیفه تنظیم، تسهیل، تعدیل و تحدید روابط میان دولتها را بر عهده دارند. نهادهای بینالمللی ساختارهایی خنثی نیستند و قدرتهای بزرگ متناسب با سهمی که از قدرت دارند، از نفوذ در این نهادها برخوردار میباشند. با این حال، این امر به معنای آن نیست که نهادهای بینالمللی یکسره در اختیار قدرتهای بزرگ قرار داشته باشند. این نهادها در موارد متعددی خطمشیهای متفاوتی را دنبال میکنند و فرصتهایی را نیز برای دولتهای منطقهای و متوسط فراهم ساختهاند. (واعظی، ۱۳۸۳: ۹۹) مهمترین نهاد بینالمللی که نقش محوری در تحولات نظام بینالملل دارد، سازمان ملل متحد میباشد.
به اعتقاد بسیاری از نظریهپردازان، نظام بینالمللی، به ویژه پس از فرایند جهانی شدن، وابستگی متقابل پیچیدهای را تجربه میکند. این مفهوم در وهله نخست این معنا را به ذهن متبادر میسازد که تمامی واحدها متناسب با جایگاه و موقعیت خود، میزانی از سود و در برخی مواقع عدم ضرر را در فرایند همکاری با سایر واحدها کسب خواهند کرد. در این فرایند ”سود نسبی“ و نه ”سود مطلق“ مورد توجه واحدهای ملی قرار دارد و دولتها هدف ”قابل دسترس“ را که هزینه و دستاورد مشخصی دارد به آرزوها و خواستههای مبهم (از جنبه دسترسی یا عدم دسترسی) که هزینهها و دستاوردهای نامشخصی دارد، ترجیح میدهند. رفتار روسیه در قبال سیاستهای آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز و رویکردهای فرانسه، روسیه و چین در تحولات خاورمیانه از این منظر قابل تحلیل است. تأکید بر مفهوم همکاری و ”سود نسبی“ الزاماً به معنای فقدان رقابت و حتی چالش در سطح نظام بینالمللی نیست. این مفروض واقعگرایانه که دولتها به دنبال افزایش قدرت خود هستند، همواره اصل بیبدیل روابط میان دولتها باقی خواهد ماند، اما ساختارها و الزامات نظام بینالمللی مهار قدرتمندی بر این تمایل میزند. به همین دلیل رقابت، چانهزنی و حتی چالش تا مرحلهای پیش میرود که خدشهای بر ”سود نسبی“ وارد نسازد. (همان )
مفهوم وابستگی متقابل در وهله دوم بر ”نگرانیهای مشترک“ واحدهای ملی تأکید دارد. این موضوع که واحدهای ملی نسبت به یکدیگر آسیبپذیر هستند موجب شده است دولتها در برابر نگرانیهای مشترک، رفتاری همسو و هماهنگ از خود بروز دهند. به عنوان نمونه، مسئله تروریسم در حال حاضر یکی از محورهای اصلی نگرانی مشترک در نظام بینالمللی به شمار میرود، اما همانند مفهوم سود نسبی، نگرانی مشترک دولتها، از ماهیتی یکسان برخوردار نیست و متناسب با جایگاه و موقعیت کشورها، دارای شدت و ضعف است. نکته قابل تأمل در هر دو محور این است که قدرتهای بزرگ و به ویژه قدرت حاکم، نقش مؤثر و نافذی در تعیین میزان سود و یا طرح نگرانی مشترک بر عهده دارند. (همان: ۱۰۱) در مجموع، میتوان گفت که در دوران جنگ سرد صفبندیهای میان قدرتهای رقیب اکثراً به تقابل میانجامید، ولی در شرایط جدید تعامل میان قدرتهای رقیب تلفیقی از رقابت و همکاری در عرصه بینالمللی میباشد.
کشورها به عنوان بازیگران اصلی نظام بینالملل، همواره به درجات گوناگون از ساختارها و فرایندهای جهانی متأثر شدهاند. به بیانی دیگر، میتوان گفت سرشت پویای نظام بینالملل پیوسته کشورها را به چالشی دائمی جهت “حفظ بقا” و نیز “ارتقای منزلت” فرا میخواند. اهمیت سیاست خارجی یک کشور نیز به همین امر برمیگردد. بدین معنا که چه نوع سیاست خارجی در متن نظام بینالملل میتواند ضمن صیانت از بقای یک کشور، منزلت آن را نیز ارتقا بخشد. ویژگی نظم بینالمللی در دوران پس از جنگ سرد به اعتقاد بسیاری از اندیشمندان “سیالیت” آن است؛ امری که تصمیمسازی برای سیاست خارجی کشورها را از پیچیدگی خاصی برخوردار ساخته است. در این وضعیت، طراحی الگوهای رفتاری که در پرتو آن یک کشور بتواند به دو هدف فوقالذکر نائل شود، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. در این راستا جایگاه متأثر واحدهای ملی در نظام بینالمللی در شرایط جدید بسیار حائز اهمیت است. این جایگاه متأثر از دو عامل اساسی میباشد:
– نوع نگاه واحد ملی به نظام بینالملل
– نوع نگاه نظام بینالملل به واحد ملی (Jackson and Sorenson 2001. pp 35-37)
نگاه واحدهای ملی به محیطی که در آن به تعامل میپردازند خود منبعث از دو عامل میباشد:
– موقعیت و جایگاه ژئوپولیتیک
– برداشت نخبگان و جامعه نسبت به این جایگاه (آنچه که هست و آنچه که باید باشد)
هر دو عامل از ویژگی تاریخی برخوردار هستند و به عبارت دقیقتر تاریخ را در پشت سرخود دارند. موقعیت و جایگاه ژئوپلیتیک، به مجموعهای از عناصر قدرت ملی گفته میشود که در یک نگاه ساختاری، جایگاه کشور را در کلیت ساختار نظام بینالمللی تعریف میکند. این جایگاه همواره مورد قضاوت نخبگان و جامعه داخلی قرار دارد و قشر متفکر جامعه دائماً این جایگاه را مورد ارزیابی قرار میدهد. برآیند این دو عامل (جایگاه واحد ملی و برداشت نخبگان و جامعه از این جایگاه) در جهتگیری سیاست خارجی دولتها تبلور پیدا میکند و در واقع دولتها بخش قابل توجهی از پشتوانه سیاست خارجی خود را از این دو عامل اخذ میکنند. با وجود استدلالهایی که در مورد رسوخپذیر کردن حاکمیت دولتها در فرایند جهانی شدن میشود، دولتها همچنان مهمترین بازیگران نظام بینالمللی موجود هستند و نقش منحصر به فرد خود را حفظ خواهند کرد و تحولات نظام بینالمللی را با رفتارهای خود شکل خواهند داد.
۶-۲) ساختار نظام بینالملل:
از آنجا که واحدهای ملی در نظام بینالملل از قدرت یکسانی برخوردار نیستند، سلسله مراتبی از قدرت در متن نظام بینالملل مشهود میباشد. در حال حاضر، آینده نظام بینالملل بر مبنای دیدگاههای مختلف، نظامی هژمونیک (مبتنی به هژمونی آمریکا)، تک قطبی و یا چند قطبی سلسله مراتبی تفسیر میشود. با توجه به سلسله مراتبی بودن نظام بینالمللی، دولتها را از لحاظ سیاسی میتوان به پنج دسته ابرقدرت، قدرت بزرگ، قدرت متوسط، قدرت کوچک و ریزقدرت تقسیم نمود.
۷-۲) پویش قدرت:
پویش قدرت در سطح نظام بینالمللی به ترتیب زیر در حال تحول است.
۱- قدرت نظامی غالب است، اما رایج و نافذ نیست.
۲- قدرت اقتصادی رایج است، اما غالب و نافذ نیست.
عکس مرتبط با اقتصاد
۳- قدرت فرهنگی، علمی و ارتباطی نافذ است، اما رایج و غالب نیست. (سیفزاده، ۱۳۷۸: ۹۳)
موضوع قدرت به عنوان معیار تقسیمبندی دولتها، صرفاً بر مبنای ظرفیتهای نظامی قرار ندارد، بلکه تواناییهایی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی ایدئولوژیک نیز در این امر دخیل میباشند. علاوه بر این، عوامل تعیین کننده (داخلی و خارجی) و متغیرهای بسیار زیادی (متغیرهای فیزیکی، ساختاری، انسانی و غیره) در این طبقهبندی نقش دارند. در خصوص توضیح جایگاه دولتها در این تقسیمبندی، اگر در رأس هرم، ابرقدرت از بیشترین میزان تأثیرگذاری (در حد تسلط) بر نظام حاکم بهرهمند باشند، در انتهای هرم دولتهای ذرهای بیشترین میزان تأثیرپذیری در مقابل الزامات نظام را دارا میباشند. همچنین اگر قدرتهای بزرگ از توانایی بالقوه برای رقابت و همکاری با ابرقدرتها برخوردار باشند و بر روی قابلیتهای تأثیرگذاری خود بر سیستم بینالملل تأکید ورزند، در مقابل ظرفیتهای قدرتهای میانی نیز به آنها اجازه نوعی اعمال نفوذ قابل استمرار در محیط جغرافیایی اطرافشان را میدهد. به عبارت دقیقتر، قدرتهای منطقهای ایفاگر نقشی محوری در زیر سیستمهای منطقهای میباشند، به گونهای که دولتهای کوچک در مدار و حاشیه آنها قرار میگیرند. برای روشن شدن این بحث زیر سیستمهای منطقهای و نهادهای بینالمللی را که هر کدام به نوعی بر نظام بینالملل تأثیرگذار میباشند، مورد توجه قرار میدهیم.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
انواع قدرت ماهیت قدرت دسترسی قدرت
ابرقدرت مطلق جهانی
قدرت بزرگ نسبی جهانی
قدرت متوسط نسبی منطقهای
قدرت کوچک نسبی داخلی
ریز قدرت نسبی تحتالحمایه
قدرت کشورها و میزان تاثیرپذیری و تاثیرگذاری کشورها بر مناسبات و نظام بینالملل ارتباط معناداری باشکل و ماهیت نظام بینالملل و ساختار قدرت دارد. براین باور، تبیین نقش و جایگاه کشورها نیز باید در تناسب و تعامل بانظام حاکم بر صحنه بینالملل صورت پذیرد. با این رویکرد عنوان و نقش کشورهای پیرامونی، قدرتهای کوچک، کشورهای جهان سوم، کشورهای جنوب وکشورهای درحال توسعه، کشورهای توسعه نیافته و کمتر توسعه یافته تابعای از ساختار و مناسبات قدرت بعنوان شاکله نظام بینالملل خواهد بود. بنابراین برای شناخت نقش کشورها منفک از قدرتهای بزرگ که مفهومی ایجادی پس از تفوق دولتهای غالب و پیروز از دل جنگ جهانی اول بود، ناگزیرکالبدشکافی این پدیده در این پژوهش در دو بازه تاریخی قبل و بعد از جنگ سرد انجام میشود. (واعظی، ۱۳۸۳: ۱۰۳-۱۰۲ )
در حالى که نظام دو قطبى و جنگ سرد جهتگیریهای اصلی کشورهایی کوچک را تحتالشعاع قرار داد؛ پس از جنگ سرد، کشورهاى کوچک از آزادى عمل بیشترى برخوردار شدند. بنحویکه منابع تهدید با منشا خارجى، به بعد داخلى تغییر پیدا کرد.
جهتگیریهای اساسی چون سیاست خارجی در نظام دوقطبی بعنوان یکی از عناصر منافع ملی تابعیای از منافع ملی قدرتهای بزرگ است. کنش بازیگران کوچک و پیرامونی مستقل نبوده و در امتداد منافع ملی قدرتهای بزرگ تعین میپذیرد. مواضع کشورهای کوچک درعرصه خارجی با روابط حاکم قدرتهای بزرگ درصحنه سیاست بینالملل همسو است.
اگرچه در شرایط انتزاعی و تئوریک دولت – مــلتها پر قدرت ترین بازیگران صحنه روابط بینالملل هستند. لیکن درعرصه واقعیت و عینیت در نظام دو قطبی حاکمیت ملی جای خود را به منافع مرکز (قدرتهای بزرگ) داد.
پس از پایان جنگ سرد و تغییرات اساسی و ماهوی که در نظام بینالملل و سازمان ملل متحد رخ داد شورای امنیت با ایفای نقش فعال در مسائل مربوط به صلح و امنیت بینالمللی، اقدامات جدیدی را در رابطه با مداخله بشردوستانه به انجام رساند. این شورا با تفسیر موسع از مفهوم صلح و امنیت بینالمللی، وضعیتهایی که مداخله بشردوستانه را ضروری مینمود مثل نقض فاحش حقوق بشر، حرکت آوارگان به مرزهای بینالمللی و غیره را به عنوان مصادیق نقض و تهدید علیه صلح و امنیت بینالمللی تلقی نمود و مجوز اقدامات قهری برای دستیابی به اهداف فوق را صادر کرد. اقدامات شورا در ایجاد مناطق امن و مناطق پرواز ممنوع بارزترین جلوههای اقداماتش در مداخلات بشردوستانه جدید بوده است.( نوروزی/جوانشیری، http://www.irdc.ir)
به زعم اکثر حقوقدانان بینالمللی مداخلات بشردوستانه حتی اگر توسط سازمانی منطقهای مثل ناتو انجام شوند، از آنجایی که با مجوز شورای امنیت بودهاند به لحاظ حقوقی مورد پذیرش هستند. در نقطه مقابل، اقلیتی معتقدند که در شرایطی که شورای امنیت مجوز مداخلات را صادر نکرده باشد، تحت شرایطی خاص مداخله بشردوستانه میتواند پذیرش یابد. به عبارتی اینگونه مداخلات بشردوستانه به عنوان استثنایی دیگر بر اصل منع توسل به زور اما خارج از منشور مللمتحد میباشند. (همان)
در هر صورت، آنچه که در مداخلات بشردوستانه نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که، چه در مداخلات بشردوستانه سنتی و یا نوع جدید آن این مداخلات به عنوان ابزاری برای پیشبرد سیاستهای ملی دولت یا دول مداخلهکننده به کار رفتهاند. همانگونه که اشاره شد مداخلات کشورهایی مثل آمریکا در امور سایر کشورها از قرن ۱۹ به بعد عمدتا در راستای سیاستهای ملی این کشور قابل تحلیل بوده است. مداخلات بشردوستانه جدید از سوی آمریکا در شرایط جدید جهانی از طرف عدهای به عنوان تلاشی برای معنا دادن به سیاست خارجی آمریکا توصیف شده است. این افراد معتقدند که با فروپاشی شوروی، سیاست خارجی آمریکا که عمدتا بر مبنای دشمنی با شوروی شکل گرفته بود به نوعی دچار بحران معنا شد. از اینرو لازم بود تا با مداخلات بشردوستانه به نوعی به حل بحران معنای سیاست خارجی آمریکا کمک شود. به هر تقدیر دو جنبه اساسی و در بعضی مواقع متناقض نمای مداخلات بشردوستانه همین بوده است که از یک سو این مداخلات توانستهاند جان انسانهای کثیری را نجات دهند هرچند که در مواقعی تجارب ناموفقی هم وجود داشته است، اما در عین حال کشورهای مداخلهکننده از این برنامه به عنوان ابزاری برای پیشبرد سیاستهای خود هم استفاده کردهاند. (همان)
بقای بلندمدت مداخلات بشردوستانه به عنوان یک رویه مشروع حقوق بینالملل مبنی بر پذیرش آن از سوی جامعه بینالمللی در صورتی تحقق مییابد که اولاً این مداخلات مبتنی بر جواز صریح شورای امنیت در شرایط مشخص صورت گیرد، ثانیاً بر اساس اصل عدم تبعیض انجام شود و ثالثاً فارغ از منافع خاص کشورهای قدرتمند و مداخلهگر صورت پذیرد. (همان)
نهایتاً تحولات سالهای اخیر، یک رشته فرصتها و محدودیتهای تازهای به وجود آورده است؛ دولتها مجبور به ورود در حوزههایی خواهند شد که پیشتر از آنها رویگردان بودهاند. کند شدن روند جهانی شدن اقتصادی و همچنین تقویت جهانی شدن فرهنگی و اجتماعی، توسعه شبکههای اجتماعی و… میان جوامع مختلف به واسطه آشنایی با عقاید یکدیگر و کاهش تنش در سطوح منطقهای و جهانی از دیگر پیامدهای تحولات نظام بینالمللی در این زمان است.
(واعظی، http://diplomatist.blogfa.com)
با توجه به رویکردهای مطرح شده، محورهای عمده در وضعیت جدید جهانی را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
۱- پس از پایان جنگ سرد، تفکیک میان دو مفهوم “نظام بینالمللی” که میدان تعامل واحدهای ملی است و مفهوم “وضعیت جهانی” که فضای کلی جهانی اعم از نظام بینالمللی و تعاملات و روندهای فرانظامی را شامل میشود، ضرورت دارد.
۲- گفتمان حاکم بر نظام بینالمللی، گفتمان اقتصادی و گفتمان حاکم بر وضعیت جهانی، گفتمان امنیتی است.
۳- برخلاف روندها و تعاملات درون نظامی که به دلیل رفتار عمدتاً معقول واحدهای ملی امکان درک و شناسایی آنها وجود دارد، روندها و فرایندهای فرانظامی مسیرهای متناقضی را طی میکنند. عمدهترین این روندها عبارتنداز :
الف- در حالی که جهانی شدن فرایند مسلط در وضعیت جهانی را شکل میدهد، بومیگرایی، محلیگرایی و منطقهگرایی نیز در حال رشد میباشند.
ب – در حالی که تمرکز قدرت و از بینرفتن تعارضات میان قدرتهای بزرگ، انتظار نظم و امنیت را افزایش داده است، آسیبپذیری و منابع ناامنی نیز به دلیل ورود بازیگران جدید به عرصه تعاملات جهانی افزایش یافته است.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:03:00 ق.ظ ]