«کرامت انسانی» نشان دهنده رتبهای از مراتب وجودی انسان است که انسان در آن رتبه دارای شرافت و حرمت و ارزش وجودی میباشد، همه انسانها فطرتا این مرتبه از وجود را دارا میباشند و در ادامه یا این ارزش وجودیشان ارتقاء پیدا میکند و به کرامتهای اکتسابی بالاتری نائل میشوند یا اینکه از همین مرتبه وجودی نیز ساقط میشوند و به درّه لئامت سقوط میکنند، و برخی نیز در برزخی از کرامت و لئامت سیر میکنند.
انسان به موجب دارا بودن این مرتبه وجودی و این شرافت و حرمت، از سایر موجودات متمایز است، این وضعیّت تکوینی در انسان منشاء ارزش و شرافت او میباشد؛ علاوه بر این در ناحیه کرامتهای اکتسابی نیز انسان میتواند در پرتو اراده و انتخاب خویش به کمال و پیشرفت نائل شود، در حالی که سایر موجودات نمیتوانند به این کرامت نائل شوند، ، این خود نیز نوعی کرامت برای انسان محسوب میشود.
همانگونه که اصل کرامت برای انسان نوعی ارزش و شرافت است، این ارزش و شرافت وجودی وقتی افزایش مییابد که کرامت انسانی از وضعیت حداقلی به سمت وضعیت حدّاکثری[۷۴] حرکت نماید. پس کرامت انسانی در ربط کامل با پیشرفت میباشد، و اینکه بگوییم پیشرفت به مثابه افزایش کرامت انسان میباشد سخنی دور از حقیقت نیست. بررسی شاخصهای کرامتانسانی در الگوی پیشرفت اسلامی به خوبی نشان خواهد داد که چقدر بین دو مقولهی «کرامت انسانی» و «الگوی پیشرفت اسلامی» رابطهی وثیق و تنگاتنگی هست.
فصل دوم:
شاخص های کرامت انسانی در حوزه باور و نگرش
مقدمه
باورها نقش اساسی در شکل گیری شخصیت و تفکر هر شخصی دارند و چون کرامت از مقولات انتزاعی است که از معرفت و ادراک اشخاص نسبت به مرتبهی وجود انسان انتزاع می شود لذا مهمترین شاخصهایی که می توانند به انتزاع این مفهوم کمک کنند، یا به تعبیری مولّدِ باور به کرامت و ارزشِ انسانی باشند، شاخصهایی هستند که در ساحت بینش وجود دارند؛ انسانی که برخوردار از «خود پنداره«ی واقعگرایانهای باشد و خویشتنِ خودْ را آنگونه که خدایش آفریده، دریابد برای خود و همنوعانش کرامتی واقعگرایانه قائل خواهد شد، برای رسیدن به این امر جامعه نیازمند آموزش است، با توجه به اینکه رفتار هر کسی تابع معرفت و درک ذهنی اوست، از بهترین شاخصهایی که میتوانند ما را در سنجش کرامت انسان کمک کند شاخصهای ساحت بینشِ افراد نسبت به جایگاه انسان و کرامت اوست، علاوه بر آنکه احساس کرامت داشتن نسبت به خویش و انسانهای دیگر یک کیف نفسانی است که قائم به ذهن و درک و آگاهی شخص است، لذا شاخصهای ساحت خرد و بینش نوعی شاخص ذهنی و از مهمترین شاخصهای کرامت انسانی میباشند
برخی دیگر از نماگرهای این ساحت، مربوط به مولفههای نگرشی افراد میشود، نگرش افراد برخاسته از باورهای اعتقادی و بنیادین ایشان است لذا جایگاهِ نگرش، نسبت به جایگاهِ باورهای بنیادی، روبنایی و نسبت به رفتار انسان، بنیادی محسوب میشود؛ ما دراین فصل نماگرهای بینشی و نگرشی را جمع میکنیم.
۱.نماگرهای بینشی
این نماگرها جزو باورهای بنیادی و اصلی محسوب میشوند این باورها شامل عقایدیست که مربوط به خلقت انسان و جایگاه انسان در نظام آفرینش و مقایسه انسان با سائر مخلوقات می باشد؛ بررسی و آموزش وجوه انسانشناسی میتواند در تکوین «خودپنداره»ی انسانها از «کرامت» خویش موثر باشد، آنچه در ادامه میآید برخی از وجوه انسانشناسی اسلام است، شاخصهای این بُعدِ از باورها، شاخصهای پیشینی هستند، یعنی شاخصهایی که رتبه تحقّقشان پیش از تحقّق باور به کرامتِ انسانی است، و به نوعی این شاخصها مولّدِ باورِ به کرامتِ انسانی هستند، این شاخصها در واقع همان مبانی کرامتِ انسان هستند.
اعتقاد به برتری بُعد روحانی انسان بر ابعاد مادی
در نظر قرآن، آفرینش انسان از آن جهت نیکوتر است و ارزش ویژهای دارد که از روحی خدایی ترکیب یافته و اگر بُعد جسمانی او زمینی و خاکی است، بُعد معنوی و ملکوتی او الهی است«ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ قَلِیلاً مَا تَشْکُرُونَ» (سجده/۹) آن گاه او را درستاندام کرد، و از روح خویش در او دمید، و براى شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد; چه اندک سپاس مىگزارید. «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ » (حجر/۲۹)پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم ، پیش او به سجده درافتید.
ریشه کرامت انسان، که همه کرامتها به آن باز میگردد، اصل انسان است. اسلام بر خلاف مکتب های مادیگرای امروز- که هیچ پیشینهای قدسی برای انسان نشناخته یا او را وجه تکامل یافته برخی حیوانات میانگارند، و وجه تمایز انسان با دیگر حیوانات را تنها هوش سرشار او میدانند- روح الهی انسان را سرّ برتری او دانسته است؛ روح الهی و قدسی که همه زیباییها و کمالات را در خود نهفته دارد و انسان می تواند با پرستش و ارتباط مستمر و خالصانه با خداوند، این روح الهی را به ظهور رسانده و در این دنیای پر از آفت و خطر، از آن حراست و نگاهبانی کند.[۷۵]
وقتی اصل دو بُعدی بودن انسان و برتری بُعد روحی بر بُعد جسمانی او ملاک کرامت است، طبیعی است تا کسی به این اصل باور نداشته باشد، باور به کرامت انسان در فکر و ذهن او جای نخواهد گرفت؛ باور انسان به جایگاه ویژهای که در پرتو برخورداری از روح الهی به دست آورده، موجب پرورش احساس ارزشمندی و کرامت در وی میشود؛ «انسانی که همواره گذشته خود را به یاد میآورد و به خود تلقین میکند که حامل روح الهی است و اولین معلم او خداست که به وی همه اسماء و حقایق حیات را یاد داده و آنگاه او را به جانشینی خود در زمین و به امانتداری خود رسانده است، چنان احساس عزت، کرامت و شخصیتی به وی دست میدهد که به هیچ وجه قابل مقایسه با انسانی نیست که خود را زاده طبیعت بیشعور میداند، که به طور تصادف و اتفاق وارد صحنه هستی شده، وجودش مادهای بیدرک و عاطفه میباشد. این انسان نه گذشته و خاطرهای خوشایند دارد و نه آیندهای روشن و امیدبخش، از دنیایی تاریک آمده است و دنیایی مبهم و تاریک باز میگردد.»[۷۶]
توجه عمومی به جنبه خلیفهاللهی انسان
باوری که از طریق آیات قرآن برای انسان بیان شده است و نشانی دیگر از نشانههای ارزشمندی و کرامت انسان است باور به خلیفه خدا بودن انسان است. خداوند میفرماید:«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»(بقره/۳۰) و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت : « من در زمین جانشینى خواهم گماشت » ، [ فرشتگان ] گفتند : « آیا در آن کسى را مىگمارى که در آن فساد انگیزد ، و خونها بریزد ؟ و حال آنکه ما با ستایش تو ، [ تو را ] تنزیه مىکنیم; و به تقدیست مىپردازیم . » فرمود : «من چیزى مىدانم که شما نمىدانید».
همچنانکه مفسر بزرگ علامه طباطبائی میفرماید: سیاق آیات مشعر به اینست که مراد از خلافتی که در آیه ذکر شده است جانشینی خداوند است….و جانشینی خداوند نیز منحصر در حضرت آدم نیست بلکه شامل همه فرزندان آدم میشود.[۷۷] انسانی که در ذهن او جانشینی بالقوه برای خداوند به باوری بنیادی تبدیل شده باشد با همه وجود احساس بزرگی و کرامت و ارزشمندی میکند ومیل به تعالی در درونش شعلهور میشود.
باور همگانی به برتری انسان بر سایر مخلوقات
اگر چه به ظاهر حضرت آدم ابوالبشر مسجود ملائکه قرار گرفته است اما خصوصیتی در شخص حضرت آدم نبوده است که نوع انسانی فاقد آن باشد؛ برخی از آیات قرآن هنگام بیان قصه خلقت به گونهای این داستان را نقل میکنند که در آن نامی از حضرت آدم برده نمیشود بلکه به عنوان بشر از انسان یاد میکنند و بدون اینکه از حضرت آدم نامی ببرند از سجده برای بشر یاد میکنند نظیر آیات شریفه سوره حجر که میفرماید: وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَئکَهِ إِنىِّ خَلِقُ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ(حجر/۲۸-۲۹) و البته طبیعی است که تنها فرد موجود از افراد انسان در هنگام امر به سجده یعنی حضرت آدم مسجود واقع شد اما این سجده به منزله سجده برای نوع آدمی میباشد. علامه طباطبائی در تفسیر المیزان تصریح می کنند بر اینکه سجده ملائکه، سجده برای همه فرزندان آدم، یعنی نوع انسان بود و آدم سمبل انسان بود … نه اینکه آدم به جهت خصوصیات شخصی اش مسجود واقع شود، واین مفهوم از آیاتی که قصه خلافت انسان در آن ذکر شده بود قابل فهم است؛ زیرا برداشت از آیات در آنجا این بود که امر به سجده متفرع بر خلافت است و همچنان که خلافت برای عموم آدمیان بود، سجده نیز برای همه انسان هاست[۷۸]. و البته این روشن است که سجده برای آدم نوعی تکریم انسان بود همچنانکه خود ابلیس در مکالمه با خداوند به این تکریم اشاره می کند آنجا که قرآن به نقل از ابلیس می فرماید: قالَ أرَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ ….(اسراء/۶۲) علامه طباطبائی می فرمایند: «تکریمه على إبلیس تفضیله علیه بأمره بالسجده و رجمه حیث أبى[۷۹]»؛ منظور از تکریم در آیه شریفه همان امر به سجده به انسان و رانده شدنش در هنگام عصیان است.
بیان امیرالمومنین علیه الصلاه والسلام در خطبه اول نهج البلاغه نیز تصریح دارد بر اینکه سجده فرشتگان برای انسان، کرامت انسان بود، حضرت می فرماید: «واستادی الله و سبحانه الملائکه ودیعته لدیهم و عهد وصیه الیهم فی الاذعان بالسجود له و الخشوع لتکرمته فقال سبحانه…اسجدو لآدم الا ابلیس اعترته الحمیه و غلبت علیه الشقوه و تعزز بخلقه النار و استوهن خلق الصلصال…[۸۰]. «سپس از فرشتگان خواست تا آن چه در عهده دارند انجام دهند، و عهدى را که پذیرفتهاند وفا کنند، اینگونه که بر آدم سجده کنند، و او را بزرگ بشمارند، و فرمود: «بر آدم سجده کنید پس فرشتگان همه سجده کردند جز شیطان» غرور و خود بزرگ بینى او را گرفت و شقاوت و بدى بر او غلبه کرد، و به آفرینش خود از آتش افتخار نمود، و آفرینش انسان از خاک را پست شمرد.
باور عمومی به اینکه انسان امانتدار خداوند است
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (احزاب/۷۲) «ما امانت [ الهى و بار تکلیف ] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم ، پس ، از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند ، و [ لى ] انسان آن را برداشت ; راستى او ستمگرى نادان بود». بر اساس این آیه شریفه انسان شایستگی به دوش کشیدن امانت الهی را دارد در حالی که آسمانها و زمین و کوهها با اینکه به تصریح خود قرآن از خلق بزرگتری برخوردارند استعداد قبول این امانت را نداشتند «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»(غافر/۷۹) امانت یعنی چیزی که شخص امین شمرده میشود تا آن را حفظ کند،[۸۱] به فرموده علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان منظور از امانت در آیه شریفه ولایت الهی است که خداوند به بشر استعداد نیل به آن را عطا کرد اما به آسمانها و زمین آن استعداد را نداد[۸۲] این نیز خود کرامتی است که خداوند به انسان عنایت کرد و آسمانها و زمین با همه بزرگیشان فاقد این ارزش و کرامتاند.
باور جمعی به آزادی و اختیار توام با مسئولیت انسان
یکی دیگر از وجوه امتیاز انسان که موجب کرامت و ارزش ویژه انسان میشود آزادی انتخاب و اراده آزاد انسان است، انسان میخواهد هر چه را که خواست انتخاب کند و این میل به آزادی از فطریات بشر است و در همه افراد بشر نهاده شده است همه فلاسفه اسلامی و حکمای دینی نیز بر ضرورت آزادی انتخاب و اراده تاکید کردهاند.
در قرآن نیز به این حق تکوینی بشر تصریح شده است و خداوند به یکی از مصادیقی که انسان در پذیرش یا رد آن اختیار دارد اشاره کرده است و شاید اشاره به این مصداق به دلیل ایناست که از بارزترین مصادیقیست که اگر اجبار روا بود باید در این مصداق اجبار و اکراه وارد میشد، خداوند میفرماید: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ(بقره/۲۵۶) «در دین هیچ اجبارى نیست . و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است . پس هر کس به طاغوت کفر ورزد ، و به خدا ایمان آورد ، به یقین ، به دستاویزى استوار ، که آن را گسستن نیست ، چنگ زده است . و خداوند شنواىِ داناست.» هیچ اجبار و اکراهی در اعتقادات دینی نیست زیرا اعتقاد و قبول قلبی یک معنا، با اجبار و اکراه ممکن نیست شاید بتوان کسی را اکراه بر انجام یک کار کرد اما نمیتوان او را بر قبول قلبی یک مفهوم و معنا اکراه کرد؛[۸۳] خداوند در سوره کهف پس از آنکه در ابتدای سوره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را نسبت به کفر و تکذیب آیات الهی دلداری میدهد و خبر از نهایت دلسوزی رسولالله صلیاللهعلیهوآله میدهد که در راه انذار مردم آنقدر خودش را به غم انداخته که نزدیک است از فرط غصّه قالب تهی کند[۸۴] در آیه بیست و نهم میفرماید:«وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر…»(کهف/۲۹) ای پیامبر بگو حق از جانب پروردگار شماست هر کس خواست ایمان بیاورد و هر کس خواست کفر بورزد….گویا کفار فکر میکردند اگر ایمان بیاورند سودی عاید خداوند و رسولش میشود یا ضرری متوجه ایشان میشود یا شاید عدهای چنین گمان میکردند که ایمان آوردن یک امر اجباری است، اما خداوند می فرماید:«من شاء فلیومن و من شاء فلیکفر» به راه حق آمدن الزامی نیست اما به طور منطقی هر کس نتیجه رفتار خود را میبیند؛ این باور موجب اعتقاد به حقوقی برای انسان میشود که در فصلی دیگر به آن میپردازیم.
باور عمومی به اینکه انسان دارای فطرتی الهی است
کلمه فطرت از ماده فَطَرَ (ف،ط،ر) و بر وزن «فِعلَه» است . این وزن دلالت بر نوع و گونه خاصّی از مادّه فعل خود میکند؛ مثل «جِلسَه»، یعنی نوعِ خاصی از نشستن؛ واژه «فَطَرَ» در لغت به معنای شکافتن، گشودن شیء و ابراز آن ، ابتداء و اختراع، شکافتن از طول، ایجاد و ابداع آمده است. از آنجا که آفرینش و خلقت الهی، به منزله شکافتن پردهی تاریکِ عدمْ و اظهارِ هستی امکانی است، یکی از معانی این کلمه، آفرینش و خلقت است البته آفرینشی که ابداعی و ابتدایی باشد. در قرآن کریم، مشتقات کلمه «فطر» به صورتهای گوناگون آمده است؛ مانند: فَطَرَهنَّ(انبیاء،۷۶)، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض(انعام،۱۴)، إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَ(انفطار،۱)، السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِه(مزمل،۱۸)؛ لکن کلمه فطرت فقط یک بار، آن هم درباره انسان به کار رفته است، فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون(روم، ۳۰) این آیه صراحت دارد که انسان به گونهای خاص آفریده شده است. این باور یکی از باورهای بنیادی پیرامون انسان است که انسان مخلوقی است که در طی فرایند خلقت مورد توجه ویژه حضرت رب العالمین بوده است و در خلقت او کیفیت خاصی لحاظ شده است که به مثابه نرمافزاری درونی به باورها و احساسات و رفتار انسان جهت میدهد که قرآن از آن به «فطرت» یاد میکند. «فطرت انسان یعنی ویژگیهایی در اصل خلقت و آفرینش انسان[۸۵]». بنابراین فطرت، به معنای سرشت خاص و آفرینش ویژه انسان است، و امور فطری، یعنی آنچه نوع خلقت و آفرینش انسان اقتضای آن را دارد و بین همه انسانها مشترک است.[۸۶]
ترکیب اضافی «فطره الله» از نوع اضافه تشریفیه است، زیرا این فطرت و این گونه خاص خلقت به دلیل شرافتی که دارد به «الله» اضافه شده است و دلیل شرافت آن، این است که ساخت و ریخت این انسان به گونهای است که به سمت خداوند گرایش دارد؛ برخی دانشمندان قلمرو فطرتی را که آیات و روایات از آن حکایت میکنند، به توحید و خداگرایی منحصر ندانستهاند و معارف متنوعی را جزء آن میدانند و میگویند: «گرچه برخی از احادیث فطرت را تفسیر به توحید فرمودند، ولی این از قبیل بیان مصداق است؛ یا تفسیر به اشرف اجزای شیء است…و اختصاص به توحید ندارد».[۸۷] یکی از مهمترین دلایل کرامت انسان برخورداری از همین فطرت خدائی است در واقع فطرت مقولهای است که جامع همه وجوهی است که میتوان کرامت را ناشی از آن دانست و انسانِ در وضعیتِ فطرت همان انسان دارای کرامت است و انسانی که از وضعیت فطرت سقوط کرده است در واقع از وضعیت کرامت حداقلی خدادادی سقوط کرده و انسانی که فطرت و فطریات خود را رشد داده است در واقع کرامت خود را رشد داده و به مراتب بالای کرامت رسیده است. به دلیل شاخص بودن فطرت در کرامت انسان میتوان برای سنجش وضعیت کرامت انسان وضعیت فطریات انسانی را سنجید هر چه انسان به وضعیت فطری خود نزدیکتر باشد به کرامت انسانی نزدیکترست و هر چه از وضعیت فطرت فاصله بگیرد از کرامت انسانی دور شده است.
۲. نماگرهای نگرشی
نگرشها و نوع نگاه و فکری که یک انسان نسبت به انسانهای دیگر دارد میتواند نماگری از میزان کرامتمندی انسان باشد.
۲-۱. نیکاندیشی (حسن ظنّ)
شاید جای اصلی این بحث در روانشناسی باشد اما ما در حدّ اختصار در اینجا به آن اشاره میکنیم؛ ما در معارف دینی مفهومی داریم و در آیات قرآن کریم و روایات ائمه علیهم السلام به آن اشاره شده، که ضامن روابط انسانی کرامت محور در جامعه هست، و آن نگرش نیک و مثبت و خوب نسبت به افراد جامعه داشتن است، بر اساس این مفهوم نسبت به عموم افراد که وضعیت آنها برای ما روشن نیست که اینان چگونه افرادی هستند؟! نگرش مثبت داشته باشیم و آنان را خوب بپنداریم؛ از امیرالمومنین علی علیهالسلام نقل است که ایشان در وصیت خویش به فرزندشان محمدبنحنفیه فرمودند: وَ اعْلَمْ أَنَّ رَأْسَ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مُدَارَاهُ النَّاسِ وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یُعَاشِرُ بِالْمَعْرُوفِ مَنْ لَا بُدَّ مِنْ مُعَاشَرَتِهِ حَتَّى یَجْعَلَ اللَّهُ إِلَى الْخَلَاصِ مِنْهُ سَبِیلًا فَإِنِّی وَجَدْتُ جَمِیعَ مَا یَتَعَایَشُ بِهِ النَّاسُ وَ بِهِ یَتَعَاشَرُونَ مِلْءَ مِکْیَالٍ ثُلُثَاهُ اسْتِحْسَانٌ وَ ثُلُثُهُ تَغَافُلٌ[۸۸] «بدان که سرِعقل بعد از ایمان به خدا مدارای با مردم است و آنکه مجبور است با مردمی به خوبی معاشرت کند تا خداوند برای او، راه نجاتی از این مدارا قرار دهد ولی اینگونه معاشرت نمیکند در او خیری نیست؛ همانا همه آنچه را که مردم به واسطه آن با یکدیگر زندگی میکنند، یک ظرفی دیدم که دوثلث آن نیکاندیشی(حسن ظنّ) بود و یک سوم آن تغافل و ندیدن عیب مردم» این همان نگرش مثبت میباشد که به عنوان یک نماگر برای کرامت انسانی برشمردیم در آیات و روایات ذیل نیز رگههای این مفهوم یافت میشود.
خداوند متعال میفرماید:یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لاَ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لاَ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات/۱۱) «اى کسانى که ایمان آوردهاید ، نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند ، شاید آنها از اینها بهتر باشند ، و نباید زنانى زنانِ [ دیگر ] را [ ریشخند کنند ] ، شاید آنها از اینها بهتر باشند ، و از یکدیگر عیب مگیرید ، و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید ; چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان . و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند.» در این آیه شریفه استهزاء دیگران مورد نهی خداوند قرار گرفته به این ملاک که چه بسا کسی که مورد طعن و سخره قرار میگیرد بهتر از مسخره کننده باشد به هر حال این آیات، این گمان را که «من بهتر از اویم» ردّ میکند و این گمان را که «چه بسا او بهتر از من باشد»، القاء میکند. در آیه شریفه بعد میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاَ تَجَسَّسُوا وَ لاَ یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ(حجرات/۱۲) «اى کسانى که ایمان آوردهاید ، از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پارهاى از گمانها گناه است ، و جاسوسى مکنید ، و بعضى از شما غیبت بعضى نکند ; آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد ؟ از آن کراهت دارید. (پس) از خدا بترسید، که خدا توبهپذیر مهربان است» بلکه در برخی از آیات شریفه مومنین مواخذه میشوند که چرا نسبت به یکدیگر گمان خوب ندارند؟ لَوْ لاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قَالُوا هذَا إِفْکٌ مُبِینٌ( نور/۱۲) «چرا هنگامى که آن (بهتان) را شنیدید، مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند: این بهتانى آشکار است» مطابق این آیه شریفه هر گاه خبری میشنویم که نگرش ما نسبت به مومنین دیگر را منفی میکند باید با انکار آن خبر و گمان خوب بردن به آن مومن مانع تاثیرگذاری این منفیسازی شویم، روایتی صحیحه از حضرت موسیبنجعفر علیهما السلام نقل شده است که محمدبن فضیل به ایشان عرضه میدارد: «جعلت فداک، الرجل من اخوانی یبلغنی عنه الشیء الذی اکرهه فاساله عن ذلک فینکر ذلک و قد اخبرنی عنه قوم ثقات فقال لی یا محمد کذب سمعک و بصرک عن اخیک فان شهد عندک خمسون قسامه و قال لک قولا فصدقه و کذبهم لا تذیعن علیه شیئا تشینه به و تهدم به مروءته»[۸۹] فدایتان شوم گزارشی ناخوشایند از یکی از دوستانم به من رسیده است از او درباره آن سوال کردم او منکر این گزارش است در حالیکه گزارش دهندگان مورد وثوق هستند؛ حضرت فرمود: ای محمد! گوش و چشم خود را نسبت به برادر دینیات تکذیب کن اگر پنجاه نفر نزد تو بر علیه برادر دینیات شهادت دادند و خود او چیز دیگری گفت، او را تصدیق کن و شهادتدهندگان را تکذیب کن مبادا بر علیه او خبری را منتشر کنی که او را لکه دار میکند و آبروی او را میبرد…
از امام حسین علیه السلام پرسیدند: معنای ادب چیست؟ و انسان با ادب کدام است؟ امام فرمودند: «هُوَ اَنّ تَخْرُجَ مِنْ بَیتِکَ فَلا تَلْقی اَحَدًا اِلّا رَاَیتَ لَهُ الْفَضْلَ عَلَیکَ»[۹۰] «ادب این است که از خانه که خارج میشوی، هر کسی را که میبینی او را بهتر از خودت بدانی»؛البته به مقتضای این مفهوم ما دیگران را خوب میپنداریم و حتی بهتر از خود میدانیم و نسبت به آنها ادب میورزیم اما به این معنا نیست که به گونهای رفتار کنیم که باعث ذلّت و خواری خودمان شود.
امیرالمومنین علی علیهالسلام در بیانی زیبا خطاب به فرزندش میفرمایند: «أَیْ بُنَیَّ لَا تُؤْیِسْ مُذْنِباً فَکَمْ مِنْ عَاکِفٍ عَلَى ذَنْبِهِ خُتِمَ لَهُ بِخَیْرٍ وَ کَمْ مِنْ مُقْبِلٍ عَلَى عَمَلِهِ مُفْسِدٌ فِی آخِرِ عُمُرِهِ صَائِرٌ إِلَى النَّارِ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْهَا أَیْ بُنَیَّ کَمْ مِنْ عَاصٍ نَجَا وَ کَمْ مِنْ عَامِلٍ هَوَی»[۹۱] «ای فرزندم هیچ گناهکاری را مایوس مگردان چه بسا آنکه علیالدوام گنهکار است عاقبت به خیر شود و چه بسا آنکه اهل عمل است در پایان عمرش همه چیز را تباه کند، و به سمت دوزخ بگردد که به خدا پناه میبریم از آن؛ ای فرزندم چه بسیار گنهکاری که نجات یافت، و چه بسیار اهل عملی که هلاک شد» این ملاک یکی از ملاکهای ارزیابی کرامت انسان هست که متخصصان ارزیابی نگرش باید با استخراج سوالاتی و شاخصهایی به ارزیابی این نگرش بپردازند اگر افراد یک جامعه دیگران را بهتر از خود بدانند هر یک خود را نسبت به دیگری موظف به حفظ کرامت و شخصیت میداند.
۲-۲. انسان دوستی و مهرورزی
انسانی که قلبش و روحش از صفات رذیلهای همچون حسد، کینه، تکبّر، غِلّ، نزیه باشد، به اقتضاء فطرتش انسانهای دیگر را دوست دارد، امیرالمومنین علیعلیهالسلام در بیانی میفرمایند: «العقل حیث کان آلف مألوف».[۹۲]«عقل هر جا که باشد الفت میگیرد و الفت میپذیرد».انسانی که در دلش نسبت به سایر انسانها احساس رحمت و شفقت کند، دیگران را تحقیر نمیکند و به ذلّت دیگران نیز رضایت نمیدهد، لذا این شاخص را میتوانیم از شاخصهایی بدانیم که هم «شاخص وجود» کرامت انسانی است و هم «شاخص موجِد» کرامت، چه اینکه در رابطه بین خداوند و بندگان نیز رحمت رحیمیه خداوند به بندهاش موجب کسب کرامتهای بیشتری میشود در یکی از دعاهای روز عرفه چنین میخوانیم: «وَ انْظُرْ إِلَیَّ فِی مَقَامِی هَذَا نَظْرَهً رَحِیمَهً أَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرَامَهَ عِنْدَک[۹۳]» « خدایا در این مقامی که هستم نگاهی رحیمانه به من بیانداز تا بدان وسیله بتوانم درجه کرامتم نزد تو را کامل کنم».
انساندوستی یا مردم دوستی از اموری است که در منابع دینی روایات زیادی دالّ بر توصیه به آن میبینیم:
-
- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله: التَّوَدُّدُ إِلَى النَّاسِ نِصْفُ الْعَقْل[۹۴] «اظهار محبت به مردم نیمِ عقل است.»
-
- عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام قَالَ کَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهماالسلام عِنْدَ مُعَاوِیَهَ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنِ الْمُرُوءَهِ فَقَالَ حِفْظُ الرَّجُلِ دِینَهُ وَ قِیَامُهُ فِی إِصْلَاحِ ضَیْعَتِهِ وَ حُسْنُ مُنَازَعَتِهِ وَ إِفْشَاءُ السَّلَامِ وَ لِینُ الْکَلَامِ وَ الْکَفُّ وَ التَّحَبُّبُ إِلَى النَّاسِ[۹۵] «امام صادق علیهالسلام فرمود: معاویه از حسنبنعلیعلیهماالسلام از مروءه سوال کرد، ایشان فرمود: (مروءه) این است که شخص دینش را حفظ کند و …سلام را افشاء کند و نرم سخن باشد و خویشتندار باشد و نسبت به مردم اظهار محبّت کند»
-
- امیرالمومنین علیعلیهالسلام در نامه خود به مالک اشتر میفرمایند: وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِیَّهِ وَ الْمَحَبَّهَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمْ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق[۹۶] «رحمت و محبت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت بفهمان (به طوری که آن را دریافت کند، نه یک تصور ذهنی). و برای آنان درندهای خونخوار نباش که خوردن آنان را غنیمت بشماری، زیرا مردم بر دو صنفند، یا برادر دینی تو هستند، یا نظیر تو در خلقت»[۹۷]
-
- عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهالسلام أَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الرَّحْمَهَ فِی قُلُوبِ رُحَمَاءِ خَلْقِهِ فَاطْلُبُوا الْحَوَائِجَ مِنْهُمْ وَ لَا تَطْلُبُوهَا مِنَ الْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَحَلَّ غَضَبَهُ بِهِمْ[۹۸]امام صادق علیهالسلام فرمود: «خداوند رحم را در دل مهروزان از خلایقش گذاشته است، پس از ایشان درخواست کمک کنید و از آنان که دلهایشان سخت و قسی هست درخواست نکنید، که همانا خداوند غضبش را بر ایشان وارد ساخته است.»
رحمت و محبّت و عطوفت نسبت به انسانها دارای درجات شدید و ضعیفی هست، آنچه مسلم هست این است که برخی از درجات محبّت نسبت به همه انسانها باید اعمال شود، در تاریخ میخوانیم که وقتی در درگیری بین مسلمانان و یهودیان در جنگ خیبر قلعههای یهودیان به دست مسلمانان افتاد دو زن از اسرای یهود را به نزد پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله آوردند که یکی از اینها زنی به نام صفیه دختر حیبناخطب بود، پیامبر آنها را به بلال سپرد، بلال در برگشت این دو را از کنار جنازههای مردانشان عبور داد، در این هنگام زنی که همراه صفیه بود شروع به شیون کرد و به صورت خود میزد و خاک بر سر خود میریخت، پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله دستور داد او را ببرند و به بلال فرمود:«اَ نُزِعَتْ مِنْکَ الرَّحْمَهُ یَا بِلَالُ حَیْثُ تَمُرُّ بِامْرَأَتَیْنِ عَلَى قَتْلَى رِجَالِهِمَ» «ای بلال آیا رحم از دلت رخت بر بسته که این دو زن را از کنار کشتههایشان عبور میدهی؟»[۹۹]
یکی از یاران امام صادق علیهالسلام به نام مصادف میگوید: کُنْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بَیْنَ مَکَّهَ وَ الْمَدِینَهِ فَمَرَرْنَا عَلَى رَجُلٍ فِی أَصْلِ شَجَرَهٍ وَ قَدْ أَلْقَى بِنَفْسِهِ فَقَالَ مِلْ بِنَا إِلَى هَذَا الرَّجُلِ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَکُونَ قَدْ أَصَابَهُ عَطَشٌ فَمِلْنَا إِلَیْهِ فَإِذَا رَجُلٌ مِنَ الْفَرَاشِینِ طَوِیلُ الشَّعْرِ فَسَأَلَهُ أَ عَطْشَانُ أَنْتَ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لِی انْزِلْ یَا مُصَادِفُ فَاسْقِهِ فَنَزَلْتُ وَ سَقَیْتُهُ ثُمَّ رَکِبْتُ وَ سِرْنَا فَقُلْتُ هَذَا نَصْرَانِیٌّ أَ فَتَتَصَدَّقُ عَلَى نَصْرَانِیٍّ فَقَالَ نَعَمْ إِذَا کَانُوا فِی مِثْلِ هَذَا الْحَالِ «روزی همراه حضرت بین مکه و مدینه در حرکت بودیم، از کنار مردی که در کنار درختی خود را بر زمین انداخته بود عبور میکردیم حضرت به من فرمود ما را به سمت این مرد ببر میترسم این مرد تشنه باشد، پس به سمت آن مرد رفتیم، مردی با موهای بلند بود حضرت از او سوال کرد آیا تشنهای؟ مرد گفت: آری، حضرت به من فرمود: پیاده شو و او را سیراب کن، پس پیاده شدم و او را سیراب کردم سپس حرکت کردیم به حضرت عرض کردم: این مرد مسیحی بود آیا به مسیحی هم احسان میکنید؟ حضرت فرمود : آری وقتی در این حالت باشد» [۱۰۰]
۲-۳. عبودیت خداوند
یکی از شاخصهای بستر ساز کرامت انسان شاخص عبودیت است، عبودیت به تعبیری ساده به معنی بندگی انسان نسبت به خداوند متعال میباشد، مقام بندگی مقام بالا و والائی است که خداوند انبیاء بزرگ خودش را به نام عبد یاد میکند همچنان که در تشهّد میگوییم «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» اینکه انسان بنده و عبد خداوند کریم باشد بالاترین کرامت برای اوست و اگر از این باب وارد شویم که خداوند منبع جوشان کرامت است و اوست که دارای کرامت ذاتی بالاصاله است و هر کرامت دیگری باشد در ربط به کرامت او وجود می یابد در این صورت باز کسی می تواند از آن کرامت اصیل چیزی به عاریه بگیرد که با آن منبع جوشان فیض نسبتی پیدا کند و چه نسبتی بین انسان و خداوند متعال غیر از نسبت بندگی و سرسپردگی می توان جست؟! پس در هر صورت بندگی تنها راه وصول به کرامت است.
انسان فطرتا میل به پرستیدن دارد لذا اگر این میل فطری به سمت صحیحش هدایت شود و انسان پس از شناخت خداوند طریق بندگی او را برگزیند بستر نیل به کرامت واقعی انسان فراهم می شود علاوه بر اینکه همین انسان فطرتا به دنبال چیزی است که مایه عزت و کرامت او باشد همانند مشرکین که به فرموده قرآن: وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَهً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا(مریم/۸۱) «غیر خداوند خدایانی گرفتند تا مایه عزت آنها باشد»؛ در حالی که غیر خداوند عزتی ندارند تا بتوانند به کسی عزت بدهند از این رو عزت و کرامت و شرافت را نیز باید از منبع اصیلش یعنی ذات خداوند عزیز و کریم جستجو کرد، پس برای رسیدن به کرامت فقط یک راه وجود دارد و آن هم بندگی و سر سپردگی به امر خداست. در پرتو پرستش و عبودیت خداوند است که انسان به مکارمی همچون آزادی از بندگی و تعلق غیر خدا نائل می شود و بی نیاز از غیر خدا می شود و این آزادگی و غنای درونی خود نشانه کرامت نفس انسان است در این رابطه روایتی از امام حسین علیه السلام داریم که به خوبی بر مطلب دلالت می کند حضرت می فرماید: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَهِ مَا سِوَاه…[۱۰۱] «ای مردم خداوند بندگانش را خلق کرد تا او را بشناسند و هنگامی که او را شناختند او را بندگی کنند و آن هنگام که بندگیش کردند با عبادت او از عبادت غیر او بی نیاز شوند»؛ انسان با به دست آوردن هر درجه ای از بندگی خدا، بندی از بندگی غیر خدا را میگسلد؛ هر قدر بر معرفتش افزوده شود و عظمت و بزرگی خدا را بهتر بشناسد، غیر خدا در چشمش کوچکتر می شود و هر چه بندهتر شود آزادتر میشود تا جایی که از هر آنچه غیر خداست احساس بینیازی میکند: فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَهِ مَا سِوَاه[۱۰۲] .
امیرالمومنین علیه السلام در مناجاتی زیبا می فرمایند: َ إِلَهِی کَفَى بِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً. [۱۰۳] در این بیان امیرالمومنین عبودیت خداوند تنها مایه عزت معرفی شده است؛ عزت و کرامت نیز دو روی یک سکه هستند.
ارکان عبودیت
برای اینکه شاخص عبودیت از صورت کلی خارج شود و بتوانیم به شاخص قابل اندازه گیری برسیم این شاخص را تبدیل به شاخص های ریزتری می کنیم برای این کار بهترین دلیل ما بیان امام صادق علیه السلام در حدیث عنوان بصری است که حضرت حقیقت عبودیت را سه چیز معرفی کردند؛ عنوان بصری می گوید : قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْه[۱۰۴] گفتم یا اباعبدالله! حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: «سه چیز…»، سه رکن عبودیت عبارتند از:
- انسان خود را مالک چیزی نبیند همه مال خود را مال خدا ببیند و هر جا که خداوند امر کرده است مالش را خرج کند (رکن اقتصادی)