واضح است که عصب-رسانه های اسیدآمینهای و پپتیدرژیک نیز به شکل بسیار دقیق و ظریفی در واکنش به استرس نقش دارند. مطالعات نشان دادهاند که عامل آزادکننده کورتیکوتروپین (CRF) (به عنوان یک عصب-رسانه،و نه فقط به عنوان یک تنظیم کننده هورمونی عملکرد محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال)،گلوتامات (از طریق گیرندههای N-متیل-D-آسپارتات [NMDA])،و گاما-آمنیوبوتیریک اسید (گابا)،همگی نقشهای مهمی در پاسخ به استرس و یا تعدیل و تغییر سایر دستگاههای پاسخ دهنده به استرس،نظیر مسیرهای نورآدرنرژیک و دوپامینرژیک مغز،بازی می کنند. (کاپلان و سادوک،۲۰۰۷).
۲-۲۲٫پاسخ اندوکرین به استرس
در پاسخ به استرس،CRF از هیپوتالاموس ترشح شده و به داخل دستگاه گردش خون باب هیپوتالاموس-هیپوفیز وارد می شود. CRF بر هیپوفیز قدامی اثر کرده و آزادسازی هورمون آدرنوکورتیکوتروپ (ACTH) را تحریک می کند. ACTH پس از آزاد شدن،با تحریک قشر فوق کلیه سبب سنتز و رهاسازی گلوکوکورتیکوئیدها می شود. گلوکوکورتیکوئیدها نیز به نوبه خود اثرات بسیاری در بدن به جا میگذارند،ولی اثرات کوتاهمدت آنها را میتوان به این ترتیب خلاصه کرد: پیشبرد مصرف انرژی،افزایش فعالیت قلبی-عروقی (که به پاسخ “ستیز یا گریز ” کمک می کند)، و مهار عملکردهایی نظیر رشد، تولیدمثل،و ایمنی.
محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال به وسیله پسخوراند منفی ناشی از محصولات انتهایی همین محور (یعنی ACTHو کورتیزول) قویاً کنترل می شود،و این کنترل در سطوح مختلفی اعمال میگردد-نظیر هیپوفیز قدامی،هیپوتالاموس، و نواحی قوق هیپوتالاموسی مغز،مانند هیپوکامپ، علاوه بر CRF،محرکهای ترشحی متعددی (یعنی موادی که آزادسازی ACTH را تحریک می کنند) وجود دارند که میتوانند بدون نیاز به ترشح CRF،مستقیماً وارد عمل شده و آبشار گلوکوکورتیکوئیدی را شروع نمایند. نمونههایی از این محرکهای ترشحی عبارتند از کاتهکولامینها،وازوپرسین،واکسیتوسین،جالب این جا است که استرسزاهای متفاوت (مثلاً استرس سرما یا افت فشار خون) الگوهای متفاوتی از آزادسازی محرکهای ترشحی را تحریک می کنند،و این امر شاهد دیگری بر این مدعا است که تصور وجود یک پاسخ واحد و یکسان به همه عوامل استرسزا، سادهانگاری محض است.
۲-۲۳٫پاسخ ایمنی به استرس
مهار عملکرد ایمنی به وسیله گلوکوکورتیکوئیدها،بخشی از واکنش به استرس را تشکیل میدهد. این شکل از مهار ایمنی نمایانگر عملکرد جبرانی محور هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال است که برای تخفیف سایر اثرات فیزیولوژیک استرس اعمال می شود. در مقابل،استرس می تواند فعالیت ایمنی را از طریق مسیرهای متعددی تحریک کند. CRF می تواند به تنهایی و از طریق گیرندههای CRF در لکوس سرولئوس،ترشح نوراپینفرین را تحریک کند؛این امر سبب فعال شدن دستگاه عصبی سمپاتیک،به هر دو صورت مرکزی و محیطی میگردد و ترشح نوراپینفرین را از مدولای فوق کلیه افزایش میدهد. به علاوه میان سلولهای عصبی نوراپینفرینی و سلولهای ایمنی هدف،اتصالات مستقیم و سیناپسهایی وجود دارد. بنابراین در صورت مواجهه با استرسزاها،فعالیت دستگاه ایمنی نیز به شدت افزایش مییابد-از جمله ترشح عوامل ایمنی هومورال (سیتوکینها)،نظیر اینترلوکین ۱ (IL-1) و IL-6.این سیتوکینها به نوبه خود قادرند ترشح CRF را افزایش دهند،و این امر به صورت نظری به افزایش اثرات گلوکوکورتیکوئیدی و در نتیجه محدود شدن خودبهخود فعالیت دستگاه ایمنی کمک می کند. (کاپلان و سادوک،۲۰۰۷)
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
۲-۲۴٫فراز و نشیبهای زندگی
رویدادها یا وضعیتهای مختلفی که در زندگی پیش میآیند، خواه ناخوشایند (ویا به تعبیر سلیه،دیسترس) و خواه خوشایند،اغلب به صورت اتفاقی و تصادفی رخ می دهند و چالشهایی به وجود میآورند که فرد میبایست با کفایت از عهده پاسخگویی به آنها برآید. تامس هولمز[۶۶] و ریچارد راهه[۶۷] یک مقیاس انطباق مجدد اجتماعی تنظیم کرده اند که حاوی ۴۳ رویداد زندگی است که با مقادیر متفاوت آشفتگی و استرس در زندگی شخص معمولی همراهند (برای مثال مرگ همسر ۱۰۰ واحد تغییر زندگی،طلاق ۷۳ واحد،جدایی از همسر ۶۵ واحد و مرگ عضو نزدیک خانواده ۶۳ واحد). این جدول با پرسش از صدها نفر از زمینه های اجتماعی گوناگون برای تعیین میزان نسبی انطباق لازم ناشی از حوادث زندگی تنظیم گردید. تجمع بیش از ۲۰۰ واحد تغییر زندگی در یک سال امکان بروز اختلالات روانتنی در همان سال را بالا میبرد. جالب اینجاست افرادی که با استرسهای عمومی،خوشبینانه برخورد می کنند(نه بدبینانه)کمتر در معرض ابتلا به اختلالات روانتنی هستند و اگر هم مبتلا شوند آسانتر بهبود مییابند. (کاپلان و سادوک،۲۰۰۷).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲-۲۵٫استرس اختصاصی و غیر اختصاصی
برخی از محققین معتقدند علاوه بر استرسهای عمومی نظیر طلاق یا مرگ همسر،برخی شخصیتها و تعارضهای خاص با بیماریهای روانتنی خاصی ارتباط دارند. یک شخصیت خاص یا یک تعارض ناخودآگاه خاص موجب پیدایش اختلال روانتنی بخصوصی میگردد. در ابتدا محققین انواع خاصی از شخصیت را در ارتباط با اختلالات کرونری معرفی کردند(شخصیت کرونری،فردی سختکوش،رقابتگر،و پرخاشگر است که مستعد ابتلا به انسداد کرونری است). نخستین بار مایر فریدمن[۶۸] و ری رزنمن[۶۹] شخصیتهای سنخA(مثل شخصیت کرونری) و سنخ B (خونسرد،آرام،و غیر مستعد به بیماری کرونری) را تعریف کردند.
فرانتس الکساندر این فرض را مطرح کرد که تعارضات اختصاصی ناخودآگاه با اختلالات روانتنی خاصی ارتباط دارد؛برای مثال طبق این نظریه اعتقاد بر این بود افراد مستعد ابتلا به زخم پپتیک نیازهای وابستگی قوی ارضا نشدهای دارند،افراد دچار هیپرتانسیون اساسی دارای تکانههای خصمانهای هستند و از بابت آنها احساس گناه می کنند و بیماران دچار آسم برونشیال مسائلی در رابطه با اضطراب جدایی دارند. اکنون دیگر نظریه استرس روانی اختصاصی برای تعیین این که چه کسی به چه بیماری مبتلا خواهد شد،روش قابل اعتمادی محسوب نمی شود. امروزه نظریه استرس غیراختصاصی بیش از نظریه استرس اختصاصی مورد قبول اکثر صاحب نظران این حوزه است. استرس مزمن،که معمولاً با درجات مختلفی از اضطراب ضمنی همراه است،دارای آثار فیزیولوژیکی است که همراه با ناتوانی یا آسیبپذیری ژنتیکی عضو،برخی افراد خاص را مستعد اختلالات روانتنی میسازد. این عضو آسیبپذیر می تواند در هر قسمتی از بدن واقع شده باشد. برخی افراد ” واکنش دهندههای معدهای” هستند و بعضی دیگر” واکنشدهندههای قلبی-عروقی”،”واکنشدهندههای پوستی”، و یا نظایر آنها،این کمبنیگی(دیاتز) یا آسیبپذیری احتمالاً منشا ژنتیکی دارد،ولی می تواند ناشی از آسیبپذیری اکتسابی نیز باشد(مثل ریههایی که به علت سیگار کشیدن ضعیف شده اند). طبق نظریه روانکاوی عوامل ناخودآگاه تعیین می کنند که کدام عضو مبتلا شوند که این مفهوم پذیرش پیکری (somatic compliance) نامیده می شود،برای مثال فروید گزارش کرد بیمار مذکری که از تکانههای همجنسگرایانه میترسید دچار خارش شده بود و زنی با احساس گناه در مورد خودارضایی دچار درد مهبل شده بود.
عکس مرتبط با سیگار
یکی دیگر از عوامل غیر اختصاصی مفهوم الکسیتایمی است که به وسیله پیتر سیفنوس و جان نمیا ابداع شد. در این حالت،فرد نمی تواند احساسات خود را ابراز کند،چون از حالت خلقی خودش آگاهی ندارد. در نتیجه حالتهای تنشی به وجود میآیند که منجر به بروز بیماری میگردند. (کاپلان و سادوک،۲۰۰۷)
۲-۲۶٫دستگاه تنفسی
ناراحتی روانشناختی ممکن است به صورت تنفس غیر طبیعی خود را نشان دهد،مانند تاکیپنه در اختلالات اضطرابی یا تنفسهای توأم با آه در بیماران افسرده یا مضطرب. اختلالات تنفسی هم میتوانند آرامش روانی را بر هم زند،مانند احساس وحشتی که بیمار دچار آسم در حین انسداد شدید مجاری هوایی یا هیپوکسی بارز پیدا می کند.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
۲-۲۶-۱٫آسم
یک بیماری مزمن و حملهای است که مشخصه آن باریک شدن گسترده درخت تراکئوبرونشیال میباشد. علائم آن شامل سرفه،خس خس،سفتی و فشار در سینه،تنگی نفس است. بروز علایم شبانه و وخیمتر شدن علایم در شبها شایع است. وجه مشخصه بیماران مبتلا به آسم این است که نیازهای وابستگی مفرطی دارند،ولی هیچ نوع شخصیت خاصی در آنها شناسایی نشده است؛با این حال تا ۳۰% بیماران آسمی واجد ملاکهای اختلال پانیک یا بازار هراسی هستند. ترس از تنگی نفس می تواند مستقیماً حملات آسم را شروع کند،و سطوح بالای اضطراب با افزایش میزان بستری شدن و مرگ و میر مرتبط با آسم ارتباط دارد. وجود برخی صفات شخصیتی خاص در بیماران آسمی سبب می شود که میزان مصرف کورتیکواستروئیدها و متسعکننده های برونش و نیز مدت بستری شدن آنها بیشتر از مقداری باشد که از بررسی عملکرد ریوی آنها انتظار میرود. این صفات عبارتند از ترس شدید،بیثباتی هیجانی،حساسیت به طرد،و عدم استقامت و پایداری در وضعیتهای دشوار.
اعضای خانواده بیماران مبتلا به آسم شدید معمولاً بیش از میزان قابل پیش بینی اختلال خلقی،اختلال استرس پس از سانحه،سوء مصرف مواد و اختلال شخصیت ضد اجتماعی مبتلا هستند. اینکه اختلالات مذکور چگونه در ایجاد یا تداوم آسم در یک بیمار خاص تأثیر میگذارند مشخص نیست. محیط خانوادگی و اجتماعی معمول می تواند با استعداد ژنتیکی ابتلا به آسم تعامل کرده و زمان بروز و شدت نمای بالینی بیمارری را تحت تأثیر قرار دهد. این تعامل بویژه در نوجوانان ممکن است بیسرو صدا و مخفیانه رخ دهد،چون نیاز نوجوانان به جدا شدن از خانواده از نظر هیجان،و ترس آنها از این جدایی،اغلب سبب درگیری در منازعاتی می شود که به رعایت رژیم دارویی و نیز سایر جنبه های مربوط به مراقبت مستمر و دقیق از خود ارتباط دارند.
۲-۲۷٫مواجهه با استرس و بروز و تشدید بیماری آسم
تجربه استرس توسط مادر در دوران حاملگی می تواند روی رشد سلولهای عصبی مرکزی،ایمنی و دستگاه تنفسیتأثیر بگذارد. حقیقتاً جنین به محرکهای محیطی استرسزا بسیار حساس است. یک مطالعه اخیر روی انسانها نشان داد که استرسهای روانشناختی در دوره پریناتال می تواند تغییراتی را در هر دو حالت مادرزادی و سازگاری پاسخهای ایمنی که توسط رگهای خونی اندازه گیری می شود را ایجاد کند. (رایت[۷۰] و همکاران،۲۰۱۰). علاوه بر این استرسهای روانشناختی که فرد در دوران حاملگی با آن مواجه می شود همچنین می تواند خطر مواجه شدن با افسردگی و آسم را در فرزندان افزایش دهد. مصرف سیگار توسط مادر در دوران حاملگی با افزایش خطر اختلالات روانی و آسم نشان داده می شود(لانگلی[۷۱] و همکاران،۲۰۰۵؛ان جی[۷۲] و همکاران،۲۰۰۷).
همچنین استرسهای بعد از تولد نیز نقش مهمی را در پیدایش آسم دارند. مواجهه با استرس در دوران کودکی با افزایش خطر تقویت آسم ارتباط دارد. (رایت و همکاران،۲۰۰۴)و این کاملاً شناخته شده است که تجربه استرس در دوران کودکی خطر انواع اختلالات روانتنی را افزایش میدهد. وابستههای استرس در بیماریزایی آسم و اختلالات روانشناختی صرفا به تجربه یا در نتیجه محیط فیزیکی مجاور کودک محدود نمی شود. مواجهه با استرس اغلب در بافتهای چندگانهای اتفاق میافتد که در آن فرد به مدت زمان طولانی با آن مواجه شده است. کودکانی که در شرایط فقر رشد می کنند نه تنها بیشتر خشم، جدایی و از هم پاشیدگی والدین را تجربه می کنند،بلکه والدینی مستبد و کم پاسخگو را نیز دارند. آنها همچنین با سطوح بالای آلودگی آب و هوا نیز مواجه میشوند. همچنین توجه ناکافی در مدارس و مراقبتهای روزمره از جمله عوامل خطرزا محسوب می شود. (۳۵). همچنین شیوع آسم بطور معکوسی در ارتباط با حمایتهای اجتماعی نشان داده می شود. (ان جی و همکاران ۲۰۰۷). با توجه به شواهد موجود مطرح شده،پیش بینی این نتیجه گیری که استرسهای اوایل کودکی استعداد ژنتیکی بیماری آسم را به خوبی اختلالات روانشناختی راه اندازی می کند،دشوار نخواهد بود.
۲-۲۸٫کانون کنترل سلامت[۷۳]
۲-۲۸-۱٫تعریف کانون کنترل سلامت
تصور نادرستی که در مورد کانون کنترل در مطالعات قبلی بیان شده،این فرضیه است که این متغیر یک سازه شخصیتی است. این می تواند ناشی از مفهوم درونگرایی-برونگرایی[۷۴]،یک سازه شخصیتی با توصیفات مشابه باشد. نظریه پردازان رفتار بهداشتی تلاش می کنند تا توضیح دهند که چگونه و چرا افراد در رفتارهای بهداشتی خطرناک درگیر میشوند یا رفتارهای بهداشتی را بکار میبرند. (کانر و نورمن،۱۹۹۶،وین استین ۱۹۹۳،به نقل از فولر ۲۰۰۸). عموماً نظریه پردازان رفتارهای بهداشتی بر اهمیت ادراکات افراد به این صورت که آیا آنها تحت سلامت خود فرد میباشد تأکید می کنند. تئوری رفتاری آزین (۱۹۷۵،۱۹۸۰) بیان می کند که کنترل رفتاری ادراک شده یکی از سه متغیری است که به شدت نیت انجام رفتار را پیش بینی می کند. فرضیه میزان انطباق مدعی است که کنترل،بخش جدایی ناپذیر فرایندهای سازگاری با محرکهای تنشزا میباشد که بر انتخاب رفتارهای بهداشتی تأثیر میگذارد. در نهایت و از همه مهمتر راتر (۱۹۶۶) مفهوم کانون کنترل را از نظریه یادگیری اجتماعی خود اقتباس کرده است. کانون کنترل سازه شناخته شدهای در عرصه روانشناسی اجتماعی-سلامت میباشد. در آن زمان او دو شکل از کانون کنترل(یعنی درونی در برابر بیرونی) را که میتوانست تصمیم فرد برای انجام رفتارها را تحت تأثیر قرار دهد،مشخص کرد. راتر کانون کنترل را به عنوان یک صفت شخصیتی مفهومسازی کرد،این ادعا که فرد انتظارات کنترل شخصی را از طریق تجارب خویش در گسترهی وسیعی از موقعیتها و بوسیله بزرگسالی که این انتظارات را پا بر جا می کند شکل میدهد. (استوارت[۷۵]،۲۰۰۶).
راتر (۱۹۹۶) ذکر کرده وقتی تقویتی که به عنوان پیامد برخی اعمال خود فرد دریافت می شود بطور کامل بر عمل فرد وابسته نباشد،بخاطر نیروهای پیچیده زیادی که او را احاطه کرده اند؛در فرهنگ ما،این به عنوان نتیجه شانس،سرنوشت یا تحت کنترل دیگران به صورت غیرقابل پیش بینی ادراک می شود. وقتی افراد وقایع را به این صورت تفسیر می کنند،باور به کنترل بیرونی نامیده می شود. اگر فرد معتقد باشد وقایع تابع رفتار او یا ویژگیهای نسبتا دائمیاش باشند کنترل درونی نامیده می شود. بطور کلی کانون کنترل سلامت یک سازه روانشناختی مربوط به باورهای افراد در مورد رفتارهای مربوط به سلامت میباشد. این باورها یا به صورت درونی یا به صورت بیرونی تعریف میشوند. کانون کنترل سلامت درونی به این باور فرد که سلامت یا وقایع مربوط به سلامت بر رفتار خود او مشروط است اشاره دارد. کانون کنترل سلامت بیرونی اشاره به این باور افراد دارد که سلامت یا رخدادهای مربوط به سلامتی در نتیجه شانس،تحت کنترل افراد قدرتمند و یا اینکه غیر قابل پیش بینی است. (مییرز،۲۰۰۲).
کانون کنترل سلامت در ابتدا توسط والتسون و همکاران در سال ۱۹۷۶ در ترکیب با نظریهی یادگیری اجتماعی راتر(۱۹۶۶) مطرح شده است. در ابتدا،تئوری کانون کنترل سلامت اولیه،کانون کنترل درونی را درجهای که فرد معتقد است پیامدها ناشی از فعالیتهای خود اوست،و کانون کنترل بیرونی را این باور که پیامدها توسط کسی یا چیزی فراتر از کنترل خود فرد است،توصیف میکرد. دکتر هانا لوینسون بعدها تک بعدی بودن مقیاس کانون کنترل سلامت را مورد انتقاد قرار داد و کانون کنترل افراد قدرتمند و کانون کنترل شانس را برای توضیح بیشتر به کانون کنترل سلامت بیرونی اضافه کرد. (فولر[۷۶]،۲۰۰۸).
والتسون و همکاران مقیاس کانون کنترل سلامت را به عنوان سنجش تک بعدی این باور افراد که سلامتشان توسط رفتارشان تعیین می شود یا نه مطرح کردند. والتسون در بررسیهای بعدیش بیان کرد که مقیاس کانون کنترل سلامت نشان میدهد که رفتارهای بهداشتی انتخاب شده توسط نمرات کانون کنترل سلامت پیش بینی نمیشوند. وی همچنین مشاهده کرد که نمرات درونی بالا رفتار بهداشتی را در موقعیتیهایی که تقویت اهمیت داشت،پیش بینی میکرد. والتسون طرفدار شاخص چند بعدی سازه کانون کنترل بود. او نشان داد که باورهای بیرونی میتوانند به بیش از دو باور تقسیم شوند: انتظارات شانس از قبیل سرنوشت یا بخت (تصادفی) و کنترل توسط افراد قدرتمندی مثل اعضای خانواده یا پزشکان. وی معتقد است افرادی که معتقدند زندگیشان در کنترل افراد قدرتمند است ممکن است تفکر و رفتاری متفاوت از آنهایی که معتقدند وقایع زندگیشان بطور تصادفی و تنها بخاطر شانس یا سرنوشت است داشته باشند. از این رو او مقیاس کانون کنترل سلامت چند بعدی را طراحی کرد. (والتسون،۱۹۹۸).
۲-۲۸-۲٫نظریه کانون کنترل راتر
راتر کانون کنترل را به باورهای عمومی و بین موقعیتی افراد در دریافت تقویت از زندگی تعریف کرده است. افراد دارای کانون کنترل درونی معتقدند که پیامد یک موقعیت تحت کنترل شخصیشان بیش از موقعیتهایی است که در کنترل عوامل بیرونی است. از این رو افرادی با کانون کنترل درونی به احتمال زیاد انتظار زیادی دارندکه رفتار ویژه آنها منجر به پیامدهای خاص شود. افراد دارای کانون کنترل بیرونی معتقدند که عوامل بیرونی نقش مهمی را در پیامدهای یک موقعیت نسبت به عوامل درونی از قبیل تصمیمات یا اعمالشان دارند. از این رو افراددارای کنترل بیرونی احتمالا انتظار کمی دارند که رفتارشان منجر به پیامد خاص شود. به عبارت دیگر پیامدهای رفتاری یک فرد می تواند بر اساس کانون کنترل پیش بینی شود. راتر معتقد است کانون کنترل سلامت می تواند به دو سطح مشخص تقسیم شود. سطح اول در یک موقعیت خاص و سطح دوم از نظر بافت گستردهتر است. راتر بیان کرد که کانون کنترل یک فرد بعدها در سطح و بافت وسیعتر عمل می کند و می تواند در بین موقعیتها تعمیم یابد. (چوکر،۲۰۰۸).
۲-۲۸-۳٫نظریه اسناد
نظریهی اسناد رویکردی شناختی است که روند ادراک علیت رفتار را بررسی می کند. از این رو مفاهیم آن بیشتر در زمینه ادراک فرد و رفتار متقابل اجتماعی است که در چهارچوب روانشناسی اجتماعی کاربرد فراوان دارد. در واقع فرض اساسی نظریهی انتساب این است که افراد میخواهند بدانند چرا آنها و دیگران پیامد خاصی را تجربه می کنند و علتهای نهفته در در موفقیتها یا شکستها، پیروزیها یا مصیبتها، مقبولیتها یا طرد شدنهای اجتماعی آنان چیست. (هایدر،۱۹۸۵؛جونز و دیویس،۱۹۶۵؛وینر،۱۹۸۰؛۱۹۸۵ به نقل از ریو، ترجمه سید محمدی ۱۳۸۴). وینر (۱۹۸۵) معتقد است افراد به دو دلیل اساسی انتساب می کنند:اولاً آنها میخواهند بدانند چرا شکستهای مهم و غیرمنتظره روی میدهند، ثانیاً افراد اطلاعاتی را که از جستجوهای انتسابی کسب می کنند برای بهبود بخشیدن به زندگیشان و نحوه تعامل کردن با محیط بکار میگیرند. انتساب علیتی دلیلی است که فرد برای توجیه کردن بردن یا باختن، پذیرفته شدن یا طرد شدن، تقویت شدن یا تنبیه شدن خود میآورند. علتهایی که برای توجیه کردن پیامدها بکار گرفته میشوند یا در درون فرد قرار دارند مثل شخصیت، هوش، مهارت، تلاش و زیبایی جسمانی و یا در محیط مثل هوا، تأثیر دیگران یا دشواری تکلیف. بعد درونی-بیرونی یا شخص-محیط انتساب منبع نامیده می شود. منبع به معنی مکان است، یعنی اینکه آیا علت در درون فرد قرار دارد یا در محیط (ریو، ترجمه سید محمدی ۱۳۸۴).
نظریه انتساب برای توجیه کردن فرایندهای انگیزشی و هیجانی از جمله سبک تبیینی، عقاید کنترلی شخصی، درماندگی آموخته شده، افسردگی، هیجان، انتظارها و ارزشها، الگویی شناختی عرضه می کند. سبک تبیینی ویژگی شخصیتی نسبتا ثابت است و نحوهای که افراد برای رویدادهای ناگوار دلیل و برهان میآورند را منعکس می کند. افرادی که سبک تبیینی خوشبینانه دارند، بدبیاریها را با انتسابهای بیرونی-ناپایدار-قابل کنترل توجیه می کنند، افرادی که سبک تبیینی بد بینانه دارند، بدبیاریها را با انتسابهای درونی-پایدار وغیر قابل کنترل توجیه می کنند. سبک تبیینی بدبینانه با شکست تحصیلی، پریشانی اجتماعی، بیماری جسمانی، عملکرد شغلی ضعیف و افسردگی در ارتباط است. عقاید کنترل شخصی پیرامون گرایشهای انگیزشی تسلط در برابر درمانده قرار دارد. افرادی که گرایش انگیزشی تسلط دارند، وقتی با شکست مواجه میشوند، استقامت و جرأت نشان میدهند. افرادی که گرایش انگیزشی درمانده دارند وقتی با شکست مواجه میشوند از خود تزلزل نشان میدهند. (به نقل از همان منبع).
در واقع واکنش اشخاص از موقعیتها متأثر از برداشتها و ارزیابیهای شناختی آنها از آن موقعیتهاست. هدف نظریه اسناد از دیدگاه بنیانگذاران آن بررسی چگونگی انجام تبیینهای علی به وسیله مردم و چگونگی پاسخ مردم به پرسشهایی است که با چرا آغاز میشوند. نظریه اسناد فرایندهای تبیین رویدادها و پیامدهای عاطفی و رفتاری ناشی از این تبیینها را بیان می کند. (راتمن، سالوورگ، توروی و فیشکین،۱۹۹۳)[۷۷].
چشمداشتها و سبکهای تبیینی افراد میتوانند در پیش بینی بیماری و رفتارهای بهداشتی آنها مؤثر باشند(پیترسون، ویلانت و سلیگمن ۱۹۸۸[۷۸]). یافته ها حاکی از آن است که کانون کنترل سلامت در امیدواری و پیشگیری از بیماری افراد مبتلا به بیماریهای مزمن نقش دارد (شوارتز[۷۹]،۲۰۰۰).
کانون کنترل سلامت در واقع درجه اعتقاد فرد به این امر است که سلامت او تحت کنترل عوامل درونی یا عوامل بیرونی است. کسانی که کانون کنترل سلامت از نوع بیرونی دارند، به این امر معتقدند که پیامدهای معین وحوادث رخ داده در زندگی آنها بواسطه نیروهایی مانند پزشکان، شانس، سرنوشت و بخت و اقبال تعیین میگردند، در عوض افرادی که کانون کنترل سلامتی از نوع درونی دارند به این امر معتقدند که پیامدها و حوادث معین در نتیجه رفتار و اعمال خود آنها میباشد و تعیین کننده سلامتی آنها بطور مستقیم اعمال و رفتارهای آنان میباشد (والستون، والستون و دولیس [۸۰]۱۹۷۸).
کانون کنترل سلامتی به عنوان یک متغیر مؤثر بر توسعه و پیشرفت رفتارهای بهداشتی و ظرفیت درمانی و تبیین مشکلات بهداشتی شناخته می شود. کانون کنترل درونی سلامت بطور مثبتی با آگاهی و نگرش، وضعیت روانشناختی رفتارهای بهداشتی و سلامتی بهتر همراه و همگام می شود. در مقابل، بیشتر منابع بیرونی کنترل سلامتی (افراد قدرتمند، بخت و اقبال) با رفتارهای بهداشتی منفی و وضعیت روانشناختی ضعیف همراه میشوند. (مالکرن، همیلتون[۸۱]،۲۰۰۵).
کانون کنترل درونی سلامت باعث احساس کنترل می شود و استرس را کاهش میدهد. ویتز (۱۹۸۹) نیز دریافت که در افراد مبتلا به ایدز، چشمداشت کنترل و خوشبینی آنها در پیشگیری و بهبود بیماری تأثیر میگذارد. بیمارانی که باور دارند میتوانند در کنترل پیشگیری از ایدز نقش داشته باشند به رفتارهایی مانند دعا و راز و نیاز کردن، تغییر برنامه غذایی، ورزش و تعامل اجتماعی روی میآورند تا شانس زنده ماندن و کیفیت زندگی خود را بهبود بخشند. اگر افراد بر این باور باشند که میتوانند بر فشار روانی غلبه کنند بطور مؤثری میتوانند از بروز آن پیشگیری کنند. (بانیارد و گرایسون[۸۲]،۲۰۰۰)جیه سیرگو و تومور [۸۳](۱۹۹۵) نشان دادند دانشجویانی که دارای کانون کنترل بیرونی هستند، بیش از دانشجویان دارای کنترل درونی گرایش به مصرف الکل و سایر رفتارهای ضد بهداشتی دارند. چون افراد دارای کانون کنترل درونی سلامت باور دارند که سلامتی، بهداشت و کیفیت زندگی در درست خود آنها است، به آنگونه رفتار بهداشتی دست میزنند که آنها را در تشخیص و کنترل فشار روانی کمک می کند. برانون و فیست (۲۰۰۰) نیز نشان دادند که آزمودنیهای دارای کنترل درونی در مقایسه با گروه گواه، از سلامت، بهزیستی وکیفیت زندگی بهتری برخوردارند.
این گروه شادتر، اجتماعیتر، فعالتر و نسبت به آینده امیدوارتر بودند. لانگر و رودین[۸۴](۱۹۶۷) نیز دریافتند که احساس کنترل می تواند در بهبود زندگی، سلامت روانی و ارتقای رفتار بهداشتی افراد سالمند در مراکز نگهداری سالمندان مؤثر باشد. ادراک کنترل یعنی رفتارها، اعمال، باورها و افکار فرد می تواند در کیفیت زندگی وی مؤثر باشد. برای نمونه فردی که در مورد سلامت بدنی خود دارای ادراک کنترل (کانون کنترل درونی سلامت)است، برای معاینه و آگاه شدن از وضعیت بدنی خود به پزشک مراجعه می کند. او نه تنها میداند که مراجعه به پزشک لازم است بلکه میداند که به چه پزشکی، کی و کجا و در چه شرایطی مراجعه کند. (لایو [۸۵]۱۹۹۸، پندر و همکاران ۱۹۹۰، موریس[۸۶] و ماتیستو[۸۷]،۱۹۹۹). به عبارتی آنها دریافتند که ادراکات، افکار و چشم داشتهای افراد میتوانند در پیش بینی رفتارهای بهداشتی، از جمله خوردن، خوابیدن و کیفیت زندگی آنها مؤثر باشد.
نتیجه تصویری درباره سلامت روانی
سلمن و سیمن (۱۹۸۳) نشان دادند که آنان به لحاظ کنترل درونی امتیاز زیادی کسب کرده اند، تمایل بیشتری به در پیش گرفتن رفتارهایی دارند که موجب پیشگیری از بیماریها و ارتقا سلامت می شود و در مقایسه با افراد دارای کانون کنترل بیرونی، به میزان بیشتری به رفتارهای پیشگیرانهای مانند رعایت عادات غذایی خوب و انجام دادن معاینات پزشکی میپردازند. این افراد همچنین در ترک سیگار موفقترند و به میزان بیشتری به دنبال اطلاعات بهداشتی در مورد موضوعاتی مانند فشار خون هستند (استریکلند،۱۹۷۸؛والستون ۱۹۸۲).
بررسیهای چند جانبه نشان داده است که چنین ارتباطهایی، بویژه برای افراد از طبقات اجتماعی متوسط و بالا، نسبتا قوی هستند (رایش، وایل وتینزلی،۱۹۹۴، به نقل از سارافینو ۲۰۰۵).
پژوهشها نشان داده است که احساس کارایی (اعتقاد افراد به موفق شدن)بر رفتارهای بهداشتی، بیماری و نقش بیمار تأثیر میگذارد. سیگاریهایی که معتقدند نمیتوانند سیگار را ترک کنند معمولاً در صدد ترک سیگار بر نمیآیند اما کسانی که معتقدند میتوانند موفق شوند اغلب سیگار را ترک می کنند، به همین ترتیب کسانی که معتقدند میتوانند موفق به کاهش وزن شوند بیشتر امکان دارد که به این کار اقدام کنند و موفق شوند.
احساس کارایی در افراد از طریق توفیقها و شکستها، مشاهده تجارب دیگران و ارزیابی القائات دیگران از تواناییهای فرد، ایجاد می شود. افراد، هنگام تصمیم گیری برای اتخاذ یک رفتار بهداشتی معمولاً کارایی خود را بر اساس پیچیدگی کار، تلاش لازم و سایر جنبهها مانند حمایت دیگران، ارزشیابی می کنند (سارافینو،۲۰۰۵).
خودکارآمدی سازهای نیرومند است که نقش عمدهای در هر نوع فرایند پیشرفت هدف دارد(والستون،۱۹۹۲). تعدادی از محققان چنین فرض کرده اند که عزت نفس و کانون کنترل سلامت دو متغیری هستند که با رفتارهای سلامت در ارتباطند. برای مثال افرادی که باور دارند سلامت تابع رفتار شخصی است (کانون کنترل درونی) برای سلامت ماندن و تندرستی خود احساس مسئولیت بیشتری نسبت به کسانی که گرایش کنترل بیرونی دارند یعنی اعتقاد به اینکه سلامت تابع شانس، بخت بوده و بوسیله افراد قدرتمند، دیگران مثل پزشکان، اعضای خانواده و سایر متخصصان سلامت و غیره تعیین می شود، نشان می دهند (مانند انجام رفتار پیشگیرانه).بعلاوه افسردگی، بدبینی، سبک کنارآمدن ناسازگارانه، اضطراب، عادات سلامت ضعیف، سوء مصرف مواد، سطح پایین در تکالیف مدرسه، بزهکاری اجتماعی ونشانه های سایکوتیک بیشتر با سطوح پایین کانون کنترل درونی، اعتقاد قوی به شانس و عزت نفس پایین مرتبط بوده است.(آندرجس[۸۸]، ازلینز[۸۹]، استنستروم [۹۰]۲۰۰۳، ری[۹۱] و همکاران ۱۹۹۸).
انبوه مطالعات، ارتباط بین کانون کنترل درونی سلامت وسازگاری روانشناختی را در بیماریهای مزمن مورد تأیید قرار دادند (کریزن و کیف ۱۹۸۸؛فرانک و همکاران،۱۹۸۷؛مورواسمبروک،۱۹۹۲؛پاچینو، فرانسیس وایساد،۲۰۰۴؛سان واستوارت ۲۰۰۰؛تیلور، رید و اسکوکان،۱۹۹۲ به نقل از جیمی و همکاران ۲۰۰۵). با این حال مطالعات دیگر ارتباط آشکاری بین این دو متغیر نیافتهاند. (دی بروئر، ریچمن و پراین ۱۹۹۹؛فاورز ۱۹۹۴، فریدمن و همکاران ۱۹۸۸، گلدو و همکاران ۱۹۹۱). و مطالعات اندکی بیز نشان دادهاند که کانون کنترل بیرونی با سازگاری بهتر همراه است. (بوریش و همکاران ۱۹۸۴، فرانکو و همکاران ۲۰۰۰، جاسمین وهمکاران ۱۹۷۸ به نقل از همان منبع).
دی روت، ویسر، کوک و ون دروین (۱۹۹۰) دریافتند کانون کنترل بیرونی قدرت دیگران بطور منفی بر روی رفتارهای مراقبت از خود در بیماران دیابتی تأثیر دارد.
۲-۲۹٫کانون کنترل درونی در رفتارهای بهداشتی
بررسیهایی که تأثیر کانون کنترل سلامت را بر رفتارها نشان دادهاند، در ابتدا بر اهمیت کانون کنترل درونی نسبت به کانون کنترل بیرونی تأکید می کنند. افرادی که کانون کنترل درونی دارند مسئولیت پذیری اعمالشان را میپذیرند و سریعا در رفتارهای ارتقا دهنده سلامت درگیر میشوند. رفتارهایی از قبیل خودارزیابیهای مربوط به سلامت جسمانی، سازگاری بیماران با وقایع تنشزا و رفتارهای پیشگیرانه مرتبط با ایدز رابطه مثبتی با کنترل درونی دارند. (سارگنت[۹۲]،۲۰۰۶).
کانون کنترل درونی به تعاملات محوری باورهای بهداشتی اشاره دارد (والتسون و همکاران،۲۰۰۶). به عنوان مثال، سطح بالای باورهای کنترل درونی با سطوح پایین مرگ و میر و فعالیت بیشتر در بیماران مبتلا به بیماری پزشکی رابطه دارد. علاوه براین ایزن من و همکاران (۱۹۹۸) دریافتند که احساس کنترل درونی با شناخت مثبت، پیامدهای بهداشتی روانشناختی و فیزیکی در میانسالان رابطه دارد. بطور مشابه، ویور و گری (۱۹۹۶) سطوح پایین کنترل درونی را با سطوح بالای افسردگی در بیماران سیاهپوست ۵۵-۹۱ ساله مرتبط یافتند. در نهایت ون دن آکر و همکارانش(۲۰۰۱) در بررسی طولیشان به این نتیجه رسیدند که کانون کنترل درونی بالا عاملی برای محافظت از وقوع مرگ و میر است. (اوهه ۲۰۰۳).
۲-۳۰٫استرس-کانون کنترل و بیماریها
رابطه بین استرس و کانون کنترل ثابت شده است. یک بررسی رابطه بین استرس، کانون کنترل و بیماریهای جسمی را مورد مطالعه قرار داده است. این مطالعه میزان رابطه بین باورهای کانون کنترل و بیماریهای جسمی وابسته به محرکهای تنشزا و رواننژندخویی را در بزرگسالان مورد بررسی قرار داد. یافته ها نشان داد که کانون کنترل بیرونی با سطوح بالای استرسورهای واقعی، سطوح بالای رواننژندخویی، استفاده فراوان از رفتارهای مقابلهای هیجان مدار، سطوح بالای استرس ادراک شده رابطه دارد. این بررسی نشان داد که باورهای کانون کنترل درونی با تجربهی بیماریها رابطه دارند که این یک رابطه بین استرس و بیماریها ایجاد می کند و اطلاعات زیادی را در رابطه با کانون کنترل و بیماریها فراهم می کند. همچنین این یافته ها نشان داد که کانون کنترل می تواند پیش بینی کننده بیماریهای جسمی باشد(بولینی و همکاران،۲۰۰۴ به نقل از رودنبری،۲۰۰۷).
اخیراً مطالعه دیگری رابطه بین کنترل ادراک شده و پاسخهای زیستی و ذهنی به استرس را نشان داده است. اثرات بالقوه تعدیل کننده کانون کنترل نیز مورد بررسی قرار گرفت. یافته ها نشان داد که افرادی با کانون کنترل بیرونی بالا، مشکلات جسمی و فیزیولوژیک بیشتری را گزارش می کنند و رضایت از زندگی و خودکارآمدی پایینتری دارند. بعلاوه این افراد به علت ادراک کنترل کمتر، خود را بیشتر در معرض تأثیرات عوامل بیرونی ارزیابی می کنند و در نتیجه واکنش زیادی به استرس نشان میدهند. در این پژوهش کانون کنترل، تنها وقتی که آزمودنیها احساس کنترل بالاتری داشتند تعدیل کننده رابطه بین کنترل و پاسخدهی کورتیزول بود. همچنین افرادی دارای کانون کنترل درونی بالا، پاسخهای زیستی کمتری به استرس نشان دادند. در مقابل، افرادی که هیچگونه احساس کنترلی نداشتند در پاسخهای بیولوژیکیشان به عنوان کارکرد کانون کنترل هیچ تفاوتی نشان ندادند. و هیچ رابطه مستقیمی بین کانون کنترل و پاسخ زیستی آنها به استرس دیده نشد. (بولینی و همکاران ۲۰۰۴، به نقل از رودنبری،۲۰۰۷).
استرس، کانون کنترل و پیامدهایش در دانشجویان
چندین بررسی رابطه بین استرس و، کانون کنترل و رفتارهای بهداشتی و سایر پیامدهایش را در دانشجویان مورد بررسی قرار دادهاند (آبوسری،۱۹۹۴٫ گادزلا،۱۹۹۴٫ اوتین و چنگ،۲۰۰۵). برای مثال، یک بررسی منبع و سطوح استرس را در رابطه با کانون کنترل و خودپنداره در دانشجویان دانشگاهی مورد بررسی قرار داد و نشان داد که افراد دارای باورهای کانون کنترل بیرونی بیشتر از افراد دارای کانون کنترل درونی تحت استرس بودند. این یافته ها اهمیت سازه هایی از قبیل کانون کنترل و استرس را در دانشجویان مورد تأکید قرار میدهد. بررسی دیگری مربوط به استرس بر روی دانشجویان، کانون کنترل را به صورت مختلف در سه گروه مورد بررسی قرار دادند. (خفیف، متوسط و شدید). در بین این سه گروه هیچ اختلاف معنیداری از نظر کانون کنترل درونی وجود نداشت. اما در مقیاس کانون کنترل بیرونی که شامل افراد قدرتمند و شانس می شود، تفاوت معنی داری وجود داشت. نتایج نشان داد افرادی که سطوح بالای استرس را تجربه می کنند نسبت به کسانی که سطوح پایینی از استرس را تجربه، به احتمال زیادی احساس می کنند که در تصمیم گیری ها و رفتارهایشان تحت تأثیر سایر افراد و شانس قرار میگیرند. گادزلا به این نتیجه رسید که افراد دارای کانون کنترل بیرونی سطوح بالای استرس را تجربه می کنند. (رودنبری ۲۰۰۷).
۲-۳۱٫حساسیت فرهنگیMHLC
نمرات MHLCبطور میانگین ممکن است در میان کشورها و فرهنگها متفاوت باشد. بزرگسالان جوان در اروپای شرقی نسبت به همتایان خود در اروپای غربی، اعتقادت بیشتری بر کانون کنترل شانس و قدرت دیگران دارند. در مقایسه با آسیاییها، اروپاییها امتیاز بالاتری در کانون کنترل درونی و امتیاز پایین در دو مقیاس دیگر (شانس و قدرت دیگران) کسب کرده اند. علیرغم تفاوتها در سطوح متوسط مقیاسهای کانون کنترل سلامت برخی از ابعاد ممکن است نقش برجستهای در برخی فرهنگها داشته باشند. برای مثال، کانون کنترل درونی سلامت در کشورهای با فردگرایی بالا نسبت به کشورهایی با جمعگرایی بالا ممکن است به سلامت و رفتارهای سالم بهتری منجر شود (لوسزنیسکا[۹۳]، اسچوارزد[۹۴]،۲۰۰۵)
۲-۳۲٫خودکارآمدی
۲-۳۲-۱٫نظریه شناختی اجتماعی آلبرت بندورا
شاید کاملترین و از لحاظ بالینی سودمندترین و از جهت نظری پیچیدهترین مدل موجود در رفتار درمانی معاصر، نظریه شناختی اجتماعی بندورا باشد. این مدل از جهت نظری نیز احتمالاً پیچیدهترین مدل موجود است. نظریه شناختی اجتماعی در پیشرفتهترین شکل خود، چند رشتهای و چند وجهی است. در این نظریه اگرچه شناخت، مهم تلقی می شود، اما اهمیت عملکرد بیش از آن است(قاسم زاده ۱۳۷۰).
در دیدگاه شناختی اجتماعی، رفتار، عوامل شخصیتی و عوامل محیطی، همه به عنوان تعیین کننده های به هم وابسته عمل می کنند.
تأثیرات نسبی این عوامل، در موقعیتهای مختلف و برای رفتارهای مختلف، متفاوت است. مواقعی وجود دارد که عوامل محیطی موانعی قوی بر سر راه رفتار ایجاد می کنند و مواقعی هم وجود دارد که عوامل شخصی سازماندهنده اصلی دورهای از رویدادهای محیطی هستند.
در این دیدگاه افراد نه منحصراً توسط نیروهای درونی به حرکت در میآیند و نه برده محیط هستند. در این نظریه، کارگزاری روانشناختی بر حسب یک تعامل دوجانبه و مستمر بین تعیین کننده های شخصی و محیطی توضیح داده می شود. در این رویکرد، فرض بر آن است که فرایندهای نمادین[۹۵]، جانشین[۹۶] و خودگردانی[۹۷] نقش مسلط دارند(مدوکس[۹۸]،۱۹۹۵).
جنبه متمایز در نظریه شناختی اجتماعی، نقش برجستهای است که به توانایی خودگردانی میدهد. آدمی با آرایش و سازماندهی علل محیطی، تولید حمایتهای شناختی و تعیین پیامدهای کنش، می تواند تا حدی بر کنترل رفتار خود دست یابد. مطمئناً کنشهای خودگردانی توسط تأثیرات و نفوذ محیط خارجی ایجاد شده و گاه مورد حمایت قرار میگیرند. با وجود این خاستگاه بیرونی این کنشها به معنی نفی این واقعیت نیست که نفوذ و تأثیر شخصی نیز پس از استقرار، تا حدی تعیین کننده کنش معینی است (بندورا ۲۰۰۵).
رفتار از طریق پردازش محوری اطلاعات مربوط به پاسخ، به طور نمادین و پیش از آنکه اجرا شود، یاد گرفته می شود. فرد با مشاهده الگویی از رفتار مطلوب، در باب نحوه ترکیب و توالی آن برای خلق رفتار جدید، ایدهای پیدا می کند. به عبارت دیگر، افرد کنشهای خود را بیشتر با تکیه بر نظرات پیشین راهبردی می کنند تا بر پیامدهایی که به آنها میگویند چه باید انجام دهند.
یادگیری مشاهدهای از طریق فرایندهای نمادین در حین تماشای فعالیتهای الگو و قبل از ابراز پاسخ، رخ میدهد و ضرورتاً متضمن تقویت بیرونی نیست. البته این بدان معنی نیست که تماشای فعالیتهای الگو به تنهایی برای ایجاد یادگیری مشاهدهای کافی است. هر تحریکی که فراروی افراد قرار میگیرد، ضرورتاً مورد مشاهده قرار نمیگیرد و حتی اگر هم مورد مشاهده قرار گیرد، آنچه ثبت می شود بسیار ناپایدار است.
تقویت در یادگیری مشاهدهای نقش دارد، اما اساساً به عنوان یک پیشآیند[۹۹] و نه یک تأثیر پسآیند. پیش بینی تقویت یکی از چند عاملی است که می تواند بر آنچه مورد مشاهده قرار میگیرد و یا نمیگیرد، نافذ افتد. اطلاع از این که یک رفتار مشخص الگو پیامدهای ارزشمند و مؤثر دارد یا به تنبیه مؤثر منجر می شود، می تواند موجب افزایش توجه مشاهدهگر به کنشهای الگو و در نتیجه افزایش یادگیری مشاهدهای گردد. در نظریه شناختی اجتماعی، تقویت بیشتر به عنوان امری تسهیل کننده در نظر گرفته می شود تا یک شرط لازم (بندورا،۱۳۷۲).
در نظریه شناختی اجتماعی، رفتارها بر اساس سه سیستم تنظیمی کسب میشوند و باقی میمانند. بعضی از الگوهای پاسخ تحت کنترل محرکهای خارجی هستند. پاسخگویی خودکار مانند واکنشهای قلبی عروقی و رفتار هیجانی میتوانند تحت کنترل رویدادهای محیطی باشد. رفتار نیز احتمال دارد از طریق محرک محیطی و به وسیله تداعی با تقویت کنندهها تنظیم گردد.
دومین سیستم کنترل رفتار فرایند بازخوردهای پاسخ است که عمدتاً در شکل پیامدهای تقویت کننده میباشد. رفتارها میتوانند به وسیله نتایج فوریشان ادامه یابند یا حذف گردند. این نتایج میتوانند به وسیله تجارب حسی رفتار، نتایج نمادین یاعینی و یا واکنشهای خودارزیابی فراهم آیند.
سومین و مؤثرترین مکانیزم تنظیمی از طریق فرایندهای واسطهای مرکزی عمل می کند. در این فرایند درون داد سطوح محرکها، کدگذاری و سازمانبندی میشوند. در این مکانیزم فرضیه آزمایی قوانینی که باعث پاداش یا تنبیه می شود رشد مییابد و این قوانین درونی عملکرد مناسب را در موقعیتهای خاص رهبری می کند.
بنابراین در این سیستم فرد نه از طریق تاریخچه درونی به حرکت در می آید و نه واکنشگر منفعل محیط خارجی است. بلکه کارکرد روانشناختی شامل تعامل متقابل شخص با رفتار و محیط است (بندورا،۱۹۶۹ و بندورا،۱۹۹۱).