نظریه تفاوت های ادراکی[۸۳]: مطابق این نظریه، یکی از عواملی که باعث ایجاد تعارض می شود تفاوت در ادراک زوجین با یکدیگر در ارتباط با یک موضوع است. در نتیجه تعارض با تفاوت های ادراکی شروع شده و رفتارها و عواطف بروز می کند.
نظریه برابری: درک افراد از برابری در روابط، به وسیله ارزیابی از نتایج مشخص می شود. اگر یکی از زوجین متوجه شود که روابط نابرابر باعث تنش روانی شده، این نقش ایجاد تعارض می کند. به طور مثال در یک زوج دو شغلی، یک شخص ممکن است در توزیع مسؤولیت های منزل احساس بی عدالتی کند.
نظریه تبدیل (معاوضه)[۸۴]: این نظریه نشان می دهد که تعارض نتیجه عدم تعادل روان شناختی بین هر یک از زوجین می باشد. به عبارتی آن ها در صدد دریافت حداکثر و حداقل هزینه هستند. بعضی از پاداش هایی که زوجین معاوضه می کنند مانند پول، خدمات، عشق، موقعیت ها و اطلاعات می باشد.
نظریه اسناد[۸۵]: این نظریه نشانگر این است که واکنش مردم به یک مشکل، بر مبنای عقایدشان در مورد علت مشکل است. اسناد دادن یک مشکل به یک شخص و به عهده نگرفتن مسئولیت تعارض، یک روش معمول برای ایجاد احساسی بهتر، بدون حل تعارض است.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
نظریه رفتاری: مطابق نظریه رفتاری آن چه اهمیت دارد، درک رفتار هر یک از زوجین در حین تعارض و سپس جستجوی رفتارهای جدید منتج از تعارض می باشد. به عبارت دیگر، تمرکز نظریه رفتاری روی تغییر رفتاری هر دو زوج می باشد. به عنوان مثال، همسری که تحقیر و انتقاد می کند، در حالی که دیگری به جای مواجهه کلامی و حل تعارض، اتاق را ترک می کند و این مسأله را به جای حل تعارض، تنها تعارض را افزایش می دهد.
نظریه رشدی[۸۶]: مطابق این نظریه، تعارض نتیجه تجارب زوجین در مراحل پیش بینی شده و پیش بینی نشده رشدی می باشد. این وضعیت در مراحل انتقالی از چرخه زندگی خانوادگی به وجود می آید که احتمال تعارض در روابط بیشتر می شود. به طور مثال، زوجی ممکن است که به درمانگر به این دلیل مراجعه کنند که با تولد اولین فرزندشان، روابط آن ها دچار مشکل شده و فاصله بین آن ها بیشتر شده و نارضایتی در روابط شان مشاهده می شود.
چرخه زندگی و تعارضات زناشویی
در فرایند تکوین خانواده تغییراتی به وجود می آید و برای درک مناسب چنین تغییراتی به چارچوب ذهنی مناسبی نیاز داریم که چرخه زندگی نام دارد. در واقع مفهوم چرخه زندگی یک چهارچوب مفید و ویژه است که مشکلات ارجاع شده برای خانواده درمانی را مفهوم سازی می کند (سعیدیان، ۱۳۸۲، ص۶۸). به عبارت دیگر در چرخه زندگی افراد ازدواج می کنند، بچه دار می شوند، کودکان رشد می کنند، روابط عمیق تر و گاهی سطحی می شود. این تغییرات ممکن است بعضی مواقع با تعارض توأم باشد و باعث اختلاف می شود، اما در مقایسه با تغییرات سریع، کم تر باعث گسیختگی رابطه می شوند. برای بسیاری از افراد، تغییر دادن فرد جهت انطباق با تغییر ایجاد شده، مشکل می باشد و به علت مقاومت آن ها در برابر تغییر، تعارض بوجود می آید.
دووال[۸۷] و میلر[۸۸] (۱۹۸۵)، فرایند تحول و تکوین خانواده را به هشت مرحله تقسیم می کند این مراحل عبارتند از:
زوج های بدون فرزند.
خانواده های بچه دار، که در آن ها کودک ارشد کمتر از ۳۰ ماه دارد.
خانواده های با بچه های پیش دبستانی که بزرگترین کودم آن ها دو سال و نیم تا شش سال دارد.
خانواده هایی با بچه های مدرسه رو، که کودک ارشد خانوده بین ۶ تا ۱۳ سال دارد.
خانواده هایی با بچه های نوجوان که بزرگترین کودک، ۱۳ تا ۲۰ سال دارد.
خانواده هایی که جوانان از آن ها جدا می شوند. این مرحله با عزیمت اولین بچه از خانه شروع می شود و با رفتن آخرین آن ها خاتمه می یابد.
والدین میانسال، از هنگامی که فرزندان آنها منزل را ترک گفته اند تا زمان بازنشستگی.
مرحله ی تعهدات اعضای خانوده، مرحله ی از بازنشستگی تا مرگ (به نقل از بارکر زیرنویس شود ، ترجمه ی دهقانی، ۱۳۷۵، ص۶۸، ۶۷).
السون و همکاران (۱۹۸۹)، نیز برای سیکل زندگی خانوادگی مراحلی شبیه به مراحل فوق را مطرح می کنند و معتقداند که میزان رضایت زناشویی در هر یک از مراحل متفاوت است. این مراحل عبارت اند از:
۱- زوج های جوان بدون بچه. ۲- خانواده با بچه های پیش دبستانی. ۳- خانواده با بچه های دبستانی. ۴- خانواده با فرزند نوجوان. ۵- خانواده با بچه هایی که شروع به ترک خانه می کنند. ۶- خانواده بدون فرزند، فرزندان در این مرحله خانواده را ترک گفته اند. ۷- خانواده در زمان بازنشستگی و پیری.
شلزینگر[۸۹] (۱۹۹۰)، براساس مطالعات خود روی ۲۹ زوج که حداقل ۱۵ سال از ازدواج شان گذشته و صاحب یک فرزند بودند، نتیجه می گیرند که: ۱- میزان رضایت زناشویی دارای یک افت پیوسته در دوران پس از ماه عسل است. ۲- رضایت زناشویی به صورت منحنی شکل می باشد که اوج آن در سال های آغازین و قعر آن هنگام تولد کودکان است و هنگامی بهبود می یابد که بچه ها خانه را ترک کرده اند (سلیمانیان، ۱۳۷۳، ص۹۸).
نتایج تحقیقات رولین[۹۰] و کانون[۹۱] (۱۹۷۴)، و اشپانیز[۹۲] ، لوئیس[۹۳] و کول[۹۴] (۱۹۷۵)، نشان می دهد که نقش های مربوط به نقش های زناشویی پس از استقلال زندگی فرزندان نسبت به زمانی که آنان در خانواده حضور داشته اند، کم تر شده است و زوج ها از رفتار خود نسبت به یکدیگر کم تر شکایت دارند (سیف، ۱۳۶۸، ص۸۷).
سبک های حل تعارض زناشویی
براساس نظریه رفتاری و هم چنین براساس الگوه های برقراری ارتباط، سبک هایی از حل تعارض زناشویی معرفی شده است:
اجتناب کردن: در این سبک افراد مسئولیت را به شخص دیگری واگذار کردن، چشم پوشی از عدم توافق و از موقعیت تعارض را کناره گیری می کنند.
ترغیب کردن: گاهی مواقع زن شوهر می کوشند یکدیگر را به فکر کردن درباره روش برخورد با مسأله ترغیب کنند و یکی از همسران ممکن است با قدرت بیشتر و با زور و با کلک دیگری را راضی یا ترغیب و طرف مقابل نیز سرانجام اطاعت کند.
مرافعه یا کوتاه آمدن: اگر هیچ یک از شرکای زندگی، کوتاه نیامد، این عدم توافق می تواند، تا حد یک بحث و جدل یا مرافعه مخرب تشدید شود، و یا یکی از زوجین در برابر احساس خشم تسلیم شود.
بلاتکلیفی: با این فرایند، همسران درباره راه حل ها بحث می کنند و بر آن ها نزدیک می شوند و اما هرگز به جواب نمی رسند و هیچ چیز فیصله یافته نیست. آن ها در حین جرو بحث ها صورت مسأله را پاک می کنند و هیچ گاه آگاهی کامل را تجربه نمی کنند.
آشتی کردن: راه دیگری برای رفع تعارض، آشتی کردن است یعنی رسیدن به راه حل از طریق مصالحه، در این جا زن و شوهر خاضعانه با شور و شوق به یکدیگر امتیازاتی می دهند.
مشارکت جویی : این فرایند از مصالحه فراتر می رود در این فرایند زن و شوهر درصدد هستند که راه حلی برای مسأله پیدا یا ابداع، که به نفع هر دوی آن هاست (میلر و همکاران، ترجمه بهاری، ۱۳۸۵، ص۴۸، ۴۷).
هاریت[۹۵](۱۹۸۵)، بیشتر همسران بدون در نظر گرفتن مسأله تمایل به تکرار الگوه های مشابهی در هنگام بحث دارند راهنمایی را برای سبک های اداره ای خشم تهیه کرد و این سبک به صورت دنباله رو[۹۶] دوری گزین[۹۷]، با کارآیی بالا[۹۸]، با کارآیی پایین[۹۹]، و سرزنش کردن[۱۰۰] نامگذاری کرده است:
افراد دنباله رو: در پی ایجاد ارتباط هستند به طوری که بتوانند نزدیکی و صمیمیت بیشتری به وجود آورند از آن جایی که صحبت کردند و بیان احساسات برای شان مهم است اگر همسرشان فضای بیشتری برای خود بخواهد احساس می کنند از جانب او طرد شده اند هنگامی که همسر یا فرد مهم دیگری از زندگی شان کنار می رود تمایل شدیدتری به دنباله روی پیدا می کنند.
دوری گزین ها: تمایل به ایجاد فاصله عاطفی احساسی دارند برای آن ها نشان دادن ضعف و وابستگی مشکل است و استرس های وارده را اغلب با پناه بردن به شغل شان اداره می کنند و هرگاه مسائل تشدید پیدا کنند ممکن است ارتباط را خاتمه دهند هرگاه احساس کنند که خواهان آن ها هستند احتمال کمتری دارند عواطف خود را بروز دهند.
افراد با کارایی پایین: به طور شاخصی در زندگی شان حوزه های متعددی وجود دارند که به نظر می رسد در آن ها انسجام کسب نکرده اند در شرایط استرس انسجام آن ها حتی کمتر هم می شود آن ها در ایفای قدرت و شایستگی خود در روابط صمیمی مشکل دارند.
افراد با کارایی بالا: جهت مشورت و کمک به دیگران در هنگام مواجهه با مشکلات سریع هستند گویی آن ها از این که چه چیزی برای خودشان و دیگران بهتر است آگاه اند و لذا اغلب به عنوان معتمد از آن ها یاد می شود این افراد در نشان دادن وجهه آسیب پذیر و ناکارآمد خود مشکل دارند.
سرزنش گرها: سرزنش گرها میل دارند که به استرس، با هیجان زیاد و رفتار پرخاشگرانه واکنش نشان دهند این ها دوست دارندکه برای تغییر دیگران تلاش کنند و به منظور خوب جلوه دادن خود آن ها را تحقیر کنند زوج ها اغلب در الگوه های از برخورد با تعارض قرار دارند که تغییر نمی کند صرف نظر از این ها اگر آن ها راجع به چیزی بحث کنند تمایل دارند که همان الگوه را دنبال کنند.
خانواده
یکی از عوامل مهم و مؤثری که در رشد و تکامل انسان نقش اساسی د ارد «خانواده» است. محیط خانواده بادوام تریم عاملی است که در رشد شخصیت افراد تأثیر می گذارد. زیرا تنها در خانواده است که کودک نخستین چشم انداز را از جهان پیرامون خود به دست می آورد و احساس وجود می کند یعنی می آموزد، چگونه غذا بخورد، لباس بپوشد، حرف بزند، معاشرت کند، همکاری نماید، محبت و احترام روا دارد و هم چنین در خانواده است که به آداب و رسوم ملی، مراسم دینی، وظایف فردی و حدود اختیارات و مسئوولیت ها پی می برد (پارسا، ۱۳۷۲، ص۶۷).
در حقیقت استحکام و استواری خانواده به ازدواج و رابطه زناشویی پایدار و بنیادین بستگی دارد بعنی هرگونه تزلزل و سستی در سازگاری زناشویی و یا وجود یک ازدواج ناموفق علاوه بر آن که آرامش روانی زوجین را مختل می کند و افسردگی و اضطراب را می ا فزاید، بقا و دوام خانواده را نیز در معرض تهدید قرار می دهد و فروپاشی خانواده مزید بر علت شده افسردگی و اضطراب همسران و دیگر مشکلات جسمی و روانی را پیش از پیش افزایش می دهد (کاظمی حقیقی، ۱۳۷۷، صاگر نقل قول مستقیم است شماره صفحه ذکر شود و مطالب در گیومه آورده شود در غیر این صورت شماره صفحه حذف شود۲۴). واضح است که کودکان چیزهای زیادی را از طریق تجربیات روزمره شان در تعامل با دنیای اجتماعی و فیزیکی یاد می گیرند آن چه یاد گرفته می شود در ژن ها وجود ندارد و هیچ گونه برنامه سازماندهی شده ندارد، و بر طبق یک برنامه زمانبندی شده خاص در درون متن اجتماع رخ می دهند، در این جا است که والدین در آن نقش ایفا می کنند (مک کوبی، ۲۰۰۰).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
از آن جا که خانواده، خود یک واحد اجتماعی است و ارزش ها و معیارهای اجتماعی از طریق آن به کودک منتقل می شود، به عنوان یک واسطه از لحاظ تأثیر محیط اجتماعی بر کودک، اهمیت فراوانی دارد. به سخن دیگر، چون خانواده کانون تولد و زایش فرزند است و پیش از وی شکل گرفته است، تا مرحله ای که فرزند به آگاهی و «شعور» کافی برسد، خواه ناخواه در تعیین سرنوشت، ساختمان روحی و نوع جهان بینی و طرز تفکر وی که خود برگرفته از محیط اجتماعی است، تأثیر فراوان دارد (احدی و محسنی، ۱۳۸۷).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
شیوه فرزندپروری و تعاریف آن
اصطلاح فرزندپروری از ریشه پریو[۱۰۱] به معنی “زندگی بخش” گرفته شده است. منظور از شیوه های فرزندپروری، روش هایی است که والدین برای ترتبیت فرزندان خود به کار می گیرند و بیانگر نگرش هایی است که آن ها نسبت به فرزندان خود دارند و هم چنین شامل قواعدی است که برای فرزندان خویش وضع می کنند. ولی باید پذیرفت که رفتارهای فرزند پروری به واسطه فرهنگ، نژاد و گروه های اقتصادی تغییر می کند (اسعدی، و همکاران، ۱۳۸۵، ص۶۷).
عکس مرتبط با اقتصاد
بامریند (۱۹۹۱)، فرزند پروری، شیوه تربیتی اعمال شده از سوی والدین است، که شامل مجموعه رفتارهای متعدد و گوناگون طبیعی و بهنجار می باشد که والدین به منظور کنترل کردن و اجتماعی نمودن کودک از استفاده می کنند، دو نکته مهم در این تعریف وجود دارد، اول این که شیوه تربیتی به معنی توصیف و تبیین رفتارهای متعدد و گوناگون، اما بهنجار و طبیعی والدین است، به عبارت دیگر رفتارهای نامناسب و نادرست والدین که می تواند نمونه های آن را در خانواده های آشفته و پریشان یا بیمار یافت، شامل نمی گردد. دوم این که، شیوه ی تربیتی بهنجار و طبیعی حول محور مسأله کنترل متمرکز است. واضح است که والدین در زمینه کنترل اجتماعی ساختن کودک و گسترۀ عملکرد خود با یکدیگر تفاوت دارند. اما با وجود همه تفاوت ها نقش اصلی همه والدین، تأثیرگذاری و آموزش و کنترل کودک است (غنی آبادی، ۱۳۸۰، ص۱۲).
مک کوبی و مارتی (۱۹۸۳)، شیوه فرزندپروری را دارای دو مولفه مهم دانستند: ۱- پاسخ دهی والدین ۲- تو قع والدین
پاسخ دهی والدین: به موضوعی اشاره می کند که والدین تا چه اندازه خود را با رفتارهای کودکان خودوفق می دهند و به ارضای نیازها و تقاضا وجود را در کودک پرورش می دهند، چنین فرایندی از طریق شناخت والدین از کودک و خصوصیات وی انجام می پذیرد (بامریند، ۱۹۹۱).
توقع والدین: اشاره می کند به درجه ای که والدین انتظارات و درخواست های از فرزندان خود دارند، و به رفتار مسئولانه اشاره می کند. این والدین معیارهای زیادی برای فرزندان تعیین می کنند و انتظار دارند فرزندان به آن ها دست یابند (استاتبرگ، ۱۹۹۳، ص۷۵).
هلر[۱۰۲] و میلر[۱۰۳] (۱۹۹۹)، فرزندپروری خوب کاری دشوار، اما رضایت بخش است. والدین همیشه مقتدر، سهل گیر و استبداری نیستند. اما والدین تمایل دارند، بیشتر از یک شیوه استفاده کنند (برجعلی ۱۳۷۸، ص۱۷). الگوی تعامل با تک تک فرزندان و جوی که به وسیله شیوه های فرزندپروری در خانه ایجاد می شود، می تواند ویژگی های ذاتی کودکان را تضعیف یا تقویت کند. هم چنین، آن چه که والدین به وسیله الگوه های خود در مورد ارزش های اخلاقی و مذهبی به فرزندان آموزش می دهند، کمک می کند تا آن ها حتی در برابر تمایلات زیستی یا تأثیرات همسالان انتخاب عاقلانه داشته باشند. در نهایت، والدین می توانند با فرهم آوردن فرصت هایی که محاسن فردی کودکان را تقویت می کند در تقویت می کند در شخصیت کودک تفاوت ایجاد کند. شیوه فرزند پروری، روش های که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند و در شکل گیری رشد و تکامل کودک در دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فروان و عمیقی دارد. مثلاً طرد کودک با فقدان ارتباط معنادار بین کودک و مادر سبب پیدایش و اختلال شخصیت می شود (شعاری نژاد، ۱۳۷۶، ص۸۹).
تاریخچه شیوه های فرزند پروری
در مورد شیوه فرزند پروری و تاریخچه آن باید گفت که در هر دوره با توجه به نگرش های اجماعی رایج نسبت به کودکان، شیوه تربیت و پرورش گزینش در مورد کودکان اعمال شده است. مثلاً در سه دهه نخست قرن گذشته روش های خشک و خشن بودند و در آن زمان، به والدین توصیه می شد با بغل کردن کودک به هنگام گریه کردن او را لوس نکنند، طبق برنامه ثابتی به او غذا بدهند و آداب توالت رفتن را در همان سال زندگی به او آموزش بدهند، جای تردید است که پدران و مادران زیادی این شیوه خشک را به کار بسته باشند. اما در هر حال توصیه متخصصان آن زمان چنین بوده است (رضایی، ۱۳۷۵، ص۶۸). شیوه های قدیمی فرزند پروری، روش های کنترل و تنبیه بدنی را برای جلوگیری از لوس کردن بچه ها تجویز می کردند، اما در نظریه های جدید تعلیم و تربیت تأکید بیشتر بر جنبه های روان شناختی ملایم همراه با استدلال و نصیحت است (کریمی، ۱۳۷۴، ص۳۷).
در طی سال های ۱۹۰۰ تا ۱۹۳۰ که اوج رفتارگرایی در آمریکا به رهبری جان بی. واتسون بود متخصصان، تربیت کودکان نوزاد را شیئی فرض می گردد که آن را به شکل نظام مندی می توان شکل داد و ظری کرد (طهوریان، ۱۳۷۳، ص۱۰۱). آن زمان به والدین توصیه می شد با بغل کردن کودک را لوس نکنند و طی برنامه خاصی به او غذا بدهند (اعم از این که گرسنه باشد یا نباشد)، آداب توالت رفتن را در همان سال اول زندگی به او آموزش دهند. این روش کاملاً خشک تا حدودی زیر نفوذ مکتب رفتارگرائی بود (براهنی و دیگران، ۱۳۸۶، ص۵۳).
در دهه ی ۱۹۴۰ روند شیوه های فرزند پروری در جهت سهل گیری و انعطاف پذیری بیشتری دگرگون شده در این دهه نظریه های فرزند پروری بر نفوذ مکتب روان کاوی قرار گرفت، مکتبی که در آن به امنیت عاطفی کودک و زیان های ناشی از کنترل شدید تکانه های طبیعی او تأکید می کرد. در دوره بنیامین اسباک به والدین توصیه می کرد که از شم طبیعی خود پیروی کنند و از برنامه های انعطاف پذیری که هم با نیازهای خود آن ها و هم با نیازهای کودک سازگاری دارد، استفاده کنند. در حال حاضر با پیشرفت جوامع و رشد منفی آن ها و فراهم نشدن امکانات بحث فرزند محوری مطرح است، که مطابق خواست و میل کودک رفتار کنند، و هر آن چه که خواست برای او فراهم کنند، که بحث با نظریات کانت که شیوه تربیت سخت را توصیه می کرد تا حدودی در تضاد است (رضایی، ۱۳۷۵، ص۳۴).
طبقه بندی انواع شیوه های فرزند پروری
طبقه بندی که در این پژوهش به کار رفته، براساس مطالعه ی بامریند است. مطالعه ی بامریند از شیوه های تربیتی رویکردی التقاطی است که به آسانی نمی توان آن را با نظریه خاصی مرتبط دانست. لازم به ذکر است که او شخصیت والدین را جدای از عقاید و رفتارهای آن ها نمی داند و به طور مجزا به بررسی آن ها نمی پرداند (بامریند و بلک، ۱۹۶۷، ص۸۶).
طبقه بندی بامریند از تحلیل عمیق و چند روش تعامل والد- کودک حاصل آمد. او مادران و پدران را در هنگامی که با کودکان سه، چهار ساله خود در یک تکالیف ساخت مند شرکت می جستند مشاهده کرد و ارزیابی که در این داده ها در خانه و محیط های آزمایشگاهی جمع آوری شدند وی هم چنین مصاحبه های با والدین ترتیب داد که ابعاد مورد سنجش عبارت بودند از: کنترل والدین، معقول بودن درخواست ها والدین، ارتباط والد-کودک و مهرورزی والدین. کنترل والدین به صورت آن دسته از رفتارهایی تعریف شد که در خدمت جامعه پذیری کودک قرار دارند. این امر به صورت توانایی والدین در اعمال رهنمود، ثبات، توانایی تحمل رفتارهای نامطلوب و استفاده از مشوق ها مورد اندازه گیری قرار می گرفت. متغیرهای معقول بودن درخواست شامل درجات توانایی والدین در آموزش مهارت های لازم به کودک برای استقلال عقلانی، اجتماعی، هیجانی او و اجازه به کودک برای تصمیم گیری مستقل بود. بامریند با مطالعه الگوه های استقلالی، رهنمودی، مشارکت در بحث و گسترش آن در زمینه مسائل مورد اختلاف و مشخص کردن منابع قدرت، به تفکیک رفتارهای ارتباطی مبادرت ورزید. سهولت کلام، خودانگیختگی و وضوح رهنمودها نیز مورد اندازه قرار گرفتند. آخرین بُعد مورد مطالعه مهرورزی بود. این امر به عنوان کارکرد مراقبت تعریف شد (بامریند و بلک، ۱۹۶۷، ص۸۶). بامریند در دو محیط خانه و آزمایشگاه به مطالعه ی متغیرهایی پرداخت که کودک را خشنود می سازد، از او حمایت می کنند؛ و از تشویق و تقویت مثبت استفاده می کنند. او هم چنین به بررسی درجات مراقبت از کودک، محبت به شکل دلگرمی، اطمینان دهی و مهرورزی، فقدان رفتارهای خصمانه والدین و دلواپسی به شکی گذران وقت با کودک و شرکت در فعالیت های و تفریحات او پرداخت (بامریند، ۱۹۷۱).
بامریند (۱۹۷۱)، تحلیل رفتار کودک و والدین سه شیوه تعاملی متمایز را آشکار ساخت: مقتدرانه، سهل گیر و استبدادی.
شیوه مقتدرانه:والدین در الگوی اول نسبت به سایر والدین واقعیت ها و بینش های شناختی را به کودکان خود منتقل می سازند و تمایل بیشتری برای پذیرش دلایل کودک در رد یک رهنمود از خود نشان می دهند. این والدین سخنوران خوبی هستند و اغلب برای مطیع سازی از استدلال و منطق بهره می گیرند و نیز به منظور توافق با کودک از ارتباط کلامی استفاده می کنند. آن ها ظاهراً تحمل مقاومت در برابر قهر و غضب کودک را دارند. والدین مقتدر به آغاز تعامل کودک، به گونه و درجه ای پاسخ می گویند که معمولاً برای کودک خشنود کننده است. والدین مقتدر به تلاش های کودکان در جهت حمایت و توجه پاسخ می دادند و از تقویت های مثبت بیشتری استفاده می کنند. علاوه بر این والدین مقتدر در ابراز محبت و تفاهم والد-کودک به طور چشمگیری نمرات بالاتری می گیرند و در تمام متغیرهای دربرگیرنده بُعد محبت هست رتبه های بالاتری احراز می کنند. والدین کودکان مقتدر با بیان آشکار آن چه از کودک انتظار می رود. به ایجاد توازن بین مهرورزی شدید، کنترل شدید، خواسته های فزاینده می پردازند. براساس تعریف ساختاری، والدین مقتدر همواره در تلاش اند خواسته های کودک را به شیوه عقلانی و موضوع مدار هدایت کنند، روابط کلامی را تشویق کنند و کودک را در جریان علت و منطق نهفته در روش خود قرار دهند و به ویژگی های بیانی و ابرازی و نیز استقلال رأی و ثبات قاعده مند ارزش دهند. بدین ترتیب این والدین در نقاط اختلاف والد-کودک کنترل شدیدی را اعمال می دارند، اما کودک را در این باره محدود نمی سازند. این والدین حقوق ویژه خود را به عنوان یک بزرگسال شناخته اند اما علایق فردی و ویژگی های خاص کودک را نیز می شناسند. والد مقتدر کیفیات کنونی را می پذیرد اما برای اعمال آنی، معیارهایی را نیز معین می کند، والدین برای کسب اهدافش علاوه بر زور بر استدلال نیز تکیه می کند. او تصمیم های خود را بر پایه توافق گروه یا امیال فردی کودک بنا نمی کند. و در عین حال خودش را نیز از خطا و اشتباه مصون نمی داند و اعتقاد ندارند که تصمیمات او وحی منزلند. بامریند (۱۹۶۸)، کودکان والدین مقتدر در مقیاس های هم چون فعال بودن، اعتماد به خود، استقلال رأی یا خودداری رتبه های بالایی را به خود اختصاص می دهند. این کودکان واقع گرا، با کفایت و خشنود توصیف شده اند (باقری، ۱۳۷۲، ص۹۹، ۹۸).
شیوه ی سهل گیر: والدین سهل گیر در ابعاد کنترل و خواست های خود معتدل و پائین از این سطح هستند و در مهرورزی حد وسط سه الگوی موجود را به خود اختصاص می دهند. خانواده والدین سهل گیر، نسبتاً آشفته است. فعالیت های خانواده نامرتب و ا عمال مقررات اهمال کارانه است. براساس گزارش های موجود، هر دو والد کنترل اندکی را بر کودکان شان را دارند. این والدین هم چنین در خصوص انضباط کودک از نگرش های متعارض برخورد دارند. والدین سهل گیر در عین حال که به ظاهر نسبت به کودکان خود حساس هستند، اما توقع چندانی از آن ها ندارند. فقدان خواسته های معقول همراه با خودداری از ارائه و درگیری با کودک، همواره از ویژگی های این شیوه به شمار می رود. این والدین به ندرت به فرزندان خود اطلاعات صحیح را با توضیحات ارائه می دهند. در عین حال والدین سهل گیر در توانائی های کنترل، والدی زورگو و سرکوب گر هستند. آن ها از روش های احساس گناه و انحراف استفاده می کنند، این والدین هم چنین، در بیشتر موارد در مواجهه با بهانه جویی و شکایت کودک سر تسیلم فرو می آورند. والدین سهل انگار در نشان دادن محبت با والدین مقتدر تفاوت فاحشی ندارند، مادر کودک را از محبت خود محروم می کنند و به تمسخر او می پردازند و یک والد سهل گیر در تلاش است تا به شیوه ای موافق و هم سو با تکانه ها، امیال و اعمال کودک رفتار کند. او درباره خط مشی خود با کودک مشورت می کند و قواعد خانواده را برای توضیح می دهد. این والدین ها توقع چندانی برای انجام کارهای منزل و رفتار صحیح از کودک خود ندارد. او خود را به کودک هم چون منجی معرفی می کند که هرگاه بخواهد، می تواند از آن استفاده کند و نه به عنوان عاملی فعال که مسئوول شکل دهی یا تغییر رفتار کنونی یا آنی کودک است او به کودک اجازه می دهد که تا حد امکان خود به تنظیم فعالیت هایش بپردازد. از اعمال کنترل اجتناب می ورزد و پیروی از معیارهای مشخص نشده برونی را تشویق نمی کند.
شیوه ی استبدادی: نمایش قدرت والدین اولین عاملی است که این شیوه را از دو شیوه دیگر متمایز می سازد. این والدین بسیار پرتوقع بوده و پذیرای نیازها و امیال کودکان نیستند. پیامدهای کلامی والدین یک جانبه و فاقد همنوایی عاطفی است. والدین مستبد غالباً هنگام اعمال رهنمودها، دلیلی ارائه نمی کنند و به تشویق پاسخ های کلامی می پردازند و هم چنین تا آن جا که ممکن است در برابر استدلال کودکان خود به تعابیر موضوع نمی پردازند. والدین مستبد نسبت به سایر والدین در میزان مرغوب شدن در برابر رفتارهای نامطلوب در حد متوسط قرار دارند (بامریند، ۱۹۶۸).
در میان این سه الگوه، الگوی استبدادی کم ترین مهرورزی را اعمال می کند به ویژه این والدین به ندرت در تعاملی که منجر به خشنودی کودک شود، شرکت می جویند. والدین مستبد عموماً نسبت به تلاش های کودکان برای حمایت و توجه بی تفاوت اند و به ندرت از تقویت مثبت استفاده می کنند. ابراز محبت در این الگوه در پائین ترین سطح خود قرار دارد. این مادران تائید همدلی و همدردی اندکی را نسبت به فرزندان خود ابراز می کنند و شواهد اندکی مبتنی بر روابط عاطفی قوی بین مادر و فرزند وجود دارد. براساس گزارش های موجود این مادران برای کنترل کودکان خود از شیوه ایجاد ترس استفاده می کنند. و نکته جالب توجه آن است بین والدین مستبد و فرزندانشان هیچ گونه تفاهمی وجود ندارد براساس شیوه تعریف استبدادی نشان گر والدی است که می کوشند رفتارها و نگرش های کودک را براساس یک دسته معیارهای رفتاری شکل داده و کنترل و ارزیابی کنند. معیارهایی که معمولاً مطلق بوده و قدرتی بالاتر آن ها را تعیین کرده است. او اطاعت کودک را یک حسن تلقی می کند و در مواقعی که اعمال رفتار کودک رفتار کودک در تعارض با معیارهای رفتاری قرار می گیرد، از تنبیه و اعمال زور برای مهار خواسته کودک استفاده می کند. او به القاء ارزش هایی هم چون احترام به قدرت و احترام به کار، احترام به حفظ نظم و ساختار نسبی باور دارد. براساس مشاهدات بامریند کودکان والدین مستبد نسبت به کودکان والدین مقتدر در برقراری رابطه به همتاها و احراز موضع فعال و نیز استقلال رأی در رتبه های پایین تر قرار می گیرند و این کودکان هم چنین به صورت افرادی با خصومت نافعال، منزوی و غم زده، آسیب پذیر نسبت به فشار و محتاط توصیف شدند.
دارلین و استنبرگ (۱۹۹۳)، مدلی را مطرح کردند که در آن چهار شیوه فرزندپروری روی شکلی نمایش داده شده است. این شکل از چهار بُعد کنترل، پذیرش، بی توقع بودن و طرد کردن تشکیل شده است. زمانی که ابعاد در کنار یکدیگر قرار می گیرند، شیوه های مختلف فرزندپروری به وجود می آید که هر شیوه ویژگی های خاص خودش را دارد که به صورت مفصل در مورد آن ها مطالبی مطرح شد. زمانی که بُعد کنترل و بُعد پذیرش با هم تلفیق شوند، شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو بُعد شیوه ی مقتدرانه خواهد بود. زمانی که بُعد پذیرش با بُعد بی توقع بودن با هم تلفیق شوند، شیوه فرزندپروری حاصل از تلفیق این دو شیوه فرزندپروری سهل گیر خواهد بود، زمانی که بُعد بی توقع بودن و بُعد طرد کردن با هم تلفیق شوند، شیوه فرزند پروری حاصل از تلفیق این دو شیوه اغفال کننده یا مسامحه کار خواهد بود و زمانی که بُعد طرد کردن و بُعد کنترل با هم تلفیق شوند شیوه فرزند پروری حاصل از تلفیق این دو شیوه استبدادی خواهد بود (دارلین و
استنبرگ، ۱۹۹۳).
شکل۳-۱ مدل دارلینگ ـ استنبرگ
الگوه های جدید فرزندپروری بامریند