شخصیت نوعی هم دارد . شخصیتی را با عمل و رفتاری مشخص که نماینده گروهی از مردم یا درباریان است ، چه منفی و چه مثبت ، می آفریند ومعرفی می کند . مانند (آینده نگری بونصر مشکان در ماجرای امیر محمد که شخصیت اورا قابل تعمیم به پدریان می کند.)
« گفتم زندگانی خداوند دراز باد ، دارم نصیحتی چند ، اما اندیشیدم که دشوار آید که سخن تلخ باشد و سخنانی که بنده نصیحت آمیز باز نماید ، خداوند باشد که با خاصگان خویش بگوید و ایشان را از آن ناخوش آید و گویند :« بونصر را بسنده نیست که نیکو بزیسته باشد ؟ دست فرا وزارت و تدبیر کرد !» وصلاح بنده آن است که به پیشه دبیری خویش مشغول باشم و چشم دارد که که وی را از دیگر سخنان عفو کرده آید . گفت : البته همداستان نباشم وکس را زهره نیست که در این ابواب با من سخن گوید ، چه محل هر کس پیداست . گفتم : زندگانی خداوند دراز باد ، چون فرمان عالی براین جمله است ، نکته یی دو سه باز نماید ودر باز نمودن آن حق نعمت خاندان بزرگ را گزارده باشد . خداوند را بباید دانست که امیر ما ضی مردی بود که وی را درجهان نظیرنبود به همه بابها ، و روزگار او عروسی آراسته را مانست ، و روزگار یافت و کارها را نیکو تامل کرد ودرون و بیرون آن را بدانست و راهی گرفت و راه راست نهاد وآن را بگذاشت و برفت . وبنده را آن خوش تر آید که امروز بر راه وی ر فته آید و گذاشته نیاید که هیچکس را تمکین آن باشد که خداوند را گوید که « خلال کار بد کرد ، بهتر از آن عیبایست » تا هیچ خلل نیفتد . و….. گفت :« سخت نیکو سخنی گفتی و پذیرفتم که هم چنین کرده آید ».
رمان نویسان گاهی اوقات شخصیت هایشان را با توصیف ظاهر آنان به خواننده معرفی می کنند و در بخشش های دیگر به تجزیه وتحلیل ماهیت روانی و اخلاقی آنها می پردازند به درون شخصیت ها رفته وعادات ، طبیعت ، خصلت و مکنونات قلبی شان را آشکار می کند. این ویژگی را در توصیف بوسهل زوزنی می بینیم.
« این بوسهل مردی امام زاده ومحتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده – و لا تبدیل لخلق الله – و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی ، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فرو گرفتم– و اگر کرد ، دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده می زدندی که وی گزاف گوی است.»
ازهنرهایی دیگر بیهقی در شخصیت نهایی ، طراحی های متعدد از نکات برجسته آدم هایش است ، آن شخصیت را در ذهن خواننده جا می دهد مثلا برای دهن بین بودن مسعود از زبان علی قریب :
«………….. اما دانم که این عاجزان این خداوند زاده را بنگذارند تا مرا زنده ماند که بترسند ووی بدین مال و حطام من نگرد وخویش را بدنام کند.»
بیهقی خالقی منصف است . اگر شخصیت مثبت او اشتباه کند . آن را بیان می کند و اگر شخصیتی منفی از مسأله ای انحرافی مبرا بود، از او دفاع می کند.
۲- طرح :
طرح بسیار قوی است . حوادث و وقایع را درچارچوبی از قبل تعیین شده ، انتظام
می بخشد و در آن اتفاقات را به گونه ای به هم پیوند می دهد که مطلب در عین استقلال ، جزئی از کل به حساب می آید .
۳- محتوی:
در رمان معمولا صحبت از بحران های اخلاقی و عاطفی و حوادث و موقعیت هایی که در محدود مشاهده همه ما است به میان می آید . بر رمان فرض است تا بی ابهام ، ملاک و معیارهای احساسی واخلاقی که بشر بر اساس آنها می زید و نیز به تمامی مسائل اخلاقی و رفتاری که هر روز در احاطه آنها قرار دارد بپردازد بعضی از نویسندگان فقط لفاظی می کنند اما درون مایه کار بیهقی از واقعیت ومضمونش خود جامعه است از چهره مسعود پرده
بر می دارد از ظلم دربار می گوید وشخصیت منحط درباریان را نشان می دهد برای مثال چهره اصلی وشخصیت تاریخ بیهقی سلطان مسعود است که از خلال حوادث مختلف تاریخ بیهقی ، این حقیقت ، آشکارا به چشم می خورد که مسعود پادشاهی با سواد و درس خوانده و معلم دیده بوده است . وی در فارسی خواندن و نوشتن به تصدیق گواهانی چون بونصر مشکان و بیهقی و عبدالغفار ، درخاندان غزنوی بی نظیر بوده است . بیهقی می گوید : « نامه را امیر توقیع کرد و به خط خویش فصلی زیر نامه نبشت سخت قوی ، چنان که او نبشتی ملکانه » . مسعود از علم مهندسی نیز مطلع بود ودر هندسه ومهندسی آیتی بوده است .
سلطان مسعود غزنوی مردی است که گویی سوگند خورده دمی به یاد رعایای خود نباشد ودمی ازخوش گذرانی دست برندارد . سربازارن می روند و به ضبط و توقیف اموال رعایا مشغول می شوند ، امیر هم درکنار سربازانش به نشاط و شراب مشغول است ، چنان که دمی از باده گساری نمی آساید .
وقتی که سلطان مسعود در دندانقان شکست می خورد ، می گوید :« غم خوردن سودی ندارد پس به سر نشاط باز می شود و شراب می خورد ».
سلطان مسعود ، امیری مستبد و خود سر بوده است و گاهی به صراحت به استبداد رای خود نیز اقرار می کند . چنان که در نامه ای که پس از شکست دندانقان به ارسلان خان ، خان ترکستان می نویسد ، اشاره می کند که رای درست آن بود که سوی هرات می رفتم ، همان طوری که به من گفتند . « اما مارا لجاجی و ستیزه ای گرفته بود خواستیم که سوی مرو رویم آن نادره (شکست دندانقان ) افتاد . سوی مرو رفتیم و دل ها گواهی می داد که خطای محض است ».
سلطان مسعود ، به رغم خود رایی اش به « مشورت » سخت معتقد است . بیهقی در جاهایی دیگر ، شخصیت سلطان مسعودرا این گونه بیان می کند که او زود تحت تاثیر سخنان اطرافیان خود قرار می گیرد . « از خداوند هیچ عیب نیست . عیب از بدآموزان است .»
یکی از شگردهای سلطان مسعود این است که وقتی می خواهد دست به کاری بزرگ و ناپسند بزند چون می داند کارش توجیه پذیر نیست ، خود از شهر خارج می شود. چون فرمان می دهد حسنک را بردار کنند، قصد شکار و نشاط سه روزه می کند وبا ندیمان وخاصگان ومطربان از شهر خارج می گردد.
سلطان مسعود صفات پسندیده هم داشت ، از قبیل : شرم ، حلم ، رحمت ، بزرگی و کریمی . چنان که وقتی بوسهل زوزنی در شهر بلخ در امیر می دمید که حسنک را بردار باید کشید ، می خوانیم :
« امیر بس حلیم وکریم بود ، جواب نگفتی » بیهقی اضافه می کند:« توان گفت از وی کریم تر وحلیم تر پادشاه نتواند بود». در داستان بوسعید سهل نیز بیهقی نوشته است :« امیر مسعود را شرمی ورحمتی بود تمام .»
صفت پسندیده ی دیگر سلطان مسعود، حق شناسی و قدر دانی اوست . سبب انتخاب خواجه احمد حسن را به وزارت چنین ذکر می کند: « خواجه به روزگار پدرم آسیب ها و رنج ها دیده است وملامت کشیده .»
مهم تر از همه ، آن است که بیهقی در خطبه ی مجلد دهم تاریخ خود ، به کنایه ، همه ی چیزهای گفتنی را درباره ی ولی نعمت خود گفته و پوشیده به بی لیاقتی او نیز اشاره کرده است .« چه بود ازآن چه باید پادشاهی را که امیر مسعود- رضی الله عنه – را آن نبود ، از خشم و خدمتکاران واعیان دولت وخداوندان شمشیر و قلم و لشکر بی اندازه و پیلان و ستور فراوان و خزانه ی بسیار ؟ اما چون تقدیر چنان بود …………. این ملک – رحمه الله علیه – تقصیری نکرد، هر چند مستبد به رای خویش بود وشب و شب گیر کرد ، و لکن کارش بنرفت که تقدیر کرده بود ایزد ، عز ذکره ، در ازل الآزال که خراسان چنان که باز نمودم رایگان از دست وی برود و خوارزم وری وجبال هم چنین .»
۴-فضا : زمان ومکان با هم فضا را تشکیل می دهند. بیهقی در فضا سازی دستی قوی دارد ، سعی می کند حوادث را به گونه ای پیش خواننده مجسم کند که او احساس کند از نزدیک شاهد ماجراست .
گنجینه لغات واصطلاحات ، تسلط ، ترکیب وبار معنایی کلمات ، تقدّم و تأخر ترکیبات . دستکاری درنظام متعارف جمله بندی و دخل تصرف در ژرف ساخت جمله ها . تسلط به فنون بلاغی و فصاحی ، شناخت صرف و نحو و تخیل قوی و بیانی رسا به نویسنده کمک می کند تصاویر و فضاهایی بی نهایت بدیع و خوش منظر را بیافریند (توصیف جنگ داندانقان).
۵- زاویه دید :
اولین نکته ای که در این موضوع به نظر می رسد حدود اعتبار اسناد و منابع کار بیهقی است که همه اطلاعات او برآنها متکی است . در درجه اول بسیاری از مندرجات تاریخ وی چیزهایی است که به چشم دیده و با اصطلاح خود او « از دیدار خویش» نوشته است .
درخلال تاریخ بیهقی مکرر می بینیم نویسنده برای جلب توجه خواننده تصریح
می کند که خود در فلان واقعه حاضر بوده ودرکجا قرار داشته ، چه گفته وچه شنیده است . شگفت آن که دقت نظر بیهقی حتی از روزگار کودکی قابل ملاحظه است وچه بسا که خاطرات آن عهد مدد کار اوست . مثلا درباره بوالمظفر برغشی می نویسد : « من که بوالفضلم این بوالمظفر را به نیشابور دیدم در سنه اربعمائه پیری سخت بشکوه ، دراز بالای و روی سرخ ، وموی سفید چون کافور ، دراعه سپید پوشدی با بسیار طاقه های ملحم مرغزی واسبی بلند بر نشستی ، بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه و جناغی ادیم سپید غاشیه رکابدارانش در بغل گرفتی …………. دیدم اورا که به ماتم اسماعیل دیوانی آمده بود ومن پانزده ساله بودم ».
از مشهودات بیهقی که بگذریم ، یک دسته دیگر از مدارک او به نقل از اشخاص دیگرست که شاهد واقعه وموضوع بوده اند ومورد اطمینان بیهقی هستند . وبسیاری دیگر از روایات از قول بونصر مشکان است که بیهقی به او بسیار اعتقاد دارد .بیهقی، ۱۳۸۹
فصل پنجم:
مبانی جامعه شناسی در تاریخ بیهقی
۵-۱٫آداب و رسوم و تشریفات درباره غزنه از خلال تاریخ بیهقی :
رسم ها و عادت های هر قوم و دسته و طایفه ای نمودار میزان تمدن و فرهنگ آن قوم و ملت است و از میان آن می توان سایه روشن های اجتماعی مردمی را شناخت و به آراء و اندیشه ها و سلیقه های آنان پی برد. در مطالعه ی تاریخ بیهقی کلیاتی از برخی از آداب و رسوم به چشم می خورد و آنچه در این کناب منعکس است، بیشتر از مقوله تشریفاتی است که یک حکومت پوشالی و عوام فریب را به گونه ی حکومتی ایران و اصیل و مایه دار و با سابقه و دوستدار ایرانیان نشان دهد و عادات و آدابی که ایرانیان طی سال ها بل، قرن ها کسب کرده اند یک جا در پای غزنویان بریزد، تا سنگ گران حقارت و بی نسبی از پایشان برداشته شود و محمود و مسعود و مودود و دیگران بتوانند خودشان را هم رنگ جماعت ایرانی قلمداد کنند و با جلب اعتماد ایرانیان، بی دغدغه ی خاطر به فرمان روایی بپردازند.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
اینان به ظاهر دوست دار اسلام و دوست دار ایران بودند. نوروز و مهرگان و سده را به خاطر ایرانیان، زیرا در ایران پیش از اسلام به جز جشن های نوروز و مهرگان که دو جشن اصلی ایرانیان به شمار می رفت، جشن های دیگری هم با شکوه خاصی برگزار می شده است. هر روز از ماه نام خاصی داشت و هر گاه نام روز با نام ماه یکی می شد آن روز را جشن می گرفتند. و عید فطر و اضحی را به خاطر خلیفه و هر دو را در حقیقت برای محکم کردن پایه های سلطنت خود جشن می گرفتند. مسعود غزنوی شراب می نوشید و وقتی از باده سرمست می شد، دست و صورت و ذهان خود را آب می کشید و وضو می ساخت و نماز می گذارد.
غزنویان به تقلید ایرانیان، نظامی مرتب در کار حکومت برقرار می کردند، با رِعام ترتیب می دادن. مجالس جشن و سرور و نشاط و شادمانی برپا می ساختند و در این مجالس هدیه و نثار و پیشکش می کردند، خلعت های گران بهای زیبا، انجام وصله به شکرانه ی سلامتی و شادمانی و رسیدن و رساندن به مقام و از این قبیل تشریفات ترتیب می دادند. همچون اقوام متمدن و پیشرفته استقبال و بدرقه به جا می آوردند که همه نمودارآسایش و راحتی و بسط فکر و اندیشه و سرانجام نشانه ی یک سلطنت به ظاهر بی آفت و استوار و پا برجاست!
بیهقی بیشتر این مراسم ها را با همه ی ریزه کاری های آن به تفصیل بیان کرده و از سر برخی با شتاب بیشتری گذشته است که خق با اوست. زیر می ترسیده که (( طول و عرض این تاریخ)) زیاد از حد شود. این تشریفات به حدی وسیع و جالب و مجلل و تماشایی است که می توان هر یک را به عنوان موضوعی جداگانه مورد بررسی قرار داد. از آن جمله است :
بر تخت نشستن امیر، انتخاب وزرا و صاحبان مشاغل، خلعت بخشیدن و خلعت پوشیدن، رسم استقبال، مراسم خطبه، پذیرفتن رسول خلیفه، بار دادن و مجالس مهمانی و نشاط، جشن های رسمی و اعیاد، عروسی ها، مجالس شراب، مراسم نثار و هدیه، رسم تعزیت و از این قبیل … (یاحقی، ۱۳۸۸ : ۳۲۷-۳۲۸)
بنابراین در تاریخ بیهقی به جشن های ملی – ایرانی و مذهبی توجه شده که از خلال آن ها می توان به چگونگی برگزاری جشن ها و به طور کلی آیین های شادمانی و میزان توجه به آن از سوی مردم و حاکمان پی برد و تحرک و شادابی مردم را نسبت به آن ها دریافت.
پیش از فرا رسیدن مراسم کلوخ انداختن بر پا می شد و امیر روزهای بیش از این ماه را به شکرانه فرصتی که برای شراب خواری و نشاط باقی بود به شادمانی و باده خواری می گذرانید و در پایان این ماه که عید فطر باشد علاوه بر نشاط و شراب و فراهم کردن بساط شادمانی سفره ها و خوان های مفسل به مناسبت پایان ماه روزه گسترده می شد. (یاحقی، ۱۳۸۸: ۳۴۱)
(( … امیر نشاط این جشن و کلوخ اندازی، که ماه رمضان نزدیک بود، بدین کوشک و بدین باغها تماشا میکرد و نشاط شراب میبود. پس ماه روزه را کار بساختند و روز دوشنبه روزه گرفتند … ) (بیهقی، ۱۳۸۹ : ۷۲۲)
۵-۲٫آیین های ازدواج در تاریخ بیهقی
آن چنان که در تاریخ بیهقی که تاریخ نا سوتی ماست غیبت زنان در متن بیهقی نمادی از غیبتشان در عرصه علنی اجتماع آن زمان است. بنابراین تاریخ بیهقی و کتاب های مشابه آن را می توان، از این لحاظ، مصداق بارز ((تاریخ مذکر)) دانست. زنان در دوران غزنویان حضور اجتماعی و سیاسی کم رنگی داشتند. (باسورث کلیفورد ادموند، ۱۳۸۴، ۱۷۳)
با وجود اینکه، اصولاً ، اقوام ترک در سرزمین های اولیه خود، و با آداب و رسوم بومی خویش به زن اهمیت بسیاری می دادند و زن دوشادوش مرد کار می کرد. (بیانی، ۱۳۷۴: ۷۹)
در منابع تاریخی از جمله تاریخ بیهقی کمتر به نقش اصلی زنان پرداخته شده و مطالبی که در مورد زنان نقل شده به صورت حاشیه ای است چرا که ((سلطان)) قهرمان اصلی لیک تاریخی و از جمله تاریخ بیهقی است.
بنابراین اگر زنان، نامی به میان آمده، در ارتباط با سلطان و یا اطرافیان وی بوده است. بیهقی از زنان و کنیزان حرم سرای سلطان نام می برد و به توصیف آنها می پردازند و در بعضی موارد به نقش سیاسی و فرهنگی آن ها اشاره می کند هر چند به این امر معتقد است که میان مردان و زنان تفاوت بسیار است)). او از ((مادر حسنک وزیر)) و (( مادر عبدالله بن زبیر)) به واسطه صبر و مقاومتی که در مرگ فرزندان از خود نشان دادند ستایش می کند و هر چند که به قهرمانی آنها اعتقاد دارد لیکن زمام داری را کار زنان نمی داند. (بیهقی، ۱۳۲۴ : ۳۷۹)
آنچه در این کتاب منعکس است، بیشتر از مقوله تشریفاتی است که یک حکومت توخالی و پوشالی و عوام فریب را به گونه حکومتی اصیل و مایه دار و دوست دار ایران و ایرانی نشان دهد و عادات و آرایی را که ایرانیان، طی قرن ها به دست آورده اند، یک جا در پای غزنویان ]یعنی مهاجمان تورانی نژاد حکومت یافته بر ایران[ بریزد; تا سنگ حقارت و فرومایگی و بی اصالتی از پیش پایشان برداشته شود و سلطان محمود و سلطان مسعود و سلطان مودود … بتوانند خود را هم رنگ جماعت ایرانی قلمداد کنند و با جلب خود، هراس و یاس در دل ایرانیان به وجود آورند.
یکی از این آداب و رسوم را که ابوالفل بیهقی، گاه با ریزه کاری های آن، به تفیل سخن رانده است، رسم ازدواج و مراسم نثار و هدیه و جشن های هنگام عروسی است که در دربار مسعود (۴۲۱- ۴۳۲ ق) و امیر زادگان معاصر وی رایج بوده است.
اما مبنای عروسی های با شکوهی که در تاریخ بیهقی آمده – چه آنهایی که به شخص سلطان مسعود مربوط است و چه آنهایی که به امیران و شاهزادگان – اغلب برای ایجاد روابط دوستانه بین دربار و حکام ولایات بزرگ و دور دست بوده است. (بیهقی، فیاض، ۱۳۷۱: ۲۱۴) و زنان چون هدیه ای که از جانب سلطانی، بسلطان دیگر واگذار می شده ، و سپس در گوشه ای نهاده، و فراموش می گردیده ، بوده اند. ( یاحقی، ۱۳۸۸: ۸۱)
در این مراسم ها، رسم بر آن بوده که پیکی یا دانشمندی همراهِ چندین خدم و حشم و نامه ها و پیام های نیکو، برای خواستگاری به خانه عروس می فرستادند. دختر نیز باید نجیب زاده باشد، با اصل و نسبی نیکو (مادری شریف داشته باشد) و غلام و کنیز هم نباشد.
به عنوان نمونه آنجا که سلطان مسعود از دختر قدرخان، خاقان ترک، خواستگاری می کند، طی نامه ای که برای پدر دختر می فرستد یاد آور می شود که : (( ما را رای افتاده است که تا از جانب خان، دو وصلت باشد; یکی به نام ما، و یکی به نام فرزند ما ابوالفتح مودود – وام تاییده – که مِهتر فرزندان ماست، و بعد از ما ولی عهد ما، در مُلک، وی خواهد بود. آن ودیعت که به نام ما نامزد کنند، از فرزندان و سرپوشیدگان کرائم باید که باشد، از آنِ خان. و دیگر ودیعت، از فرزندان امیر، فرزند بغراتگین، که ولی عهد است; امّا چنان باید که این دو کریمه، از خاتونان باشند، کریم الطرفین.
اگر بیند خان، و ما را بدین اجابت کند، چنان که از بزرگی نفس، و همّت بزرگ، و سماحت اخلاق وی سزد، که هیچ حال روا نباشد و از مروت نسزد که ما را اندرین، رد کرده آید)). (بیهقی، تصحیح فیا، ۳۷۱: ۲۱۴)
از این قسمت نکاتی چند استنتاج می شود، یکی این که : نسب، و مقام مادر اهمیت بسیار داشته است، می بینیم که مسعود، بدان اکتفا نمی کند که همسر وی، و آن پسرش، دختر قدرخان ، و دختر پسر وی باشند بلکه مادر آنان نیز باید از خاندانی نجیب و اصیل باشد. (یاحقی، ۱۳۸۸ :۸۲)
به هر حال، پدر عروس، چه با میل و رغبت و چه ناراضی،باید با این ازدواج موافقت می کرد. آن وقت از جانب سلطان، هدایایی فرستاده می شد و مهد میبردند. چون معمولاً عروس در شهری دور دست بود، مدتی دراز (گاه بیش از یک سال)، این رفت و آمد طول می کشید تا عروس به خانه داماد در آید و هنگامی که مهد عروس به دروازه شهر می رسید، جماعت بسیاری از زنان و محتشمان، به استقبال عروس می رفتند. در این موقع، مرسوم بود که هنگام غروب و شامگاهان، عروس به دروازه شهر نزدیک شود و چنانچه زود تر می رسیدند تا تا شامگاه صبر می کردند و در میان شمع و قندیل ها و شعله ها، او را به شهر وارد می ساختند. در عروسی سلطان مسعود با دختر کالیجار، بیهقی می گوید : (( آن شب ، نشابور چون روز شده بود از شمع ها و مشعل ها … و چندان چیز ساخته بودند به فرمان عالی که اندازه نبود)) .
و آن گاه او را به سرا و بارگاهی که سخت زینت داده بودند، فرود می آوردند، سفره ها می گستردند، هدیه ها و نثار ها روان می کردند; در حالی که عروس، روی پوشیده بود و کس او را نمی دید. سپس سلطان از سرای خود با غلامان و کوکبه عظیم، به سرای عروس می آمد. از مجلل ترین عروسی ها، عروسی سلطان مسعود است با دختر کالیجار و نیز عروسی مسعود با دختر قورخان و عروسی امیر مردان شاه با دختر سالار بکتعذی. (بیهقی، تصحیح فیاض، ۱۳۷۱ : ۴۰۵ – ۴۲۵)
و پس از این مراسم و جشن ها، معمول آن بود که همراهان عروس، به شهر خود باز می گشتند، در حالی که هر یک به فراخور خویش، خلعت ها و تشریفات یافته بودند و برای پدر عروس هم خلعتی گران مایه می بردند.
(( … و عبدالجبار پسرِ خواجه بزرگ در رسید با ودیعت و سالِ مان و همه مراد ها حاصل کرده و مواضعی درست با کالیجار بنهاده، و نزدیک امیر بموقعی سخت تمام افتاد. و فرمود تا رسولان گرگان را بروز در آوردند بخوبی و پس مهد ها که راست کرده بودند با زنان محتشمان نشابور از آنِ رئیس و قضاه و فقها و اکابر و عمّال ] یشب[ پیشِ مهدِ دختر با کالیجار بردند – و بر نیم فرسنگ از شهر بود – و خَدَم و قومِ گرگانیان را بعزیزیها در شهر در آوردند. و سرای و کوشکهایِ حسنکی چون درجاتِ فردوس الاعلی بیاراسته بودند.
بفرمان امیر، مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و دادگان و خدمتکاران، و زنان خادمان و کنیزکان، و زنان محتشمانِ نشابور بازگشتند. و آن شب نشابور چون روز شده بود از شمعها و مشعلها. و خادمانِ حرمِ سلطانی بدرِ حرم بنشستند و نوبتیِ بسیار از پیادگان بدرگاهِ سرای نامزد شدند و حاجبی با بسیار مردم و چندان چیز ساخته بودند بفرمانِ عالی که اندازه نبود، و فرود فرستادند. و نیم شب همه قومِ سرایِ حرمِ سلطانی از شاد یاخ آنجا آمدند.
و دیگر روز امیر فرمود تا بسیار زر و جواهر و طرایف آنجا بردند و تکلفی سخت عظیم ساختند اندر میهامانیها و زنانِ محتشمانِ نشابور را بجمله آنجا بردند، و نثارها بکردند و نان بخوردند و بازگشتند و ودیعت را که ساکن مهد بود کس ندید. و نماز خفتن امیر از شادیاخ برنشست با بسیار مردم از حاشیت و غلامی سیصد خاصّه سوار و غلامی سیصد پیاده در پیش و پنج حاجب سرایی، و بدین کوشکِ حسنکی آمد و فرودِ سرای حرم رفت با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی، و این خدم و غلامان بوثاقها که گرد برگردِ درگاه بود فرود آمدند که وزیر حسنک آن همه بساخته بود از جهت پانصد و ششصد غلامِ خویش را، و آفتابِ دیدار سلطان بر ماه افتاد و گرگانیان را از روشنایی آن آفتاب فخر و شرف افزود و آن کار پیش رفت بخوبی، چنانکه ایزد، عَزَّ ذِکْرُه، تقدیر کرده بود … و دیگر روز امیر هم در آن خلوت و نشاط بود و روز سوم وقتِ شبگیر بشادیاخ رفت. و چون روشن شد و بار داد، اولیا و حشم بخدمت آمدند و خواجه بوسهل حمدوی و قومی که با وی نامزد بودند، جامه راه پوشیده پیش آمدند و خدمتِ وداع کردند.)) (بیهقی، ۱۳۸۹ : ۶۲۲ -۶۲۳)
(( و روز دوم رجب رسولان و خدم با کالیجار را که با مهد از گرگان آمده بودند، خلعتی فرا خور بدادند; و خلعتی سخت فاخر، چنانکه ولات را دهند، بنام با کالیجار بدیشان سپردند، و دیگر روز الاحدالثالث من رجب سوی گرگان برفتند.)) (همان : ۶۲۴)
جهیزیه و وسایل عروس هم بسیار مجلل و آبرومند و گاه بسیار زیبا و هنری و شگفت انگیز بود که بیهقی در مورد جهیزیه دختر با کالیجار، چنین می گوید : (بیهقی، تصحیح فیاض، ۱۳۷۱: ۳۹۶)
(( … و با دختر با کالیجار چندان چیز آورده بودند از جهیزِ معیّن که آن را حدّ و اندازه نبود و تفصیل آن دشوار توان داد. و من که بوالفلم از ستی زرین مطربه شنودم … میگفت که دختر تختی داشت گفتنی بوستانی بود، در جمله جهیزِ این دختر آورده بودند، زمینِ آن تختهای سیمین در هم بافته در هم بافته و ساخته و بر آن سی درخت زرّین مرتّب کرده و برگهایِ درختان پیروزه بود با زمرّد و بارِ آن انواع یواقیت، چنانکه امیر اندر آن بدید و آنرا سخت بپسندید، و گردِ آن درختان ، بیست نرگسدان نهاده و همه سپر غمهایِ آن از زر و سیم ساخته و بسیار انواع جواهر، و گرد بر گردِ این نرگسدانهایِ سیم طبقِ زرّین نهاده همه پر عنبر و شمامه هایِ کافور، این یک صفت جهیز بود و دیگر چیزها برین قیاس می باید کرد.))
(بیهقی، ۱۳۸۹ : ۶۲۴)
خلاصه این که، غالباً این ازدواج ها ، انگیزه مادی یا سیاسی داشته است. وقتی که دست اندازی به سرزمینی، از طریق لشکر کشی مقدر نبود، این گونه ازدواج ها صورت می گرفت و دیگر آن که این مواصلت ها افزون به ثروت خود، با گرفتن جهیزیه های گران قیمت و هدایای سنگین، از خانواده دختر همراه بوده است. (بیهقی، تصحیح فیاض، ۱۳۷۱: ۶۶۰ )
۵-۳٫اقشار اجتماعی :
نابرابری های اجتماعی یکی از مهمترین حوزه های جامعه شناسی است، زیرا منابع مادیِ در دسترس مردم تا حد زیادی زندگی آن ها را تعیین می کنند.
نابرابری ها در همه ی انواع جامعه انسانی وجود دارند. حتی در ساده ترین فرهنگ ها، که اختلاف در ثروت و دارایی عملاً موجود نیست، نابرابری میان افراد، مرد و زن، پیر و جوان وجود دارد . جامعه شناسان برای توصیف نابرابری ها، از وجود قشر بندی اجتماعی سخن می گویند. قشر بندی را می توان به عنوان نابرابری های ساختارمند میان گروه بندی های مختلف مردم تعریف کرد. می توان قشر بندی را مانند لایه بندی زمین شناسی پوسته زمین تصور کرد. جوامع را می توان متشکل از قشرهایی به صورت سلسله مراتبی در نظر گرفت که قشرهای ممتاز تر در بالا و قشرهای کمتر ممتاز نزدیک به پایین قرار گرفته اند.
چهار نظام اساسی قشر بندی می توان تشخیص داد : بردگی ، کاستی، رسته ای و طبقه ای.
۵- ۳-۱٫بردگی :
بردگی یک شکل افراطی نابرابری است که در آن بعضی افراد در واقع به عنوان دارایی در تملک دیگران اند. شرایط حقوقی مالکیت برده به طور قابل ملاحظه ای میان جوامع مختلف فرق می کرده است. گاهی برده ها تقریباً از هر گونه حقوق قانونی محروم بوده اند در حالی که در موارد دیگر موقعیت آنها بیشتر شبیه وعیت بنده یا خدمتکار بوده است.
بردگان از موقعیت های سیاسی و نظامی محروم گردیده بودند، بعضی از آنها با سواد بوده و به عنوان کارگزاران اداری حکومت کار می کردند; بسیاری در زمینه ی مهارت های صنعتی آموزش دیده بودند. بردگان گاهی از راه فعالیت های سوداگری بسیار ثروتمند می شدند، و بعی برده های ثروتمند حتی خود صاحب برده بودند. اما در پایین سلسله مراتب اجتماعی با بردگانی که در گشت زارها یا در معادن کار می کردند در دنیای باستان غالباً با خشونت رفتار می شد.
۵-۳-۲٫رسته ها :
موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:25:00 ب.ظ ]