اشر (۱۹۹۴) و جنسن (۱۹۹۰) واژگان مرکب را به دو گروه ترکیبی و ریشه ای طبقه بندی می کند. بدین ترتیب کلمات مرکب را از نظر رابطه بین عناصر سازنده آنها به دو طبقه ترکیبی (فعلی) و ریشه ای (غیر فعلی) تقسیم می کنند. (ص ۸۵)
کاتامبا (۱۹۹۳) در تعریف واژه مرکب چنین می نویسد: (ص ۲۹۱)
” واژه مرکب واژه ای است که حداقل از دو پایه تشکیل شده که این پایه ها می توانند در بافت های دیگر زبان به صورت واژه های مستقل به کار روند مانند green house
او خاطر نشان می سازد در ساخت واژه های مرکب گاهی دو یا چند ریشه با هم ترکیب می شوند(teapot) و گاهی پایه صورت وندی دارد(hairdresser).
کاتامبا در همان صفحه ملاحظات واجی را نیز در ساخت واژه های مرکب انگلیسی دخیل می داند یعنی گاهی واژه هایی که هم آهنگ و هم قافیه هستند با هم ترکیب می شوند.
از نظر سلکرک (۱۹۸۲) کلمه مرکب، کلمه ای است که از دو سازه تشکیل شده که هر کدام به یکی از مقولات دستوری اسم، صفت، فعل یا حرف اضافه تعلق دارند و خود کلمه مرکب به یکی از مقولات دستوری اسم، فعل یا صفت متعلق است (ص ۱۳)
وی کلمات مرکب را به ۳ دسته اسم مرکب، صفت مرکب و فعل مرکب تقسیم می کند.
اسم مرکب از دو اسم مثلاًapron stirng “بند پیش بند”، صفت و اسم مثل high school “دبیرستان”، حرف اضافه و اسم مثل underdog “آدم ضعیف”، و فعل و اسم مثل swearword “دشنام”، تشکیل می شود.
صفت مرکب از ترکیب اسم و صفت، همچون head strong “کله شق” تشکیل می شود. صفت و اسم مثل easy – going “راحت، خودمانی” و حرف اضافه و صفت مانند above – mentioned “پیش گفته” ساخته می شود.
فعل مرکب هم فقط از حرف اضافه و فعل حاصل می شود مثلاًoutlive “بیشتر عمر کردن” (ص ۱۴).
سلکرک معتقد است که کلمات مرکب متشکل از صفت و فعل، فعل و اسم، فعل و صفت و فعل و فعل در زبان انگلیسی وجود ندارند (ص ۱۴-۱۵).
وی سپس به ویژگی تکرار پذیری کلمات مرکب اشاره می کند و می گوید که کلمه مرکبی مانند bathroom “حمام” می تواند با کلمه دیگری مانند towel “حوله” ترکیب شود. این کلمه نیز می تواند با rack “جا” ترکیب و سپس با designer “طراح” ترکیب و بعد با training “تعلیم”، ترکیب شده و bathroom towel rack designer training حاصل شود و این ویژگی می تواند ادامه یابد (ص ۱۵).
لیبر (۱۹۸۳) می کوشد تشکیل کلمات مرکب را با بهره گرفتن از یک نظریه واژگانی تعیین کند (ص ۲۵۲).
بدین ترتیب او کلمات مرکب را به دو دسته کلمات مرکب اولیه و کلمات مرکب ترکیبی تقسیم می کند. کلمات مرکب اولیه کلماتی هستند که ستاک دومشان از فعل مشتق نشده است مانند doghouse “سگدانی”. کلمات مرکب ترکیبی کلماتی هستند که دارای ستاک مشتق از فعل هستند مانند truckdriver “راننده کامیون”. (ص ۲۵۹)
فب (۱۹۹۸) کلمه مرکب را به صورت کلمه ای تعریف می کند که از دو یا چند کلمه تشکیل شده باشد. وی معتقد است که اجزاء کلمه مرکب تقریباً همان معنی را که به تنهایی دارند با محدودیت های خاصی در ترکیب حفظ می کنند مثلاً اسم در ترکیب نقش اسم جنس (generic) را دارد تا نقش ارجاعی (referential) (ص ۶۷).
هاسپلمت (۲۰۰۲) کلمه مرکب را کلمه ای می داند که از دو یا چند کلمه تشکیل شده است (ص ۸۵) و معتقد است که در زبان انگلیسی کلمات مرکب متشکل از دو اسم از بیشترین میزان زایایی برخوردارند (ص ۸۶) وی کلمات مرکب را از نظر معنایی به چهار دسته درون مرکز، برون مرکز، هم پایه و بدل تقسیم می کند واز زبان های مختلف مثال هایی برای این تقسیم بندی ارائه می دهد (ص ۸۷-۸۹) کلمات مرکب درون مرکز در این تقسیم بندی کلماتی هستند که دارای هسته معنایی اند و کل کلمه مرکب در شمول این هسته معنایی قرار می گیرد. کلمات مرکب برون مرکز فاقد هسته معنایی هستند و کلمه مرکب در شمول هسته ای قرار می گیرد که خارج از آن است. کلمات مرکب هم پایه بیش از یک هسته دارند و هسته های آنها نسبت به هم دارای وضعیت یکسانی هستند به طوری که هیچ کدام را نمی توان هسته معنایی کلمه مرکب در نظر گرفت. کلمات مرکب بدل بیش از یک هسته دارند اما هر کدام را می توان هسته در نظر گرفت و کلمه مرکب در شمول هر دو هسته قرار می گیرد. (ص ۸۷)
هاسیلمت بر این باور است که هسته معنایی کلمات مرکب درون مرکز در زبان انگلیسی عنصر سمت راست است اما او خاطر نشان می کند که در برخی از زبان ها هسته عنصر سمت چپ است (همانجا).
فصل ۳
روش تحقیق
روش تحقیق
پس از بررسی های اولیه مسئله تحقیق، مطالعه سوابق و ادبیات تحقیق و همچنین مطالعه انواع روش های تحقیق در علوم انسانی روش توصیفی انتخاب گردید. از بین سه گروه عمده ی روش توصیفی، نوع توصیفی تحلیل محتوا مناسب این پژوهش دیده شد.
تحقیق توصیفی – تحلیلی
روش توصیفی آن است که محقق به دنبال چگونه بودن موضوع است. می خواهد بداند پدیده متغیرو یا مطلب چگونه است. این تحقیقات هم جنبه کاربردی دارد و هم جنبه معنایی. در بعد کاربردی از نتایج در تصمیم گیری و برنامه ریزی استفاده می شود و در بعد بنیادی به کشف حقایق و واقعیت های جهان می پردازد.
تحلیل محتوا یکی از گروه های تحقیقات توصیفی است که چون این رساله بیشتر از این روش بهره گرفته است به توضیح مختصری درباره آن بیان می شود. بقیه گروه ها عبارتند از تحقیقات زمینه یاب، موردی و قوم نگاری.
نوع مطالعه “روش ها و ابزار گردآوری اطلاعات”
برای بررسی محتوای آشکار پیام های موجود در یک متن می توان از روش تحلیل محتوا استفاده کرد. در این روش محتوای آشکار پیام ها به طور نظام دار و کمٌی توصیف می شوند. تحلیل محتوا یکی از روش های مهم پژوهش است که در سالهای اخیر بیشتر مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است.
فرد کرلینجر(Fred N. Kerlinger) تعریف جامعی از این روش ارائه می دهد. تحلیل محتوا روش مطالعه و تجزیه و تحلیل ارتباط ها به شیوه نظام دار، عینی و کمی برای اندازه گیری متغیرهاست. در این نوع تحقیقات نوعاً از روش مطالعه کتابخانه ای و بررسی متون ومحتوای مطالب و نیز روش های میدانی نظیر پرسش نامه، مصاحبه و مشاهده استفاده می شود.
اسناد مورد استفاده در این تحقیق
این رساله نیز بر همین اساس با مطالعه منابع مختلف مرتبط، استفاده از لغت نامه ها و واژه نامه های فارسی و انگلیسی، و مقالات نگارش شده است. به این ترتیب که ابتدا با جمع آوری حدود یک صد و شصت اسم مرکب فعلی در زبان فارسی ویک صد نوع اسم مذ کور در زبان انگلیسی، به الگوی ساخت این نوع اسم در دو زبان پرداخته شد. سپس از نظر معنایی، هسته دار بودن یا نبودن، درون یا برون مرکز بودن، مورد بررسی قرار گرفته اند. نهایتا” با مقایسه این مقوله ها مشخص شد که شبا هت های این گونه ساختارها در دو زبان بسیار بیش از تفا وت های آن ها است.
ابزار گردآوری اطلاعات
ابزار گرد اوری اطلاعات از طریق فیش برداری بوده است
فصل چهارم
تجزیه و تحلیل داده ها
بخش اول : تعریف صرف یا ساختواژه
زبان شناسان برای زبان چهار سطح قائل اند: واج شناسی، صرف، نحو، معنی شناسی. برای اینکه جایگاه صرف در زبان مشخص گردد لازم است که از این سطوح چهارگانه تصویر کلی به دست آید.
واج شناسی
دستگاه گویایی انسان قادر است تعداد زیادی آوا تولید کند. هر زبانی از میان آواها شمار اندکی را به عنوان واج برمی گزیند واجها عناصر بی معنایی هستند که از ترکیب آنها عناصر معنی دار ساخته می شود. مثلاً از ترکیب پنج واج r,a,n,o,h “هُنر” ساخته شده است. شمار واجهای هر زبان معدود است. مثلاً فارسی ۲۹ واج در اختیار دارد و زبان انگلیسی واج. قواعد واجی هر زبان مشخص می کند که واجها چگونه می توانند با هم ترکیب شوند برای مثال، بر اساس قواعد واجی زبان فارسی هیچ گاه کلمه ای نمی تواند با دو همخوان (صامت) آغاز شود. از همین روترکیب هایی مانند bdu یا dbu بدساخت اند. اما ترکیب bud خوش ساخت است و واژه “بود “را می سازد. در حالی که در انگلیسی امکان آغاز کلمه با دو همخوان وجود دارد مثل کلمات student و یا Tree. در واج شناسی به توصیف دقیق واجها و ترکیب آنها با یکدیگر می پردازند.
صرف یا ساختواژه
در صرف یا ساختواژه به مطالعه ساختمان درونی واژه ها می پردازند. چنانکه می دانیداز ترکیب واجها که عناصر بی معنی هستند عناصر معنی دارد ساخته می شود. کوچترین واحد معنی داری که از ترکیب واجها ساخته می شود “تکواژ” نام دارد. برای مثال واژه “هنرکده” از دو تکواژ ساخته شده است. “هنر” و “کده”. در علم صرف چگونگی ترکیب تکواژها باهم و تشکیل واژه مطالعه می شود.
نحو
موضوع مطالعه در نحو واحدهای بزرگتر از واژه، یعنی گروه و بند و جمله است قواعد نحوی هر زبان مشخص می کند که واژه ها چگونه باید در کنار هم قرار گیرند تا گروه ها و جمله ها را بسازند. برای مثال، هر فارسی زبان می داند که در عبارتهای زیر، عبارت اول درست است و عبارت دوم نادرست:
۱) این دانشجوی کوشای ادبیات
۲) این کوشای ادبیات دانشجو
و در زبان انگلیسی بر اساس قواعد خاص این زبان این عبارت صحیح است:
This hardworking literature student
معنی شناسی
در معنی شناسی “ساختار معنی” بررسی می شود. بنابراین حوزه مطالعه آن از تکواژ، کوچکترین کوچکترین واحد معنی دار آغاز می شود و به ساختهای بزرگتر مانند گروه(phrase , clause) بند(paragraph) و جمله (sentence) می رسد. مطالعه در این سطح از دیگر سطوح زبان به فلسفه زبان نزدیکتر است. مهمترین تفاوت میان زبان شناسی و فیلسوف در این عرصه این است که توجه زبان شناس عمدتاً به عملکرد معنی در درون زبان است، اما توجه فیلسوف به ماهیت معنی معطوف است. مفاهیمی مانند جمله، گزاره، محمول، صدق، کذب، هم معنایی، تضاد معنایی، چندمعنایی، مفهوم، مصداق و ابهام از ابزارهای مهم تحلیل معنی هستند.
مفاهیم بنیادین صرف: پیش از این گفته شدکه صرف عبارت است از مطالعه ساختار درونی واژه، بنابراین واژه در صرف اهمیتی بنیادین دارد و قبل از هر بحثی باید آن را تعریف کرد و معیارهایی برای شناخت آن به دست داد.
واژه
واژه را مرحوم دهخدا اینگونه معنا کرده است” به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب می شود”. اما در دیگر کتابهای سنتی دستور وجود واژه چنان بدیهی فرض شده که هیچ تلاشی برای تعریف آن صورت نگرفته است برای مثال در “دستور زبان فارسی” نوشته ناتل خانلری که در مقایسه با دستورهای پیشین نگاهی نوتر به دستور زبان دارد، بی آنکه کلمه را تعریف کند، جمله را بر حسب آن تعریف کرده است. جمله یک یا مجموع چند جمله است که بروی هم پیام کاملی را از گوینده به شنونده برساند (ناتل خانلری ۱۳۶۳، ص ۱۰)
شاید علت چنین رویکردی به واژه این باشد که در نوشتار کمترین تردیدی درباره جایگاه واژه وجود ندارد، می توان تعداد واژه هایی را که در یک صفحه کتاب نوشته شده است به سهولت شمرد، زیرا در متون چاپی معمولاً قبل و بعد از هر واژه فاصله ای وجود دارد که آن را از واژه مجاور جدا می کند. اما اگر گفتار مبنای کار قرار گیردکار دشوارتر می شود. در گفتار برخلاف نوشتار، میان واژه ها هیچ فاصله ای وجود ندارد. گفتار همچون زنجیره ای پیوسته بر زبان جاری می شود. بنابراین اگر بخواهیم ثابت کنیم که واژه واقعاً در زبان وجود دارد و از برساخته های دستور نویسان و زبان شناسان نیست باید دلایلی ارائه دهیم که در عرصه گفتار نیز صادق باشد.
با چنین رویکردی بسیار دشوار است که بتوان از واژه تعریفی جامع و مانع به دست داد. زیرا این مفهوم را به هر صورتی که تعریف شود، باز هم ممکن است در این یا آن زبان عناصری یافت شود که از نظر اهل آن زبان واژه باشند ولی براساس این تعریف واژه محسوب نشوند.
علیرغم همه اینها دلایل محکمی در دست است که نشان می دهد واژه واقعیتی زبان شناختی است. شاید محکمترین دلیل همان باشد که سایبر آورده باشد و آن این است که “کلمه موجودیت روانشناختی واقعی دارد”. (سایبر، ۱۹۲۱، ص۵۸) و استدلال او چنین است :
” هیچ مانعی وجود ندارد که ما کلمه را در بخش ناخودآگاه ذهن به عنوان واقعیتی روانشناختی به حساب آوریم در این باره هیچ آزمونی قانع کننده تر از این نمی تواند باشد که می بینیم هر سرخپوست بومی، علی رغم نا آشنایی با مفهوم کلمه مکتوب، بی هیچ مشکلی می تواند متنی را کلمه به کلمه به پژوهنده ای زبان شناس املا کند. البته چنین کسی بیشتر تمایل دارد که کلمات را به هم بچسباند، درست همانطور که در گفتار معمولی نیز چنین می کند، اما اگر از او بخواهیم که دست از این کار بردارد و به او تفهیم کنیم که چه می خواهیم، در آن صورت بی درنگ می تواند کلمات را از یکدیگر جدا و آنها را به عنوان واحدهایی جداگانه تکرار کند. “(سایبر، ۱۳۹۱، ص ۵۸-۵۹)
آنچه سایبر آورده و نیز می توان به تجربه دریافت ثابت می کند که گویشوران هر زبان بر اساس شم زبانی خود می توانند واژه های زبان خود را تشخیص دهند. بنابراین، آنچه در نوشتار به صورت یک واژه نمودار می شود، در غالب موارد امری صرفاً قراردادی نیست، بلکه انعکاس شم زبانی گویشوران است. و تعجب آور نیست که در غالب نظامهای نوشتاری روش هایی برای تمایز میان واژه ها در نظر گرفته شود.
در همین جا باید به این نکته اشاره کرد که اگر در نظام نوشتاری میان کلمات فاصله وجود نداشته باشد، هرگز به این معنی نیست که نویسندگان آن، مفهوم واژه را در نمی یابند. برای مثال در متون کهن یونانی بین واژه ها فاصله وجود ندارد، اما بدیهی است که یونانیان با مفهوم واژه کاملاً آشنا بودند، چنانکه یکی از آثار افلاطون، به نام کراتیلوس، یکسره به بحث درباره زبان اختصاص دارد و محور بحث آن عناصری است که بی تردید کلمه اند ( پالمر، ۱۹۸۴، ص۴۳)
این همه ثابت می کند که اهل هر زبان موجودیت واژه را احساس می کنند، اما چگونه می توان این احساس را توجیه کرد؟ به بیان دیگر باید به معیارهایی دست یافت که اهل هر زبان با تکیه بر آنها واژه های زبان خود را تشخیص دهند. هرچند که استفاده آنها از این معیارها ممکن است یکسره ناخودآگاه باشد.
معیار دیگر این است که در میان عناصر زبان، واژه از نظر ساختار درونی باثبات ترین عنصر است. به این معنی که نمی توان ترتیب اجرایی آن را تغییر داد. برای مثال کلمه « نابخشودنی» هرچند آشکار است از سه عنصر « نا+بخشودن+ی» تشکیل شده است، اما ترتیب آنها را به هیچ وجه نمی توان برهم زد. حال آنکه در گروه اسمی مانند «همه مردم» می توان ترتیب عناصر را تغییر داد و گفت «مردم همه».
معیار دیگر همان است که “بلومفید” مطرح کرده، او می گوید واژه «کوچکترین صورت آزاد» است. منظور او از صورت آزاد، واحدی است که بتواند به تنهایی در مقام یک «گفته» قرار گیرد. به این ترتیب، جمله بزرگترین صورت آزاد و واژه کوچکترین آن است. در دو گفته ای که در زیرآمده، اولی جمله (بزرگترین صورت آزاد) و دومی واژه (کوچکترین صورت آزاد) است:
۱)کی پرویز را می بینی؟
۲)فردا
اشکالی که بر این معیار وارد است این است که واژه های دستوری مانند «که» و «تا» و «به» در گفتار عادی در مقام «گفته» قرار نمی گیرد.
معیار دیگر را سایبر به دست داده است. به اعتقاد او، اگر یک جمله به اجزای معنی دار تجزیه شود، کوچکترین جزء آن که معنای کاملا رضایت بخش دارد، واژه است. او می گوید:
“خود کلمه نمی تواند به اجزای کوچکتر بخش شود مگر آنکه در معنای آن گسستگی و اختلال پدید آید یا برخی از بخش های جدا شده از آن به صورت تکه های بی ارزشی روی دستمان بماند…. “در یک جمله کوچک مانند “کاری نااندیشیدنی است” مطلقاً نمی توانیم عناصر موجود در آن را در قالب کلمات کوچکتری، سوای سه کلمه موجود در آن، گروه بندی کنیم، البته می توانیم “اندیشیدن” یا “اندیشیدنی” را از بقیه کلمه یعنی از “نا” و “ی” جدا کنیم ولی در آن صورت نه عنصر “نا” که پس از جداکردن “اندیشیدن” به جا می ماند، عنصری رضایت بخش خواهد بود، و نه عنصر “ی”. (سایبر، ۱۹۲۱، ص ۵۹-۶۰)
معیار دیگری که سایبر نقل می کند چنین است. غالباً برخی ویژگی های آوایی و بیرونی بخصوص با کلمه همراه است که همه آنها در بازشناسی آن به ما کمک می کند. عمده ترین این ویژگی ها “تکیه(stress)”است. دربسیاری از زبانها، و شاید در بیشتر آنها، هر کلمه با یک تکیه نشاندار می شود و این موجب وحدت آن کلمه می گردد. (سایبر، ص۶۰)
این ویژگی در زبان فارسی نیز کاملاً مصداق دارد، چنانکه همه مقوله های واژگانی – بجز فعل، همواره هجای آخرشان تکیه دار است.
ایران کلباسی “واژه” را در کتاب خود از چهار منظر : آوایی، صرفی، معنایی و املایی تعریف کرده است. “واژه” از نظر آوایی شامل یک ساخت آوایی است که از یک یا چند هجا تشکیل شده و دارای یک تکیه است.
از نظر ساخت صرفی “واژه” از یک یا چند واژک تشکیل شده و در سلسله مراتب واحدهای دستوری زبان در ساختمان “گروه” به کار می رود.

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 10:21:00 ب.ظ ]