نکته دیگر اینکه لفظ رکن رابع در عباراتی برای اصل چهارم دین یعنی وجوب معرفت شیعه کامل بکار رفته است ولی رفته رفته در جریان بحث این لفظ برای مصداق آن اصل که شخص شیعه کامل باشد بکار رفته و به آن فرد رکن رابع خطاب شده است و به گونه ای که دیگر علم در این مصداق شده است و مثلاً نمیگویند: فلان عالم مصداقی از مصادیق رکن رابع دین است بلکه میگویند: او رکن رابع است.
جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید.
رکن رابع از دیدگاه حاج محمد خان کرمانی:
حاج محمد کریم خان که اگر او را بنیانگزار تفکر رکن رابع ندانیم حداقل شارح و مفسر این اصل، بوده و این اصطلاح را تبیین نمود و ابعاد آنرا مفصلا بیان کرد، درگذشت و با درگذشت نظریه پرداز رکن رابع اختلاف بر سر تفسیر این اصل، شیخیه را به دو گروه تقسیم کرد اگر سایر شیعیان منتقد نظریه رکن رابع بودند حال عدهای از خود شیخیه هم با برداشت حاج محمد خان به عنوان وحدت ناطق ـ یا ناطق واحد شیعی مخالفت کرده و آنرا انحراف از تفکر مشایخ گذشته دانستند و راه خود را جدا کردند از این جهت لازم است نظرات حاج محمد خان کرمانی را در خصوص رکن رابع از میان آثار او بجوییم تا به اعتقاد او در این رابطه پی ببریم. او هم چون مشایخ خود در تعریفی در کتاب هدایت المسترشدین «رکن رابع را معرفت و ولایت شیعه کامل میداند که رکن چهارم ایمان است.»[۱۲۴]
در این کتاب او مفصلا به توضیح رکن رابع میپردازد و تقریباً همان نظر شیخ خود را بیان میکند و چنین میگوید «بعد از غیبت، چهار نفر نیابت خاص داشتند و امام فرمودند دیگر علی بن محمد سمری بر کسی تصریح ننماید یعنی وجود داشتهاند کسانی که نباید اشکار شوند و فرمودند مکتوم دارد، شاهد این مسئله هم اینکه باز بعد از چندی شیخ مفید محل فیوضات شد و او به نیابت جزئی سرافراز شد… در زمان ما هم معروف نیستند ولی در هر زمان هستند و ما ابدا ادعای بابیت و نیابت خاص برای شخص خاصی نکردهایم…»[۱۲۵] یعنی همان سلسله نقبا و نجبا که حاج محمد کریم خان بیان کرده بود را قبول دارد و ادعایی هم ندارد و یا در جایی تصریح به همان لزوم شناخت عالم و مرجع می کند و میگوید: «رکن چهارم دین این است که آن عالمی را یا آن فقیهی را که دینت را از او میگیری واسطه قرار دهی میان خودت و امامت و روایات این را قبول میکنی آن شخص عالمی که هست بشناسی او را…»[۱۲۶]
میتوان گفت وی در عبارات گوناگون این تعریف را از رکن رابع بیان می کند تعریفی که چندان محل نزاع نیست و با این بیان چیزی حاصل نمی گردد که موجب انشقاق و اختلاف ریشه ای باشد و در همین کتاب وی مفصلاً به استدلال برای این نظر خود می پردازد که علی رغم مفصل بودن آن به جهت آشنایی با نحوه استدلال ایشان آن را ذکر میکنیم و عیناً عبارات کتاب را میآوریم. وی در بیان دلایل رکن رابع و دفاع از این اعتقاد شیخی چنین استدلال کرده است و میگوید: «در حدیثی جابر عرض کرد خدمت حضرت سجاد «الحمدلله الذی منّ علیّ بمعرفتکم و الهمنی فضلکم» حمد از برای خداست که منت گزارد بر من بمعرفت شما و فضیلت شما را الهام کرد به من…» امام فرمود: «اَو تدری ما المعرفه. این معرفتی که میگویی میدانی یعنی چه؟ المعرفه اثبات التوحید اولاً ثم معرفه المعانی ثانیاً ثم معرفه الابواب ثالثاً ثم معرفه الامام رابعاً ثم معرفه الارکان خامساً ثم معرفه النقباء سادساً ثم معرفه النجباء سابعاً … باید بشناسی اینها را اول باید معرفت توحید داشته باشی که توحید خدا را بکنی بعد از آن معانی را بشناسی بعد صفات خدا را و اسمهای خدا را بشناسی بعد از آن ابواب را بشناسی یعنی بابهایی که میان تو و پروردگارت است بشناسی یعنی معرفت ائمه خود را پیدا کنی که امام زمان و حجت خود را بشناسی اگر کسی امام خود را نشناخته میفرمایند اگر بمیرد کافر است، بعد از آن بشناسی نقباء را، بعد از آن نجباء را که اینهایند بزرگان دین و پیشوایان مومنین، اینهایند علماء راسخین که از ایشان باید دین خود را بگیرد انسان، پس ببین که این را از معرفت قرارداده است.
همچنین میفرماید در حدیث دیگر در قدسی و مرحوم مجلسی روایت می کند از حضرت صادق که فرمود: قال الله تعالی افترضت علی عبادی عشر فرایض اذا عرفوها اسکنتهم ملکوتی و ربحتم جناتی اولها معرفتی و الثانیه معرفه رسولی الی خلقی و الاقرار به و التصدیق له و الثالثه معرفه اولیایی و انهم الحجج علی خلقی من والاهم فقد والانی و من عاداهم فقد عادانی فهم العلم فیما بینی و بین خلقی و من انکرهم اصلیه ناری و ضاعفت علیهم عذابی و الرابعه معرفه الاشخاص الذین اقیموا من ضیاء قدسی و هم قوام قسطی و الخامسه معرفه عدوی ابلیس و ما کان من ذاته و اعوانه و السابعه قبول امری و التصدیق برسلی و الثامنه کتمان سری و سر اولیایی و التاسعه تعظیم اهل صفوتی و القبول عنهم و لرد علیهم فیما اختلفو فیه حتی یخرج الشرح منهم و العاشره ان یکون هو و اخوه فی الدین و الدنیا شرعاً سواءً فاذا کانوا کذلک ادخلتهم ملکوتی و آنستم من الفزع الاکبر و کانوا عندی فی علیین، حاصل معنی حدیث شریف این است که میفرماید فرض نمودم بر بندگانم ده فریضه را که هر گاه شناختند آنها را ایشان را ساکن در ملکوت خودم میکنم و ایشان را داخل در جنات خود مینمایم اول، معرفت من است که باید معرفت به خدا پیدا کند، بعد از آن باید به پیغمبر من معرفت پیدا کند و اقرار نماید به او و تصدیق نماید آن بزرگوار را، بعد از آن معرفت به امامانی که واسطهگانند میان خدا و خلق، باید پیدا کند تا اینکه میفرماید چهارم، معرفت آن کسانی است که قائمند به قسط، قوام بقسطند، قوام به عدلند، معرفت به آنها پیدا بکند آن جماعت را که خلق کردم از ضیاء قدس خودم، معرفت آنها را پیدا کند که اشاره است به همین ارکان و علماء و روات اخبار و … پس معرفت اینگونه اشخاص که بر من واجب است، حالا به اسم فقها مثلاً در این حدیث نبوده در اخبار دیگر به اسم فقها هم فرمایش شده است، به اسم روات هم فرمایش شده است.» امام عصر فرمود: اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله. حالا این اشخاص که بر من واجب است که دینم را از ایشان بگیرم آیا معرفت آنها از برای من واجب است. چنانکه در دعای اعنقادات میگویی خدایا اعمال من اگر چه صالح شود آنها را قبول نمی کنی مگر اینکه از ائمه هدی بگیرم … [همین نوع بیان را ادامه میدهد و با ذکر یکی دو حدیث دیگر نهایت چنین جمع بندی مینماید] آیا رخصت هست در اینکه کسی که میخواهم دینم را از او بگیرم نشناسم، همچنین رخصتی که نرسیده است پس واجب است، حالا که واجب شده است گناه ما این است که گفتهایم آن عالمی، آن فقیهی که از میانه شیعه این را اختیار میکنی، بجهت دینت معرفت آن واجب است. ولایت آن واجب است. حالا توی حضرات حرف است که آیا معرفت همچنین کسی از اصول دین است یا از فروع دین است. سر این اختلاف آن است که بعضی از فروع دینش میدانند. اختلافی که با ما کرده اند در این است که ما گفتهایم که این از اصول دین باشد بهتر است برای چه به جهت اینکه خود حضرات مقراند که اصول دین چیزی است که من تقلید نباید بکنم، امری که باید من بعقل خود بفهمم این اسمش از اصول دین است ما گفتیم که در صورتی که همچنین باشد چیزی که من باید به عقل بفهمم از اصول دین است پس معرفت فقیه عالم هر امر تقلیدی نیست … به جهت اینکه من این را مقدمه تقلیدم قرار میدهم … این میرزای قمی است اعلی الله مقامه که الان قبرش را زیارت می کنند، به کتابش تبرک میجویند در کتاب خودش برداشته نوشته است که معرفت مجتهد از اصول دین است ما هم همین طور حرفی زده ایم دیگر چیز تازگی داری نیست نهایت این است که حالا بعضی مجتهد میگویند بعضی فقیه میگویند آنچه ما میگوییم به این لفظ نیست هر کسی در این باب اصطلاحی کرده است ما او را رکن رابع گفتیم، لا مشاحه فی الاصطلاح[۱۲۷]»
همانگونه که ملاحظه می شود در اینجا با تفصیل فراوان ایشان چنین بیان می کند که مراد از رکن رابع تنها همان وجوب شناخت علما بعنوان جانشین امام غایب در زمان غیبت است و اخذ دین از فقها در عصر غیبت که همه شیعه بدان معتقدند و ادله روایی و عقلی فراوانی بر اثبات آن ذکر کرده اند. با همه این توضیحات و تفصیلات ولی واقع امر این است که نظر شیخیه به همین اندازه ختم نشده و رکن رابع از دیدگاه ایشان امری فراتر از مطالب گفته شده در این فراز از کتاب است. وقتی نوشته های این رهبر شیخی را در سایر آثار و نیز همین کتاب در دفاع از تفکر رکن رابع میبینیم ملاحظه می شود اولاً آنچه در زمان خود ایشان معروف و مشهور بوده غیر از این مطلب است والا اینقدر اختلاف و مخالفت بر سر این تغییر عبارت وجود نداشت و بدیهی است مطلب بیشتر از این بیان ساده است که ایشان سعی کرده به صورت یک اختلاف برداشت از تفاوت اصطلاح و لفظ بیان کند و تنها بحث را در خصوص اینکه این مطلب از اصول دین شمرده شود یا از فروع دین میداند و محل نزاع را به اصل یا فرع دین بودن این عقیده انتقال داده است در حالی که بر سر معنای این اصل هم بحث بوده و اختلاف وجود داشته است.
یکی از دلایل بر این سخن، بیان خود جناب محمد خان در همین کتاب و در دفاع از شیخیه است به گونه ای که مشخص می شود آنقدر بحث بالاگرفته بوده و شیخیه مقام رکن رابع را به گونه ای بیان کرده بودند که در جامعه مردم ایشان را متهم به معتقد بودن به امام سیزدهم نموده اند و لذا وی مجبور شده چنین بگوید: «بعضی به ما نسبت می دهند که ما گفته ایم نعوذ بالله که غیر امام دوازدهم امامی هست و به امام سیزدهم قایل شده ایم کسی که قایل بشود به امام سیزدهم بر او لعنت خدا و لعنت ملائکه و انبیاء و مرسلین و لعنت خود صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف باد و به امام دوازدهم امامت ختم شد …[۱۲۸]» یعنی حرفهایی مطرح شده بوده که اینچنین مطالبی به ایشان نسبت داده شده است و وصلهای بوده که به ایشان میچسبیده علاوه بر اینکه خود ایشان در سایر آثار تصریح می کنند که مرادشان از «رکن رابع» مقامی فراتر از این است که در اینجا بیان کرده اند و آن را ساده جلوه دادهاند در عبارتهای دیگر او خصوصا در کتابهای «اسحاقیه» و «صباغیه» تعبیر او از رکن رابع عوض شده و به سمت فرد اکمل رکن رابع که آن را ناطق واحد میگویند میرود و در کتاب برهان قاطع به بیان ادله گوناگون برای این نظر میپردازد وی با مقایسه دوران غیبت با دوران حضور ائمه و انبیاء و بیان اینکه در زمان پیامبران هم وقتی میشده که چندین پیامبربودهاند ولی تنها یکی از آنها ناطق بوده و ریاست و قانون دست او بوده است و سایرین تنها مبلغ رسالت او بودهاند و نسبت به او صامت بودهاند همین وضعیت در زمان غیبت هم وجود دارد یعنی عالمی واحد است که رابط با امام است وناطق و بیانگر مسائل وسایر علما نسبت به او صامت هستند و تابع او این مطلب را در رساله اسحاقیه مفصلا بیان میکند از جمله چنین میگوید در زمان حضور امام معصوم او ناطق است و همه علمای دیگر صامت ناطق بمعنای موسس و کسی که تاسیس اساس میکند در زمان غیبت هم علمای زیادی هستند و چه بسا هر شهر فقیهی لازم دارد ولی همه این علما از طرف یکی حرف میزنند و موسس اساس نیستند مثل انبیاء که همزمان هستند ولی فقط یک پیامبر اولوالعزم است و موسس و بقیه صامتاند. این جماعت یعنی ناطقین و موسسین اگر امامند بداهه در هر عصر و زمان یک ناطق بیشتر نیست…»[۱۲۹] در کتاب «برهان قاطع» و نیز کتاب «وسیله النجاه» به توضیح و استدلال بر این مطلب میپردازد و از جمله در ۳۸ صفحه از کتاب «وسیله النجاه» به ذکر دلایلی از حکمت و عقل و اخبار و روایات بر اثبات ناطق واحد میپردازد و نتیجه میگیرد که ناطق واحد درمیان علما هم عالم واحد است که از صفات ذکر شده تو حیران نمیشوی و آنرا در میان مشایخ ما میبینی»[۱۳۰] یعنی تلویحا نتیجه میگیرد این ناطق واحد از علماء شیخیه بوده و شامل دیگران نیست.
و جالب اینکه با بیان سنگین و مثالهای عجیب و عبارتهای پیچیده این ادله را میگوید و همیشه در پایان این را ذکر می کند که اگر سلیم باشی میفهمی و به نوعی فهم این عبارات ثقیل را بدیهی میداند و اگر آن را درک نکنیم یا ایراد بر استدلال او داشته باشیم لازمه اش این است که نفس سلیم نداشته باشیم و مشکل از جانب ماست نه استدلال ایشان که بدیهی است و البته در بیان آن خود نیز دچار اختلاف است و در هر کجا به نوعی آن را بیان می کند مثلاً در عبارتهای ذکر شده به نوعی به شخصی بودن این «رکن رابع» و انحصار آن در یک فرد مشخص تاکید می کند ولی در برخی آثار به گونهای دیگر بیان میکند و آنرا نوعی میداند مثلاً در پاسخ به سؤالات بعضی از اهل همدان در خصوص سؤال از ناطق واحد و اینکه الان ناطق کیست؟ میگوید: ناطق مطلق امام است. در هر زمان فقط یک ناطق بوده چه زمان انبیاء و چه ائمه و حتی اگر چند پیامبر هم بوده فقط یکی ناطق و رئیس و سائس بوده و بقیه نقباً و نجباً بودهاند. اما در زمان غیبت ابتدا چهار نفر نواب خاص منصوب بودهاند و یکی بعد از دیگری معرفی شدهاند و بعد از آن درجه امر نص منقطع شد نه امر وصایت و مپندار که امام دیگر نایب خاص ندارد بلکه بر همان طریق نواب ایشان هستند در همه اعصار. این فرد نایب خاص مسلم یک نفر است حال ما اصطلاح کردیم اسم او را ناطق گذاردیم تو میخواهی اسم دیگر بر او بگذار این فرد نسبت به خلق ناطق است اگر چه نسبت به امام خود صامت است…»[۱۳۱] و در ادامه میگوید که:
«خلاصه امروز هم کسی ادعای این مقام را نکرده ما هم او را نشناختهایم.»[۱۳۲]
در ادامه این بیانات در انکار شناخت شخصی ناطق شیعی تأکید میکند و آنرا واضح بیان میکند. وی در رساله اسحاقیه ابتدا به بیان رکن رابع میپردازد که ما در این دوران پیامبر نمیخواهیم زیرا محمد بن عبدالله خاتم الانبیاء است و امام هم نمیخواهیم چرا که امام زمان خود حی و غایب است تا زمانی که ظهور نماید ـ نقیب و نجیب هم نمیخواهیم زیرا خداوند بر حسب مصلحت آنها را نا پیدا و مخفی میخواهد و شناخت او امر نوعی است نه شخصی پس منظور ما از رکن رابع عالم است پس باید طالب عالم شد و صفات علما را طلب کرد[۱۳۳] با این توضیح به ضرورت حضور عالم ظاهر در میان خلق میپردازد که «این حجت ظاهر است ناطق بدون شبهه ظاهر است چرا که سلطان پنهانی بکار اهل ظاهر نمیخورد اگر حجت پنهان حاصل داشت خداوند خود کافی بود.و محیط به همه بندگان بود و امام پنهان کافی بود پس لابد باید حجتی ظاهر باشد…»[۱۳۴]
ولی در ادامه به گونه ای بیان میکنند که این حجت ظاهر باید حتما از سلسله مشایخ شیخیه باشد به نحو دسته بندی منطقی میگوید: «آن شخص (حجت ظاهر) که از هند و گبر و مسیحی و… نمیتواند باشد از سنیها هم نمیتواند باشد که مخالف ما هستند از فرقههای انحرافی شیعه مثل اسماعیلیه و زیدیه هم نمیتواند باشد پس فقط از شیعیان است و از میان شیعیان هم آن اشخاصی که با مشایخ ما اختلاف داشتندکه مسلما صاحب این مقام نیستند بر فرض اینکه عقاید شان صحیح باشد اگر چه غالبا عقاید شان فاسد است در اصول یا در فروع بهر حال بداهه از آنها کسی نایب نیست نایب ایشان جزو سلسله شیخیه باید باشد چرا که ایشان علم خود را دست کسی میدهند که از خودشان باشد در میان این سلسله هم جمعی کارگر و برزگر و… هستند و بعضی زن و بچه و.. اینها هم که نیستند و از اهل علم هم گروهی طلبه مبتدیاند بنابراین ایشان هم نیستند به فرض فقه هم بخوانند آنان فقط عالم به مسائل ظاهر هستند چه دخل به معرفت خدا دارد پس ایشان هم نیستند و مسلماً آن شخص کسی است که نایب مشایخ است و راوی از اما م زمان…»[۱۳۵] با این بیان صلاحیت همه علما را انکار و فقط مشایخ خود را راوی علم امام میداند و در جای دیگر از این واضحتر بیان کرده است و میگوید: «در ظاهر میان علما هم میگوییم ناطق یکی است و مراد این است که حامل علم شیخ مرحوم اعلیاللهمقامه یک است چرا که شیخ مرحوم یک نفر عالم بودهاند و یک نفر یک نفرنایب دارد و امام میفرماید خدا عالم را نمیبرد مگر اینکه نایبی برای او میگذار د و خود او هم ملهم میشود که نایبش کیست پس از شیخ سید نایب بود و بعد از سید مرحوم آقا نایب بودند و خود ایشان هم اظهار فرمودند که یک نفر نایب دارند…»[۱۳۶] به گونهای قایل به همان سلسله مشایخ شده است که علم را به جانشین خود منتقل کردهاند و دیگران صامتاند و این یک نفر عالم ناطق است. و باز بیان میکند که اگر چه علماء و فقها زیادند و کسی منکر تعدد علما نیست لکن نایب خاص امام یک نفر است و در سلسله حامل علم شیخ هم یک نفر است»[۱۳۷]
همانگونه که از مشاهده بیانات محمد خان کرمانی ملاحظه می شود ایشان در آثار مختلف به گونه های متفاوت پاسخ داده است رکن رابع را یکجا محبت و ولایت شیعه میگوید یکجا ضرورت شناخت علما بعنوان جانشین امام غایب – و کم کم در آثارش به گونه ای بیان می کند که رکن رابع فقط یک نفر است و او را نمی شناسیم و شناخت نوعی او کافی است و بعد در جایی تصریح دارد که او باید از مشایخ شیخیه باشد و لاغیر و تاکید می کند که امام ناطق و عالم ناطق در هر عصر باید یک نفر باشد و سایرین ساکت و صامت خواهند بود و جالب اینکه با همه این تنوع بیانات که به نظر میرسد بواسطه فشارهای اجتماعی در عصر ایشان بوده و متناسب فضا و یا افراد جوابهای کم رنگ یا پررنگ تری داهاند در بعضی مطالب به صراحت به رد انحصار «رکن رابع» در مشایخ شیخیه می پردازد و در عبارتهایی مثل عبارت موجود در مجمع الرسایل که میگوید: «خلاصه امروز هم کسی ادعای این مقام را نکرده و ما هم او را نشناختهایم …[۱۳۸]»
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
چنین بیان می کند که انگار رکن رابع شناسایی نشده و کسی ادعای آن را ندارد و این بیانات با هم منافات دارد و جمع کردنش سخت است. علاوه بر اینکه محمد کریم خان کرمانی هم در آثارش که محمد خان ادعای تفسیر و بیان آنها را داشته و خود را مفسر نظرات وی میداند، در جایی «رکن رابع» را غیر انحصاری میداند و میگوید: «رکن رابع یک شخص معین نیست و علماء و اکابر شیعه هستند و از احادیث برمی آید که در هر عصر ایشان بیش از هفتاد نفرند[۱۳۹]» و باز در همین کتاب این مطلب که خود وی رکن رابع باشد و مفترض الطاعه را به شدت رد مینماید و خود را از موالی شیعیان میشمارد و میگوید: «نفرین بر کسی که این ادعا را داشته باشد و این مطلب ساخته فتنه گرانی است که قصد تخریب مرا دارند و در هیچیک از آثار من هم این را ملاحظه نخواهید کرد …[۱۴۰]» این مطالب با ادعای انحصار در نیابت و اینکه هر یک نفر از مشایخ فقط یک جانشین دارد و به او الهام می شود که چه کسی جانشینی اوست منافات دارد و خلاصه اینکه بیانات متعدد و گوناگون ایشان را به سختی میتوان جمع کرد و برخی تفاسیر و بیانات مخالف بیانات شیخ و سید است و همین امر موجب مخالفت شیخیه همدان گردیده است که در فصل بعد به آن میپردازیم حال آنکه ایشان هم از شاگردان مکتب حاج محمد کریم خان کرمانی بوده و نظرات او را قبول دارند.
رکن رابع در دیدگاه جانشینان حاج محمد خان کرمانی:
با بررسی آثار مکتوب و نیز شیوه عملکرد جانشینان حاج محمد خان در سلسله شیخیه کرمانی در مییابیم شیخیه کرمان تابع همان نظرات بوده و بعد از آن تا کنون توسط مشایخ ایشان تغییری در آن بوجود نیامده و توضیح این مسئله هم بیشتر به صورت دفاع در مقابل انتقادات یا سؤالات مخالفین بوده که در آثار اینان یافت میشود و مخالفت با اصلاح نظرات حاج محمد خان در آثار فرزندان و جانشینان او دیده نمی شود و همه در آثار خود به دفاع و توضیح همان بیانات میپردازند و درعمل هم رویه و روش جانشینی و رهبری فرقه را ادامه داده و عملاً خود را در جایگاه و مقام رکن رابع ایفای نقش کرده اند.
به عنوان مثال چند مورد از آن را ذکر میکنیم. حاج زینالعابدین خان ابراهیمی در پاسخ به سؤال پیرامون حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه فقد مات میته جاهلیه» بعد از بیان معانی مختلف امام مصادیق امام در حدیث را متعدد میداند اول امام زمان که عدم رویت ایشان را هم مانع شناخت آن حضرت نمیداند و میگوید شناخت به صفات و اوصاف و نام و شخص او لازم است یکی دیگر از مصادیق امام در این حدیث نواب اربعه هستند و بعد از ایشان نواب خاص امام زمام که باب و روابط بین امام و خلق هستند اگر چه شناخت اینان با نام و مشخصات لازم نیست چونکه در هر دوره این افراد تغییر میکنند شناخت نوعی ایشان کافی است و به ایشان نوعا باید استشفاع نمود و توسل جست اگر چه به اسم و نسب ظاهر شناخته شوند اولی و انجح است ولی این مخصوص اوقات ظهور است و با توجه به غیبت امام و ابواب امام یکی دیگر از مصادیق آن علما هستند که برای مسائل احکام و اعتقاد به آنها رجوع میشود معرفت ایشان به اشخاص آنهاست نه نوعی باید او را بشناسی و ظاهر و آشکار باشد برای تو که از او بشنوی و آن باب خداست در میانه مردم این باب غیر از ابواب خاص امام است این ائمه را باید شناخت.»[۱۴۱]
یکی دیگر از مشایخ شیخیه که در باب پاسخ به اشکالات پیرامون رکن رابع زیاد سخن گفته است حاج ابوالقاسم خان ابراهیمی است وی در رسالهای که در پاسخ به ایرادات خطیب معروف حجت الاسلام فلسفی نگاشته است مقصود از رکن رابع توسط علما و اساتید شیخیه را تولی و تبری میداند که همه علمای متقدمین و متاخرین فرمودهاند و و اجب دانستهاند و میگوید منظور شخص معینی نیست بلکه مراد تولای همه دوستان آلمحمد است و برائت از همه دشمنان ایشان و این همان عقد قلب است…»[۱۴۲] و باز در جای دیگری از همین رساله میگوید بعضی از علماء شیعه این تولی و تبری را جزو فروع دین شمردهاند و ما جزو اصول دین اما اینکه مراد از رکن رابع شخص معینی باشد تهمتی است که به ما بستهاند…»[۱۴۳] این نظریات در خصوص اصل رکن رابع است که البته معلوم است تمام سخن گفته نشده و الا بیانات مشایخ او در این خصوص معلوم است که به بخشی از آن اشاره کردیم. ایشان در مقام دفاع تنها به اساس موضوع بدون ورود به مباحث پیرامون آن بسنده کرده است. اما ایشان در جایی دیگر در کتاب فهرست مشایخ عظام در توضیح یکی از مباحث تابع رکن رابع یعنی ناطق واحد مینویسد. «مراد معرفت و شناخت علماء و مجتهدین و روات اخبار و فقها است که لازم است هر شیعه ای آنها را بشناسد و مرحوم میرزای قمی مینویسد که معرفت مجتهد مثل معرفت امام واجب است و از اصول دین و اینکه به ما نسبت میدهند که شیخیه عالم خود را در هر زمان رکن رابع میدانند به همین معنی که ذکر شد صحیح است و اعتقاد ما است»[۱۴۴] و باز در جای دیگر چنین میگوید: «رکن رابع همه دوستان آل محمد و خاصه علمای اعلام و محدثین و فقها، و معرفت همه آنها از رکن رابع است و چه مانع است که معرفت عالم شیخی هم از رکن رابع باشد بلکه به هر یک از علماء حقه از باب مبالغه رکن رابع بگویی و مراد ما این نیست که مشایخ خود را باب و نایب خاص امام زمان و هما ن شخص اول بعد از امام زمان و ناطق واحد بدانیم و این نبوده و نیست و تهمتی بیش نیست»[۱۴۵] و در رساله شریفیه هم در جایی بیان میکند که «مراد از رکن رابع نقیب کلی و باب امام زمان است که علاوه بر علوم معمول کرامت و عمل خارقالعاده میخواهد و تصرف در زمین و آسمان می کند زیرا باب امام و قطب عالم باید مثل امام کار بکند و… او هم در این ایام که ایام غیبت است خود را برای مردم معرفی نمیفرماید زیرا حکمتی در این معرفی نیست…»[۱۴۶] وی در جای دیگر از این کتاب هم ذکر میکند «ناطق واحد به معنی نایب خاص امام زمان است که او را نمیتوان شناخت ولی در هر عصری هستند…»[۱۴۷]
آنچه از ظاهر این عبارات فهمیده میشود تایید نظر حاج محمد کریم خان کرمانی در خصوص رکن رابع است که گذشت و عدم قبول نظر حاج محمد خان که به لزوم وحدت ناطق نظر داده و حتی این مقام را منحصر در میان علماء و مشایخ سلسله شیخیه دانسته است و علمای شیعه غیر شیخی را هم از دایره خارج ساخته است.[۱۴۸] اما اگر بخواهیم واقع بینانهتر به مسئله نگاه نماییم با توجه به اینکه ایشان در مقام دفاع از جایگاه خویش در مقابل مخالفین بودهاند طبیعی است که با ذکر برخی مصادیق که با مخالفان در آن مشترک هستند با ذکر مصادیق نزدیکتر به نقطه تفاهم از بیان مصادیق اختلافانگیز و محل نزاع پرهیز نمایند و همین که به آن گوشه از نظرات مشایخ خود متعرض نشدهاند و هیچ نظری پیرامون آن ندادهاند علاوه بر سیره باطن گرایانه ایشان و نیز سیره عملی ایشان تا کنون که سلسله مشایخ خویش را پیروی کرده و رجوع به دیگران را جایز نمیشمارند و حتی سیره جاری در میان شیخیه که علمای به اصطلاح سرکار آقا را آنقدر تکریم و احترام می کند و قداست برای ایشان قایل هستند که به نظر عادی نمی رسد و اگر چه در گفتار اینگونه متفاوت بیان کنند ولی نحوه عملکرد ایشان متفاوت است و شاید این هم از باب کتمان سر باشد که ایشان کتمان سر را از وظایف مومنین میدانند و شاید در میان خویش گفتاری دارند که بواسطه عدم معرفت سایرین آن را در نزد غیر بیان نمی کنند و به ذکر یک مصداق از آن بسنده کرده اند، همه دلیل بر پذیرش نظر حاج محمد خان کرمانی در باب رکن رابع و وحدت ناطق شیعی است که در هیچ یک از آثار متاخرین وی از شیخیه کرمانی نقد یا رد نشده است و حتی همین مسئله موجب اختلاف شدید از طرف گروهی از شیخیه کرمان شده که منجر به ظهور فرقه شیخیه باقریه یا همان شیخیه همدان گردید که تنها اختلافشان همین امر وحدت ناطق بوده و نقدهای زیادی بر آن نگاشتهاند و شیخیه کرمان از آن دفاع کردهاند. لذا میتوان نتیجه گرفت شیخیه کرمان تابع نظر حاج محمد خان شدهاند و همان مسیر را ادامه دادهاند و در مقابل شیخیه همدان این تفسیر را قبول ندارند و آنرا بدعتی در نظریه رکن رابع میشمارند.[۱۴۹]
در فصل بعد به بیان نظرات و نقدهای نظریه رکن رابع و ناطق واحد توسط شیخیه همدان میپردازیم امری که موجبات خصومت و جدایی میان شیخیه را فراهم ساخت و راه میرزا محمد باقر اصفهانی که از شاگردان مقرب آقا محمد کریم خان و محرر درس او بود را از شیخیه کرمان جدا کرد و همچنان شاگردان و پیروان او با روش و طریق شیخیه کرمان مخالفت میکنند.
فصل چهارم:
نقدهایشیخیه همدان برشیخیهکرمان
مقدمه:
اکثر کتابهایی که به نقد شیخیه پرداخته اند در فصلی از نوشته خویش به نقد یا رد اجمالی بر نظریه رکن رابع پرداخته اند و با بیان نکات انحراف در این نظریه آن را رد نموده اند که مقدمتاً به برخی از آنها اشاره میکنیم.
نقدها و ردیههایی که بر این نظریه نوشته شده را میتوان به چند دسته تقسیم کرد.
الف: بدعت بودن این ادعا
« با استناد به بیانات کتاب ارشاد العوام که چنین بیان می کند که عالم قابلیت اظهار حقایق را نداشته و تا این زمان که قابلیت پیدا شده شیخ این مسایل از جمله رکن رابع را اظهار می کند، آن را مصداق بدعت در دینی میدانند که پیامبر در آخرین سفر حج به فرمان الهی فرمود که هر آنچه از دین بوده را بیان کرده و دین خدا کامل گردیده است و این مدعی که رکن رابع از قبل بوده هم مدرک لازم دارد و اگر مدارکش بیان نشود که نیست پس ادخال مطلبی در دین است که قبلاً نبوده و این یعنی بدعت»[۱۵۰]
ب: مطرح ساختن خویش و دعوت به خود
علی رغم اینکه رد بسیاری از آثار شیخیه در مقابله با تهاجم بر ایشان تاکید و حتی قسم ذکر کرده اند که ما خویش را رکن رابع نمی دانیم و … ولی با درکنار هم گذاشتن اقوال گوناگون به این نتیجه میرسیم که تلویحاً انحصار را در خویش و خاندان خود میدانند. مثلاً در صفحه ۱۴۸ جلد چهارم ارشاد العوام میگوید: «خداوند باید بنده کاملی خلق کند که آن فردکامل نگهبان دین باشد … این که در میان خلق در هر عصری حکمی باشد که از دین خدا نفی کند تحریف غالین و انتحال مبطلین و تاویل جاهلین را … »[۱۵۱] و در صفحه ۱۶۰ میگوید: « … پس معلوم شد که وجود عالم در هر عصر از عدل است و این عالم عالم کلی است نه عالم جزیی چرا که عالم جزیی به کار آید اگر اصل برقرار باشد یا از دست رفته باشد فرع به چه کار آید و حفظ اصل نشود مگر به علماء کلی و این عالم نمی تواند امام باشد، زیرا مردم به کسی احتیاج دارند که او را ببینند و مشاهده نمایند.»[۱۵۲] با این مقدمات لزوم وجود عالم به علوم کلی را ثابت و او را غیر از امام معصوم معرفی می کند بعد در جایی دیگر میگوید: « ما آمدیم و بیان علم کلام را منهدم کردیم و قبایح اقوال ایشان را بر صغیر و کبیر مستمعین از ما آشکار کردیم و کتب در رد ایشان نوشتیم و اگر این علمای ظاهر میتوانستند رد کنند بسیار به آن طریقه نمی رفتند و تا حال رد کرده بودند و همه را اصلاح کرده ایم پس به غیر از علمای ظاهری باید در هر عصری علمایی باشند که چون بر دین حادثه وارد آمد بتوانند از عهده حادثه بر آیند … » [۱۵۳]
وقتی بیان شود علمای ظاهر نمی توانند پاسخگو باشند و ما بودیم که از دین دفاع کردیم نتیجه میشود که آن عالم باطن !! ما هستیم. اینگونه استدلالها در جاهای دیگر هم به چشم میخورد که نتیجه اش انحصار مقصود در خود ایشان است ولی باز در پاسخ سؤال کنند گان قسم میخوردند ما نگفته ایم رکن رابع ما هستیم.
و علاوه بر این ادعا می کند که فیض الهی هم مستقیم قابل دریافت نیست و سلسله ارتباطی تشکیل می دهند آنجا که میگوید: « از خداوند احد غیب منزه از هر چه جز ذات اوست احدی بهره ور نشود مگر خلق اول چرا که هیچ گوش را طاقت استماع نیست و هیچ چشمی را قدرت دید آن انوار نه … تا اینکه میگوید جز طبقه دوم ایشان نبینند و صدای ایشان جز ایشان نشنوند … و طبقه دوم را جز طبقه سوم کسی از ایشان بهر ه ندارند حظی نصیبی نمی برند …»[۱۵۴]
با این بیانات رابطه افراد با خدا قطع است و ظاهراً باید دید مردم عادی به درگاه رکن رابع برود چرا که دستش به پیامبر و امام نمی رسد و فقط از طریق این طبقه سوم است که باید واسطه بین مردم و خدا باشند.
ج: تفسیر های ذوقی و برداشتهای سطحی از آیات و روایات
نویسنده کتاب فرقه شیخیه یکی از منتقدین شیخیه است که با ذکر چند نمونه از آیات و روایات که در کتاب ارشاد ذکر شده است چنین بیان می کند که «برای این که کسی به آقایان ایراد نگیرد که چرا برای اثبات رکن رابع از قران دلیل نمی آورید. سرکار پس از دست و پا کردن زیاد آیه ای از قرآن ذکر می کند که تناسب آن با رکن رابع مانند ماست و دروازه است. آن آیه این است « و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار …»[۱۵۵] که در کتاب ارشاد العوام ج ۴ صفحه ۲۰ آودره و نتیجه گرفت که منظور از این هجرت مهاجرت ظاهری نیست و مراد کسانی اند که از بلاد کفر عادات و شهوات و طبایع و ناموس خود بیرون رفته و به شهر رسول خدا که شهر عقل و فؤاد باشد داخل شده باشد که فرمود: « انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه فلیاتها من بابها …» پس هر کس داخل ندینه علم شد آن هجرت کرده است. این ربط دادن امور برای نتیجه گرفتن این امر است که شیعه کامل یا رکن رابع را ثابت نماید.[۱۵۶]
و در تفسیر به : «لیس البر ان تأتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من التقی و اتوا البیوت من ابوابها و …»
می گوید: «بدیهی است این اصرار برای اندرون خانه گلی رفتن نیست و شخص داخل خانه اش به هر طور میخواهد می شود»[۱۵۷]
مشابه این تفسیرها و تاویل آیات با روایات و از ترکیب آن جهت بهره بردن برای اثبات جایگاه ویژه برای رکن رابع فراوان به چشم میخورد که با پیوند آنها برداشتهایی ذوقی از معارف می شود که اگر بنا به این برداشتها باشد هر کس می تواند برداشتهای جدیدی از روایات و آیات داشته باشد بدون مبنا و معیار مشخص که علمای اسلام همیشه بعنوان مرزداران دین در مقابل اینگونه برداشتها مقاومت کرده و با ایجاد حدود و معیار های عقلی و نقلی سعی در ضابطه مند ساختن آن داشته اند.
اما در این فصل قصد داریم نقدهای شیخیه همدان بر این تفسیر از رکن رابع را بیان نماییم و این نقد غیر از نقدهایی است که بیان شد و مشترک در تفسیر شیخیه کرمان و همدان از رکن رابع است در حالی که شیخیه همدان خود هدف نقدهای مذکور هستند ولی علاوه بر آن بر نوع برداشت محمد خان کرمانی و شیخیه کرمانی تابع ایشان نقد جدی دارند که به آن میپردازیم.
همانگونه که ذکر شد بعد از مرگ محمد کریم خان کرمانی شاگردان و پیروان او به سه گروه تقسیم شدند، عده ای پیروی محمد خان را انتخاب کردند و گروهی دیگر رحیم خان که پسر بزرگتر حاج محمد کریم خان بود را بعنوان جانشین وی پذیرفتند و گروه سوم هم کسانی بودند که با نظرات محمد خان در خصوص تفسیر رکن رابع به ناطق واحد شیعی مخالفت کرده و پیرو میرزا محمد باقر همدانی شدند. او که نماینده حاج محمد کریم خان در میان شیخیه همدان و از شاگردان خاص وی بود با مخالفت با این برداشت گروه جدیدی در شیخیه پدید آورد که به شیخیه همدان یا شیخیه با قریه معروف گشتند و با اضمحلال و از میان رفتن پیروان رحیم خان در کرمان شیخیه کریمخانیه به دو گروه شیخیه کرمانی و شیخیه همدانی تقسیم شدند و اساس اختلاف این دو گروه هم مسئله رکنیت بود اگرچه شیخیه همدان معتقدند با مسئله رکن رابع هیچ مشکلی ندارند و آنرا از اعتقادات خود میدانند همان تعریف حاج محمد کریم خان که معتقدند نظر شیخ احمد و سید کاظم هم همین بوده و توسط حاج محمد کریم خان کرمانی تبیین و تفسیر شده است و ریشه اختلاف و نقد خود را بر مسئله وحدت ناطق شیعی میدانند که آنرا انحراف محمد خان کرمانی از طریق مشایخ قبل از خویش میشمارند[۱۵۸]. بنابراین در این فصل نقدهایی که از طرف شیخیه همدان بر رکن رابع میشود مراد همان تفسیر ناطق واحد از رکن رابع است که توسط محمد خان کرمانی مطرح گردیده است و محل نقد و مخالفت شیخیه همدان گردیده و این روند همچنان ادامه داشته و شیخیه باقریه با بدبینی به شیخیه کرمان مینگرند و ایشان را منحرف شده از مسیر شیخیه میدانند. لازم به ذکر است که غیر از این موضوع در سایر اعتقادات و نظرات حاج محمد کریم این دو گروه با هم اختلافی نداشته و مسایل اعتقادی خود را مشترک میدانند.[۱۵۹] مباحثی چون علم امام – معاد – معراج مسئله غیبت و رکن رابع (با تفسیر حاج محمد کریم خان) علل اربعه و… همه مسایل مشترک در اعتقادات این دو گروه است و هر دو گروه خود را پیروان آقا محمد کریم خان کرمانی میدانند و نظرات او و اساتید و مشایخش را پذیرفتهاند.
رکن رابع در نظر شیخیه همدان:
قبل از اینکه به نقدهای شیخیه همدان بر مسئله رکن رابع بپردازیم تعریف و اعتقاد این گروه از شیخیه را در رابطه با رکن رابع ملاحظه مینمائیم و برای رسیدن به نظر ایشان در خصوص این مسئله آثار میرزا محمد باقر طباطبائی اصفهانی که سر سلسله این گروه و برجستهترین عالم آنها را باید دید. با بررسی آثار و کتابهای میرزا محمد باقر به این نتیجه میرسیم که او همان نظرات استادش حاج محمد کریم خان را پذیرفته و آنها را همانگونه نقل میکند و در بین آثارش به توضیح و دفاع از نظر استاد میپردازد مثلاً در مقام دفاع از نظرات حاج محمد کریم خان در ارشاد العوام در مورد رکن رابع میگوید: «مراد از رکن رابع در کتاب ارشاد بطور تفصیل معلوم است که مختصر آن، آن است که دوستی دوستان خدا و دشمنی دشمنان خدا جزء دین است…»[۱۶۰] و یا در رساله برهان المحقین میگوید: «مراد مشایخ مظلوم، از رکن چهارم معرفت راویان اخبار و ناقلان آثار ائمه اطهار و پیشوایان دین مبین است….»[۱۶۱] با این بیانات معلوم است وی رکن رابع را بمعنای تولی و تبری و وجوب شناخت عالم در زمان غیبت پذیرفته است که نظر محمد کریم خان است و به این امر تصریح میکند که: «مقصود از رکن رابع وجود مسعود علماء است»[۱۶۲] مؤسس شیخیه باقریه در بیانات خود نیز همان استدلالهای حاج محمد کریم خان را میآورد و برای اثبات رکن رابع مثل استاد خود دلیل آورده است که در اثار او بیشتر در مقام دفاع از کتابهای استاد در مقابل مخالفین بیان شده است. از جمله در جائی چنین میگوید: « هلاکند کسانی که سیر در قرای ظاهر نکنند. چنانکه فرمودند در حدیث شریفی که «ضلّ اصحاب الثلاثه» یعنی گمراهند کسانی که سه رکن ایمان را قبول دارند و رکن چهارم را که ولایت شیعه و معرفت قرای ظاهر (مراد شیعه کامل است) را قبول ننماید. پس ارکان ایمان چهار است…»[۱۶۳] و در ادامه هم در خصوص همین قرای ظاهر بحث میکند. مطلبی که حاج محمد کریم خان در خصوص تفسیر آیه «وجعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها قریً ظاهره..»[۱۶۴] بیان نموده و علماء را بعنوان قرای ظاهر معرفی میکند که رابط بین مردم و قرای مبارک هستند که معصومین باشند و یا در جای دیگر تصریح می کند که: «پس طالب نجات باید سعی کند و واسطگان میان خود و ائمه انام را بشناسد و سیر در ایشان نماید و الا یقیناً هلاک خواهد شد و کافی نیست ولایت آل محمد و معلوم است که واسطگان میان ائمه و شیعیان کبار و حاملان علوم و آثار راویان اخبار ائمه اطهارند به قول و عمل نه محض روایت زبانی … خلاصه قرای ظاهر به نص حدیث نقباو نجبای شیعهاند…[۱۶۵]» و نیز در ادامه بر لزوم ایمان به رکن رابع تاکید می کند و میگوید: «مومن کسی است که به ارکان اربعه ایمان که چهارمی آنها معرفت شیعیان کاملین و سیر در ایشان است اقرار داشته باشد نه به محض اقرار لسانی بلکه اصول و فروع دین خود را از ایشان اخذ نماید و ایشان و اولیاء ایشان را دوست بدارد و از اعدای ایشان تبری نماید و هر که چنین باشد مومن و ناجی است.[۱۶۶]»
این تعابیر که ذکر شد کاملاً بیانگر اعتقاد شیخیه همدان بر نظریه «رکن رابع» بمعنی وجوب شناخت علما در زمان غیبت میباشد و در کنار این بیان هر نوع انحصار را رد می کند مثلاً : «رکن رابع معرفت راویان اخبار است که هر گز ادعای نیابت خاص نشده بلکه هر کس صفات لازم را داشت از علما «رکن رابع» است هر کس در هر زمان که باشد …[۱۶۷]» و در ادامه حتی حکم به ارتداد مدعیان خاص را مینماید: «ادعای نیابت خاص کردن موجب ارتداد است و مخالف نص صریح دین که هرگز علمای ما چنین ادعایی نکرده اند…[۱۶۸]».
بنابر آنچه بیان شد معلوم میشود او هم رکن رابع را قبول داشته و به همان توضیحات و تفسیر حاج محمد کریم خان شرح و توضیح نوشته است و نقد او براصل رکن رابع و اعتقاد به لزوم شناخت جانشین امام معصوم و شیعه کامل که سر سلسله شیخیه کرمان بیان کرده نیست و بهتر است نقدهای ایشان را متوجه تفسیر محمد خان از رکن رابع یعنی وحدت ناطق بدانیم و اینگونه است که شیخیه همدان مسئله رکن رابع را میپذیرند و به آن اعتقاد دارند و حتی در زمان ما هم پیرامون میرزا محمد باقر معتقدند او رکن رابع بوده و در مقابل با شدت به نقد و ردّ نظریه وحدت ناطق شیعی میپردازند و آنرا رد میکنند که در ادامه به نقل برخی نظرات ایشان میپردازیم.
نقدهای شیخیه همدان بر وحدت ناطق
از تبعات نظر محمد خان در مورد رکن رابع و تفسیر آن به لزوم وجود ناطق واحد مسئله انحصار در مرجع و شیخ است که با این نظر همهء علماء تابع یک نفراند که او ناطق است و همه باید از او تبعیت نمایند این نظر با مخالفت شدید شیخیه همدان مواجه شد و در همه آثار این نقد به چشم میخورد و بر عدم انحصار در مرجعیت تاکید میکنند. بر خلاف شیخیه کرمان که آثار مکتوب زیادی دارند شیخیه همدان تنها توسط میرزا محمد باقر همدانی اعتقادات خود را مکتوب کرده اند و کتابهای ایشان تنها منابع معتبر و مهم در اخذ نظرات شیخیه همدان است لذا سعی میکنیم با تتبع در آثار وی اعم از کتابها و رسالهها و پاسخ های او به شبهات و سؤالات که جمع آوری و چاپ شده است نظرات و نقدهای او را بر نظریه رکن رابع با قرائت شیخیه کرمان نقل کنیم. کتابهای مهم او که در آن به موضوع رکن رابع پرداخته است کتابهای زیر میباشد.
۱- ازاله الاوهام
۲- النعل الحاضره
۳- دره نجفیه
۴- برهان المحقین
۵- رساله صفائیه