۱- انتشار اطلاعات در میان تمام گروه های داخلی، ۲- توسعه شایستگی، ۳- توسعه سیستمهای تشویقی و انگیزشی
۱-گزینش کارکنان، ۲- طراحی آموزش و ارزیابی شایستگیها، ۳- نظارت بر شرایط کارکنان، ۴- ارتباطات داخلی، ۵- پشتیبانی برای بهبود کیفیت
احمد، رفیق و صاد(۲۰۰۳)
۱- پاداشهای استراتژیکی، ۲- ارتباطات داخلی، ۳- آموزش و ارتقاء، ۴- ساختارهای سازمانی( قابل توجه نبود)، ۵- رهبری ارشد، ۶- محیط فیزیکی، ۷- کارمندیابی، گزینش و جایگزینی، ۸- هماهنگی بین فعالیتها، ۹- سیستمهای انگیزشی، ۱۰- توانمندسازی، ۱۱- فرایند تغییرات
منبع: دیویس، ۲۰۰۵
۲-۱۱ پیامدهای بازاریابی داخلی
سه نوع پیامد توسعه داده شده است، پیامدهایی که مستقیما بر سازمان تاثیر میگذارند، پیامدهای که مستقیماً کارکنان و ایدههایی که به نفع همگان میباشد را تحت تاثیر قرار میدهد. اولین پیامد، مرتبط با سازمان است و پیامد آن، توانایی بهبود کیفیت خدمات برای مشتریان خارجی میباشد. یکی از روشهای نظارت و ارزیابی کیفیت خدمات این است که هر سه ماه یکبار، بر شرایط کارکنان نظارتی انجام شود و ممکن است در داخل و بین سطوح مختلف سازمان، به منظور اندازه گیری کیفیت زندگی کاری اتفاق بیافتد(بالانتین و همکاران، ۱۹۹۵).
پراساد و استفز(۲۰۰۲)، بیان کردند اگر انگیزهای به نفع کارکنان ایجاد شود، سازمان ممکن است در مورد مقدار سود به دست آمده و در نتیجه تقسیم آن به منظور پاداش کارکنانی که بیشترین تلاش را انجام می دهند، دروغ بگوید. در این شرایط شرکت، چونکه احتمال میدهد مقدار پول تقسیم شده، سطح انگیزه در میان کارکنان را کاهش دهد، سود شرکت را کمتر از سود واقعی(سوزاندن پول[۴۹]) بیان کند. اگر سوزاندن پول بدرستی انجام شود، ممکن است نشانهی موفقیت باشد یا اینکه کارکنان ممکن است باور کنند که مدیریت ضعیف است، بنابراین دارایی تاثیر ناسازگار و نامطلوبی دارد.
پیامدهای مربوط به کارکنان شامل اعتماد متقابل، ایجاد روابط، شبکه های ارتباطات داخلی، خودکنترلی، تعهد، وفاداری و انگیزه میباشد(واری و لوئیس، ۱۹۹۹). هنگامی که بازاریابی داخلی بدرستی انجام شود، توانمندسازی کارکنان صورت میگیرد که امنیت شغلی، رضایت و ترقی آنهارا افزایش میدهد(رفیق و احمد، ۲۰۰۰؛ آماتو[۵۰] و آماتو، ۲۰۰۲).
یکی از پیامدها که به نفع همگان است، ایجاد وفاداری به برند از سوی کارکنان سازمان میباشد. فرام و مککارتی(۲۰۰۳) معتقدند، افزایش در وفاداری به علت افزایش رضایت آنها از مدیریت است و این احساس به اقوام و دوستان انتقال مییابد که در نتیجه، درآمد سازمان افزایش مییابد. شواهد برای این روند، ریشه در این واقعیت دارد که حدود ۳۰% از کارکنان، کمتر از نیمی اوقات بر اساس برند خرید می کنند، درحالیکه تنها ۳۶ درصد از سازمانها برنامه های بازاریابی داخلی را اجرا می کنند(فرام و مککارتی[۵۱]، ۲۰۰۳).
۲-۱۲ تاریخچه پیدایش بازارگرایی
مفهوم بازارگرایی از فلسفه مدیریتی که به «مفهوم بازاریابی[۵۲]» مشهور بود، ریشه گرفته است. این فلسفه سنگ بنای رشتهى بازاریابی بوده است؛ همانطوریکه پیتر دراکر بازاریابی را بدینگونه معرفی مینماید:
«مشاهدهى کلیت یک تجارت از نقطه نظر نتایج نهاییاش که این نتایج نهایی همان مشتریان میباشند» و همچنین اظهار میدارد که «تنها یک تعریف از مقصود یک تجارت وجود دارد: خلق مشتری»(دروکر[۵۳]، ۱۹۹۷). در طول سالیان مختلف تئوری پیش فرض بازاریابی شرکتها، فلسفهی بازاریابی بوده است و محققان بدنبال اثبات ارتباط سطوح متفاوت عملکرد شرکت با درجات مختلف بازارگرایی بوده اند(استولهورست و وان راجی[۵۴]، ۲۰۰۸). ایدهى مرتبط بودن سطوح مختلف عملکرد با سطوح مختلف بازارگرایی شرکتها، چندین نسل از مدیران شرکتها را تحت تاثیر قرار داده است و تا به امروز یکی از تاثیرگذارترین مفاهیم بازاریابی بوده است. با این حال هیچ گونه تحقیقات رسمی تا زمان «بازخوانی» آکادمیک این مفهوم انجام نگرفته بود(وبستر[۵۵]،۱۹۸۸).
با آنکه در ادبیات تحقیق تفاوتهایی راجع به استفاده از بازاریابی گرایی[۵۶] در مقابل بازارگرایی[۵۷] وجود دارد، اما بازاریابیگرایی طبق تعریف مککارتی و پریالت[۵۸] (۱۹۹۰) بیشتر به پیادهسازی مفهوم بازاریابی در بخش بازاریابی سازمان اشاره می کند. لذا، تاکید سنتی بازاریابیگرایی بیشتر بروی مشتریگرایی به معنای تمرکز بیشتر برروی نیازهای مشتری و تولید درآمد و سود از طریق ایجاد رضایت مشتری میباشد(کاتلر و آرمسترنگ[۵۹]، ۱۹۹۴). از طرف دیگر، اخیرا بازارگرایی، بیشتر برای برقرار کردن مفهوم بازاریابی در کل سازمان استفاده شده است. کهلی و جاورسکی (۱۹۹۰) برای استفاده از برچسب بازارگرایی اولویت و اهمیت بیشتری قائل هستند، به این مضمون که استفاده از این اصطلاح آنرا از غلبهى واحد بازاریابی خارج ساخته و مسئولیت آنرا متوجه کلیه واحدها در سازمان می کند. با این تغییر ظاهر، رویکرد بازارگرایی احتمالاً مورد پذیرش واحدهای غیربازاریابی نیز قرار گرفته است(لافرتی و هالت[۶۰]، ۱۹۹۹). همچنین واژه بازارگرایی در مقایسه با بازاریابیگرایی به نظر برخی از محققان(نارور و اسلاتر، ۱۹۹۰؛ کهلی و جاورسکی، ۱۹۹۰؛ کاتلر و آرمسترونگ، ۱۹۹۴) بر مفهومی گستردهتر دلالت دارد که به یک میزان به هردوی مشتریان و رقبا توجه دارد، در حالیکه در نگاه سایر محققان بازاریابی(دشپند، فارلی[۶۱]، و وبستر، ۱۹۹۳؛ روکرت[۶۲]، ۱۹۹۲؛ شاپیرو[۶۳]، ۱۹۸۸) بازارگرایی، بصورت عمدهای مشتریگرایی تعریف شده است(یوسفی، ۱۳۹۰).
با این وجود در بین محققان بازاریابی اجماعی وجود دارد که بازارگرایی، منعکس کننده نیاز یک سازمان برای بازار محور بودن[۶۴] یا تحریک پذیری توسط بازار[۶۵] است(هارلی و هالت، ۱۹۹۸؛ کهلی و جاورسکی، ۱۹۹۶؛ اسلاتر و نارور، ۱۹۹۵؛ ورن، ۱۹۹۷). در این زمینه، پنج دیدگاه اخیراً در ادبیات بازارگرایی معرفی شده اند که هر کدام رویکردی متفاوت را جهت تعریف مفهوم بازارگرایی در پیش گرفتهاند:
- دیدگاه رفتارهای مبتنی بر فرهنگ
علاوه بر پنج دیدگاه فوق سه دیدگاه دیگر نیز در زمینه بازارگرایی وجود دارد که عبارتند از:
۱- دیدگاه ترکیبی
۲- دیدگاه قابلیت های سازمانی
۳- دیدگاه فرهنگ سازمانی بازارگرا
اینک مروری مختصر بر برخی از دیدگاه های فوق داشته و عناصر تشکیل دهندهى سازهی بازارگرایی را در هر دیدگاه مورد بررسی قرار میدهیم.
۲-۱۲-۱ دیدگاه تصمیم گیری از نظر شاپیرو – ۱۹۸۸:
واژه بازارگرایی بسیار فراتر از اصطلاح سطحی نزدیک شدن به مشتری است. واژه بازارگرایی منعکسکننده مجموعه ای از فرآیندهاست که همهى ابعاد یک شرکت را در می نوردد(شاپیرو، ۱۹۸۸).
دیدگاه تصمیم گیری در ادبیات بازارگرایی توسط شاپیرو(۱۹۸۸) مطرح شد. در حقیقت شاپیرو اولین کسی است که بدنبال مفهومیکردن سازهى بازارگرایی و تعریف آن برآمده است. شاپیرو(۱۹۸۸) جهت عملیاتی کردن سازهى بازارگرایی، آنرا فرایند تصمیم گیری در سازمان میداند که در کانون این فرایند، تعهد قوی مدیریت جهت به اشتراک گذاشتن اطلاعات بینبخشی و تمرین تصمیم گیری مشارکتی بین پرسنل صف و ستاد میباشد. شاپیرو(۱۹۸۸) سه خصوصیت، برای شرکتهای بازارگرا برمیشمرد:
- اطلاعات حاصل از مشتری و مربوط به مشتری برای سازمان بسیار حیاتی بوده و بر کلیه بخشهای سازمان اثر میگذارد.
- تصمیم گیریهای انجام گرفته در سطح استراتژیک و تاکتیکی در سازمان بصورت بینبخشی و بین وظیفه ای گرفته می شود.
۳٫ بخشها و واحدهای سازمان بصورت هماهنگ تصمیم گیری کرده و خود را در مقابل تصمیمهای گرفته شده متعهد میدانند.
به دلایل فوق سازمان نیاز به شناخت بازار و مشتریان دارد و مهمترین منبع جهت کسب این اطلاعات مشتریانی هستند که شکایات خود را ابراز و نیازها و ایدههای خود را مطرح می کنند، اما سازمان نیز مسئول است تا زمینه طرح ایدههای مشتریان را از طریق راهکارهایی همچون تحقیقات بازاریابی، صدای مشتری، تجزیه و تحلیل صنعت فراهم نماید و سپس این اطلاعات را از طریق مدیریت ارشد سازمان در سراسر سازمان منتشر نماید.
ویژگی دوم شرکتهای بازارگرا، تصمیم گیری مشارکتی اعضای سازمان است؛ بگونهای که تصمیم گیریها در کلیه سطوح استراتژیک و تاکتیکی به نحوی انجام گیرد که تضاد در منافع و اهداف حداقل شود. جهت تصمیم گیری، دوایر و واحدهای سازمان به مسائل و مشکلات یکدیگر گوش فرا داده و همچنین فضایی را ایجاد مینمایند که موجب تشویق ابراز عقیده و ایده ها شود. در همان حین، تمایلات بخشها و واحدها نیز در فرایند تصمیم گیری دخیل می شود. بر اساس دیدگاه شاپیر(۱۹۸۸) جهت اتحاذ تصمیمات عاقلانه، واحدها و فرآیندها باید تفاوتهایشان را شناسایی کرده و با آگاهی از وجود این تفاوتها از فرایند تصمیم گیری باز استفاده کنند.
سومین ویژگی شرکتهای بازارگرا، هماهنگی در تصمیم گیریها میباشد. هماهنگی در فرایند تصمیم گیری موجب ایجاد تعهد مشترک جهت اجرای تصمیمها در بین واحدهای مختلف کاری شده و همچنین باعث بوجود آمدن هم افزایی در میان واحدها می شود.کارکنان در شرکتهای بازارگرا با مشارکت در تصمیم گیریها و پیشنهاد راه حلها و ارزیابی آنها موجب میشوند که از کلیه اطلاعات مربوط به مشتری، که توسط واحدها با توجه به نقش واحد در سازمانکه به شکل خاصی تفسیر می شود، استفاده کرده و تصمیمهای سازگارتر با مشتریان اخذ کنند. شاپیرو(۱۹۸۸) متذکر شد که هماهنگی قوی در تصمیم گیریها، موجب تعهد بالاتر، ارتباطات روشنتر و روانتر در بین کارکنان و شناسایی بهتر نقاط قوت و ضعف رقبا می شود و بصورت مشابه هماهنگی ضعیف موجبات اتلاف منابع سازمان و از دست رفتن فرصتهای بالقوهى بازار می شود.با اینکه این خصوصیات بازارگرایی به روشنی نشان دهندهى تاکید بر مشتری میباشد، اما شاپیرو(۱۹۸۸) بصورتی تمثیلوار اذعان میدارد که شناسایی و فهم نقاط قوت و ضعف سازمان در رقابت نیز بخشی از بازارگرا بودن سازمان میباشد
موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 01:34:00 ق.ظ ]