نظریه شبکه تداعی
در نظریه شناختی بک، شناختوارههای منفی تعیینکننده افسردگی، به گونهای کارکردی (کنش) با طرحوارهها یا مفروضههای اساسی که در مواجهه با فشارزای متناسب فعال میگردند، ارتباط دارند. طرحوارهها حول رشد و تکامل در اثر تجارب فرد شکل میگیرند و به صورت یک فرایند اساسی در حافظه باقی میمانند.
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
و هرگاه یک رویداد محیطی متناسب و هماهنگ با آنها اتفاق افتاد، فعال شده و تعبیر و تفسیر رویدادها را تحت تاثیر قرار میدهند. از سوی دیگر، عدهای از نظریهپردازان روانشناسی بالینی به سوگیریهای حافظه و نقش تسهیلگر متغیر خلق و عاطفه توجه کردهاند. مفهومی که با عنوان «تسهیل عاطفی»[۱۰۸] نیز مشهور است. این عده عمدتاً متاثر از نظریه زانیس[۱۰۹] مبنی بر تقدم عاطفه و خلق در پردازش اطلاعات هستند. باور[۱۱۰] (۱۹۸۱؛ به نقل از محمود علیلو، ۱۳۷۸) براساس آزمایشهای خود اعلام کرد که حالتهای عاطفی با رویدادهای همزمان خود ارتباط برقرار میکنند و فعالشدن این حالتهای عاطفی میتواند خاطرههای قبلی را برای هشیاری قابل دسترسی سازند. در تبیین اثرات پردازش خلق و عاطفه، باور (۱۹۸۱) نظریه شبکه تداعی حافظه را مطرح کرده است. باور معتقد است تأثیرات خلق و عاطفه بر فرایندهای شناختی، به ویژه حافظه را میتوان در چارچوب نظریه جامع شبکه تداعی حافظه دراز مدت منسجم نمود. باور چنین مینویسد:
«براساس رویکرد شبکه تداعی[۱۱۱] هر عاطفه مشخص، گره[۱۱۲] یا واحد ویژهای را در حافظه دارد که بسیاری از جنبههای دیگر عاطفه مزبور را که با آن ربط دارند، جمع آوری میکند. هر واحد عاطفی نیز با رویدادهای زندگی فرد در لحظهای که آن عاطفه ویژه برانگیخته شده، مربوط است. این گرههای عاطفی میتوانند توسط محرکهای زیادی از قبیل تحریکات فیزیولوژیکی یا نمادهای کلامی فعال گردند. موقعی که فعالشدن گرهها بالاتر از آستانه باشد، واحد عاطفی سایر گرههای مربوطه را نیز تحریک میکند که نتیجه آن تولید الگویی از برانگیختگی خود مختار و رفتار ابزاری است که برای آن عاطفه ویژه طراحی شده است. فعالشدن گره عاطفی همچنین موجب فعالشدن ساختارهای حافظهای مربوط بهآن میگردند. بنابراین تحریک گره غمگینی، فعالشدن عاطفه مزبور را ابقاء خواهد کرد و یادآوری خاطرات بعدی را تحت تأثیر قرار خواهد داد.»
طبق نظر باور (۱۹۸۱) مفاهیم از طریق گرههای فردی به درجات مختلف با تجارب شخصی ارتباط مییابند. فعالشدن یک واحد عاطفی تماس مفاهیم مرتبط با خود را فعال خواهد کرد و در این میان ابتدا قویترین حلقههای[۱۱۳] تداعی فعال خواهند شد. حلقه در نظریه باور، عاملی است که دو مفهوم یا دو تداعی را با هم مرتبط میسازد. طبق نظر او، رویدادها از طریق مجموعهای از قضایای توصیفی در حافظه بازیابی میشوند. به هنگام فعالشدن یک گره عاطفی، تحریک از یک گره به گرهای دیگر انتشار مییابد و این امر از طریق حلقههای تداعی بنی مفاهیم صورت میگیرد. در نهایت باور نتیجه میگیرد که فعالشدن گره عاطفی، افکار، باورداشتها و خاطرههای موقعیتی مربوط را برای هشیاری قابل دسترسی میسازد.
آسنیک و کین (۱۹۹۰) مفروضههای اساسی نظریه شبکه تداعی را به این صورت بیان میکنند:
۱ ـ هیجانها میتوانند به عنوان واحدها یا گرههایی در شبکه معانی نگریسته شوند که با عقاید مربوطه، سیستمهای فیزیولوژیکی، وقایع و الگوهای ماهیچهای و بیانی پیوند دارند.
۲ـ عناصر هیجانی در شبکه معنایی به صورت گزارهها یا بیانیهها ذخیره میشوند.
۳ـ افکار از طریق فعالسازی گرهها درون شبکه معنایی بوجود میآیند.
۴ـ گرهها میتوانند توسط محرکهای درونی یا بیرونی فعال میشوند.
۵ـ فعالسازی از طریق گسترش گرهها به شیوههای انتخابی در گروه های مربوطه بوجود آمده و تداوم مییابد.
۶- هشیاری مشتمل بر مجموعهای از گرههاست که بالاتر از حد آستانه فعال شدهاند.
بنیاد نظریه شبکه تداعی بر این اصل بنا شده است که وقتی ما دچار حالت خلقی افسرده در زمان حال میشویم احتمال اینکه وقایعی را از گذشته بیاد بیاوریم که با این حالت خلقی در گذشته مرتبط بودهاند، بیشتر است. حالت خلق فعلی میتواند مفاهیم و سازههایی را که قبلاً برای تفسیر وقایع استفاده میشدهاند را دوباره فعال کند و بیشتر در دسترس قرار دهد و در نتیجه برای تفسیر وقایع فعلی مورد استفاده قرار گیرند. برای مثال در حالت خلقی افسردگی در زمان حال، مفاهیم و سازههایی که قبلاً برای تفسیر وقایع مورد استفاده قرار میگرفتهاند، برای تفسیر وقایع فعلی نیز به کار میروند. در نتیجه تجارب فعلی با احتمال بیشتری به شیوهای منفی تفسیر میشوند (تیزدل، ۱۹۹۳).
مدل شبکه تداعی که مبتنی بر یافتههای آزمایشی است نشان میدهد که خلق افسرده باعث ایجاد سوگیریهایی در پردازش شناختی میشوند. بنابراین طبق این دیدگاه، تفکر منفی در افسردگی، نتیجه جورشدن وقایع محیطی که مفروضههای ناکارآمد مربوط به آن را در افراد آسیبپذیر فعال میکند، نیست؛ بلکه ناشی از شدت اثرات عادی خلق بر پردازش اطلاعات است. این دیدگاه نشان میدهد که تفکر منفی پیامد خلق افسرده است. بنابراین تبیین این مسئله که تفکر منفی به دنبال بهبود خلق ـ حتی توسط دارو درمانی یا درمانهای روانشناختی دیگر به غیر از شناخت درمانی ـ کاهش مییابد، با مشکل خاصی روبرو نمیشود. با این وجود، نکته مهم در نظریه شبکه تداعی این است که تفکر منفی همانطور که میتواند پیامد افسردگی باشد میتواند پیشایند افسردگی نیز قرار بگیرد. بین خلق و تفکر منفی روابط متقابل وجود دارد. به هنگام بروز خلق افسرده، احتمالاً به شیوهای منفی فکر میکنیم به این دلیل که خلق منفی بر دسترسپذیری و فعالسازی خاطرات و سازههای تفسیری اثر گذاشته است و خود تفکر منفی احتمالاً باعث تداوم افسردگی میشود. این حلقه معیوب خود تداوم بخش در شکل ۲ نشان داده شده است.
شکل۲-۲: حلقه معیوب بر پایه رابطه متقابل بین تفسیرهای منفی از تجارب و خلق افسرده (تیزدل، کلارک و آلفورد، ۱۹۹۳، ص ۳۴۳)
پژوهش در خصوص رابطه بین خلق و حافظه در طی بیست سال گذشته به سرعت گسترش یافته و به یکی از حوزههای پژوهش فعال و جذاب تبدیل شده است.
اگرچه تا قبل از ۱۹۷۰ مطالعات اتفاقی در مورد خلق و حافظه صورت میگرفت، اما یک حوزه فعال پژوهش به شمار نمیرفت. این وضعیت از سال ۱۹۷۵ به سرعت و به دلیل گوناگون تغییر کرد و هم اکنون اهمیت عاطفه در حافظه بوسیله روانشناسان شناختی مورد تأکید قرار گرفته است. کاری که قبل از آن، از سوی روانشناسان بالینی و روانشناسان اجتماعی مورد توجه قرار گرفته بود. در زمینه پژوهش خلق و حافظه چندین پژوهش عمده نظیر حافظه همخوان با خلق[۱۱۴] و حافظه وابسته به خلق[۱۱۵] (الیس و موری[۱۱۶]،۱۹۹۹) وجود دارد که میتواند آنها را در منابع مربوط جستجو کرد.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.
مدل درماندگی آموخته شده
مدل درماندگی آموخته شده[۱۱۷] توسط آبرامسون، سلیگمن و تیزدل (۱۹۷۸) بیان گردید. مدل درماندگی آموخته شده یک مدل شناختی است، زیرا علت اصلی افسردگی را انتظار ذکر میکند: انتظار فرد در مورد اینکه وقایع بد رخ خواهند داد و او نمیتواند از آنها جلوگیری کند.
در مدل درماندگی آموخته شده اعتقاد بر این است که نقص اصلی در انسانها و حیوانهای درمانده این است که بعد از وقایع کنترلناپذیر، انتظارشان از آینده، نامشروط (بیارتباط) بودن بین پاسخ و بازده است. این نظریه بیان می کند سگها، موشها و افرادی که قادر نیستند از وقایع بگریزند بعد از اینکه چنین وقایعی (کنترلناپذیر) رخ دادند حالت منفعلانه به خود میگیرند. آنها نمیتوانند یاد بگیرند که پاسخ آنها ممکن است راه گریزی برایشان فراهم سازد. این انتظار که پاسخهای آینده بیهوده و بینتیجه است، باعث دو نقص میشود:
الف) از طریق کاهشدادن، انگیزش در پاسخدهی به وجود میآورد.
ب) متعاقباً باعث ایجاد مشکلاتی میشود، به این صورت که بازده مشروط فراتر از پاسخ است (دستیابی به نتیجه فراتر از کار و تلاش میباشد).
وقتی که موجودات انسانی مشکلات غیرقابل حل و غیر قابل گریزی را تجربه میکند و به این برداشت میرسند که پاسخهای آنها تأثیری ندارد یک سؤال مهم از خودشان میپرسند: « چه چیزی باعث درماندگی من شد؟»
اسناد علّی[۱۱۸] که فرد برای چنین وقایعی ارائه میدهد نقش تعیینکنندهای در انتظار شکست برای آینده ایفا میکنند. سه بعد در اسناد علّی وجود دارد که در ایجاد درماندگی برای وقایع آینده مهماند:
۱ـ درونی ـ بیرونی
۲ـ با ثبات ـ بیثبات
۳ـ کلی ـ اختصاصی
بین علت، سیر، عوامل زمینهساز و پیشگیری از درماندگی آموخته در آزمایشگاه با اختلال افسردگی اساسی در زندگی واقعی شباهتهایی وجود دارد.
مدل تکرار غیرارادی خود نظم بخش
در طی چند دهه گذشته علاقه به نقش توجه متمرکز بر خود[۱۱۹] و فرایند خود نظمبخشی در ایجاد رفتار ناکارآمد افزایش یافته است. یکی از این نظریهها که از سوی پیزجنسکی[۱۲۰] و گرینبرگ[۱۲۱] و همکاران (۱۹۹۱) ارائه شده است، تحت عنوان مدل تکرار غیرارادی خود نظمبخشی[۱۲۲] مشهور است.
آنها این نظریه را اساس فرایند توجه به خود برای تببین افسردگی واکنشی مطرح کردهاند. نظریه مذکور با ارائه مدل سیبرنتیک خود نظمبخشی، چارچوبی مفید برای کشف روابط درونی میان فرایندهای انگیزشی و شناختی گوناگون دخیل در افسردگی فراهم میکند. به طور خلاصه، در مدل تکرار غیرارادی خود نظمبخشی چنین فرض شده است که افسردگی بدنبال از دستدادن منبع مهم ارزش شخصی و عزت نفس رخ میدهد و این زمانی است که فرد در چرخهای خود ـ نظمبخش که در آن هیچ پاسخی برای کاستن از اختلاف بین حالت واقعی موجود و حالت مطلوب وجود ندارد، گرفتار میشود. در نتیجه فرد گرفتار یک الگوی مداوم توجه متمرکز بر خود میشود که باعث افزایش عاطفه منفی، تحقیر نفس، ناکارآمدی و پیامدهای منفی دیگر و نیز یک سبک متمرکز بر فرد افسرده ساز میشود (مبینی، ۱۳۷۶).
مدل سبک های پاسخی[۱۲۳]به افسردگی
پژوهشها نشان میدهد افرادی که افسرده میشوند شبه صفاتی دارند که ممکن است بر خلق آنها تأثیر بگذارند. اگر چنین حالتی رخ بدهد یعنی صفات شخصیت بر خلق اثر بگذارند، تفاوتهای فردی در صفات شخصیت، باعث بروز افسردگی به شیوههای مختلف میشود. برای مثال کلاین، وندرلیچو شیا[۱۲۴](۱۹۷۷) معتقدند که خصوصیات شخصیتی پایدار نظیر وابستگی و بینقصگرایی[۱۲۵] با کیفیتهای متفاوت در بیان افسردگی ربط دارند. برخی از افراد ملالانگیز به طور منظم به جنبههای منفی اطلاعات بیشتر از جنبههای مثبت و خنثی توجه میکنند، خاطرات منفی بیشتری را به یاد میآورند و اطلاعات منفی را بیش از حد پردازش میکنند (سیگل[۱۲۶] و اینگرام، ۱۹۷۷).
پردازش منفی اطلاعات در حد بسیار زیاد را اندیشناکی[۱۲۷] گویند.
این دیدگاه که صفات شخصیتی خاص باعث ایجاد خلق مخصوصی میشوند و خود این خلق بر پردازش اطلاعات تأثیر میگذارد، به دیدگاه راستینگ و دهارت[۱۲۸] (۲۰۰۰) نزدیک است.
نولن ـ هوکسما[۱۲۹] (۱۹۹۳، ۲۰۰۰؛ نولن ـ هوکسما، پارکر و لارسون[۱۳۰]، ۱۹۹۴) براین اساس نظریه سبکهای پاسخی به افسردگی را بیان تفاوتهای فردی در سیر، مدت و رهایی از علائم افسردگی ارائه کرده است. او معتقد است که نوع پاسخ فرد به علائم افسردگی در مدت زمان تجربه آن علائم اثر میگذارد.
افرادی که سبک پاسخی آنها اندیشناکی است، بر علائم، علل ممکن و پیامدهای این علائم متمرکز میشوند. اندیشناکی یعنی تمرکز مداوم بر علل، معنا و پیامدهای علائم افسردگی. پاسخهای اندیشناکی به افسردگی به عنوان رفتارها و افکاری تعریف میشوند که توجه فرد را به سمت علائم افسردگی و پیامدهای منفی آنها متمرکز میکند. محتوای شناختوارههای افراد که سبک پاسخ اندیشناکی دارند گاهی اوقات شبیه به افکار خودآیند منفی است که به وسیله بک وهمکاران شرح داده شده است، اما این سبک پاسخی با افکار خودآیند یکی نیست. سبک پاسخی اندیشناکی مشتمل بر الگوهایی از رفتارها و افکاری است که توجه فرد را به سمت حالت هیجانی او متمرکز میکند و او را از هرگونه عملی که باعث برگرداندن توجه از خلق منفی میشود، باز میدارد.
سبک پاسخی اندیشناکی سبکی ناکارآمد است که باعث تداوم حالت افسردگی میشود. از طرفی سبک پاسخی توجه گردانیباعث کاهش علائم افسردگی میشود. دویس[۱۳۱]و نولن ـ هوکسما (۲۰۰۰) در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که اندیشناکی یک سبک شناختی انعطاف ناپذیر[۱۳۲]است.
مدل شناختی جدید بک از افسردگی
نظریه شناختی در مورد افسردگی در طی ۳۰ سال اخیر شاهد تغییراتی بوده است. طبق ضابطهبندیها رویکرد شناختی، عاطفه (هیجانی) یک حالت ذهنی است که در نتیجه ارزیابی محرکهای درونی یا بیرونی بوجود میآید.
در دیدگاه شناختی، طرحوارهها، اجزاء یا بلوک های سازنده برای بازنمایی درونی معنی به شمار میروند، پردازش اطلاعات در حالت اولیهدارای ویژگیهای زیر میباشد:
۱ـ پیچیدهتر و تلفیقیتر است.
۲- خودآیند و بیتلاشاست و کمتر حالت تحلیلی دارد.
۳ـ برانگیخته است یعنی وقتی فعال شد به سیستم پردازش اطلاعات حاکم میشود.
۴ـ طرحواره مفهومی – شناختی[۱۳۳] است.
در افسردگی شیوه فقدان اولیه بر پردازش اطلاعات حاکم میشود. فعالسازی شیوه فقدان اولیه در شکل ۳ نشان داده شده است.
شکل۲-۳: فعال سازی شیوه فقدان اولیه در افسردگی(کلارک، بک و آلفورد، ۱۹۹۹، ص ۸۹)
ممکن است نسبتاً ساده باشد و یک مفهوم ساده را مثل میزبازنمایی کنند یا اینکه ممکن است پیچیده باشند و برای بازنمایی مفاهیم پیچیدهتر بکار میروند. طرحوارهها دو ویژگی کلی دارند.
۱ـ ساختار طرحواره[۱۳۴]
۲ـ محتوای طرحواره[۱۳۵]
در دیدگاه شناختی جدید، انواع متفاوتی از طرحوارهها مطرح شده است. این طرحوارهها با عملکردها یا جنبههای متفاوت سیستم زیستی ـ روانی ـ اجتماعی[۱۳۶]مطابقت دارند.
اولین نوع طرحوارهها، طرحوارههای شناختی ـ مفهومیهستند که برای انتخاب، اندوزش و تفسیر اطلاعات لازم و ضروری هستند. این طرحوارهها نقش اصلی را در شناخت درمانی افسردگی و نظریه شناختی بازی میکنند.
دومین نوع طرحوارهها، طرحوارههای عاطفی[۱۳۷]هستند که ادراک حالتهای احساسی و ترکیبات متفاوت آنها را میسر میگردانند. طرحوارههای عاطفی در راهبردهای روانی ـ زیستی که با زنده ماندن ارتباط دارد، نقش عملکردی دارند.
طرحوارههای فیزیولوژیک[۱۳۸]سومین نوع از ساختارهای شناختی هستند که عملکرد و فرایندهای جسمی را بازنمایی میکنند. این طرحوارهها محرکهای حسی ـ عمقی[۱۳۹]را که از احشاء و ماهیچههای بدن نشأت میگیرد، را پردازش میکنند. ناکارآمدی چنین طرحوارههایی منجر به آسیب روانی واز جمله اختلالات آسیمگی[۱۴۰]و خود بیمار انگاری[۱۴۱] میشود.
چهارمین نوع طرحوارهها، طرحواره رفتاری[۱۴۲]هستند. این طرحوارهها نشاندهنده رمزگان ذهنی گرایشی و برنامههای آمادگی برای عمل میباشند که به کنشهای خودآیند و هماهنگ شده بسیاری از پاسخهای حرکتی که در رفتاری بیانی پیچیده دخالت دارند، اجازه بروز میدهند. طرحوارههای انگیزشی[۱۴۳]رابطه نزدیکی با حیطه رفتاری دارند. این طرحواره که به سطوح مختلف فعالیت، جهتبخشی و پاسخدهی ربط دارند در موجود انسانی وجود دارند.
در دیدگاه شناختی، ساختارهای معنایی فرد ـ ویژه[۱۴۴] یا طرحوارهها با بنیاد ناکارآمدی شناختی در اختلالات هیجانی به شمار میروند و این مفهوم، اساس نظریههای شناختی در ۳۰ سال اخیر به شمار میرود. با این وجود، بک اخیراً مفهوم شیوه[۱۴۵] (سبک) را برای بازنمایی اطلاعات به کار بدره است.
شیوه نشانگر یک ساختار وسیعتر، تلفیقیتر و سازمان یافتهتر در بازنمایی معناست. شیوه شامل مجموعهای اختصاصی از طرحوارههای شناختی ـ مفهومی، عاطفی، فیزیولوژیکی، رفتاری و انگیزشی است که برای کنارآمدن با خواستها و برنامههای موجود در ارگانیزم سازماندهی میشوند.
مدل زیر سیستمهای شناختی متعامل
تیزدل (۱۹۹۳؛ به نقل از قاسمزاده، ۱۳۷۹) درباره رابطه بین هیجان و شناخت در اختلالات خلقی (افسردگی) نظریهای را مطرح کرده است که به نام نظریه «زیرسیستمهای شناختی متعامل» معروف است.
در این چارچوب برای هر نوع اطلاعات، ذخیرههای حافظهای جداگانه وجود دارد و جمعاً نه زیرسیستم حافظه وجود دارد. پردازش اطلاعات شامل انتقال اطلاعات بین زیر سیستمها و گشتاربندی[۱۴۶]آن از یک رمزگان ذهنی به رمزگان ذهنی دیگر است. دراین شیوه، برخورد و رمزگان ذهنی به دو سطح معنا مربوط میشوند
۱ـ سطح اختصاصیتر[۱۴۷]
۲ـ سطح کلیتر[۱۴۸]
در بازنمایی های گزارهای[۱۴۹] معمولاً معانی در سطح اختصاصی خود پردازش میشوند، مانند : «امروز هوا سرد است». معنی دراین سطح نسبتاً ساده دریافت میشود. نظریه باور درباره ارتباط خلق و حافظه را میتوان در این سطح از بازنمایی قرار داد. اما تیزدل از بازنماییهای دلالتی ضمنی نیز سخن میگوید که نمایانگر سطح کلیتر و همگانیتر معانی است. انتقال معانی در این سطح دشوار است، چون مستقیماً با زبان ارتباطی انطباق ندارند. به نظر میرسد که فقط دراین سطح است که معنی با هیجان ارتباط مییابد.
معانی در سطح دلالتی (ضمنی)[۱۵۰]دارای سه خصوصیت است:
۱ـ بازنمایی در این سطح در عالیترین سطح تجربه وانتزاع صورت میگیرد.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:56:00 ق.ظ ]