معنایی که اهل لغت برای واژه محسور گفتهاند با معنایی که روایت فرموده تفاوت دارد: «قوله عز و جل: وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً قال: نهاه أَن یعطی کل ما عنده حتى یبقى محسوراً لا شی‏ء عنده قال: و العرب تقول حَسَرْتُ الدابه إِذا سَیَّرتها حتى ینقطع سَیْرُها و أَما البصر فإِنه یَحْسِرُ عند أَقصى بلوغ النظر و حَسِرَ یَحْسَرُ حَسَراً و حَسْرَهً و حَسَراناً، فهو حَسِیرٌ و حَسْرانُ إِذا اشتدّت ندامته على أَمرٍ فاته»[۳۳۰] بنابراین امام معنای مقصود را فرمودهاند.

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

وجوه:

فی تفسیر العیاشی عن إبراهیم بن عمر رفعه الى أحدهما فی قول الله: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ» قال: على جباههم[۳۳۱].
در تفسیر عیاشی: از ابراهیم بن عمرو، در حدیثی مرفوع، از یکی از صادقین (ع) [روایت کرده است که] دربارهی سخن خداوند: «وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ» فرمود: بر پیشانیهایشان [برانگیخته میگردند.]
معنای وجه روشن است و معنای «جباههم» پیشانی است: «و الجَبْهَهُ: موضع السجود» (لسان العرب، ج‏۱۳، ص: ۴۸۴) به نظر میرسد در این آیه خداوند کل را فرمودهاند و اراده جزء کردهاند.

 

قتور:

فی تفسیر على بن إبراهیم قوله: قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً قال: لو کانت الأمور بید الناس لما أعطوا الناس شیئا مخافه الفناء وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً اى بخیلا … .[۳۳۲]
در تفسیر علی بن ابراهیم: در تفسیر آیهی «قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَهِ رَبِّی إِذاً لَأَمْسَکْتُمْ خَشْیَهَ الْإِنْفاقِ وَ کانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً»[۳۳۳] آورده است: اگر کارهای در دست مردم بود، هرگز به مردم ـ به سبب هراس از نابودی ـ چیزی نمیبخشیدند، چراکه انسان،«قتور» یعنی بخیل است.
به نظر میرسد معنای مطرح شده در روایت، معنای مجازی باشد و معنای حقیقی همان باشد که در کتب لغت گفته شده: «و القَتْر: ضِیقُ العیش، و کذلک الإِقْتار»[۳۳۴]

 

مبارک:

فی کتاب معانی الاخبار باسناده الى عبد الله بن جبله عن رجل عن أبی عبد الله علیه السلام فی قول الله عز و جل: و جعلنی مبارکا أینما کنت قال: نفاعا. [۳۳۵]در کتاب معانی الاخبار با اسنادش به عبدالله بنجبله از یک رجل [روایی]، از امام صادق (ع) [روایت کرده است که] دربارهی فرمودهی خداوند عزّوجلّ: «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَینَ ما کُنتُ» فرمود: «مبارک» به معنی بسیار سودمند است.
برکت که در این روایت به کسی که نفع میرساند معنا شده در لغت چنین معنایی برایش مطرح نشده است و به نظر میرسد معنای مطرح شده در روایت، معنای مجازی است: «و معنى البَرَکه الکثره فی کل خیر» [۳۳۶] «و قیل البرکه: الزیاده»[۳۳۷] (مساس:
عن أبی ذر عن النبی صلى الله علیه و آله قال … لأنه قال کما قال سامرى قوم موسى: «لا مساس» اى لا قتال، و الأبتر و هو عمرو بن العاص.[۳۳۸]
ابوذر از پیامبر(ص)[روایت کرده است که] فرمود: … چرا که او چون سامری گفت: «لامساس»، یعنی نجنگید.[ششمین نفر نیز] ابتر، یعنی عمروبنعاص است.
«مساس» به معنای لمس کردن در لغت آمده و چنانچه در لسان العرب گفته شده، معنای «قتال» برای «مساس» کنایی است.«مَسِسْتُ الشی‏ءَ أَمَسُّه مَسّاً لَمَسْتَه بیدک، ثم استعیر للأَخذ و الضرب لأَنهما بالید» [۳۳۹]

 

یرکضون:

فی روضه الکافی کلام لعلى بن الحسین علیهما السلام فی الوعظ و الزهد فی الدنیا یقول فیه علیه السلام: و لقد أسمعکم الله فی کتابه ما قد فعل بالقوم الظالمین من أهل القرى قبلکم حیث قال: وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً و انما عنى بالقریه أهلها حیث یقول: وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ فقال عز و جل: فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ یعنى یهربون … . [۳۴۰]
روضهی کافی: سخنی از امام سجاد(ع)در وعظ و زهد در دنیا [نقل کرده که] در ضمن آن میفرماید: هر آینه خداوند به شما شنوانده است در قرآن خود که با مردم ستم پیشه از اهل آبادیهای پیش از شما چه کرده است؟ در آنجا که فرموده است:« وَ کَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْیَهٍ کانَتْ ظالِمَهً» «چه بسیار آبادی که آن را در هم شکستیم در حالیکه ستمکاره بودند»و همانا مقصودش اهل آبادی است؛ چون که میفرماید،«وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِینَ» «و پس از آن، مردم دیگری را پدید آوردیم» وسپس فرموده است: «فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ» [۳۴۱]«پس چون عذاب ما را احساس کردند، به ناگاه بدو افتادند» یعنی گریختند.
به نظر میرسد از آنجا که اصل معنای رکض دویدن و فرار کردن است معنای ترسیدن در رکض تضمین شده است نه اینکه در اصل به این معنا باشد: «و قد رَکَضَ الرجلُ إِذا فَرَّ و عَدا. و قال الفراء فی قوله تعالى: إِذا هُمْ مِنْها یَرْکُضُونَ لا تَرْکُضُوا وَ ارْجِعُوا قال: یَرْکُضون یَهْرُبون و یَنْهَزِمُون و یَفِرُّون، و قال الزجاج: یَهْرُبون من العذاب.»[۳۴۲]

 

اصلحنا:

فی تفسیر على بن إبراهیم و فی روایه على بن إبراهیم فی قوله: «وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ»[۳۴۳] قال: کانت لا تحیض فحاضت.[۳۴۴]
تفسیر علی بن ابراهیم: ذیل سخن خداوند: «وَ زَکَرِیَّا إِذْ نادى‏ رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ یَحْیى‏ وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ» گفته است: همسر او که حائض نمیشد، حیض دید.
معنای مقصود از اصلاح در این آیه توانایی باردارشدن است، چه اینکه همسر حضرت زکریا به سن یائسگی رسیده بود و معنای این واژه اصلاح به معنای کلی آن که معروف است، نمیباشد.

 

سبب:

فی تفسیر على بن إبراهیم و اما قوله عز و جل … فلیمدد بسبب الى السماء اى یجعل بینه و بین الله دلیلا، و الدلیل على ان السبب هو الدلیل قول الله عز و جل فی سوره الکهف: «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً» [۳۴۵]اى دلیلا … .
تفسیر علی بن ابراهیم: … «باید میان خود و خداوند راهنمایی قرار دهد». در اینجا دلیل به همان معنی سبب و عامل به کار رفته است؛ آن چنان که در آیهی شریفهی «وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً فَأَتْبَعَ سَبَباً»؛ (ما از هر چیزی سبب و عاملی به وی دادیم، او نیز از آن پیروی کرد).
در لغت برای واژه «سبب» معنای «آنچه که به وسیله آن به چیز دیگری متصل میشوند» گفته شده «و السَّبَبُ: کلُّ شی‏ءٍ یُتَوَصَّلُ به إِلى غیره»[۳۴۶] به نظر میرسد معنای «دلیل» برای واژه «سبب» از باب مجاز باشد و جزو معانی حقیقی این واژه نباشد.

 

ارذلون:

فی تفسیر علی بن إبراهیم و قوله عز و جل: قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ قال: الفقراء … .[۳۴۷] تفسیر علی بن ابراهیم[ذیل] سخن خداوند عزّوجلّ: قالُوا أَنُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ» گفته است: مراد از «ارذلون» نیازمندان بودند.
در منابع لغوی برای این واژه معنای فقیر ذکر نشده است، بلکه به معنای مردمان پست آمده است: «رذل: الرَّذْل و الرَّذِیل و الأَرذَل: الدُّون من الناس»[۳۴۸] به نظر میرسد چون مردم فقیر در نظر مشرکان پست بودهاند به ایشان ارذلون اطلاق کردهاند که معنای اصلی واژه نمیباشد.

 

ریع:

فی تفسیر علی بن إبراهیم و اما قوله بکل ریع قال الامام أبو جعفر علیه السلام یعنى لکل طریق آیه و الآیه على علیه السلام و قوله عز و جل: وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ قال: تقتلون بالغضب من غیر استحقاق. [۳۴۹]
تفسیر علی بن ابراهیم: اما سخن خداوند: «أَتَبنُونَ بِکلِّ رِیع آیهً»[۳۵۰] امام باقر(ع) دربارهاش فرموده است: یعنی در هر راهی، نشانهای میسازید، آن نشانه هم علی(ع) است. و ذیل قول خداوند عزوجلّ: «وچون غلبه مییابید، چون ستمپیشگان رفتار میکنید» فرمود: از روی خشم میکشید؛ بیآنکه سزاوار کشتن باشند.
آنچه در لغت در معنای واژه «ریع» آمده است، مکان مرتف یا مسیل در جایی مرتفع است که «و الرِّیعهُ و الرِّیعُ و الرَّیْع: المَکان المُرْتَفِعُ، و قیل: الرِّیعُ مَسِیلُ الوادی من کل مَکان مُرْتَفِع»[۳۵۱] به نظر میرسد معنای طریق برای واژه «ریع» معنای حقیقی و اصلی نباشد بلکه مجازا در این معنا به کار رفته باشد.

 

حنیف:

و قوله عز و جل: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً اى طاهرا أخبرنا الحسین ابن محمد عن المعلى بن محمد عن محمد بن جمهور عن جعفر بن بشیر عن على بن أبى حمزه عن أبى بصیر عن أبى جعفر علیه السلام فی قوله عز و جل: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» قال: هی الولایه.[۳۵۲] سخن خداوند: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» حنیف به معنی پاک است. حسین بن محمّد از معلّی بن محمّد از جعفر بن بشیر، از ابوحمزه از ابابصیر روایت کرده است که امام باقر(ع) ذیل آیهی«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً» فرمود: آیه [سفارش به] ولایت است.
معنای «حنیف» در لغت اینگونه گفته شده: شخص تسلیمی است که مائل به سوی حق است: «و الحَنِیفُ: المُسْلِمُ الذی یَتَحَنَّفُ عن الأَدْیانِ أَی یَمِیلُ إلى الحقّ»[۳۵۳] به نظر میرسد معنای برای ریشه حنیف مجازی باشد.

 

کِسَف:

(اللَّهُ الَّذِى یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبْسُطُهُ فىِ السَّمَاءِ کَیْفَ یَشَاءُ وَ یجَْعَلُهُ کِسَفًا) [۳۵۴]فی تفسیر على بن إبراهیم و یجعله کسفا قال: بعضه على بعض.[۳۵۵]
خدا آن وجودی است که بادها را میفرستد که ابر را در فضا برانگیزد. پس به هرگونه که مشیّتش تعلّق گیرد، در اطراف آسمان متّصل و منبسط کرده و باز متفرّق میگرداند. تفسیر علی بن ابراهیم: «آن را پاره پاره میسازد» یعنی برخی را بر برخی دیگر قرار میدهد.
«و کِسْف السحاب و کِسَفُه: قِطَعُه»[۳۵۶] در منابع لغوی برای ریشه «کسف» معنایی که در این روایت مطرح شده نیامده است، به نظر میرسد معنای «بعضه علی بعض» برای این ریشه مجازی باشد.

 

رب:

حدثنا محمد بن أبی عبد الله قال: حدثنا جعفر بن محمد قال: حدثنی القاسم بن الربیع قال: حدثنی صباح المدائنی قال: حدثنا المفضل بن عمر انه سمع أبا عبد الله علیه السلام یقول: فی قوله عز و جل: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها قال: رب الأرض یعنى امام الأرض.[۳۵۷]
مفضلبنعمر روایت کرده که شنیدم امام صادق(ع) ذیل آیهی «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»[۳۵۸] فرمود: «رب زمین» یعنی امام زمین.
به نظر میرسد طرح معنای امام برای واژه «رب» حقیقی نبوده و امام معنای مجازی برای «رب» باشد.
السکینه:
فی أصول الکافی محمد بن یحیى عن أحمد بن محمد بن عیسى عن على بن الحکم عن أبى حمزه عن أبى جعفر علیه السلام قال: سألته عن قول الله عز و جل: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ قال: هو الایمان. [۳۵۹]
در کتاب اصول کافی روایت شده که از امام صادق (ع) در مورد آیه: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ»[۳۶۰] سوال شد ایشان فرمودند: منظور ایمان است.
به نظر میرسد سکینه در اینجا مجازا به معنای ایمان بکار رفته و الا چنانچه معروف است معنای آن آرامش و خلاف رعب و ترس است: «و قیل: السَّکِینَهُ و السَّکَنُ واحد، و هو زوال الرّعب»[۳۶۱]

 

تبار:

فی تفسیر على بن إبراهیم و فی روایه أبى الجارود عن ابى جعفر علیه السلام فی قوله: وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً التبار: الخسار. [۳۶۲]
در تفسیر علیابن ابراهیم آمده که امام صادق (ع) در مورد عبارت «وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَباراً»[۳۶۳] فرمودند: تبار یعنی زیان و خسران.
تبار که در این روایت به معنای زیان و خسران گفته شده در لغت به معنای هلاک آمده است«و التَّبَارُ: الهلاک.»[۳۶۴] ، به نظر میرسد در این روایت معنای مجازی واژه تبار مطرح شده است.

 

قلیل:

فی مجمع البیان … روى عن الصادق علیه السلام قال: القلیل، النصف… .[۳۶۵] در مجمع البیان روایت شده از امام صادق (ع) که فرمودند: قلیل یعنی نصف.
قلیل برای بیان مقدار و میزانی چیزی نسبت به چیز دیگری استفاده میشود؛ بنابراین اطلاق این واژه برای معنای نصف حقیقی نیست و مجازا به این معنا بکار رفته است.

 

تراب:

فی تفسیر علی بن إبراهیم و قوله … یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً اى علویا و قال: ان رسول الله صلى الله علیه و آله قال: المکنى أمیر المؤمنین ابو تراب.[۳۶۶] در تفسیر علیابن ابراهیم روایت شده که «یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً»[۳۶۷] یعنی [ای کاش بودم] منسوب به علی (ع) و رسول الله (ص) فرمودند: کنیۀ امیرالمؤمنین (ع) ابوتراب است.
معنای حقیقی تراب که معروف است اما همانگونه که در ادامه روایت آمده، میتوان گفت معنای مجازی این واژه، کنیه مولا امیرالمؤمنین باشد.

 

رتق، فتق:

و باسناده الى محمد بن عطیه عن أبى جعفر علیه السلام حدیث طویل یقول فیه علیه السلام فان قول الله عز و جل «کانَتا رَتْقاً» یقول: کانت السماء رتقا لا تنزل المطر و کانت الأرض رتقا لا تنبت الحب، فلما خلق الله تبارک و تعالى الخلق و بث فیهما من کل دابه فتق السماء بالمطر، و الأرض بنبات الحب.[۳۶۸] از امام صادق (ع) نقل شده که طی روایتی طولانی در موردسخن خداوند «کانَتا رَتْقاً» فرمودند: آسمان رتق بود و باران فرو نمیآمد؛ و زمین رتق بود و دانهای نمیرویاند. پس چون خداوند خلق را آفرید و در آنها از هر جنبندهای پراکنده کرد؛ آسمان با باریدن باران، و زمین با با رویاندن دانه فتق شدند.
به نظر میرسد معنای مطرح شده برای رتق و فتق در این روایت معنای مجازی این دو ریشه باشد زیرا رتق و فتق در اصل معنای مخالف یکدیگر دارند.«رتق: الرَّتْقُ: ضدّ الفَتْق. ابن سیده: الرَّتْقُ إِلحام الفَتْق و إِصلاحُه. رَتَقَه یَرْتُقُه و یَرْتِقُه رَتْقاً فارْتَتَق أَی التأَم»[۳۶۹]

 

بسم:

سألت الرضا علیه السلام عن بسم الله قال: معنى قول القائل بسم الله اى اسم على نفسی بسمه من سمات الله عز و جل، و هی العباده قال فقلت له: ما السمه؟ قال العلامه. [۳۷۰]
از امام رضا علیه السلام: درباره «بسمالله» پرسیدم، حضرت فرمود: وقتی کسی «بسمالله» میگوید، معنایش این است که یکی از سمات (نشانه های) الهی را بر خود مینهم که همان عبودیّت است. روای میگوید: گفتم: «سمت» یعنی چه؟حضرت فرمود: یعنی علامت و نشانه
توضیح اینکه: در اینکه کلمۀ «بِسم» در «بسم الله الرحمن الرحیم» از ریشۀ «سمو» گرفته شده یا از ریشۀ «وسم» در میان اهل لغت اختلاف وجود د ارد، بر اساس این روایت، از نظر امام رضا (ع) این کلمه مشتق از «سمو» میباشد.

 

الله:

انه سأل أبا عبد الله علیه السلام: عن أسماء الله عز و جل و اشتقاقها؟ فقال: الله هو مشتق من اله، و اله یقتضی مألوها، و الاسم غیر المسمى، فمن عبد الاسم دون المعنى فقد کفر و لم یعبد شیئا، و من عبدالاسم و المعنى فقد أشرک و عبدالاثنین، و من عبدالمعنى دون الاسم فذلک التوحید … .[۳۷۱] از امام صادق(ع) درباری نامی از نامهای خدا و اشتقاق آن پرسید، امام(ع) فرمود: الله مشتق از اله است و اله مألوه، معبودی را میطلبد و اسم، غیر از مسمّی است. پس هرکه اسم را عبادت کند نه معنی را، کافر شده است و چیزی را عبادت نکرده؛ و کسی که اسم و معنی را به هم عبادت کند نه اسم را، این عبادت توحید است.
توضیح اینکه: در اینکه کلمۀ الله از چه ریشهای باشد نیز در میان اهل لغت اختلاف وجود دارد. صاحب قاموس در این باره میگوید: «اللَّه: علم (اسم) خداوند تبارک و تعالى است، بعضى گویند اصل آن اله است، همزه‏اش حذف شده و الف و لام بر آن اضافه گشته و لام در لام ادغام گردیده است، صاحب قاموس گوید: اصحّ آنست که علم غیر مشتقّ است.»

 

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:41:00 ب.ظ ]