۴-قضیه محرومیت واشباع:هر اندازه فرد در گذشته نزدیک نوع خاصی از پاداش را بیشتر دریافت کرده باشد.به همان اندازه واحدهای بعد آن پاداش به برای وی ارزش کمتری خواهد داشت.اگر کسی پاداش معینی را بارها دریافت کرده باشد. می گوییم در حال اشباع شدن از آن پاداش است.اگر کسی آموخته باسد که نوع خاصی از پاداش را ارزشمند بشمارد ولی در گذشته نزدیک به ندرت آن پاداش را دریافت کرده باشد، می گوییم وی از آن پاداش محروم مانده است.
۵-قضیه پرخاشگری (تجاوز)وتایید:هنگامی که رفتار فرد پاداش مورد انتظارش را دریافت نمی کند ویا به تغییری که انتظارش را نداشته باشد روبه رو می شود،عصبانی شده بیشتر به انجام دادن رفتار پرخاشگرانه متمایل می شود ونتایج چنان رفتاری برایش ارزشمندتر می گردد.
پس از طرح قضایای بنیادی که بیشتر معطوف به روابط دونفره بود او متوجه گروه چندنفره شد.هومنز در اینجا از سطح خرد به سطح متوسط منتقل می شود.در نظر گرفتن گروه به عنوان یک نظام از نظریات او بود”( توسلی، پیشین:۴۱۲-۳۸۸).
“نظریه مبادله احساس های باارزش بین افراد به عنوان مبنایی برای نظم اجتماعی توجه دارد. نظریه مبادله بر این فرض استوار است که افراد، آرزوها و هدف های شخصی روشنی برای خود دارند. هر کسی ممکن است به چیزهایی نیاز داشته باشد، اما این نیازها، هدف های مشترک نیستند. در اینجا فرض شده است که هدف ها و خواسته های شخصی و منحصر به فرد افراد، انگیزه های خود خواهانه ای به آنان می دهد. کـنش فرد در خلاء صورت نمی گیرد. هر کسی در ازای آنــچه می گیرد چیزی باید بدهد. اگر رضایت متقابل وجـود نداشته باشد، هیچ تعامل اجتماعی صورت نخواهد گرفت . نظریه پردازان مبادله معتقدند که در این مبادله همیشه دریافت پاداش متضمن هزینه است. هزینه معمولاً به عنوان کوششی تعریف می شود که صرف حصول رضایت و پاداش های بالقوه ای شده است که در نتیجه یک انتخاب معین و کنار گذاشتن انتخاب های دیگر از دست رفته است. سود ، تفاوت بین پاداش و هزینه است و زمانی بدست می آید که پاداش بیشتر از هزینه باشد”( اسکیدمور، ۱۳۷۵: ۷۹ ).
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
هومنز گزاره های کارکردگرایی را به سه دسته تقسیم میکند:
۱-گزاره های ساختی:که آزمون پذیرند اما باید توسط احکام دیگر توضیح داده شوند.
۲-گزاره های روانشناختی :که خود آزمون پذیرند اما به تبیین گزاره های طبقه اول می آیند.
۳-گزاره های کارکردی:که نه آزمون پذیرند ونه به کار تبیین می آیند.
“او گزاره های جدید را گزاره های « پرخاشگری- تأیید» می نامد . از آنجا که نقطه محوری این دو گزاره « انتظار[۴۰] » می باشد ، ذکر آن ها را در قالب نظریه اختلاف ، لازم می دانیم .
هومنز باور داشت زمانی که کنش شخص ، پاداشی را که انتظار دارد ، دریافت نکند ، یا کنش او منجر به تنبیهی غیر منتظره شود او عصبانی خواهد شد و احتمال بیشتری وجود دارد که رفتاری پرخاشگرانه از خود نشان دهد و نتیجه رفتاری برای او پرارزش تر نخواهد بود . این گزاره ، واژه نظری تازه ای را مطرح می سازد که آن همان انتظار است، و می گوید که انتظار پاداش یا باید ارضاء شود ، یا نارضایتی به دنبال خواهد داشت .
وقتی کنش یک شخص ، پاداش مورد انتظار را دریافت دارد ، به ویژه اگر از حد مورد انتظارش بیشتر باشد ، یا به تنبیهی که انتظار می رفت ، منجر نشود ، خشنود خواهد شد ؛ و به احتمال بیشتر ، رفتار تأیید کننده ای از خود بروز خواهد داد ، و نتایج چنین رفتاری برای او پر ارزش تر خواهد بود”(توسلی ،پیشین :۴۱۲-۳۸۸).
آنچه فرد در مجموعه ای از شرایط معین انتظار دریافت آن را به صورت پاداش یا مجازات دارد چیزی است که وی واقعاً در گذشته دریافت و یا مشاهده کرده است و یا به وی گفته شده که دیگران تحت شرایط مشابه درگذشته آن را دریافت کرده اند؛و هیچ کدام از این چیزها، وقایعی صرفاً شخصی که در اندیشه انتزاعی فرد وجود داشته باشد ، نیست . هومنز با تکیه براین تعاریف است که از رفتارگرایان افراطی فاصله می گیرد و مفهوم«انتظار» را تبیین می کند
در اینجا لازم است که تفاوت وتباین آرزوها و آمال را با توقعات و انتظارات متذکر شویم . سطح آرزوها و آمال ، مفهومی نزدیک به جاه طلبی دارد و متمایز از توقعات و انتظارات است . در واقع ، انتظارات و توقعات جز شرایط پیشین ، برای ارزیابی پست کنونی است و آرزوها و آمال ، مجموعه طرح هایی است که به سمت پست آتی متوجه است . این مجموعه برداشت ها نشان می دهد که رضایت از پست کنونی ، با کاهش انتظارات حاکم بر این رضایت تغییر می کند.
به نظر او وظیفه جامعه شناسان بررسی رفتار اجتماعی است که در آن، فعالیت دست کم یکی از دو تن، فعالیت طرف دیگر را تقویت یا تحذیر می کند و هر یک بر دیگری نفوذ متقابل
می گذارند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
(۲-۴-۲-۳) قفس آهنین ماکس وبر[۴۱]
ماکس وبر بیان می نماید دنیای مدرن با عقلانیت آن قابل تشخیص است و برای شناخت عقلانیت و مطالعه آن باید به محملهائی توجه کنیم که عقلانیت خود را در آنها متجلی میسازد. در این معنا سازمانها تجلی گاه عقلانیت مدرن هستند. وبر از بوروکراسی به عنوان قفس آهنینی یاد میکند که تا کسانی که در آن نظام کار میکنند را محبوس دارد. برای فهم این مطلب باید در معنا و مفهوم عقلانیت و مفهوم سازمان ها تامل بیشتری کینم.
همانطور که بیان شد ، گسترش فرایند عقلانی شدن امور در جامعه مدرن را در گسترش سازمانها در جامعه مدرن و در جهان مثال زد. هنگامی که از عقلانی شدن سیستم بوروکراسی سخن میگوئیم منظور ما مورادی چون کارائی، دقت، ثبات، قابلیت اعتماد، سنجش پذیری و سودآوری است. در واقع عقلانی شدن، یعنی سازمان دادن زندگی به واسطه تقسیم و همسازی فعالیتهای گوناگون بر پایه شناخت دقیق مناسبات میان انسانها با ابزارها و محیطشان به منظور کسب کارائی و بازده بیشتر. عقلانی شدن از نظر وبر به این معناست که هیچ نیروی اسرار آمیز و غیرقابل پیش بینی وجود ندارد که در جریان زندگی مداخله کند و اینکه ما میتوانیم هرچیزی را به واسطه پیش بینی مهار کنیم. باید بدانیم که عقلانی شدن ناظر به سازمان اجتماعی خارجی زندگی فرد است و نه زندگی خصوصی و عقل انسانی.این خصیصههائی است که وبر آنها را میستود اما در عین حال وبر منتقد چنین نظامی نیز بود. نظامی که در شکل قفس آهنین خود را بر تمامیت زندگی ادمیان مسلط کرده بود.بلی با پیشرفت علم و گسترش عقلانیت انسان اعتقاد خود را به نیروهای غیبی از دست داده است و دنیا از افسون تهی شدهاست.
بارزترین مشخصه قفس آهنین همین بوروکراسی است. بوروکراسی نوعی از سلطه است که مشروعیتش از گردن نهادن به نظم حقوقی غیر شخصی ناشی میشود.(سلطه عقلانی و قانونی). جایگاه این سلطه البته در اداره است که در آنها مامورانی به کار مشغولند که بر اساس تخصص و دانش به کار برگزیده شده اند. منظور از عقلانیت صوری یا فرمال این است که ماموران تابع فرمان شخص رئیس نیستند بلکه در خدمت اداره و قواعد آن هستند. این قوعد مجرد و قدرتی که اداره بر انها اعمال میکند صوری و غیر شخصی است. در اینجا عقلانیت بنیادنی و ارزشی جائی ندارد. مامور اداری تجسم کامل عقلانیت صوری است چراکه فعالیتهاتش نه ناشی از فکر او بلکه تابع نظمی غیر شخصی است.
وبر معتقد بود که بوروکراسی یا دیوانسالاری، ادمی را به چرخ دندهای مبدل میکند که تنها نقطه تحولش تبدیل شدن به چرخ دندهای بزرگتر است. در واقع منظور وبر از قفس آهنین میل شدید به سازمانی شدن امور و گسترش سازمانها در جامعه است.
بزرگترین پیامد منفی عقلانی شدن جهان، قفس آهنینی بود که وبر با تلخی از آن یاد میکرد. البته چنین فرایندی را هم گریز ناپذیر میدانست. بلی آینده همان طور که وبر فکر میکرد به نظام دیوانسالاری و بورکراسی تعلق دارد و ادارات هرچه بیشتر قلمروهای جوامع را در مینوردند و تحت تصرف خود قرار میدهند.
وقتی که از عقلانیت رسمی یا ابزاری سخن میگوئیم منظور عقلانیتی است که به حداکثر کارائی بدون توجه به ارزشهای انسانی میّپردازد. هنگامی که میگوئیم سازمان در واقع ما از بهترین شکل عقلانیت یاد کردیم اشکال پلید این عقلانیت را منتقدان عقلانیت مدرن بارها به ماگوشزد کردهاند. اردوگاه مرگ نازیها(آشوتیس یا روسها گولاک) نظام بوروکراتیک بی رحمی است که انسانهای بسیاری را با کمک ابزراهای عقلانی مدرن از میان بردهاست. در عوض عقلانیت ذاتی و ارزشی عمل منطقی است که تابع ارزشهای انسانی است.
برای فهم عقلانیت ابزاری بهتر این است که از سایر اشکال عقلانیتها نیز سخن بگوئیم. وبر چهار نوع عقلانیت را از هم تفکیک میکند. عقلانیت عملی ( در فعالیتهای روزمره) ، عقلانیت نظری ( در حوزه مفاهیم و نظریه) ، عقلانیت ذاتی و ارزشی(عقلانیتی تابه منطق انسانی و ارزشهای بشری است) و عقلانیت صوری و رسمی(که به وسیله و قواعد صوری میاندیشد نه ارزشهای بشری).
عقلانیت عملی صرفا به جوامع غربی اختصاص ندارد. افرادی که از این نوع عقلانیت برخوردارند در رابطه با مشکلات زندگی بسیار حسابگرانه عمل میکنند.
عقلانیت نظری را باید از طریق مفاهیم مجرد شناخت نه از طریق فرایند عمل. این هم مختص تمدن غرب نیست. در واقع عقلانیتی است که فیلسوفان و روشنفکران توسعه میدهند.
عقلانیت ارزشی یا ذاتی کنشها را مستقیما از طریق ارزشها هدایت میکند. انتخب وسایل و اهداف در یک نظام ارزشی صورت میگیرد. این خصیصه در بسیاری از تمدنها وجود داشته است.
عقلانیت رسمی، نسبت به وسائل و اهدف حسابگرانه عمل میکند. بر خلاف عقلانیت عملی که این محاسبه را بر اساس علائق شخصی و عملی انجام میدهد، عقلانیت رسمی بر مبنای قواعد عام عمل میکند. این خصیصه عقلانیتی تنها در جوامع غربی ایجاد شده است.
خصیصههای این عقلانیت از نگاه ریتزر عبارتست از:
۱٫ ساختارها و نهادهای رسمی بر حسابگرانه بودن و محاسبه عددی تاکید دارند.
۲٫ تاکید بر کارائی است یعنی انتخاب بهترین وسائل برای رسیدن به اهداف
۳٫ پیش بینی پذیر است
۴٫ تکنولوژی انسانی به نفع تکنولوژی غیر انسانی کاهش مییابد(کامپیوتر)
وبر از اینکه عقلانیت ابزاری یا رسمی در جامعه مدرن سلطه یافته ناخشنود بود. به نظر وی سایر اشکال عقلانیت بالاخص عقلانیت ارزشی در جامعه مغفول نهاده شدهاست.
از نظر وبر فرایند عقلانی شدن با پیروزی عقلانیت رسمی بر عقلانیت ارزشی همراه است.
اما چنین عقلانیتی که اکنون در جامعه مدرن غالب شدهاست خود در چه چیزی ریشه دارد؟ برای این منظور بهتر است به یکی از درخشانترین آثار جامعه شناسی یعنی «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری» اشاره کنیم.
وبر در اخلاق پروتستان برای ما توضیح میدهد که تمدن جدید به این دلیل منحصربه فرد و فراگیر شد که از عقلانیت خاص خود یعنی عقلانیت ابزاری برخوردار است. اما این عقلانیت که تکیه بر امور این دنیائی و کارائی عملی دارد خود از کجا ریشه میگیرد؟ برای پاسخ به این پرسش وبر به مطالعه دین پروتستان روی آورد. او همه ادیان را مورد مقایسه قرار داد در پروتستان خصوصا کالونیسم عناصری یافت که عقلانیت خاص غربی را موجب شدهاست.
کالونیسم مذهبی بود که پیروان خود را به امور این دنیائی و کار در این دنیا دعوت میکرد. سعادت و رستگاری و به عبارتی ملکوت خداوند را در این دنیا به تصویر کشید. و با نامعلوم ساختن آینده رستگاری افراد و از میان بردن واسطه ها به شل گیری فردگرائی کمک کرد. فرد تنها مسئول سعادت خود است که جز از طریق کار و تلاش این دنیائی ممکن نیست که بدست آید.
بدین ترتیب، ارزشهائی را رواج داد که به ظهور سرمایهداری کمک کرد. روح سرمایهداری بدین ترتیب بر آموزه های مذهبی کالون یعنی عقلانیت ارزشی تکیه داده است.
اما وبر توضیح میدهد که به تدریج این روح تکیه گاه خود را از دست داد و جهان را با خالی کردن از عقلانیت ارزشی و افسون زدائی از مذهب به جهانی تماما عقلانی یعنی قفس آهنین مبدل ساخت. تنشی که میان عقلانیت ابزاری(اخلاق نتیجه) با عقلانیت ارزشی یا اخلاق نیت(اخلاق غایات مطلق) هویداست.
(۲-۴-۲-۴) تقسیم کار اجتماعی دورکیم[۴۲]
در کتاب «درباره ی تقسیم کار اجتماعی» مهمترین عامل انسجام جامعه جدید را «تقسیم کار» می داند و در پاسخ به علت قوام بخش انسجام جامعه ی مبتنی بر تقســـــیم کار، به این نتیـــجه می رسد که «لازمه انسجام ارگانیک، فردگرایی اخلاقی است» (گیدنز، ۱۳۸۳: ۹۰) از نظر وی اخلاق «دستگاهی از واقعیات تحقق یافته است که با دستگاه کلی جهان پیوند دارد.»( دورکیم، همان: ۳۸) امر اخلاقی سرچشمه همبستگی است و بشر را در مسیری غیر از پی گیری «انگیزش های خود پرستانه اش» هدایت می کند. این امر انسان را با انسان های دیگر در بطن جامعه پیوند می زند. به نظر دورکیم «هر قدر این گونه پیوندها بیشتر و نیرومندتر باشد اخلاقیت استوارتر است.»( همان: ۳۵۳) اخلاقِ فردگراییِ دورکیم در جهانِ مبتنی بر همبستگی ارگانیکی ظاهر می شود. در نزد دورکیم این اخلاق «به موضوع نوعی مذهب و اعتقاد مذهبی تبدیل می شود» که از آن به عنوان «کیش فرد» یاد می کند. وی در اثر برجسته خویش، معتقد است که در جامعه مبتنی بر همبستگی ارگانیکی هر چند وجدان جمعی به طور کامل از بین نرفته است؛ اما جامعه در مسیر تحول خویش کیش فرد را در مقابل وجدان جمعی، و به عنوان روح حاکم بر تقسیم کار طرح می کند. دورکیم می نویسد: «ما اکنون برای ستایش از حیثیت و مقام شخص، کیشی داریم که مانند هر کیش دیگر نهادهای روبنایی خویش را دارد. پس، کیش فردی، به اصطلاح، دیگر یک ایمان مشترک است». وی ادامه می دهد: «کیش جدید اگرچه به عنوان کیشی عام در جامعه، امری مشترک است اما موضوع آن اساساً فردی است. گرچه همه اراده ها را به سوی هدفی واحد بر می گرداند، اما این هدف امری اجتماعی نیست. پس ایمان جدید وضعیتی کاملاً استثنایی در وجدان جمعی دارد. گرچه همه نیرومندی اش را از جامعه می گیرد، ولی ما را به جامعه نمی پیوندد: ما را به خودمان بر می گرداند.»( دورکیم، همان: ۱۵۴) از نظر وی فردگرایی که برای پیشبرد همبستگی ارگانیک ضروری است؛ قالبی مذهبی به خود میگیرد. زیرا در آن فرد معنای مقدس دارد. دورکیم میگوید: «فرد دارای آن گونه ویژگی اسرار آمیزی تصور میشود که فضایی تهی پیرامون اشیای مقدس ایجاد میکند … و دقیقاً این ویژگی است که احترامی را که خود موضوع آن است به وجود میآورد. هر کس که قصد نابودی جان انسان، آزادی انسان و شرافت انسانی را کند ما را دوچار وحشتی میکند که از هر جهت شبیه وحشتی است که مؤمن هنگامی که معبود خود را هتک حرمت شده میبیند، به آن دوچار میشود. این مذهبی است که انسان در عین حال، هم ایمان آورنده به آن است وهم خدای آن.» از نظر دورکیم کیش فرد در برابر خود شیفتگی قرار می گیرد، و در بطن خویش«احترام به تمامیت همه افراد جامعه» را به دنبال دارد. به عبارت دیگر «خدا انگاری فرد منجر به احترام به حقوق انسانی و تصدیق این حقوق گردیده است. و هم دردی با همه آنچه انسانی است، دلسوزی بیشتری برای همه رنجها و بدبختیهای بشری، اشتیاق بیشتری برای نبرد با آنها و تحفیف آنها و عطش بیشتری برای عدالت» را در خود مستتر دارد.(کیویستو، ۱۳۸۰: ۱۴۴و۱۴۵)
در نظام مبتنی بر فردگرایی اخلاقی، به دلیل اینکه فرد از قواعد اخلاقی پیروی می کند، تمام اعمالش صورت اخلاقی به خود می گیرد. در این نظام اخلاق جامعه حاصل جمع قواعد اخلاقی، عرفی و قانونی است.(اباذری، ۱۳۷۷: ۱۰۴ ) در این نظام فردگرایی اخلاقی در قامت روح کلی حاکم بر روابط اجتماعی افراد در جامعه جدید عمل می کند. به همان صورت که وجدان جمعی، جامعه سنتی را از خطر فروپاشی در امان نگه می داشت، فردگرایی اخلاقی نیز به محافظت از انسجام و پایداری جوامع جدید می پردازد. «جوامع صنعتی مدرن با ساختاری اجتماعی که روز به روز پیچیدهتر میشود با تقسیم دقیقتر کار تعریف میشوند، جوامع صنعتی تخصصی کردن و تقسیم بندی دقیق کار را ضروری میسازند، و به همراه آن وابستگی متقابل فزایندهای پدیدار میگردد. این وابستگی متقابل جدید، که ویژگی روابط اجتماعی است، دقیقاً کیفیت جوامع صنعتی است که اساس همبستگی ارگانیک را ایجاد میکند. تفاوت در کارکردهای اعضای هر جامعه تفاوتهای فردی را به وجود میآورد و بدینسان انگیزه فردگرایی میشود»(کیویستو، همان: ۱۳۴) از این رو میتوان بیان داشت که دورکیم برخلاف تصور عموم، نسبت به فردگرایی مدرن نظراتی سراسر منفی نداشته است. از نظر او در یک جامعه ارگانیکی که تقسیم کار به حد اعلی میرسد لزوم کسب تخصص و به کارگیری آن از سوی فرد زمینه را برای ارزشمند شدن فرد و حقوق فردی او فراهم میسازد. «به نظر دورکیم، جامعه نوین امکاناتی را برای فردگرایی در چارچوب تنظیم اجتماعی فراهم می سازد. بر خلاف انواع پیشین سازمان اجتماعی که مبتنی بر همبستگی مکانیکی و خواستار همرنگی افراد جامعه بودند، انواع سازمان های اجتماعی نوین بر همبستگی ارگانیکی استوارند و این همبستگی از طریق وابستگی کارکردی متقابل افراد مستقل تأمین می شود. در جوامع نوین، همبستگی اجتماعی به استقلال فردیِ شخصیت افراد، وابسته است ونه سرکوب آن.» (کوزر، همان : ۱۹۶ ) این نگاه متفاوت به فرد سبب نمایان شدن فزاینده استقلال فردی از رهگذر تقسیم کار، پپچیدگی و تخصصی شدن نقشهای افراد و نیاز به آموزش فرد برای خبره شدن در یک حوزه خاص، همراه با قدرت گرفتن او در جامعه بوده است. که در قامت روح کلی حاکم بر «همبستگی ارگانیکی»، برای مقابله با وضعیت «بی هنجاری» ناشی از عوارض گذر از جامعه سنتی به مدرن ظهور کرده است.
گیدنز در ارتباط با مسئله فردگرایی مورد نظر دورکیم در جامعه مبتنی بر نظم مکانیکی و ارگانیکی میگوید: « به نظر میرسد چنین باشد که در همبستگی مکانیکی هر فرد تا اندازه زیادی از «مجزا بودن » خود به عنوان یک فرد، آگاه است، چون تحت سلطه وجدان جمعی در ویژگیهایی با اعضای دیگر جامعه اشتراک داشت و حدود استقلال او دقیقاً تعین شده بود. نیروی یگانگی اخلاق وجدان جمعی با نیروی پیوندهایی که فرد را به گروه وابسته میکرد رابطه مستقیم داشت: چنین جامعهای، مانند نظامی ساده، افراد و حتی بخشهای کامل خود را به آسانی از خود جدا میکنند. از طرف دیگر، ویژگی همبستگی ارگانیک این بود که وابستگی فرد به وجدان جمعی به واسطه پیوندهایش با گروه های دیگر صورت میگرفت: البته پیوندهایی ناشی از تخصصی شدن شغلی در تقسیم کار.»(گیدنز، ۱۳۸۱: ۱۳۵) از این گفته برمیآید که در فرد گرایی دورکیم، جامعه مقدم بر فرد فرض میشود. به نحوی که این گروه است که فردیت شخص را در نظام کنش ایجاد میکند. چرا که رسمیت یافتن حقوق فردی بسته به این است که گروه و یا جامعه آن را به رسمیت بشناسند. در نزد دورکیم «فردگرایی یک ارزش جمعی است که کل جامعه در آن شریک اند» از نظر وی بعد اخلاقی فردگرایی «پایه ای برای بقای تقسیم کار بوده است، همان طور که اساس ایجاد آن نیز بوده است.»(کرایب، ۱۳۸۲ : ۱۳۰ ) در اینجا قواعد عمل اخلاقی، عنصر وظیفه را به همراه دارد. فرد انجام وظیفه می کند چون به دنبال خیر رسانی به دیگری (اعضای جامعه ) است، و دیگری انجام وظیفه می کند چون به دنبال خیر رسانی به فرد است. از اینجاست که ابعاد سه گانه فرد گرایی اخلاقی نمایان می شود:
اول اینکه فرد در پی سود رسانی به جامعه است، دوم اینکه این مقوله اخلاقی، استقلالی را به همراه دارد که منشاء آن «اقتدار اخلاقی» است. و سوم اینکه عمل اخلاقیِ آدمیان وابسته به جامعه می باشد. دورکیم منشاء این وابستگی را «امر مقدس» می نامد.( اباذری، همان : ۱۰۵) از این رو فردگرایی دورکیم که نشأت گرفته از امر مقدس میباشد با فردگرایی فیلسوفان فایده باور و سود انگار که فردگرایی را به منزله تلاش و خودخواهی فرد در جهت کسب سود بیشتر فرض میکنند، کاملاً متفاوت میباشد. دورکیم معتقد است اصل «قرارداد اجتماعی» روسو (۱۷۷۸ ـ ۱۷۱۲) با اصل تقسیم کار آشتی ناپذیر است. «چون هر قدر سهم تقسیم کار بیشتر شود، شرایط بیشتری فراهم می گردد تا به اصل موضوعه روسو شک کنیم و از آن دست برداریم. زیرا، برای آن که چنین قراردادی امکان پذیر باشد، لازم است که همه ی افراد به اراده خود در لحظه ای معین بر سر پایه های مشترک سازمان اجتماعی به توافق برسند، و، در نتیجه، هر وجدان فردی کل مشکل سیاسی را با همهء کلیت آن برای خود مطرح می کند. ولی، برای این منظور لازم است که هر فردی از سپهر فردی ویژهء خود خارج شود، و همه یک نقش واحد، یعنی نقش دولتمرد و قانون گذار، را به صورت برابر بازی کنند. یک دم چشم ها را بر هم بگذارید و آن لحظه ای را که جامعه در حال انعقاد قرارداد است تصور کنید: اگر همگان به اصل قرارداد بپیوندند، در این صورت محتوای همه وجدان ها یکی است [ و هیچ کس فرقی با دیگران ندارد. ] پس، همبستگی اجتماعی در صورتی که از چنین علتی برخاسته باشد، هیچ ربطی به تقسیم کار ندارد.»( دورکیم، همان: ۱۷۸) با این حساب دورکیم نه تنها اصل قرار داد جتماعی روسو را به نقد می کشد بلکه مهمترین مدعای آن، که آشتی دادن «فردگرایی و احساس شهروندی» است( سنیک، ۱۳۸۰؛ ۳۹) را با چالشی اساسی روبــرو می سازد.
همچنین مطابق با گفته های دورکیم، فردگرایی اخلاقی متمایز از فردگرایی فایده انگارانه اسپنسر (۱۹۰۳ ـ ۱۸۲۰) و اقتصاد دانان کلاسیک می باشد. دورکیم در تقسیم کار هشدار می دهد که «نباید با اسپنسر هم آواز شد و حیات اجتماعی را حاصل جمع سادهء طبایع فردی دانست، چرا که عکس قضیه درست است و طبایع فردی نتیجه زندگی اجتماعی اند. واقعیت امر در جامعه، نیجه سادهء توسعهء واقعیات امر در روان هی فردی نیستند، بلکه واقعیات اخیر، تا حدود زیادی فقط دنبالهء واقعیات اجتماعی در درون وجدان های فردی اند. این قضیه بسیار مهم است، زیرا دفاع از دیگاه مخالف آن، جامعه شناس را هر لحظه در معرض این خطر قرار می دهد که علت را به جای معلول بگیرد، و یا برعکس.»( همان: ۳۰۹) دورکیم خاستگاه اجتماعی فردگرایی مد نظر خویش را انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه عنوان می کند.(گیدنز، ۱۳۸۳ : ۹۰ ) وی همچنین اعلامیه جهانی حقوق بشر را تلاشی کم و بیش موفقیت آمیز جهت صورت بندی فرد گرایی می داند.( همان: ۹۱ ) از این رو می توان گفت: ورودش به عرصه دفاع از دریفوس غیر منتظره نبوده است. دورکیم که از نظر سیاسی«یک لیبرال و مدافع راستین حقوق فرد در برابر دولت بود»(کوزر، همان: ۱۹۵ )، در قضیه دریفوس در پاسخ به کسانی که نظرات وی و دیگر روشنفکران مدافع دریفوس را هرج و مرج طلبانه می دانستند از جایگاه یک روشنفکر مدافع راستین حقوق بشر و آزادی، مقاله «فردگرایی و روشنفکران» را به نگارش در می آورد.(کیویستو،همان:۱۴۳) دورکیم در این مقاله «استدلال کرد که باید میان برداشتی از فردگرایی که در فایده گرایی و اقتصاد سیاسی کلاسیک بیان شده، و آرمان های فردگرایی اخلاقی که در روند تحول اجتماعی به وجود آمده است تمایز قائل شد. مورد اول که بر مفهوم فرد جدا افتاده ای مبتنی است و با وارد شدن در مناسبات مبادله ای با دیگران جامعه را می آفریند در واقع به این تز مربوط شده است که جامعه را می توان به عمل متقابل منافع خود پرستانه تقلیل داد. ولی این تز، که تجلی فلسفه خاصی است، کاملا با فردگرایی به عنوان مجموعه ای از آرمان های اخلاقی که دورکیم از آنها به عنوان پرستش فرد یاد می کند متفاوت است، فردگرایی اخلاقی مخالف نفع فردی بر اساس هرج و مرج است. فردگرایی اخلاقی خود را نمی ستاید بلکه بر عکس در جهت آن ارزشهای اخلاقی است ـ یعنی آزادی و برابری ـ که در سبز فایل می تواند شالوده همبستگی اجتماعی را فراهم آورد».(گیدنز، ۱۳۶۳: ۱۴ ) اما از آنجایی که فردگرایی اخلاقی به تنهایی نمی تواند خلاء چارچوب اخلاقی نظام سنتی را در روابط بین اجزای جامعه پر کند؛ شرط اساسی توسعه تقسیم کار گسترش آزادی های انسانی می شود. ضمن اینکه که چون تقسیم کارْ خود «سرچشمهء عالی همبستگی اجتماعی است پایهء نظم اخلاقی را نیز تشکیل می دهد.»( دورکیم، همان: ۳۵۵) آزادی های انسانی توسط نهادهای مدنی که نقش واسط را بین دولت و فرد بر عهده می گیرند محافظت می شوند.
عکس مرتبط با اقتصاد
همچنین توسعه تقسیم کار منجر به ظهور وظایفی جدید برای دولت در صیانت از حقوق افراد می شود. در اینجا دولت ملزم به فراهم کردن شرایط تحقق آرمان های فردگرایی اخلاقی است. در واقع دورکیم با عِلم بر اینکه دولت می تواند آزادی های فردی را تهدید کند، از طریق برجسته کردن نقش تشکل ها و انجمن های صنفی به عنوان واسط بین جامعه و دولت، نظریه جدیدی را درباره ی دموکراسی عرضه می دارد. (همان: ۵۱ ) و برای پر کردن خلاء ناشی از فقدان امر انسجام بخش، از تشکلها و انجمنهای صنفی سخن به میان می آورد. تشکلها و انجمنهای صنفی در عین توجه وافر به آرمانهای فردگرایی اخلاقی، از جایگاه رابط بین دولت و جامعه در نقش ابزار تحقق آرمانهای فردگرایی اخلاقی برای رضایتِ همگانیِ کلِ جامعه تلاش می کنند. «فردگرایی اخلاقی، نظامی متنی بر رضایت همگانی فراهم می آورد که به نظم کل جامعه مربوط می شود ولی نمی تواند مستقیما وظایف شغلی مختلف را اخلاقی کند، زیرا در این وظایف قواعدی اختصاصی مطرح است که به نوع خاص فعالیت مورد نظر معطوف است. انجام این وظیفه بر عهده سازمان های صنفی است.» (همان: ۵۳) دورکیم زمانی نظرات خویش را مطرح کرد که جامعه جدید دست خوش تغییر و تحولاتی بود که به دنبال خود عوارض بسیاری را تحت عنوان بی هنجاری عارض جامعه صنعتی کرده بود. از آنجا که نمیتوان دورکیم را همسوی بینش های ارتجاعی دانست که نهایتاً برای یافتن پاسخِ مسائل جامعه مدرن تنها راه را بازگشت به دوران سنت میدانستند؛ نمیتوان راه حل وی برای رهایی از وضعیت بیهنجاری را بازگشت به دورانی دانست که در آن فرد از دایره محدود گروه خارج نشده بود و آزادی برای او معنایی نداشت. از این رو دورکیم با تکیه بر آرمانهای انقلاب ۱۷۸۹ به طرح عامل فردگرایی اخلاقی به عنوان روح کلی حاکم بر انسجام ارگانیکی در جامعه جدید می پردازد. دورکیم با تأیید اینکه فردگرایی یکی از اجزای تشکیل دهنده جامعه مدرن است، بر آن بود تا با تعبیری نوین و متناسب با مسائل جامعه ، جامعه مدرن را از بی هنجاری و خطر فروپاشی اجتماعی نجات دهد
(۲-۴-۲-۵)دیدگاه گئورگ زیمل[۴۳]
او یک جامعه شناس نظریه پرداز تا حدی غیرمتعارف بود. (فریزبی و دیگران به نقل از ریتزر، ۱۳۸۴؛ ۳۸) این غیرمتعارف بودن در دیدگاه های متفاوت صاحب نظران نسبت به او متجلی است. برای مثال او را غریبه و بیگانه یی در حوزه جامعه شناسی دانسته اند (کوزر)، از او و تاثیرش در نظریه جامعه شناختی امریکا به نیکی یاد کرده اند (ریتزر)، جایگاه زیمل را در میان بنیانگذاران برجسته جامعه شناسی بسیار کمتر از مارکس، وبر و دورکیم می دانند (کیویستو) و مهم تر اینکه زیمل خودش را فیلسوف می داند نه جامعه شناس.
زیمل متفکری ضدسیستمی است. خودش می گوید «به هیچ عنوان نمی پذیرد که گستره زندگی را در یک نظام قرینه سازی شده حبس کند». او نخواسته است یا در هر حال، موفق نشده است افکارش را در یک نظام واحد متبلور کند. در آثارش نه یک مفهوم کلیدی می توان یافت که همه ابعاد واقعیت را در تفسیری کلی بیان کند، نه اصل اولیه یی که جهان را یکپارچه توجیه کند، نه فلسفه تاریخی به سبک هگل یا مارکس که گذشته، حال و آینده را پوشش دهد.(واندنبرگ، ۱۳۸۶: ۱۵)
“او مکتبی فکری ایجاد نکرد که نسل های بعدی جامعه شناسان بتوانند به ارث برند. بنابراین هیچ جامعه شناسی زیملی همان گونه که یک جامعه شناسی مارکسیستی، جامعه شناسی وبری و جامعه شناسی دورکیمی وجود دارد به وجود نیامده است. “(کیویستو، ۱۳۸۴: ۱۷۰)
“جایگاه زیمل جایگاهی ایهامی است، به این معنی که از نظر یک حوزه علمی و دانشگاهی خاص نقشی حاشیه یی دارد و در همان حال در یک حوزه فکری دیگر، نقشی محوری و کانونی به خود اختصاص داده است. در این برداشتی که از جایگاه و از کارهای وی می شود عوامل زیادی دخیل است که روش التقاط گرایانه و آمیزه گری زیمل بی شک از جمله این عوامل به شمار می رود. گستره کارهای زیمل از تاریخ نگاری شروع شده و جامعه شناسی، روانشناسی و زیباشناسی را نیز در بر می گیرد.”(استونز، ۱۳۸۳: ۱۱۱)
“با وجود این مفسران زیمل از این واقعیت آگاهی دارند که زیر این پاره ها و تکه های زندگی اجتماعی و معاصر که او آن را بررسی کرده است چارچوب نظری روشن و منسجمی وجود دارد.” (واندنبرگ، ۱۳۸۶: ۵)
جامعه شناسی صوری زیمل را مثل بخش های دیگر تفکرش می توان چونان ترکیب اصیلی از نئوکانتیسم (تضاد صورت ها و محتواها) و ویتالیسم (کنش متقابل) دانست. (همان:۵۱)
نئوکانتیسم صورتی از فلسفه پست هگلی و پست متافیزیکی است که از کانت الهام می گیرد- و ترجیع بند آن این است؛ «پس باید به کانت بازگشت،» نئوکانتیسم ضمن مخالفت با آرمانگرایی های فلسفی فیخته، شلینگ و هگل (آرمانگرایی مطلق)، معتقد است فلسفه می تواند و باید یک علم دقیق شود… نئوکانتی ها ضمن وفادار ماندن به روح متون کانت اما با تجدیدنظر در مفاد آن سعی می کنند تحلیل مقولات ادراک را جانشین هستی شناسی (فلسفی) کنند. (همان:۲۹)
از نظر متدولوژی زیمل در بررسی مقولات اجتماعی تقلیل گرا، جزیی نگر و علاقه مند به مطالعه روابط جامعه شناختی روزمره افراد است. وی کوشیده است با توجه به صورت کنش های اجتماعی متداول بین انسان ها به محتوا و چگونگی شکل گیری بروز چنین کنش هایی پی ببرد.
زیمل اساساً شناخت کنش متقابل میان آدم ها را یکی از وظایف عمده جامعه شناسی می دانست. اما بدون نوعی ابزار مفهومی، بررسی انواع گوناگون کنش های متقابل در زندگی اجتماعی، امکان ناپذیر بود. از همین جاست که صورت های کنش متقابل و گونه های کنشگران متقابل پدید می آیند. زیمل احساس می کرد می تواند شمار محدودی از صورت های کنش متقابل را متمایز کند که در انوع گوناگون زمینه های اجتماعی یافت می شوند. کسی که به چنین صورت های محدودی مجهز باشد می تواند انواع گوناگون زمینه های کنش متقابل را تحلیل کند و بازشناسد. (ریتزر، ۳۹:۱۳۸۴)
انجام چنین پروژه یی مستلزم آن است که از یک طرف بین غرایز، علایق، گرایش ها و نیز اهداف و آرمان هایی که به وسیله افراد بروز داده شده و آشکار می شود، یعنی معنا و ساختمایه جامعه پذیری، تفکیک قائل شده و آنان را بازشناسیم و از طرف دیگر باید به بازشناخت و فرق گذاری بین صورت ها، که افراد برای درک معنایی درون آن اجتماعی می شوند، بپردازیم (استونز، ۱۱۷:۱۳۸۳)
معناها، عادات و گرایش ها مانند گرسنگی، عشق، کار، دین و کشش به مردم آمیزی فی الذاته جنبه اجتماعی ندارد. اینها در جامعه هستند زیرا در درون افراد یافت می شوند و در این معنی شرایطی را برای تمام روندهای جامعه پذیری فراهم می آورند. اما همه این موارد تنها از طریق صورت های مختلف کنشً دو سویه اجتماعی می شوند، کنش دوسویه یی که از طریق آن و در درون آن افراد با یکدیگر معاشرت کرده و بر یکدیگر تاثیر می گذارند. (استونز، ۱۳۸۳: ۱۱۸)
از نظر زیمل صورت های اجتماعی قالب مادی یا نمود عینی محتواها هستند. به عبارت بهتر صورت های اجتماعی شکل عامی از کنش های اجتماعی اند که به هیچ روی یگانه نیستند. به عقیده وی صورت های اجتماعی یکسان این خاصیت را دارند که محتواهای متفاوت را شامل شوند. بنابراین پدیده یی انسانی چون رقابت که نوعی تعامل اجتماعی است می تواند در کلاس درس دانش آموزان دبیرستان برای کسب نمره بهتر و دستیابی به رتبه ممتاز درس جامعه شناسی یا مسابقات تسلیحاتی بین کشورها شکل گیرد. بر این اساس آنچه در اینجا مدنظر قرار می گیرد خود کنش رقابت است نه محتوای آن. لوین این صور را به چهار دسته کلی تقسیم می کند.
۱- روابط یا فرایندهای تعامل، مانند رابطه فرمانبری و فرماندهی یا فرایند تضاد
۲- نقش – موقعیت ها مانند غریبه،ولخرج، خسیس و فقیر
۳- جمعیت ها نظیر اجتماع سری
۴- الگوهای توسعه یی همچون انکشاف گروهی و توسعه فردیت. (لوین، دونالد، ۱۳۸۱: ۸۶)
در نگاه زیمل صورت های جامعه زیستی ترکیب شکننده یی از گرایش های متضاد است. روابط جامعه شناختی اساساً ترکیبی از دوگانگی اند؛ فرایندهای اتحاد، هماهنگی و همکاری به منزله نیروهای جامعه پذیری هستند که باید در معرض جدایی، رقابت و انزجار قرار گیرند تا پیکربندی واقعی جامعه شکل بگیرد؛ صورت های بزرگ سازمان که جامعه را می سازند یا به نظر می رسند می سازند باید دائماً از سوی نیروهای فردگرایانه و بی نظم متحمل آشفتگی، ناپایداری و فرسایش شوند تا با عقب نشینی و با ایستادگی، نیروی حیاتی لازم برای واکنش و رشد را کسب کنند… برای بازسازی سیستماتیک جامعه شناسی صورت های اجتماعی زیمل (به عنوان مثال جامعه شناسی مد، تعارض، تبعیت، تقسیم کار و…) لازم است فهرستی از روابط قطبی شده (تمایز – تقلید، تعارض – یگانگی، مقاومت – تبعیت، افتراق- توسعه، فاصله گرفتن- نزدیک شدن…) تهیه کرد و نشان داد جستارهای جامعه شناسی صوری زیمل کاربرد ترکیبی اصل دوگانگی است.
صورت و معنا در همه جا مفاهیم نسبی و از مقولات شناختی هستند که برای پرداختن به پدیده ها و سامان بخشیدن به آنان به شکلی عقلانی به وجود آمده اند. از این رو ویژگی که از بالا مورد مشاهده قرار گرفته و در رابطه یی به عنوان صورت درک شده در رابطه یی دیگر، چنانچه از پایین به آن نگاه شود، باید به عنوان معنا توصیف شود.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:02:00 ق.ظ ]