محمد ابن اسحاق گوید خرمیان دو گروهند، خرمیان اول که نامشان محمره بود ودر اطراف کوهستان میان آذربایجان، ارمنستان، اهواز… پراکنده، و مجوسانی بودند که به این کیش گرویده و بلقطه[۳۰۶] شهرت یافته و رئیسشان مزدک باستانی(قدیم) است، و او آنان را وادار می کرد که به لذائذ و شهوترانی و خوردن و نوشیدن و مواسات و آمیزش با هم گرایند و بههمدیگر زورگویی و استبداد نداشته باشند و کسی را از آمیزش با زن مرد دیگر باز ندارند با این وصف به کردار نیک ترک آدمکشی و آزار نرساندن به دیگران معتقد بوده و هنگامی را که میهمانی بخانه میخواندند هیچ روی گردانی از خواسته های او (هرچه باشد) نمیکردند و همین رویه را مزدکی داشت که در دوران قباد پسر فیروز، ظهور کرده و انوشیروان وی را با پیروانش به قتل رسانید [۳۰۷].
ابومنصور بغدادی (متوفای ۴۲۹) در کتاب الفرق بین الفرق میگوید: خرمیه دو صنف اند، صنفی از ایشان پیش از دولت اسلام بودند مثل مزدکیه که محرمات را حلال کردند و پنداشتند که مردم در اموال و زنان شریکند، و فتنه این قوم دوام یافت تا آنکه انوشیروان در زمان خود ایشان را کشت. صنف دوم خرمدینانی هستند که در دولت اسلام ظهور کردند و ایشان دو فرقه اند بابکیه و مازیاریه و هر دو معروف به محمره اند[۳۰۸].
خرم دینان اعقاب مزدکیانند ، اما به حکم نشر روز افزون اسلام، این فرقه نتوانستند اتحاد خود را حفظ کنند و پراکندگی در آنها ایجاد شد. از طرف دیگر رنگ دین اسلام در آن ظاهر شد. نزدیکی دو دین بجایی رسد که گروهی از مورخان[۳۰۹] خرمدینان را فرقه ای از غلات شیعه دانستند[۳۱۰].
۴-۴-۱: بابک خرمدین
ابن ندیم از واقد بن عمرو تمیمی روایت می کند:
رئیس خرمیان بابکی بابک خرمی است و او به پیروان خود می گفت : خدا منم و در مذهبش ، کشتن و تصرف در اموال دیگران و جنگ و بریدن گوش و بینی روا بود. در حالیکه پیش از او خرمیان به چنین کارهایی آلودگی نداشتند.
پدر بابک روغن فروش بود به مرز آذربایجان آمد و در دهکده ای اقامت نمود. در آن دهکده با دختری که از یک چشم کور بود رابطه نامشروع داشت تا اینکه بالاخره وی را از پدر دختر خواستگاری نمود و او را بزنی پذیرفت. حاصل این ازدواج بابک بود. پدر بابک از دنیا رفت. وی با مادرش در سختی زیست می کردند. جاویدان تصادفا شبی در دهکده آنان اقامت می کند و درمی یابد که بابک شخص زیرکی است و او را با خود بهمراه می برد و به مادرش قول می دهد که هر ماه ۵۰درهم مواجیب به اوبدهد. در منزل جاویدان ، بابک و همسر جاویدان با هم رابطه غیر مشروع دارند. پس از مرگ جاویدان ، همسر وی به مردم می گوید روح جاویدان در بابک است و مردم گرد وی جمع می آیند. همسر جاودان نیز بطور رسمی و در حضور مردم زن بابک می گردد[۳۱۱].
بابک در سال ۲۰۰ هجری به نام آیین خرم دینان و برای ادامه نهضت جاویدان مزدکی برخاست. به زودی پیروان او بسیار شدند و عده زیادی از کشاورزان و روستاییان به یاری او برخاستند. در این سالها مامون(۱۹۸-۲۱۸) خلیفه سر گرم گرفتن گرفتاری های خود بود. مساله ولایت عهدی حضرت رضا(ع) و توطئه هایی که ایرانیان بر ضد خلیفه کرده بودند، مشغول بود [۳۱۲] در هر حال به سبب اقامت مامون در خراسان و دوری او از بلاد عراق و آذربایجان بابک در آن حدود اندک اندک پیشرفت بسیار داشت. بر قلعه ای چند در آن حدود دست یافت و چند بار نیز لشکر خلیفه را در هم شکست. عاقبت بعد از مامون چون معتصم در دفع وی به جد ایستاد افشین ، سردار تازه مسلمان شده را مامور سرکوب وی کرد. افشین راه آذربایجان در پیش گرفت، بابک به تئوفیل، امپراتور بیزانس نامه نوشت و او را دعوت به تسخیر بلاد مسلمانان نمود. اما قبل از هر اقدامی که تئوفیل انجام دهد افشین، بابک را به دام انداخت و وی را در صفر۲۲۳ نزد معتصم فرستاد. معتصم وی را کشت. هنوز گرد و غبار ماجرای بابک به کلی ننشسته بود که مازیار با یاران خود ( سرخ علمان) از طبرستان برخاست و آیین خرمی پیش گرفت[۳۱۳].
آن طوری که از تمام منابع برمیآید مذهب وی آمیزهای از عقاید و آراء مختلف بوده است و به همین جهت پیروان ابومسلم و المقنّع را نیز به خود جلب نمود و صریحاً به این نکته توجه داده میشود که یکی از پایههای مسلک وی عقاید زردشتی بوده است و جزئیات تعلیمات او نیز این نکته را تأیید میکند: مثل ایمان به دو اصل نور و ظلمت، تقدیس آتش، پاکی و پاکیزکی، اجازهی ازدواجِ با مادر و خواهر و دختر و نیز عقیده به وجود فرشتگان[۳۱۴].
با ترکیب و سنجش گفتار های نوبختی و ابن ندیم و مقدسی و شهرستانی اصول دین خرمی یا نومزدکیان را می توان به شرح زیر منظم کرد:
جهان شناسی: ۱٫ اعتقاد به دو اصل روشنی و تاریکی ۲و تاریکی به عنوان روشنی که مسخ و فاسد شده است.
فلسفه مذهبی: ۱٫انکار اینکه خدای بزرگ ایزدی فعال در امور این جهان است.۲ . وحدت همه تجلی های ایزدی در پیغمبران و رسولان و فرشتگان ۳و غیبت و رجعت ائمه ایزدی ۴٫ تداوم وحی ۵٫ معرفت امام به عنوان جوهر دین( که دال بر اسقاط تکالیف شرعی است)۶٫ اعتقاد به تاویل کتابهای مقدس برای دریافت باطن آنها۷٫ حلول روح ایزدی در ابومسلم و بیمرگی او.
معاد : ۱ انکار روز رستاخیز و ثواب و عقاب ۲٫ اعتقاد به تناسخ به عنوان مفهوم واقعی رستاخیز
اخلاق :۱٫ نهی خونریزی مگر به هنگام قیام دینی ۲٫ مدارا با نظرات دینی افراد به شرط عمومی ایمان ۳٫ نیکی و خیر اندیشی در حق دیگران ۴٫ کامجویی به شرط پرهیز از آزار دیگران.
آداب دینی : ۱ اهمیت طهارت و پاکیزگی ۲٫ بکار بردن شراب و نان در مراسم زناشویی و ببیعت و غیرآن ۳٫ آغز انجمن دینی با تبرک جستن از پیشوایانن روحانی۴٫ نماز [۳۱۵] .
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
۴-۵: بهآفرید
بهآفرید فروردینان یعنی بهآفرید پسر فروردین از اهل زوزن بود و در ده سیراوند از توابع خواف، ظهور نمود. از زمان تولد وی اطلاعی نداریم. وسیله تحقیق آن از مصادر موجود، میسر نیست. بهآفرید چنانکه مورخان تصریح نموده اند زرتشتی بود. نام وی ونام پدر وی نیز موید این مطلب است.
در همین زوزن که زادگاه بهآفرید است آتشکده مهمی که آتش آن را از آذربایجان آورده بودند وجود داشت. ولی چون ناحیه خراسان مانند بیشتر نواحی ایران در دست عاملان عرب بود و از ایرانیان مسلمان و عربهایی که به مرور از سرزمین های عرب نشین به ایران می آمدند در شهرهای این ملک مسکن می گزیدند، در این ناحیه تعالیم اسلامی نشر می یافت ، ظاهرا بهآفرید از اصول و آراء مسلمین بیاطلاع نبوده است[۳۱۶].
همچنین به روشنی نمیتوان گفت که بهآفرید مذهب خود را در چه سالی آشکار کرد. اما گفته اند وقتی ابومسلم به نیشابور آمد موبدان و مغان درباره بهآفرید و بدعتی که در زرتشتی نهاده بود با او سخن گفتند و میدانیم که ابومسلم در سال ۱۳۱ق به نیشابور آمد[۳۱۷]و ظاهرا بهآفرید از هرج و مرج[۳۱۸] حوالی سال۱۲۹هـ.ق در ناحیه خراسان استفاده کرده، به دعوت برای باورهایش پرداخته است.
۴-۵-۱: باورها و سرانجام وی
بهآفرید که زرتشتیان را به علت احکام سخت، “دین گریز” یافته بود، قصد کرد اصلاحاتی در دین زرتشتی پدید آورد. دستورهای او عموما جبنه اجتماعی و عملی دارد تا ساحت نظری و استدلالی.
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
چنانکه مآخذ نشان می دهد مذهب بهآفرید حد میانه ای بین اسلام و زرتشتی گری بود.[۳۱۹] ابن ندیم گوید بهآفرید عقیده مجوسیان را داشت و پنج نماز بی سجده، در حالیکه به سمت چپ قبله توجه میکرد، ادا نموده و فالگوئی هایی داشت و مجوسان را بمذهب خود می خواند. انبوهی از مردم به وی گرویستند و این مطلب را ابراهیم بن عباس صولی(۱۷۶-۲۴۳)[۳۲۰] در کتاب الدوله العباسیه آورده است[۳۲۱].
اما طبق گزارش بیرونی بهآفرید خود را به نوعی معرفی کرده است، گویی که پیامبری از سنخ ادیان سامی است. بیرونی گوید گمان او این بود که خداوند پنهانی به وی وحی نازل می کند ، هفت نماز برای اتباع خود واجب گردانید ، نمازهایی در توحید خدا، در خلقت آسمان و زمین، در خلقت جانوران و روزی ایشان ، در مرگ ، در رستاخیز و روز شمار، در باب اهل بهشت و دوزخ و آنچه برای ایشان آماده شده ونمازی در ستایش اهل بهشت[۳۲۲].
شهرستانی در گزارش خود تابعان بهآفرید را دشمن ترین مجوس می شمارد و عقایدی از ایشان را ذکر می کند که تاحدودی رنگ تعالیم اسلامی در آن مشاهده می گردد. وی میگوید: بهآفرید آتش پرست بود، آنگاه ترک آتش پرستی کرد و مجوس را از آتش پرستی مانع آمد. مادران و دختران و خواهران را بر ایشان حرام گردانید و خمر را حرام ساخت و فرمود ایشانرا که چون روی به آفتاب کنند وقت سجده بر یک زانو نشینند… واین طایفه دشمن ترین مردم اند نسبت به مجوس[۳۲۳]. بهافرید دستور داد کابین زن از چهارصد درهم تجاوز نکند. دستورداد هفت یک دارایی یا عایدی را یکبار در عمر خارج کرده و آن را برای تعمیر راهها و اصلاح پل ها و ساختن کاروان سراها و حفظ کسانی که به مرض دائم دچار شده اند، و بخشیدن به محتاجان و کارهای خیر دیگر بکار برند[۳۲۴].
غلامحسین صدیقی درباره اینکه بهآفرید تحت تعالیم اسلام بوده میگوید: بیشتر اصلاحاتی که در دین وی مشاهده میکنیم، نزدیکی خاصی با تعالیم اسلام دارد. منع ازدواج با محارم، حرام کردن شراب و نهی مردار خواری و خروج بهری از دارایی برای کارهای خیر، از اموری است که میان مسلمانان نیز معمول بوده است. لذا اگر بگوییم که بیشتر اصلاحات بهآفرید تحت اثر تعالیم اسلامی قرار گرفته و دین اسلام بطور غیر مستقیم نفوذی در روح و فکر وی کرده و جنبش وی در باطن، علل و اسباب اجتماعی داشته است، بی راه نگفته ایم[۳۲۵] .
درباره عقاید بهآفریدیه بعضی مانند ابن ندیم، نوشته اندکه اسلام بر او عرضه کردند و پذیرفت لکن چون کاهنی پیشه کرد اسلام او پذیرفته نیامد. و بیرونی گفته که وی برای اصلاح آیین مجوس برخاسته است . لذا از نظر مسلمانان وی کافر و از دیدگاه زرتشتیان اهل بدعت بود. اینها سبب شد که مسلمانان و مجوسان از قیام او خشمگین و ناراضی شوند[۳۲۶] و در وقتی که ابومسلم به نیشابور آمد مخالفان بهآفرید به ابومسلم متوسل شدند و موبدان و هیربدان زرتشتی اجتماع کردند و اورا به دستورهای تازه بهآفرید آگاه ساختند و گفتند او دین شما و ما را هر دو فاسد کرد[۳۲۷] و از وی خواستند او را بگیرد و ایشان را آسوده گرداند. ابومسلم دو نفر سوی او فرستاد، برو اسلام عرضه کردند، ایمان آورد و لکن دست از پیشگویی برنداشت. ابومسلم امر به کشتن وی کرد و او را در باب الجامع نیشابور به دار آویختند[۳۲۸] . مقابله ابومسلم با بهآفرید به سود موبدان و مغان تمام شد و بدینسان بود که بدعتی زرتشتی به دست سردار خراسانی نابود گشت.
بالاخره آنکه یاران باقیمانده از بهآفرید و گروهی از زتشتیان سیستان در کنار پیامبری جدید بنام استاذسیس گردآمدند. اخبار اسلامی (که طبعا اخبار دشمن این گروه محسوب میشد) فقط حاکی از این هستند که استاذسیس ادعای پیغمبری کرده و در هرات و خراسان باعث آشوبهایی مذهبی گشته و به شیوه ناصالحی میزیسته و در پایان زندگی خود به راهزنی اشتغال داشته است[۳۲۹].
۴-۶: ابومسلم
بیشتر منابع او را ایرانی دانسته اند ونامش را بهزادان و نام پدرش را ونداد هرمز ضبط کرده اند . نسب نامه ایی که برایش نوشته اند او را از نژاد شیدوش پسر گودرز یا رهام پسر گودرز معرفی می کند. بعضی نیز او را از فرزندان بزرگمهر بختگان شمرده اند. زندگی کودکی او در تاریکی پندارها و افسانه ها فرورفته است.[۳۳۰] در زمانی که کار رهبری عباسی را آغاز کرده کنیه ابومسلم و نام عبدالرحمان بن مسلم را انتخاب کرده است. بنابراین وی وابسته به هیچ طایفه عربی نبوده است، این مسئله برای ایرانیان می توانست جاذبه خاصی داشته باشد. برای قبایل عربی نیز که به جان هم افتاده بودند ، پذیرش رهبری که وابسته به هیچیک از قبایل نباشد و به شمشیر خود متکی باشد ، در آن شرایط دشوار، قابل قبول تر بوده است[۳۳۱].
حوالی سال ۱۲۴ هجری در زندان بود. چون از زندان رهایی یافت ، نزد ابراهیم امام رفت. ابراهیم وی را بیازمود و به خراسان فرستادش تا کار بنی عباس را که از یک چند باز در آنجا آغاز شده بود بدست گیرد. در این موقع در حدود ۱۹ سال سن داشت. در خراسان کار او پیشرفت کرد و در زمستان سال ۱۲۹ دعوت خویش را آشکار نمود و تمام دشمنان بنی امیه بدو پیوستند[۳۳۲] در این زمان حکومت خراسان از سوی امویان در اختیار نصربن سیار بوده است.
ابومسلم را مردمی خوش سیما و گندم گون و کوتاه قامت وصف کرده اند که آهسته سخن میگفت و اندک میخندید و فتوحات بزرگ یا حوادث ناخوشایند اظهار سرور یا دلتنگی نمیکرد. با آنکه او را مردی دور اندیش، دلیر، بی طمع و جوانمردانه خواندهاند ولی ارقام شگفت آور از کسانی که در جنگ با او کشته شدند نقل شده است[۳۳۳]. بیش از صد هزار نفر را چنان که خود گفته به هلاکت رسانیده بود. شعر بسیار به یاد داشت و به تازی و پارسی خوب سخن میگفت، در کارها بسیار دانا بود.[۳۳۴]
۴-۶-۱: زمینه های جنبش و باورهای وی
ظلم و جور خلفای اموی فضایی برای انتقاد و جنبش مردمی بوجود آورد. بسیاری از داعیان و یاران آل محمد که پنهانی برای خاندان ” عباس” فعالیت می کردند، در عراق پیشرفتی نداشتند. اما دنباله دعوت کیسانیه و هاشمیه (از جمله ی نهضت های شیعی) که تمایلات باطنی، و اعتقاد به حلول و تناسخ داشتند با تشویق ابراهیم امام در خراسان پیشرفت نمودند. ابراهیم امام فرزند محمدبن علی عبدالله بود که خود را وارث حق ابوهاشم[۳۳۵] پسر محمد حنفیه می دانست. ساکنان خراسان، مبادی شیعه در باب امامت را باعقاید کهن خود، فره ایزدی، سازگارتر دانستند و لذا به این جنبش های شیعی روی خوش نشان دادند. آنچه اهمیت داشت بر اندازی حکومت وقت بود لذا رهبران جنبشها دست هر گروهی را برای ساقط کردن بنی امیه میفشردند. بدینگونه بود که ظلم بنی امیه[۳۳۶] ، غلاه و اهل تناسخ و گروهای دیگر حتی با باورهای مزدکی را در راهی یگانه با هم، همسو کرده بود.
ابومسلم از نظر ابراهیم امام شخص مورد اعتمادی بود و شاید هیچکس بهتر از ابومسلم نمیتوانست به آن خوبی بنی امیه را برای همیشه ساقط گرداند.[۳۳۷] بعضی سعی کرده اند وی را شیعه آلعلی معرفی نمایند. بیاعتنایی وی به منصور که سر انجام موجب هلاکتش شد نیز از همین رهگذر میدانند. ولی رضایت و حتی اقدام او در قتل ابوسلمه خلال که به تشیع متهم بود، تا اندازه زیادی احتمال شیعه بودنش را ضعیف می کند. افسانه ها او را خانه زاد عیسی بن معقل عجلی شمرده اند و شاید تصور شیعی بودنش نیز از همین جا سرچشمه گرفته باشد. در ابومسلم نامههای عهد صفوی نسب او را به اولاد علی (ع) رسانیده اند و این همه قطعا مجعول و ساختگی است. [۳۳۸]
با این وجود شیعیان آل علی به ابومسلم کمک کرده اند اما این دلیل بر شیعی بودنش نیست چرا که وی باشیعیان بخارا نیز بسیار درگیر بود. هم در شیعه بودنش جای شک هست و هم در سنی بودنش. گویی کتمان و راز پوشی معروف او بر همه مظاهر زندگانیش نیز سایه افکنده است. به هر صورت ابومسلم هر کیش و مذهبی که داشته اقدام بزرگ او در فراهم آوردن مقدمات استقلال ایران پس از حمله عرب است [۳۳۹] .
علاوه بر آن ، نتیجه اقدام ابومسلم را در بر انداختن بهآفرید وپیروان او بیشتر به سود مجوسان دانسته اند تا به نفع مسلمانان. و آن را علاقه ی ابومسلم به کیش گبران و توجه او به جلب زردشتیان شمرده اند .مورخان نوشته اند که او در حفظ آیین مجوس ، لااقل بقدر آیین مسلمانی می کوشیده است. ابن ندیم می گوید: کسانی بودند که تعصب زیادی برای مجوس و دولت و فرمانروایی مجوسیان داشته و کوشش می کردند که آنها دوباره به سر کار آیند و گاهی پنهان و آشکار موجب حوادث ناگواری در اسلام می شدند. گویند ابومسلم نیز هواخواه آنان بوده است و در این زمینه کار میکرد و سبب نابودیاش شد[۳۴۰].
برخی مستشرقان همچون فرای معتقدند که برای اقدام ابومسلم بر ضد بهآفرید جز طرفداری از روحانیان زرتشتی ممکن است علت دیگری هم باشد، اینکه همانطور که پاسداران آیین زرتشت با بهآفرید مخالف بوده اند؛ ابومسلم نیز به عنوان قهرمان اسلام با وی مخالفت ورزیده است. بعضی می گویند مشکل بتوان ابومسلم را طرفدار زرتشتیان و یا ضد مسلمان شمرد و دلیل این امر ، گسترش اسلام در زمان ابومسلم است. ضمن آنکه بسیاری ایرانیان به طرفداری از بنی امیه بر ضد ابومسلم جنگ کرده اند مانند مردم بلخ ، ترمذ و طخارستان.[۳۴۱]
ابومسلم از این امر پروایی نداشته که عقاید اصولی ادیان دیگر را برای تحقق اهداف خود مورد استفاده قرار دهد و به برخی گروه های حکومت طلب امیدواریهایی ببخشد که چندان هم بی اهمیت نبودند. او از طرفی بهآفرید را برای جلب نظر زردشتیان قربانی کرد و از طرف دیگر اکثر دهقانان شرق ایران را دین اسلام دعوت نمود. وی در استفاده از ایده تناسخ در میان بوداییان شرق ایران تردیدی بخود راه نداد[۳۴۲].
ابومسلم عقیده داشت که هیچ رنگی با هیبت تر از رنگ سیاه نیست. بنا به گزارش طبری، ابومسلم بر سر غلام خود عمامه ها به رنگهای مختلف مینهاد. وقتی غلام عمامه سیاه اندر بست و بیامد، ابومسلم چون او را بدید دلش برمید و بترسید. و بدانست که سیاه با هول تر بود، پس بفرمود که جامهی سلطان بر لون سیاه کنند[۳۴۳] و مردمان را نیز فرمود که جامه ها و علم ها سیاه کردند. این سیاه جامگان بعضی اسب داشتند و بعضی خر نشسته بودند و برخران خویش بانگ میزدند و مروان خطاب میکردند چرا که مروان بن محمد خلیفه دمشق بود و حمار لقب داشت[۳۴۴].
۴-۶-۱: قتل ابومسلم
ابوجعفر منصور برادر سفاح، از وجود ابومسلم اظهار خشم و نگرانی میکرد . چنانکه در تاریخ آورده اند دام فریبی در جلو او نهاد. منصور ابومسلم را به اصرار پیش خود آورد و او را اکرام کرد .به ابومسلم گفت برو استراحت کن تا فردا باهم دیدار کنیم. روز دیگر منصور به چند نفر گفت که وقتی دست بر هم زدم بیایید و ابومسلم را بکشید. آنگاه ابومسلم در مجلس منصور حاضر شد. منصور به او گفت آن شمشیر که در لشگر عبدالله یافتی کجاست؟ ابومسلم شمشیری در دست داشت گفت این است، منصور شمشیر را از وی گرفت. سپس منصور شروع به توبیخ کردن وی نمود و تک تک گناهان وی را برشمرد. ابومسلم عذر خواهی می کرد و برای هر یک توجیهی ذکر می کرد. ابومسلم در آخر گفت که یا امیرالمومنین با مثل من اینچنین سخنها نگویند با زحمتی که جهت دولت شما کشیده ام. منصور خشمگین شد و گفت آنچه تو کردی اگر کنیز سیاه بودی همین توانستی کرد. ابومسلم گفت این سخنان را بگذار که من جز از خدای از کس دیگر نترسم . منصور دست بر هم زد وآن جماعت بیرون جستند و ابومسلم را کشتند[۳۴۵] . قتل ابومسلم بدست منصور در شعبان سال ۱۳۷در رومیه ی مدائن بوده است[۳۴۶].
۴-۶-۲: پس از ابومسلم
خروج ابومسلم را آغاز رستاخیز ایران می توان به شمار آورد. در حقیقت ابومسلم با بر انداختن حکومت جبار بنی امیه، رویای برتری نژاد عرب را از پیش چشمان خواب آلود تازیان محو کرد. به هر حال وی دستخوش طعمه و آز عربان گشت . اما خاطرهی او مانند یادگاری مقدس همواره در دل ایرانیان باقی ماند. اندیشه او اندیشه استقلال و آزادی ایرانیان، اندیشه احیای رسوم و آیین کهن، پیروان و دوستان او را همچنان بر ضد تازیان بر می انگیخت. بههمین جهت نهضت ها و قیام هایی که پس از مرگ ابومسلم و برای خونخواهی او رخ داد صبغهی دینی داشت. سنباد آهنگ ویران کردن کعبه داشت، استادسیس دعوی پیامبری میکرد و مقنع دعوی خدایی.[۳۴۷]
ثمره این قیام ابومسلم آن شد که فرهنگ و تمدن ایرانی در حکومت اسلامی چندان نفوذ کرد که ایرانیان نه تنها در محیط سیاسی و اجتماعی قدرتی بسیار یافتند بلکه در عمل این حکومت را تا دیرگاه قبضه کردند و نیز در ایران باستقلال حکمروایی نمودند[۳۴۸]. در هر حال عقیده به تناسخ توأم با نظریهی فیض «ارباب معرفت و کشف» است که به عنوان پایهی اصلی نهضتی مذهبی، یعنی مذهبی که بر اساس عقیده به ادامهی حیات ابومسلم استوار گشته بود، ذکر میگردد؛ ولی چیزی که هست دربارهی این فرقه نیز اخبار و اطلاعات فقط از طریق اسلامی یعنی از طریق مخالفان این فرقه به ما رسیده است و همین امر سبب شده که در اینجا نیز مثل اغلب موارد تاریخ ادیان و مذاهب فقط یک تصور مبهمی داشته باشیم. تنها چیزی که در هر حال واضح است این است که این جنبش بر اثر سرخوردگی از رفتار عبّاسیان به وقوع پیوسته است و بانی آن عطا حکیم (از کزه نزدیک مرو) میباشد. شغلش گازری و مدّعی این بوده که همان «فیض روحی الهی» که قبلاً در پیکر آدم و نوح و عیسی و غیره حلول نموده است در پیکر ابومسلم نیز منزل یافته و مقاوم وی را والاتر از مقام پیغمبر اسلام (ص) برده است و پس از مرگ ابومسلم این»نیروی الهی» در کالبد خود ابن هاشم به عنوان آخرین حامل واقعی آن حلول نموده است. متناسب با این عقیده نیز پیروان وی در مقابل او (یعنی در مقابل»خدای» خود) به سجده میافتادند؛ ولی وی که از یک چشم نابینا بود و منظر بسیار نازیبایی داشت پیوسته به این دلیل که مردم تاب لمعان سیمای وی را ندارند نقاب زرین (یا سبز رنگی) بر چهرهی خود میزد (این تصور که در بین تودههای دیگر از این قبیل نیز متداول بود سبب شد که بعداً تمثال پیغمبر اسلام حضرت محمد (ص) به صورتی نقابدار ترسیم میشد تا اینکه مردم مجبور به تصویر سیمای آن حضرت نباشند). در هر حال این مدّعی نبوت به مناسبت نقاب (قَناع) مذکور المقنّع (نقابدار) نامیده شد و ظاهراً پیروان زیادی به خصوص از بین زارعان داشت که نیز بر اثر معجزهی ساختگی او (طلوع ماه) سخت به وی پابند شده بودند[۳۴۹] در حوالی سال ۱۶۳ هجری این جنبش نیز شکست خورد. پس از آنها سرخ جامگان نیز قیام کردند که با شکست رو به رو شدند.
نخستین مرحله فعالیت های مقنع به عنوان یک مبارز سیاسی که چندان هم نپایید زمانی بود که خود را پیامبر خواند. تاریخ این رویداد مشخص نیست. زمان این شورش احتمالا سال ۱۴۱ هجری بوده است. تعالیم او بر پایه آراء اندیشه های مزدکیه بنیاد یافته بود. او پیروانش را به مبارزه گسترده با نابرابری سیاسی و اقتصادی علیه فرمانروایی خلفای عرب میخواند. همچنین وی یاد ابومسلم را تقدیس میکرد و او را از انبیا میدانست و همه عبادتهای مذهبی نماز و روزه و زکات را حذف کرد[۳۵۰].
عکس مرتبط با اقتصاد
فصل پنجم:
روحانیّت زردشتی و رویارویی با مسألهی
تغییرِ دین زردشتیان
حملهی مسلمانانِ عرب به ایران زمین زمینه ساز تغییرات فرهنگی و دینی بسیاری گردید. از سوی اسلام معانی و مبانی خود را عرضه میکرد و از دیگر سو ایرانیان از سختگیری های دینی و سیاسی موبدان آزرده خاطر بودند؛ این خود میتوانست زمینه تغییر دین زرتشتیان را مساعد کند. بنابراین خطر نابودی دین زرتشتی هر لحظه شدت مییافت. دین یاران و در واقع ستونهای دینی میبایست از طرق مختلف اعتقادی و یا با طرح مسائلی که تاکنون کمتر مطرح شده بودند به یاری دین خود میرسیدند و از شکست این بنای کهن جلوگیری میکردند.
در مواقع خطر نابودی و یا تزلزل در دین، بازخوانی سنت تاریخی، فقهی و کلامی می تواند بهترین چاره باشد. در این باز خوانی سنتهای فراموش شده یا کمتر مورد توجه قرار گرفته، میتوانند ذخایر گرانبهایی برای حفظ دین باشند. به عنوان مثال سنت موعودگرایی در دین زرتشتی تا حدودی توانست پاسخ گوی مومنینی باشد که در حیرت ناگهانی افول قدرت زرتشتی بودند. موعودگرایی به آنان فهماند که این ضعف در دین زرتشتی و عظمت در اسلام نوید بخش روزهای پایانی ظلمت و تاریکی است و به زودی، نور از مشرق آگاهی ظهور خواهد کرد.
خروج از دین یا همان ارتداد از منظر مومنان هر دینی مذموم و ناپسند است و عموما در ادیان برای مرتدین مجازاتهایی لحاظ شده است. البته بعضی از ادیان نسبت به نوکیشان یا تازه واردان دینی هم احکام تشویق کنندهایی دارند. دینیاران زرتشتی به تناسب زمان و ارتباط با مسلمین اندکی تغییر در سنت فقهی خود، پیرامون مسئله ارتداد، ایجاد کردند و توسط این سنت فقهی توانستند تا حدودی مانع از تغییر دین زرتشتیان شوند.
از سویی دیگر تنگدستی و فقر کثیری از مومنین زرتشتی را آزار میداد و ممکن بود از شدت فقر به دامن اسلام پناه ببرند. دینیاران با نبوغ خود روی این مسئله دست گذاشتند و بهترین عمل اخلاقی را کمک کردن به شخص بهدین عنوان نمودند. در ادامه مفصلا به ذکر مسائل گفته شده میپردازیم.
۵-۱: مجازات و تحت فشار قرار دادن مرتدّان
۵-۱-۱: مرگارزانی مرتد
روحانیّت زردشتی از همان روزگار پیش از اسلام، احکامی برای جلوگیری از تغییر دین زردشتیان و تحت فشار گذاشتنِ مرتدّان، تدوین کرده بود که خصوصاً در دوره ساسانی و در مواجهه با زردشتیانی که به مسیحیّت میگرویدند، به شدّت اعمال میگردید. البته، راجع به شدّت این احکام و نحوه مجازات مرتدّان، بین روحانیان زردشتی اختلافنظرهایی وجود داشته است، و عموماً مجازات و احکام مزبور، از زمانی به زمان دیگر و از مکانی به مکان دیگر و با توجّه به شرایط تغییر مییافت. شدیدترین فتوی، مرگارزانی مرتدّ بوده است:
«کسی که از دینی که بدان مُقرّ است، به دین دیگر رود، مرگارزان[۳۵۱] است، زیرا دین بهدینی را همی رها بکند تا دین بدتر همیگیرد. به سبب گرفتن دین بدتر، مرگارزان همیشوند. چه، آن دینی است که از راه ارث بدو رسیده است، پس خود بدان گناهکار نیست، و امروز که یکی دیگر گیرد، بدان گناهکار باشد».[۳۵۲]
ولی برخی روحانیان معتقد بودند که مرتدّ بلافاصله مرگارزان نیست، بلکه مرتکب گناه تناپُل شده و تنها در صورتی مرگارزان می شود که پس از گذشت یکسال، همچنان در ارتداد خود باقی بماند.[۳۵۳] انعکاس این اختلافنظر در نامهی تنسر- و ضمن ذکر خدمات اردشیر ساسانی- دیده می شود:
«در روزگار پیشین، هر که از دین برگشتی حالاً عاجلاً قتل و سیاست فرمودندی، شهنشاه فرمود که چنین کس را به حبس باز دارند و علما مدّت یکسال به هر وقت او را خوانند و نصیحت کنند و ادلّه بر او عرض دارند و شُبَه را زایل گردانند. اگر به توبه و انابت و استغفار بازآید، خلاص دهند، و اگر اصرار و استکبار او را بر استدبار دارد، بعد از آن قتل فرمایند».[۳۵۴]
به هر حال، اجرای چنین مجازات شدیدی حتّی در عهد ساسانی- که طیِ آن دستگاه دینی زردشتی به اوج اقتدار رسیده بود- پدیدهای نادر بود و جز در مواقعی که حیثیّت شاهنشاهی و دین رسمی آن، در خطر جدّی بود، این مجازات جنبه عملی به خود نمیگرفت؛ و در این موارد نیز، لازم بود تا دادگاههایی عالی بدین گناهان رسیدگی و تنها پس از طیِ مراحل مربوطه، اقدام به صدور حکم نمایند. مثلاً در زمان یزدگرد دوم، موبدی که به سبب دانش و تبحّرش در امر دین، «همگدین» لقب داشت، و زمانی در کار تعقیب و آزار نصارای ارمنستان بود، مسیحی می شود. چون خبر به شاهنشاه میرسد، پادشاه که آبروی دین را در خطر میبیند، تدبیری اندیشیده تا بجای طرحِ ارتداد آن روحانی بلندمرتبه، به خیانت به شاه محکوم شده و به این اتهام گرفتار و محکوم به مرگ شود.[۳۵۵]
در حالی که در عهد ساسانی هلاک ساختنِ مرتدّان به ندرت رخ میداد، مطمئناً اجرای این حکم در روزگار اسلامی و در ارتباط با افرادی که از بهدینی دست کشیده و اسلام را برگزیده بودند، اساساً عملی نبود؛ زیرا تصوّر اینکه امرای اسلامی، تازهمسلمانان را به حال خود رها سازند تا به دست همدینانِ پیشینشان هلاک شوند، امکانناپذیر است. و بنابراین بسیاری از این قبیل احکام و مجازاتهای شدید، در حاکمیّت اسلامی حالت اجرایی خود را از دست داده و بیشتر نمایانگر درجه گناه میشوند تا مجازاتی که لزوماً باید اعمال گردند. البته مواردی هست که زردشتیان، تازهمسلمانان را ریاکارانی معرفی می کنند که اسلامشان دروغین و صرفاً برای گریز از پرداخت جزیه است؛ و بدینترتیب، امرای مسلمان- که خود نیز ترجیح میدادند تا ایشان زردشتی بمانند و جزیه بدهند!- را علیه نومسلمانان تحریک و گاه با این تحریکات، آنها را تا هلاکت پیش میبردند. بطور مثال، به روزگار اسد بن عبدالله- امیر وقت خراسان (وفات: ۱۶۶ هجری)- «مردی بیرون آمد و اهل بخارا را به ایمان خواند، و اهل بخارا بیشتر اهل ذمّه بودند و جزیه میدادند، قومی اجابت کردند و مسلمان شدند. ملک بخارا طَغشاده بود، وی را خشم آمد از بهر آنکه در سر کافر بود. او به امیر خراسان اسد بن عبدالله نامه نوشت که به بخارا مردی پدید آمده است و ولایت بر ما شوریده میدارد و قومی را به خلاف ما بیرون آورده و گویند که اسلام آوردیم و دروغ میگویند. اسلام به زبان آوردهاند و در دل به همان کار خویش مشغولند و بدین بهانه ولایت و ملک شوریده میدارند و خراج میشکنند». اسد بن عبدالله نیز ایشان را به طغشاده واگذار می کند و طغشاده هم اکثر ایشان را علیرغم اصرار بر مسلمانی هلاک میسازد. گرچه ادعای طغشاده میتوانست منطبق بر واقعیّت باشد، اما نویسنده تاریخ بخارا ادامه میدهد که «هیچکس از این قوم از اسلام برنگشت، و هر که ماند بر اسلام ماند».[۳۵۶]
واقعیّت اینست که بخشی از بهدینان صرفاً برای گریز و رهایی از فشارهای اقتصادی و اجتماعی، اظهار مسلمانی میکردند و آمادگیِ آن را داشتند تا در اوّلین فرصت، بهدینی را دنبال کنند. بنابراین، لازم بود تا روحانیّت زردشتی برای این مسأله چارهای بیندیشد و دست از سختگیریهای خود بردارد و شرایط را برای بازگشت این دسته از مرتدّان به جامعه بهدینی تسهیل کند. لذا، احکامی صادر شد که به مرتدّان اجازه میداد در هر زمانی از زندگی خود، پرستش اهورامزدا را دوباره آغاز کنند؛ مرتدّی که خواهان ورود دوباره به دین زردشتی بود صرفاً لازم بود تا وردی دینی موسوم به فرَوَرانه را از بَر بخواند، آیین تطهیر را از سر بگذراند، و سپس مجدداً کمربند مقدس را به دور کمرش ببندد.[۳۵۷]
فقهای مسلمان نیز با صدور حکم واجبالقتل بودن مرتدّان ، و یا ضرورت بازگشت دوبارهی آنها به اسلام، با این مسأله به مقابله پرداختند. لذا، اگر برخی از نومسلمانان قصد بازگشت به اعتقادات پیشین خود را داشتند، این کار را بدون اطلاع مسلمانان و گاه بدون هیچ نشانهی آشکاری انجام میدادند، و ناگزیر مجبور به نادیده گرفتنِ برخی از آیینها و سنّتهای زردشتی از قبیل کُستی بستن بودند که از قضا از ضروریّات دین زردشتی بود. ضمن اینکه تدفین آنها-که قاعدتاً به دست مسلمانان صورت میگرفت- نیز مشکلساز بود؛ زیرا قطعاً در چنین شرایطی، بهدینان قادر نبودند جسد او را- که از دید جامعه اسلامی، مسلمان بود- تحویل بگیرند و به شیوه مقبول در دین زردشتی، و با برگزاری آیینهای مربوطه، آن را در دخمه رها سازند. این موضوع، مسائل جدیدی را در فقه زردشتی مطرح کرد و روحانیان زردشتی را وادار ساخت تا انعطافپذیرتر با این قضایا برخورد کنند. پرسش و پاسخی در روایت آذرفرنبغ، به خوبی گویای این مسائل جدید است:
«پرسش: مردی که کُستی را باز کند، و در طول سال توبه کند، و از بیم تن نتواند کُستی ببندد اما پس از آن گناه کم کند، و در دیگر کار و کرفه کوشا باشد و خویدوده کند، و دیگر کار و کرفه هرچه بتواند کند، آن کار و کرفه از آنِ وی باشد یا نه؟ و چون بمیرد، اگر آن نسای او را به زور به آب و آتش[۳۵۸] ببرند، آنگاه حکمش چیست؟ پاسخ: کار و کرفهای که می کند، [از آنِ وی] باشد، ولی گناه بیکُستی راه رفتن بر ذمّهاش است؛ و اگر او را نشویند و دفن نکنند، و هنگامی که بمیرد، توبهکار باشد، او را پادافره سهشبه کنند، و به دوزخ نکنند، و اگر او را بشویند و دفن کنند، هست کسی که گفت که در گناهکاری است، و گناه به خاطر ناتوانی او باز نمیایستد؛ هست کسی که گفت که توبهکار است. من چنین میدانم که چون مرگارزان است، پس از مرگ گناه بر ذمّهاش است؛ اما اگر با پیغام به کسی گفت که اگر مرا بشویند و دفن کنند، با پیغام به سهم من (از جانب من) پیش دستوران توبه کن، و اگر آنکس بدینگونه با پیغام به سهم او توبه کند، توبه درست است، و باید پس از سهشبه برایش ستوش به جای آورند، و برایش چندان که میتوانند کار و کرفهی دیگر کنند».[۳۵۹]
۵-۱-۲: فشارهای اقتصادی
به طور کلّی، روحانیان زردشتیِ روزگار اسلامی، ناچار بودند تا احکام عملیتر و مجازاتهای سبکتری را که قدرت اجرایشان را داشتند، در ارتباط با مرتدّان نومسلمان تدبیر نمایند. از جمله آنها، محروم ساختن مرتدّان از میراث و نیز مصادرهی اموال و دارایی ایشان بود که در متون فقهی زردشتی، از مورد اخیر با عنوان قانون «انسانهای بدوی» یاد می شود. بر اساس این قانون، اگر کسی بهدینی را گذاشته و «اکدینی»[۳۶۰] را برگزیند، سایر بهدینان مجاز به تصرّف اموال و دارایی او بودند و «از میان زردشتیان، هر کسی که زودتر از دیگران به آن اموال دست مییافت، آن اموال متعلق به وی خواهد شد».[۳۶۱] به همین ترتیب، مرتدّ از میراث دودمان زردشتی خود کاملاً محروم میگردید: «اگر پسر «اکدین» در همان «اکدینی» باقی بماند و طیِ یکسال، انصراف خود را اعلام ننماید، هیچگونه حقّی از مایملک فامیلی نخواهد داشت».[۳۶۲] حکایتی در «نامهی اعمال شهیدان»، مؤیّد اجرای محرومیّت اخیر در عهد ساسانی است که بر اساس آن، پس از مرگ «شَهرین» (از دودمان مهران) پسرش «گُشنیزداد» که مسیحی شده بود، از میراث پدری محروم شد و عموی او، خویشتن را قانوناً مالک اموال برادر شناخت.[۳۶۳]
حتّی اجرای چنین مجازاتهای نسبتاً سبک نیز با ممانعتهایی روبرو بوده است. البته ممکن است که در اوایل ورود اسلام به ایران که جامعه زردشتی از اکثریّت مطلق برخوردار بود و احتمالاً مفاد پیمانهایی که با مسلمانان داشت، به ایشان اختیارات لازمه برای اجرای این محرومیّتها را میداد، کمابیش این محرومیّتها و مجازاتها قابلیّت اجرا داشت،[۳۶۴] اما هرچه اسلام در ایران پابرجاتر میشد، اجرای این احکام دشوارتر میشد و مقاومت تازهمسلمانان که از پشتوانهی حکومتی برخوردار بودند، شدیدتر میگشت. به همینسبب، امید اشوهیشتان پس از ذکر قانون «انسانهای بدوی»، ادامه میدهد که «در عصر ما اجرای این قانون بسیار دشوار است»،[۳۶۵] و لذا، «اگر امکان انجام این عمل میسّر نبود و هیچکس نتوانست اموال آن اَکدین را به نفع خویش تصاحب نماید، در آن صورت چارهای نیست و اموال در دست اَکدین باقی خواهد ماند. بنابراین نهایت توجّه را باید داشت که هرگاه قرار بود این عمل مجری گردد، باید به طرز عاقلانه و دور از هرگونه خطر و بیاحتیاطی انجام گیرد».[۳۶۶]