چنان خسب کاید فغانت به گوش اگر دادخواهی بر آرد خروش
(همان:۳۷ )
پریشانی خاطــــر دادخــــواه بر اندازد از مملکـــت پادشاه
(همان:۳۹ )
ستاننده ی داد آن کس خداست که نتواند از پادشه دادخواست
(همان:۴۱ )
خنک روز محشـر تن دادگــر که در سایه ی عرش دارد مقـر
به قومی که نیکی پسندد خدای دهد خسروی عادل و نیک رای
(همان:۴۶)

 

۲-۵-۷- گلستان سعدی

« گلستان و بوستان سعدی یک دوره ی کامل از حکمت علمی است . علم سیاست و اخلاق و تدبیر منزل را جوهر کشیده و در این دو کتاب به دلکش ترین عبارات در آورده است . » (سعدی ؛۱۳۸۲: ۱۹)
از گلستان سعدی چند حکایت ذکر می کنیم که مقاله جناب آقای الیاس نورائی چاپ شده در فصلنامه علمی -پژوهشی تخصصی «سبک شناسی نظم و نثر فارسی (بهار ادب) » سال پنجم – شماره دوم – تابستان ۱۳۹۱ – شماره پیاپی ۱۶ با موضوع :«تحول مفهوم عدالت و رابطه آن با سیاست در گلستان سعدی» صفحه ۴۷۱ نیز آمده است
البته قابل ذکر است که اصطلاح و کلمه عدالت و دادگری به ندرت در حکایات گلستان به کار رفته است ولی از مضمون و کلیت حکایتها می توان به این نکته دست یافت که منظور و مقصود سعدی عدالت و دادگری بوده است
بنیان عدالت را نباید سست کرد
در کمتر کتابی است که ذکر انوشیروان عادل به چشم نخورد و طبیعی است که در گلستان سعدی ، حکایتی در رابطه با شیوه های دادورزی انوشیروان مطرح شده باشد . سعدی چنین می آورد:
« آورده اند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت نمک آرد ، نوشیروان گفت به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد . گفتند : از این قدر چه خلل آید ؟ گفت بنیاد ظلم در جهان ، اول اندکی بوده است . هر که آمد بر آن مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبــی بر آوردند غلامان او درخت از بیـخ
به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ
( همان: ۵۰)
از مفهوم حکایت و دو بیت می توان فهمید که حاکمان باید آنقدر در مورد عدالت و دادگری ریز بین باشند که با یک سهل انگاری سنت بدی برای بیدادگری بنا ننهند که از بسیار کم شروع می شود و مانند گوله برفی در طول روزگاران بزرگ و بزرگتر می گردد.
بیدادگری عاقبت دنیوی خوبی ندارد
«ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح…تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند؛ اتفاقاً همان شخص بر او بگذشت و دیدش که با یاران همان همی گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت:از دل درویشان» (سعدی ؛۱۳۸۲: ۵۳)
از مفهوم حکایت فوق می توان دریافت که سعدی علیه الرحمه می خواهد بر اساس عقاید دینی به اثبات برساند اگر کسی ظلمی از روی اجبار دیگران بر آنها کند در این دنیا (علاوه بر عقوبت اخروی ) نتیجه کار خود را می بیند .
بی عدالتی موجب روی گردانی سپاهیان می شود
یکی از پادشاهان پیشین در رعایت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نهاد همه پشت بدادند: یکی را از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود ملامت کردم و گفتم: دون است و بی سپاس و سفله و ناحقشناس که به اندک تغییر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالها درنوردد؛ گفت : ار به کرم معذور داری شاید؛ که اسبم در این واقعه بی جو بود و نمد زین به گرو و سلطان که به زر بر سپاهی بخیلی کند با او به جان جوانمردی نتوان کرد( همان: ۴۴)
در این حکایت می توان به نتیجه ای قابل تأمل دست یافت می توان نتیجه گرفت اگر حاکمان خود در ناز و نعمت زندگی کنند ولی کارگزاران و سپاهیان و .. مانند آنها به راحتی زندگی خود را نگردانند موجب روی گردانی آنها می گردد.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.

۲-۵-۸ -مثنوی معنوی

هرچند موضوع و محتوای مثنوی معنوی ، بیان دقایق و ظرایف عرفان است و مولانا آموزش لطایف عرصه ی شور و شعور و غرقگی در وادی عشق را به مریدان می آموزد اما عدالت نکته ای نیست که ذهن مولانا را به خود معطوف ندارد ، او هرگاه مجالی یافته است ، داد و دادگری را به رشته ی نظم در آورده است و منویات خود را در این مقوله به خواننده می نمایاند . او در قصه ی صوفی و قاضی چنین می سراید و معتقد است قاضی واقعی کسی است که :
نایب حق است و سایه ی عدل حق آینه ی هر مستحـــق و مستحــــق
کاو ادب از بهــر مظلومـــی کنـد نه برای عرض و خشم و دخل خود
(مولانا؛۱۳۷۱: ۹۵۶)
مولانا در بیت زیر توصیه می نماید که بدون حضور طرفین دعوی نباید قضاوتی در بین دو متخاصم صورت گیرد او می گوید :
خصم تنها گر برآرد صد نفیر هان و هان بی خصم ، قول او مگیـــر
(همان)
یکی از معمول ترین شیوه های دادرسی اقرار گیری از مضنون یا متهم است مولانا البته با بهره گیری عرفانی از ابیات زیر این شیوه را عنوان می کند.
« محتسب در نیم شب جایـی رسیــد در بن دیــوار مــردی خفتـــه دیـــــد
گفت: هی مستی ؟ چه خوردستی بگو گفت:از این خوردم که هست انــدر سبــو
گفت:آخر در سبو وا گو چه چیست ؟ گفت:از آنکه خورده ام.گفت:این خفی است
گفت : آنچه خورده ای آن چیست آن ؟ گفــت : آنکه در سبـــو مخفــی است آن
دور می شد این سؤال و ایــن جــواب مانــد چون خـــر ، محتســب اندر خلاب
(مولانا؛۱۳۷۱: ۶۰۰)
این ابیات نشان می دهد که محتسب برای اثبات شراب خواری مرد به دنبال اقرار گیری است و چون موفق نمی شود می خواهد با بوی نفس مرد مست ( یعنی اثبات از طریف ادله موجود ) جرم مرد را به اثبات برساند:
« گفت او را محتسـب : هین آه کـن مست هو هو کرد هنگام سخــــن
گفت : گفتـم آه کن ، هو می کنــی گفت : من شاد و تو از غم منحنــی
محتسب گفـت: این ندانم خیز خیـز معرفت متراش و بگذر این ستـــیز
گفت : رو تو از کجـا من از کجــا ؟ گفت : مستی خیز تا زندان بیــــا
گفت مست:ای محتسب،بگذار و رو از برهنه کی توان بردن گـــــرو؟
گر مـرا خود قـــوت رفتن بـــدی خانه ی خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقــل و با امکانــــمی همچو شیخان بر سر دکانمـــــی
(همان : ۶۰۱-۶۰۲)

 

۲-۵-۹- تاریخ جهانگشای جوینی

با بررسی تاریخ جهان گشای و با تحلیل قواعدی که چنگیز خان نهاده بود است متوجه می شویم که در مفاد یاسای چنگیز خانی که پس از خود نیز برای جانشینان وی لازم الإجرا بوده است ؛ توجه به نحوه ی اثبات جرم لحاظ شده است . واژه ی یرغو و یارغو به معنای مؤاخذه و محاکمه و یارغوچی به معنی بازپرس و دادستان بارها در تاریخ جهانگشا به کار رفته است . در این اثر می خوانیم :
« [چنگیرخان] بر وفق و اقتضای رأی خود هر کاری را قانونی و هر مصلحتی را دستوری نهاد و هر گناهی را حدی پدید آورد و چون اقوام تاتار را خطی نبود است بفرمود تا از ایغوران ، کودکان مغولان ، خط در آموختند و آن یاساها و احکام برطوامیر ثبت کردند و آن را یاسانامه ی بزرگ خواندند.(جوینی؛۱۳۸۲: ۱۷)
در متن فوق تعبیر « بر وفق و اقتضای رأی خود» به کار رفته است و این بدان معنا است که در وضع مفاد یاسانه ی چنگیز خانی اگر هم مشورتی با درباریان صورت گرفته است رأی نهایی در وضع قوانین مجازات ، در ید قدرت چنگیز خان بوده است .
جوینی در جای دیگر تاریخ خود می نویسد:
« بنیاد عدل گستر و هر چه مستنکرات عادات بود از سرقه و زنا مرفوع کرد» ( همان :۱۸)
و در نمونه زیر به نحوه اعتراف گیری در روند دادرسی اشاره دارد :
« تکمش بر پای خاست و گفت : این کارها همانا در بیش بالیغ به قطع نرسد . به حضرت پادشاه جهان رویم تا در یارغوی بزرگ به استقصا و مبالغت ، بحث و استکشاف آن به تقدیم رسانند …. تکمیش او [ بلا بیتکچی ] را حالیا به یارغو حاضر آورد چون انکار سخن می کرد چنانک رسم بود ، او را برهنه ی مادرزاد کردند و چوب هایی که بر دهل بزنند بر او بستند تا عاقبت مصدوقه ی حال از موافقت ایشان در مخالفت پادشاه جهان منکوقا آن تقریر کرد. » ( همان :۳۷)
عفو و بخشش مجرمان نیز در شیوه های دادرسی عصر مغول بوسیله ی مورخ توانای آن عصر ، جوینی ، مطرح شده است از آن جمله :
« جناح مرحمت و رأفت همای وار بر سر ایشان گسترانید و ذیل عفو و تجاوز بر زلت و هفوات [لغزش ها ، خطاها] هر یک بپوشانید .( جوینی؛۱۳۸۲: ۶۳)
رسیدگی به دعاوی مردم و رعایت عدل و داد در جریان دادرسی ، توسط حاکمان مغول توصیه گردیده است . از آن نمونه وقتی که منکوقا آن عهده دار حکومت است چنین فرمان می دهد«مثال فرمود تا هر چه به تفحص امور و دعاوی حمهور متعلق باشد امیر منکسار نوین با جمعی دیگر از امرای کاردان بدان مهم قیام نماید و قاعده ی داد و عدل را ممهد دارد. ( همان :۸۶)

 

۲-۵-۱۰- اخلاق ناصری

در کتاب اخلاق ناصری ، بنابر ضرورت بحث های مطرح شده ، از عدالت و فضیلت آن سخن به میان آمده است . خواجه نصیر الدین طوسی ، فصل هفتم از کتاب خود را به بیان شرف عدالت بر دیگر فضایل و شرح احوال و اقسام آن اختصاص داده است . او ابتدا تعریف کاملی از عدالت را به دست می دهد و می نویسد :
« لفظ عدالت از روی دلالت ، مبنی است از معنی مساوات و تعقّل مساوات بی اعتبار وحدت ممتنع . » (توسی؛۱۳۶۹: ۱۳۱)
مؤلف اخلاق ناصری می نویسد : « در فضایل ، هیچ فضیلت کامل تر از فضیلت عدالت نیست. » ( همان)
خواجه نصیر اعتقاد دارد هر آنکس که می خواهد در جامعه و درباره ی دیگران به عدالت رفتار کند باید خود انسانی متعادل و متوازن باشد . در باور او ، عدالت جزوی از فضیلت نیست ، بلکه تمامی فضیلت ها ، خود را در عدالت نشان می دهند . او در این باره می نویسد : « عادل ، استعمال عدالت کند اول در ذات خویش ، پس در شرکای خویش از اهل مدینه ، پس گفته است ، عدالت جزوی نبود از فضیلت ، بلکه همه ی فضیلت بود بأسرها ( به تمام و کمال ) و جور که ضد اوست ، جزوی نبود از رذیلت بلکه همه رزیلت بود بأسرها . » (توسی؛۱۳۶۹: ۱۳۶)
و همچنین می گوید:

 

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 11:57:00 ب.ظ ]