ژاله گفته شکست در زندگی خانوادگی یعنی چه ؟ مگر نه همین که یک زن، در خانه ای که با عشق و علاقه پا به آن گذاشته، برده آسا زندگی کند و حق هیچ گونه دخالتی را در زندگی مشترک خود نداشته باشد و همیشه در حال چشم قربان گفتن، به سر برد و یا فقط برای کامرانی شوهر زندگی کند که در آن صورت از دید او، مسأله بسیار بغرنج تر و تحمل نا پذیر تر نیز می شود.
مــر زنــان را بــهر عشـرتـهای مرد هـــیچ حــقی نیــست اِلا زیـستن
ســگ صفت با زشت و زیبا ساختن گــربــه وش بــا پیـر و بُرنا زیستن
زیســتن بــا قـــید ها بــا شرط ها قصــه کوته با دو صد « ها » زیستن
زیســتن بـا جـان حـیوانی سرشـت چـیست دانی همچـو حیوان زیسـتن
(همان : ۵)
از نظر ژاله قائم مقامی فراهانی بیشتر اوقات، زن بودن باعث درد سر و ازدواج، از دید او، یک نوع تن فروشی بوده است. بر اساس این دیدگاه که شاید بتوان گفت تا حدودی بر گرفته از زندگی شخصی خود شاعر و یا شاید زنان جامعه ی آن روز ایران، که حق هیچ گونه انتخاب یا خوب و بدی را نداشته اند، نیز باشد، بیان داشته شده که زن ننگ وجود بوده و فقط و فقط برای عیش و شهوت رانی مرد، خلق گردیده و هیچ گونه نفعی در او نبوده و نیست.
ای ذخیــره کامــرانـیـهای مـرد چنـد بایــد بــرده آســا زیــستن
تــن فـروشــی باشد این یا ازدواج جــان ســپاری باشد این یا زیستن
( قائم مقامی فراهانی، ۱۳۴۵: ۱۵)
یا در جایی دیگر گفته :
داخــل آدم نــباشــد جنــس زن تا شــمایــش داخــل آدم کنــیـد
زن برای عیــش مردان گشته خلق خنــده بر این جـنس لایـعلم کنیـد
( همان : ۹۹- ۹۸)
از نظر ژاله، زنان که خود خالق عشق و محبت هستند، مقابلا از طرف خود نیز، انتظار عشق و محبت دارند و مدام سعی می کنند که این عشق را ابراز کند تا که شاید واکنشی ببیند، اما غافل از این که با این کار خود، فقط باعث تن فروشی و سوء استفاده بیمار دلان می گردند.
عشق با جان باختن آید بدسـت ای دوسـت لیـک
بیـنوا زن را بـجـز تن باختـن در دسـت چیـسـت
(همان: ۹۲)
زن و توقع او در زندگی خانوادگی :
ژاله فراهانی بر این باور است که، اکثر زنان به محض پا گذاشتن به زندگی مشترک، از همه ی آمال و آرزو های شخصی خود دست کشیده و همه چیز را برای اعضای خانواده میخواهند، بدون هیچ گونه چشم داشت مادی و مالی. او گفته که آن ها در این بین، از شریک زندگی شان، فقط اخلاق نیکو و محبت می خواهند. از نظر او این مسأله برای یک زن بیش از هر چیز دیگری ارزش و اعتبار دارد به طوری که قابل قیاس با هیچ چیز مادی نبوده و نیست. ژاله در این باره، زندگی شخصی خودش را مثال زده و گفته با وجود فراوانی زر و زیور، توقع من از زندگی، چیز دیگری بود که شوهرم هیچ گاه آن را، نفهمید و درک نکرد.
زر و زیــور فــراوان بــود و زیـر منتم امّا مـن مسکین تمنای زر و زیور نمی کردم
( همان : ۶ )
و در ابیات زیر، آشکارا گفته که نیاز یک زن، صلح و آرامش در خانواده است :
گـر گــویـمــش ای مـرد مــن زنــم زن را ســخــن از نــوع دیــگریــســت
آســایـــــش روح لــــطـیــــف زن فــرزنــدی و عـشــقی و همـسـریسـت
مــن عــاشــق صـحلم نه اهل جنـگ ور خــود بــه مَــثَل جنـگ زرگریســت
خندد بـه مـن آنـسـان کـه خـنده اش بـر جـــان و دل خســته، خنجریـســت
( قائم مقامی فراهانی، ۱۳۴۵ :۲۰)
و در آخر ژاله مستقیما به این مردان هشدار داده و گفته که با داد و قال کردن و جنگ و دعوا راه انداختن در خانواده، نمی توان مردانگی خود را اثبات کرد. او گفته مرد آن است که دارای اخلاق نیکو باشد، حتی اگر چیزی به جز یک تکه نان جویین در کف نداشته باشد. او در ابیات زیر، توقعات یک زن را از شوهر و شریک زندگیش، این گونه بیان کرده است.
مـردی و نــام آوری در جــنگ و در بـیداد نیست
هر خروسی را هــم ای جان، تاج مردی بر سر است
روی روشــن، خــوی خوش، دست قوی، طبع کریم
هر که دارد گر چه مملــوکــست، بـر زن سروریست
ور بجــز نــانــی جــوییــن در کف ندارد گو مدار
کان خورش در کــام زن خـوشتر ز شیر و شکرسـت
(همان: ۷۱-۷۲)
ژاله در اینجا نیز توقع یک زن را دربارۀ شریک زندگیش، نیاز به داشتن اخلاق نیکو دانسته و گفته است :
مــرد آن بــود کــه یکسره غمهای روز را در کـوچه وا گـذاشته در خانه خنده روست
( همان : ۷۳)
زن، تشنه ی محبت:
از دید ژاله فراهانی، یکی از نیاز های اساسی یک زن در خانواده، نیاز به محبت است، محبت از جانب شوهر و شریک زندگی. از نظر او، شالوده اصلی همه زندگی های موفق بر اساس مهر و محبت بنا نهاده شده است و اگر مردی چنین احساسی را به شریک زندگی خود نداشته باشد و یا او را مورد اذیت و آزار قرار دهد، نه تنها نمی توان نام مردی بر روی آن گذاشت که می توان گفت، از لحاظ درک و فهم از یک کودک هم، نا فهم تر است.
مرد اگر زن را بـیازارد بـه عمـدا مرد نیـست کاگهی بـی درد را از آه صاحب درد نیـست
در پس هر گرد اگر گویی سواری جنگجوست غیر طفلی نی سوار اندر پس این گرد نیست
( همان : ۳)
یا در جایی دیگر، در باره این نیاز زن یعنی ( محبت در خانواده )، چنین گفته :
ای پیـری و ای فـقر در ایـن خـانه بمـانید بـا مـن بنـشینید و بــه خـاکــم بنـشانید
در ســاعــت آخــر دل حـسرت زده ام را یک قـطره ز مـینای محــبت بـجـشانـید
( قائم مقامی فراهانی، ۱۳۴۵ : ۴۴)
بی وفایی همسر نسبت به زن :
از نظر ژاله فراهانی، بی وفایی همسر نسبت به زن، در گذشته تا حدودی در جامعه ی ما رایج بود او گفته درگذشته مردان برای زنان شان در خانواده، چندان ارزش و احترامی قایل نبودند. از دید او، زن در چنین جوی، همه ی آرزو های خودش را بر باد رفته می بیند، اعتمادش از همه ی اطرافیان سلب شده و تا آخر عمر، از یاد آوری چنین بی وفایی، دل آزرده می شده است و گاه گاه متاسف می شده که چرا عمر گران بهای خویش را، در وهمی نا پایدار به هدر داده است. به همین خاطر در صدد تلافی بر می آمده است. از نظر ژاله، این بی وفایی زن و مرد نسبت به هم در دوران معاصر، به گونه یست که اگر چه آن ها هم به ظاهر در زیر یک سقف زندگی کنند، ولی همه این با هم بودن ها هم یک نوع تزویر و ریا کاری بوده نه از ته دل و مثل خاک نا پاکی است که آن را با آب زلالی آمیخته کرده باشند.
کج نـوا تـر مرد از زن بیـوفـا تـر زن ز مـرد این بـد آن بـدتر و بـال اندر و بال آمیخـته
ور یکی ز آن هر دو نیک افتاد کاین خود نادر است خاک نا پاکی اسـت بـا آب زلال آمـیخـته
(همان : ۱۲)
زن و عشق :
ژاله قائم مقامی فراهانی در جای جای دیوان خود گاهی زن را همزاد عشق و گاهی خالق عشق و زمانی هم محروم از آن، خوانده و عشق را آرزویی محال و دست نیافتنی برای یک زن نامیده است. مثلا در این ابیات، فراهانی عشق و آینه را همزاد زن و دو چیز جدایی نا پذیر از او دانسته است تا جایی که بدون این دو، زندگی برایش نا ممکن می گردد.
همــدم زن از دل گـهواره تــا دامـان گور عشق و آئینه ست خوشا عشق خوشا آینه
( همان : ۸)
یا در جای دیگری گفته :
زن بـی عشق اگر به گیتی هست شمـع بــی نـور باشد آن نــه مـنـم
عـشق و زن در زمـانه همزادند مــن زنــم ای عـزیز و عشـق فـنـم
عاشــقم وز کـسیم پــروا نیست دیــده بگـشا کــه پـرده بـر فـکنـم
( همان : ۹۱)
اما در ابیات زیر، دیدگاه او، تا جایی تغیر کرده که، عشق را امری غیر ممکن، محال برای زنان، معرفی می کند. ایشان علت این محرومیت از عشق را برای زنان، زن بودن آن ها دانسته و گفته، از آن جا که زن ضعیف و ناتوان است به ناچار باید از رسیدن به عشق محروم بماند.
گفتـم به کوی خویش چو از کوی شو شوم در کــام عــشق خــانه بــر افکن فـرو روم
در شهـر عـشق، عشق مـجرد بکوی دوست مـسـتانه بــا تــرانـــه و جــام سـبـو روم
غافــل از ایــن دقــیقه کــه با نـام زن مرا آن پــای نیــست کــز پــی ایـن آرزو روم
من عشق پاک خـواهم و خواهان عشق پاک بــاری بــگو کجــاست کــه دنـبال او روم
(( قائم مقامی فراهانی، ۱۳۴۵: ۹۰)
یا در جای دیگری سروده :
مـن عــاشـق عـشـق بودم افـسـوس بـی عــشــق حــیـات مـن تـبـه شــد
در دل شـــــــرری ز آرزو بــــــود کان هـم ز ســرشــک غـم سـیـه شــد
(همان: ۸۵)
و یا :
گم شد جـوانیم همه در آرزوی عشق امـا رهـی نیـافتم آخــر بگـوی عشـق
از حُجـب و از غـرور دل خرده سنج من شد بهره ور ز عشق ولی ز آرزوی عـشـق
بویی نـصیب مــن نـشد از عشق سالها در گلـشن خیـال چمیـدم به بوی عشـق

 

برای

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 06:48:00 ق.ظ ]