– پایان‌بندی با یک ضرب‌المثل
– پایان‌بندی با تصریح راوی به پایان داستان» (همان، ۲۴-۳۴)از آنجا که شگرد‏ها و شاخص‏های پایان‌بندی داستان از نظر این دو نویسنده جامع‌تر و کاملتر ا‌ست، در این پژوهش مبنای عمل قرار می‏گیرد.

 

۱-۲٫ عناصر داستان

جهت انتقال طرح به داستان، عناصر نه گانه‏ای دخالت دارند ، چنانکه مصطفی مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه می‏نویسد : «نسبت طرح به داستان تا حد زیادی شبیه نسبت فیلمنامه است به فیلم در سینما. در واقع کاربست درست عناصر داستانی است که در جریان انتقال طرح به داستان، میان نویسنده‏ای متوسط و نویسنده‏ای خلاق فاصله می‏افکند. » (مستور، ۲۷:۱۳۹۲) در ذیل به ذکر و تعریف این عناصر پرداخته می‏شود.

 

۱-۲-۱٫ موضوع

نویسندگان عنصر موضوع را به شکلهای مختلفی تعریف کرده‏اند که در اینجا به دو تعریف اشاره می‏کنیم. مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه موضوع را اینگونه تعریف می‏کند :«موضوع هر داستان مفهومی است که داستان درباره آن نوشته می‏شود این مفهوم اغلب پاسخی است به این پرسش: داستان درباره چه بود؟» (مستور، ۲۸:۱۳۹۲) و میرصادقی درمورد موضوع معتقد است: «موضوع شامل پدیده‌ها و حوادثی است که داستان را می‌آفریند و درونمایه را تصویر می‌کند، به عبارت‌دیگر «موضوع قلمرویی است که در آن خلاقیت می‌تواند درونمایه خود را به شمارش گذارد. » (میرصادقی، ۱۳۹۲: ۲۱۷)از‌آنجاکه دیافت تعریف میرصادقی در مقایسه با تعریف ساده و شفاف مستور کمی پیچیده و مبهم است، به همین دلیل در این پژوهش، تعریف مستور مبنا و معیار عمل قرار خواهد گرفت.

 

۱ -۲-۲٫ درون مایه/مضمون

میرصادقی درون مایه را اینگونه تعریف می‏کند:
«درون‌مایه، فکر اصلی و مسلط در هر اثری است. خط یا رشته‌ای که در خلال اثر کشیده می‌شود و وضعیت و موقعیت‌های داستان را به هم پیوند می‌دهد. به بیانی دیگر، درون‌مایه را به عنوان فکر و اندیشه‌ی حاکمی تعریف کرده‌اند که نویسنده در داستان اعمال می‌کند. به همین جهت است که می‌گویند درون‌مایه‌ی هر اثری جهت فکری و ادراکی نویسنده‌اش را نشان می‌دهد. » (میرصادقی، ۱۷۴:۱۳۹۲)فتح الله بی‏نیاز تعریف مضمون را اینگونه بیان می‏کند :
«درون‌مایه یا مضمون، جهت‌گیری نویسنده را نسبت به زندگی و به طور اخص موضوع نشان می‏دهد. پس به طورکلی درون مایه یک مصداق عینی نیست بلکه مفهومی کلی، عام و ذهنی است. درون مایه بدون مشخص بودن جهت‌گیری‌اش، وحدت‌بخش اجزای داستان است. در جزء جزء داستان حضور دارد، اما به شکل عینی و فیزیکی قابل رویت نیست.»(بی نیاز، ۱۳۹۲: ۵۲) و مستور در کتاب مبانی داستان کوتاه به گونه‏ای دیگر همین مطلب را طرح می‏کند:
«درون مایه ی داستان که گاه ازآن به فکر اصلی یا مضمون ویا پیام داستان تعبیر می‌شود دیدگاه و جهت گیری نویسنده است نسبت به موضوع داستان. درون‌مایه برآیند معنوی داستان است و از این رو در پرورش و پرداخت آن، همه‌ی عناصر داستانی به نحوی دخالت دارند. در واقع درون مایه‌ی داستان، ثمره‌ی ” نظمی دقیق میان عناصر داستانی” است. ازاین نظم به ” وحدت هنری” تعبیر می شود» (مستور،۳۲: ۱۳۹۲)در این تحقیق تعریف شخصیت از نظر میر صادقی معیار قرار می‏گیرد.

 

۱-۲-۳٫ شخصیت

نظریه‌پردازان و منتقدان ادبی درمورد عنصر شخصیت نظریه‏های مختلفی ارائه داده ‏اند که به اجمال در پی می‏آید. «نظریه­ های شخصیت را می­توان به سه دسته عمده تقسیم کرد:

 

۱-۲-۳-۱ . نظریۀ کنشی:

از نظر معتقدان به این نظریه، هرشخصیتی در داستان نقشی به عهده دارد که باید آن را انجام دهد و در حقیقت شخصیت چیزی جز بازیگر نیست. از این رو معتقدان به این نظریه، شخصیت را کنشگر (actant) می­نامند. پروپ، تودوروف، گرماس، بارت (پیش از s/z) از زمره این نظریه پردازان هستند.

 

۱-۲-۳-۲٫ نظریه معنایی:

از نظر معتقدان به این نظریه، شخصیت تنها عاملی نیست که باید نقشی را بازی کند بلکه هویت او بسیار پیچیده است و از مجموعه ای از مشخصه های معنایی تشکیل می­ شود. بارت (پس از s/z) دارای چنین نظری است.

 

۱-۲-۲-۳٫ نظریه اسمی (اسم گرایانه):

نام‌گرایان و نشانه‌شناسان معتقدند که شخصیت تنها در بافت متن معنا دارد و بس و اگر بخواهیم او را از متن خود جدا سازیم و مانند موجودی واقعی ارزیابی کنیم که دارای تعین است ماهیت ادبیات را درست نشناخته ایم. بنابراین از نظر آن­ها شخصیت صرفاً نشانه و نامی بیش نیست و در داستان تمام ثقل و تعین خود را از دست می­دهد.» (اخوت، ۱۳۷۱:۱۴۵-۱۷۲).
رویکرد تحلیلی گرماس
«گرماس با اتکا به تحلیل شکل­شناسانه پروپ۳و با ارائه طرحواره روایی کنش، شخصیت را در قالبی جدید در معرض تحلیل و بررسی قرار می­دهد. او، هفت دسته شخصیت پروپ را در سه دسته دوتایی کنشگر۴ بر اساس تقابل­های دوگانه معناشناسی جای داد. «گرماس در کتاب ساختار معنایی۵ (۱۹۶۶)، با درک عملی­تر از طرح پروپ، توانست با بهره گرفتن از مفهوم کنشگر، به مختصر کردن کار او بپردازد. با توجه به شش کنشگر ذهن و عین، فرستنده و گیرنده، یاری دهنده و دشمن می­توان حوزه های عمل گوناگون پروپ را استنتاج کرد» (ایگلتون، ۱۳۸۶: ۱۴۴). شش حوزه عمل گرماس عبارتند:شناسنده/موضوع شناسایی ۲٫ فرستنده۶/ گیرنده۷ ۳٫ کمک کننده/ مخالف. با نگاهی دقیق به الگوی گرماس مشخص می­ شود که او به جای این­که به ماهیّت خود شخصیت­ها بپردازد، ارتباط و مناسبات شخصیت‌ها را مورد بررسی قرار می­دهد. براساس نظر پراپ، به ندرت می‏توان رشته‏ای از ادبیات را یافت که عامل شخصیت در آن وجود نداشته باشد. عامل شخصیت مانند محوری است که تمام قصه حول آن می‏چرخد و تمام عوامل دیگر قصه کمال و موجودیت خود را از عامل شخصیت کسب می‏کنند. آنچه مهم است، عمل شخصیت‌هاست. از نظر پراپ، شخصیت نقش چندانی در پیشبرد داستان ایفا نمی‏کند و اهمیت آن فقط به لحاظ کارکردش است. به گفته‌ی پراپ، براساس کارکردهای قهرمانان قصه و خویشکاری آن‏ها می‏توان به تحلیل قصه و روایت پرداخت. (Propp, 1946: 87)
در بررسی شخصیت دیدگاه های مختلفی مطرح شده است. بر سر این امر که از بین شخصیت و کنش‏ها، کدام یک در داستان حائز نقش اصلی هستند، در میان نظریه پردازان ادبی بحث و گفتگو است؛ به بیان دیگر این سوال همواره مطرح بوده‌است که آیا کنش‏ها، شخصیت‏ها را می‏آفریند یا اینکه سرشت و ویزگی شخصیت‏ها به کنش‏ها منتهی می‏شود. عده‏ای معتقدند که آنچه در یک داستان مهم است کارکردها وحوادث داستانی است و شخصیت تنها برای ایفای وظیفه خود وارد عرصه‏ی داستان می‏شود و بعد از انجام آن از صحنه خارج می‏شود. از این عده می‏توان از ارسطو. ولادیمیر پراپ، ای. ام. فورستر وپلریکور را نام‌برد. به نظر این افراد تنها کنش شخصیت‏ها؛ یعنی آنچه انجام می‏دهندو می‏گویند، مهم است نه خود آنها. به عقیده‏ی ای. ام. فورستر شخصیت فقط وظیفه‏ی ایفای نقش را بر عهده دارد و بعد از پایان نقشش دیگرهیچ کارکرد‏ی ندارد.» (اخوت، ۱۲۵:۱۳۷۱).
عده‏ای دیگر شخصیت را عنصر اصلی گسترش طرح داستانی دانسته‏اند. از این عده می‏توان به تودوروف اشاره کرد به عقیده‏ی او کار اصلی شخصیت گسترش طرح داستان و پیشبرد حوادث داستانی است. و در نهایت گروهی دیگر مثل هنری جیمز راه میانه را انتخاب کرده‏اند. وی می‌گوید: «شخصیت چیست؟ مگر شرح وقایع. واقعه چیست؟ مگر نمایش شخصیت!» (مستور ،۳۲:۱۳۹۲)
نویسندگان عنصر شخصیت را به شیوه‏های مختلفی تعریف کرده‏اند که به برخی از آنهااشاره می‏شود.
میرصادقی شخصیت را اینگونه تعریف می‏کند: «اشخاص ساخته شده‏ای (مخلوقی) که در داستان، نمایش نامه و… ظاهر می‏شوند، شخصیت می‏نامند. کیفیت روانی و اخلاقی او نیز در عمل و آن چه می‏گوید و می‏کند، وجود دارد. » (میرصادقی، ۱۳۹۲: ۸۳و۸۴)
شهریار مندنی‌پور نیز تعریف مختصر و مفیدی از شخصیّت داده است: «شخصیّت داستانی، مجموعه و آمیزه‌ای از احتمال‌های کرداری است که در هر موقعیّت، بخشی از این احتمال‌ها امکان وقوع می‌‌یابند. »(مندنی‌‌پور، ۱۳۸۳: ۴۷)
و براهنی در‌باره‏ی شخصیت نوشته است: «عامل شخصیت، محوری است که تمامیت قصه بر مدار آن می‏چرخد. کلیه عوامل دیگر، عینیت، کمال، معنا و مفهوم و حتی علت وجودی خود را از شخصیت کسب می‏کنند.»(براهنی، ۲۴۲:۱۳۶۸)در این پژوهش تعریف براهنی معیار کار قرار می‏گیرد.

 

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

۱-۲-۳-۴٫ انواع شخصیت

 

برای شخصیّت انواعی قائل شده‌اند که بسیاری از نویسندگان، نظیر یونسی، بی‌نیاز، مندنی‌پور و مستور به ذکر کامل آنها نپرداخته‌اند و حنیف، انواع شخصیت را به‌طور نسبی ذکر و تعریف کرده ومیرصادقی انواع متنوع تری از شخصیت بیان کرده است . در این پژوهش انواع شخصیت از‌نظر میرصادقی به دلیل ذکرمتنوع‌تر و کامل انواع شخصیت، ذکر می‌گردد.

از شخصیتهایی که میرصادقی به ذکر و تعریف آنها همت گماشته است، می‏توان ، شخصیّت ایستا، شخصیّت پویا، شخصیّت اصلی(شخصیّت اول) یا محوری یا مرکزی، شخصیت فرعی، شخصیّت تمثیلی، شخصیّت تیپیک (شخصیّت نوعی)، شخصیّت جامع، شخصیّت ساده، شخصیّت قالبی، شخصیّت قراردادی، شخصیّت مخالف، شخصیّت مقابل، شخصیّت نمادین، شخصیّت نوعی و شخصیّت همه‌جانبه را نام‌برد، که به شرح هریک پرداخته می‏شود.

 

۱-۲-۳-۴-۱٫ شخصیّت ایستا

. جمال میرصادقی دراین‌باره می‏نویسد: «شخصیت ایستا، شخصیتی در داستان است که تغییر نکند یا اندک تغییری را بپذیرد. به عبارت دیگر، در پایان داستان همان باشد که در آغاز بوده است و حوادث داستان بر او تأثیر نکند یا اگر تأثیر بکند، تأثیر کمی باشد. » (میرصادقی، ۹۳:۱۳۹۲) وحنیف معتقد است: « شخصیتهایی هستند که در داستان تحول نمی‌پذیرند.» (حنیف،۴۸:۱۳۷۶)

 

۱-۲-۳-۴-۲٫ شخصیّت پویا

نویسندگان مختلف شخصیت پویا را به شیوه‏های مختلفی تعریف کرده‏اند که به برخی تعاریف اشاره می‏شود.
مستور در کتاب مبانی‌داستان کوتاه معتقد است: «شخصیت‏های پویا دچار دگردیسی شخصیتی می‏شوند و در اثر رویدادهای داستان متحول می‏شوند.این تحول باید به تدریج و منطقی باشد تا باورپذیر جلوه کند.» (مستور، همان :۳۵)
در کتاب عناصر داستان درباره این شخصیت می‌خوانیم: «شخصیّت پویا، شخصیّتی است که یک‌ریز و مداوم در داستان، دستخوش تغییر و تحوّل باشد و جنبه‌ای از شخصیّت او، عقاید و جهان بینی او یا خصلت و خصوصیّت شخصیّتی او دگرگون شود. این دگرگونی ممکن است عمیق باشد یا سطحی، پر دامنه باشد یا محدود. ممکن است در جهت متعالی کردن او پیش برود یا در زمینه‌ی تباهی او، این تغییر اساسی و مهم است و تغییری نیست که مثلاً در سرماخوردگی در حال و وضع آدم ظاهر می‏شود یا در لحظه‌ای حالت و عقیده‌ی شخص را دگرگون کند. در داستان کوتاه، غالباً مجالی برای تغییر و تحوّل شخصیّت‏ها نیست؛ اگر تحوّلی صورت بگیرد، اغلب در شخصیّت اصلی داستان است و شخصیّت‏های دیگر داستان کم‌تر دچار تغییر می‏شوند. بنابراین، در داستان‏های کوتاه، ممکن است شخصیّت‏های ایستایی وجود داشته باشند که در طول داستان خصوصیّت‌های آن‌ ها تغییر نکند یا کم تغییر بکند. » (میرصادقی، ۱۳۹۲ : ۹۵) البته برای تغییر و تحوّل، باید شرایط زمانی، شخصی و علّت و معلولی مهیّا باشد. میر صادقی در این باره می‏نویسد: « برای متقاعد کردن خواننده باید سه عامل مهم، یعنی امکانات شخصیّت، اوضاع و احوال و مقتضیات زیستی محیط و زمان را در نظر گرفت. تغییرات و تحوّلات شخصیّت باید این سه شرط را دارا باشد:
۱- تغییرات و تحوّلات باید در حد امکانات آن شخصیّتی باشد که این تغییرات را موجب می شود. ۲- تغییرات باید به حد کافی معلول اوضاع، احوالی باشد که شخصیّت در آن قرار می‌گیرد. ۳- باید زمان کافی وجود داشته باشد تا آن تغییرات به تناسب اهمیّتش به طور باورکردنی اتّفاق بیفتد. تغییرات اساسی در شخصیّت انسانی به ندرت به طور ناگهانی رخ می‌دهد.» (همان : ۹۶)

 

۱-۲-۳-۴-۳٫ شخصیت اصلی

«شخصی را که در محور داستان کوتاه یا رمان قرار می‏گیرد و نظر ما را به خود جلب می‏کند، «شخصیت اصلی» یا «شخصیت مرکزی» داستان می‏نامند. »(میرصادقی، ۷۳:۱۳۹۲) حنیف تعریفی شبیه تعریف میر‌صادقی دارد که به دلیل تکرار، از ذکر آن خودداری می‌گردد.

 

۱-۲-۳-۴-۴٫ شخصیت فرعی

شخصیتهای فرعی: شخصیتهایی را که در کنار شخصیت اصلی، در مقام دوم یا سوم و… هستند و اصولا نسبت به شخصیت اصلی در داستان‌ اهمیت کمتری دارند، شخصیت فرعی می‌نامیم. «شخصیتهایی جانبی هستند که برای برجسته کردن شخصیتهای اصلی به کار می‏روند» (حنیف، ۴۸:۱۳۷۶)

 

۱-۲-۳-۴-۵٫ شخصیّت قالبی

میر‌صادقی این شخصیت را اینگونه تعریف می‌کند:
« شخصیّت قالبی» شخصیّت‏هایی هستند که نسخه بدل یا کلیشه‌ی شخصیّت‏های دیگری باشند. شخصیّت قالبی از خود هیچ تشخیصی ندارند. ظاهرش آشناست، صحبتش قابل پیش‌بینی است. نحوه‌ی عملش مشخص است، زیرا بر طبق الگویی رفتار می‏کند که ما با آن قبلاً آشنا شده‌ایم مثلاً کسی که ادای « جاهل»‏ها را در می‏آورد یا تقلید هنر‌پیشه‌ی معروفی را می‏کند، با شخصیّت‏هایی در داستان رو به رو می‏شویم که، از پیش می‏توان حدس‌زد که رفتارش چگونه است و صحبت هایشان دور چه مقوله‏ای می‏گردد و در قالب چه جور آدمی فرو رفته‌اند. تمام شخصیّت‏هایی که می‏توان واژه‌ی « نما » یا « مآب » را پشت سر آنها اضافه کرد، شخصیّت‏های قالبی هستند؛ مثل روشن فکر‌نما، مظلوم‌نما، مقدس‌نما، فرنگی‌نما… نویسندگانی که در آثارشان بیش ازحد به شخصیّت‏های قالبی و شناخته شده می‏چسبند، چندان به خود زحمت نمی‏دهند که در پی شناخت درست شخصیّت‏های واقعی باشند و شخصیّت‏های زنده و خونداری را بیافرینند.»(میرصادقی،۹۴:۹۲) و حنیف معتقد است: «همان شخصیتهای تیپیک هستند که جامعه آنها را با خصوصیات خاص خودشان می‌شناسد. مثل بازاری پولدوست، دانشجوی پرخاشگر و…» (حنیف، ۴۸:۱۳۷۶)دراین پژوهش تعریف میرصادقی ملاک قرار می‌گیرد.

 

۱-۲-۳-۴-۶٫ شخصیت جامع (مدور)

براهنی در کتاب قصه‌نویسی درباره این شخصیت می‏نویسد «شخصیت مدور(جامع)شخصیتی است که از طریق اعمال ضد و نقیض و احساسهای گوناگون، دچار دگرگونی می‏شود و در مقابل موقعیتهای مختلف، رفتارهای متفاوت از خود نشان می‏دهد»(براهنی، ۲۹۵:۱۳۶۸) وحنیف تعریفی شبیه این تعریف می‌دهد که از ذکر آن خودداری شد. در این پژوهش تعریف براهنی ملاک قرار می گیرد .

 

۱-۲-۳-۴-۷٫ شخصیت ساده (مسطح)

برخی از نویسندگان حوزه‌ی ادبیات به تعریف شخصیت ساده پرداخته‌اند، از جمله‌ی آنها بهروز مهدی‌زاده، معتقد است:
« بسته‏ترین نما از یک شخصیت داستانی که نه قابل تعمیم و گسترش باشد و نه درخور تشریح و واکاوی، حضور شخصیت ساده در آثار داستانی است. در نمایش شخصیت ساده هیچ لایه‏ی ضمنی و نهانی‏ای علاوه بر آنچه در روساخت و به یاری واژگان توصیف می‏شود وجود‌ندارد. »(مهدی زاده، ۱۹۷:۱۳۹۰) همچنین براهنی از قول فورستر در مورد شخصیت مسطح می‏نویسد: «مسطح، شخصیتی است راکد، که در مقابل حوادث همیشه رفتاری یکسان دارد و هرگز، رفتار بعدی اش، ناقض رفتار قبلی‌اش نیست؛حادثه در او چندان تاثیری ندارد و تحجر بر وجود او حاکم است »(براهنی، ۲۹۶:۱۳۶۸) در این پژوهش تعریف براهنی به علت سادگی و جامعیت، ملاک عمل قرار می‏گیرد.

 

۱-۲-۳-۴-۸٫ شخصیّت نوعی

در کتاب «واژه‌نامه فرهنگ داستان‌نویسی » می‌‏خوانیم: « نوع یا تیپ، فردی است که خصوصیّت‏های مشخص و عامش او را به عنوان عضوی از طبقه یا دسته و گروهی معرفی می‌کند. این ویژگی‌ها اگردر داستان جمع آمده باشد، آن فردرا شخصیّت نوعی می‏نامند.» (میرصادقی، ۱۳۷۷ : ۲۸۰)سیما داد در تعریف این نوع از شخصیّت می‏نویسد :
«لازم به ذکر است که شخصیّت‏های نوعی شخصیّت‏هایی هستند که مجسّم کننده‌ی خصوصیّات و مشخصات گروه یا طبقه‌ای از مردم می‌باشند مثل پروفسورهای گیج و حواس‌پرت و وکیل‌های همه فن حریف و حیله‌گر ». (داد، ۱۳۸۳ : ۳۰۶) همچنین میرصادقی در کتاب عناصر‌ داستان به نقل از بلینسکی در تعریف این جنبه‌ی ایماژ هنری می‏نویسد : « تیپ یک غریبه‌ی آشنا » است؛ « آشناست » به این دلیل که خصایص و ویژگی‌‏ها در شخصیت را نشان می‏دهد و «غریبه است » به این دلیل که این خصایص و ویژگی‏ها در شخصیّت فردی نوینی یا در تصویر نوینی از زندگی که حاصل خلاقیت هستند، تمرکز می‏یابند. » (میرصادقی، ۱۰۲:۱۳۹۲) در این پژوهش تعریف میرصادقی ملاک عمل قرار می‌گیرد.

 

۱-۲-۳-۴-۹٫ شخصیّت شریر

کتاب « واژه نامه هنر داستان نویسی » در تعریف این شخصیت آورده است: «شخصیّتی در رمان، داستان کوتاه، و نمایشنامه و هر اثر ادبی دیگری است که بدی و شیطان صفتی و پلیدی و بدجنسی در وجود او به نمایش گذاشته شود و عملش در تقابل با قهرمان اثر قرار بگیرد. در بعضی از آثار، شخصیّت شریر همچون شخصیّت اصلی درکانون تمرکز قرار می‏گیرد، در آثارادبی متأخر، صفت بدی و شر شخصیّت شریر کم‌رنگ‌تر و بی‌اهمّیّت‌تر جلوه داده‌می‌شود و شخصیّت شریر با خصوصیّات روحی و خلقی‌اش دربرابر تقوا و پرهیزکاری مذهبی قرار می‌گیرد.» (میرصادقی، ۱۳۷۷ : ۱۷۹)

 

۱-۲-۳-۴-۱۰٫ شخصیّت مقابل

جمال میرصادقی در تعریف شخصیت مقابل می‏نویسد:
«شخصیّت مقابل، شخصیّتی است که در رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و دیگر آثار ادبی در تقابل و مقایسه با شخصیّت اصلی یا شخصیّت‏های مخالف است تا خصوصیّت‏های آن‌ ها، بهتر یا برجسته‌تر نشان داده شود. ارایه‌ی شخصیّت‏ها، انرژی، کیفیت و ویژگی‌های همه‌ی آن‌ ها را بهتر خلق و ظاهر می‏کند.» (میرصادقی،۱۳۷۷ : ۱۷۹)

 

۱-۲-۳-۴-۱۱٫ شخصیّت مخالف

نقش این نوع شخصیّت در مخالف بودن با شخصیّت اصلی داستان است و کارکرد مخالفت را ایفا‌ می‏کند« فرهنگ اصطلاحات ادبی »می‏نویسد:
«شخصیّت یا شخصیّت‏های داستان و نمایشنامه که مخالف و معارض شخصیّت اصلی است. از برخورد و تعارض میان این دو شخصیّت، کشمکش پدید می‏آید. شخصیّت مخالف بد یا خوب، در هر صورت همدردی و هم حسّی خواننده را در کنار خود ندارد. »(داد، ۱۳۸۳ : ۳۰۵) و حنیف تعریفی شبیه این تعریف ذکر کرده است که از ذکر آن خودداری شد .

 

۱-۲-۳-۴-۱۲٫ شخصیت تمثیلی

نویسندگان مختلف این شخصیت را به شیوه های متفاوتی تعریف کرده‌اند که به چند تعریف اشاره می‌شود.
سیما داد در کتاب« فرهنگ اصطلاحات ادبی» در تکمیل توضیح شخصیّت تمثیلی می‏نویسد: « این نوع شخصیّت‏ها دو بعدی هستند: بعد فکری و خصلتی که مورد نظر نویسنده یا گوینده بوده است و بعدی که در آن مجسم می‏شود.» (داد، ۱۳۸۳ : ۳۰۴) و میرصادقی معتقد است :
شخصیت‏های تمثیلی شخصیت‏هایی‌ جانشین‌شونده هستند، به این ‌معنا که شخصیت یا شخصیت‏هایی جانشین فکر و خلق و خو و خصلت و صفتی می‏شوند؛ مثل آقای دیو‌سیرت، خانم خوش‌طینت. این شخصیت‏ها دو بعدی هستند، بعد فکری و خصلتی که مورد نظر گوینده است و بعدی که در آن مجسم می‏شوند. (میرصادقی، ۱۰۴:۱۳۹۲) هر چند هر دو تعریف شباهت زیادی دارند ولی به علت جامعیت، در این پژوهش تعریف میرصادقی ملاک قرار می‌گیرد.

 

۱-۲-۳-۴-۱۳٫ شخصیت نمادین

شخصیت‏هایی هستند که نویسنده را قادر می‏کند تا مفاهیم اخلاقی یا کیفیت‏های روحی و روشن فکرانه را در قالب عمل در‌آورد. هیچ شخصیتی نمی‏تواند نمادین باشد مگر آنکه نماد چیز دیگر باشد؛ این چیز فقط به شکل نمادین خود قابل درک است. فرد نمادین کسی است که حاصل جمع اعمال و گفتارش، خواننده را به چیزی بیشتر از خودش راهنمایی کند؛ مثلا او را تجسمی از وحشی‌گری یا نیروی رهایی‌بخش یا مظهری از امید ببیند. (میرصادقی، ۱۰۷:۱۳۹۲) سیما داد از فرد نمادین تعریف مشابهی داده است که برای جلوگیری از تکرار، از ذکر آن خودداری گردید

 

۱-۲-۳-۴-۱۴٫ شخصیّت همه جانبه

جمال میرصادقی می‏نویسد: «شخصیّت همه‌جانبه، کسی است که از پیچیدگی و جامعیت بیشتر برخوردار است و توجه بیشتری را به خود جلب می‏کند و با جزئیات زیادتر و مفصّل‌تر تشریح و تصویر می‏شود. خصلت‏های فردی او ممتازتر از شخصیّت‏های دیگر داستان است. ویژگی‌های شخصیّت‏های همه جانبه، غالبا با خصوصیّت‏های شخصیّت‏های جامع یکی‌است. (میرصادقی، ۱۳۷۷: ۱۸۳)

 

۱-۲-۳-۱۵٫ شیوه‌‌‏های شخصیت پردازی

نویسندگان مختلف تعاریف تقریباً مشابهی در این زمینه ارائه کرده‏اند که به ذکر دو تعریف بسنده می‏شود. ناصر سلیمانی در این زمینه معتقد است: «نویسنده می‏تواند به دو طریق «مستقیم» و« غیر مستقیم»، شخصیتهای داستانش را معرفی‌کند. در معرفی مستقیم شخصیت، نویسنده رک و صریح با شرح یا تجزیه و تحلیل، می‏گوید که شخصیت او چه جور آدمیست و یا به طور مستقیم از زبان کس دیگری در داستان، شخصیت داستان را معرفی می‌کند. در معرفی غیر‌مستقیم، نویسنده با «عمل داستانی» شخصیت را معرفی‌می‏کند. یعنی ما از طریق افکار، گفتگوها و یا اعمال خود شخصیت، او را می‏شناسیم. » (سلیمانی، ۴۸:۱۳۶۲)
میرصادقی در کتاب عناصرداستان می‏گوید: «شخصیت فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او، در عمل او و آنچه می‏گوید و می‏کند، وجود داشته باشد. خلق چنین شخصیتهایی را که برای خواننده درحوزه داستان تقریباً مثل افراد واقعی جلوه می‏کنند، شخصیت‌پردازی می‏خوانند. »(میرصادقی، ۱۳۹۲ : ۸۴) وی سه شیوه برای شخصیت‌پردازی ذکر می‏کند :
«۱- ارائه‏ صریح شخصیت با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم
۲- ارائه‏ شخصیت‏ها از طریق عمل آنان با کمی شرح و تفسیر یا بدون آن
۳- ارائه‏ درون شخصیت بدون تعبیر و تفسیر»(میرصادقی، ۱۳۹۲ : ۱۸۳)
در این پژوهش تعریف شخصیت و شیوه‏های شخصیت‌پردازی از دیدگاه میرصادقی ملاک قرار می‌گیرد.

 

۱-۲-۴٫ دیدگاه/ زاویه دید

موضوعات: بدون موضوع
[سه شنبه 1400-01-24] [ 09:29:00 ب.ظ ]