ما برای اداره ی اطلاعات منفی و به دست آوردن دیدی مثبت از خود و جهان از انواع دفاع ها و راهبردهای خود فریبی استفاده می کنیم (تیلر[۷۱]، ۱۹۸۹، سیر و براون،[۷۲] ۱۹۸۸و ۱۹۹۴). راهبردهای خود فریبی که برای مقابله با اطلاعات وحشتناک و مغایر با دید خوش بینانه ما از جهان به کار می بریم شامل: الف) سازو کارهای دفاعی (انکار و واپس رانی) ب)خطاهای ادراکی مثبت است.

 

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت abisho.ir مراجعه نمایید.

 

 

انکار و واپس رانی (سرکوبی)

انکار و واپس رانی دو ساز و کار دفاعی هستند که برای کمک به ما در جهت حفظ یک دید خوش بینانه از جهان، زیاد به کار می روند. انکار، عدم قبول وجود یا معنای رویدادهای تهدید کننده و فشار انگیز در دنیای بیرون را شامل می شود (کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵). خارج کردن مطالب ناخوشایند از حیطه ی هشیار ذهن و وارد نمودن آن ها به حیطه ی ناهشیار ذهن واپس رانی (سرکوبی) نامیده می شود. در واقع سرکوبی نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب رنج یا ناراحتی می شود (شولتز، شولتز، ۲۰۰۵، ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۸۷) . تیلر(۱۹۸۹) استدلال می کند که دفاع هایی مثل انکار و واپس رانی ناسازگارانه اند، زیرا واقعیت را تحریف می کنند. بخشی از مغز از بخش دیگر که واقعیت های انکار شده یا تحریف شده را می داند منفک می شود.

 

 

خطاهای ادراکی مثبت

شلی تیلر(۱۹۸۹، به نقل از کار، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵) پژوهش هایی را خلاصه کرده است که نشان می دهند مردم، به ویژه افراد سالم به گونه ای سوگیرانه خود را خوش بینانه می بینند. تفکر بشری با سوگیری مثبت جدی مشخص می شود. یعنی این که مغز ما طوری طراحی شده است که به جای اندیشیدن به طریق واقع بینانه و منفی، به شیوه ی مثبت می اندیشیم. افراد به سه طریق عمده خود را برخلاف حقایق موجود با آن چه که دیدگاه سایرین از موقعیت نشان می دهد مثبت تر می بینند. نخست این که، آنان رفتار گذشته، صفات شخصی و خودشان را به عنوان شخصی در روشنایی افزایش یافته می بینند. به عبارت دیگر خطای ادراکی خود افزایی[۷۳] را تجربه می کنند. دوم این که آنان از یک حس غیر واقع بینانه در مورد کنترل شخصی نسبت به امور و از یک باور بزرگ نمایی شده و بی پایه برخوردارند که فکر می کنند می توانند از بدتر شدن کارها جلوگیری کنند و آن ها را بهبود بخشند. اما در مورد چیزهای بد که برایشان رخ می دهد مسئولیتی ندارند. سوم این که، یک حس بی اساس خوش بینانه دارند که آینده امید بخش تر از ان چیزی خواهد بود که واقعیت می گوید. به عبارت دیگر بر این باورند که آینده به جای بد بیاری، فشار روانی و آشفتگی، فرصت های بیش تری را برای وقوع چیزهای خوب برایشان فراهم خواهد ساخت. خطای ادراکی مثبت فرایندهای توجه انتخابی و فراموشی مطالب، نادیده گرفتن ناتوانی و خود انگاره ی منفی را شامل می شود (کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).
توجه انتخابی و فراموشی مطلوب
توجه انتخابی، دیدن چیزهای مثبت و چشم پوشی از چیزهای منفی در مورد خودمان، یعنی از صافی گذراندن اطلاعات از طریق سوگیری را شامل می شود، به گونه ای که فقط اخبار مثبت ثبت و رمز گردانی می شود. فراموشی مطلوب، فرایندی است که در آن اطلاعات منفی درباره ی خود به آسانی یادآوری نمی شود و در مقابل اطلاعات مثبت که دید مثبت از خود حمایت می کند با جزییات قابل ملاحظه بازسازی می شود.
نادیده گرفتن ناتوانی
اطلاعات منفی درباره خود را می توان با نادیده گرفتن ناتوانی آشکار خود و پذیرش این که در این زمینه ها از مهارت اندکی برخورداریم اداره کرد.
خود انگاره ی منفی
خود انگاره ی منفی[۷۴]، مجموعه باورهای سازمان یافته ای است که به ما امکان می دهد موقعیت هایی را که ممکن است در آن ها اطلاعات منفی درباره ی خود دریافت کنیم پیش بینی نماییم و سپس راهبردهایی را برای برخورد با آن ها تدارک ببینیم. برای مثال بگوییم چون کم رو هستیم زیاد حرف نمی زنیم. خود اتگاره ی منفی به شخص امکان می دهد حد و مرزی دور صفت شخصی منفی خود ایجاد کند، موقعیت هایی را که ممکن است به آن ها مربوط باشد یا نباشد پیش بینی کند و برای آن ها نقشه بکشد. خود انگاره ی منفی هم چنین ممکن است به شخص امکان دهد که با نسبت دادن هرگونه ارزشیابی منفی از خود یک ویژگی منفی در هسته ی خود انگاره ی منفی از عزت نفس خود محافظت کند. برای مثال بگوید: «من در امتحان به این خاطر نتوانستم خوب عمل کنم که کمرویی ام مرا از سوال کردن در کلاس باز می داشت، و فقط کسانی که سوال می کنند در امتحانات نتایج خوب به دست می آورند.» (کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).
خود انگاره ی مثبت[۷۵]
اطلاعاتی که به روش انتخابی مورد توجه قرار می گیرد و ما آن ها را به یاد می آوریم به وسیله ی خود انگاره هایمان یعنی باورهایمان در مورد نوع خود و صفات یکسانی که داریم تعیین می شوند. خود انگاره ها مشخص می سازند که به کدام جنبه از موقعیت ها توجه می کنیم و سپس برداشت هایمان با همان اطلاعات تقویت می شود (مراک[۷۶]، ۱۹۹۹).
بخشی از خود انگاره ی ما مربوط به باور کنترل شخصی و ادراک خود به عنوان فردی که نسبت به کنترل محیط خود تواناست می باشد. بیشتر بزرگسالان بر این باورند که جهان قابل کنترل است. ارنست بکر[۷۷] (۱۹۷۳)، استدلال می کند که باورمان بر کنترل پذیری و با نظم بودن جهان، ما را از رویایی مداوم با واقعیت میرایمان و این که همه ی ما یک قدم با مرگ فاصله نداریم محافظت می کند.ما باور به کنترل شخصی را به دلایل گوناگون حفظ می کنیم. ما به اشتباه، بسیاری از رویدادهایی را که بازده مطلوب دارند نتیجه ی اعمال خود قلمداد می کنیم. برای مثال «من گل ها را آب دادم و آن ها رشد کردند.» (کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشا شریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).

 

 



نظریه تکاملی تایگر

نیرومندترین نظریه ای که در آن خوش بینی به عنوان یک جنبه ی ذاتی از ماهیت انسان در نظر گرفته شده توسط تایگر مطرح شده است. تایگر (۱۹۷۹، به نقل از کارور، ۲۰۰۵) استدلال می کند که توان اندیشیدن به شیوه ی خوش بینانه، یکی از ویژگی های نوع است که به طور طبیعی انتخاب شده و طی مسیر طبیعی تحول بشر تکامل یافته است. تایگر عقیده دارد که خوش بینی، بقای انسان را میسر ساخته است. آن دسته از افراد گونه ی انسان که به آینده خود واقع بین یا بد بین بودند، خطر، بیماری و مرگ را گریز ناپذیر می دیدند و برای اقدامات لازم جهت ادامه ی حیات برانگیخته می شدند. زیرا فکر می کردند که کارها به نفع آن ها ادامه خواهند یافت و از آن جا که اغلب همین اتفاق رخ می داد، افراد خوش بین زنده ماندند و نسلشان افزایش می یافت.

 

 



نظریه درماندگی آموخته شده[۷۸] و سبک تبیین مارتین سلیگمن

درماندگی آموخته شده حالتی است که احساس می کنیم، بر محیط کنترل نداریم و کاری برای تغییر دادن موقعیت نمی توانیم انجام دهیم . انتظارات پیامد، زیر بنای درماندگی آموخته شده است. وقتی افراد به کار می پردازند، معمولا پیامدهایی در گروهستند. افراد هنگام انجام دادن این گونه کارها، درباره این که پیامد در گرو، چقدر قابل کنترل یا غیر قابل کنترل است، پیش بینی ذهنی می کنند. در مورد پیامدهای قابل کنترل، بین رفتار (کاری که فرد انجام می دهد) و پیامدها (اتفاقی که برای آن فرد پیش می آید) رابطه ی یک به یک وجود دارد. در مورد پیامدهای غیر قابل کنترل، بین رفتار و پیامدها، رابطه ی تصادفی وجود دارد (مثل، « من نمی دانم رفتارم بر آن چه برایم اتفاق می افتد، چه تاثیری دارد.»). وقتی افراد انتظار دارند که پیامدهای خوشایند (مثل دوست شدن، گرفتن کار) یا پیامدهای ناخوشایند (مثل پیشگیری از بیماری، اخراج شدن از کار) از رفتار آن ها مستقل باشند، در مورد دست یافتن به این پیامدها یا جلوگیری کردن از آن ها، دچار «درماندگی آموخته شده» می شوند (ریو[۷۹]، ۲۰۰۵، ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱). درماندگی آموخته شده فقط در مواقعی پیش نمی آیند که رویدادهای ناگوار و بد خارج از کنترل و اراده ی فرد روی می دهند بلکه در مواردی نیز پیش می آیند که رویدادهای مثبت و خوب، خارج از کنترل فرد روی می دهند (سلیگمن، ۱۹۹۶، ترجمه ی داور پناه، ۱۳۹۱). بنابراین درماندگی آموخته شده نوعی حالت روان شناختی است که وقتی فردی انتظار دارد پیامدهای زندگی غیر قابل کنترل باشند، ایجاد می شود (میکولینسر، ۱۹۹۴؛ سلیگمن، ۱۹۷۵ ؛ به نقل از ریو، ۲۰۰۵، ترجمه ی سید محمدی، ۱۳۹۱).
توضیح سلیگمن از پدیده ی «درماندگی آموخته شده» این است که حیوان یا انسان می آموزد که رویدادها از کنترل وی خارج است. سپس این باور که رویدادها از واکنش ارگانیسم مستقل است، پیامدهای عاطفی- شناختی و هیجانی بدین شرح را به همراه خواهد داشت: ۱- رویدادهای غیر قابل کنترل، انگیزه، ارگانیسم را برای بروز پاسخ هایی که ممکن است موقعیت را تحت کنترل در آورد، تضعیف می کند. ۲- موجود زنده، به دلیل غیر قابل کنترل بودن رویدادهای قبلی به سختی یاد می گیرد که واکنش او می تواند بر رویدادهای دیگر تاثیر داشته باشد. ۳- تکرار تجاربی از نوع رویدادهای غیر قابل کنترل، سرانجام به حالتی عاطفی منجر می شود که شبیه افسردگی در انسان است (پروین و جان، ۲۰۰۱، ترجمه ی جوادی و کدیور، ۱۳۹۲).
نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی
تدوین اولیه «درماندگی آموخته شده»، نمی توانست نتایج مختلف عدم قابلیت کنترل را در مورد انسان توجیه کند.این موضوع به تدوین مجدد الگوی درماندگی آموخته شده انجامید. به استناد الگوی جدید، وقتی انسان ها خود را درمانده ببینند، خواهند پرسید که چرا درمانده شده اند و این چراها را در قالب اسنادهای علَی (سبک تبیینی) توضیح می دهند (پروین و جان، ۲۰۰۱، ترجمه ی جوادی و کدیور، ۱۳۹۲).
هر یک از ما، در نسبت داده به امور به علل مختلف دارای عادت های خاصی هستیم. مجموع این خصلت ها «سبک تبیین» ما را به وجود می آورد. افراد در تبیین این که چرا هر رویداد خوب یا بد، برای او اتفاق می افتد، از سه بعد استفاده می کند: تداوم[۸۰]، فراگیر بودن[۸۱] و شخصی سازی[۸۲].
تداوم: «گاهی» در برابر «همیشه»: افرادی که به آسانی مایوس می شوند معتقدند علل رویدادهای ناگوار پایدار است و همیشه حضور دارد. کسانی که در برابر درماندگی مقاومت می کنند، معتقدند که علل رویدادهای ناگوار، حضوری گذرا دارند.
فراگیری «خاص» در برابر «عام»: تداوم به بعد زمان و فراگیری به بعد مکان مربوط است. کسانی که برا ی شکست های خود تبیینی عام دارند، با ناکامی در یک زمینه، از همه چیز دست می کشند. کسانی که تبیینی خاص برای آن دارند، شاید در بخشی از زندگی خود درمانده شوند، ولی در بخش های دیگر آن مصممانه پیش می روند.
شخصی سازی: « درونی»[۸۳] در برابر « بیرونی[۸۴]»: وقتی حوادث ناگوار رخ می دهند، ما می توانیم خود را ملاقات کنیم (درونی سازی) یا آن که دیگران یا شرایط را مقصر بدانیم (بیرونی سازی). کسانی که به هنگام شکست، خود را سرزنش می کنند، عزت نفس پایینی پیدا می کنند. (سلیگمن، ۲۰۰۶، ترجمه ی داور پناه و محمدی، ۱۳۹۱).
۲-۳) پایه های عصبی- زیستی خوش بینی
در مورد عصب زیست شناختی خوش بینی پژوهش اندکی انجام شده است. با این حال یافته های عصب زیست شناختی در سه زمینه قابل توجه اند: ۱- بد بینی، افسردگی و اضطراب؛ ۲- رفتار خوش بینانه ی هدفمند و برانگیزنده[۸۵]؛ و ۳- رفتار عاطفی خوش بینانه.
۲-۳-۱) عصب زیست شناسی بد بینی
بدبینی مشخصه ی کلیدی افسردگی و اضطراب است، بنابراین عصب زیست شناختی این اختلالات نقطه ی شروع فهم هم بسته های زیشت شناختی خوش بینی و امید را فراهم می سازد. افسردگی و اضطراب با عملکرد نابهنجاردر دستگاه لیمبیک (به ویژه آمیگدالا) و دستگاه پارالیمبیک و قشر پیش پیشانی جانبی ارتباط دارد. افسردگی با کمبود برخی انتقال دهنده های عصبی (به ویژه سروتونین و نورآدرنالین) یا کاهش درکار آمدی دستگاه هایی در مغز که در جلوگیری و یا ایجاد افسردگی دخیل اند، ارتباط دارد. اضطراب با پیوند نابهنجار گابا آمینو بیو تریک اسید (GABA) ارتباط دارد (همان منبع). وقتی که انگیختگی به سطح معینی برسد گابا معمولا با صورت خودکار رها می شود سپس گیرنده های گابا به نورون های تهییج شده می چسبند و تجربه ی اضطراب را ایجاد می کند ( لیدل[۸۶]، ۲۰۰۱،به نقل از کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشاشریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).
۲-۳-۲) عصب زیست شناختی رفتار هدفمند خوش بینانه
جفری گری[۸۷] پیشنهاد کرده است که مقدار زیادی از رفتار هدفمند را دو مرکز کنترل متعارض در دستگاه عصبی مرکزی اداره می کند (گری و پیکرینگ[۸۸]، ۱۹۹۹). این ها سامانه ی فعال سازی رفتاری[۸۹](BAS) و سامانه ی بازداری رفتاری[۹۰] (BIS) هستند. BAS به عنوان سامانه ای است که به ویژه به پاداش و تقویت ها و BIS به عنوان سامانه ای که به ویژه به تنبیه پاسخ می دهد مفهوم سازی شده اند. BAS که به احتمال برای رفتار خوش بینانه اهمیت خاصی دارد توسط گذرگاه های دوپامینی مزولیمبیکی و مزو کورتیکی پشت بندی می شوند.
دیپو[۹۱] (۱۹۹۶، به نقل از کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشاشریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵) نشان داده است که سامانه آسان سازی رفتاری[۹۲] (BFS) که با نشانه های پاداش فعال می شود، مقدار زیادی از داده های مربوط به جست و جوی مشوق را در مورد انسان و حیوان تبیین می کند. BFS رفتار و فعالیت های برانگیزنده یا هدفمند مرتبط با تامین غذا، شریک جنسی و مکان آشیانه سازی، و جست وجوی سایر هدف ها و پاداش های مهم را کنترل می کند. در مدل صفات شخصیتی، BFS تقریبا با برون گرایی آیزنک یا عاطفی بودن مثبت (واتسون و تلگن، ۱۹۸۵) منطبق است. BFS احتمال دارد با خوش بینی مرتبط باشد (کار، ۲۰۰۴، ترجمه ی پاشاشریفی و نجفی زند، ۱۳۸۵).
۲-۴) تاریخچه شخصیت
۲-۴-۱) اهمیت موضوع شخصیت
درک مسأله ی «شخصیت» هدف نهایی و پیچیده ترین دستاورد روان شناسی است. شخصیت به یک معنا تمام روان شناسی را در برمی گیرد. هیچ آزمایشی در روان شناسی وجود ندارد که در شناساندن شخصیت سهیم نباشد. تذکر این نکته به هیچ وجه به معنای جزئی پنداشتن زمینه های دیگر روان شناسی، و بنا کردن شخصیت به منزله ی رشته ی رهنمود دهنده نیست، بلکه در حکم برجسته ساختن این نکته است که هر کس به بررسی شخصیت می پردازد نباید از قلمروهای دیگر روان شناسی ناآگاه باشد (مای لی[۹۳]، ۲۰۰۸؛ ترجمه ی منصور، ۱۳۸۷).
شخصیت، محور اساسی بحث در زمینه هایی مانند یادگیری، انگیزه، ادراک، عواطف و احساسات و هوش، و مواردی از این قبیل است. به عبارتی موارد فوق الذکر اجزای تشکیل دهنده ی شخصیت به حساب می آیند. بنابراین، حتی مطالعه ی بیماری های روانی و به خصوص بیماری های روان کنشی[۹۴]– را که بنا به دیدگاه روان شناسان، شامل اکثر پسیکوزها مانند اسکیزوفرنیا، پسیکوزهای عاطفی، تمام نوروزها و تمام اختلالات شخصیتی و منشی، رفتارهای ضد اجتماعی، اعتیادها و انحرافات می شود- را می توان جز امراض شخصیت دانست. به عبارت دیگر، شخصیت همانند ظرفی است که تمام پدیده ها و فرایندهای روان شناختی در آن قرار دارد (شاملو، ۱۳۹۰)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
۲-۴-۲) تعریف شخصیت
صاحب نظران حوزه ی شخصیت وروان شناسی از کلمه ی شخصیت تعاریف گوناگونی ارائه کرده اند. از نظر ریشه ای، گفته شده است که کلمه ی شخصیت برای معادل کلمه ی personality یا personalitie فرانسه است در حقیقت از ریشه ی لاتین persona گرفته شده که به معنی نقاب یا ماسکی بود که در یونان و روم قدیم بازیگرات تئاتر بر چهره می گذاشتند. این تعبیر تلویحا اشاره به این مطلب دارد که شخصیت هر کسی ماسکی است که بر چهره می زند تا وجه تمایز او از دیگران باشد (کریمی، ۱۳۸۵). بنابراین مفهوم اصلی و اولیه ی شخصیت، تصویری ظاهری و اجتماعی است که براساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند قرار دارد. در زمان ما و دیدگاه عامه، هم چنان این مفهوم از شخصیت به جای مفهوم کلی آن به کار برده می شود. از این لحاظ، شخصیت معادل با شهرت، حیثیت اجتماعی، خصوصیات پسندیده ی جسمی و روانی، سنگینی و متانت، خوش رویی و بسیاری صفات مطلوب اجتماعی دیگر به کار می رود، چنان که می گوییم: «او آدم با شخصیتی است» (شاملو، ۱۳۹۰).البته این برداشت سطحی از شخصیت تعریف معقولی نیست، وقتی روان شناسان اصطلاح شخصیت را به کار می برند، منظورشان چیزی بیش از نقشی است که بازی می کنند.
به دلیل این که نظریه پردازان شخصیت از تجارب سبک زندگی و محل زندگی متفاوتی داشته اند، لذا دیدگاه متفاوتی از شخصیت دارند. به همین دلیل بین آن ها وحدت نظر وجود ندارد (شیر افکن، ۱۳۹۱) و هر نظریه پرداز تعریف خاص خود را از شخصیت دارد. در زمینه ی متعدد بودن تعریف شخصیت، ربر[۹۵] معتقد است که به جای تکرار بیهوده ی گفته های بعضی از صاحب نظران در زمینه ی متعدد بون شخصیت، بهتر است آن را برحسب دیدگاه های نظریه های مختلف شخصیت مشخص کنیم (کریمی، ۱۳۸۵). این رویکرد از همه بهتر است، زیرا معنی این اصطلاح از دید هر صاحب نظری از سوگیری های نظری و از ابزارهای تجربی که در ارزشیابی و آزمودن نظریه ی او به کار می رود، رنگ می گیرد (کریمی، ۱۳۸۵). بنابراین برای درک بهتر مفهوم شخصیت چند جهت گیری عمده را عرضه می شود.

 

 



نظریه های روان پویایی یایی و روان تحلیل گری[۹۶]

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:44:00 ق.ظ ]