مجموعه آثار شلایرماخر که بعد از وفاتش به زبان آلمانی انتشار یافت، سی جلد است. در واقع آراء و اندیشه های او را می توان در دو اثر برتر وی مشاهده کرد:
۱-مذهب (سخنرانی هایی خطاب به منکران اندیشمند) : او در این سخنرانی ها سعی دارد تا از مذهب در برابر شک گرایی دفاع کند. شلایرماخر در این کتاب می کوشد، تا جایی را برای دین در میان روشنفکران فرهیخته آلمان که بیشتر آنان از ایمان رسمی روی گردانده بودند، پیدا کند. او به نقش عاطفه در دین تأکید می کرد و امیدوار بود به علاقه رایج در نهضت رمانتیک متوسّل شود. در قسمتی از کتاب می گوید:«… شما به شنیدن سخنان کشیشان ، کمتر از سخنان دیگران میل دارید… من همه اینها را می دانم… اگر به نظام های الهیّاتی بنگریم ، آیا آنها جز صنایع دست ساخته هستند…». این کتاب در واقع آغاز الهیّات لیبرال است.( وورست ،۱۳۸۴ : ۸- ۱۰۷)
۲٫ ایمان مسیحی : از آخرین آثار وی ، کتاب «ایمان مسیحی» است که به عنوان برداشت جدید شلایرماخر از مسیحیت محسوب می شود. در این کتاب شلایرماخر رویکرد خود را در قالب اصلاحات الهیّات بیان و برخلاف کتاب قبلی، اظهار نظرهای تندی را برای اصلاحات مطرح کرد.
۲-۱-۳٫ آراء و اندیشه های شلایرماخر
شلایرماخر را بزرگترین متألّه پروتستان، از زمان کالون تا کارل بارت (۱۹۶۸- ۱۸۸۶ م) دانسته اند. او بنیان گذار الهیّات لیبرال و پدیدآورنده «انقلاب کپرنیکی در الهیّات» است. وی به عنوان یک متکلم برجسته مسیحی دگرگونی بسیاری در الهیات پدید اورد. نقادی های وی بر باورها و اندیشه هایی که کلیسا ترویج می کرد و مراسم مذهبی که ارباب کلیسا خواستار بودند، راه تازه ای برای تدوین کلام پروتستان ها گشود و دستاوردها و نوآوری های او در الهیّات یک قرن بر الهیات پروتستان حکومت داشت. آثار او درباره ایمان و مسیحیت حتی بر دانشمندان کنونی نیز هنوز تاثیر گذار است. لیبرال بودن او برای آنها که آثارش را به صورت سطحی بررسی کرده اند بهانه ای فراهم کرد تا به او بد و بیراه نثار کنند.
شلایرماخر از نقد باورهای سنتی و نادرست مسیحیت نیز ابایی نداشت، برای نمونه او با مفاد حکم به «وجود خداوند در مسیح» و «همانندی جسمانی مسیح با انسان» مخالفتی نداشت ، اما روش بیان سنّتی این مباحث را نمی پسندید، زیرا در نظر او امکان ندارد یک نفر دارای دو طبیعت کاملاً متفاوت باشد.( سایکس، ۱۹۸۱: ۹۱)
شلایرماخر در سده بیستم، مایه نفرت جنبش ارتدکس نوین- که کارل بارت و امیل برونر (۱۹۶۶- ۱۸۸۹ م) رهبری آن را عهده دار بودند – شد. این گروه بن بستی را که در الهیات پروتستان لیبرال ، در سالهای پیش از جنگ جهانی اول پدید امده بود به شلایرماخر نسبت می دادند که از نظر آنها یک صد سال سنگ بنای آن را کج نهاده بود. اما بهرحال کارل بارت به درستی ، او را پایه گذار الهیات لیبرال نامیده است. (استیور ، ۱۳۸۴ : ۹۰)
شلایراخر در زمانی می زیست که بازار تردیدهای دینی داغ بود و از حجّیت دین، کلیسا و کتاب مقدس اثری باقی نمانده بود. دغدغه های خانواده او به ویژه پدرش چندان بی دلیل نبود. روح او پس از اندیشیدن درباره مسیحیت دچار تردیدهایی فراوان شد. سیلاب تردید، کوتاه زمانی او را از جا کند و به دوردستها کشاند. شلایرماخر در این تجربه، طعم تلخ ناکامی را چشید. او توانسته بود به فلسفه ثابتی دست پیدا کند. در اینجا بود که با پدرش به نامه نگاری پرداخت؛ نامه هایی که به قول خود با دست و دلی لزران و با دیدگانی گریان نوشته می شدند، اما آموزش های ابتدایی اش در مدرسه شبانه روزی را هرگز از یاد نبرد.(وورست ، ۱۳۸۴ : ۱۰۵)
در بحث شناخت خدا، شلایرماخر میان روش مصلحان کلیسا و فلسفه پیوند برقرار می کند. مصلحان کلیسا تعالیم خود را براساس کلام مکشوف شده خدا در کتاب مقدس قرار می دادند و فلاسفه در پی ان بودند که با نتیجه گیری های منطقی دوباره ماهیت جهان را به الهیات طبیعی برسانند. شلایرماخر کوشش کرد نکات خوب هر دوئ را برگزینند و فصل مشترک آنها را بیابد. نتیجه تلاش های وی گاهی الهیاتی ثبوتی خوانده می شود.(بروان ، ۱۳۷۵ : ۹- ۱۰۸)
مسیح شناسی شلایرماخر نیز با دیگران تفاوت داشت؛ در نگاه او الوهیت و خدا شدن عیسی (ع) برای کفاره (گناه آدم) و باکره زادگی آن پیامبر به هیچ روی در خور پذیرش نیست. به اعتقاد شلایرماخر انسان می تواند مسیح را نجات بخش بداند و به او ایمان آورد، بدون آنکه تولد غیرطبیعی او را باور داشته باشد. در باور او مفهوم منحصر به فرد بودن مسیح آن طور نیست که در اعتقاد نامه های کلیسای اولیه و تحت تاثیر مابعدالطبیعی یونانی آمده است.(همان:۱۱۱)
نگاه شلایرماخر به کتاب مقدس نیز متفاوت بود، او در برابر مصلحان کلیسا که تعالیم خویش را براساس کلام مکشوف خدا در کتاب مقدس قرار می دادند، کتاب مقدس را به عنوان شرح ملاحظات خدا در تاریخ بشر و مجموعه ای فرموده های الهی باور نداشت . به اعتقاد او کتاب مقدس ثبت تجربیات دینی بود و چنین تجربه ای آن صلاحیت را داشت که به تمام معماها جز آنچه درک آن برای بشر ناممکن است پاسخ دهد. بر اساس این اعتقاد، شلایرماخرکتاب مقدس را در تمام جزئیاتش جدی نمی گرفت و آیاتی را که حکایت الوهیت مسیح (ع) و خدا شدن آن حضرت برای گناه آدم و باکره زادگی مسیح داشت، نادرست می خواند.(استیور ، ۱۳۸۴ : ۹۵)
۲-۲ هرمنوتیک
۲-۲-۱ تعریف لغوی هرمنوتیک
اصطلاح هرمنوتیک (Hermeneutics) از فعل یونانی (Hermeneuein) (تفسیر کردن) مشتق شده و از نظر ریشه شناختی با کلمه ی هرمس (Hermes) خدای یونانی و پیام آور خدایان پیوند دارد. این پیوند انعکاسی از ساختار سه مرحله ای عمل تفسیر است که عبارتند از پیام (متن) ، تفسیر مفسر (هرمس) و مخاطبان . کاربرد وصفی این واژه به صورت (hermeneutic) و (hermeneutical) است؛ مانند تئوری هرمنوتیکی (Hermeneuti theory) .
و باید با دقت به شناخت ماهیت آن پرداخت. امروزه این اصطلاح، به رشته ای عقلی اطلاق می شود که به ماهیت و پیش فرض های تفسیر ارتباط دارد.( احمدی ، ۱۳۷۷ : ۵۶ )
۲-۲-۲ مفهوم هرمنوتیک
«هرمنوتیک واژه ای است که از غرب رواج یافته و به ایران منتقل شده و از واژه «هرمن» اخذ شده است ، هرمن در اساطیر یونانی واسطه ای بین خدایان و آدمیان بود که سخن خدایان را برای آدمیان تفسیر می کرد. از این رو، در زبان یونانی (Hermenneuein) به معنای «تفسیر کردن» و «هرمنوتیک» به معنای «تفسیری» یا «وابسته به تفسیر» به کار می رفت. دانش «هرمنوتیک» از نوزادان بعد از دوران نوزایی (رنسانس) در غرب است و تولد آن به قرن هجدهم میلادی باز می گردد. در این دوران، در آثار اندیشمندانی چون دان هایر، یوهانس رامباخ (۱۶۹۳- ۷۳۵ م) و یوهان مارتین کلادنیوس (۱۷۱۰- ۱۷۵۹ م) «هرمنوتیک» به عنوان «دانش تفسیر» مطرح شد.» (هادوی تهرانی ، ۱۳۷۷ : ۱۲۲ – ۱۲۰)
«اما پدر این دانش شلایرماخر محسوب می شود که این نوزاد را به بلوغ رساند و این نهال را به درخت تنومند تبدیل نمود. وی تحت تأثیر نگرش کانتی در جستجوی قواعدی عمومی برای تفسیر متن بود «هرمنوتیک متن» را بنیان نهاد.» (همان :۹- ۱۲۸)
۲-۲-۳ طبقه بندی هرمنوتیک
دانش هرمنوتیک از دو دیدگاه قابل طبقه بندی است:
۲-۲-۳-۱ هرمنوتیک از دیدگاه کاربرد آن
در این نوع از تقسیم بندی که اساساً بر پایه ماهیت و کارکرد علم هرمنوتیک انجام شده است، سه نوع هرمنوتیک از هم تمییز داده شده اند: هرمنوتیک روشی، هرمنوتیک فلسفی و هرمنوتیک انتقادی .(منوچهری ، ۱۳۸۱ : ۱۰)
از این زاویه هرمنوتیک را به «هرمنوتیک متن» ، «هرمنوتیک فلسفی» و «هرمنوتیک انتقادی» تقسیم می کنند.
«هرمنوتیک متن» هرمنوتیک شلایرماخر است که به «تفسیر متن» می پردازد و کارکرد «هرمنوتیک » را در حوزه متن می بیند. «هرمنوتیک فلسفی» هرمنوتیک هایدگر(۱۹۷۶- ۱۸۹۹ م ) است که «هرمنوتیک» را در ساحت وجودشناسی به کار می گیرد و از آن برای تفسیر هستی بهره می برد. (همان: ۳- ۱۷۱) . و «هرمنوتیک انتقادی» از هرمنوتیک هابرماس(۱۹۲۹ م) است و او امروزه نماینده اصلی آن به حساب می آید. هرمنوتیک انتقادی نه صرفاً به معرفت شناسی و روش شناسی می پردازد و نه به هستی شناسی و پدیدار شناسی، بلکه بیشتر به آزادی و رهایی انسان های تحت سلطه می اندیشد و بر گفتگوی میان افراد و ایجاد ارتباط و تفاهم در جامعه تأکید می ورزد.(براون ، ۱۳۷۵ : ۱۱۵ )
امّا در این طبقه بندی باید از اقسام دیگری از هرمنوتیک نیز نام برد، مانند «هرمنوتیک روش شناسانه» که «هرمنوتیک شلایرماخر و دیلتای (۱۹۱۲- ۱۸۳۳ م ) از این طبقه است و کاربردی روش شناسانه دارد. مراد از هرمنوتیک روشی، همچنان که از عنوان آن نیز پیدا است، این است که هرمنوتیک به عنوان روشی برای رسیدن به موضوع علوم انسانی و فهم معنا به کار می رود. وبر، بتی و هِرش نیز از جمله نظریه پردازان برجسته ای هستند – که به رغم تفاوت های فکری شان با یکدیگر- که در باب این نوع هرمنوتیک نظریه پردازی کرده اند.» (منوچهری ،۱۳۸۱ : ۵۰-۴۵ )
« هرمنوتیک گادامر» نیز آمیزه ای از روش شناسی و وجود شناسی است و در واقع تلاشی برای به ثمر رساندن هرمنوتیک روش شناسانه دیلتای و هرمنوتیک فلسفی هایدگر محسوب می شود. از یک سو، روبه «حقیقت» دارد و هرمنوتیک هایدگر را دنبال می کند و از سوی دیگر به «روش» می پردازد و کار دیلتای را تکمیل می نماید».(همان: ۳- ۲۰۱)
«هرمنوتیک فلسفی به دنبال چیستی خودِ فهم و تأویل «دازاین » است. در این نوع هرمنوتیک به جای طرح این پرسش که «چگونه می شناسیم؟» ، پرسش اصلی این است که «چگونه فهم ممکن می شود؟» و یا اینکه «وجه وجودی آن موجودی که فقط به واسطه فهم وجود دارد، چیست؟ » در اساس، هرمنوتیک فلسفی فرض بنیادین هرمنوتیک روشی را مبنی بر اینکه هرمنوتیک نوعی روش برای رسیدن به فهم است زیر سؤال برده و نفی کرده است و خود به دنبال توضیح پدیدار شناختی وجود داشتن خودِ انسان و نمایان ساختن زمینه هستی شناختی خود فهم است». (کوزنزهوی، ۱۳۷۱: ۶ – ۱۲۵)
هایدگر و گادامر چهره های مشهور هرمنوتیک فلسفی هستند که گذار هرمنوتیک از معرفت شناسی و روش شناسی به هستی شناسی و پدیدار شناسی فهم را به انجام رساندند. «این نوع هرمنوتیک وجه ممیزه انسان از سایر بودنی ها (موجودات) را امکان فهم معنای «بودن» تلقی می کند و به همین سبب انسان را موجودی هرمنوتیکی می خواند. و از آنجا که بودن انسان در جهان و امکان فهم معنای بودن دارای خصلت لاینفک زبانی است، لذا زبان در قلب هرمنوتیک فلسفی جای دارد. تعبیر معروف هایدگر مبنی براینکه «زبان خانه بودن است» دال بر همین موضوع است». (همان : ۱۲۷)
سومین نوع هرمنوتیک، هرمنوتیک انتقادی است که هابرماس نماینده اصلی آن به حساب می آید. «هرمنوتیک انتقادی نه صرفاً به معرفت شناسی و روش شناسی می پردازد و نه به هستی شناسی و پدیدار شناسی، بلکه بیشتر به آزادی و رهایی انسان های تحت سلطه می اندیشد و بر گفت و گوی میان افراد و ایجاد ارتباط و تفاهم در جامعه تأکید می ورزد. فرض هرمنوتیک انتقادی این است که می توان گفت که ارتباط انسان ها باعث تداوم زندگی اجتماعی توأم با تفاهم می شود، ولی این توان معمولاً با عواملی (نظیر قدرت و ثروت) مخدوش و سرکوب می شود و همین امر مانع برقراری ارتباط و تفاهم در جامعه می گردد. مخدوش شدن ارتباط و فقدان کنش تفاهمی در جامعه به نوبه خود منجر به سلب آزادی انسان ها می شود. اینجاست که از هرمنوتیک انتقادی به مثابه روشی برای رهایی افراد و ایجاد تفاهم میان آنها استفاده می شود ، یعنی اینکه افراد می توانند از طریق معانی مشترک با یکدیگروارد گفت و گو شده و با فهم منظور یکدیگر به تفاهم برسند و تفاهم هم معطوف به رهایی بوده و در صورتی میسر می شود که عوامل سرگوبگر و مخدوش کننده ارتباط انسان ها از میان برداشته شود».( منوچهری ،۱۳۸۱: ۴۴-۴۰)
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
از مقایسه میان این سه نوع هرمنوتیک می توان به شباهت و نزدیکی بیشتر میان هرمنوتیک روشی و هرمنوتیک انتقادی پی برد.
بدین معنی که در هر دوی اینها هرمنوتیک به مثابه یک روش در نظر گرفته شده است که در یکی ، جهت ِ رسیدن به شناخت و فهم، و در دیگری جهتِ نیل به آزادی و رهایی استفاده می شود.
یعنی هرمنوتیک انتقادی، روشی را در اختیار معارف انسانی قرار می دهد که جهت گیری آن سمت و سوی کنترل، بهره کشی و استیلاگری نداشته باشد.(همان:۵۱)
۲-۲-۳-۲ هرمنوتیک از دیدگاه دوره تاریخی
«این طبقه بندی متعلق به ریچارد پالمر است که ضمن تعریف علم هرمنوتیک به مثابه علم تأویل یا اصول تفسیر، شش گونه هرمنوتیک را از هم تفکیک نموده و به ترتیب تاریخ پیدایش به شکل زیر مشخص و مطرح ساخته است: نظریه تفسیر کتاب مقدس ، روش شناسی عام لغوی، علم هر گونه فهم زبانی، مبنای روش شناختی علوم انسانی، هستی شناسی و پدیدار شناسی فهم، نظام های تأویل اسطوره زدایی و راز زدایی. هر چند مبنای این تقسیم بندی تاریخی است، ولی چیزی بیش از جنبه تاریخی در آن نهفته است. زیرا هریک از این گونه ها ، رویکرد مهمی را به مسائل تأویل و تفسیر مطرح می کند و برجنبه خاصّی از آن تأکید ورزیده است این جنبه خاص و مورد تأکید در عناوین هر کدام از آنها نیز مشهود و بیانگر ماهیت و کارکردشان است».(پالمر،۱۳۷۷ : ۴۵- ۴۱)
«پاره ای از این گونه ها خود قابل تقسیم به گونه های متعدد دیگری است که در اینجا به لحاظ رعایت اختصار و از باب مثال تنها به ذکر عناوین یک گونه بسنده می شود: نظریه تفسیر کتاب مقدس خود به هفت گونۀ: ماقبل مسیحی، مسیحی ابتدایی، آبایی، قرون وسطایی، دین پیرایی، مدرن و معاصر تقسیم شده است».(همان: ۴۴)
تأویل مترادف با واژه هرمنوتیک است و «هرمنوتیکـ» به لحاظ تاریخی به سه دوره «کلاسیک»،«مدرن یا فلسفی» و «پسامدرن» تقسیم می شود.
۲-۲-۳-۲-۱ هرمنوتیک کلاسیک
«همزمان با عبور از سده های میانه میلادی از میان رفتن سیطرهٔ مسیحیت کاتولیک، کتاب مقدس از زیر سایهٔ کلیسا خارج شد و به میان مردم آمد. در این زمان که مردم برای خواندن و فهم کتاب مقدس به آزادی رسیده بودند، نیاز به قواعدی بود تا از هرج و مرج در تفسیر پیشگیری کند و به خوانندگان، برای فهم درست و درک معنای اصلی متون راهکاری نشان دهد. شلایرماخر و ویلهلم دیلتای دو تن از دانشمندان این دوره بودند که اصول اولیهٔ دانش تأویلشناسی را در سده نوزدهم بنیان گذاردند. این دو معتقد بودند که یک معنای غایی و یک فهم نهایی از اثر وجود دارد؛ وظیفهٔ مفسر است که با شناخت اثر، بررسی نشانههای درون متنی و اصلاح روش تفسیر تلاش کند تا بدان «معنای نهایی» دست یابد. دیلتای همچنین معتقد بود که برای فهم بهتر متن، باید به نیت مؤ تلف پی برد و دانست که او متن مورد نظر خود را به چه منظور و با چه هدفی آفریدهاست» . ( احمدی ، ۱۳۷۲: ۵۳۵ )
۲-۲-۳-۲-۲ هرمنوتیک مدرن یا فلسفی
«هرمنوتیک مدرن رویکرد ویژهای است درمسأله «فهم وتفسیر»که با رویکردهای هرمنوتیک کلاسیک و هرمنوتیک پسامدرن (رمانتیک) ، تفاوت اساسی و بنیادین دارد، بر اساس این دو سبک، هرمنوتیک روشی است که بهدنبال کشف قواعد و اصول تفسیر و فهم متون میباشد، که منطق گفتمان است. اما هرمنوتیک فلسفی بر آنست که، هرمنوتیک یک امر«روش» مداری و یا «معرفت شناسی» نیست؛ بلکه فهم و دانستن را با دیدگاه فلسفی بررسی میکند».( همان : ۵۳۶)
هرمنوتیک فلسفی توسط فیلسوف آلمانی مارتینهایدگر (۱۸۸۹- ۱۹۷۶) در قرن بیستم با تفاوتهای اساسی با دو هرمنوتیک دیگر، در جوامع علمی رواج یافت، او با اندیشه فلیسوفانه و دید تفسیری خود هرمنوتیک را در ابتدای قرن بیستم میلادی انتشار داد و پس از آن ، هرمنوتیک نه فقط در شاخههای علوم انسانی و فلسفه، که در حوزههای وجودشناسی، اعتقاد، اخلاق، و…گسترش پیدا کرد. او این تجربه هرمنوتیکی خویش را، فلسفی اعلام کرد.شاگرد او هانسگئورگگادامر (۲۰۰۲-۱۹۰۰م ) کار فلسفی او را بسط و گسترش داد، از مهمترین آموزههای هرمنوتیک فلسفی که زمینههای اصلی چالش و حساسیت در تفکر دینی و در سطح کل در امر فهم بودهاند، به شرح زیر مرور میشوند: (پالمر،۱۳۷۷ : ۹- ۴۷)
۱٫ فهم متن،محصول ترکیب وامتزاج افق معناییمفسر با افق معناییمتن است.
۲٫ درک عینی متن، یعنی فهم مطابق با واقع، امکان پذیر نیست.
۳٫ فهم متن، عمل بی پایان است، امکان قرائتهای مختلف از متن بدون هیچ محدودیتی وجود دارد.
۴٫هیچ گونه فهم غیرسیالی وجود ندارد، همه فهمها سیال، گذرا و تاریخمند هستند، درک نهایی و غیر قابل تفسیری از متن نداریم.
۵٫ هدف ازتفسیرمتن؛درکمرادمؤلّفنیست،نویسنده یکیازخوانندگان متن است.
۶٫دخالت پیشدانستهها در عمل فهم.
۷٫ تفکیک افق معنایی مفسر از متن.
۸٫ تأکید بر نقش فاصله بیگانه ساز میان مفسر در متن.
۹٫تاریخمندی متن و فهم.
۱۰٫معیاری برای سنجش تفسیر معتبر از نامعتبر نداریم، زیرا که در اصل چیزی بنام تفسیر معتبر وجود ندارد.
۱۱٫هرمنوتیک فلسفی، یعنی نسبتگرایی تفسیری.
۱۲٫هرمنوتیک فلسفی، تقویت کننده پلورالیسم معرفتی.
۱۳٫شکاکیت در امر درک و فهم به صورت غیر مستقیم وجود دارد.
۱۴٫همه قرائتهای از متن حاصل میشوند، معتبرند.
۲-۲-۳-۲-۳ هرمنوتیک پسامدرن
«در هرمنوتیک پسامدرن باور به کلامِ نهایی و درستِ مطلق، خندهدار مینماید. آزادی اساس روایت است و توالی بیان تنها با گریز از قطعیت و ایقان شکل میگیرد و اساساً مفاهیم درست یا نادرست وجود ندارد. هرمنوتیک تا قبل از«هایدگر» روشی عام برای تفسیر بود چنانچه در هرمنوتیک کلاسیکِ (پیشازشلایرماخر) هدفِ اندیشمندان هرمنوتیک دستیابی به نظریه در باب «تفسیر متون» بود. در هرمنوتیکرمانتیک «شلایرماخر» و«دیلتای» نظریه هرمنوتیکی از شاخه خاص از معرفت، به ارائه نظریه عام در باب «روششناسی مطلق علوم انسانی» ارتقا یافت».( همان : ۵۱)
در راستای هرمنوتیکمدرن، نئوکلاسیک و فلسفی، رویکرد دیگری به مباحث هرمنوتیک با آرای میشل فوکو شروع گردیده که «هرمنوتیک پسامدرن» نامیده شده است. در هرمنوتیک پسامدرن، معنی الفاظ نهفته است و ظاهر نمیباشد، هر سازمان یا نهادی برخوردار از یک گفتمان خاص میباشد که در آن نهاد خاص، الفاظ یک معنای خاص میدهند.
«شلایرماخر و دیلتای چهره های شاخص هرمنوتیک «کلاسیک» هایدگر و گادامر برجستگان هرمنوتیک «مدرن» و افرادی چون «هِرش» از افراد مهم هرمنوتیک «پسامدرن» محسوب می شوند.
ویژگی «هرمنوتیک کلاسیک» مطلق گرایی است، و مشتمل بر دوره زمانی طولانی و در واقع در برگیرنده بخش اعظم تاریخ بشری بوده که در دوران کلاسیک یونان شکل گرفته و تا قرن نوزدهم میلادی و به طور مشخص تر تا زمان فریدریش شلایرماخر استمرار داشته است. این نوع هرمنوتیک را می توان هرمنوتیک سنتی نیز خواند که در مقابل آن هرمنوتیک مدرن قرار می گیرد. شلایرماخر در حدِ فاصل میان هرمنوتیک کلاسیک و هرمنوتیک مدرن جای گرفته و او را به دلیل تلاش برای ایجاد علم هرمنوتیک عام «پدر علم هرمنوتیک مدرن» لقب داده اند. شاخصه «هرمنوتیک مدرن» نسبی گرایی است.«هرمنوتیک پسامدرن» هرمنوتیک قرن بیستم است که با دیلتای که در مرز قرن بیستم قرار دارد، شروع شده و به دست هایدگر و گادامر بسط یافته است و از نقد «هرمنوتیک مدرن» نشأت می گیرد. گاه مانند «هِرش» به سوی هرمنوتیک کلاسیک تمایل دارد و «هرمنوتیک نئوکلاسیک» را سامان می دهد». (احمدی، ۱۳۷۷: ۱۵۸ )
۲-۲-۴ هرمنوتیک شلایر ماخر
هرمنوتیک از دیدگاه شلایرماخر، نظریه ای فلسفی و شناخت شناسی است که به طور عام، روش تفسیر متون را بیان می کند، این روش اختصاص به متون کهن ندارد و تفسیر کتاب مقدس را هم در بر می گیرد. وی با تبدیل فهم به کانون نظریۀ هرمنوتیک برای فهم کتاب مقدس، به آموزه های کلیسا اعتقادی نداشت و روش هرمنوتیکی خود را عام و کلی می دانست.
شلایرماخر در عصری زندگی می کرد که دو فلسفۀ رمانتیک وانتقادی کانت در آلمان رایج بود، از این رو هرمنوتیک او ممزوجی از این دو نگرش بود؛ زیرا به ویژگی های فردی و حالت های روانی و احساسات شخصی مؤلّف و نویسنده توجه خاصّی داشت و همچنین انتقادی بود. او در آرزوی وضع قواعد عام برای فهم بود، همان گونه که کانت قبل از هر گونه علم شناسی و دین پژوهشی به نوعی ذهن شناسی و قواعد کلی و عامِ شناخت شناسی پرداخت. وی با این دو نوع نگرش، دو تفسیر مختلف دستوری (Grammatical)و فنّی (Technical) یا روان شناسی (Psychological) را عرضه کرد و پایه های هرمنوتیک خود را به آن دو تفسیر استوار ساخت.
«تفسیر دستوری، متوجه مشخصات گفتار و انواع عبارت ها و صورت های زبانی و فرهنگی است که مؤلّف در آن زیسته و تفکّر او را مشروط و متعیّن ساخته است و تفسیر فنّی و یا روان شناختی، به فردیّتِ نهفته در پیام مؤلّف و ذهنیت خاص وی التفات دارد. به عبارت دیگر، هر بیانی اعم از گفتاری یا نوشتاری، باید جزئی از نظام زبانی باشد و فهمیدن آن بدون شناخت این نظام،میسّر نیست، امّا چنان بیانی، اثر انسانی نیز هست و باید آن را در متن زندگی کسی که آن را ادا کرده است فهمید؛ البتّه به اعتراف وی، قبل از تفسیر فنّی، باید شیوۀ ادراک نویسنده از موضوع و زبان و هر چیز دیگر را که بتوان دربارۀ اسلوب متمایز نگارش نویسنده یافت، آموخت». (فروند، ۱۳۷۲: ۴۵ــ۴۳)
حال، آیا این دو نوع تفسیر، قابل جمع اند؟ این دغدغۀ شلایرماخر است، او بر این باور بود که توجه به زبان مشترک و خصلت های عمومی زبان یا فرهنگ و فراموش کردن نویسنده و ویژگی ها و ابتکارات او، ما را از عنصر فهم دور می سازد، و به عبارت دیگر، فهمیدن یک جزء به معنی فراموش کردن زبان او است. وی به جهت اهمیّت و هدف واقعی هرمنوتیک مبنی بر کشف معنای متن مؤلّف، برای تفسیر روان شناختی اهمیّت بیشتری قائل بود.
در تفسیر دستوری، دو عنصر مهم وجود دارد: نخست، هر آنچه تأویل دقیق در یک سخن دانسته می شود، جز در گسترۀ زبان شناسی – که میان مؤلّف و مخاطبش مشترک است – دانستنی نیست. دوم اینکه، معنای هر واژه در قطعه ای از نسبتِ آن واژه با سایر واژگان آن قطعه، دانسته می شود. عنصر نخست، ارتباط مؤلّف و مخاطب را ممکن می کند و عنصر دوم، ارتباط درونی نظام زبان را روشن می سازد.
تفسیر فنّی مشتمل بر دو روش شهودی ( تفألی ) و قیاسی است. روش شهودی، مفسّر را هدایت می کند تا به جای مؤلّف قرار گیرد و به همین لحاظ تا حدودی، احوال مؤلّف به دست می آید. روش قیاسی مؤلّف را جزئی از نوع کلی به شمار می آورد، و سپس می کوشد تا پس از قیاس مؤلّف با مؤلّفان دیگری که جزء همان نوع کلی هستند، به مشخصات متمایز او پی برد. فردیّت هر کس، صرفاً می تواند از طریق مقایسه و کشف اختلاف ها درک شود.
شلایرماخر به عنصر نیّت مؤلّف به گونه ای که کلادنیوس طرح کرده بود، باور نداشت و می گفت مؤلّف از آنچه آفریده، بی خبر است و همواره از جوانب گوناگون آن اطلاعی ندارد. شناختِ تأویل کننده از مؤلّف، بارها بیش از شناختی است که مؤلّف از خویشتن دارد. وی عنصر تمام زندگی مؤلّف را با مفهوم نیّت مؤلّف، جیگزین کرد؛ زیرا اثر هنری، نشان از تمام زندگی مژلّف دارد، نه از نیّت او تنها در لحظۀخاص آفرینش. از اینجا تأثیر شلایرماخر بر فروید، و تبیین نظریۀ ضمیر ناخودآگاه استفاده می شود.(احمدی، ۱۳۷۲ : ۱۶۲)
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 12:48:00 ق.ظ ]