۲-والدین گرم و کنترل کننده: این والدین اجازه‌ی کسب تجربه و یادگیری را از کودک می‌گیرند. آنها با محبت افراطی موجب سلب آزادی لازم از کودکانشان می‌شوند. کودکان این والدین در مقایسه با کودکانی که والدین گرم و آزاد گذارنده دارند، خصومت و پرخاشگری بیشتری از خود نشان می‌دهند.
۳-والدین سرد و آزاد گذارنده: رفتارهای سرد و خصومت‌آمیز این والدین که به تنبیه استوار است به همراه سخت‌گیری و محدودیت شدیدی که نسبت به فرزندان خود اعمال می‌کنند، موجب احساس خصومت شدید در فرزندان آنها می‌شود. از سویی عدم اجازه به کودک در ظاهر ساختن این احساس خصومت، کودکان را عصبی بار می‌آورد. این کودکان معمولاً در روابط اجتماعی ناموفق هستند. گوشه‌گیری، خجالت و عدم اعتماد به نفس در این کودکان وجود دارد.
۴-والدین سرد و کنترل کننده: همراه شدن فقدان محبت با عامل عدم آزاد گذاشتن موجب بروز رفتار پرخاشگرانه به شدیدترین حالت در این کودکان می‌شود (به نقل از آذر پیکان، ۱۳۹۰).
۲-۱-۲-۲-۳- مدل ترکیبی
سبک‌های مطرح شده در مدل‌های، دارلینگ و اشتاین برگ (۱۹۹۳)، سبک‌های فرزندپروری مک کویی و مارتین (۱۹۸۳) و بامریند (۱۹۹۱) همپوشی زیادی دارند. به همین علت، ویژگی‌ها و مؤلفه‌های فرزندپروری مستبد، مقتدر، سهل‌گیر و بی‌تفاوت، بطور دقیق‌تر، و با توجه به دیدگاه این محققان، مورد بررسی قرار می‌گیرند.
شیوه مستبدانه و سلطه جو
شیوه فرزندپروری استبدادی با ویژگی‌های توقع بالا و پذیرش پایین مشخص شده است. والدینی که این شیوه را مورد نظر قرار داده‌اند ممکن است چنین نگرشی را داشته باشند که : “هر کاری که من گفتم باید انجام بدی". بیشتر نوجوانان، چنین شیوه‌ی برخوردی را نمی‌پسندند و علیه والدینی که از این شیوه استفاده می‌کنند، شورش می‌کنند. طبق نظر اشتاین برگ[۲۲۱] (۱۹۹۶) والدین مستبد تمایل به یک انضباط مطلق و تنبیه، بدون ارتباط متقابل دارند. به این معنا که آنها فرمان‌های بیشتری به کودکان خود می‌دهند و زمانی که خواسته‌ی آنها کاملاً انجام نمی‌شود، به سرعت کودکان خود را تنبیه می‌کنند. این والدین انتظار دارند که بدون هیچ توضیحی از دستورات آنها اطاعت شود. نوجوانان دارای چنین والدینی، رفتار خوبی دارند، اما ممکن است افسرده باشند. این نوجوانان تمایل دارند که عملکرد خوبی در مدرسه داشته باشند و در رفتارهای مشکل‌آفرین درگیر نمی‌شوند، اما مهارت‌های اجتماعی آنها ضعیف است و عزت نفس پایینی دارند (دارلینگ[۲۲۲]، ۱۹۹۹).
شیوه ی مقتدرانه
والدین مقتدر بین توقع و پذیرش توازن ایجاد کرده‌اند، آنها بیشترین کمک را ایجاد و شکل‌گیری هویت مثبت نوجوانان می‌کنند (اشتاین برگ، ۱۹۹۶). این والدین می‌دانند که حقوق والدین و کودکان دو جانبه است. همچنین آنها می‌دانند که خطوط ارتباطی بین والدین و کودکان باید روشن باشد تا ارتباط والد - فرزندی خوشایندی برقرار شود. این والدین اظهار کننده هستند، اما تحمیل کننده نیستند. روش‌های انضباطی آنها بیشتر حمایتی است تا تنبیهی (بامریند، ۱۹۹۱). در این خانواده‌ها نوجوان آزاد، و با احساس راحتی بیشتری با والدین خود صحبت می کنند، والدین عجله‌ای برای تنبیه رفتارمنفی خود ندارند و احتمال بیشتری دارد که رفتار مثبت را پاداش دهند (بامریند، ۱۹۹۰). این شیوه فرزندپروری درجات بالاتری از شایستگی، رشد اجتماعی، خود ادراکی و سلامت روانی را به دنبال دارد (بالانتاین[۲۲۳]، ۲۰۰۱). والدین مقتدر دارای روشی گرم، پذیرنده، فرزندمحور و همراه با کنترل متعادل‌اند که به فرزندان اجازه‌ی قبول مسئولیت متناسب با سن را می‌دهند و فضایی فراهم می‌کنند که، فرزند بتواند با بهره گرفتن از امکانات محیطی، به یک فرد مطمئن و مستقل تبدیل شود. فرزندان والدین مقتدر می‌آموزند که تعارض وقتی به بهترین وجه رفع می‌شود که نقطه نظرهای طرف مقابل در یک مذاکره دوستانه به حساب آورده شود (زیگلمن، ۱۹۹۹).
پایان نامه - مقاله - پروژه
شیوه سهل‌گیرانه
والدین شیوه آسان‌گیر، نقطه مقابل والدین بی‌توجه هستند، زیرا آنها به صورتی افراطی نسبت به کودکان خود، پذیرش و پاسخدهی دارند اما توقعی از کودکان خود ندارند (اشتاین برگ، ۱۹۹۶). این والدین از جمله کسانی هستند که به کودکان خود اجازه می‌دهند که «با آنها بدرفتاری کنند». بسیاری از اوقات، نوجوانان این والدین، خواستار والدینی هستند که متوقع‎‎‌تر باشند. والدین آسان‌گیر، کنترلی بر روی فرزندان خود ندارند. نوجوانان این خانواده‌ها احتمال بیشتری دارد که در رفتارهای مشکل آفرین درگیر شوند، اما عزت نفس بالاتر و مهارت‌های اجتماعی بهتری دارند و درجات پایین‌تری از افسردگی را نشان می‌دهند (دارلینگ، ۱۹۹۹).
شیوه ی غفلت گرایانه و بی توجه
از این شیوه زمانی نام برده می‌شود که والدین نقش فعالی در زندگی کودک نداشته باشند و به نظر می‌رسد که نسبت به وقایعی که برای کودک رخ می‌دهد، بی‌تفاوت هستند. والدینی که این شیوه را دارند، پذیرش کمی نسبت به فرزندان خود دارند و همچنین انتظارات و توقعات آنان نیز از کودکان خود کم است (اشتاین برگ، ۱۹۹۶). این والدین رفتار کودک خود را کنترل و سرپرستی نمی‌کنند. کودکان والدین بی‌توجه در همه‌ی موارد زندگی ضعیف عمل می‌کنند (دارلینگ، ۱۹۹۹).
۲-۱-۳- برنامه فرزندپروری مثبت
آسیب‌هایی که کودکان دارای اختلال می‌بینند به همراه تأثیرش بر خانواده، نیاز به مداخله و درمان مؤثر را افزایش می‌دهند. از میان رویکردهای درمانی مختلف، به نحوی که آناستاپولوس[۲۲۴] و همکاران (۱۹۹۱) اظهار می‌کنند، مهم‌ترین روش درمانی برای کودکان در کنار دارودرمانی، آموزش مدیریت والدین[۲۲۵] (PMT) است (علیزاده، ۱۳۸۳). آموزش والدین از دو جهت بر سایر روش‌ها برتری دارد؛ اول آنکه برنامه اصلاح رفتار کودک در محیط طبیعی منزل و توسط والدین که بیشترین تماس را با او دارند، اجرا می‌گردد و دوم آنکه PMT جنبه‌های مختلفی از عملکرد والدینی و خانوادگی را تحت تأثیر قرار می‌دهد (ساندرز، ۲۰۰۳؛ ساندرز، ۲۰۰۲؛ دین و همکاران،۲۰۰۳؛ کریسانته[۲۲۶]، ۲۰۰۳؛ کرونیس[۲۲۷] و همکاران،۲۰۰۴؛ ساندرز، ۲۰۰۷). اساس PMT بر این دیدگاه استوار است که اختلالات رفتاری کودکان در نتیجه تعامل‌های غلط بین کودک و والدین به وجود آمده و تداوم می‌یابد (فتحی، ۱۳۷۴). بر این اساس PMT به والدین آموزش می‌دهد تا تعاملات مثبت خود را با کودکانشان افزایش و همزمان تعاملات استبدادی و متناقض را کاهش دهند (دین و همکاران، ۲۰۰۳).
یکی از انواع برنامه‌های PMT، “برنامه فرزندپروری مثبت” است که برنامه‌ای پنچ سطحی با جهت‌گیری پیشگیرانه و راهبرد حمایتی خانواده است (ساندرز، ۲۰۰۳). برنامه گروهی فرزندپروری مثبت یکی از پنج سطح مداخله خانوادگی است که برای کودکانی است که هم اکنون دچار و یا در معرض خطر پیدایش اختلالات رفتاری و عاطفی هستند. این برنامه ۸ جلسه‌ای در گروه‌های ۱۰ نفره از والدین است که یک فرایند آموزشی فعال مهارت‌ها را برای کمک به والدین در به دست آوردن دانش و مهارت دارد (دانشگاه کویینزلند[۲۲۸]، ۲۰۰۳؛ به نقل از جعفری و همکاران، ۱۳۸۹). برنامه از ۴ جلسه گروهی ۲ ساعته و ۳ یا ۴ جلسه تلفنی پیگیری ۱۵ تا ۳۰ دقیقه‌ای تشکیل می شود. جلسه‌ی آخر می تواند جلسی فردی یا گروهی باشد (ترنر و همکاران، ۲۰۰۲). اصولاً محتوای این برنامه بر گرفته از مدل یادگیری اجتماعی، رفتار درمانی خانواده و کودک، پژوهش‌های فرزندپروری، مدل پردازش اطلاعات اجتماعی، مطالعات بهبود ارتباط والدین، رویکرد بهبود ارتباط والدین، رویکرد سلامت جمعی و عمومی در زمینه مداخلات خانواده می‌باشد.
۲-۱-۴- روابط مادر- کودک
کودک در هنگام تولد، احساس و ادراک معنی‌دار از خود ندارند، اما بتدریج و با شکل‌گیری ساختارهای شناختی، در تعامل با محیط و واکنش‌های والدین و اطرافیان، نوعی خود - آگاهی اولیه را در مورد خود رشد می‌دهند (بوفارد و ناتالی[۲۲۹]، ۲۰۰۰). تعامل کودک با والدین یا جانشین آنها، بتدریج باعث نوعی ادراک در کودک شده و بدین طریق او می‌فهمد که والدین به طرز معینی با او رفتار می‌کنند. کودک متوجه می‌شود برخی از خصوصیات و رفتارهایش مورد توجه ویژه والدین قرار گرفته و تشویق می‌شود، درحالی که برخی از اعمال و رفتارهایش، ممکن است مورد سرزنش و طرد از جانب آنها باشد (هیون و گلدستین[۲۳۰]، ۲۰۰۱).
روابط والد - فرزند و سایر اعضای خانواده را می‌توان به عنوان نظام یا شبکه‌ای از بخش‌های متفاوتی دانست که در کنش متقابل با یکدیگرند. این کنش متقابل و نوع روابط عاطفی والد - فرزند، باعث ایجاد انتظارات و واکنش‌های خاصی در مورد “خود” می‌شود. البته رفتارهای مبتنی بر اندیشه و ادراک کودک، ممکن است مورد تشویق والدین قرار گیرند، و در نتیجه بر دامنه بروز و گسترش رفتار و تصورات افزوده شود و یا ممکن است از سوی والدین سرکوب شده و توجهی به آنها نشود (بیگام[۲۳۱]، ۱۹۹۴؛ به نقل از برک[۲۳۲]، ۲۰۰۱). از این رو، نوع پالایش‌های فکری کودک به طور مستقیم و یا غیرمستقیم که از سوی والدین صورت می‌گیرد و بازخوردهای حاصله در روند نظام شکل‌گیری شخصیت فرزند و نگرش‌های او نقش مهمی ایفا می کند و زیر بنای سبک ادراکی او را از “خود” پایه‌ریزی می‌کند (هیون و گلدستین، ۲۰۰۲؛ به نقل از جاودان، ۱۳۸۳).
شاو و همکاران (۱۹۹۸) نشان دادند که طرد از سوی مادر عامل پیش‌بینی کننده مهم برون‌ریزی رفتار در ۱۸ ماه بعد است. اخیراً ارتباطی مهم بین طرد والدین و پرخاشگری کودک در یک نمونه ۱۲-۹ ساله پیدا کرده‌اند (رولوف[۲۳۳] و همکاران، ۲۰۰۶). شواهد اخیر نشان می‌دهد که ادراک کودک از رفتار والدین مثل تعارض بین والدین و تعارض والد- کودک از طریق اثرات سوء بر رشد بعنوان مکانیسم مهمی در نظر گرفته می‌شود (هارولد[۲۳۴] و همکاران، ۲۰۰۴).
۲-۱-۴-۱- دیدگاه‌های نظری مربوط به روابط مادر – کودک
خصوصیات خلقی کودک و نگرش‌ها، رفتار و شخصیت والدین الگوی ویژه‌ای از تبادل اجتماعی بین کودک و هر یک از والدین ایجاد می‌کند. تقریباً هر نظریه پردازی فرض بر این دارد که این الگوی تبادلی به طرق مهمی در رشد روانی کودک تأثیر می‌گذارد. در قرن حاضر روان‌شناسان عملاً معتقدند روابط کودکان با افرادی که مراقبت آنان را به عهده دارند پایه‌های مهمی برای رشد عاطفی و شناختی آنان محسوب می‌شود (باولبی، ۱۹۶۹؛ فروید، ۱۹۶۴؛ واتسون، ۱۹۲۸؛ به نقل از ماسن و همکاران، ۱۳۸۰).
فروید اولین کسی بود که اظهار داشت پیوند عاطفی کودک با مادر مبنای تمام روابط بعدی است. پژوهش های جدید نشان می دهد که گرچه کیفیت پیوند کودک – والد بسیار اهمیت دارد، ولی رشد بعدی صرفاً تحت تأثیر دلبستگی اولیه قرار ندارد بلکه تداوم رابطه‌ی والد - فرزند نیز بر آن تأثیر دارد (به نقل از برک، ۱۳۷۸). تاکنون نظریه‌پردازان رشد، مادر را به عنوان کسی که علاقه، توجه و مراقبت او در احساس امنیت یا عدم امنیت کودک تأثیر مهمی می‎گذارد عمده می‎دانستند. ولی در این دو دهه‎ی اخیر روانشناسان تأثیر پدر، خواهران و برادران و سایر مراقبت‌کنندگان را نیز مطالعه کرده‌اند. علاوه بر این، غالب نظریه‌پردازان بر اهمیت لذت و درد در رشد رفتار تأکید کرده‌اند. آنان معتقدند که میل انسان به کسب لذت و اجتناب از درد در او انگیزه ایجاد می‌کند. در نتیجه آنان بر اهمیت تأثیر کارهایی که مراقیت کننده می‌کند و در کودک ایجاد لذت می‌کند تأکید کرده‌اند. به نظر آنان کودکان نسبت به کسانی که منبع لذت برای آنان محسوب می‌شوند، احساس دلبستگی می‌کنند. شاید به این دلیل که این افراد با آنان بازی می‌کنند یا آرامشان می‌کنند و یا ناراحتی ناشی از درد، سرما، گرسنگی یا فشار روانی را در آنان کاهش می‌دهند.
۲-۱-۴-۱-۱- نظریه روانکاوی
مفهومی که فروید درباره‌ی روابط کودک با والدینش ارائه داد، بر اساس همین فرض بود. فروید می‌گفت که کودکان با غرایزی زیست شناختی به دنیا می‌آیند که باید ارضا شود. نیاز کودک به غذا و گرما و کاهش درد نمایانگر لذت جویی حسی است. فروید اساس زیست شناختی این جویندگی را نوعی انرژی فیزیکی می‌دانست که به لیبیدو معروف است.
به نظر فروید، اشیاء، مردم و فعالیت‌هایی که کودکان انرژی لیبیدوی خود را صرف آنها می‌کنند همراه با رشد کودکان به نحوی قابل پیش بینی تغییر می‌کنند. فروید می‌گفت در دوران شیرخوارگی هر چیز که به غذا خوردن مربوط باشد از مهمترین سرچشمه‌های کسب رضایت برای او قلمداد می‌شود. هنگامی که از کودکان مراقبت یا غذایشان تأمین می‌شود، توجهشان، که از انرژی لیبیدو نشأت می‌گیرد، بر کسی که این لذایذ را فراهم می‌کند متمرکز می‌شود. از نظر او انرژی لیبیدوی کودک نه تنها مدام متمرکز بر کسانی است که از او مراقبت می‌کنند بلکه دهان و لبها را نیز در بر می‌گیرد. به همین دلیل، فروید دوران شیرخوارگی را مرحله‌ی دهانی نامید. او معتقد بود که ارضای کم یا ارضای بیش از حد نیازهای دهانی در این دوره سبب می‌شود که پیشروی کودک به مرحله‌ی بعدی رشد کند، شود، به این معنی که ممکن است کودک در این مرحله تثبیت شود یا در مقابل انتقال انرژی لیبیدوی خود به اشیاء و موضوعات جدید مقاومت درونی نشان دهد. فروید این فرضیه را مطرح کرد که تثبیت در مرحله‌ی دهانی که علت آن ارضای ناکافی یا بیش از حد است ممکن است بزرگسال را آماده‌ی ابتلا به بیماری‌های روانی کند.
به عقیده‌ی فروید اطراف مقعد و فعالیتهای مربوط به عمل دفع در سال دوم زندگی از سرچشمه‌های مهم ارضای لیبیدو به شمار می‌آید. بنابراین، کنش‌های متقابل کودک با والدین در مورد آداب توالت رفتن اهمیت بسیاری دارد. فروید این مرحله‌ی دوم رشد را مرحله مقعدی نام نهاد. تثبیت در این مرحله به عقیده فروید سبب می‌شود که کودک به بزرگسالی بسیار تمیز و مرتب و مال دوست بدل شود و یا خصوصیاتی کاملاً خلاف اینها در او ایجاد شود.
نظریه‌های تازه‌تری که از نظریه‌ی فروید نشأت گرفته‌اند این فرض پایه‌ای را حفظ کرده‌اند که کنش‌های متقابل اولیه بین مادر و فرزند کیفیت خاصی دارد که برای رشد اولیه‌ی کودک لازم است (اینزوورث، بلر، واترز و وال، ۱۹۷۸؛ باولبی، ۱۹۶۹؛ ارتیسون، ۱۹۶۳؛ به نقل از ماسن و همکاران، ۱۳۸۰). ولی این نظریه‌پردازان بر پیامدهای مراقبتی که با مهر و محبت و رفتارهای آرام و اطمینان بخش همراه باشد تأکید بیشتری دارند تا بر عملکردهای زیست شناختی مانند تغذیه‌ی کودک یا آداب توالت رفتن او. مثلاً اریک اریکسون متذکر شد که آنچه از لحاظ رشد در دوران شیرخوارگی مهم و حساس تلقی می‌شود این است که در کودکان نسبت به فرد دیگر نوعی احساس اطمینان ایجاد شود. کودکانی که از لحاظ پرورشی تجارب رضایت بخشی داشته‌اند این اولین مرحله‌ی رشد را با موفقیت می‌گذرانند. اگر غیر از این باشد به دیگران احساس عدم اطمینان خواهند کرد.
اریکسون معتقد بود که کودکان در سال دوم زندگی می‌کوشند تا در مقابل والدینشان احساس استقلال رأی و عدم وابستگی کنند. کودکانی که نمی‌توانند به حس استقلال رأی نایل شوند ممکن است آمادگی پیدا کنند که دچار احساس شرم و تردید شوند و نتوانند به طور مستقل کاری انجام دهند. اریکسون هنگام بحث درباره‌ی این مراحل و مراحل بعدی دوران زندگی، جوهر اصلی عقیده فروید را درباره‌ی تثبیت حفظ کرد: او معتقد بود که عدم موفقیت در گذراندن یک مرحله به نحوی رضایت بخش، سبب می‌شود که کودک نتواند مراحل بعدی را به راحتی بگذراند.
۲-۱-۴-۱-۲- نظریه یادگیری اجتماعی
رفتارگرایان معتقد بودند مادر کودک به عنوان منشأ همیشگی تأمین غذا و آسایش، تقویت کننده‌ی ثانویه‌ی مهمی محسوب می‌شود. بنابراین کودک نه فقط هنگام گرسنگی و درد به دنبال او است، بلکه در مواقع بسیار دیگری نیز وابستگی عمومی خود را به او نشان می‌دهد. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی فرض بر این دارند که شدت وابستگی کودک به مادر بستگی دارد به اینکه مادر تا چه حد نیازهای کودک را تأمین می کند، یعنی مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و کاهش درد و ناراحتی همراه است (سیرز، مک کوبی و لوین، ۱۹۵۷؛ به نقل از ماسن، ۱۳۸۰).
این عقیده که پیوندهای عاطفی کودک به مادر و رفتارهای گرایشی او نسبت به مادر بر اساس کاهش سائق‌های زیست شناختی است، از زمان جنگ جهانی اول تا اوایل سال‌های ۶۰ در امریکا نظریه‌های مربوط به دوران شیرخوارگی را تحت تأثیر قرار داد. با این وجود دانشمندان نتوانستند بین الگوی غذا دادن به کودک و رشد بعدی اجتماعی و عاطفی او ارتباطی پیدا کنند. نتایج این تحقیقات سبب می‌شود که در مورد قابل استفاده بودن مفهوم مرحله‌ی دهانی تردید شود. شواهد تازه‌تری نیز نشان می‌دهد که شدت علاقه و وابستگی کودک به هر یک از والدین رابطه‌ای با تعداد دفعاتی که هر یک از آنان به او غذا می‌دهد، او را عوض می کند یا از او مراقبت می‌کند، ندارد (اینزوورث و همکاران، ۱۹۷۸؛ به نقل از ماسن، ۱۳۸۰).
۲-۱-۴-۱-۳- نظریه کردارشناسی
این موضوع که نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگی بروز رفتارهایی را دارد که نه نتیجه‌ی یادگیری قبلی است و نه بر اساس کاهش سائق، توجه جان باولبی[۲۳۵] را به سوی خود جلب کرد. باولبی متذکر شد که از نوزاد انسان رفتارهایی سر می‌زند که باعث می‌شود که اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینه خیز رفتن به طرف کسی می‌شود. از نظر تکاملی این الگوها از لحاظ انطباق‌پذیری ارزش دارند، زیرا همین رفتارها باعث می‌شود که از کودکان مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بمانند. بر طبق نظر باولبی، نتیجه‌ی عمده‌ی کنش متقابل بین مادر و کودک ایجاد نوعی وابستگی[۲۳۶] عاطفی به مادر است (باولبی، ۱۹۶۹؛ به نقل از ماسن، ۱۳۸۰). به عقیده باولبی (۱۹۶۹)، رابطه بچه با والد به صورت یک رشته علائم فطری آغاز می‌شود که والد را به سمت بچه می‌کشانند. به مرور زمان، پیوند عاطفی واقعی شکل می‌گیرد، و توانایی‌های شناختی و هیجانی جدید و تاریخچه‌ مراقبت صمیمانه و محبت‌آمیز به آن کمک می‌کنند (به نقل از برک، ۱۳۸۷).
گرچه تقریباً تمام بچه‌هایی که در خانواده بزرگ شده‌اند به مراقبت کننده‌ی آشنایی دلبسته می‌شوند، اما کیفیت این رابطه تفاوت دارد. برخی کودکان ایمن به نظر می‌رسند مطمئن هستند که مراقبت کننده به آنها محبت و از آنها حمایت خواهد کرد. برخی دیگر مضطرب و نامطمئن به نظر می‌رسند. پژوهشگران یک حالت دلبسته ایمن و سه حالت ناایمنی را مشخص نمودند: ۱- دلبستگی ایمن[۲۳۷]: این نوباوگان از والد خود به عنوان تکیه گاه امن استفاده می‌کنند. وقتی که آنها جدا می‌شوند، ممکن است گریه کنند یا نکنند، اما اگر گریه کنند، علت آن این است که والد غایب است و او را به فرد غریبه ترجیح می‌دهند. وقتی که والد بر می‌گردد، آنها به طور فعال به دنبال تماس با او هستند و گریه‌ی آنها فوراً کاهش می‌یابد. تقریباً ۶۵% نوباوگان امریکای شمالی این حالت را نشان می‌دهند. ۲- دلبستگی دوری جو[۲۳۸]: به نظر می‌رسد که این نوباوگان نسبت به والد، هنگامی که حضور دارند، بی اعتنا هستند. وقتی که او آنها را ترک می‌کند، معمولاً ناراحت نمی‌شوند و به فرد غریبه خیلی شبیه به والد خود واکنش نشان می‌دهند. آنها هنگام پیوستن مجدد، از والد خود استقبال نمی‌کنند، یا به کندی این کار را انجام می‌دهند و وقتی والد آنها را بلند می‌کند، اغلب به او نمی‌چسبند. تقریباً ۲۰% بچه‌های امریکای شمالی این حالت را نشان می‌دهند. ۳- دلبستگی مقاوم[۲۳۹]: این نوباوگان قبل از جدایی به دنبال نزدیکی به والد خود هستند و اغلب به کاوش نمی‌پردازند. وقتی که او آنها را ترک می‌کند، معمولاً ناراحت شده و پس از برگشتن او عصبانی می‌شوند، و رفتار خصمانه، گاهی کتک زدن و هل دادن نشان می‌دهند. شماری از آنها وقتی که بغل می‌شوند به گریه ادامه می‌دهند و به راحتی نمی‌توان آنها را آرام کرد. تقریباً ۱۰% تا ۱۵% نوباوگان امریکای شمالی این حالت را نشان می‌دهند. ۴- دلبستگی آشفته / سردرگم[۲۴۰]: این حالت بیشترین ناامنی را نشان می‌دهد. این بچه‌ها هنگام پیوستن مجدد والد به آنها، رفتارهای سردرگم و متضادی نشان می‌دهند. امکان دارد در حالی که والد آنها را بغل کرده است روی بگردانند یا با هیجان سطحی و افسرده به او نزدیک شوند. اغلب آنها هیجان خود را به صورت جلوه‌ی صورت بهت زده انتقال می‌دهند. تعدادی از آنها بعد از اینکه آنها آرام شدند گریه می‌کنند یا حالت‌های بدن عجیب و غریب و خشک نشان می دهند. تقریباً ۵% تا ۱۰% نوباوگان امریکای شمالی این حالت را نشان می‌دهند (به نقل از برک، ۱۳۸۷).
روانشناسان فرض بر این دارند که ایجاد احساس امنیت ناشی از وابستگی به بزرگسال بر حسب منظم بودن این گونه رابطه و میزان رضایت بخش بودن آن متفاوت است. از این رو کودکانی که روابطی غیر قابل پیش بینی، نامنظم و ناراضی کننده یا بزرگسالان دارند، حالاتی حاکی از اضطراب، و شاید علائمی از ترس و رفتار ضداجتماعی به هنگام نوجوانی و بزرگسالی از خود نشان می‌دهند (به نقل از ماسن، ۱۳۸۰).
۲-۲- پیشینه پژوهش
۲-۲-۱- تحقیقات مربوط به شیوه فرزندپروری و روابط مادر – کودک
نتایج تحقیقات بارکلی، گارومنت[۲۴۱]، آناستوپلوس و فلتچر[۲۴۲] (۱۹۹۲) نشان می‌دهد که ارتباط مادران نوجوان مبتلا به اختلال ADHD با فرزندانشان منفی‌تر از مادران دیگر هستند و به هنگام بروز اختلاف، خشمگین‌تر می‌شوند. مادران این نوجوانان، اغلب خودرأی و مستبد و گرایش کمتری به حل مسأله نشان می‌دهند. بدین ترتیب الگوهای تعامل خاص این والدین با فرزندانشان ایجاد رابطه و حل تعارض را مشکل‌تر می‌سازد.
در تایوان شورگائو[۲۴۳] (۲۰۰۷) به بررسی عوامل خانوادگی و والدینی کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه - بیش فعالی پرداختند و نتایج تحقیق نشان داد که والدین و کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه - بیش فعالی آشفتگی‌های روانی بیشتری را گزارش می‌دهند و از حمایت اندک خانوادگی در مقایسه با گروه گواه برخوردار هستند به علاوه کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه - بیش فعالی در مقایسه با کروه گواه، نامهربان‌تر، بیش از حد کنترل کننده و محافظت کننده گزارش شدند. این اختلاف در گروه پسران بیشتر از گروه دختران بود. کودکان مبتلا نیز کمتر با والدینشان تعامل داستند و مشکلات رفتاری شدیدی در منزل داشتند.
مدارک و قرائن در مرور تحقیقات که توسط جانستون و ماش[۲۴۴] (۲۰۰۱) انجام گرفت بیانگر این بود که ابتلا به اختلال نقص توجه - بیش فعالی در کودکان با درجات متفاوتی از نگرانی‌های خانوادگی و عملکرد زناشویی نامناسب، ارتباط گسیخته والد و فرزندی و الگوهای شناختی مشخص والدین درباره رفتار کودک، کاهش کارآمدی والدین، افزایش سطوح استرس والدینی و آسیب‌های روانی والدین همراه است.
کانینگهام و بویل (۲۰۰۲) نشان دادند مادران کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه - بیش فعالی نسبت به گروه مادران دارای کودکان بدون مشکل رفتاری، افسردگی بیشتری از خود نشان می‌دهند. این مادران دچار والدگری منفی و اختلالات روانی می‌شوند، به ویژه زمانی که با اختلال نافرمانی مقابله‌ای (ODD) همراه گردد (اگوست[۲۴۵] و همکاران، ۱۹۹۹؛ به نقل از کادیسو[۲۴۶] و همکاران، ۲۰۰۳).
علیزاده و همکاران (۲۰۰۷) در مطالعه خود با عنوان اعتماد به نفس، سبک‌های فرزندپروری و تنبیه بدنی در خانواده‌های کودکان مبتلا به اختلال نقص توجه - بیش فعالی در ایران نشان دادند که والدین کودکان مبتلا به ADHD به طور معناداری اعتماد به نفس و گرمی و درگیری کمتری نسبت به گروه والدین کودکان بدون ADHD دارند و نسبت به این والدین بیشتر از تنبیه بدنی استفاده می‌کنند.
جانستون[۲۴۷] (۱۹۹۶) در تحقیقی، تعامل بین والدین و کودک و ویژگی‌های والدین در خانواده‌های دارای کودکان بدون مشکل و کودکان ADHD با درجات خفیف تا شدید از رفتار نافرمانی مقابله‌ای را مورد بررسی قرار داده است. بررسی نشان داده که والدین در گروه مبتلا به اختلال مذکور در مقایسه با گروه گواه واکنش‌های منفی‌تری در برخورد با کودکانشان نشان می‌دادند و شیوه‌های مثبت کمتری اتخاذ می‌کردند و در ضمن اعتماد به نفس والدین کودکان دارای اختلال مذکور در برابر گروه گواه در سطح بسیار پایین قرار داشت.
بیفرا و همکاران (۱۹۸۵) تعاملات کودک - مادر را بین کودکان دختر و پسری که نقص توجه (ADD) داشتند، بررسی کردند. مادران کودکان ADHD درخواست کننده‌تر بوده و کشمکش‌ها و نزاع های زیادی با فرزندانشان داشتند. این مادران با عاطفه‌ی منفی بیشتر و در خواست‌های منفی بیشتری به کودکانشان پاسخ می‌دادند. این کودکانی که ADD داشتند نیز بهتر اطاعت می‌کردند و رفتارهای دست کشیدن از تکلیف بیشتری نشان می‌دادند.
بارکلی و همکاران (۲۰۰۰) در بررسی تعاملات کودکان دارای اختلال نارسایی توجه / بیش فعالی با والدینشان دریافتند که آنها بیش از کودکان بدون مشکل از سوی والدین دستور دریافت می‌کنند و همچنین سرزنش و توبیخ می‌شوند. این شیوه فرزندپروری رفتار نامناسب را تقویت می‌کنند.
در تحقیق تورل، ریدل و بوهلین[۲۴۸] (۲۰۱۲) تحت عنوان دلبستگی و عملکرد اجرایی در ارتباط با نشانه‌های ADHD در کودکان، نتایج طبقه‌بندی دلبستگی نشان داد که ۵۷% از کودکان دارای دلبستگی ایمن، ۱۹% دلبستگی اجتنابی، ۱۵ % دلبستگی دوسوگرا و ۹% دلبستگی آشفته هستند. بین سبک‌های دلبستگی پسران و دختران تفاوت معناداری وجود نداشت. همچنین در مورد نقص عملکرد اجرایی، پسران عملکرد ضعیف‌تری نسبت به دختران دارند. پسران همچنین بطور معناداری سطح بالاتری از نشانه های ADHD داشتند. همچنین نتایج نشان داد که نقص عملکرد اجرایی به طور معناداری به دلبستگی آشفته وابسته است اما نه به دلبستگی ناایمن. نشانه‌های ADHD بطور معناداری به نقص عملکرد اجرایی و همچنین هم دلبستگی آشفته و هم دلبستگی ناایمن وابسته است. اما عملکرد اجرایی به عنوان میانجی بین دلبستگی آشفته و نشانه‌های ADHD عمل نمی‌کند.
دنفورث و همکاران (۱۹۹۱) نشان دادند که دارو درمانی و آموزش والدین چون از طریق کاهش میزان پایه رفتارهای آزارنده منجر به قطع تعاملات قهری می‌شود، می تواند بر تعاملات مادر - کودک مؤثر باشد. نشانه‌های کودکان زمانی که همزمان به دارو درمانی تغییراتی در رفتار والدین ایجاد می‌شد، بهبود پیدا می‌کرد و زمانی که والدین با صدای پایین‌تر تعداد درخواست کمتری ارائه می‌کردند و کمتر شک کرده و نگران بودند و بیشتر فرزندشان را ترغیب و تشویق کرده و محبت بیشتری نشان می‌دادند، فرمانبرداری و اطاعت فرزندان بیشتر می‌شد.
در تحقیق دیگری که توسط کلانتری، مولوی و توسلی (۱۳۸۴) تحت عنوان رابطه بین شیوه فرزندپروری و اختلالات رفتاری در کودکان پیش دبستانی شهر اصفهان انجام گرفت، تجزیه و تحلیل داده نشان داد که بین شیوه فرزندپروری استقلال – وابستگی و اختلالات رفتاری، رابطه معناداری وجود دارد. بدین معنی که هرچه میزان نمرات وابستگی به مادران بیشتر باشد، میزان اختلالات رفتاری کودکان نیز بیشتر می‌شود. همچنین بین شیوه فرزندپروری سخت‌گیری – آسان‌گیری با اختلال رفتاری رابطه معناداری وجود دارد. به عبارت دیگر هر چه میزان سخت‌گیری مادران بیشتر باشد، اختلالات رفتاری در کودکان نیز بیشتر است.
قطین‌حور (۱۳۷۵) در تحقیقی به رابطه اختلالات رفتاری فرزندان با شیوه فرزندپروری مادران در بین دانش آموزان پسر مقطع ابتدایی شهر اردبیل، پرداخت. نتایج نشان داد که بین شیوه‌ی مستبدانه مادر با اختلالات رفتاری فرزندان رابطه‌ی معنادار وجود دارد، شیوه فرزندپروری مادران کودکان عادی، بیشتر از نوع مقتدرانه بودند.

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1400-07-29] [ 03:29:00 ب.ظ ]