از جهان مرگ، سوی مرگ رو چون بقا ممکن بود فانی مشو
هر گاه ارضای حسن فطری انسان، یعنی تمنای بیمرگی باشد، برای فرد جاودان کارکردی در نظر گرفته نمی شود مانند اسطوره های بینالنهرین که چون مردم آن منطقه به معاد باور نداشتند، بنابراین برای تسکین آلام ناشی از یاد کرد مرگ، شخصیتی پروراندند که بیمرگ شد.
اما قومی که به معاد باور دارند، به دلیل کاهش از فشارهای اقوام دیگر به جاودانان خود خصوصیت منجی بودن را هم افزودند. عرفان و اسطوره در مواردی با هم اشتراک دارند یکی از آنها مرگ اندیشی است.
آن دو مرگ را مهمترین دغدغه انسان و جاودانگی را شورانگیزترین آروزی او معرقی می کنند با بهره گرفتن از مکاشفه و شهود به تاویل و رمزپردازی پرداخته و مرگ را چون خواب و خلسه دانسته اند که با روش هایی میتوان بر آن غلبه نمود. در اسطوره و عرفان، مرگ آغازی برای زندگی دوباره است و با فنای در حقیقت راه به بقا میبرد( افراسیاب پور علی اکبر، ۱۳۸۹)
در اسطوره های بسیاری از اقوام، حیات جدید و زندگی، از دل مرگ سر بر میآورد و بلکه تولدی دوباره است. ( افراسیاب پور علی اکبر، ۱۳۸۹)
بنا به باوری دیگر، آفریده گار پس از آفرینش نخستین انسان، بدو جان بخشید، اما تنش را خاک به وی ارزانی داشت. در نتیجه، به هنگام مرگ، این دو عنصر به اصل خود میگردند، تن به خاک و جان نزد خالقش در آسمان. ( افراسیاب پور علی اکبر).
در دیدگاه مادهگرایانه ( ماتریالیستی ) مرگ پایان زندگی و حادثهای وحشتناک است که با آن انسان نابود می شود. اما در عرفان، مرگ ابتدای زندگی حقیقی است. در عرفان و تصوف اسلامی به پیروی از قرآن کریم: « کل شی هالک الاوجه» ( قصص، ۸۸) هر چیزی جز از او و به سوی او باشد هالک و نابود است. پس مرگ در عرفان، اگر در جهت نزدیکی به خدا باشد بهترین حیات دوباره و سعادت ابدی به شمار میآید. ( افراسیاب پور علی اکبر، ۱۳۸۹: ۱۸).
۲-۴ آیین های خاک سپاری
پس از این که شخص دنیای خاکی را وداع کرد و روح از بدن وی جدا گردید آن چه میماند این تن خاکی است که باید دفن گردد. برای دفن آن مراسمی گرفته می شود که در هر دین و عقیده ای این آیین خاک سپاری متفاوت است.
گروهی این جسم را با تشریفات ویژه تشییع می کنند و گروهی نیز چندان ا همیتی برای این جسم خاکی قایل نیستند و معتقدند ارزش این جسم به واستهی روح بوده است و این تن دیگر ارزش و اعتباری ندارد. در این بخش به آیین های پس از مرگ در بعضی از ادیان و سپس در شاهنامه پرداخته می شود. ابتدا آیین تشییع و خاک سپاری در آیین زرتشت بررسی می شود.
۲-۴-۱ مراسم تشییع زرتشتیان
شواهد موجود مراسم تشییع در ایران روزگار کافران حکایت می کند که از میان گروههای گوناگون ایرانیان، بزرگان و نجبا را رسم این بود که جسد مومیایی شده مردگان خویش را در قبرهای بزرگ بنهند. رسمی که شاید با باور معاد جسمانی و آرزوی رستگاری در فردوس بیارتباط نبوده است.
دلایلی در دست است که رسم در هوای آزاد گذاشتن جسد مرده را نخست ایرانیان آسیای مرکزی پذیرفتهاند. نخست این که جسد در هوای آزاد و در معرض نورحیات بخش خورشید گذاشته میشد.
نوری که گذر وار روان را به سوی بلندی پل چینود میخواند. در سنت زرتشت Da resa Hvare یا به اصطلاح فارسی «خورشید نگرش» نامیده می شود. که اهم مزایای در معرض هوا گذاشتن جسد است. پرتو سودمند خورشید برای آفرینش سپنتای، آن نیرومندی را دارد که پلیدیهای جسد – که در مرگ به دیوان تعلق دارد – را بزداید. به علاوه گوشت گندیده که در اختیار مرغان و درندگان قرار میگیرد با شتاب نابود می شود.
گاهی در ظرف دقایقی چند به جای ساعتهایی چند و زمین یا آتش و یا کوه آلوده نمی شود. افزون بر این خشونت و درستی رسم، حکایت از اهانتی می کند که روان نسبت به کالبد فاسد و نجس ابراز میدارد. و سادگی رسم با طبیعت کلی پیام نهفته در زرتشتیگری که همهی آدمیان را در زیر آسمان برهنه و یکسان میبیند سازگار است.»(مریبوس، ص ۴۴۰)
۲-۴-۲ آیین خاکسپاری در اسلام
یکی از ادیانی که برای مرگ مانند زندگی ارزش و اعتبار قایل است اسلام است. چون مرگ را بازگشت به اصل که همان روح الهی است «انا لله و انا الیه راجعون بقره /۱۵۶» میداند و بازگشت جسم را هم به اصل خود که خاک است.
برای همین پس از جدایی روح از جسم دیگر این جسم حکم شیء نجس را پیدا می کند و برای تطهیر آن غسل می دهند و پس از غسل و کفن کردن آن جسم را در محفظهای که در زمین حفر شده است به نام گور قرار می دهند تا این تن به خاک باز گردد.
نفس سوگ در شاهنامه پذیرفته و رایج است و این کلیت، گاه با جزئیات مفصل و پر طمطراق و گاه همراه با ذکری مختصر نقل می شود مرثیه خوانیهایی که پس از مرگ یا شهادت قهرمانی از سوی بازماندگان وی صورت می گیرد از دلکش ترین گفتارهای شاهنامه است.
مرثیههای شاهنامه همه جا ساده و بی پیرایه و خالی از تکلف است و چنانکه گویی فردوسی در تمام مواردی که قهرمانان داستانهایش سوگوار بوده اند با آنان احساس همدردی عمیقی داشته اشت. ( حق پرست، لیلا ۱۳۸۹)
فردوسی هنگام مرگ یا به قتل رسیدن شخصیتهای منفی – که معمولا تورانیان هستند – از شرح و گستردگی چگونگی مراسم سوگ یا تدفین خودداری می کند، اما هنگامی که یکی از شاهان، شاهزادگان یا پهلوانان ایرانی در میگذرد، اغلب به توصیفات مفصلی درباره آیین سوگواری می پردازد.
چنانکه در مرگ سیامک، ایرج، سهراب، سیاوش، فرود، زریر، اسفندیار و اسکندر، آیین سوگ به تفصیل ذکر شدهاست در بعضی موارد نیز به عنوان نمونه هنگام مرگ منوچهر، قارن، نوذر، کیقباد، یزدگرد، گشتاسب، بهرام، بهرام گور و پیروز به اجمال به مرگ قهرمانان اشاره و به بیت یا گزارش کوتاهی بسنده کرده و گذشته است چنانکه در مرگ منوچهر میگوید: ( حق پرست، ۱۳۸۹، شماره ۲۷)
چه سوگ پدرشاه نوذر بداشت ز کیوان کلاه کیسی برفراشت
( شاهنامه، ۲: ۶)
آنچه باعث شگفتی است، تفاوت آشکار میان این آیین در شاهنامه و موضعگیری شدید و سختگیرانه متون دینی با ستانی ایران – که هر دو یادگار گذشته دیرین ایرانیان است – در باب منع سوگواری پس از مرگ است.
از رهگذر پرداخت به هر یک از این دو دیدگاه طرح شده در گذشته ایران با تناقضی دو سویه روبه رو میشویم که ارائه حکمی قطعی را غیر ممکن می کند، اما با تحلیل و کاوش بیشتر تا حدودی میتوان به قرائنی دال بر عامل این تناقضات دست یافت. ( حق پرست، ۱۳۸۹، شماره ۲۷)
آتش نیز از عناصری است که از قدیمیترین ایام تاریخی ایران به صورتهای گوناگون هنگام درگذشت انسانها برافروخته میشده است.
این رسم ظاهراً در گذشته های دورتر به شکل شدیدتر و برای سوزاندن کامل محل زندگی فرد و در دورانهای متاخر تر به شکل نمادین و مختصر در جایگاه اقامت وی اجرا میشدهاست. در دوره های نسبتاً جدید تر نیز اعتقاد بر لزوم تخریب خانه فرد در گذشته به چشم میخورد. ( اوستا، ص ۹۰۴)
اسب شاهان و پهلوانان شاهنامه نیز به عنوان همراه همیشگی و جز جداناشدنی زندگی رزمی آنان از اعتبار خا صی برخوردار بوده است، چنانچه در مرگ رستم همراه و ملازم وفادار او رخش را نیز با احترام تشییع و تدفین می کنند.
در هر حال بریدن یال و دم اسب پس از مرگ سوار، که در چند مورد از شاهنامه مشاهده می شود، نشانهای از بیسوار ماندن و گونه ای « یتیم » شدن اسب بدون صاحب خویش است.
در واقع با این نماد، اسب نیز نوعی مرگ را همزمان با سوار خویش تجربه می کند و دیگر عملاً فاقد کارآییهای شایسته خود است پی کردن و کشتن اسبها نیز آشکارا نشانگر سنت باستانی قربانی کردن اسبهاست. ( حق پرست.۱۳۸۹، شماره ۲۷)
۲-۴-۳ آیین خاکسپاری در شاهنامه
با توجه به این که داستانها و افسانه های شاهنامه بر رفته از آیین های کهن فارسی است مراسم خاکسپاری و دفن مردگان به اساس آیینهای گذشته میباشد که مهم ترین آنها دخمه کردن مردگان است و معتقد بودند که چون خاک مقدس است نباید به وسیله جسم انسان آلوده گردد به همین جهت اجساد را در حفرههایی که در کوهها می کندند دفن میکردند که به اصطلاح دخمه به آن میگفتند.
منوچهر بنهاد تاج کیان به زنار خونین بستش میان
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد چه از زر سرخ و چه از لاژورد
نهادند زیر اندرش تخت عاج بیاویختند از بر عاج تاج
به پدرود کردنش رفتند پیش چنان چون بود رسم آیین و کیش
در دخمه بستند بر شهریار شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
(۱/۱۳۴)
ز بهر پدر زال با سوگ و درد به گوراب اندر همی دخمه کرد
(۲/۳۰)
۲-۴-۳-۱ دخمه:
در ایران باستان رسم دخمه کردن مردگان رواج تام داشتهاست. بارتولومه دخمهی فارسی را از واژه ی اوستایی “daxma” دانسته و آن را از ریشه ی “dag” به معنی داغ کردن مشتق دانسته است. نیبرگ بیان کردهاست که «این نکته روشن است که دین زرتشتی آیین خاک سپاری مردگان را سخت رد کردهاست و آن را نپذیرفته…واژه ی دخمه از نظر ریشه شناسی چیزی جز انبوه هیزم معنا نمی دهد . دین زرتشتی احترام و ارزش بی اندازه ای برای سوزاندن لاشه قایل بود و نمی توانست آن را از بین ببرد. از همین رو توافقی به این صورت انجام یافت که دین زرتشتی به عنوان عملی نمادین، شکل انبوه هیزم (برای سوزاندن مرده) را نگاه دارد، ولی آن را به گونه ای جایگاهی برای گذاشتن لاشهها دگرگون کند.»(اکبر زاده، ۱۳۸۳، ص ۲)
گوتسنبرگ، ایران شناس روسی نیز با ارجاع به شاهنامه، این واژه را با ریشه ی هندی “dah ” سوختن، سوزا ندن، یکی دا نسته و ریشه ی هندو اروپایی “dheguh” را برای آن پیشنهاد کردهاست. همچنین این واژه را با واژه ی داغ سنجیده و هر دو را از یک ریشه میگیرد. این کار بی تردید در ارتباط با آیین مرده سوزی در هند است. » (همان)
دکتر تفضلی معتقد است «در هیچ کدام از یادگار نبشته های ایران باستان به آیین مرده سوزی اشاره نشده است. به علاوه دخمه کردن مردگان خود یکی از چند شیوه ی رایج برخورد با مردگان بوده است و در دخمه های کنونی ایران هیچ نشانی از سوزا ندن به میان نیامده است.» (تفضلی، ۱۳۷۶، ص۶۲).
از ابیات شاهنامه نیز بر می آید که دخمه ها، گورهای تاقی شکلی بوده ا ندکه معمولا در خارج از شهرها بنا شده اند و جسد مردگان را در آن ها می گذاشتند.
«در فارسی به معنی گور و قبر استعمال می شود با لفظ داغ به معنی سوزاندن هم ریشه است و یادگار زمانی است که اقوام آریایی مردگان خویش را می سوزانده اند و به مکانی که این عمل در آن انجام می گرفته، دخمه یعنی جای سوزاندن میگفتند.رسم سوزاندن مردگان از زمانی بسیار قدیم، شاید از هنگام پیدایش دین زرتشت، منسوخ شده ولی همان لفظ به معنی محلی که مرده را در آن می گذاردند یا دفن می کنند باقی مانده است. دخمه حصاری دایره وار و برج مانند است که دور شهر و روستا و معمولا بر فراز کوهپایه یا تپه ای می سازند و پیکر مردگان را در آن جا رو به آفتاب و در حال نشسته (با گذاشتن دو چوب در زیر بغلها) در هوای آزاد می گذارند تا پرندگان مردار خوار گوشت آنان را بخورند و پس از چندی استخوان های بازمانده را در گودال یا شکافی به نام ستودان میریزند. “
دکتر فرهنگ مهر درباره ی تدفین مردگان میگوید که پس از مرگ، مرده را با پارچهای می پوشانند و سپس آن را با نیرنگ، گند زدایی کرده و با آب میشویند. برای ضد عفونی ممکن است مواد دیگری نیز به کار برند اما کاربرد نیرنگ، چهره ای نمادین پیدا کرده است. بعد مرده را درون پارچهای سفید میگذارند و پنج جای بدن یعنی گردن، بازوان، کمر، زانوان و دو شصت پا را با نوار سفید میبندند و او را در گوشه ای از اتاق بر روی تخت سنگی می نهند به گونه ای که سر ا و رو به شمال نباشد، زیرا شمال را جایگاه دیوان میدانند. به خاطر این که معتقدند روح مرده تا سه روز در جای خویش میماند، لیوانی پر از روغن کوکونات را در طول این سه شبانه روز می سوزانند و پس از آن، مرده را به سوی دخمه روانه می کنند »(رضایی، ۱۳۸۴، ص ۲۷۰)
۲-۴-۴ آیین سوگواری در شاهنامه
یکی دخمه سازید مشک و گلاب چنان چون بود شاه را جای خواب
بپوشید رویش به دیبای چین که مرگ بزرگان بود همچنین
(ج۵، ص۳۴۸، ب۱۹۲۷)
ز خشکی چو بانگ برادر شنید برو بتر آمد ز مرگ آنچ دید
چو گرسیوز او را بدید اندر آب دو دیده پر از خون ودل پر شتاب
(ج۵، ص۳۷۲، ب۲۳۱۳)
نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار ندارد بجز ناله زو یادگار
چو آواز رستم شب تیره ابر بدرد دل و گوش غران هژبر
(ج ۶، ص۲۱۷، ب ۱۵)
چنین گفت با ویسه نامور که دل سخت گردان به مرگ پسر
(ج۲، ص ۲۷، ب ۳۲۴)
چو آگه شده از مرگ فرزند شاه ز تیمار، گیتی برو شد سیاه
(ج۱، ص۳۰، ب ۳۸)
چنین گفت کز مرگ سام سوار ندیدم روان را چنین سوگوار
(ج۲، ص۱۹، ب ۲۰۲)
همه جامه کرده کبود و سیاه نشسته به اندوه در سوگ شاه
چه مایه چنین روز بگذاشتند همه زندگی مرگ پنداشتند
(ج۱، ص۱۰۷، ب ۴۷۱)
بزرگان برو زار و گریان شدند چو بر آتش تیز بریان شدند
دریغ آمد او را سپهبد به مرگ که سندان کین بد سرش زیر ترگ
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 05:17:00 ق.ظ ]