(مسعود سعد: ۹۳)
به عجب بر سرم بنات النعش جمع گشته بسان نجم پرن
(مسعود سعد: ۳۲۶)
متفرق بنات النعش از هم بهم اندر خزیده نجم پرن
(مسعود سعد: ۳۳۳)
بر باده ی چو گردون رانده همه شب چون مه کرده چو بنات النعش آن لشکر چون پروین
(مسعود سعد: ۳۵۸)
– سهیل
سهیل یَمَن، نام ستاره آلفا است از صورت فلکی سفینه که پس از شِعری از درخشنده ترین ستارگان است و چون در یمن به خوبی و یا برای اولین بار قابل رؤیت است، آن را به «یمن» نسبت داده اند. ستاره شناسان عرب، جُدَی را ستاره شمال و سهیل را ستاره جنوب می نامیدند و در جهت یابی از آن استفاده می کردند. سهیل چون به ندرت دیده می‌شود ضرب المثل کمیابی است. قدما رؤیت آن را نشانه پایان گرما و رسیدن میوه ها و قیمتْ یافتن احجار کریمه می دانستند. ضرب المثل معروف «سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد» یادآور این باور کهن است. خواص و تأثیرات سهیل در فرهنگ ایران، به این منحصر نمی‌شود بلکه مسایل مختلفی در باب آن مطرح کرده اند که بسیاری از آنها به قلمرو ادب نیز راه یافته اند.
مجلست چرخ و باد و تو خورشید ساغرت ماه و می سهیل یمن
(مسعود سعد: ۳۶۷)
– سُها
سُها یعنی ستاره ی کوچک و یکی از سه ستاره ی دم دُبّ اکبر است. سُها ستاره ای بسیار خرد است و قوّت چشم و دور بینی را با آن امتحان می کنند. در ادب فارسی سهیل نماد درخشندگی و سُها نماد خرد بودن و ناچیزی است.
آری شگفت نیست که از رتبت بلند کیوان به چشم خلق بود کم تر از سها
(مسعود سعد: ۳۵)
نگر به دیده چگونه نمایدم خورشید چو آفتاب نماید مرا به دیده سها
(مسعود سعد: ۳۷)
و گر به همت و قدرت بدی سپهر بلند ازو نمودی همواره آفتا سها
(مسعود سعد: ۳۹)
همچو من در میان خلق ضعیف در میان نجوم نجم سها
(مسعود سعد: ۴۴)
– عیّوق
پنجمین ستاره درخشان آسمان است واقع در صورت «ممسک العنه» و چون دو ستاره موسوم به بز و بزغاله در پی آن دیده می شوند، به «بزیان» نیز موسوم است. رنگ عیّوق درخشان و طلایی است و در احکام نجومی آن را «قاطع» می‌دانند.
کین تو برآمد به ثریا و به عیوق لرزان شد و پیچان شد عیوق و ثریا
(مسعود سعد: ۴۳)
گر به عیوق بر فرازد سر شاعر آخر نه هم گدا باشد
(مسعود سعد: ۱۱۳)
ای نهاده قدر تو بر تارک عیوق پای همت عالی تو با مشتری کرده قران
(مسعود سعد: ۳۷۷)
هست رایش گذشته از عیوق باد قدرش رسیده تا کیوان
(مسعود سعد: ۵۴۶)
– شهاب
مفرد شهب، سنگ های آسمانی هستند که در اطراف خورشید حرکت می کنند و به علت سردی و انجماد در نور خورشید می درخشند ولی به خاطر کوچک بودنشان قابل رؤیت نیستند مگر وقتی که وارد هوای زمین شوند. (مصفّا، ۱۳۶۶: ۵۳۹)
– طالع
طالع به معنی «برآینده، طلوع کننده، اختر طالع، برج طالع، درجه طالع و جزویست از نطقه البروج که وقت مفروض در افق شرقی باشد. اگر آن وقت زمان ولادت شخصی بود، آن را طالع مولود یا طالع آن شخص می گویند و اگر در اول سال شمسی باشد آنرا طالع سال گویند و درجه ی آن را درجه ی طالع؛ طالع از مشهورترین واژه‌های نجومی است.» (مصفّا، ۱۳۶۶: ۴۸۶-۴۸۷)
در نجوم احکامی برای انجام کارهای مختلف مانند، نکاح، زراعت، سفر، جنگ و کارهای دیگر یافتن طالع و انتخاب وقت مناسب توصیه شده است. بر اساس این باور قدیمی، طالع و سعد و نحس بودن آن، در شعر فارسی راه یافته و شاعران بزرگ، بسیار به آن توجه کرده اند.
جز کج نرود کار من مدبر منحوس کاین طالع منحوسم کجر و سرطانم
(مسعود سعد: ص ۷۳)
آسمان
آسمان، سپهر یا فلک که در وجه تسمیه آن گفته اند: «پارسیان او را نام آسمان کردند، یعنی مانند آس (=آسیا) از جهت حرکت» .
در مَزدیَسنا و روایات اساطیری کهن، آسمان نخستین مخلوق مرئی و گیتیایی اهورامزدا است که در طول اولین گاهنبار، یعنی چهل و پنج روز نخست سال آفرینش، پدید آمده است. درازا و پهنا و عمق آسمان مساوی است. در جهان مینوی، فَروَهَرها اهورامزدا را یاری می‌دهند که آسمان را از زمین جدا نگه دارد و از فرو افتادن آن جلوگیری کند (پورداوود، ۱۳۰۹: ۱۳) اما در جهان مادی، آسمان را چیزی نگه نمی دارد و به این جهت به «بی ستون» توصیف شده است. آنچه در قرآن (رعد: ۲) آمده نیز قریب به این مضمون است: خداوند کسی است که آسمآن‌ ها را بدون ستون هایی که دیده شود آفریده است.
گوهر مادی اسمان را گاهی سنگ می پنداشته اند و گاهی فلز و گاهی آبگینه. در کتاب دانا و مینوی خرد (چاپ وست، بخش ۴۹، بندهای ۲۱-۱۵) آمده است: آسمان از گوهر یاقوت ساخته شده است و برخی نیز می گویند از الماس.
ز بس بدایع پر از انوار ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا
(مسعود سعد: ۳۸)
بدانچه حکم تو باشد سپهر گشته مطیع بدانچه رای تو بیند داده رضا
(مسعود سعد: ۳۹)
شرار موجش باشد بر آسمان و زمین که درد و حدش گشتست مضمر آتش و آب
(مسعود سعد: ۴۸)
هستی سوار و ملک و چنانی که پیش تو خورشید بر سپهر چهارم سوار نیست
(مسعود سعد: ۸۲)
جام جم
«جام جم (جام جهان نما، جام گیتی نما، جام جهان بین، جام عالم بین، جام جهان آرا) در تمام فرهنگ ها جامی بوده است که احوال عالم و راز هفت فلک در آن می دیده اند. در خداینامه ها آمده است که صُوَر نجومی و سیّارات هفت کشور زمین بر آن نقش شده بودند و خاصیتی اسرارآمیز داشت، به طوری که هر چه در نقاط دوردست کره زمین اتفاق می افتاد، بر روی آن منعکس می شد.
مفهوم واقعی «جام جم» در عرفان، دل پاک و وارسته و باطن

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.
آیینه سان عارف است که عالیترین وظیفه این جامِ حقیقت نما، درک تجلّیات الهی و قبول انعکاس جمال معشوق و نظاره بر رخساره بی حجاب او است.» (مینوی، ۱۳۱۲: ۵۶) این گونه معانی و نیز اشاراتی دیگر را در ادبیات فارسی فراوان می‌توان دید:
به حلالت عنان دولت را حکم جام جهان نمای کند
(مسعود سعد: ۴۱۲)
۴-۱-۱۰- زمین و باورهای مربوط به آن
زمین، ارض، الارض یکی از سیاره های منظومه ی شمسی و مدار آ« بین مدار زهره و مریخ است. زمین در نظر بسیاری از قدما مستدیر نبوده است گر چه عده ای نیز به کروی بودن زمین ( تصوری که امروز در مورد زمین وجود دارد) معتقد بودند. قدما در مورد زمین نیز ماندد دیگر سیارات اعتقادات باورهایی داشتند که در شعر و ادب فارسی راه یافته و نمود پیدا کرده است.
– ربع مسکون
طبق جغرافیای قدیم قسمت های معمور، آبد و قابل سکونت زمین را ربع مسکون می گویند که منظور از آن، همان هفت اقلیم است.
تا همی بر زمین و بر گردون ربع مسکون و بیت معمور است
(مسعود سعد: ص ۶۴)
۴-۱-۱۱- باورهای دینی و مذهبی
آب حیات
آب حیات (در فارسی: نوش، انوش و نوشابه) یا آب زندگانی، آب یا چشمه ای است که هر کس از آن بخورد زندگانی جاوید یابد. اندیشه بقا و زیستن جاودانی، آدمی را بر آن داشته است که در افسانه و تاریخ راه هایی به سوی عمر ابد بگشاید و اگر نه در عالم واقع، لااقل در ضمیر و خیال خویشتن برای تحقق آن بکوشد. به گواهی تاریخ و روایات، این اندیشه در ایران به صورتهای گوناگون وجود داشته است. در اعتقادات اسلامی، چشمه آب زندگانی چشمه ای است که هر کس از آن بخورد یا تن در آن بشوید آسیب ناپذیر و جاودانه می‌شود. اسکندر در جست و جوی این آب ناکام ماند و خضر از آن نوشید و جاودانه شد.
ادریس، یا اندریاس که بنا بر برخی روایات آشپز اسکندر بود، با نوشیدن آب حیات جاودانه شد. قطره ای از آب حیات در لب بریان شده یوشع چکید و ماهی در دم زنده شد و به دریا رفت و آب به دو سو باز شد و مجمع البحرین پدید آمد که موسی از آنجا خضر را باز یافت (بهار، ۱۳۵۳: ۱/۴۶۸).
در عرفان اسلامی تعابیر لطیفی از آب حیات شده است و در اصطلاح سالکان کنایه از چشمه عشق و محبت باری تعالی است که هر که از آن بچشد هرگز معدوم و فانی نمی گردد. برخی آب حیات را «علم لدّنی» و معرفت حقیقی دانسته اند که خاصه انبیاء و اولیاء است و گاهی از آن به دریای نور تعبیر کرده اند که در دریای ظلمت نهفته است و برای رسیدن به این نور باید از ظلمت ها گذشت (سجادی، ۱۳۳۹: ۲).
ز بهر آب حیات از پی رضای خدا زمین بپیمایم همچو خضر و اسکندر
(مسعود سعد: ۱۸۷)
خِضر (خَضِر)
بعضی خضر را از پیامبران بنی اسرائیل و برخی، بنده ای از بندگان خدا، همچون لقمان، دانسته اند که علم بسیار داشت و او را به این جهت خضر خوانده اند که روزی روی سنگی بنشست و چون برخاست، از زیر آن سنگ، گیاه سبز رُسته بود (بهار، ۱۳۵۳: ۱/۴۶۴).
عرفا، خضر و الیاس را در زمره اولیا شمرده اند. به نظر آنها خضر نمونه عشق و موسی مظهر عقل است که در همسفری خضر، ناتوان آمد؛ آب حیات در درون ظلمت جای دارد و خضر که پیر طریقت و زنده جاوید است سالک را به آن راه می نماید.

 

موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 02:06:00 ق.ظ ]