۵-۴- “دنباله جستجو در تصوف ایران” (۱۳۶۲).
۶-۴- “شعله طور” منتشر شده در سال ۱۳۷۷ و پیرامون زندگی و اندیشه حلاج.
۵- ترجمه
۱-۵- “بنیاد شعر فارسی”، اثر دار مستتر دانشنامه (۱۳۲۶).
۲-۵- “ادبیات فرانسه در قرون وسطی”(۱۳۲۸) اثر و.ل. سولنیه.
۳-۵- “ادبیات فرانسه در دوره رنسانس”(۱۳۲۸) اثر و.ل. سولنیه.
۴-۵- “متافیزیک” (۱۳۲۹) اثر فلیسین شاله.
۵-۵- “شرح قصیدهی ترسائیه خاقانی” با ترجمه و تعلیقات و تصحیحات، تألیف مینورسکی(۱۳۳۲).
۶-۵- “فن شعر” (۱۳۳۷) اثر ارسطو.
۷-۵- “ارسطو و فن شعر” ترجمه و تجدید نظر متن ارسطو به همراه مقدمه ای پیرامون اندیشه و آثار ارسطو(۱۳۵۷).
۶-مجموعه مقالات
۱-۶- “یادداشتها و اندیشهها” این کتاب در سال ۱۳۵۱ به کوشش عنایتالله مجیدی منتشر شده است که شامل ۳۴ مقاله از عبدالحسین زرینکوب میباشد.
۲-۶- “نه شرقی، نه غربی، انسانی” عنوان کتابی است شامل ۳۴ مقاله که در سال ۱۳۵۳ چاپ شده است و مهمترین اثر شایگان در حوزه پژوهش حاضر به حساب میآید. ایشان در مقاله چون نه شرقی نه غربی انسانی، ویژگیهای فرهنگ ایرانی را برشمرده و چگونگی برخورد این فرهنگ را با غرب توضیح میدهد. نویسنده در مقالههای دیگری همچون از گذشته ادبی ایران چه میتوان آموخت؟ ، گفت و شنودی در باب ابدیت ایران، چگونه میتوان ایرانی بود و چگونه میتوان ایرانی نبود؟ سعی کرده اند ویژگیهای از فرهنگ ایرانی را برشمرند که عامل دوام و بقاء روح ایرانی بوده و همواره توانسته استمرار خویش را در طول تاریخ حفظ کند. بعلاوه مقالاتی همچون ادبیات عرفانی و ارزش انسانی آن نیز برای پژوهش حاضر از اهمیت برخوردار میباشد.
۳-۶- “از چیزهایی دیگر”(۱۳۵۶) کتابی است مشتمل بر ۱۹ مقاله و یادداشت.
۴-۶- “با کاروان اندیشه” (۱۳۶۳) مجموعهایست از مقالات و اشارات در زمینه اندیشه و اخلاق در غرب و شرق؛ مشتمل بر ۹ مقاله از استاد زرینکوب.
۵-۶- “دفتر ایام” (۱۳۶۵) شامل ۲۰ مقاله، مجموعه از گفتارها، اندیشهها و جستجوها.
۶-۶- “نقش بر آب” (۱۳۶۸) شامل ۱۷ مقاله به همراه جستجویی چند در باب شعر حافظ، گلشن راز، گذشته نثر فارسی، ادبیات تطبیقی با اندیشهها گفت و شنودها و خاطرهها (دهباشی، ۱۳۷۹: ۲۵).
۷-۶- “حکایت همچنان باقی” مشتمل بر ۳۴ مقاله که در سال ۱۳۷۶ منتشر شده است.
۷-نوشتههای ادبی و تاریخ نگاری
۱-۷- “تکدرخت” داستانی است فلسفی که در سال ۱۳۴۷در مجله یغما به چاپ رسیده است.
۲-۷- “تاریخ در ترازو” این کتاب شامل تفکرات زرینکوب پیرامون فلسفهی تاریخ و تاریخنگاری و اهمیت و جایگاه آن است که در سال ۱۳۵۴ به چاپ رسانده است.
رساله حاضر از قبل بررسی آثار این دو متفکر در فصل بعدی تلاش خواهد کرد که دیدگاه هایشان را پیرامون مؤلفه های هویت ایرانی بررسی کند.
خلاصه فصل
اهمیت این فصل از اینجاست که، شیوه پژوهش حاضر مبتنی است بر روش کتابخانهای و اسنادی، بعلاوه اگر فرض کنیم که هر روشنفکر مهمترین دغدغههای فکریاش را در آثار قلمی خویش منعکس می کند، ضروری است تا نقبی به آثار متفکران و زندگیشان زده شود تا با تسلط بیشتری بتوان به تفسیر اندیشهای آنها پرداخت.
چنانکه از زندگی و آثار این دو برمی آید این است که داریوش شایگان فیلسوفی است جهانی که دغدغههایش وسعتی به پهنای جهان دارد. زندگی در خانه و محیطی چندفرهنگی و تجربه زندگی در اروپا از نوجوانی از ایشان متفکری ساخته است متحول و در جریان زمانه. چنان که از مرور آثار و سیر تحول آن برآمد نشان میدهد که براستی شایگان فرزند زمان خویش است. بعلاوه آثارش نشانگر است بر اینکه ایشان در همه آثارشان در پی پاسخگویی به چیستی و کیستی انسان شرقی و غربی و به همان نسبت ایرانی است.
از طرف دیگر عبدالحسین زرینکوب را میتوان مورخ، ادیب، اسلامشناس و بخصوص ایران شناسی دانست که همهی زندگی خویش را وقف آموزش و تربیت کرده است. چنانکه از زندگی پرثمرشان برآمد او آموزگاری ایست که در همه حال و همیشه این خصلت آموزگارانه را با خود به همراه داشته، خصلتی که سبب می شود به اعماق تاریخ ایران و اسلام سفر کند تا در یابد آنچه که امروز نیاز است تا دانسته شود. آثارش نشانگر است که مسئله چیستی ایرانی و که بود ایرانیان در افکارشان از محوریت برخوردار بوده و ایشان با اتکا بر آن سعی دارند تا وضعیت و ایستار جوان امروزی را بر مبنای آن تعریف کنند.
بنابراین رساله حاضر با اتکا بر آثار این دو متفکر در فصول آتی سعی می کند تا عناصر هویتی ایرانی را از پس آثارشان در یابد.
فصل چهارم
مبانی فکری داریوش شایگان و عبدالحسین زرینکوب
اگر بپذیریم که هر روشنفکری در نظریهپردازی خویش تحت تأثیر روح زمانه و جریانهای فکری و سیاسی دوران خویش است؛ بنابراین در بررسی و تحلیل اندیشهایشان نباید این مهم نادیده گرفته شود. بر این اساس رساله حاضر با این پیشفرض، در این فصل تلاش دارد تا مهمترین مبانی فکری این دو اندیشمند را در پرداختشان به مسئله هویت بررسی کند. و یا به عبارت دیگر این فصل به این خواهد پرداخت که چه زمینهها و جریانهایی سبب شد تا دغدغهشان پیرامون هویت و نه چیز دیگری شکل گیرد. این مسئله به تجسم فضایی کمک خواهد کرد که دیدگاه های هویتی این دو روشنفکر شکل گرفته است.
بر همین مبنا فصل پیشرو در دو قسمت تنظیم شده است که بخش اول مبانی فکری شایگان را در چهار عنوان بررسی خواهد کرد، این عوامل عبارتند از علقهی شایگان به شرق و عرفان اسلامی، تأثیرپذیری از گفتمان انتقادی و اندیشهی زوال غرب، تأثیرپذیری از جنبش ضد فرهنگ و در نهایت پدیدهفردید.
البته باید خاطر نشان کرد که عامل دوم یعنی تأثیرپذیری از گفتمان انتقادی و اندیشه زوال غرب به عنوان یک پدیده خارجی که بر روح زمانه حاکم شده بود، فصل مشترکی است بین اندیشه شایگان و زرینکوب.
بخش دوم از این فصل به مبانی فکری عبدالحسین زرینکوب پرداخته است و تلاش می کند تا مهم ترین این زمینهها را بررسی کند که عبارتند از: علقهزرینکوب به ایرانیت، اهمیت فلسفهی نظری تاریخ و یا تاریخ مؤثر ودر آخر ستیزه جویی با روشنفکران چپگرا.
بخش اول :
مبانی فکری داریوش شایگان
۱-علقهی شایگان به شرق و عرفان اسلامی
شایگان قسمتی از عمر دانشگاهی خویش را به شرقشناسی و عرفان اسلامی پرداخت، البته شرقشناسی نه به معنایی که ادوارد سعید از آن در ذهن دارد. در واقع آنچه که در این رساله به عنوان شرقشناسی یاد می شود، مطالعه شرق از سوی یک شرقی است که مبتنی بر نوعی دلبستگی به شرق و معنویت بر آمده از آن است ونه به معنای یک رشته منسجم و علمی که فرهنگ اروپایی در خلال دوران پس از عصرروشنگری توانست به وسیله آن شرق را از حیث سیاسی، جامعه شناسی، نظامی، ایدئولوژیکی، علمی و تخیلی اداره کند و حتی به وجود آورد. (سعید،۱۳۸۲: ۱۵) هرچند که علایق بسیاری از روشنفکران ما نیز در خصوص روابط شرق و غرب بیتأثیر از گفتمان شرقشناسی نیست که در چارچوب همان مکاتب رشد کرده اند.
چنان که در فصل سوم ذکر آن رفت، شایگان در دوران تحصیل در رشته فلسفه و عرفان اسلامی در دانشگاه ژنو، همزمان به آموختن زبان سانسکریت مشغول شد، و حتی پس از گذارندن یک دوره شش ساله، زمانی که در سال ۱۳۴۱ به ایران برگشت در دانشگاه تهران به تدریس سانسکریت پرداخت. علاقه ایشان به شرق و بخصوص هندوستان سبب شد که برای تکمیل تحصیلات خویش به فرانسه رود و مطالعات خویش را در زمینه آیین هندو و فلسفهی اسلامی ادامه دهد که در نهایت منجر به نگارش رسالهای تحت عنوان آیین هندو و عرفان اسلامی به راهنمایی هانری کربن شد.
در مطالعات شرقشناسی شایگان، فلسفه هند و دین هندو و امتزاج و همسانی بین این دو در عین جدایی دین و فلسفه در غرب از اهمیت محوری برخوردار است. به زعم ایشان این دین از خصلت پرورانده و انسجام بخش برخوردار است و دینی است با کمترین خصلت تغییر و برخوردار از پتانسیلی بالا برای سازگاری با محیط و قدرت بالای پاسخگویی به مقتضیات فکری و اجتماعی هر دوره از تاریخ. به اعتقاد ایشان هند محل تجمع کلیه مراتب و سطوح مختلف فرهنگ بشریت است در حالی که در گوشهای اعتقاد ابتدائی پرستش درخت و آب جریان دارد، در گوشه ای دیگر نهضت “عدم آزار گاندی” که برخاسته از سنن کهن اخلاقی هند بود، مایههای جدیدی برای عبرت بشریت فراهم آورد. به بیان خودشان:
تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی
«هند به من بسا چیزها آموخته است. به من توانایی نوعی نگرش زنده وارگانیک به جهان را بخشیده است. ذهن مرا به زبان اساطیر گشوده و مرا با کیهان شناسی آشنا کرده و به من فهمانده است که در آیین هندو کوششهای روشنفکرانه اگر راه به نوعی رستگاری و حتی طریق نجات نبرد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. همچنین دریافتهام که فلسفه در معنای هندیاش، نظامی فروبسته به شیوهای که در غرب میشناسیم، نیست. بلکه بر ادراک دیگر از واقعیت گشوده است.»(شایگان،۱۳۸۲: ۱۳) این علقهی شایگان به شرق و معنویت برخاسته از آن، در مراحل بعدی تفکراتی او نیز حضور دارد و هیچگاه نادیده گرفته نمی شود، چنانکه در فصول گذشته نیز ذکر شد اندیشه شایگان همچون لایه های زمین شناسی، لایهای بر روی لایهی دیگر قرار میگیرد و جهان فکری ایشان را تشکیل میدهد. او بر اساس همین معنویت شرقی است که از ضعف معنویت در غرب شکوه می کند، که منسجمترین انتقاد شایگان به مدرنیته غربی در هویت چهلتکه را تشکیل میدهد
علاقه شایگان به شرق که نباید آن را بیتأثیر از هانری کربن بدانیم، فقط مربوط به آیین هندو نمی شود. بلکه عرفان اسلامی نیز بخش مهمی از شرقشناسی ایشان را تشکیل میدهد. در این راه آموختن زبان عربی به ایشان کمک زیادی در شناختن فلسفه و عرفان اسلامی می کند. رفتن ایشان به اروپا و زندگی در آنجا از دوران نوجوانی، سبب می شود که گمشدهای را در زندگیاش احساس کند که همان سنت است. در همین زمان است که به کشف سنت پرداخته و وارد محیط سنتی ایران می شود[۱۵]. ایشان خود درباره این مرحله از زندگیشان میگویند:
« این دوره نوعی خلوتگزینی و کنارهجویی کامل از محیط بیرون بود. سوای چند سفری که به هند کردم و در آنجا به دیدار مردانی با فضایل استثنایی نائل شدم؛ هفت سال تمام از غرب بریدم و فضای سینهام را از هوای جاودانه پیران فرزانهمان پر کردم. من از فیض دیدار و درک محضر آخرین حکیمان ایران سنتی نصیب بردهام که آخرین شهابهای آسمان نورانی بوده اند. در این دوران بود که به یک طریقه صوفیه سر سپردم و متدین شدم، زبان عربی آموختم و به آموختن قرآن و متون عرفانی ادب فارسی پرداختم. و به درون حلقه بستهای که بر گرد شخصیت پرجاذبهی علامه سید محمد حسین طباطبایی قرار داشت پذیرفته شدم. من از محضر چهار تن فیض بردهام که هریک برایم ارزش خاص خود را دارد. بی هیچ تردیدی علامه طباطبایی را بیش از همه دوست داشته و ستودهام. به او احساس ارادت و احترامی سرشار از عشق و تفاهم داشتم سوای احاطه کامل او برفرهنگ اسلامی، آن خصلت او که مرا سخت تکان داد گشادگی و آمادگی او در پذیرش چیزها بود. به همه حرفی گوش میداد، کنجکاو بود و نسبت به جهانهای دیگر معرفت، حساسیت و هشیاری بسیار داشت.»(شایگان، ۱۳۷۴: ۲۶۱) علاوه بر طباطبایی ایشان از محضر علمای دیگری همچون مهدی الهی قمشهای، ابوالحسن رفیعی قزوینی، سید جلال آشتیانی نیز بهرهمند میشوند.
اما کسی که بیش از این حکمای سنتی در این دوره بر ذهن و ضمیر شایگان تأثیر میگذارد، هانری کربن است که از سویی میراث دار سنت فکری اندیشمندان آلمانی، و اولین مترجم آثار هایدگر به زبان فرانسه است و از سوی دیگر عرفان و فلسفهی اسلامی به ویژه آثار تمثیلی- عرفانی ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا. چنانکه خود نیز میگویی که:
«زبان اساطیری اندیشهی هندی باشد یا در قالبهای مثالی عرفان ایرانی و اسلامی، زیرا مگر نه این است که فیلسوف در همه جا در طلب انفاس روح است.»(شایگان،۱۳۷۳: ۴۰)
آشنایی ایشان با شرق از مقولهی اسلام شناسی و هندشناسی نبود بلکه هدف شناختن حکمت ایرانیان و پی بردن به تفکر شرقی و شیوه بودن شرقی بود و چیزی که بعدها در او سبب شد تا به زوال و رکود این تمدنها در مقابل رقیبش یعنی غرب می پردازد. سیری که در او سبب شد تا از حوزه صرف شناخت خارج شود و به سیر نزولی تفکر شرقی و به دیگری آن یعنی غرب می پردازد. این بعد از اندیشه ایشان با وجود تغییرات اندیشهای همواره به عنوان جزئی از جهان فکری ایشان باقی مانده است؛ چنانکه در آثار متأخرتر ایشان نمود بارز دارد. به عنوان مثال علاقه شایگان به معنویت شرقی و سطوح متفاوت شناختی انسان ایرانی که در کتاب پنج اقلیم حضور ایرانی وجود دارد ناشی از این مهم میباشد. مسئلهای که کمک خواهد کرد تا در دنیایی با حوزه های متفاوت شناخت کمکرسانش است. به طور کلی به زعم ایشان شرق از نظر محتوای انسانشناختی خود بسیار غنی بوده و سزاوار حفظ و حمایت است، زیرا حامل چیزی است که انسان مدرن فاقد آن است.
۲-تأثیرپذیری از تفکر انتقادی (اندیشهی زوال غرب)
تفکر انتقادی ریشه در اندیشهی زوال غرب دارد که بعنوان بخشی از جنبش پرسابقه اجتماعی است. و با جنبش ضد روشنگری و مکتب رمانتیسیسم و پیدایش نسل جدید ضدفیلسوفان مرتبط است، که در دوران انقلاب فرانسه پا گرفته بود. هدف آنها به چالش کشیدن بدعتهای معرفتشناختی و سیاسی بود که “حامیان خرد ” مطرح میکردند. ضدفیلسوفانی مانند ژوزف دومیستر [۱۶]و آنتوان ریوارول[۱۷]، با تأکید بر برهانهای کلامی در برابر پیشروی روح جستجوگر و انتقادی مدرنیته هشدار میدادند. به عقیدهی آنها هرگونه به چالش کشیدن برتری سلطنت و روحانیت، نظام اجتماعی را به نابودی تهدید میکرد. ضد فیلسوفان در برابر اعلامیهی حقوق بشر و شهروندی از خاص بودن سنتهای تاریخی دفاع میکردند.در واقع اصل مورد پذیرش آنها این بود که آنچه که نباید بدانیم مهمتر از آن چیزی است که باید بدانیم. در حقیقت بیانی دفاعی از نوعی سامان اجتماعی سلسله مراتبی و معنوی بود. همچنین این ضدفیلسوفان ایمان روشنگری را به قدرت خود در الگو دادن به جامعه بشری مردود میشمردند و تفسیر خود را از این رویدادها از سطح تاریخی به سطح کلامی نزول میدادند. (معاشثانی،۱۳۸۸: ۱۰۷) بنابراین به زعم آنها تلاش انسانها برای فهم پذیر کردن تاریخ و معنادادن به آن کاری عبث و بیهوده است.
بعدها انتقادهای متفاوت و مکملی از سوی متفکران عمدهی این جریان ارائه شد که میتوان به نیچه و کییر کگور اشاره کرد. به عقیدهی نیچه اروپا بحران معنوی را از سر میگذراند و ویژگی برجسته آن در نهایت نیهیلیسم است. در حالی که در جامعه سنتی دین به زندگی انسانها و رفتار اخلاقی آنها جهت میداد و تصویر کلی از جهان را در اختیار انسانها میگذاشت اما در دنیای مدرن با رد تفسیرهای دینی و جایگزین شدن علم شاهد تهی شدن زندگی و بیهدف شدن آن از معنا هستیم که نتیجهای جز پیروزی نهیلیسم نداشته است. در دنیای مدرن ایمان به علم و پیشرفت علمی جانشین ایمان دینی شده است. او معتقد است یکی از ارکان اصلی این انحطاط، تأثیرات مساواتگرایانهی دموکراسی بود که میانمایگی را ترویج میکرد ( نیچه،۱۳۸۵: ۶۴).
بعد از جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ اسوالدو اشپنگلر از متفکران دیگری است که در کتابش “زوال غرب” بر انحطاط اروپا تأکید می کند. ایشان مادیگرایی را عامل اساسی میداند که سبب شده است غرب به سوی انحطاط قدم بردارد.
اشپنگلر معتقد است که هر فرهنگی در زمانه ی معینی در سرزمینی محدود پدید می آید. ولی همین که فرهنگی تولد یافت از آن ساعت به بعد مانند موجود زنده ای چون گیاهان یا جانوران نشو، نما، بلوغ و انحطاط دارد و دوره هایی مانند دوره ی طراوت کودکی، غرور جوانی و عظمت مردی و مردانگی را سپری می کند، سپس رو به انحطاط می گذارد. وی فرهنگ غرب را در فاز پایانی خود یعنی در مرحله پیری و زوال میپنداشت. به نظر او سیاست و به معنای خاص دموکراسی، بدل و جانشینی موقتی است برای وضعیت جنگ. درنظر او تمدن محصول بحران مداوم اجتماعی است. او در سالهای تصمیم در فصل صلح و آرامش اغفالگر میگوید: «یک جنگ طولانی را تنها تعداد معدودی میتوانند تحملکنند بدون اینکه تعادل روحی را ازدستدهند ولی صلح و آرامش طولانی را به یقین هیچ کس نمیتواند تحملکند.»(اشپنگلر،۱۳۷۷: ۱۳۷)
وی که کتاب «زوال غرب» را بر پایه فرضیه انحطاط تالیف کرده معتقد بود که انحصار (مانی پولیشن)، ماتریالیسم (مادی گرایی) و تلاش دولتها برای استراسیسم کردن برخی از اتباع خود (محرومیت از حقوق کردن، طرد کردن، بی وجهه کردن، فراری دادن، تبعید کردن و …) سه عامل اصلی انحطاط تدریجی هر نظام و سیستم حکومتی هستند. وی در همان زمان و به همان دلایل، فروپاشی نظام ناسیونال سوسیالیستی آلمان (نازیسم) و اضمحلال حکومت مارکسیستی شوروی را که هر دو در آن راه ها گام گذارده بودند پیش بینی کرده بود. اشپنگلرهمچنین برپایه سیکل های طلوع و غروب تمدن، زوال غرب را حتمی دانسته است زیرا که در باتلاق مادی گری و حرص پول فرو رفته است.(دولاکامپانی،۱۳۸۰: ۱۵۶)
حال نوبت به هایدگر اندیشمند نامی منتقد به غرب که در ایران دهه۴۰ و ۵۰ شمسی از اهمیت و شهرت زیادی برخوردار است میرسد. ایشان به لحاظ فلسفی در ترسیم جهانبینی بدیل مدرنیته سهم عمدهای داشتند، تحت تأثیر همین دیدگاه بود که دموکراسی را به مثابه نظامی در مسیر یک روند زوال تاریخی کلی نکوهش میکرد و در هر دو عرصه سیاست و جامعه، رؤیای بازگشت به یک معنای فرهنگی والاتر وعمیقتر را در سر میپروراند.
اساساً اندیشه هایدگر روایتی از یک سنت گفتمانی است که دعوی جهان شمول و دموکراتیک بودن مدرنیتهی غرب را زیر سؤال میبرد و به عبارتی دیگر، جنبشی ضد روشنگری است. “هستی و زمان ” مهمترین اثر هایدگر را باید در پرتو بستری از تغییر موضع اجتماعی شدید در آلمان درک کرد. تغییری که خود ناشی از مدرنیزاسیون سریع و بحران جنگ جهانی اول و رویدادهای پس از آن است. این کتاب به بررسی هستی شناسی بنیادین، پدیدارشناسی هرمنوتیکی، فلسفهی وجود و نظایر آن می پردازد. اما باید گفت که این کتاب کوششی مبتنی بر طرح مجدد پرسش هستی برای یافتن راه برون رفت از بحران فرهنگی معاصر که همان زوال غرب است. از منظر سیاسی، اندیشه های هایدگر به شکلبندی مجدد مدرنیته در سطح ملی می پردازد که با تکیه بر مدعای در اختیار داشتن حقیقت صورت میگیرد و همچنین به سنت دور گذشته تعلق دارد.(ثانی،۱۳۸۸: ۱۲۱)
هایدگر و اندیشههایش در ایران مدافعان زیادی داشت و بر جریانهای روشنفکری قبل از انقلاب ایران (بومیگرایی یا هویت محور) تسلط شایانی داشت. فصل مشترک اغلب مدافعان پروژهی هیدگر در ایران، خصومت عمیق با چیزی است که میتوان آن را نوعی مفهوم ذاتی شده از غرب به شمار آورد. هراس هایدگر از اسیر شدن در دام متافیزیک روبه زوال و همگونساز غرب، در واقع پوششی بر دغدغهی بالقوه زیانبار خود او در توسل به نوعی خلوص معنوی یگانه بود.( میرسپاسی، ۱۳۸۶:۸۱) او جامعه مدرن غرب را به شیوهای کلگرایانه، فاقد اصالت میداند و ادعا می کند که غرب گرفتار نوعی زوال تاریخی و معنوی دیرینه است. غرب رابطه مناسب خد را با هستی از دست داده است و در نتیجه، در حال حاضر مالامال از بیریشگی و بیاصالتی است. به عقیده هایدگر معانی اصلی هستی شناسی یونانی در چارچوب یک سنت تاریخی تحریف شده استف سنتی که در پیوند متافیزیکی تنگاتنگ با زندگی روزمره، به مرور زمان به طور فزاینده بیریشه شده است.(میرسپاسی،۱۳۸۶: ۱۳۹) نقد هایدگر بر جامعه مدرن غرب به عنوان یک جامعه فاقد اصالت تا جایی است که به نوعی جهان وطنگرایی “تهی” گسترش مییابد ، که از آن به نیهیلیسم یاد می کند.
به طور کلی رویکرد انتقادی به مدرنیته که ریشه در سنت غربی ضد روشنگری دارد و از هردر به نیچه، هایدگر، اشپنگلر، یونگر و اشمیت نیز میرسد؛ به نوعی غرب را دستخوش یک بحران معنوی و دارای سرنوشت محتوم به سوی نیهیلیسم میداند. سرنوشت تاریکی که این جریان برای غرب پیش بینی می کند در ایران به صورتی بدبینانه و در شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی بر ذهنیت جریان روشنفکری بومیگرا تأثیر میگذارد و سبب ساز اصالت گرایی و بازگشت به خویشتن می شود. به همین منوال افرادی همچون آلاحمد، شایگان، فردید و زرینکوب و … با درجه تأثیرپذیری متفاوت از آن تأثیر میپذیرند . به طور کلی ایرانیان از اوایل قرن بیستم با تفکر غرب آشنا شدند و سپس از نیمه همان قرن، تفکر ضد استعماری خود را بر پایه های استدلالی اندیشه نقادی در غرب استوار ساختند که در نهایت روشنفکران معاصر ایران خصوصا با بهره گیری از متفکران و منتقدان مهم غربی به نقد غرب می پردازند و با ارائه تصویری کریه از غرب، توجه ایرانیان را به بازگشت به خویشتن و به سنتهای ایرانی و اسلام معطوف می سازد.
این جریان خارجی به عنوان یکی از مبانی نظری بر ذهنیت و اندیشه شایگان و هم زرینکوب، در پرداختن به مسئله هویت و جایگاه ایران تأثیر گذار بوده است. هردو به سیر نزولی تفکر غربی معتقدند که در نزد متفکران ذکر شده به نیهیلیسم یا نیستانگاری رواج یافته است. در شرایطی که غرب به سوی پوچی و بحران معنویت و معنا حرکت می کند، شرق نباید اصالت خویش را فراموش کند.
شایگان میگوید: تقدیر تاریخی غرب نیهیلیسم است که لاجرم تقدیر تاریخی تمدنهایی نیز خواهد بود که پیرو آن هستند. قدرت هیولایی نفی نیهیلیسم، حق را نفی می کند تا دنیا را دریابد و عاقبت این را نیز نفی می کند تا به پوچی محض (ابسورد) برسد.(شایگان،۱۳۷۲: ۱۴) البته او به انحطاط کامل غرب اعتاد ندارد و میگوید: « من به انحطاط غرب عقیده ندارم و بیشتر به دوره های توقف و جهشهای کمابیش موفقیتآمیز فکر میکنم. به نظر من، تاریخ غرب به صورت ادواری است که از یک دوره فترت به دوره بازآغازی میرسد.(شایگان،۱۳۸۴: ۸۳)
زرینکوب نیز به این سیر نزولی تفکر غربی، بحران معنویت و گرفتارشدن در دام مادیگرایی و چیزی که از آن به بنبست نیهیلیسم یاد می کند اعتقاد دارد، او معتقد است شرق نیز همانند غرب: سرانجام در همان دایرهی تحول سریع افتاد که لا محاله از آغاز قرن حاضر(بیستم)، غرب را به یک بنبست گریز ناپذیر کشانیده است. در واقع حتی عالیترین هدیهی این فرهنگ که عبارت از روح انتقادی علمی است در بررسی ارزشها تدریجاً تا آنجا پیش رفته است که گهگاه به نفی اکثر یا تمام ارزشهای جاری می پردازد و در گیر و دار طوفان بیامان، کشتی نجات را هم غرق می کند: بنبست نیهیلیسم.(زرینکوب: ۱۳۷۸: ۳۱-۳۲) نگرانی ایشان از این بحران معنویت غربی است که هشدار میدهد: دنیای ما دنیای بورژواست وحالا دیگر برخورد با یک غرب خارجی مطرح نیست. زندگی غربی اکنون در شرق نیز همانندغرب لوازم خود را به دنبال میکشد. قضیهای که حالا برای ما مطرح است که تمام آنچه در این تمدن بورژوایی هست از لوازم اجتنابپذیر آن نیست و از بعضی از این مظاهر که با روح فرهنگ و اقتضای حیات و تاریخ ما مغایرت دارد میتوان پرهیز کرد.(زرینکوب،۱۳۷۸: ۳۲)
بنابراین رویکرد انتقادی به غرب، به عنوان روح زمانه بر جریانهای فکری هویت اندیش و بخصوص داریوش شایگان و زرینکوب تأثیر شایانی داشته است.
۳-تأثیرپذیری از جنبشهای ضد فرهنگ
برخلاف بسیاری از روشنفکران قبل انقلاب اسلامی ایران که غرب و اندیشه های غربی را بر اساس آثار و کتابها میشناختند، شایگان از دوران نوجوانی برای تحصیل به اروپا رفت و با زندگی در بینشان از فرهنگشان نیز تأثیر پذیرفت. یکی از ویژگیهای دهه ۱۹۶۰ وجود جنبشهایی است که به نوعی نقدی است به خودشان و به فرهنگ غربی. این تآثیرپذیری عامل مهمی است که گرایش غربستیز شایگان را درکتاب آسیا در برابر غرب میسازد.
مفهوم ضد فرهنگ در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و نخستین بار در ایالات متحده امریکا و در محافل جوان و روشنفکر و اغلب معترض این کشور ظاهر شد و سپس در دوران جنگ کره و جنگ ویتنام به اوج خود رسید و نقطه تراکم آن را باید در دهه ۱۹۷۰ دانست. برای درک این مفهوم باید ابتدا به موقعیت امریکا پس از جنگ جهانی دوم اشاره کنیم. امریکا در این زمان از محبوبترین چهره و سیمای بیرونی در جهان برخوردار بود. در حالی که «جهان کهن » (اروپا در اصطلاح امریکاییها )به ظاهر قربانی بوالهوسیهای ایدئولوژیک خود (فاشیسم، کمونیسم، مارکسیسم…) شده و پایان کار خویش را در خرابههای گسترده و اردوگاههای مرگ و فروپاشی اخلاقی مییافت. امریکا کشوری جوان، گشوده و شکوفا به نظر میآمد که نه فقط جوانان خود را برای آزادی اروپا از چنگال دیکتاتوری روانه آنجا کرده بود و سرانجام توانسته بود اروپا را از دوران سیاهش بیرون کشد، بلکه ظاهراً توانسته بود با نیروی اقتصادی خود، آینده صنعتی و شکوفایی این قاره را نیز تأمین کند. آمریکاییها خود نیز از این تصویر«تفنگداران آزادی بخش» بسیار خرسند بوده و بر این باور بودند که از طریق صنعت سینما و تلویزیون خود به فتح جهان رفته و این بار «شیوه زندگی امریکایی» را به عنوان شیوهای که در آن کار و تلاش فرد تنها معیار موفقیت است و هر کس در آن گام گذارد بدون توجه به رنگ و فرهنگ و عقیده و دین و نژاد و موقعیت طبقاتیاش میتواند به بالاترین ردههای جامعه برسد معرفی میکردند. اما دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ و دو جنگ کره و ویتنام و هم زمان با آن ها با اوج گیری تنشهای نژادی و مبارزات سیاهان برای احقاق حقوق خود و حتی تداوم یهود ستیزی در امریکا و کمی پس از آن از نیمه دهه ۱۹۷۰، رفتارهای خشونت آمیز امریکا در سرکار آمدن حکومتهای نظامی و دیکتاتوری ( که پیش از آن در کشورهای شرقی از جمله در ایران در دهه ۱۹۵۰ آزموده بود) نشان دادند که فرهنگ «شیوه زندگی آمریکایی» سرابی بیش نیست. «ضد فرهنگ» در چنین چارچوبی ظاهر شد و پایه گذاران آن که کمابیش از اندیشههای فلسفی اندیشمندان مهاجر مکتب فرانکفورت به امریکا و به ویژه هربرت مارکوزه تغذیه میشدند تلاش کردند با ضدیت گسترده خود با تمامی ارزشها و ابعاد زندگی امریکایی حتی به صورتی مبالغه آمیز (هیپی گری، کمون های جوانان، جشنوارههای بزرگ موسیقی و هرزه وار…) تصویر امریکای «پاک و خالص » را بشکنند.(نیکبین،۱۳۹۲) با موج بازگشت سربازان پیشین ویتنام به امریکا و افشای جنایات این کشور، حرکت ضد فرهنگ تقویت شد. و به مجموعه انقلابهای فرهنگی اواخر دهه ۱۹۶۰ پیوست.
عکس مرتبط با اقتصاد
مارکسیسم فلسفی اندیشمندانی چون مارکوزه و لوکاچ که مبتنی بر اندیشه های هگلی کلیت و امکان انقلاب در کلیت بود، در ترکیب با نظریهی والنتاریسم به شیوه لنینی و نظریهی خودجوشی تودهای به سبک لوکزامبورگ جنبش سیاسی “چپ نو” در دهه ۱۹۶۰ را در غرب به وجود آورد.(بشیریه، ۱۳۸۳: ۲۰۵) جنبشهای دانشجویی، ضدفرهنگ و انواع جنبشهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ذیل این عنوان قابل بررسی است. جنبش چپ نو ، به ویژه از دهه ۱۹۶۰ در بین دانشجویان و جوانان و نیز اقلیتهای نژادی در کشورهای اروپایی و آمریکایی نفوذ یافت. واکنش همهی احزاب کمونیست چه در اروپای شرقی و چه در اروپای غربی به این جنبش خصمانه بود. کمونیستها جنبش چپ نو را جنبش ضدروشنفکری و خیالپردازانه و اتوپیایی توصیف میکردند.(مکاینتایر،۱۳۵۲: ۳۵)
داریوش شایگان نیز در اوج جنبشهای دانشجویی در دهه ۱۹۶۰ در فرانسه حضور داشته و این وقایع را از نزدیک لمس کرده است و بنابراین تحت تأثیر آن قرار گرفت؛ ایشان خود در این خصوص میگویند:
«در دهه ۶۰ میلادی خیزشی در ایالات متحده و اروپا به راه افتاد. این جریان با شور و شدت تمام، ستایشگر رویه ضدتکنولوژی، ضدمدرن و ضدمذهب بود و در جهت تجلیل ارزشهای سنتی گسترش می یافت» (شایگان،۱۳۷۴: ۱۲۲)
نویسنده کتاب آسیا در برابر غرب در اشاره به تأثیر پذیری خویش از شرایط فرهنگی انتقادی آن سالها به صراحت اعتراف می کند:
«من زمانی، (زمانی که کتاب آسیا در برابر غرب را نگاشت) سخت تحت تأثیر آب و هوایی که بر آن دوران مسلط بود و افکار قالبی که هوا را بارانی یا آفتابی میکرد، بودم. من با آمریکا ستیزی سالهای پنجاه میلادی همآوا بودم زیرا در سالهای پنجاه، آمریکا ستیزی، انگلستان را نیز چون فرانسه آلوده کرده بود.»(شایگان،۱۳۷۴: ۱۲۳)
بنابراین شایگان با تأثیرپذیری از جنبشهای ضد فرهنگ انگیزه کافی را برای نگارش کتاب آسیا در برابر غرب داشت، در شرایطی که خود غربیها به نقد خود میپردازند؛ چرا ما باید غربی شویم؟ به طور کلی ستیزهجویی روشنفکران این دهه و بازگشت به اصالت هویت خویش چیزی جز درماندگیهای روشنفکری جهانسومی نسبت به دیگری خویش یعنی غرب نبود. شرق گمشده در ذهنیت اغلب جریان روشنفکری آن دوره سروری میکرد و سبب میشد هرکدام پاسخهای متفاوت ولی از یک جنس ارائه دهند. ولی چیزی که شایگان را از بقیه جدا میکند این است که او علاوه بر نقد به غرب، نقد به خود را نیز مطرح می کند و در تلاش است تا وضعیت تمدن شرقی را در برابر پیشرفتهای فکری و تکنیکی غرب تشریح کند و در صدد است تا دریابد که آیا هنوز تمدنهای باستانی مثل ایران، چین و هند وجود دارد یا نه؟
۴-پدیده فردید
برای
موضوعات: بدون موضوع
[چهارشنبه 1400-01-25] [ 04:23:00 ق.ظ ]